گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
فصل بیستم
.VIII – آداب و تفریحات


در میان خشونت و نادرستی، زندگی پرغوغای دانشجویان دانشگاه، و تندخویی و طبیعت مهربان دهقانان و رنجبران، آداب نیک به عنوان یکی از هنرهای رنسانس رشد کرد. ایتالیا اکنون در بهداشت شخصی و اجتماعی، لباس پوشیدن، آداب غذا خوردن، طباخی، سخن گفتن، و تفریحات سرآمد تمام اروپا بود و در تمام این مراتب، بجز لباس، فلورانس مقام پیشوایی را در ایتالیا داشت. فلورانس میهن پرستانه از کثافت شهرهای دیگر می نالید، و ایتالیاییان فقط تدسکو (آلمانی) را مرادف خشونت زبان و زندگی قرار دادند. عادت کهن رومی، که عبارت بود از استحمام مکرر، در طبقات تحصیکرده ادامه یافت؛ ثروتمندان زینتهای خود را نشان می دادند و به آب گرم می رفتند و، برای توبه از گناهان دستگاه هاضمه، هر سال مقدار زیادی آب گوگرددار می خوردند. لباس مردان همانقدر مجلل بود که لباس زنان، با این تفاوت که جواهر نداشت: آستینهای تنگ و جورابهای رنگین، و کلاههای شگفت انگیز کیسه مانند، از آن گونه که در تصویر کاستیلیونه، کار رافائل، دیده می شود. جوراب مردانه چندان بلند بود که تا بالای کمر می آمد و پوشندة خود را به دو قسمت ناهماهنگ چنان منقسم می ساخت که حرکاتش به رقصی سخیف شبیه می شد. اما از کمر به بالا، با نیمتنة مخمل و گردنپوش چیندار و توردار ابریشمی، گاه خوشنما بود؛ حتی دستکش و کفش حاشیه هایی از تور داشت. در یک نمایش رزمی میان لورنتسو د مدیچی و جولیانو، برادرش جولیانو جامه هایی پوشیده بود که 8,000 دوکاتو می ارزید.
در قرن پانزدهم انقلابی در آداب غذا خوردن پایدار شد، و آن استعمال چنگال به جای انگشتان بود. تامس کوریت، که در حدود سال 1600 در ایتالیا سفر می کرد، از این رسم جدید متحیر شده بود و دربارة آن چنین نوشت: «این رسم در هیچ کشور دیگری که من در سفرهایم دیده ام به کار نمی رود.»؛ همو در معمول کردن آن در انگلستان سهیم بود. کارد، چنگال، و قاشق از برنج وگاه از نقره بود و به همسایگانی که مجالس ضیافت ترتیب می دادند امانت داده می شد. غذا، جز در مواقع مهمانی، ساده و مختصر بود، اما افراط در غذاهای متنوع در ضیافتها اجباری بود. ادویه – فلفل، میخک، جوز هندی، دارچین، ابهل، زنجبیل، و غیره- برای خوشمزه ساختن غذا و انگیختن عطش، به طور فراوان به کار می رفت؛ از این رو، هر میزبانی به مهمانان خود شرابهای متنوع عرضه می داشت. تاریخ رواج سیر را در ایتالیا می توان به سال 1548 مستند دانست، اما بدون شک خیلی پیش از آن مرسوم بوده است. میخواری یا شکمبارگی در ایتالیای رنسانس چندان رواج نداشت؛ ایتالیاییان دورة رنسانس، مانند فرانسویان یک دوره بعد، خوش غذا بودند نه شکم پرست. وقتی مردان از زنان خانوادة خود جدا بودند، ممکن بود یک یا دو روسپی را در مهمانیها دعوت کنند؛ همان کاری که آرتینو به هنگام مهمان کردن تیسین

کرد. مردان منظم تر وقت غذا را با موسیقی، انشاد اشعار، و مکالمات ادبی خوش می داشتند.
