گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
فصل بیستم
.V – زن رنسانسی


تجلی زن یکی از درخشانترین مراحل آن زمان بود. مقام او در تاریخ اروپا معمولاً با ثروت بلند شده است؛ هرچند که یونان دورة پریکلس را، که بسیار به شرق نزدیک بود، باید از این موضوع مستثنا ساخت. وقتی که بیمی از گرسنگی نباشد، توسن خواهش مرد به سوی مخالف ره می سپرد؛ و اگر مرد بازهم خود را برای به دست آوردن زر به رنج می افکند، فقط برای این است که آن را به پای زن ریزد، یا فدای کودکانی سازد که او برایش آورده است. اگر زن در برابر مرد مقاومت کند، مرد مهر او را به حد پرستش افزایش می دهد. زن معمولاً از خرد پایداری در برابر مرد و واداشتن او به گران خریدن مواهب مهرانگیز خود برخوردار است. اگر با این وصف زن ظرافت فکری و ملاحت اخلاقی را به دلبریهای جسمانی خود بیفزاید، عالیترین خرسندی را که مرد بتواند در کانون جلالش بیابد به او می دهد؛ و در ازای این موهبت، مرد او را در زندگی خود به بالاترین درجة سروری می رساند.
اما نباید چنین انگاریم که زن متوسط الحال در دوران رنسانس چنین نقش دلپذیری داشت؛ این سعادت فقط نصیب معدودی از زنان سعادتمند بود، حال آنکه اکثریت زنان همینکه جامة عروسی را از تن به در می کردند، به کشیدن بارهای سنگین خانه داری و تحمل زحمتهای شدید خانواده سرگرم می شدند و تا لب گور به آن گرفتار بودند. حال دربارة وقت مناسب برای زدن زن، به سخنان قدیس برناردینو توجه کنید:
به شما مردان می گویم که هرگز هنگامی که زنانتان آبستن هستند، آنان را نزنید، زیرا این کار بس خطرناک است. نمی گویم که آنان را نزنید، اما وقت صحیحی برای زدن انتخاب کنید. ... من مردانی را می شناسم که به مرغی که هر روز برایشان تخم می گذارد بیشتر ارج می نهند تا به زنان خود. گاه آن مرغی جامی یا کاسه ای را می شکند، اما مرد، از بیم آنکه مبادا ثمر او یعنی آن تخم را از دست دهد، او را نمی زند. پس چه دیوانه اند مردانی که از زن خود، که میوة زیبایی چون کودک در رحم دارد، نمی توانند حرفی بشنوند، زیرا اگر زن کلمه ای بیش از آنچه مرد مناسب می داند ادا کند مرد فوراً عصایی بر می گیرد و به تنبیه او آغاز می کند؛ اما شما (مردان) وجود مرغی را که در تمام روز پیوسته بانگش بلند است، به خاطر تخمش تحمل می کنید.
دختری از خانوادة خوب دقیقاً برای تحصیل و نگاهداری یک همسر سعادتمند تربیت می شد؛ این موضوع اصل عمدة برنامة تحصیلی او بود؛ تا چند هفته پیش از ازدواجش در خانه یا در صورت صومعة نسبتاً مجزا می زیست و از مربیان یا راهبه ها تعلیماتی می آموخت که به مردان طبقة خودش، به جز دانشوران، داده می شد. معمولاً قدری لاتینی فرا می گرفت و از دور با شخصیتهای

برجستة تاریخ یونان و روم، و ادبیات و فلسفة آن آشنایی حاصل می کرد. نواختن یکی از آلات موسیقی را یاد می گرفت، و گاه به طور تفننی به مجسمه سازی یا نقاشی دست می زد. عدة کمی از زنان دانشور می شدند و در مجامع عمومی با مردان به بحث دربارة مسائل فلسفی می پرداختند، مانند کاساندرا فدلی، فاضلة ونیزی؛ اما این امر بسیار استثنایی بود. چند زن خوب شعر می گفتند، مانند کوستانتسا وارانو، ورونیکا گامبارا، و ویتوریا کولونا. اما زن تحصیلکردة دوران رنسانس جنبة زنانگی و مسیحیت و نیز اصول اخلاقی خود را حفظ می کرد؛ و این به او وحدتی از فرهنگ و خصلت می داد که تب مقاومت را از یک مرد رنسانسی بالاتر سلب می کرد.
