گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
فصل هفدهم
.فصل هفدهم :یولیوس دوم - 1503-1513


I- جنگجو

اگر ما تصویر ژرف و متفحصی را که رافائل از یولیوس رسم کرده است در برابر خود قرا دهیم، خواهیم دید که جولیانو دلا رووره یکی از نیرومندترین اشخاصی بود که بر مسند پاپی تکیه زده بودند. سرستبری که از شدت فرسودگی و خضوع دیرگاه خم شده است، ابروی پهن بالاجسته، بینی بزرگی که نشانة جنگدوستی است، چشمان فرورفتة نافذ، لبان بر هم فشرده از تصمیم، دستهایی که با خاتمهای قدرت سنگین شده، و چهره ای مهموم که نمودار سرخوردگی از ناکامیهای قدرت است: این است آن مردی که ایتالیا را ده سال در جنگ و اغتشاش نگاه داشت، آن را از ارتشهای خارجی آزاد ساخت، کلیسای سان پیترو را ویران کرد، برامانته و صد هنرمند دیگر را به رم آورد، میکلانژ و رافائل را کشف کرد و پرورش داد و هدایت نمود، و به واسطة آنها کلیسای نوین سان پیترو، سقف زیبای نمازخانة سیستین، و نقوش اطاقهای واتیکان را به جهان هدیه کرد- این بود یک مرد واقعی.
خوی تند او شاید از هنگام ولادت با او همراه بود. در محلی نزدیک ساوونا متولد شد (1443)؛ چون برادرزادة سیکستوس چهارم بود، در بیست وهفت سالگی به مقام کاردینالی رسید؛ و پیش از آنکه به پاپی یعنی به مقامی برسد که آن را حق مسلم خود می پنداشت، مدت سی وسه سال در آن منصب بماند. بیش از سایر همگنانش به تجرد اجباری وفادار نماند؛ رئیس تشریفاتش در واتیکان بعدها اظهار کرد که پاپ یولیوس نمی گذارد پایش را ببوسند، زیرا به سبب «مرض فرانسوی» از شکل برگشته است. سه دختر نامشروع داشت، اما چندان سرگرم جنگیدن با آلکساندر بود که فرصتی برای ابراز مهر پدری نداشت- آن مهر غیرقابل کتمانی که آلکساندر با ابراز آن ریاکاری دلبستة بشر را می آزرد. او آلکساندر را به این عنوان که اسپانیایی متجاوزی است دشمن می داشت، شایستگی او را برای مقام پاپی انکار می کرد، وی


<218.jpg>
رافائل: تک چهرة پاپ یولیوس دوم؛ کاخ پیتی، فلورانس،


را فریبکار و غاصب می خواند، و تا آنجا که قدرت داشت برای برافکندن او می کوشید- حتی با دعوت فرانسویان به تجاوز به ایتالیا.
او ظاهراً نقطة مقابل آلکساندر بود. پاپ بورجا با نشاط، دموی، و خوش طینت بود (اگر یک یا دو مورد مسموم ساختن احتمالی اشخاص را مستثنا کنیم)؛ یولیوس سختگیر، تندخو، بیحوصله، و سریع الغضب بود؛ ازجنگی به جنگ دیگر می پرداخت، و هرگز جز به هنگام جنگ خوشحال نبود. آلکساندر با واسطة دیگران می جنگید ویولیوس شخصاً؛ این پاپ شصت ساله به سربازی تبدیل شده بود؛ از لباس نظامی بیشتر لذت می برد تا از جامة روحانی؛ اردوکشی و محاصرة شهرها را دوست می داشت و می خواست همواره ناظر نشانه گیری توپها و اجرای حمله به دشمن باشد. آلکساندر می توانست بازی کند، اما یولیوس پی درپی از یک عمل بزرگ به یک اقدام مهم دیگر می پرداخت و هرگز آسوده نمی نشست. آلکساندر می توانست دیپلومات باشد، اما یولیوس دیپلوماسی را مشکل می یافت؛ زیرا دوست می داشت آنچه را که دربارة مردم می اندیشد به آنان بگوید: غالباً زبانش در خشونت و شدت از حد معقول فراتر می رفت، «و این عیب به طرزی محسوس با افزایش سن او شدیدتر می شد.» شجاعتش نیز مانند زبانش حدی نمی شناخت؛ هرچند در اردوکشیها گهگاه بیمار می شد، با جستن برروی دشمنان به محض بهبود یافتن، آنان را به حیرت می افکند.
