گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
فصل نوزدهم
.III – پزشکی


مترقیترین علم دانش پزشکی بود، زیرا انسان همه چیز را، جز اشتها، فدای سلامتی می کند. پزشکان سهم بسزایی از ثروت جدید ایتالیا را به دست آورده بودند. پادوا به یکی از آنان سالانه 2,000 دوکاتو می داد تا در سمت مشاور خدمت کند، و ضمناً او را آزاد گذاشته بود تا شخصاً نیز طبابت کند. پترارک، با تأکید بر روی عواید این پزشک، خشمگینانه حق العلاج پزشکان، جامه های ارغوانی و باشلقهای پوستی آنها، و همچنین انگشتریهای درخشان و مهمیزهای زرینشان را مذمت کرد. وی پاپ کلمنس ششم را که بیمار بود از اعتماد به پزشکان بر حذر داشت:
می دانم که پزشکان گرد بستر شما را گرفته اند، و طبعاً چنین امری مرا هراسان می سازد. عقاید آنان همواره ضد و نقیض است، و آن که چیز تازه ای برای گفتن ندارد، از شرم در پشت دیگران می لنگد. چنانکه پلینی گفت: پزشکان، برای اینکه از طریق نوآوری نامی برای خویش کسب کنند، با جان ما معامله می کنند. کافی است کسی پزشک خوانده شود تا مردم سخنان او را تا آخرین کلمه باور دارند؛ مع هذا، دروغ پزشکان از هر دروغ دیگر خطرناکتر است. فقط امید شیرین است که ما را از اندیشیدن دربارة این خطر بازمی دارد. آنان فن خود را به هزینة ما یاد می گیرند، و حتی مرگ ما برای آنان تجربه می آورد؛ تنها پزشک است که می تواند با بیشرمی بکشد. ای پدر بسیار والامنش، این دسته را به دیدة ارتش دشمن بنگر. این تحذیر را که بر گور مرد بدبختی کتیبه شده است به خاطر آر: «مرگ من به سبب طبابت پزشکان بسیار بود.»
در تمام سرزمینهای متمدن، پزشکان، از این حیث که هم مطلوبترین فرد بوده و هم بیش از هرکس دیگر مورد هجو و طنز قرار گرفته اند، رقیب زنان بوده اند.
اساس ترقی در پزشکی نهضت کالبدشناسی بوده است. روحانیانی که با پزشکان و هنرمندان همکاری داشتند گاه اجساد مردگان را، از بیمارستانهایی که تحت نظر کلیسا بود، برای تشریح در اختیار آنان می گذاشتند. موندینو د لوتتسی نعشهایی را در بولونیا تشریح کرد و رساله ای به نام کالبدشناسی نوشت (1316) که به مدت سه قرن جزو کتب درسی بود. مع هذا، به دست آوردن اجساد مشکل بود. درسال 1319 چند دانشجوی طب در بولونیا نعشی را از گورستان دزدیدند و آن را نزد معلمی در دانشگاه شهر بردند؛ و معلم آن را به خاطر آموزش آنان تشریح کرد. دانشجویان تعقیب اما تبرئه شدند، و از آن پس مقامات اداری شهر نسبت به استفاده از اجساد جانیان معدوم یا بیکس برای تشریح غمض عین می کردند. برنگاریو دا کارپی، استاد کالبدشناسی در بولونیا، به سبب تشریح یکصد جسد، اعتباری شایان یافته بود. در دانشگاه

