گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
فصل هجدهم
.III – دانشوران


در 5 ن فرمانی برای توأم ساختن دو مؤسسة علمی فقیر کالج کاخ مقدس، یعنی واتیکان، و کالج شهر صادر کرد؛ این دو تبدیل به دانشگاه رم شدند و بزودی در بنایی تمرکز یافتند که ساپینتسا نامیده شد. این مدارس در دوران آلکساندر پیشرفت کردند، ولی در زمان یولیوس کارشان به سستی گرایید؛ زیرا یولیوس بودجة آنها را صرف جنگ می کرد

و شمشیر را بر کتاب ترجیح می داد. لئو دانشگاه جدید را از لحاظ مالی خوب نگاه می داشت، تا اینکه او نیز به بازی پرخرج انهدام رقابت آمیز کشانده شد. او گروهی دانشور فداکار و صمیمی استخدام کرد، به طوری که آن مؤسسه بزودی دارای هشتادوهشت استاد شد که سالانه از 50 تا 350 فلورین (625 تا 6625 دلار) دریافت می کردند. رشتة پزشکی بتنهایی پانزده استاد داشت. لئو در سالهای نخستین سلطنتش بسیار کوشید تا این دو کالج توأم را به پردانشترین و مترقیترین دانشگاه در ایتالیا تبدیل کند.
یکی از کارهای مهم او تأسیس شعبات زبانهای سامی بود. در دانشگاه رم یک کرسی به زبان عبری تخصیص یافت، و تزئو آمبروجو مأمور تدریس سریانی و کلدانی در دانشگاه بولونیا شد. لئو از تألیف یک دستور زبان عبری توسط آگاچو گویداچریو و اهدای آن به خودش استقبال کرد. چون شنید که سانته پانیینی مشغول ترجمة عهد قدیم از اصل عبری به زبان لاتینی است، نمونه ای از آن خواست، آن را پسندید، و تمام مخارج آن کار پر زحمت را به عهده گرفت.
و نیز لئو بود که تعلیمات یونانی را، که درحال انحطاط بود، دوباره برقرار ساخت. دانشمند پیر یانوش لاسکاریس را، که در فلورانس فرانسه و در ونیز یونانی درس می داد، به رم خواند و به یاری او یک آکادمی یونانی تأسیس کرد که از دانشگاه مجزا بود. بمبو نامه ای از جانب لئو به مارکوس موزوروس، شاگرد لاسکاریس و دستیار عمدة مانوتیوس، نوشت (7 اوت 1513) و آن دانشور را دعوت کرد که «ده مرد جوان فرهیخته و متقی یا هر عدة بیشتری را که شما لازم می دانید از یونان استخدام کنید تا یک آموزشگاه عالی علوم آزاد تأسیس کنند و ایتالیاییها بتوانند از آنان دانش و استفادة صحیح از زبان یونانی را بیاموزند.» یک ماه بعد، مانوتیوس نسخه ای از آثار افلاطون را که موزوروس تکمیل کرده بود به پاپ اهدا کرد. لئو این عمل را چنین پاس داشت که برای پانزده سال امتیاز مطلق به چاپ رساندن کتابهای یونانی و لاتینی را که آلدوس منتشر کرده بود، یا در آن مدت ممکن بود منتشر کند، به خود او اعطا کرد. در فرمانی که به این منظور صادر شده بود، پاپ مقرر داشته بود که هر کسی به آن حق تجاوز کند، تکفیر و جریمه شود. این «حق مخصوص طبع» طریقی بود ویژة دوران رنسانس که به موجب آن ناشر امتیاز انحصاری طبع و نشر آثاری را که برای تهیة آن پول داده بود به دست می آورد. لئو بر آن امتیازنامه افزوده بود که نشریات آلدوس باید به قیمت مناسب به فروش رسند؛ این توصیه به موقع اجرا گذارده شد. کالج یونانی در ساختمان خاندان کولوتچی بر تپة کویرینالیس تأسیس شد، و مطبعه ای در آن برپاگشت تا کتابهای درسی و شرحهای لازم برای دانشجویان چاپ کند. در همان اوان یک آکادمی مشابه برای تحصیل یونانی توسط خاندان مدیچی در فلورانس تأسیس شد. وارینو کامرتی، که نام لاتینی فاوورینوس را برای خود برگزیده بود، بهترین فرهنگ یونانی- لاتینی را که تا آن زمان در جهان رنسانس

به وجود آمده بود تألیف کرد.