مانند آلکساندر مجبور شده بود برای هموار کردن راه خود به مسند پاپی چند کاردینال را بخرد، اما این عمل را در توقیعی که به سال 1505 صادر کرد تقبیح نمود. اگر چه به اصلاحات حاد و سریعی دست نزد، خویش پرستی را تقریباً بکلی برانداخت و ندرتاً خویشاوندان خود را به مقامی منصوب می کرد. مع هذا، در فروختن عواید اوقاف و ترفیعات از آلکساندر پیروی می کرد، و افراط او در اعطای آمرزشنامه، همین طور اصرارش در ساختن کلیسای سان پیترو، موجب خشم آلمان شده بود. عایدات خود را خوب اداره می کرد، مخارج جنگ و هنر را به موازات هم می پرداخت، و برای لئو مبلغی درخزانه باقی گذاشت. در رم نظم اجتماعی را، که در سالهای آخر زندگی آلکساندر مختل شده بود، برقرار کرد، و بر ایالات کلیسا با انتصابات و سیاستهای خردمندانه فرمان راند. اورسینی و کولونا را رخصت داد تا قلعه های خود را دوباره اشغال کنند، و این خانواده های مقتدر را، از طریق وصلت با خویشاوندان خود، به مقام پاپ وفادار ساخت.
وقتی به قدرت رسید، ایالات کلیسا را آشفته یافت و نیمی از مساعی آلکساندر و سزار بورژیا را خنثاشده دید. ونیز فائنتسا، راونا، و ریمینی را گرفته بود (1503)؛ جووانی سفورتسا به پزارو بازگشته بود؛ خاندان بالیونی دوباره به پروجا تسلط یافته بودند؛ و خاندان بنتیوولیو بر بولونیا چیره شده بودند؛ از دست رفتن عایدات این شهرها دیوانخانة پاپ را به انحلال تهدید کرد. یولیوس نیز مانند آلکساندر معتقد بود که استقلال روحانی کلیسا مستلزم تملک دایمی ایالات

پاپی است؛ و با دعوت فرانسه- و همچنین آلمان و اسپانیا- برضد دشمنان ایتالیاییش، همان اشتباهات آلکساندر را مرتکب شد. فرانسه با فرستادن هشت هزار سرباز در ازای سه منصب کاردینالی موافقت کرد؛ ناپل، مانتوا، اوربینو، فرارا، و فلورانس تعهد کردند که نیروهای کوچکی بفرستند. در اوت 1506 یولیوس در رأس قوای مختصر خود – چهارصد سوار، مستحفظین سویسی پاپ، وچهار کاردینال- رم را ترک کرد. گویدوبالدو، دوک اوربینو، که دوباره به امارت خود بازگردانده شده بود، فرماندهی نظامی نیروهای پاپ را عهده دار بود؛ اما خود پاپ در رأس قواحرکت می کرد- چنین منظره ای طی چندین قرن هرگز در ایتالیا دیده نشده بود. جان پائولو بالیونی، که فکر می کرد نخواهد توانست چنین اتحادیه ای را شکست دهد، به پاپ تسلیم شد و تقاضای بخشایش کرد. پاپ زیر لب گفت: «من گناهان بزرگ شما را می بخشایم، اما برای اولین گناه کوچکی که مرتکب شده اید شما را به دادن کفارة همة آنها وادار می سازم.» با اطمینان از اقتدار مذهبی خود، یولیوس فقط با گارد کوچکی وارد پروجا شد، و وقتی از دروازه گذشت که مستحفظینش هنوز نرسیده بودند، بالیونی می توانست به سربازانش فرمان دستگیر کردن او و بستن دروازه ها را بدهد، اما جرئت نکرد. ماکیاولی، که در آن نزدیکی ایستاده بود، از اینکه