مردان با سواد آن عصر دلربایی چنین زنی را شدیداً حس می کردند؛ حتی بدان حد که کتابهایی دربارة او بنویسند و بخوانند که حاوی تحلیل مفصل و محققانه ای از زیباییهای سحرانگیز او باشد. آنیولو فیرنتسوئولا، راهبی از صومعة والومبروزا، دیالوگی با عنوان دربارة زیباییهای زنان نوشت و این موضوع مشکل را با چنان مهارت و وسعت اطلاعی پرداخت که برازندة یک راهب نبود. او نفس زیبایی را، به روش افلاطون و ارسطو، چنین وصف کرد: «توافقی منظم، همسازیی که به طرزی مرموز از ترکیب، یگانگی، و پیوستگی اجزای مختلفی حاصل می شود که هریک از آنها به خودی خود متناسب و به یک معنی زیباست، اما پیش از آنکه با اجزای دیگر برای ترکیب یک جسم متصل شود، با آنها متفاوت و ناموافق است.» آنگاه به آزمایش دقیق هر جزء از قالب زن می پردازد و معیاری برای زیبایی هریک تعیین می کند. گیسو باید انبوه، دراز، و بور یعنی دارای یک زردی ملایم نزدیک به قهو ه ای باشد؛ پوست باید روشن و درخشان باشد، اما سفیدیش به رنگباختگی نگراید؛ چشمان باید سیاه، درشت، و پر، و عنبیة آن سفید، اما کمی آبی باشند؛ بینی نباید برگشته باشد، زیرا این حالت مخصوصاً در یک زن بر هم زنندة تناسب است؛ دهان باید کوچک باشد، اما لبان پرگوشت؛ چانه گرد و گود باشد، گردن گرد کمی بلند، اما سیب آدم نباید هویدا باشد؛ شانه ها پهن و سینه برجسته باشد، از بالا با شیبی ملایم به برآمدگی پستان پایین آید؛ دستها سفید و گوشتالو و نرم باشند؛ ساق پا دراز باشد و خود پا کوچک. ما ملاحظه می کنیم که فیرنتسوئولا برسر این موضوع مقدار زیادی وقت صرف کرده و مبحث جدید پسندیده ای برای فلسفه کشف کرده بود.
زن رنسانسی، که به این مواهب قانع نبود، مانند هر زن دیگر گیسوان خود را، تقریباً همیشه به رنگ بور، رنگ می کرد و برای انبوه ساختنش مرغوله های دروغین به آن می افزود؛ آن زنان روستایی که زیبایی خود را به پایان رسانده بودند، دنبالة گیسوان خود را می بریدند و برای فروش عرضه می کردند. علاقه به استعمال عطر در ایتالیای قرن شانزدهم به صورت جنون در آمده بود: گیسوان، کلاه، پیراهن، جوراب، دستکش، و کفش، همه می بایست معطر باشند؛ آرتینو از دوکا کوزیمو، برای معطر ساختن کیسة پولی که برایش فرستاده بود تشکر کرد؛ «برخی

اشیا که به آن زمان تعلق دارند هنوز عطر خود را از دست نداده اند.» میز آرایش زنان پر بود از لوازم آرایش که معمولاً در جعبه های زیبایی از عاج، نقره، و طلا قرار داشت. سرخاب نه تنها به صورت، بلکه به پستانها نیز، که در شهرهای بزرگ معمولاً پوشیده نبود مالیده، می شد. مواد مخصوصی برای رفع لکة پوست، براق کردن ناخن، و نرم و صاف کردن پوست استعمال می شدند. در گیسو و جامه گل گذارده می شد؛ مروارید، الماس، یاقوت، یاقوت کبود، زمرد، عقیق، بریل، زبرجد، و لعل در انگشتر، بازوبند، نیمتاج، و (پس از سال 1525) گوشواره به کار می رفت؛ علاوه بر آن، از این گوهرها ممکن بود در روپوش سر، جامه، پای افزار، و بادبزن استفاده شود.
