گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
فصل بیس و یکم
.فصل بیست و یکم :سقوط سیاسی - 1494-1534


I – فرانسه ایتالیا را کشف می کند: 1494-1495

وضع ایتالیا را در سال 1494 به یادآورید. کشور- شهرها به واسطة برآمدن طبقة متوسط، که با توسعه وادارة تجارت و صنعت ثروتمند شده بود، رشد کرده بودند. این کشور- شهرها آزادی جامعه ای خود را، به سبب ناتوانی حکومتهای نیمه دموکراتیک در حفظ نظم درمیان کشمکشهای خانوادگی و طبقاتی، از دست دادند. اقتصاد آنها، حتی وقتی که ناوگان و کالاهایشان به بندرهای دوردست می رسیدند، اساساً محلی بود. آنها با یکدیگر رقابت شدیدتری داشتند تا با کشورهای خارجی؛ در برابر توسعة بازرگانی فرانسه، آلمان، و اسپانیا به داخل مناطقی که یک زمان تحت سلطة ایتالیا بود، مقاومتی ابراز نمی داشتند. گرچه ایتالیا مردی را زاد که امریکا را دوباره کشف کرد، اما اسپانیا بود که هزینة مسافرت او را تأمین نمود؛ در پی این کشف، تجارت آغاز شد؛ با بازگشت کریستوف کلمب، سیل طلا جاری گشت، ملل کرانه های اقیانوس اطلس و مدیترانه سعادتمند شدند، و مدیترانه دیگر کانون زندگی اقتصادی سفیدپوستان نبود. پرتغال کشتیهایی می فرستاد تا با دور زدن افریقا به هندوستان و چین بروند، تا بدین گونه از ممانعت مسلمانان در خاورمیانه و خاور نزدیک اجتناب کند؛ حتی آلمانها بیشتر از طریق دهانه های راین ارتباط خود را با درون ایتالیا برقرار می ساختند تا از فراز کوههای آلپ. کشورهایی که مدت یک قرن منسوجات پشمی ایتالیا را می خریدند، حال خود پارچه می بافتند؛ و ملتهایی که به بانکدارهای ایتالیا سود می پرداختند، اکنون صرافان خود را تقویت می کردند. عشریه ها، مالیاتهای سالانه، پنی پطرس، وجوه آمرزشنامه ها، و پولهایی که زایران خرج می کردند حال بزرگترین یاری اروپای آن سوی آلپ به ایتالیا بودند؛ اما یک سوم اروپا آن موج را بزودی برگرداند. در نسلی که مورد بحث ماست، که در آن ثروت تراکم یافتة ایتالیا شهرهای آن را به درخشندگی و هنر عالی رساند، ایتالیا از لحاظ اقتصادی محکوم به تباهی بود.