بالیونی فرصت گرانبهایی را از دست داده است در شگفت شد. «او می توانست به کاری دست زند که نامش را جاودان سازد. او می توانست برای نخستین بار به کشیشان نشان دهد که چگونه کسی که مثل خود آنان زندگی و حکومت می کند کم مورد احترام است. او می توانست به عملی دست زند که بزرگیش برتمام رسواییها و خطرات آتی بچربد.» ماکیاولی نیز مانند بیشتر ایتالیاییان با قدرت دنیوی پاپها، و با خودپاپها که شاه نیز بودند، مخالف بود. اما بالیونی به سرخود، و شاید هم به روح خویش، بیشتر ارج می نهاد تا به شهرت پس از مرگ.
یولیوس مدت زیادی در پروجا توقف نکرد؛ هدف حقیقی او بولونیا بود. ارتش کوچک خود را از راههای سخت آپنن به چزنا رهبری کرد، و سپس، هنگامی که فرانسویان از مغرب به آن حمله می کردند، متوجه بولونیا شد. یولیوس حمله را با صدور فرمان تکفیر خاندان بنتیوولیو واعوانشان تقویت کرد. در این فرمان وعده داده شده بود که هرکس هریک از آنان را بکشد، تمام گناهانش بخشوده خواهد شد؛ این طرز جدیدی از جنگ بود. جووانی بنتیوولیو فرار کرد، و یولیوس بر تخت روانی که روی دوش مردان حمل می شد به شهر وارد شد و به منزلة نجات دهندة مردم از ظلم مورد استقبال و تحسین قرار گرفت (11 نوامبر 1506). به میکلانژ دستور داد که مجسمة ستبری از او برای دروازة سان پترونیو بسازد، و بعد به رم بازگشت. در آن شهر سوار بر ارابة ظفر از خیابانها گذشت و مردم او را همچون قیصری فاتح تهنیت گفتند.
اما ونیز هنوز فائنتسا، راونا، و ریمینی را دردست داشت، و گویی هنوز به روحیة جنگجویانة پاپ درست پی نبرده بود. یولیوس، با به خطر انداختن ایتالیا به خاطر بازگرفتن رومانیا، فرانسه و آلمان و اسپانیا را برای منکوب ساختن ملکة آدریاتیک (ونیز) دعوت کرد. بعداً خواهیم دید

که آن کشورها در اتحادیة کامبره چگونه با قدرت جواب دادند (1508)- البته نه برای یاری به یولیوس، بلکه جهت مثله کردن ایتالیا وارد عمل شدند؛ در الحاق به آنها، یولیوس نفرت قابل توجیه خود را از ونیز برمهر ایتالیا برتری داد. درحالی که متحدینش با ارتشهای خود به ونیز حمله می کردند، یولیوس صریحترین توقیعات تکفیر و منع مراسم مذهبی را که تاریخ به خود دیده است علیه ونیز صادر کرد. پاپ فاتح شد؛ ونیز شهرهای گرفته شده از کلیسا را به آن بازگرداند و ننگینترین شرایط را پذیرفت؛ فرستادگان ونیز طی تشریفات طولانی، و با زانوزدن در برابر پاپ، عفو او و الغای فرمان منع و تکفیر را تحصیل کردند (1510). یولیوس که حال از دعوت فرانسه به یاری خود نادم شده بود، سیاست خویش را تغییر داد و تصمیم گرفت فرانسویان را از ایتالیا براند، و خود را متقاعد ساخت که این تغییر سیاست مشیت خداوند بوده است. وقتی سفیر کبیر فرانسه فتح فرانسویان را بر ونیز اعلام کرد و به او گفت «خواست خدا بود»، یولیوس با خشم پاسخ داد: «خواست شیطان بود!»
