گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
فصل بیستم
.فصل بیستم :سستی اخلاقی - 1300-1534


I – سرچشمه ها و شکلهای فساد اخلاقی

پیشداوریهای یک مورخ هیچ گاه مانند وقتی که او در پی تعیین سطح اخلاق یک عصر است وی را گمراه نمی کند، مگر اینکه تحقیقات او دربارة انحطاط ایمان دینی باشد. در هر دو حال، استثنای مهیجی نظر او را جلب خواهد کرد و او را از توجه به میانگین ثبت نشده باز خواهد داشت. اگر بخواهد با اثبات یک برنهاد به مسئله نزدیک شود- مثلاً اینکه بخواهد مدلل دارد که شک مذهبی موجب انحطاط اخلاقی می شود- دید او بیشتر مبهم خواهد شد. شرح ثبت شدة وقایع نیز دو ارزشی هستند، یعنی برطبق یک غرض بخصوص ممکن است تقریباً هر موضوعی را ثابت کنند. آثار آرتینو، شرح حال چلینی به قلم خودش، و مکاتبات ماکیاولی و وتوری می توانند برای اثبات حلول فساد مورد استناد قرار گیرند؛ نامه های ایزابلا و بئاتریچه د/ استه، و نیز نامه های الیزابتا گونتساگا و آلساندرا ستروتتسی را می توان برای ارائة تصویری از مهر خواهرانه و زندگی خانوادگی آرمانی نقل کرد. فقط خواننده باید مراقب باشد تا گمراه نشود.
عوامل بسیاری وارد انحطاط اخلاقی ملازم با اعتلای عقلانی دوران رنسانس شدند. شاید عامل اساسی ازدیاد ثروتی بود که از موقعیت مهم ایتالیا در سر راههای تجارت میان مغرب اروپا و شرق، و همچنین از عشریه ها و اعانات سالانه ای که از صدها مسیحی به رم جریان می یافت، حاصل شده بود. گناه، به همان نسبت که پول بیشتری برای تأمین مخارج آن به دست می آمد، بیشتر رواج می یافت. گسترش ثروت، آرمان ریاضت کشی را ضعیف می ساخت: مردان و زنان از اخلاقی که زاییدة فقر و ترس بود و حال با غرایز و وسایل آنان منافات داشت اعراض می کردند. آنان، با دلبستگی روبه افزایش، نظریة اپیکور را، مبنی بر اینکه باید از زندگی بهره گرفت و تمام خوشیها را مباح دانست مگر آنکه مضارشان به ثبوت رسیده باشد، می شنیدند. زیباییهای فریبندة زن بر منهیات دین فایق آمد.

