گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
فصل بیستم
.VII – اخلاق عمومی


پاندولفینی لااقل در یک قضاوت محق بود، و آن اینکه اخلاق تجاری و عمومی جنبة کمتر جذاب زندگی رنسانسی بود. در آن زمان نیز، مانند حال، آنچه اساس حکم دربارة اشخاص را تشکیل می داد موفقیت بود نه فضیلت؛ حتی پاندولفینی راستکردار بیش از آنچه در طلب حیات جاودان باشد، در آرزوی ثروت بود. در آن زمان نیز، مانند حال، مردم مشتاق پول بودند و وجدان خود را چندان انعطاف پذیر می کردند تا به آن دست یابند. شاهان و امیران ندای زر را با خیانت به متحدان خود و گسستن جدیترین عهد خویش پاسخ می گفتند. هنرمندان بهتر از آنان نبودند: بسیاری از آنان پول پیش می گرفتند، کار خود را ناتمام می گذاشتند یا اصلاً آغاز نمی کردند، اما پول را پس نمی دادند. دربار پاپ خود سرمشق بزرگی از شهوت پول بود؛ بار دیگر سخنان بزرگترین مورخ عصر را بشنوید:
یک فساد ریشه دار دامنگیر تقریباً تمام کارمندان دربار پاپ شده بود. ... تعداد بی قاعدة انعامها و توقعات بیجا از حد گذشته بود. به علاوه، اسناد از هر طرف به وسیلة کارمندان با نادرستی دستکاری و حتی با تزویر دگرگون می شد. شگفت نیست اگر بگویم که از اکناف جهان مسیحیت بلندترین بانگ شکایت دربارة فساد و اخاذی کارمندان پاپ برخاسته بود. حتی گفته می شد که در رم هر کار را با پول می شود کرد.
کلیسا هنوز ربح گرفتن از پول را ربا می دانست. واعظان به آن حمله می کردند، شهرها – مثلاً پیاچنتسا- گاه ربح دهنده را با محروم ساختن او از فیض مراسم مذهبی به هنگام مرگ، و ممنوع داشتن آداب تدفین مسیحی دربارة جنازه اش، کیفر می دادند. اما وام دادن با ربح ادامه یافت، زیرا در یک اقتصاد تجاری و صنعتی رو به توسعه، چنین وامی ضروری بود. قوانینی در منع مرابحه به میزانی بیش از بیست درصد وضع شد، اما مواردی را ذکر کرده اند که در آن سی درصد بهره به وام تحمیل شده است. مسیحیان در وام دادن با یهودیان رقابت می کردند،

و انجمن شهر ورونا شکوه داشت از اینکه شرایط مسیحیان برای وام دادن سخت تر از آن یهودیان است؛ مع هذا، عناد عمومی بیشتر متوجه یهودیان بود و گاه به صورت هیجانات ضد سامی جلوه گر می شد. فرقة فرانسیسیان این مشکل را برای وامجویان بینوا از طریق اعانه ها و هبه هایی که «صندوق تبرع» نامیده می شد حل کردند؛ از این وجوه به بیچارگان، نخست بدون ربح، وام داده می شد. نخستین صندوق تبرع در سال 1463 در اورویتو تشکیل شد، بزودی هر شهر بزرگ چنین صندوقی تأسیس کرد. توسعة این صندوقها مخارج و تشکیلاتی را ایجاب کرد، و پنجمین شورای لاتران (1515) به فرانسیسیان حق داد بر هر وام بهره ای متناسب با مخارج اداری بیفزایند. برخی از عالمان الاهی قرن شانزدهم چون از این امر تجربه گرفته بودند، تعیین بهرة نازلی را برای وامها مجاز ساختند. بر اثر رقابت «صندوق تبرع»، و شاید هم در نتیجة صلاحیت و همچشمی متزاید بانکداران حرفه ای، نرخ بهره در قرن شانزدهم بسرعت کاهش یافت.