اگر از روی تک چهره ها قضاوت کنیم، جامة زنان پرزینت، سنگین، و ناراحت بود. مخمل، حریر، و پوستهای قیمتی با چینهای درشت از شانه ها آویزان بود، یا – چنانکه شانه ها برهنه بود- از گیره ها و حلقه های روی سینه می آویخت. پیراهن بلند زنانه با کمربندی بسته می شد، و دامن آن از پشت پا برزمین می کشید. هم پاشنه و هم کف کفش زنان ثروتمند بلند بود تا پای آنان را از خاک و کثافت کوچه ها حفظ کند؛ مع هذا، قسمت فوقانی آن غالباً از زریهای ظریف درست می شد. دستمال، که در این موقع در میان طبقات عالی معمول بود، از کتان ظریف ساخته می شد و غالباً خطوطی از گلابتون یا حاشیه ای از تور داشت، و با ابریشم مطرز شده بود. گاه بالای پیراهن به اطراف گردن می رسید و به چینه ای با نوارهای فلزی منتهی می شد، و احیاناً ازحد سر هم بالاتر می رفت. سرافزار زنان به اشکال مختلف بود: یا باشلقی که با چند سیم محکم شده بود، یا کلاههایی برسان پسران یا جنگلبانان. ... فرانسویانی که به مانتوا آمده بودند از اینکه می دیدند مارکزا ایزابلا کلاه شگفت انگیزی با پرهای گوهرنشان برسرنهاده و در زیر آن شانه ها و سینة خود را تا نوک پستان عریان کرده است متحیر شدند. واعظان از سینه های لخت زنان، که دیدة هوسناک مردان را به خود جلب می کرد، شکوه داشتند. گهگاه عشق به برهنگی چندان از اندازه می گذشت که، به گفتة ساکتی، اگر برخی از زنان کفش خود را از پای در می آوردند، بکلی عریان می شدند. بیشتر زنان خود را در شکمبندهایی محبوس می ساختند که با چرخاندن کلیدی تنگتر می شد، بدان گونه که پترارک برشکم آنان رقت می آورد و می گفت: «چنان فشرده است که آنان به خاطر خودسازی همانقدر رنج می کشند که شهیدان برای دین متحمل عذاب می شدند.»
زنان متعین دورة رنسانس، با مسلح بودن به تمام این سلاحها، جنس خود را از قیود قرون وسطایی و تحقیر راهبان می رهاندند و آن را چندان فرا می بردند که تقریباً مساوی مردان شوند. این زنان، با وضعی برابر، با مردان دربارة ادبیات و فلسفه بحث می کردند؛ یا با خردمندی، مانند ایزابلا، و یا با قدرتی مرد آسا، مانند کاترینا سفورتسا، بر کشور- شهرها فرمان می راندند؛ گاه زره می پوشیدند، در پی جفت خود به میدان جنگ می رفتند، و تعلیمات خشونت آمیز او را

اندکی تلطیف می کردند. زن رنسانسی وقتی خبر آشوبی را می شنید، از ترک کردن اطاق خود امتناع می کرد، در برابر عقاید بردبار بود، و می توانست کلمات واقع بینانه را بدون از دست دادن نزاکت یا دلربایی خود بشنود. رنسانس ایتالیا پر است از زنانی که، به واسطة هوشمندی یا تقوای خود، مقام بلندی برای خویش احراز کردند: بیانکا ماریا ویسکونتی در غیاب شوهر خود، فرانچسکو سفورتسا، چنان با لیاقت بر میلان حکومت کرد که شویش می گفت به او بیش از تمام ارتش اطمینان دارد؛ این زن در عین حال به مناسبت «تقوا، رأفت، نیکوکاری، و زیبایی جسمانی خود» مشهور بود. یا امیلیاپیو، که شوهرش در جوانی او مرد، و او در مابقی زندگی خود چنان خاطرة شویش را گرامی داشت که هرگز دیده نشد نظر مردی را به خود جلب کند؛ یا لوکرتسیا تورنابوئونی، مادر و مربی لورنتسو بزرگمنش؛ یا الیزابتا گونتساگا؛ یا بئاتریچه د/استه؛ یا لوکرس بورژیای نجیب ولی متهم به بی عفتی؛ یا کاترینا کورنارو، که آزولو را مکتبی برای شاعران، هنرمندان، ورادمردان ساخت؛ یا ورونیکا گامبارا، شاعره ای که در کوردجو محفل ادبی داشت؛ یا ویتوریا کولونا، الاهة پاکدامن میکلانژ.