شاید، در جنب ثروت، منشأ، مهم بداخلاقی ثابت نبودن وضع سیاسی زمان بود. کشمکش فرقه ها، جنگهای پی درپی، ورود روزافزون سربازان مزدور و از آن پس هجوم ارتشهای بیگانه به خاک ایتالیا – ارتشهایی که ابداً پایبند قیود اخلاقی نبودند- گسستگی مکرر زراعت و تجارت براثر خرابیهای حاصل از جنگ، و انهدام آزادی به وسیلة جبارانی که نیروی خودکامگی را جانشین حکومت مشروع صلح آمیز ساخته بودند- همة اینها زندگی مردم ایتالیا را دستخوش بینظمی ساختند و «قشر رسوم» را، که معمولا حافظ اخلاق است، شکستند. مردم، در دریایی منقلب، کشتی خود را بی لنگر و سرگردان یافتند. نه کشور قادر به حفظ آنان می نمود و نه کلیسا؛ از این رو، کسان تا آنجا که می توانستند خود را با اسلحه یا باخدعه حفظ می کردند؛ مردم قانون ناشناس، خود قانون شده بودند. جباران، که فوق قانون قرار داشتند و زندگیشان کوتاه ولی پرجنب و جوش بود، خود را در هر لذتی مستغرق می ساختند و اعمالشان سرمشق اقلیت پولدار واقع می شد.
تقویم نقش بی ایمانی مذهبی در آزادساختن بدخویی بشری را باید با تمییز شکاکیت دینی اقلیت با سواد از زهد مستمر اکثریت آغاز کنیم. روشنگری متعلق به اقلیتهاست، و رهایی از قیود امری فردی است؛ افکار یکباره و به هیأت اجتماع آزاد نمی شوند. تنی چند از شکاکان ممکن بود برضد اشیای مقدس کاذب، معجزات دروغین، و بخشایشهایی که در مقابل پول وعدة رستگاری می دهند اعتراض کنند، اما مردم آنها را با بیم و امید پذیرفته بودند. در سال 1462، پاپ پیوس دوم، که مردی دانش پژوه بود، با چند تن از کاردینالهای خود به پل میلویوس رفت تا سر آندرئاس حواری را، که تازه از یونان رسیده بود، ببیند؛ و کاردینال بساریون دانشور، وقتی که عضو گرانبها در کلیسای سان پیترو نهاده می شد، یک نطق رسمی ایراد کرد. مردم از اکناف برای زیارت به لورتو و آسیزی می آمدند، در سالهای بخشش گروه گروه به رم روی می آوردند، برای ستایش صلیب از کلیسایی به کلیسای دیگر می رفتند، و از سکالاسانتا (پلکان مقدس)، که می گفتند خود عیسی از همانجا به سوی کرسی پیلاطس بالا رفته است، با زانو صعود می کردند. مردم توانا تا هنگامی که از سلامت مزاج برخوردار بودند، ممکن بود براین معتقدات بخندند، اما کمتر ایتالیایی دوران رنسانس بود که در بستر مرگ خواهان مراسم مذهبی نباشد. ویتلوتتسو ویتلی، آن سرکردة خشن که با آلکساندر ششم و سزار بورژیا جنگیده بود، پیش از آنکه به دست گماشتة سزار خفه شود، از پیکی به التماس خواست تا به رم رود و بخشایش پاپ را بطلبد. زنان مخصوصاً مریم عذرا را می پرستیدند؛ تقریباً هر دهکده ای یک مجسمة معجزه ساز از او داشت؛ حال (حد 1524) ذکر با سبحه نوع مطلوبی از دعا شده بود. هرخانة محقری یک صلیب و یک یا دو تصویر مقدس داشت، و در برابر یکی یا بیشتر از آنها همواره چراغی می سوخت. میدانهای ده و کوچه های شهر ممکن بود با مجسمه ای از عیسی یا مریم تزیین شوند که در یک سایبان مجزا یا یک طاقچه در دیوار نهاده می شد. اعیاد مذهبی باشکوه و

جلالی برگزار می شدند که به مردم فرصت می دادند تا رنج خود را با شادمانی فراموش کنند؛ و هر ده سال، یا کم وبیش در همان حدود، تاجگذاری یک پاپ موجب راه افتادن دسته ها و ترتیب دادن بازیهایی می شد که برای دلبستگان به دوران باستان خاطرات روم قدیم را تجدید می کرد. هنگامی که هنرمندان رنسانس معابد مسیحی را می ساختند و می پرداختند، قهرمانها و داستانهای مسیحیت را مصور و نمایش و موسیقی و شعر را وارد عرصه می کردند، و بخورهای معطر به مراسم رنگین و باشکوه عیادت منضم می شدند، هیچ دینی در زیبایی به دین مسیح نمی رسید.
اما این فقط یک طرف صحنة بسیار متنوع و متضادی بود که شرح آن به اختصار ممکن نیست. در شهرها، همان گونه که چنین است، بسیاری از کلیساها نسبتاً از جمعیت خالی بودند. اما در مورد روستاها، آنچه را که قدیس آنتونینو، اسقف اعظم فلورانس، در حدود سال 1430 دربارة دهقانان حوزة دینی خود می گفته است، بشنوید:
در خود کلیساها مردان گاه با زنان می رقصند و می خوانند و می جهند. در روزهای تعطیل وقت کمی صرف مراسم مذهبی و شنیدن تمام دعاهای قداس می کنند، بلکه بیشتر در میدانهای بازی و میخانه ها، یا به حال مجادله در جلو کلیسا، وقت می گذرانند. چون اندکی تحریک شوند، به خدا و قدیسانش ناسزا می گویند. از دورغ و سوگندشکنی سرشارند؛ وجدانشان نه از زنا ناراحت می شود و نه از بدترین معاصی. بسیاری از آنان حتی سالی یک بار هم به گناهان خود اعتراف نمی کنند، و بس اندکند کسانی که درعشای ربانی شرکت می کنند. ... برای خودشان و حیواناتشان به جادو متوسل می شوند. به خدا یا سلامت روح خودشان ابداً نمی اندیشند. ... کشیشان بخش به گله ای که به آنان سپرده شده است وقعی نمی گذارند، بلکه به پشم آن اهمیت می دهند؛ از طریق وعظ، آیین اقرار به گناهان، یا اندرز خصوصی آنان را تعلیم نمی دهند، بلکه راه و رسم آنان را تعقیب می کنند و در همان خطاهایی ره می سپرند که مقتدیانشان.
ممکن است از روی زندگی و مرگ طبیعی اشخاصی نظیر پومپوناتتسی و ماکیاولی تا حدی بدرستی چنین استنتاج کنیم که قسمت بزرگی از طبقات تحصیلکرده در ایتالیای سال 1500 ایمان خود را به مسیحیت کاتولیک از دست داده بودند، و تا حدی با احتمال خطا تصور کنیم که حتی در میان بیسوادان نیز دین مقداری از قدرت خود را در مراقبت از زندگی اخلاقی از دست داده بود. عدة روزافزونی از مردم ایتالیا دیگر به منشأ الاهی قانون اخلاقی اعتقاد نداشتند. به محض اینکه دانسته شد که احکام شریعت ساختة انسان است، و همینکه تضمینات فوق طبیعی آنها دربارة بهشت و دوزخ از اعتبار افتاد، تأثیر آن از میان رفت. محرمات برافتاد و به «حساب مقتضیات» جای سپرد. حس گناه به محاق افتاد، قید وجدان سست شد، و هر کس آن کاری را کرد که به نظرش صلاح می آمد، حتی اگر از لحاظ سنت درست نبود. مردم دیگر نمی خواستند خوب باشند، بلکه مایل بودند که قوی باشند؛ بسیار کسان، خیلی قبل از ماکیاولی، آن روشهای زور و حیله را- آن اصلی را که به موجب آن هدف وسیله را توجیه می کند، یعنی همان اصلی را که ماکیاولی برای شهریاران روا دانسته بود- اختیار کرده بودند؛ شاید اخلاق