شوق پاپ برای ادبیات کلاسیک تقریباً شکل یک فریضة دینی به وجود گرفته بود. از ونیزیان «استخوان کتف لیویوس» را با چنان زهدی پذیرفته بود که گویی بازمانده ای است از یک قدیس بزرگ. پس از نیل به مقام پاپی، بزودی آگهی کرد که هرکس نسخه های خطی منتشر نشدة ادبیات باستانی را بیابد، پاداش گزافی دریافت خواهد داشت. مانند پدرش به فرستادگان و منصوبان خود در سرزمینهای خارجی دستور داد تا هر کتاب دستنویس ارزنده را، اعم از آنکه مؤلفش مشرک یا مسیحی باشد، بیابند و بخرند؛ گاه برای همین منظور بخصوص نمایندگانی به خارج گسیل می داشت و طی نامه هایی از شاهان و امیران تقاضای همکاری در پژوهش می کرد. عمالش ظاهراً هر وقت که نمی توانستند نسخه های خطی را بخرند، آنها را می ربودند، چنین امری به طور وضوح در مورد اولین شش کتاب از سالنامه ها، اثر تاسیت، که در صومعة کوروی در وستفالی یافت شده بود، اتفاق افتاده بود؛ زیرا نامة بدیعی که پس از تنقیح و نشر آن کتابها توسط پاپ یا از طرف او به هایتمرز عامل پاپ نوشته شده بود مؤید این موضوع است:
ما نسخة تجدید نظر و چاپ شده ای را از آن کتابها با صحافی زیبا برای رئیس دیر و راهبانش فرستادیم تا آن را به جای آنچه از کتابخانه برگرفته شده است قرار دهند. اما برای اینکه بفهمند این سرقت بیش از آنچه مضر باشد مفید بوده است، به آنان برای کلیسایشان بخشایشی کامل عطا کردیم.
لئو آن کتاب خطی ربوده شده را به فیلیپو برو آلدو داد و به موجب دستوری وی را مکلف ساخت که متن آن را تصحیح و تنقیح کند و به طرزی زیبا اما مناسب به چاپ برساند. لئو در دستورنامة خود چنین گفت:
ما حتی از روزگار نوجوانی به این فکر خوکرده ایم که خالق متعال-سوای معرفت و عبادت حقیقی وجود خودش- به انسان هیچ چیز برتر و سودمندتر از این تحصیلات عطا نفرموده است؛ تحصیلاتی که نه تنها موجب آراستگی و رهبری زندگی انسانند، بلکه به هر وضع مخصوصی قابل اطلاق و برای آن مفیدند: در تیره روزی مایة تسلی، و در بهروزی مسرتبخش و مایة افتخارند؛ تا آن حد که بدون آنها ما از تمام فضایل زندگی و تهذیبات اجتماعی محروم خواهیم بود. تأمین و بسط این تحصیلات ظاهراً به طور عمده منوط است به دو کیفیت: عدة مردان دانشمند، و ذخیرة فراوانی از متون عالی. اما در بارة نخستین از این دو، ما امیدواریم که، به لطف کردگار، میل جدی خود را به پاداش دادن و ارج نهادن به شایستگیهای آنان باز هم آشکارتر سازیم؛ این میل از مدتها پیش شادی بزرگ ما را تشکیل می داده است. ... در مورد تحصیل کتب خدای را سپاس می گذاریم که در این قسمت نیز اکنون فرصتی به ما دست داده است تا به سود بشر قیام کنیم.
لئو می اندیشید که حکم کلیسا باید معلوم سازد چه نوشته هایی به سود بشریت خواهد بود، و به همین جهت فرمان آلکساندر را برای سانسور کتابها از طرف کلیسا تجدید کرد.