پاپ حال چشم جنگ طلب خود را به فرارا متوجه ساخت. فرارا تیول مسلم پاپ بود؛ اما به واسطة امتیازاتی که آلکساندر هنگام نامزدی لوکرس به آن داده بود، فقط خراج مختصری به پاپ می پرداخت؛ به علاوه، دوک آلفونسو، پس از پیوستن به جنگ علیه ونیز به تقاضای پاپ، از صلح کردن با ونیز به دستور او خودداری کرد و در اتحاد با فرانسه پایدار ماند. یولیوس تصمیم گرفت که فرارا را کاملاً به یکی از ایالات پاپی تبدیل کند. او نبرد خود را با صدور یک توقیع تکفیر دیگر آغاز کرد (1510) که در آن داماد یک پاپ برای یک پاپ دیگر «پسر بیعدالتی و ریشة خسران» خوانده شده بود. یولیوس بدون اشکال زیاد، و با کمک ونیز، مودنا را تسخیر کرد. هنگامی که نیروهایش در آنجا مشغول استراحت بودند، اشتباه رفتن به بولونیا را مرتکب شد. ناگهان به او خبر رسید که ارتش فرانسه، که دستور کمک به آلفونسو را دریافت کرده بود، به دروازة شهر رسیده است. نیروهای پاپ دورتر از آن بودند که به یاری او بشتابند؛ در داخل بولونیا فقط نهصد سرباز بود؛ و مردم شهر، که از کاردینال آلیدوزی نمایندة پاپ ستم دیده بودند، برای مقاومت در برابر فرانسویان قابل اطمینان نبودند. یولیوس، که از تب به بستر افتاده بود، لحظه ای ناامید شد و به فکر زهر خوردن افتاد؛ نزدیک بود معاهدة ننگینی را با فرانسه امضا کند که قوای کمکی اسپانیا و ونیز در رسیدند. فرانسویان عقب نشستند، و یولیوس آنها را با تکفیر شدیدی بدرقه کرد.
در همان ضمن فرارا طوری مسلح شده بود که یولیوس نیروهای خود را برای تسخیر آن ضعیف دانست. چون نمی خواست از افتخار نظامی بینصیب بماند، نیروهای خود را شخصاً برای محاصرة میراندولا، یکی از پاسگاههای مقدم امارات فرارا، هدایت کرد (1511). حال گرچه شصت وهشت سال داشت، با جنگیدن در زمستان تمام سنن رزمی را شکست. در برف عمیق راه می رفت، شوراهای سوق الجیشی را تحت نظر خود تشکیل می داد، عملیات را رأساً هدایت

و موضع توپها را تعیین می کرد، عده های خود را بازدید می نمود، نشان می داد که زندگی سربازی را دوست می دارد، و در رجزخوانی بر هر جنگجویی پیشی می جست. گاه سربازان به او می خندیدند، اما غالباً شجاعت او را می ستودند. وقتی تیر دشمن یکی از خدمتکاران او را کشت، او به قسمتهای دیگر جبهه رفت؛ وقتی این قسمتها نیز تحت آتش توپخانة میراندولا واقع شد، درحالی که شانة خمیده اش را در برابر خطر مرگ با لاقیدی بالا می انداخت، به جای اول خود بازگشت. میراندولا پس از دو هفته مقاومت تسلیم شد. پاپ فرمان داد که تمام سربازان فرانسوی مقیم شهر کشته شوند. شاید طبق یک قرار قبلی میان میراندولا و فرانسه تمام سربازان فرانسوی شهر را ترک کرده بودند. او شهر را از غارت مصون داشت، و ترجیح داد که خوراک سربازان و پول لازم برای ارتش را با فروش هشت منصب کاردینالی جدید تأمین کند.