پیزا، تشریح لااقل از سال 1341 آغاز شده بود، این کار بزودی در تمام دانشکده های ایتالیا، از جمله دانشکدة طب پاپ در رم، مجاز شد. سیکستوس چهارم این گونه تشریحها را رسماً رخصت داد.
کالبدشناسی در دوران رنسانس میراث باستانی فراموش شدة خود را بازیافت. مردانی مانند آنتونیو بنیوینی، آلکساندرو آکیلینی، آلساندروبندتی، ومارکونتونیو دلاتوره کالبدشناسی را از قیمومت عرب آزاد کردند، به دوران جالینوس و بقراط بازگشتند، وحتی کارهای آن دو استاد مقدس را نیز مورد تردید قرار دادند؛ با شکافتن تمام اعصاب، عضلات، استخوانها، بر علم ابدان معرفت قابل توجهی افزودند. بنیوینی عملیات کالبدشناسی خود را به یافتن علل داخلی بیماریها معطوف داشت؛ رسالة او موسوم به دربارة چند علت مخفی و شگفت انگیز بیماری و درمانها (1507) بنیانگذار کالبدشناسی درمانی بود و کالبدشکافی را عامل مهمی در پیدایش طب جدید ساخت. در همان اوان، فن جدید پیشرفت پزشکی را با تسهیل انتشار و مبادلة بین المللی متون طبی تسریع کرد.
ما می توانیم پسروی علم را در پزشکی مسیحیت لاتینی با ملاحظة این موضوع دریابیم که پیشرفته ترین پزشکان و علمای کالبدشناسی آن عصر تا سال 1500 بزحمت توانسته بودند به دانشی برسند که بقراط، جالینوس، و سورانوس در دورة میان 450 ق م و 200 میلادی به آن رسیده بودند. معالجه هنوز بر نظریة اخلاط چهارگانة بقراط مبتنی بود و فصد علاج کلیة بیماریها به شمار می رفت. نخستین تزریق خون انسانی توسط یک پزشک یهودی به بدن پاپ اینوکنتیوس چهارم صورت گرفت (1492) و، همان گونه که دیدیم، به نتیجه ای نرسید. جن گیران و عزایم خوانان هنوز برای معالجة ناتوانی و نسیان فراخوانده می شدند تا با خواندن اوراد مذهبی، یا واداشتن مریض به بوسیدن بقایای قدیسان، او را شفا دهند، شاید برای اینکه چنین معالجة تلقینی گاه سودمند می افتاد. حبها و داروها توسط عطاران فروخته شدند، که با افزودن لوازم التحریر، صیقلهای مختلف، شیرینی، ادویه، و جواهر به کالای خود، بردرآمد خویش می افزودند. میکله ساوونارولا، پدر آن راهب مشهور، کتابی به نام پزشکی عملی (حد 1440)، و چند رسالة کوتاهتر نوشت؛ یکی از این رساله ها از فراوانی امراض مغزی در هنرمندان بزرگ بحث می کرد، دیگری از مردان مشهوری سخن می راند که با استعمال روزانه مشروبات الکلی مدتی دراز زیسته بودند.
پزشکان کاذب هنوز بسیار بودند، اما عمل پزشکی تحت مقررات دقیقتر قانونی درآمده و تحصیل پروانة پزشکی مستلزم طی یک دوره چهارساله از تعلیمات پزشکی بود (1500). هیچ پزشکی مأذون نبود سیریک مرض شدید را، بدون مشاوره با یکی از همکاران خود، پیش بینی کند. قانون ونیز مقرر می داشت که پزشکان و جراحان ماهی یک بار برای مبادلة یادداشتهای طبی گرد آیند و با گذراندن یک دورة کالبدشناسی، لااقل یک بار در سال، معلومات خود را تازه نگاه