هنر سخنوری، یعنی صحبت کردن به روش هوشمندانه با آراستگی و نزاکت و روشنی و بذله گویی، به وسیلة رنسانس از نو ابداع شد. یونان و رم به این هنر آشنا بودند؛ و آن در نقاط مختلف ایتالیای قرون وسطی نیز – مثلاً در دربارهای فردریک دوم و اینوکنتیوس سوم- تاحدی زنده نگاه داشته شده بود. حال، در فلورانس، اوربینو، و رم، بترتیب در حکومت لورنتسو، الیزابتا، و لئو دوباره نضج گرفته بود: نجبا و بانوانشان، شاعران و فیلسوفان، سرداران و دانشوران، هنرمندان و موسیقدانان، گاه گاه طاعتی به دین ابراز می داشتند، بیان خود را با اشارت نمکین ملیح می ساختند، و از سخنان یکدیگر محظوظ می شدند. این مکالمات چنان پسندیده بودند که بسیاری از مقامات و رسالات به شکل مفاوضات منتشر می شدند تا لطف سخن دریافته و منعکس شود. این کار به افراط گرایید و زبان و فکر بیش از حد متصنع و مهذب شد؛ سرانجام، افراط در این وضع از قدرت مردانة بیان کاست. اوربینو جای رامبویه1 فرانسه را گرفت، و مولیر به «زنان متصنع مضحک» بموقع حمله کرد تا هنر سخنوری را برای فرانسه حفظ کند.
علی رغم تصنع عده ای قلیل، سخن ایتالیایی از آزادی موضوع و مدح و قدح چنان برخوردار بود که امروزه آداب اجتماعی چنان اجازه ای را نمی دهد. چون مکالمات عادی ندرتاً به گوش زنان شوهر نکردة خوش اخلاق می رسید، چنین گمان می رفت که دربارة مسایل جنسی می توان آشکارا بحث کرد. اما سوای این موضوع، و حتی در عالیترین محافل مردان، نوعی بیقیدی در شوخی جنسی، نوعی آزادی پرنشاط در شعر، و نوعی بی عفتی در تئاتر وجود داشت که در برما اکنون جزو جنبه های کمتر عرضه شدنی دورة رنسانس است. مردان تربیت شده گاه اشعار هزلی بر مجسمه ها می نوشتند، و بمبو مهذب در مدح پریاپوس چیز می نوشت. جوانان برای اثبات بلوغ خود در هرزه گویی و ژاژخایی بر یکدیگر پیشی می جستند. مردان تمام طبقات ناسزا می گفتند و گاه سخنان کفر آمیز بر زبان می آوردند که شامل مقدسترین نامها در دین مسیح بود. مع هذا، نه عبارات مؤدبانه در کشورهای دیگر آن گونه پیراسته بود، و نه اشکال خطاب بدان سان آراسته؛ زنان هنگام ترک هر یک از دوست مردان صمیم خود، دست او را می بوسیدند، و مردان دست زنان را؛ هدیه های فراوان میان دوستان رد و بدل می شد، و ملاحظه در گفتار و کردار به مرحله ای رسید که در شمال اروپا عجیب و بی سابقه به نظر می آمد. کتابهای آداب و تشریفات ایتالیایی در آن سوی آلپ خواستاران بسیار داشتند.
همین موضوع دربارة آموزشنامه های رقص، شمشیربازی، و سایر تفریحات نیز صدق می کرد؛ در تفریح نیز، همان گونه که در مکالمه و کفرگویی، ایتالیا درجهان مسیحی پیشرو بود. در شبهای تابستان دختران در میدانهای فلورانس می رقصیدند، و شیرین حرکات ترین آنان یک

1. اشاره است به محفل ادبی مارکیز دو رامبویه در پاریس، که می کوشید تا زبان فرانسه را منزه سازد. مؤلف اینجا اشاره به سعی مفرطی می کند که در منقح ساختن زبان ایتالیایی در اوربینو معمول می شد. ـ م.

نیمتاج نقره جایزه می برد؛ در روستاها مردان و زنان جوان برروی چمن ده پایکوبی می کردند. درخانه ها یا مجالس رقص رسمی، زنان با زنان یا مردان، و مردان با مردان یا زنان می رقصیدند؛ در هر حال، هدف ملاحت و شیرین نمایی بود. در رنسانس، بالت رونق داشت؛ شعر وحرکت به هنرها افزوده شده بود.