در غارت کاخ مدیچی (1494) برخی از کتابهایی که اسلاف لئو گردآورده بودند متفرق شدند؛ مع هذا، بیشتر آنها توسط رهبانان سان مارکو خریداری شدند. لئو این کتابهای نجات یافته را در هنگامی که هنوز کاردینال بود به مبلغ 2652 دوکاتو (33,150 دلار؟) خریده و به کاخ خود در رم منتقل کرده بود. این کتابخانه پس از مرگ لئو به فلورانس بازگردانده شد. ما از سرنوشت آن بعداً آگاه خواهیم شد.
کتابخانة واتیکان اکنون چنان بزرگ شده بود که برای مراقبت خود به گروهی از دانشوران احتیاج داشت. وقتی لئو به مسند پاپی جلوس کرد، رئیس کتابخانة تومازو اینگیرامی نام داشت. اصلمند و شاعر بود، در نطق و بیان یدی طولا داشت، و در میان نکته پردازان برجسته به نکته پردازی وحدت ذهن مشهور بود؛ همچنین بازیگری زبردست بود که توفیقش در ایفای نقش فایدرا در نمایشنامة هیپولوتوس، اثر سنکا، لقب فدرا را برای او تحصیل کرد. چون در سال 1516 در یک حادثة خیابانی به قتل رسید، فیلیپو برو آلدو، به جانشینی او، به سرپرستی کتابخانه تعیین شد. فیلیپو محبت خود را بین تاسیت و یک روسپی دانشمند به نام ایمپریا تقسیم کرد؛ و چنان شرح مهذبی به زبان لاتینی نوشت که در شش ترجمة مستقل به زبان فرانسه نقل شد؛ یکی از این ترجمه ها از آن کلمان مارو بود. جیرولامو آلئاندرو، که در 1519 کتابدار شد، مردی معتدل، دانشمند، و توانا بود. لاتینی و یونانی را تکلم می کرد و به عبری چندان روان سخن می گفت که لوتر او را اشتباهاً یهودی خواند. در دیت آوگسبورگ (1520) برای متوقف ساختن موج نهضت پروتستان کوشید، و کوشش او بیشتر با خشم توأم بود تا با خرد. پاولوس سوم او را کاردینال ساخت (1538)، اما چهار سال بعد، به علت توجه زیاد از سلامت خود و استعمال مکرر دارو، زندگی را بدرود گفت. از اینکه باید در سن شصت و دو از این جهان برود، بس خشمگین بود و دوستان خود را از خشم خویش بر شیوه های تقدیر، آشفته خاطر ساخت.
در این موقع کتابخانه های خصوصی در رم فراوان بودند. خود آلئاندرو مجموعة قابل ملاحظه ای از کتب داشت که به موجب وصیت به ونیز واگذار کرد. کاردینال گریمانی، که محسود اراسموس بود، هشت هزار جلد کتاب به زبانهای مختلف داشت که برای کلیسای سان سالوادور در ونیز به میراث گذاشت؛ این کتابها در آنجا طعمة حریق شدند. کاردینال سادولتو کتابخانة گرانبهایی داشت که بر کشتی بار کرد تا به فرانسه بفرستد؛ کتابخانة مزبور در دریا از دست رفت. کتابخانة بمبو از آثار شاعران پرووانس و کتب خطی- مثلا کتابهای پترارک- غنی بود. این مجموعه به اوربینو، و از آنجا به واتیکان انتقال یافت. غیر روحانیانی همچون آگوستینو کیجی و بیندو آلتوویتی نیز در گردآوری کتب، استخدام هنرمندان، و حمایت از شاعران و دانش پژوهان، از پاپها و کاردینالها پیروی می کردند.
این گردآوران به نحو بیسابقه ای در رم زمان لئو فراوان بودند. بسیاری از کاردینالها

خود از دانشوران بودند؛ برخی مانند اجیدیو کانیزیو، سادولتو، و بیبینا، به این جهت که در دانش پژوهی برای کلیسا سابقة ممتد داشتند، به کاردینالی منصوب شدند. بیشتر کاردینالها در رم، معمولاً با صله دادن به کسانی که تألیفاتشان را به آنان اهدا می کردند، از علم و ادب حمایت نمودند؛ خانه های بعضی از کاردینالها- ریاریو، گریمانی، بیبینا، آلیدوزی، پتروچی، فارنزه، سودرینی، سانسورینو، گونتساگا، کانیزیو، و جولیو د مدیچی- از لحاظ تجمع روشنفکران و هنرمندان، فقط از دربار پاپ دست کم داشتند. کاستیلیونه، که به واسطة خلق نکویش هم با رافائل دوست داشتنی رفاقت داشت و هم با میکلانژ عبوس و زننده خو، از خود دارای انجمن ادبی کوچکی بود.