صنعت با توسعة خود، و با از میان رفتن روابط شخصی میان کارفرما و کارگر، بی رحمتر شد. در رژیم فئودالی، رعیت به موازات وظایف توانفرسای خود از برخی حقوق برخوردار بود: از خاوند او انتظار می رفت که در بیماری، پیری، رکود اقتصادی، و جنگ از او نگاهداری کند. در شهرهای ایتالیا اصناف برای طبقة بالاتری از زحمتکشان چنین عملی را انجام می دادند، اما به طور کلی کارگر «آزاد»، وقتی که نمی توانست کاری پیدا کند، در گرسنگی خوردن آزاد بود. هنگامی که کاری پیدا می کرد، ناچار بود آن را با شرایطی که کارفرما پیشنهاد می کند بپذیرد؛ و آن شرایط هم سخت بود. هر اختراع و اصلاحی در امور تولیدی و مالی به منافع می افزود، اما دستمزد را بندرت افزایش می داد. سوداگران با یکدیگر همان گونه سختگیر بودند که با مستخدمان خود؛ ما چیزهایی دربارة حیله های بسیار آنان در رقابت، و نیز در مورد قراردادهای فریبنده و حیله های بی شمار آنان شنیده ایم؛ وقتی که با یکدیگر همکاری می کردند، قصد آنها تباه ساختن رقیبان خود در شهرهای دیگر بود. مع هذا، مواردی از حس شرافت در میان بازرگانان ایتالیایی وجود داشت، و سرمایه داران ایتالیا به سبب درستی خود در تمام اروپا مشهور بودند.
اخلاق اجتماعی مخلوطی از سختی و عفت بود. در مکاتبات آن زمان شواهد بسیاری از روح مهر و محبت می یابیم، و ایتالیاییان نمی توانستند در درنده خویی با اسپانیاییان، یا در کشتار مردم با سربازان فرانسوی رقابت کنند. با این حال هیچ ملتی در اروپا نمی توانست، در آن تهمت بی رحمانة بی پایانی که گرد اشخاص برجسته را در رم گرفته بود، با ملت ایتالیا برابری کند؛ و چه کسانی جز ایتالیاییان دورة رنسانس می توانستند آرتینو را یک موجود الاهی بدانند. شدت و قساوت خصوصی رواج داشت. مناقشات خانوادگی با گسست رسوم و ایمان و اجرای ناقص قانون نضج گرفت؛ مردم شخصاً به کینه توزی می پرداختند، و خانواده ها اعضای

یکدیگر را در نسلهای متوالی می کشتند. در فرارا، تا سال 1537، دوئل کردن به قصد کشتن قانونی و معمول بود؛ حتی به پسران اجازه داده می شد تا با چاقو به جان یکدیگر بیفتند. کشمکش احزاب از هرجای دیگر در اروپا تلختر بود. موارد ضرب و جرح بیشمار بودند. خریدن آدمکشان به همان ارزانی بود که خریدن آمرزشنامة گناهان از پاپ. قصرهای اشراف رومی پر بودند از چاقوکشان که، با یک اشاره از سوی ارباب، به قتل نفس دست می زدند. هرکس دشنه ای داشت، و زهرسازان دارای مشتریان بسیار بودند؛ مردم رم مشکل می توانستند مرگ هر شخص برجسته یا ثروتمندی را طبیعی انگارند. کسان بلندپایه الزام می کردند که خوراکیها و نوشیدنیهایشان نخست در حضور خودشان به وسیلة شخص دیگر چشیده شوند. در رم از داستان شگفت انگیز زهری به نام «زهر تدریجی» سخن می رفت که بتدریج – در مدتی که برای محو آثار جرم زهرساز کافی بود – مسموم می کرد. هرکس در آن روزها می بایست همواره در حال خطر باشد؛ هر شب اگر از خانه خارج می شد، ممکن بود مورد کمین و دستبرد واقع شود؛ و اگر جان خود را از دست نمی داد، خوشبخت بود؛ حتی در کلیسا هم تأمین نداشت، و در شاهراهها می بایست برای مقابله با راهزنان آماده باشد. ذهن مرد رنسانسی درمیان این خطرها می بایست همواره چون دم شمشیر تیز باشد.
ظلم، گاه دسته جمعی و ساری بود. به سال 1502 در آرتتسو شورشی بر ضد گروهی از مأمورین ظالم فلورانسی به راه افتاد. صدها تن از فلورانسیها در کوچه های آرتتسو کشته شدند. یکی از قربانیان این حادثه را لخت و آویزان کردند و مشعل فروزانی را میان دوپای او گذاشتند، و آنگاه جماعت شادمان نعش او را «مأبون» لقب دادند. داستانهای مربوط به خشونت، ظلم، و شهوت به اندازة عقیده به خرافات مردم پسند بود. دربار فرارا که از یک سو به نور شعر و هنر منور بود، از سوی دیگر از جنایات امیرانه و مجازاتهای شاهانه وضعی دهشتبار داشت. خودسری ظالمانی مانند افراد خاندانهای ویسکونتی و مالاتستا نمونه و انگیزه ای برای خشونت ذوقی مردم بود.