ورقبازی حتی از رقص هم محبوبتر بود، در قرن پانزدهم در تمام طبقات شکلی جنون آمیز به خود گرفته بود؛ لئو دهم خود به آن عادت داشت. گاه ورقبازی شکل قمار به خود می گرفت؛ به یادآورید که چگونه کاردینال رافائلو ریاریو 14,000 دوکاتو در بازی با پسر اینوکنتیوس هشتم، برد. مردان گاه طاسبازی می کردند، و ضمن آن بعضی اوقات طاس می گرفتند. این کار نیز به صورت عشق مزمنی درآمده بود که قانون بیهوده درصدد علاج آن بود. در ونیز قمار آن قدر خانواده های اشرافی را به تباهی کشانده بود که شورای ده نفری دو بار فروش ورق یا طاس را ممنوع و خدمتکاران را موظف کرد که هر وقت اربابانشان مقررات قانون ضد قمار را لغو کردند، گزارش دهند. «صندوق تبرع»، که در سال 1495 توسط ساوونارولا تأسیس شده بود، از وام گیران تعهد می گرفت که، لااقل تا واریز کردن وام خود، از قمار خودداری کنند. مردم موقر ساعتها به بازی شطرنج می نشستند و به مهره های قیمتی عشق می ورزیدند؛ جاکامو لوردانو در ونیز مهره هایی داشت که 5,000 دوکاتو می ارزیدند.
جوانان بازیهای مخصوص به خود داشتند که غالباً در فضای باز انجام می گرفت. اشراف ایتالیا سواری، شمشیربازی و نیزه بازی، و مشق جنگ تن به تن سواره می آموختند. برای این گونه مسابقات شهرها، در تعطیلات معین، محلی را در میدان عمومی با ریسمان مجزا می ساختند؛ و معمولاً این محل را طوری انتخاب می کردند که زنان از پنجره ها و بالکانه ها بتوانند رزمجویان را ببینند و سوارکار محبوب خود را تشجیع کنند. چون این گونه رزمها به قدرکافی کشنده از کار در نیامدند، در سال 1332 بعضی جوانان متهور در کولوسئوم رم نوعی از گاوبازی را معمول کردند که در آن یک مرد پیاده می بایست با نیزه با یک گاو بجنگد؛ در آن مورد فقط هجده سوارکار از خانواده های کهن رم در جنگ باگاوان کشته شدند، و تنها یازده گاو به قتل رسیدند. چنین مسابقه هایی گاه گاه در رم و سینا تکرار شد، اما هرگز به مذاق ایتالیاییان خوش نیامد. مسابقة اسبدوانی معمولتر بود و ذوق اهالی رم، سینا، و فلورانس را به یکسان برانگیخت. شکار، قوشبازی، و مسابقه های دو، قایقرانی، تنیس، و بوکس ورزشهای ایتالیایی را تکمیل می کردند و شارمندان را فرداً ورزیده نگاه می داشتند، اما از لحاظ جمعی سودی از آنها عاید نمی شد و دفاع شهرها به سربازان مزدور واگذار می شد.
بر روی هم، زندگی، علی رغم رنجها و خطرها و وحشتهای طبیعی و فوق طبیعیش، خوش بود؛ مردم شهر از لذت پیاده یاسواره رفتن به روستاها، کرانة رودها، یا ساحل دریا برخوردار بودند؛ برای تزیین خانه و پیراستن شخص خود گل می پروردند؛ و در جوار ویلاهای خود

باغهای زیبایی به اشکال هندسی پدید می آوردند. کلیسا در تعطیل سخی بود، و دولت تعطیلاتی از خود به آنها می افزود. در دریاچه های ونیزی، رود آرنو در ونیز، رود مینچو در مانتوا، ورود تیچینو در میلان جشنوارة آب گرفته می شد. یا، در روزهای مخصوص، دسته های بزرگی در کوچه های شهر، با علمها و ارابه های صنفی که به دست هنرمندان دارای شهرت جهانی تهیه شده بود، روان می شدند؛ دسته های موزیک می نواختند، دختران زیبا می خواندند و می رقصیدند، مردان موقر می خرامیدند، و شب هنگام آتشبازی صور شگفت انگیزی در آسمان پدید می آورد. در «شنبة مقدس»، در فلورانس، سه سنگ چخماق که از کلیسای قیامت در اورشلیم آورده شده