گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
فصل نوزدهم
.فصل نوزدهم :شورش عقلی - 1300-1534


I - علوم غریبه

در هر عصر و هر ملت، تمدن محصول کوشش، امتیاز، و مسئولیت یک اقلیت است. مورخی که با نفوذ مبرم عقاید سخیف آشناست، خود را به یک آیندة درخشان برای موهوم پرستی خوشدل می سازد؛ او انتظار ندارد که کشورهای کامل از مردان ناقص به وجود آیند؛ و نیز بر این امر واقف است که فقط عدة کمی از افراد هر نسل ممکن است چنان از قید رنجهای اقتصادی آزاد باشند که بتوانند با قدرت و فراغ خاطر، به جای پیروی از افکار گذشتگان یا قاطبة مردم زمان خویش، بالاستقلال بیندیشند. مورخ همچنین شاد خواهد شد اگر بتواند در هر دوره ای چند مرد و زن بیابد که به نیروی مغز خویش، به برکت زاده شدن در یک خاندان متنعم، یا زیستن در شرایط مساعد، خود را از قید خرافات، علوم غریبه، و زودباوری رها ساخته و به درک هوشمندانه و صادقانة جهل بیپایان خویش برکشانده باشد.
بنابر این، در ایتالیای دوران رنسانس، تمدن منحصر بود به معدودی از کسان که آن را می پروردند و خود از آن بهره می گرفتند. مرد ساده ذهن عادی، که لژیون نامیده می شد، زمین را می کاشت و معادن را استخراج می کرد، گردونه می کشید و بار می برد، از بام تا شام رنج می برد، و شب هنگام چنان کوفته بود که یارای فکر کردن نداشت. این مرد عقاید، دین، و پاسخهای خود را به معماهای زندگی از جو اطراف خود می گرفت، یا آنها را با کلبة اجدادی خود به ارث می برد؛ می گذاشت دیگران او را وادار می کردند برای آنها کار کند. او نه تنها شگفتیهای دلفریب، الهامبخش، آرامده، و مسحورکنندة الاهیات نقلی را، که هر روز خاطره اش به وسیلة بلا، تلقین، و آثار هنری تجدید می شد، می پذیرفت، بلکه در دستگاه فکر خود اعتقاد به اجنه، جادوگری، پیشگویی، طالع بینی، پرستش آثار قدسیان، و معجزه جویی را، که به اصطلاح یک ما بعدالطبیعة مطرود از جانب کلیسا را تشکیل می داد، به آن الاهیات می افزود. کلیسا این عقاید

را به منزلة مسئله ای تلقی می کرد که گاه از بی ایمانی بیشتر موجب مزاحمت بود. در حالی که مرد متشخص در ایتالیا نیم قرن یا بیشتر از همگنان خود در آن سوی آلپ جلو بود، مرد عادی در جنوب کوههای آلپ همان اندازه خرافه پرست بود که اقرانش در شمال آن کوهها.
غالباً خود اومانیستها به «همزاد» یا «نگهبانان غیبی محل» معتقد بودند و نوشته های به سبک سیسرون خود را با روح جنون آسای محیط خویش می آمیختند. پودجو شادمانه از عفریتهایی سخن می گوید که مانند سواران بی سری که از کومو به آلمان هجرت می کردند، یا از تریتونهای ریشویی که از دریا برمی خاستند تا زنان زیبا را از ساحل بربایند یاد می کند. ماکیاولی، که سخت نسبت به دین بدبین بود، به امکان «پربودن هوا از ارواح» اشاره کرد و اعتقاد خود را به این امر که وقایع بزرگ با نشانه هایی از صور عجیب، پیشگویی و الهام، و علایم آسمانی اعلام می شوند ابراز داشت. فلورانسیها، که گمان داشتند هوایی که تنفس می کنند آنان را بیش از حد زرنگ می سازد، چنین می پنداشتند که تمام وقایع مهم در روز شنبه اتفاق می افتد؛ و گذشتن از بعضی کوچه ها، در راهپیمایی به سوی جبهة جنگ، بی گمان فرجام بدی خواهد داشت. پولیتسیانو از توطئة پاتتسی چنان بر آشفته بود که باران مصیبتباری را که در پی آن واقع شد به آن نسبت داد و از عمل جوانانی که، برای پایان دادن به باران، جسد دسیسه گر اصلی را از خاک در آوردند و آن را پس از گرداندن در شهر به رودآرنو انداختند چشم پوشید. مارسیلیو فیچینو شرحی در دفاع از غیبگویی، طالع بینی، و اعتقاد به اجنه نوشت و به این دلیل که ستارگان دارای اقتران نحس بوده اند، خود را از دیدن پیکو دلا میراندولا معذور داشت. آیا این فقط یک هوس عجیب بود؟ اگر اومانیستها می توانستند چنین چیزهایی را باور کنند، چگونه ممکن بود مردم عادی را، که دارای هیچ گونه فراغ بال یا تعلیمات فرهنگی نبودند، به خاطر این فکر که جهاد طبیعی همچون کانون یا وسیلة قدرتهای فوق طبیعی بیشمار است ملامت کرد.
اشیایی که مردم ایتالیا آنها را آثار مسیح یا حواریون می دانستند چندان زیاد بودند که شخص می توانست، تنها از کلیساهای رم دوران رنسانس، تمام لوازم تجسم صحنه های انجیلها را فراهم کند. کلیسایی ادعا می کرد که صاحب پارچة قنداق کودکی عیسی است؛ دیگری به خود می بالید که مالک مقداری علف از آخوری است که عیسی را به هنگام ولادت در آن نهاده بودند؛ آن دگر از دارا بودن قطعه هایی از گرده نانها و ماهیهای تبرک شده از طرف مسیح لاف می زد؛ یکی دیگر به داشتن میزی که آخرین شام بر آن گسترده بود مباهات می کرد؛ و کلیسای دیگر به این فخر می کرد که دارای تصویری است از مریم عذرا که توسط فرشتگان برای قدیس لوقا نقاشی شده است. کلیساهای ونیز جسد مرقس حواری، یک بازوی قدیس جورج، یک گوش بولس حواری، مقداری از گوشت کباب کردة قدیس لاورنتیوس، و چند تا از سنگهایی را که قدیس استیفان با آنها کشته شده بود به زایران ارائه می کردند.
تقریباً هر چیز، هر عدد، و هر حرفی از حروف الفبا دارای یک نوع قدرت جادویی بود. به