ویتوریا، بدون خودنمایی مغرورانه، تمام فضایل آرام یک شیرزن دوران جمهوری روم، به اضافة شریفترین خصایص مسیحیت را دارا بود. نیاکان او مردم متشخصی بودند: پدرش، فابریتسیو کولونا، ضابط کل کشور پادشاهی ناپل بود؛ مادرش، آنیزه دامونته فلترو دختر فدریگو، دوک دانشمند اوربینو، بود. در کودکی با فرانته فرانچسکو د/ آوالوس، مارکزه پسکارا، نامزد شد، در نوزدهسالگی با او ازدواج کرد (1509)؛ عشقی که آن دو را پیش از عروسی و پس از آن یگانه ساخت، از هر غزلی که طی نبردهای فرانته میانشان رد و بدل شد شاعرانه تر بود. مارکزه در نبرد راونا (1502) زخمی تقریباً مهلک برداشت و اسیر شد، از اسارت خود برای نوشتن کتاب عشقها استفاده کرد، و آن را به زن خویش اهدا نمود. اما در همان اوان ارتباط خود را با یکی از ندیمه های ایزابلا د/ استه ادامه داد. پس از رهاییش، نزد ویتوریا بازگشت و کوته زمانی نزد او ماند؛ آنگاه پی درپی به میدانهای نبرد شتافت، و زنش بندرت او را باز می دید. نیروهای شارل پنجم را در پاویا رهبری کرد (1525) و به فتحی شایان نایل آمد. به او پیشنهاد شد که اگر در توطئه ای برضد امپراطور شرکت کند، تاج و تخت ایتالیا نصیبش خواهد شد؛ مدتی دربارة این پیشنهاد فکر کرد، آنگاه آن را به شارل افشا نمود. هنگامی که زندگی را بدرود گفت (نوامبر 1525)، زن خود را به مدت سه سال ندیده بود. آن زن، که از بیوفاییهای او بیخبر بود یا وانمود می کرد که بی خبر است، بیست و دوسال ایام بیوگی خود را با نیکوکاری، تقوا، و وفاداری به خاطر شوی خود به سر آورد. چون او را به ازدواج مجدد ترغیب کردند، گفت: «شوهر من فرانته، که به نظر شما مرده است، برای من هنوز نمرده.» با گوشه گیری سکوت آمیزی در ایسکیا و سپس در صومعه هایی در اورویتو و ویتربو، و پس از آن در رم، در یک عزلت نیمه صومعه ای روزگار گذرانید. در این شهر، در حالی که خود

ظاهراً اصیل آیین باقی مانده بود، با چندتن از ایتالیاییهایی که طرفدار اصلاحات دینی بودند دوست شد. چندی تحت نظر دستگاه تفتیش افکار بود و دوستی با او خطر متهم شدن به بدعتگذاری را داشت. میکلانژ این خطر را پذیرفت و یک عشق شدید روحانی به وی یافت که هرگز جرأت نکرد از حد شعر بگذرد.
زنان تحصیلکردة دوران رنسانس خود را بدون دستیازی به تبلیغ آزادی، و فقط با هوشمندی، لیاقت، مهارت و استفاده از حساسیت روبه افزایش مردان نسبت به دلرباییهای محسوس و نامحسوس خود، آزاد ساختند. در زمان خود به هر طریق نفوذ داشتند: در سیاست، با قدرتشان در ادارة کشور- شهرها در غیاب شوهرانشان؛ در اخلاقیات، با امتزاج آزادی خود با آداب نیک و تقوا؛ در هنر، با زیبایی مادرانه ای که بر صد تصویر از مریم عذرا نمونه شد؛ و در ادبیات، با گشودن خانه ها و لبخندهای خود به روی شاعران و دانشمندان. دربارة زنان، مانند هر عصر دیگر، هجوهای بیشمار گفته شده بود، اما در برابر هر بیت هجایی اشعاری هم در ستایش مخلصانة آنان سروده می شود. رنسانس ایتالیا، مانند روشنگری فرانسه، «دو جنسی» بود؛ زنان وارد تمام میدانهای زندگی می شدند؛ مردان دیگر نسبت به آنان ستمگر و خشن نبودند و بر اثر نفوذ آنان، رفتار و گفتارشان به ظرافت گراییده بود؛ تمدن، با تمام سستی اخلاقی و شدت خود، رشاقت و تهذبی یافته بود که از هزار سال پیش تا آن زمان نظیرش در اروپا دیده نشده بود.

VI – خانه