گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
فصل نوزدهم
.V – گویتچاردینی


ذهن گویتچاردینی سرخوردگی بدبینانة آن زمانها را به طور خلاصه تشریح می کند. ذهن او یکی از تیزترین اذهان عصر بود، اما همچون نورافکنی که با شعاع خود آسمانها را می کاود متفحص، و محصول آن چون اثر نویسنده ای که خردمندانه تصمیم به انتشار کتاب خود پس از مرگ گرفته است صادقانه بود.
فرانچسکو گویتچاردینی دارای مزیت زاده شدن در یک خانوادة اشرافی بود. از زمان کودکی سخنان نغز به ایتالیایی فصیح شنیده و دانسته بود که چگونه زندگی را با واقع بینی و متانت مردی که از موقع خود مطمئن است بپذیرد. عم بزرگش چندین بار پرچمدار جمهوری بود؛ نیایش بنوبت بیشتر مشاغل عمدة دولتی را عهده دار بود؛ پدرش لاتینی و یونانی می دانست و چند مأموریت سیاسی انجام داده بود. فرانچسکو نوشت: «پدر بزرگ من، مارسیلیو فیچینو، بزرگترین فیلسوف افلاطونی جهان بود.» اما این امر مورخ ما را از ارسطویی شدن باز نداشت. او قانون مدنی را تحصیل کرد و در بیست و سه سالگی به استادی حقوق دانشگاه فلورانس منصوب شد. بسیار سفر کرد، حتی به آن اندازه که «اختراعات غریب و وهمی» هیرونیموس بوس را در فلاندر ملاحظه کرد. در بیست وشش سالگی با ماریا سالویاتی ازدواج کرد، «زیرا خاندان سالویاتی، علاوه بر ثروتمند بودن، ازحیث نفوذ و قدرت بر سایر خانواده ها برتری داشت، و به این چیزها بسیار علاقه مند بود.»
مع هذا، عشقی به تفوق و یک انضباط نفس کافی برای به وجود آوردن هنر ادبی داشت. تاریخ فلورانس او، که در بیست وهفت سالگی نوشته شده بود، یکی از شگفت انگیزترین محصولات قرن بود- قرنی که در آن نبوغ، یا میراث بازیافته اما رها شده از سنت خود، فزون ازحد شده و در چندین مسیر مختلف به جریان افتاده بود. آن کتاب خود را به قسمت کوتاهی از تاریخ فلورانس، از 1378 تا 1509، محدود کرده بود، اما شرح مبسوط و دقیقی از آن دوره داده بود؛ همچنین محتوی بررسی منتقدانه ای بود از منابع ، تحلیل نافذی از علل، و قضاوتی سنجیده و بیطرفانه؛ و نیز نمایندة قدرت بیانی بود با سبکی ممتاز در زبان ایتالیایی که تاریخ فلورانس ماکیاولی، که یازده سال بعد در ششمین دهة زندگی او نوشته شده بود، نمی توانست با آن برابری کند.
گویتچاردینی در سال 1512، درحالی که هنوز جوانی سی ساله بود، به سفارت نزد فردیناند کاتولیک فرستاده شد. لئو دهم و کلمنس هفتم او را به فواصل کوتاهی به این مشاغل منصوب کردند: فرماندار ردجو امیلیا و مودنا و پارما، سپس استاندار رومانیا، آنگاه سپهبد تمام نیروهای پاپ. در سال 1534 به فلورانس بازگشت و آلساندرو د مدیچی را طی آن دورة پنجسالة ستمگری حمایت کرد. در 1537 در رساندن کوزیمو کهین به امارت فلورانس

نقش بس مهمی ایفا کرد. وقتی که امید او به تسلط بر کوزیمو زایل شد، در یک ویلای روستایی عزلت گزید تا در یک سال آن ده جلد شاهکار خود را، که تاریخ ایتالیا نامیده می شد، تألیف کند.