ماکیاولی تصویر پس آیندی بود از اخلاقی که او برگرد خود مشاهده کرده بود. پلاتینا این جمله را به پیوس دوم نسبت داده بود: «حتی اگر ایمان مسیحی به واسطه معجزات تأیید نشده بود، به سبب اخلاقیاتش می بایست پذیرفته شود.» اما مردم چنین فیلسوفانه استدلال نمی کردند، بلکه با سادگی می گفتند: اگر دوزخ و بهشتی نیست، ما باید در این نشئه لذت ببریم، و می توانیم مشتهیات خود را، بدون ترس از مجازات پس از مرگ، اقناع کنیم. تنها یک عقیدة عمومی هوشمندانه می توانست جای تضمینات فوق طبیعی را بگیرد؛ اما نه کشیشان به این کار قیام کردند، نه اومانیستها، و نه دانشگاهها.
اومانیستها اخلاقاً همان قدر فاسد بودند که کشیشان مورد انتقاد آنان. البته استثناهایی در میان آنان وجود داشت، که نیکخویی را با آزادی عقلی موافق می دانستند- از قبیل آمبروجو تراورسای، ویتورینو دا فلتره، مارسیلیوفیچینو، آلدوس مانوتیوس. ... اما اقلیتی بزرگ از مردانی که ادبیات یونانی و رومی را زنده کرده بودند چنان مانند مشرکان رفتار می کردند که گویی هرگز سخنی از مسیحیت نشنیده بودند. تحرک آنان، و گذشتنشان از شهری به شهر دیگر در طلب مئونت و افتخار، مانع از آن بود که ثبات یابند و درجایی ریشه دار شوند. به سان یک ممسک وام ده یا زن او، به پول مهر می ورزیدند. به نبوغ، درآمد، وجنات، و جامه های خود مغرور بودند. در گفتار خود خشن، و در جدلهای خویش عاری از نزاکت و بیگذشت بودند؛ در دوستیهایشان ایمانی وجود نداشت، و عشقهایشان زودگذر بود. چنانکه گفتیم، آریوستو جرأت نکرد فرزند خویش را به یک مربی اومانیست بسپرد، تا مبادا اخلاقش فاسد گردد؛ شاید لازم ندید که آن پسر را از خواندن اورلاندو فوریوزو، که از قباحت خوشاهنگ آکنده بود، بازدارد. والا، پودجو، بکادلی، وفیللفو در زندگی سست بنیان خود یکی از مسایل اساسی اخلاقی و تمدن را بدین گونه خلاصه کرده بودند: آیا یک قانون اخلاقی برای اینکه به طرز مؤثری عمل کند، باید حاوی تضمینات فوق طبیعی باشد- یعنی ایمان به زندگی اخروی، یا به یک منشأ الاهی قانون اخلاقی؟