بودند، یک شمع پیهی را روشن می کردند، که آن نیز یک شمع گچی را بر می افروخت، و شمع اخیر، که با یک کبوتر مصنوعی در طول سیمی حرکت داده می شد، به ارابه ای که در میدان جلو کلیسای جامع قرار داشت و علامت گردونة کشور بود می رسید و آن را آتش می زد. در کورپوس کریستی دستة نمایش دهندگان متوقف می شد تا اعضای آن سرودی را که توسط دختران و پسران همسرا خوانده می شد بشنوند، یا صحنه ای را از تاریخ کتاب مقدس یا افسانه های شرک آمیز، که توسط یکی از تشکیلات اخوت مذهبی نمایش داده می شد، ببینند. اگر شخص بزرگی به شهر می آمد، ممکن بود با «دستة نصرت» مورد استقبال قرار گیرد. این دسته به سبک روم قدیم با گردونه های مخصوصی ترتیب می یافت، یعنی به شیوة دسته ای که هنگام بازگشت یک سردار فاتح از جنگ آراسته می شد. وقتی که لئو دهم فلورانس محبوب خود را در سال 1513 دید، تمام مردم شهر از خانه ها بیرون آمدند تا عبور گردونة ظفر او را، که توسط پونتورمو نقاشی و تزیین شده بود، هنگام عبور از زیر طاق نصرتهای بزرگ ببینند. این طاق نصرتها در خیابان مرکزی نمایش دهندگان بسته شده بود. هفت گردونة دیگر، که شبیه هایی از شخصیتهای مشهور تاریخ روم را در خود داشتند، موکب پاپ را تشکیل می دادند؛ در آخرین گردونه، یک پسر برهنه، که او را با اکلیل رنگ کرده بودند، حلول عصر طلایی را با آمدن پاپ اعلام می کرد؛ اما آن پسر چندی بعد در نتیجة اثر سمی آن رنگ، مرد.
در هنگام کارناوال، گاه ارابه های دسته ها به وسیلة راکبان خود در فلورانس تصورات مجردی از قبیل «تدبیر»، «امید»، «بیم» و «مرگ»، یا «عناصر»، «بادها»، و «فصلها» را می نمودند، یا افسانه ای مانند افسانة پاریس و هلن یا باکوس و آریادنه را، همراه با آوازهای مربوط به هر صحنه، مجسم می کردند؛ برای چنین «نمایشی» لورنتسو قصیدة مشهور خود را برای جوانی و نشاط نوشت. در آن شبهای کارناوال، همه، از کودکان بازیگوش گرفته تا کاردینالها، ماسک به صورت می زدند، به شوخی و فریب می پرداختند، و با چنان آزادیی عشقبازی می کردند که انتقام قیود ایام روزه را پیش از وقت می گرفت. در سال 1512، وقتی که فلورانس هنوز سعادتمند بود – اما بدبختیهای غیر منتظر فقط چند ماه با آن فاصله داشتند- پیرو دی کوزیمو و فرانچسکو گراناتچی «ماسک پیروزی مرگ» را برای نمایش کارناوال ساختند. این ماسک

عبارت بود از یگ گردونة ظفر بزرگ که با گاومیشهای سیاه کشیده می شد و با پارچة سیاهی پوشیده شده بود که بر آن اسکلت بزرگ «مرگ» با داسی منقوش شده بود؛ برگرد آن اسکلت چند گور و اشباح هولناک، که بر جامه هاشان استخوانهای سفید درخشان در تاریکی نقش شده بود، قرار داشتند؛ در پشت ارابه اشکال ماسکداری می خرامیدند که باشلقهای سیاهشان، هم در جلو هم در عقب، با سرهای مرده نقاشی شده بود. از قبرهایی که برروی ارابه ها درست شده بودند، پیکرهای دیگری برخاسته بودند که با تمهیدات هنر نقاشی همچون استخوان به نظر می رسیدند؛ این اسکلتها آوازی می خواندند که مضمونش این بود: همة مردم باید بمیرند. در پیش و پس ارابه گروهی از اسبان مفلوک راه می رفتند که بر رویشان اجساد مردگان بود. بدین گونه، در مهمترین قسمت کارناوال، پیرو دی کوزیمو، با منعکس ساختن صدای ساوونارولا خوشگذرانی ایتالیاییها را محکوم ساخت و آن بلایی را که باید بر آنها نازل شود پیش بینی کرد.