اخلاقیات جنگ با گذشت زمان بدتر می شد. در نخستین روزهای رنسانس تقریباً تمام نبردها درگیریهای نسبتاً ملایمی بودند میان سربازان مزدوری که بدون جنون می جنگیدند و می دانستند کی از کارزار دست کشند. به محض کشته شدن چند تن از یک طرف، فتح طرف دیگر مسلم می شد؛ و یک اسیر قابل فروش در برابر فدیه، از یک دشمن کشته شده ارزشمندتر بود. چندانکه «کوندوتیره»ها نیرومندتر، و ارتشها بزرگتر و پرخرجتر می شدند، به افراد اجازه داده می شد که شهرهای تسخیر شده را به جبران مواجب معمول خود- که گاه داده نمی شد- غارت کنند؛ مقاومت در برابر چپاول به قتل عام ساکنان شهر می انجامید، و با بوی خون، وحشیگری فزونی می گرفت. حتی در این صورت، ظلم ایتالیاییان در جنگ بسیار کمتر از آن اسپانیاییان و فرانسویان مهاجم بود. گویتچاردینی می گوید وقتی که فرانسویان در سال 1501 کاپوا را تصرف

کردند، «مرتکب خونریزی بسیار شدند ... و زنان، از هر طبقه و دسته، حتی آنان که به خدمت خدا اختصاص داشتند، قربانی شهوت یا لئامت سربازان فرانسوی شدند، و بسیاری از این مخلوقات بیچاره بعداً به قیمت نازلی – ظاهراً به مسیحیان – در رم فروخته شدند.» هرچه جنگهای رنسانس قوت می گرفت، بردگی اسیران معمولتر می شد.
مواردی از اخلاص فرد به فرد و وفاداری شارمندان به کشور وجود داشت، اما به طور کلی، حیله بازی فریبکاری را رونق می داد. سرداران خود را به معرض مزایده می گذاشتند و آنگاه در گرماگرم نبرد، برای دریافت قیمت بیشتری، با دشمن وارد مذاکره می شدند. دولتها نیز در بحبوحة جنگ متفق خود را عوض می کردند و متحدان با یک نیش قلم دشمن یکدیگر می شدند. امیران و پاپان امان نامه هایی را که می دادند لغو می کردند؛ دولتها محرمانه با قتل دشمنان خود در سایر کشورها موافقت می کردند. در هر شهر یا اردوگاهی خائن یافت می شد. به عنوان نمونه، این موارد را ذکر می کنیم: برناردینو داکورته، که قلعة لودوویکو را به فرانسه فروخت؛ سویسیها و ایتالیاییها که لودوویکو را به فرانسویان تسلیم کردند؛ فرانچسکو ماریا دلا رووره که نیروهای تحت فرمان خود را، که متعلق به پاپ بودند، از رفتن به یاری پاپ در سال 1527 منع کرد؛ و مالاتستا بالیونی که فلورانس را در سال 1530 فروخت: ... چندانکه ایمان مذهبی تحلیل رفت، فکر درستی و نادرستی در بسیاری از اذهان به حس مقتضیات جای سپرد؛ و چون دولتها از مشروعیتی که با گذشت زمان برقرار می شود برخوردار نبودند، عادت به اطاعت از قانون محو شد، و لازم آمد که زور جای رسم را بگیرد. تنها چاره در برابر ظلم دولتها ظالم کشی بود.
فساد در تمام قسمتهای اداری جریان داشت. سرانجام قرار شد که در سینا ادارة دارایی به یک راهب قدیس منش سپرده شود، زیرا هر متصدی دیگر مرتکب اختلاس شده بود. جز در ونیز، شهرت دادگاهها در رشوه گیری به حد شیاع رسیده بود. ساکتی در یکی از داستانهای خود می گوید که یکی از طرفین دعوی به یک قاضی گاو نری رشوه داد، اما طرف دیگر یک گاو ماده و یک گوساله برای قاضی فرستاد و حاکم شد. دادگستری گران بود، بینوایان ناچار بودند از آن چشم پوشند. و معمولاً کشتن را از دادخواهی ارزانتر می یافتند. خود قانون تاحدی پیشرفت کرده بود، اما بیشتر از جنبة نظری. در پادوا و بولونیا، پیزا و پروجا، حقوقدانان مشهور می زیستند- چینو دا پیستویا، بارتولوس ساسوفراتویی، بالدو دلیی اوبالدی. تفسیر این حقوقدانان از قانون رومی به مدت دوقرن بر قانونشناسی غالب بود. به همان نسبت که تجارت خارجی وسیعتر می شد، قانون دریایی و بازرگانی نیز بسط می یافت. جووانی دا لنیانو با رسالة جنگ خود راهی برای گروتیوس گشود (1360). این رساله قدیمترین اثر شناخته شده دربارة قوانین جنگ است.