پاپ می خواست در بولونیا استراحت کند، اما شهر بزودی از طرف ارتش فرانسه محاصره شد؛ او به ریمینی گریخت و فرانسویان خاندان بنتیوولیو را به امارت بازگرداندند. مردم بازگشت ستمگر خلع شدة خود را باشادی تهنیت گفتند؛ قلعه ای را که یولیوس بنا نهاده بود ویران کردند، مجسمه ای را که میکلانژ از او ساخته بود فرو آوردند و آن را به نام آلفونسو، دوک فرارا، فروختند. آلفونسو برنز آن را به مصرف ساختن توپی رساند که آن را، به افتخار پاپ، لاجولیا نام داد. یولیوس توقیع دیگری صادر و طی آن تمام کسانی را که قدرت او را در بولونیا برانداخته بودند تکفیر کرد. نیروهای فرانسوی این تکفیر را با بازگرفتن میراندولا پاسخ گفتند. در ریمینی یولیوس به در کلیسای سان فرانچسکو سندی به امضای نه کاردینال ملتصق یافت. امضا کنندگان تشکیل یک شورای عام را در اول ستپامبر 1511 در پیزا خواستار شده بودند تا دربارة رفتار پاپ تحقیق کند.
یولیوس، درحالی که سلامت خود را از دست داده و از فرط بدبختی از پا افتاده بود، به رم بازگشت، اما به شکست سر فرود نیاورد. گویتچاردینی می گوید:
گرچه پاپ خود را سخت ناامید یافته بود، وجناتش او را دارای صفاتی نشان می داد که اسطوره نویسان دربارة آنتایوس می گفتند. آنتایوس هر بار که با نیروی هرکول از پای درمی آمد، با خوردن به زمین، نیرومندتر می شد. تیره روزی همان اثر را در پاپ داشت زیرا وقتی که بیش از پیش نومید و مهموم به نظر می رسید، روحیه اش قویتر می شد و با صلابت و استقامت فکری بیشتر، مصممتر از هر بار، برمی خاست.
برای مقابله باکاردینالهای ناراضی، او فرمانی برای احضار یک شورای عام در کاخ لاتران در 19 آوریل 1512 صادر کرد. روزوشب می کوشید تا اتحاد سهمگینی علیه فرانسه تشکیل دهد. هنگامی که نزدیک به کامیابی بود، به مرض سختی دچار شد (17 اوت 1511). مدت سه روز با مرگ دست به گریبان بود؛ در 21 اوت چندان بیهوش ماند که کاردینالها برای تعیین جانشینش مجمع سری را تشکیل دادند؛ در همان هنگام، پومپئوکولونا، اسقف ریتی، اهالی رم را به قیام

علیه سلطة پاپ و تأسیس جمهوری دعوت کرد. اما در 22 اوت یولیوس به هوش آمد و برخلاف دستور پزشکانش مقدار معتنابهی شراب نوشید؛ با شفا یافتن خود همه را به شگفت انداخت و بسیار کسان را ناامید کرد؛ نهضت جمهوریخواهی یکباره زایل شد. در 5 اکتبر اعلام کرد که اتحادیة مقدسی از دولت پاپ، ونیز، و اسپانیا تشکیل داده است؛ در 17 نوامبر هنری هشتم از طرف انگلستان به این اتحادیه پیوست. چون بدین گونه تقویت شد، کاردینالهایی راکه برای تشکیل شورای عام در پیزا اقدام کرده بودند خلع کرد و تشکیل آن شورا را ممنوع ساخت. به فرمان پادشاه فرانسه، شورای شهر فلورانس اجازة تشکیل شورای ممنوع را در پیزا صادرکرد؛ یولیوس به فلورانس اعلان جنگ داد و برای بازگرداندن خاندان مدیچی به حکومت آن شهر زمینه سازی کرد. گروهی مرکب از بیست وهفت کشیش با نمایندگان پادشاه فرانسه و برخی از دانشگاههای فرانسه در پیزا گردآمد (5 نوامبر 1511)؛ اما اهالی شهر چنان قیافة تهدیدآمیز داشتند و فلورانس چندان کراهت داشت که اعضای شورا به میلان رفتند (12 نوامبر)؛ آنجا، تحت حفاظت پادگان فرانسوی، شورا توانست تاحدی از طعنه های مردم در امان باشد.