دارند. هردانشجوی پزشکی هنگام فراغت از تحصیل می بایست سوگند یاد کند که هرگز دورة معالجه را طولانی نسازد، در تهیة داروهایی که تجویز کرده است نظارت کند، و در بهای دارو که به عطار داده می شود سهیم نشود. همان قانون ونیزی (1368) قیمت هر نسخه ای راکه عطار می پیچید به ده سولدو محدود کرده بود - تخمین ارزش این سکه ها به پول امروز غیر ممکن است؛ ما از چندین مورد بیماری اطلاع داریم که، به موجب قراردادهای مخصوص، پرداخت حق العلاج منوط بوده است به شفای بیمار.
شهرت و اعتبار جراحی، به همان نسبت که فهرست عملیات و وسایل آن از حیث تنوع و صلاحیت به جراحی مصر نزدیک می شد، افزودن می گردید. برناردو داراپالو عمل عجانی را برای سنگ مثانه (1451) ابداع کرد، و ماریانو سانتو به خاطر عمل سنگ مثانه از راه برش عرض (حد 1530) مشهور شد. جووانی داویگو، جراح یولیوس دوم، شیوه های بهتری برای بستن شریانها و وریدها ابداع کرد. جراحی پلاستیک، که باستانیان آن را می شناختند. در حدود سال 1450 در سیسیل باز ظاهر شد: بینی، لب، و گوشهای بریده و ناقص، با پیوند پوست از سایر جاهای بدن، اصلاح می شدند، به نحوی که خطوط اتصال آنها بزحمت قابل تشخیص بودند.
بهداشت عمومی رو به اصلاح می رفت. چون آندرئا داندولو، دوج ونیز، نخستین کمیسیون شهرداری را برای بهداشت عمومی تأسیس کرد. سایر شهرهای ایتالیا از او پیروی کردند. این «کمیسیونهای بهداشت» تمام غذاها و دواهایی را که برای فروش عرضه می شدند امتحان می کردند و مبتلایان به بعضی بیماریهای عفونی را از سایر مردم جدا می ساختند. به سبب شیوع «مرگ سیاه»، و نیز در سال 1374 کشتیهایی را که حامل مسافران و کالاهای مشکوک به عفونت بودند به بندرهای خود راه نمی دادند. در راگوزا، به سال 1377، چنین مسافرانی را پیش از ورود به شهر سی روز در جایگاههای مخصوص نگاه می داشتند. مارسی (1383) مدت این بازداشت را به یک «دورة چهل روزه»1 تمدید کرد، و ونیز در سال 1403 از همین شیوه پیروی نمود.
شمارة بیمارستانها به همت مردم غیر روحانی و روحانیان افزایش یافت. سینا در سال 1305 بیمارستانی ساخت که در وسعت و خدمات پزشکی شهره بود، و فرانچسکو سفورتسا، در 1456، بیمارستان بزرگ را در میلان تأسیس کرد. در 1423 ونیز جزیرة سانتاماریا دی ناتسارت را به یک بیمارستان امراض عفونی تبدیل کرد؛ این نخستین مؤسسه از نوع خود در اروپاست. فلورانس درقرن پانزدهم سی و پنج بیمارستان داشت. این مؤسسات از اعانه های عمومی و خصوصی فراوان بهره مند شدند. برخی از بیمارستانها، مانند بیمارستان بزرگ،

1. fla quarantine ، لفظ «قرنطینه» معرب این واژه است که معنی لغوی آن «چهل روزه» است. ـ م.

نمونه های جالبی از معماری بودند؛ بعضی تالارهای خود را با آثار جانبخش هنری می آراستند. بیمارستان چبو در پیستویا، جووانی دلا روبیا را استخدام کرد تا برای دیوارهایش نقوش برجسته ای از گل صورتگری برای تجسم مناظر مختلف بیمارستان بسازد؛ و نمای بیمارستان دیگری در فلورانس، که به دست برونللسکی طرح شده بود، دارای مدالیونهای دلپذیری از گل صورتگری بود که توسط آندرئا دلا روبیا در پشت بغلهای قوسهای رواق آن جای داده شده بودند. لوتر، که از بداخلاقی رایج در ایتالیا در سال 1511 سخت تکان خورده بود، و ضمناً تحت تأثیر مؤسسات خیریه و پزشکی آن نیز قرار گرفته بود، در بحث خودمانی خود، بیمارستانها را چنین وصف کرد:
در ایتالیا بیمارستانهای زیبا بنا شده اند، و از حیث خوراک و نوشیدنی، پرستاران دقیق، و پزشکان دانشمند وضعشان تحسین آمیز است. بسترها تمیزند و دیوارها به نقاشیهای زیبا آراسته. وقتی بیماری را وارد بیمارستان می کنند، جامه هایش را در حضور ضباطی که صورت صحیحی از آنها تهیه می کند در می آوردند و آنها را محفوظ می دارند؛ یک روز جامة سفید بر او می پوشانند و او را بربستری راحت با ملافة تمیز می خوابانند. فوراً دو پزشک به بالین او می آیند و خدمتکاران برای او خوراک و نوشیدنی در ظرفهای تمیز می آورند. ... بسیاری از زنان بنوبت به بیمارستانها می روند و به پرستاری بیماران می پردازند. اینان رخسارهای خود را می پوشانند تا شناخته نشوند، هریک از این زنان چند روز می ماند و آنگاه به خانة خود باز می گردد و یکی دیگر جایگزین او می شود. ... پرورشگاههای بسیار خوبی هم برای کودکان سرراهی در فلورانس وجود دارد که در آن کودکان بخوبی تغذیه و تربیت می شوند، لباس مناسب متحدالشکل دارند، و بر روی هم به نحوی شایسته مورد توجه قرار می گیرند.
یک گرفتاری پزشکی غالباً این است که پیشرفتهای قهرمانی آن در معالجه به وسیلة امراض جدید تقریباً خنثا می شود. آبله و سرخک، که پیش از قرن شانزدهم در اروپا تقریباً مجهول بود، در این موقع به عرصة وجود آمده بود؛ اولین اپیدمی انفلوانزا در اروپا در سال 1510 شایع شد؛ و اپیدمی تیفوس، که پیش از سال 1477 نامی از آن نبود، ایتالیا را در سالهای 1505 و 1528 فراگرفت. اما ظهور ناگهانی و شیوع سریع سیفیلیس در ایتالیا و فرانسه در اواخر قرن پانزدهم بود که حیران کننده ترین پدیده و آزمایش طب دوران رنسانس را تشکیل داد. اینکه آیا سیفیلیس پیش از سال 1493 در اروپا وجود داشت یا در آن سال با بازگشت کریستوف کلمب به آن آورده شد، هنوز مورد بحث مطلعان است و در اینجا مجال پرداختن به آن نیست.
برخی حقایق نظریة بومی بودن چنین مرضی را در اروپا تأیید می کنند. در 25 ژوئیة سال 1463، فاحشه ای در یکی از دادگاههای دیژون شهادت داد که به یکی از خواستاران نامطلوب خود گفته است که کوفت دارد و بدین گونه او را از تعقیب خود منصرف کرده است. بیش از این وصفی در گزارش مربوط دیده نمی شود. در 25 مارس 1494، منادی شهر پاریس از