اما عمل به قانون کمتر از جنبة نظری آن شایان بود. گرچه حفاظت زندگی و دارایی،

مخصوصاً در فلورانس، نضج می گرفت، نمی توانست با جنایت برابری کند. حقوقدانان فراوان بودند. در تحقیق از شهود نیز، مانند بازرسی از متهم، شکنجه به کار می رفت. مجازاتها وحشیانه بودند. در بولونیا شخص محکوم (به مرگ) ممکن بود در قفسی از یکی از برجهای مایل آویخته و در حرارت آفتاب گذاشته شود. در سینا محکوم به مرگ را به ارابه ای می بستند، آن را آهسته در کوچه می راندند، و گوشش را با انبر گداخته می کندند؛ در میلان، در حکومت جووانی ویسکونتی، میزبان پترارک، اسیران قطعه قطعه می شدند. در اوایل قرن شانزدهم این رسم شروع شد که اسیران را به پارو زدن در کشتیهای جنگی محکوم می کردند؛ بدین گونه، اسیرانی که پایشان زنجیر شده بود کشتیهای یولیوس دوم را می راندند.
در برابر این وحشیگریها می توان از توسعة سازمانهای خیریه یادکرد. هر مردی که وصیت می کرد، مبلغی باقی می گذاشت تا میان بینوایان حوزة کلیسایی مربوط قسمت شود. چون گدایان بیشمار بودند، برخی از کلیساها آشپزخانه ای شبیه به «مطبخهای عام» کنونی تأسیس کرده بودند؛ کلیسای سانتا ماریا در کامپو سانتو، در رم، هر روز سیزده گدا را، و هر دوشنبه و جمعه دو هزار بینوا را، اطعام می کرد. بیمارستانها، جذامخانه هایی برای بیماران شفاناپذیر، بینوایان و یتیمان، زایران بی چیز، و روسپیان تایب در ایتالیای رنسانس همان قدر فراوان بود که در ایتالیای قرون وسطی. پیستویا و ویتربو برای وسعت امور خیریة خود مشهور بودند. در مانتوا، لودوویکو گونتساگا بیمارستانی به نام «بیمارستان بزرگ» برای مراقبت از بینوایان و علیلان تأسیس کرد؛ و به آن سه هزار دوکاتو از بودجة دولت اعانه داد. در ونیز انجمنی به نام پلگرینی، که تیسین و دو تن از افراد خانوادة سانسووینو در آن عضویت داشتند، به اعضای خود کمک متقابل می کرد، به دختران بینوا جهاز می داد، و به سایر کارهای خیریه می پرداخت. در سال 1500 فلورانس هفتادوسه سازمان شهری داشت که مختص امور خیریه بودند. سازمان دیگری برای اخوت و ترحم در سال 1244 تأسیس شد، اما بزودی از میان رفت، این سازمان در سال 1475 احیا شد؛ اعضایش افرادی عادی بودند که به عیادت بیماران می رفتند، به سایر کارهای خیر دست می یازیدند و دوستی مردم را با مراقبت شجاعانه از مبتلایان به طاعون جلب می کردند؛ عبور آنان به هیئت اجتماع با جامة سیاه و به حال سکوت از کوچه ها، هنوز یکی از مناظر جالب فلورانس است. ونیز هم دارای سازمان مشابهی به نام انجمن اخوت سان روکو بود؛ رم سازمان خیریه ای به نام سودالیتی آو د دلوروزا که اکنون 504 سال از عمر آن گذشته است، و کاردینال جولیو د مدیچی در سال 1519 مؤسسة خیریة دیگری را تأسیس کرد تا از بینوایان غیر متکدی نگاهداری کند و وسایل کفن و دفن افراد بی بضاعت را فراهم سازد. اعانات خصوصی میلیونها تن، که نامشان ثبت نشده، تلاش انسان را در برابر انسان، طبیعت، و مرگ تاحدی تخفیف می داد.