این کتاب از حیث ابتکار، قدرت، و سبک به اثر قبلی او نمی رسید. گویتچاردینی در همان اوان آثار اومانیستها را بررسی کرد و به لفاظی و ظاهرپردازی گرایید، حتی در این صورت هم سبکش باشکوه و پیرو نثر بدیع گیبن است. عنوان فرعی کتاب، تاریخ جنگها، موضوع را به مسائل نظامی و سیاسی محدود می سازد؛ درعین حال دامنة بحث به سراسر ایتالیا و نیز به تمام اروپا در ارتباط با ایتالیا کشانده می شود. این نخستین تاریخی است که نظام سیاسی اروپا را یکجا و به هم پیوسته بررسی می کند. گویتچاردینی دربارة آن چیزی قلمفرسایی می کند که اغلب اطلاعات دست اولی دربارة آن دارد؛ و در اواخر کتاب از وقایعی سخن می گوید که خود در آن نقشی ایفا کرده است. او اسناد را بادقت وجدیت جمع آوری می کرد؛ اثر او بسیار دقیقتر وقابل اعتمادتر ازاثر ماکیاولی است. اگر مانند معاصر مشهورش به رسم قدیم اختراع کردن نطقها برای اشخاص داستان خود متوسل می شود، صادقانه می گوید که آن نطقها فقط از حیث مادة اساسی حقیقت دارند؛ برخی از آن نطقها را موثق می داند، و همة آنها را به نحوی مؤثر به کار می برد تا هردو جهت مناظره را آشکار سازد، یا سیاستها و دیپلوماسی کشورهای اروپایی را عیان کند. برروی هم، این تاریخ حجیم، و کتاب ارجمند تاریخ فلورانس، گویتچاردینی را بزرگترین مورخ قرن شانزدهم می سازد. همان گونه که ناپلئون در دیدن گوته بیتاب بود، همان طور نیز شارل پنجم هنگامی که در بولونیا با گویتچاردینی بتفصیل سخن می گفت، اعیان و سرداران را در اطاق انتظار خود منتظر نگاه می داشت. چنین می گفت: «من می توانم صدتن را در یک ساعت در سلک نجبا و اشراف درآورم، اما نمی توانم چنین مورخی را در بیست سال به وجود آورم.»
او، از لحاظ یک مرد دنیوی، کوششهای فیلسوفان را برای شناخت جهان جدی نگرفت. می بایست بر هیجانی که توسط پومپوناتتسی انگیخته شده بود- اگر آن را دیده بود- خندیده باشد. چون مابعدالطبیه از حیطة علم ما خارج است، او جنگیدن بر سر فلسفه های رقیب را بیفایده تلقی کرد. بدون شک تمام ادیان مبتنی بر فرضیات و اساطیر هستند. این عوامل اگر به نگاهداری نظم اجتماعی و انضباط اخلاقی کمک کنند، قابل بخشایشند، زیرا به نظر گویتچاردینی انسان طبیعتاً خودخواه، فاقد اخلاق، و بیقانون است؛ او می بایست، در هر پیچ گذرگاه زندگی، به وسیلة رسوم، اخلاقیات، قانون، یا قدرت مورد مراقبت قرار گیرد؛ و دین برای نیل به این مقاصد معمولا ناگواری کمتری دارد. اما وقتی که دینی چنان فاسد شود که نفوذ فاسد کننده اش بیش از اثر مهذب سازنده اش باشد، جامعه به راه بدی می افتد، زیرا حمایتهای دینی قانون اخلاقی آن سست شده است. گویتچاردینی در یادداشتهای سری خود چنین می نویسد:
برای هیچ کس به اندازة من، دیدن جاه طلبی، طمع، و زیاده رویهای کشیشان نامطبوع

نیست، نه تنها به این جهت که شرارت فی نفسه نفرت انگیز است، بل بدان سبب ... که چنین شرارتی نباید در مردانی که وضع زندگیشان مبنی بر نسبت مخصوص با خداست محلی داشته باشد. ... مناسبات من با چند تن از پاپان مرا مایل ساخته است که عظمت آنان را به زیان مصالح خود آرزو کنم. اگر به خاطر این ملاحظه نبود، من مارتین لوتر را مانند شخص خودم دوست می داشتم؛ نه برای اینکه خود را از قوانینی که به وسیلة مسیحیت بر من تحمیل شده است آزاد سازم ... بل به این خاطر که این انبوه اراذل را در حدود شایسته ای محدود بینم، تا مجبور شوند میان یک زندگی بدون جنایت و یک زندگی بدون قدرت یکی را انتخاب کنند.