جانب مقامات شهر مأمور شد که فرمان اخراج از شهر را به تمام کسانی که «آبلة بزرگ» داشتند ابلاغ کند. ما نمی دانیم این آبلة بزرگ چه بوده است؛ شاید سیفیلیس بوده باشد. در اواخر سال 1494 یک ارتش فرانسوی به ایتالیا تجاوز و در 21 فوریة 1495 ناپل را اشغال کرد، چندی پس از آن مرضی در آنجا شایع شد که ایتالیاییها آن را «مرض فرانسوی» خواندند و ادعا کردند که فرانسویان آن را به ایتالیا آورده اند. بسیاری از سربازان فرانسوی به آن مبتلا شده بودند. وقتی که سربازان فرانسوی در اکتبر 1495 به فرانسه بازگشتند، آن مرض را در میان مردم منتشر ساختند؛ ازاین رو در فرانسه «بیماری ناپل» نامیده شد، به این گمان که سپاهیان فرانسه آن را در آنجا گرفته بوده اند. در 7 اوت 1495، دوماه پیش از بازگشت ارتش فرانسه از ایتالیا، امپراطور ماکسیمیلیان فرمانی منتشر ساخت که در آن از «بیماری فرانسوی» نام برده شده بود، این «مرض فرانسوی» ظاهراً نمی توانست به ارتش فرانسه، که هنوز از ایتالیا بازنگشته بود، نسبت داده شود. از سال 1500 به بعد، اصطلاح «مرض فرانسوی» در سراسر اروپا به معنای سیفیلیس استعمال می شد. از آنچه گفته شد می توان استنتاج کرد که اشاراتی دایر بر وجود سیفیلیس در اروپا پیش از سال 1493 هست، اما دلیل قانع کننده ای براثبات آن دردست نیست.
منسوب دانستن منشأ این مرض به امریکا مبنی بر گزارشی است که بین سالهای 1504 و 1506 توسط یک پزشک اسپانیایی به نام روی دیاث دل/ ایسلا نوشته شد، اما تا سال 1539 منتشر نگردید. او حکایت می کند که در سفر بازگشت کریستوف کلمب، سکاندار کشتی آن دریاسالار مورد حملة تب سختی واقع شد که با بثورات جلدی همراه بود، و چنین می افزاید که خود او در بارسلون ملوانانی را معالجه کرده است که به این بیماری جدید مبتلا شده بودند- بیماریی که پیش از آن هرگز در آن شهر شناخته نشده بود. اوآن را با آنچه اروپا «مرض فرانسوی» می نامید یکی دانست و احتجاج کرد که از امریکا آورده شده است. کریستوف کلمب پس از نخستین بازگشتش از هند غربی در 5 مارس 1493 به پالوس اسپانیا رسید. در همان ماه پینتور، پزشک آلکساندر ششم، اولین ظهور «مرض فرانسوی» را در رم ملاحظه کرد. بین بازگشت کریستوف کلمب و اشغال ناپل توسط ارتش فرانسه تقریباً دوسال گذشت، و این مدت کافی بود که مرض از اسپانیا به ایتالیا گسترده شود. از طرف دیگر معلوم نیست که بیماری شایع در ناپل در سال 1495 سیفیلیس بوده باشد. مقدار بسیار کمی استخوان، که ضایعات حاصل از یک نوع بیماری بر آن دیده می شود، در میان بقایای انسانی قبل از کریستوف کلمب در اروپا یافت شده است؛ می توان حدس زد که این ضایعات نشانة سیفیلیس باشند. بسیاری ازاین گونه استخوانها درمیان آثار قبل از کریستوف کلمب در امریکا پیدا شده اند.1