گفتة آرتینو برخی از روسپیان رمی برای برانگیختن مهر عاشقان خود، گوشت رو به فساد مردار انسانی به آنان می خوراندند، و برای تهیة چنین گوشتی اجساد مردگان را از گورستانها می دزدید. عزایم به هزار منظور به کار می رفت. دهقانان آپولیایی می گفتند که شخص می تواند خود را با یک ورد مناسب از شر سگ هار نجات دهد. ارواح نیک و بد فضا را پرکرده بودند. شیطان غالباً یا به شکل خود یا به هیئتی دیگر ظاهر می شد تا مردم را اغوا کند، بترساند، و قدرت یا تعلیم دهد. جنها دارای مقدار زیادی معلومات خفی بودند که اگر کسی می توانست آنها را باخود یار کند، از آن معلومات برخوردار می شد. برخی راهبان کرملی در بولونیا (تا هنگامی که سیکستوس چهارم در سال 1474 محکومشان ساخت) چنین می آموختند که در کسب دانش از شیاطین زیانی نهفته نیست؛ و وردگران حرفه ای اوراد مجرب خود را در جلب کمک اجنه برای مشتریان پولدار خویش به کار می بردند. به گمان مردم، ساحره ها به این موجودات یاری کننده، که به آنها همچون عاشقان یا خدایان می نگریستند، دسترس داشتند. به عقیدة مردم، این زنان با قدرت شیطانی خود می توانستند آینده را پیش بینی کنند، در یک لحظه به مسافات دور پرواز نمایند، از درهای بسته بگذرند، و بر کسانی که خاطرشان را آزرده ساخته بودند شرور سهمگین ببارند؛ می توانستند عشق یا کینه به بار آورند، موجب سقط جنین شوند، زهر بسازند، و با یک سحر یا نگاه باعث مرگ بشوند.
درسال 1484 اینوکنتیوس هشتم، به موجب توقیعی (سومیس دزیدرانتس)، توسل به جادو را منع کرد، حقیقت برخی از قدرتهای ادعایی ساحران را مسلم پنداشت، برخی از طوفانها و طاعونها را به آنان نسبت داد، و شکوه کرد که بسیاری از مسیحیان دور افتاده از اصالت آیین با ابلیسان اتحادی شیطانی برقرار کرده و، با توسل به سحر و جادو و لعن و سایر فنون شیطانی، زیانهای غم انگیزی به مردان و زنان و کودکان و حیوانات وارد ساخته اند. پاپ به متصدیان تفتیش افکار توصیه کرد که مراقب چنین اعمالی باشند. این توقیع اعتقاد به جادوگری را به عنوان آیین رسمی کلیسا تحمیل نکرد و مبدع تعقیب جادوگران نیز نبود؛ هم اعتقاد به سحر و هم مجازات گهگاهی ساحران خیلی پیش از صدور آن وجود داشت. پاپ فرمان مزبور را از روی ایمان راسخ به این دستور عهد قدیم صادر کرده بود که می گوید: «زن جادوگر را زنده مگذار.» کلیسا چندین قرن به امکان نفوذ شیطانی در نوع بشر معتقد بود، اما پندار پاپ دربارة حقیقت ساحری، اعتقاد به آن را ترغیب، و سفارش او به مأموران تفتیش افکار نقشی در تعقیب جادوگری ایفا کرد. درسال بعد از انتشار آن توقیع، تنها در کومو چهل و یک زن به جرم جادوگری سوزانده شدند. در 1486 مأموران تفتیش افکار در برشا چندین زن متهم به جادوگری را به مرگ محکوم ساختند، اما دولت از اجرای حکم سر باز زد و اینوکنتیوس از این امر بسیار رنجیده خاطر شد. در 1510، مجازات جادوگری بیشتر مطابق میل خواستاران آن بود. در آن سال صدوچهل تن به سبب جادوگری در برشا سوزانده شدند، و در سال 1514، در دوران پاپی لئو