یولیوس همینکه در این نبرد علیه اسقفان فاتح شد، دوباره به جنگ روکرد. سویسیها را به وسیلة پول با خود همراه کرد، و یک ارتش سویسی برای حمله به فرانسویان درمیلان فرستاده شد؛ آن حمله به موفقیت نینجامید وسویسیها به ایالات خود بازگشتند. در یکشنبة عید قیام مسیح (11 آوریل 1512)، فرانسویان، به فرماندهی گاستون دوفوا و با کمک قطعی توپخانة آلفونسو، بر ارتش مختلط اتحادیه در راونا پیروزشدند؛ تقریباً تمام رومانیا به دست فرانسویان افتاد. کاردینالهای یولیوس از او استدعا کردند که صلح کند، ولی او امتناع کرد. شورا در میلان فتح فرانسویان را با اعلام خلع پاپ جشن گرفت؛ یولیوس به این اعلام خندید. در 2 مه با تخت روان به کاخ لاتران رفت و پنجمین شورای لاتران را گشود؛ اما بزودی آن را به حال خود رها کرد و با شتاب به میدان نبرد بازگشت.
در 17 مه اعلام کرد که آلمان علیه فرانسه به اتحادیة مقدس پیوسته است، سویسیها، که باردیگر با پول تطمیع شده بودند، از طریق تیرول وارد ایتالیا شدند و به سوی ارتش فرانسه پیش راندند؛ این ارتش به علت مرگ رهبرش از هم گسیخته بود. فرانسویان، که اکنون تعدادشان از دشمن بسیار کمتر بود، راونا، بولونیا، و حتی میلان را ترک گفتند، و کاردینالهای مخالف پاپ به فرانسه عقب نشینی کردند. خاندان بنتیوولیو بار دیگر گریختند، و یولیوس دوباره مالک بولونیا و رومانیا شد. ازاین فرصت برای تصرف پارما و پیاچنتسا نیز استفاده کرد؛ وحال می توانست به تسخیر فرارا، که دیگر به یاری فرانسه دلگرم نبود، امیدوار باشد. آلفونسو پیشنهاد کرد که، چنانچه پاپ به او امان نامه بدهد، به رم بیاید و تقاضای عفو و شرایط صلح کند. یولیوس آن پیشنهاد را پذیرفت؛ آلفونسو آمد و با مهربانی مورد عفو قرار گرفت؛ اما وقتی که از تعویض فرارا با ناحیة کوچک آستی امتناع کرد، پاپ امان نامة اورا بی اعتبار اعلام

نمود و او را تهدید به دستگیری و حبس کرد. فابریتسیو کولونا، که امان نامة پاپ را به دوکا (آلفونسو) رسانده بود، حیثیت خود را در خطر دید؛ ازاین رو به آلفونسو یاری کرد تا از رم فرار کند. آلفونسو پس از گذشتن از چند حادثة سخت، به فرارا بازگشت و در آنجا مسلح ساختن دژها و باروهای خود را از سرگرفت.