1. سارتن چنین نتیجه می گیرد: «اما در مورد سیفیلیس، من تا کنون نتوانسته ام حتی یک گزارش از آن بیابم که پیش از گزارشهایی باشد که متوالیاً در سال 1495 و سالهای پس از آن منتشر شدند. علی رغم تأییدات مکرری که سالهای اخیر دربارة وجود سیفیلیس در اروپا پیش از زمان کریستوف کلمب به عمل آمده است، من هنوز متقاعد نشده ام.»

درهر حال این مرض جدید با سرعت وحشت آوری گسترش یافت. سزار بورژیا ظاهراً در فرانسه به آن مبتلا شد. بسیاری از کاردینالها، و خود یولیوس دوم، به این بیماری گرفتار شدند؛ ولی ما باید در چنین مواردی امکان آلوده شدن را در نتیجة تماس ساده با اشخاص یا اشیای حامل میکرب فعال مرض از نظر دور نداریم. قرحه های جلدی ازدیرباز در اروپا با پماد جیوه معالجه می شدند؛ در آن زمان جیوه همان قدر در معالجات رایج بود که پنی سیلین در زمان ما؛ جراحان و پزشکان کاذب کیمیاگر نامیده می شدند، زیرا جیوه را تبدیل به طلا می کردند. برای پیشگیری از ابتلا به بیماری سیفیلیس اقداماتی می شد. یکی از قانونهای سال 1496 در رم سلمانیان را از پذیرفتن مشتریان سیفیلیسی، و نیز از استعمال ادواتی که به وسیلة آنان یا برای آنان به کار رفته بود، منع می کرد. معاینة روسپیان به دفعات بیشتر و فواصل کمتر انجام می گرفت، و برخی از شهرها می کوشیدند تا با تبعید فواحش از این مشکل رهایی یابند؛ بدین گونه فرارا و بولونیا چنین زنانی را در سال 1496 تبعید کردند، به این بهانه که «نوعی آبلة مخفی در آنان هست که سایرین آن را برص ایوب می خوانند.» کلیسا عفت را تنها عامل پیشگیری مورد احتیاج می دانست، و بسیاری از روحانیان به همین قاعده عمل می کردند.
نام سیفیلیس اولین بار توسط جیرولامو فراکاستورو، یکی از اشخاص عالم و جامع دوران رنسانس، به آن بیماری اطلاق شد. زندگیش خوش آغاز بود: در ورونا، در یک خانوادة اشرافی که قبلاً پزشکان برجسته به جامعه تقدیم کرده بود، متولد شد. در پادوا تقریباً همه چیز تحصیل کرد. باکوپرنیک در یک مدرسه تحصیل می کرد، درهمان مدرسه فلسفه و کالبدشناسی را بترتیب نزد پومپو ناتتسی و آکیلینی آموخت، و خود در بیست وچهار سالگی استاد منطق شد. درحالی که ذخیرة شایانی از ادبیات کلاسیک داشت، برای اشتغال به تحقیقات علمی، و بالاتر از همه پزشکی، گوشه گیری اختیار کرد. این اتحاد علم و ادب شخصیت جامعی برای او تأمین کرد و وی را قادر ساخت تا شعری به زبان لاتینی و به سیاق گئورگیک اثر ویرژیل بسراید. عنوان آن شعر این بود: سیفیلیس یا مرض فرانسوی (1521). ایتالیاییها از زمان لوکرتیوس در سرودن اشعار آموزشی زبردست بودند، اما چه کسی گمان داشت که میکرب سیفیلیس بتواند موجب پدید آمدن شعری روان شود؟ سوفیلوس در اساطیر باستانی چوپانی بود که بر آن شد تا خدایان ناپیدا را نستاید، بلکه شاه را، که تنها صاحب قابل رؤیت گله های او بود، بپرستد. این کار آپولون را خشمگین ساخت و موجب شد که او هوا را با ابخرة مضره بیالاید؛ سوفیلوس، در نتیجة تنفس آن هوا، به مرضی دچار شد که با طاولهایی بر سطح جلد او عفونت یافته بود؛ این داستان اصولاً ماجرای ایوب است. فراکاستورو بر آن شد که تحقیق کند دربارة منشأ، همه گیری، علل بروز، و طرز معالجة «مرض موذی و عجیبی که هرگز در قرون گذشته دیده نشده و در آن زمان دست تطاول براروپا و شهرهای مترقی آسیا و لیبی گشوده و ایتالیا را در آن جنگ شوم فراگرفته بود. جنگی که به واسطة حملة گلها نام فرانسوی به آن مرض داده بود.» او در این