نرمخو، سیصد تن دیگر در کومو به همین مجازات رسیدند.
چه در نتیجة برانگیختن حس لجبازی مردم به وسیلة محاکم تفتیش و چه به علل دیگر، عدة کسانی که خود را جادوگر می دانستند، یا به گمان مردم پیشة جادوگری داشتند، سریعاً رو به افزایش نهاد؛ مخصوصاً در ایتالیای مجاور آلپ، ساحری از حیث ماهیت و مقیاس به صورت یک بیماری ساری درآمد. به موجب گزارش مشهوری، بیست وپنج هزار تن در جلگه ای نزدیک برشا در یک «شنبه بازار جادوگران» حضور یافته بودند. در سال 1518 محاکم تفتیش افکار هفتاد تن متهم به جادوگری را از اهالی آن ناحیه زنده سوزاندند، و هزاران تن از مظنونان به ساحری را زندانی کردند. شورای شهر برشا برضد این حبس دسته جمعی اعتراض، و در اعدامهای بعدی مداخله کرد. در این هنگام لئودهم، در توقیعی به نام هونستیس (15 فوریة 1521)، امر کرد که هر مأموری که، بدون بررسی یا تجدید نظر آنها، از اجرای محاکم تفتیش افکار سر باز زند، تکفیر شود، و اگر مرتکب این خطا یکی از جوامع باشد، خدمات دینی در آن جامعه معلق گردد. شورای شهر، با نادیده گرفتن آن فرمان، دو اسقف، دو پزشک برشایی، و یک مفتش دستگاه تفتیش افکار را مأمور کرد که بر تمام محاکمات بعدی جادوگران نظارت، و دربارة عادلانه بودن احکام محکومیت قبلی تحقیق کنند؛ فقط این اشخاص می توانستند متهمان را محکوم سازند. حکومت محل به نمایندة پاپ اخطار کرد که به محکوم ساختن اشخاص به منظور مصادره کردن اموال آنان پایان دهد. این کار دلیرانه ای بود، اما جهل و جنون مردم آزاری فایق آمد، و در دو قرن بعد، هم در سرزمینهای پروتستان و هم در قلمروهای کاتولیک، هم دردنیای جدید و هم قدیم سوزاندن اشخاص به جرم جادوگری ننگینترین لکه ها را در تاریخ بشر به وجود آورد.
جنون آگاهی از آینده انواع مختلف پیشگویان- کف بینان، معبران، طالع بینان- را یاری می داد؛ گروه اخیر در ایتالیا متعددتر و نیرومندتر بودند تا در بقیة اروپا. تقریباً هر دولت ایتالیایی یک عالم رسمی طالع بینی داشت که اوقات مساعد برای شروع کارهای مهم را تعیین می کرد. یولیوس دوم تا طالع بینش وقت را مساعد نمی یافت، بولونیا را ترک نمی کرد؛ سیکستوس چهارم و پاولوس سوم اختربینان خود را مأمور می کردند که ساعات تشکیل کنفرانسها را تعیین کنند. اعتقاد به اینکه ستارگان برخوی و امور انسان حکومت می کنند به قدری عمومیت داشت که بسیاری از استادان دانشگاه در ایتالیا سالانه مجموعه ای به نام پیشگوییهای مبتنی بر طالع بینی منتشر می کردند. یکی از دستاویزهای آرتینو برای هجوگویی همین سالنامه های «دانشمندانه» بود. هنگامی که لورنتسو د مدیچی دانشگاه پیزا را از نو تأسیس کرد، برای طالع بینی شعبه ای در نظر نگرفت، اما دانشجویان تشکیل آن را مصراً خواستار شدند، و او ناچار با خواستشان موافقت کرد. در محفل دانشمندانة لورنتسو، پیکو دلا میراندولا حملة سختی به طالع بینی کرد، اما مارسیلیوفیچینو، که دانشمندتر از او بود، از آن دفاع کرد. گویتچاردینی بانگ برداشت: «چه قدر خوشبختند طالع بینانی که اگر در برابر صد دروغ یک راست بگویند، مردم به آنان

باور می دارند، حال آنکه اگر مردم دیگر یک دروغ در برابر صد راست بگویند، تمام حیثیت خود را از دست می دهند.» مع هذا، طالع بینی، که تا حدی کورکورانه به سوی نظریه ای علمی دربارة جهان گام بر می داشت، تا اندازه ای خود را از اعتقاد به اینکه جهان دستخوش خواستهای الاهی یا شیطانی است رهانده بود و به یافتن یک قانون طبیعی عام و سازگار توجه داشت.