لئو البته حامی درجة اول هنر و دانش بود. هرکس که سخن نکته داری به لاتینی می گفت، ممکن نبود بدون پاداش از نزد او برود. مانند ایام نیکولاوس پنجم، دانشوری- و حال شعر نیز- در ارکان اداری وسیع کلیسا مقامی بسزا داشت. آنها که کم ارجتر بودند به منشیگری روحانی برگزیده می شدند؛ ازآنان بالاتر به عضویت کلیسا در می آمدند یا به مقام اسقفی نایل می شدند؛ ستارگان آسمان ادب، مانند سادولتو و بمبو، منشی پاپ می شدند؛ برخی، مانند سادولتو و بیبینا، به مقام کاردینالی ارتقا می یافتند. آیین سخنوری سیسرون بار دیگر در رم بانگ بر افراشت؛ منشآت در ادوار معین نضج می گرفت و از قوام می افتاد؛ اشعار ویرژیل و هوراس، به سان هزاران نهر، به مقصد نهایی خود، رود تیبر، می ریختند. بمبو سبک را بر بنیان پر وقری پیریزی کرد؛ در نامه ای به ایزابلا د/استه چنین نوشت: «سخن گفتن به شیوة سیسرون از پاپ بودن بهتر است.» دوست و همکار او یاکوپو سادولتو بیشتر اومانیستها را با تلفیق یک سبک منزه لاتینی با اخلاقیات مهذب شرمنده ساخت. در میان کاردینالهای این عصر مردان بسیار پاکدامنی وجود داشتند، و اومانیستهای لئو بر روی هم از آن نسل گذشته فرهیخته تر بودند و زندگی منزهتری داشتند. مع هذا، برخی از آنان درهر چیز، به جز ایمان مورد اعتراف خود، مشرک بودند. عادت براین جاری شده بود که شخص شریف، معتقدات و مشکوکاتش هرچه باشد، از کلیسایی که آن اندازه اخلاقاً باگذشت بود و چنان سخاوتمندانه از هنر حمایت می کرد سخن انتقادآمیزی بر زبان نیاورد.
برناردو دو ویتسی دا بیبینا جامع تمام این شرایط بود- دانشور، شاعر، نمایشنویس، دیپلومات، خبره، نطاق، مشرک، کشیش، و کاردینال. تک چهره ای که رافائل از او رسم کرده است فقط قسمتی از کیفیات او را آشکار می سازد- چشمان محیل و بینی تیز او را می نمایاند، طاسی سر او را با یک کلاه قرمز می پوشاند، و نشاط او را در زیر حجابی از وقار غیرعادی مستور می دارد. تیزپای و تندگفتار و سبکروح بود، و به همین سبب از تغییرات زمان با تبسمی می گذشت. هنگامی که در خدمت لورنتسو باشکوه بود، در سال 1494، با پسران او گریخت؛ اما با رفتن به اوربینو و شیفته ساختن محفل ادبی مهذب آن با نکته پردازیهای خویش، وصرف

قسمتی از اوقات فراغت خود برای نوشتن و به صحنه آوردن یک نمایشنامة مستهجن به نام کالاندرا (حد 1508)، زیرکی خود را نشان داد. یولیوس دوم او را به رم آورد. برناردو وسیلة انتخاب لئو را به پاپی با حداقل جنجال و کشمکش چنان فراهم کرد که لئو او را فوراً به سمت منشی اول کلیسا منصوب کرد، روز بعد او را به خزانه داری خانوادة پاپ برگماشت. و شش ماه بعد کاردینالش ساخت. مناصب عالی او مانع از این نمی بودند که وظیفة هنرشناس و سازمان دهندة جشنها را انجام دهد؛ نمایشنامة او در حضور پاپ اجرا شد. و پاپ را از آن بسیار خوش آمد. به سفارت پاپ به فرانسه فرستاده شد، اما چنان مهر فرانسوای اول را در دل گرفت که به رم خوانده شد، زیرا حساسیتش بیش از آن بود که شایستة دیپلوماسی باشد. وقتی رافائل اطاق حمام او را می آراست، صحنه ها را به انتخاب خود او از داستان ونوس و کوپیدو برگزید. تصویرها نمایانندة پیروزیهای عشق بودند؛ تقریباً همة آنها به سبک خاص بودند ومسیحیت را به جهانی می کشاندند که هرگز چیزی از مسیح نشنیده بود. لئو، که وانمود می کرد متوجه خوی مشرکانة بیبینا نشده است، تا آخر نسبت به او وفادار ماند.