امر که آن بیماری از امریکا آمده باشد شک داشت، زیرا، تقریباً در یک زمان، در بسیاری از کشورهای اروپایی که بسیار از هم دور بودند وجود داشت. ابتلا به این بیماری
یکباره ظاهر نمی شد، بلکه تا مدت معینی، گاه یک ماه ... حتی چهارماه، در حال کمون بود. در اکثر موارد قرحه های کوچکی روی آلت شخص مبتلا نمایان می شد. ... کمی پس از آن، پوست بدن بثوری با یک قشر سخت در می آورد. ... آنگاه این بثور پوست را می خورد و ... حتی استخوانها را نیز آلوده می ساخت. ... در بعضی موارد لبان یا بینی یا چشمان، و در برخی دیگر آلت جنسی، بکلی خورده می شد.
در این شعر از معالجه با جیوه یا گایاک1 - «چوب مقدسی که هندیشمردگان امریکایی به کار می بردند- سخن رفته بود. فراکاستورو در اثر بعدی خود، به نام امراض مسری، به نثر، دربارة امراض عفونی مختلف – سیفیلیس، تیفوس، سل- وطرق سرایت آنها سخن گفت. در سال 1545 از طرف پاولوس سوم فرا خوانده شد تا سر پزشک شورای ترانت باشد. ورونا یادگاری باشکوه به یادبود او ساخت، و جووانی دال کاوینو شبیه او را بر مدالیونی که جزو زیباترین آثار از نوع خود به شمار می رود حک کرد.
پیش از سال 1500 چنین معمول بود که تمام امراض عفونی را به نام واحد بلا یا طاعون بخوانند. این یکی از ترقیات علم پزشکی بود که اکنون امراض ساری را بروشنی تشخیص می داد. کیفیت هریک را تعیین می کرد، و آماده بود تا با مرضی موذی و تندگیر مانند سیفیلیس مبارزه کند. تنها اعتماد به بقراط و جالینوس هرگز نمی توانست در چنین بحرانی کافی باشد، زیرا حرفة پزشکی احتیاج به مطالعات تازه و مفصل علایم، علل، و معالجات را بخوبی درک کرده و در تجربة رو به وسعت و مرتبط خود دریافته بود که از عهدة این آموزش غیر منتظر برمی آید.
به واسطة همین کیفیات عالی، وفاداری به حرفه، و موفقیت عملی بود که اکنون طبقة والاتر پزشکان جزو اشراف بدون عنوان ایتالیا به شمار می رفتند. درحالی که حرفة خود را کاملا دنیوی ساخته بودند، احترامشان بیش از رجال دین بود. برخی از آنان نه تنها مشاور طبی بلکه مستشار سیاسی نیز بودند و از لطف امیران، اسقفان، و شاهان، و ملازمت آنان بهرة وافی داشتند. بسیاری از آنان اومانیست بودند. با ادبیات باستانی آشنایی داشتند، و به گردآوری کتابهای خطی و آثاری هنری می پرداختند؛ غالباً دوستان صمیمی هنرمندان بزرگ بودند. بالاخره بسیاری از آنان آرمان بقراط را دربارة الحاق فلسفه به طب تشخیص دادند. در مطالعات و تعلیمات خود بسهولت از موضوعی به موضوع دیگر مرور می کردند، و به اخوت فلسفی حرفه ای، برای معروض ساختن آثار افلاطون و ارسطو و آکویناس به بررسی نوین و

1. درخت گرمسیری امریکایی، دارای چوب سخت محکم و صمغ رزینی که در بعضی داروها به کار می رود. خشب الانبیا، خشب القدیسین، و چوب پیغمبری نیز خوانده می شود. ـ م.

دلیرانه ای از حقیقت، انگیزه ای می بخشیدند- همان گونه که در مورد آثار بقراط، جالینوس، وابوعلی سینا کرده بودند.