حال دیگر کارمایة دیو آسای پاپ تمام شده بود. دراواخر ژانویة 1513، با مجموعه ای ازعلل مزاجی، به بستر افتاد. شایعات بیرحمانه ای دربارة بیماری او وجود داشت؛ برخی می گفتند که رنج او دنبالة «مرض فرانسوی» است؛ بعضی دیگر اظهار می داشتند که نتیجة افراط در اکل و شرب است. وقتی که دیگر معالجات در شفایش مؤثر نیفتاد، دستور دفن و کفن خود را داد، به شورای لاتران توصیه کرد که کار خود را بلاانقطاع ادامه دهد، اعتراف کرد که گناهکار بزرگی است، باکاردینالهای خود وداع کرد، و با همان رشادتی مرد که با آن زندگی کرده بود (20 فوریة 1513). تمام مردم رم در مرگ او سوگواری کردند و جمعیت بیسابقه ای برای وداع با جنازة او و بوسیدن پاهایش گردآمدند.
برای ارزیابی کامل موضع یولیوس در تاریخ، لازم است او را در جنبة ناجی ایتالیا، بانی کلیسای سان پیترو، و بزرگترین حامی هنر درمیان پاپها مورد بررسی قرار دهیم. اما معاصرانش او را بیشتر به چشم سیاستمدار و جنگجو می نگریستند، و در این نگرش هم محق بودند. اینان از انرژی خارج از حساب او، لعنتهای او، و خشم ظاهراً آرام ناشدنی وی می ترسیدند؛ اما در ورای شدت او، روحی را احساس می کردند که قادر به اعمال عطوفت و رحم بود1 آنان می دیدند که اوهمان قدر با خشونت و بدون تردید از ایالات پاپی دفاع می کند که بورژیاها می کردند؛ با این تفاوت که او هرگز درصدد بزرگ کردن خانوادة خود نبود؛ همه به جز دشمنانش اهداف او را می ستودند؛ حتی وقتی که از تندزبانی او می لرزیدند و وسایلی را که برای پیشرفت منظور به کار می برد به دیدة مذمت می نگریستند. او برایالات بازگرفته شده به همان خوبی بورژیاها حکومت نمی کرد، اما فتوحاتش دوام یافتند و ایالات پاپی از آن پس نسبت به کلیسا وفادار ماندند، تاهنگامی که انقلاب 1870 به قدرت دنیوی پاپها خاتمه داد. یولیوس نیز- مانند ونیز، لودوویکو، و آلکساندر- با دعوت ارتشهای خارجی به ایتالیا مرتکب خطا شد، اما از پیشینیان و جانشینانش بهتر توانست ایتالیا را از این نیروها پس از استفاده از آنها، آزاد سازد. شاید او ضمن نجات دادن ایتالیا آن را ضعیف نیز ساخت و به «بربرها» آموخت که چگونه می توانند مناقشات خود را با جنگ در سرزمین آفتاب لومباردی حل کنند. در بزرگی اوعناصر ظلم وجود داشت؛ درحمله به فرارا و گرفتن پیاچنتسا و پارما فریب حرص تملک را خورد؛ او نه تنها خواب

1. رجوع شود به شرح علاقه اش نسبت به فدریگو، پسر ایزابلا د/استه؛ شایعه سازان از تعبیر این محبت به رذیلترین وجه خودداری نمی کردند.

نگاهداری متصرفات مشروع پاپ را می دید، بلکه، داعیة سروری خود را بر اروپا و تسلط بر شاهان آن را درسر می پروراند. گویتچاردینی او را از این لحاظ که «می خواست امپراطوری به زوراسلحه و با ریختن خون مسیحیان به قلمرو روحانی وارد کند، حال آنکه می بایست بکوشد تا خود را سرمشق زندگی مقدس قرار دهد»، محکوم می کند؛ اما در مقام و عصر یولیوس نمی شد از او انتظار داشت که ایالات پاپی را به ونیز و سایر مهاجمان واگذارد و، در زمانی که جهان اطراف او هیچ حقی مگر برای قدرتمندان نمی شناخت، بقای کلیسا را فقط به علل روحانی به خطر اندازد. او چنان بود که تحت کیفیات زمان می بایست باشد، و زمان هم او را بخشود.