لئو نمایش را در تمام اشکال و درجات کمدیش دوست می داشت، از فارسهای ساده گرفته تا زیرکانه ترین «متشابهات» بیبینا و ماکیاولی. در نخستین سال سلطنت روحانیش، تماشاخانه ای در کاپیتول باز کرد. در 1518 در آن تماشاخانه نمایشی از آریوستو به نام ای سوپوزیتی دید و از شوخیهای دو پهلوی آن- کوشش جوانی برای فریفتن دوشیزه ای- از ته دل خندید. این گونه نمایشهای جشنی و تفریحی چیزی بیش ازکمدی محض بودند و قسمتهای دیگری را نیز شامل می شدند، از قبیل: زمینه های هنری (که بخش دکور آن کار رافائل بود)، یک رقص باله، یک آنتراکت با موسیقی به وسیلة گروهی از خوانندگان و ارکستری از عود، ویول، کورنت، نی انبان، نی، و یک ارگ کوچک.
یکی از کارهای تاریخی بزرگ دوران رنسانس در دوران پاپی لئو به وقوع پیوست. پائولو جوویو اهل کومو بود. در آنجا، و همچنین در میلان و رم، به کار طبابت اشتغال داشت؛ اما چون با شور ادبیی که هنگام جلوس لئو به مسند پاپی به راه افتاد انگیخته شده بود، ساعات فراغت خود را به نوشتن تاریخ زمان خودش به زبان لاتینی تخصیص داد. این زمان از تعرض شارل هشتم به ایتالیا آغاز و به سلطنت لئو ختم می شد. به او رخصت داده شد که نخستین قسمتهای آن را برای لئو بخواند. و لئو پس از تحسین فراوان، و گفتن اینکه نوشتة او از زمان لیویوس تا آن هنگام فصیحترین و سلیسترین اثر بوده است، با گشاده دستی معمول خود فوراً پاداشی به صورت مقرری دربارة او برقرار کرد. پس از مرگ لئو، جوویو آنچه را که خود «خامة زرین» می نامید برای ستودن حامی متوفایش، و آنچه را که «کلک آهنین» می خواند جهت مذمت پاپ هادریانوس ششم، که اعتنایی به وی نمی کرد، به کار برد. در عین حال کار خود را بر روی تواریخ زمان خود ادامه داد و مطالب آن را تا سال 1547 رسانید. وقتی که رم در سال 1527

غارت شد، او نسخة دستنویس خود را در یک کلیسا پنهان کرد؛ آن نسخه بعداً توسط سربازی پیدا شد و یابنده از مؤلف خواست تا کتاب خود را بخرد؛ پائولو به وسیلة کلمنس هفتم، که به آن دزد پیشنهاد کرد به جای دریافت فوری مبلغی پول عواید موقوفه ای را در اسپانیا بپذیرد، از این اهانت رست؛ خود جوویو به اسقفی نوچرا منصوب شد. تواریخ او، و شرح حالهایی که به آن افزوده شده بودند، به جهت سبک روان و جاندارش مورد ستایش قرار گرفت، اما به سبب عدم دقت و پیشداوریهایی که در آن به کار رفته بود مذمت شد. جوویو با وجد خاصی اذعان کرد که اشخاص داستان خود را برحسب اینکه خود آنان یا بستگانشان نسبت به او بخشنده دست بوده یا نبوده اند، مدح یا قدح کرده است.