مع هذا، اخلاق خود او چندان برتر از آن کشیشان نبود. قانون اخلاقی شخصی او این بود که خود را در هر لحظه با هر قدرت فایقی تطبیق دهد؛ اصول عمومی خود را برای کتابهایش نگاه می داشت. در کتابهایش نیز می توانست به قدر ماکیاولی به خودپسندی مردم معتقد باشد:
اخلاص شاد می سازد و تحسین می آورد، ریا محکوم و منفور است؛ مع هذا، نخستین از آن دو برای دیگران سودمندتر است تا برای خود شخص. با این حال، من باید آن کس را که روش معمول زندگیش باز و مخلصانه است بستایم، و همچنین روش آن کس را که فقط در بعضی موارد بسیار مهم ریا به کار می برد. هرچه بیشتر انسان در اخلاص شهرت یافته باشد، روش اخیر بیشتر کامیاب می شود.
او مراقب شعارهای احزاب سیاسی مختلف در فلورانس بود؛ هر گروهی گرچه بانگ آزادی برمی کشید، قدرت می خواست.
در بر من آشکار می نماید که میل به احراز تسلط بر همگنان و ابراز تفوق برآنان برای انسان امری طبیعی است؛ بدان سان که در میان مردمی که دوستدار آزادی هستند اندکند کسانی که نخواهند از هرفرصت مناسب برای حکومت و سیادت بر آن استفاده کنند. درست بر رفتار مردم یک شهر بنگرید؛ اختلافات آنها را نیک ملاحظه کنید و بسنجید؛ آنگاه درخواهید یافت که غرض بیشتر تسلط است نه آزادی. بنابراین، کسانی که در صف مقدم شارمندان قرار دارند در تأمین آزادی نمی کوشند، هرچند کلمة آزادی در دهان آنان باشد، بلکه آنچه دردل دارند عبارت است از افزایش مجال و برتری خودشان. برای آنان آزادی اصطلاح ریاکارانه ای است که شهوت تفوق در قدرت و عزت را به طرز دیگری جلوه می دهد.
او سودرینی، تاجر جمهوری طلب، را که به جای اسلحه با طلا از آزادی خود دفاع می کرد، تحقیر می نمود، و به مردم یا دموکراسی ایمان نداشت:
سخن گفتن ازمردم، صحبت کردن از دیوانگان است، زیرا ملت عفریتی است پراز اختلال و اشتباه؛ و معتقدات بیهوده اش چندان از حقیقت دور است که اسپانیا از هندوستان. ... تجربه نشان می دهد که وقایع ندرتاً طبق انتظارات جماعت رخ می دهند. ... سبب این امر آن است که معلولها ... معمولا با ارادة عده ای بستگی دارند که معدودند، یا مقاصد و نیاتشان تقریباً همواره با آن اکثریت فرق دارد.
گویتچاردینی فردی بود از هزاران تن مردم ایتالیای رنسانس که هیچ گونه ایمانی نداشتند،

نغمة دلنواز مسیحیت را فراموش کرده بودند، به تهی بودن سیاست پی برده بودند، انتظار یک کشور آљŘǙƙʠرا نمی کشیدند، هیچ رؤیای خوشی نمی دیدند، و در حالی که موج سهمگینی از جنگ و بربریت بر ایتالیا جاری شده بود، خود را کنار کشیده بودند؛ پیر مردان غمزده ای بودند که فکرشان آزاد شده و امیدشان برباد رفته بود؛ بسیار دیر به این کشف رسیده بودند که وقتی اسطوره بمیرد، فقط قدرت آزاد می شود.