ایتالیا از لحاظ سیاسی نیز محکوم بود. درحالی که ایتالیا اقتصادیات مجزایی داشت و به کشور- شهرها تقسیم شده بود، در سایر جوامع اروپایی یک اقتصاد ملی انتقال از ایالات ملوک الطوایفی را به کشورهای دارای سلطنت مطلقه قوام می داد و الزام آور می نمود. فرانسه خود را در زیر لوای لویی یازدهم متحد می ساخت و بارونها را به درباریان و شهرستانیها را به اتباع میهن پرست کشور تبدیل می کرد؛ اسپانیا با ازدواج فردیناند آراگون با ایزابل کاستیل، تصرف غرناطه، و تحکیم اتحاد مذهبی با خون، خود را یگانه ساخت؛ انگلستان خود را در زیر لوای هنری هفتم وحدت بخشید؛ و گرچه آلمان همان قدر تکه تکه بود که ایتالیا، یک شاه و امپراطور را به فرمانروایی خود برگزید و گاه به او پول و سرباز می داد تا با کشور-شهرهای ایتالیا بجنگد. انگلستان، فرانسه، اسپانیا، و آلمان ارتشهای ملی از مردم خود ساختند و اشراف آنها سواره نظام و فرمانده تهیه کردند؛ شهرهای ایتالیا قوای کوچکی از سربازان مزدور داشتندکه فقط به عشق غارت کار می کردند؛ این قوا تحت رهبری کوندوتیره های قابل خریدی کار می کردند که نمی خواستند زخمهای مهلک بردارند. فقط یک درگیری رزمی شدید لازم بود تا غیر قابل دفاع بودن ایتالیا را به ثبوت رساند.
نیمی از دربارهای اروپا اکنون دستخوش توطئه های سیاسی برای کسب قدرت بودند. فرانسه مهمترین حق را می خواست، و برای این کار دلایل بسیار داشت. جان گالئاتتسو ویسکونتی دختر خود والنتینا را به لویی د/ اورلئان، اولین دوک اورلئان، داده بود (1378) و، در ازای این وصلت راحتبخش با یک خانوادة سلطنتی، وراثت امیرنشین میلان را، در صورتی که در سلسلة خود امیر نسل ذکور مستقیم نباشد، حق دختر و فرزند ذکورش دانسته بود؛ و وقتی که فیلیپو ماریا ویسکونتی مرد (1447)، چنین نسلی وجود نداشت؛ اما شارل، دوک اورلئان، چون پسر والنتینا بود، خاندان سفورتسا را غاصب خواند و اعلام کرد که تصمیم دارد، در اولین فرصت، آن امارت ایتالیایی را تصرف کند.
به علاوه، بنا به گفتة فرانسویان، شارل، دوک آنژو، سلطنت ناپل را از پاپ اوربانوس چهارم، به منزلة پاداشی برای دفاع پاپ در برابر شاهان هوهنشتاوفن، دریافت کرده بود (1266)؛ خوانای دوم پادشاهی خود را، به موجب وصیت، به رنه د/ آنژو واگذار کرده بود (1435)؛ آلفونسو اول آراگون آن سلطنت را، به سبب اینکه خوانا او را موقتاً به پسر خواندگی خود برگزیده بود، ادعا کرد و با زور خاندان آراگون را بر تخت ناپل نشاند. رنه کوشید تا آن پادشاهی را بگیرد، اما نتوانست؛ حق قانونی او پس از مرگش به لویی یازدهم پادشاه فرانسه رسید، و در سال 1482 سیکستوس چهارم، که با ناپل میانة خوبی نداشت، لویی را به تصرف آن دعوت کرد و گفت که «ناپل به او متعلق است.» در همان اوان، ونیز، که تحت فشار جنگی بود که توسط اتحادیه ای از کشور-شهرهای ایتالیا آغاز شده بود، از فرط نومیدی به لویی متوسل شد تا به ناپل یا میلان، ترجیحاً هر دو، حمله کند. لویی سرگرم وحدت بخشیدن به فرانسه

بود، اما پسرش، شارل هشتم، ادعای او را برناپل تعقیب کرد، به سخنان تبعیدیهای آنژویی- ناپلی که در دربارش بودند گوش داد، و گفت که تاج و تخت ناپل به آن سیسیل همبسته است که آن نیز حاوی تاج و تخت اورشلیم است؛ در نتیجه، این اندیشة جاه طلبانه به او القا شد، یا خود به این فکر افتاد، که ناپل و سیسیل را تسخیر کند، تاج شاهی اورشلیم را بر سر گذارد، و آنگاه به جهاد برضد ترکان برخیزد. در سال 1489، اینوکنتیوس هشتم، که با ناپل منازعه داشت، به شارل پیشنهاد کرد تا آن را بگیرد. آلکساندر ششم (1494)، با تهدید شارل به تکفیر، او را از عبور از آلپ منع کرد، اما دشمن آلکساندر، کاردینال جولیانو دلا رووره – که بعداً به نام یولیوس دوم برای راندن فرانسویان از ایتالیا به جنگ دست زد- به لیون نزد شارل رفت و او را به تعرض به ایتالیا و خلع آلکساندر تحریض کرد. ساوونارولا نیز دعوت دیگری بر آن افزود، به این امید که شارل، پیرو د مدیچی را در فلورانس و آلکساندر را در رم خلع کند – و بسیاری از فلوررانسیها از آن فرایار تبعیت کردند. سرانجام، لودوویکو میلانی، که از حملة ناپل می ترسید، عبور بلامانع از سرزمین میلان را به شارل، در هر هنگام که او جنگ با ناپل را آهنگ کند، پیشنهاد کرد.
شارل چون بدین گونه توسط نیمی از ایتالیاییان تحریض شد، خود را برای تجاوز به ایتالیا آماده ساخت. برای حفظ جناحین خویش، آرتوا وفرانش- کنته را به ما کسیمیلیان، پادشاه اتریش، و روسیون و سردانی را به فردیناند، پادشاه اسپانیا، واگذار کرد؛ و برای صرف نظر کردن انگلستان از ادعاهای خود بر برتانی، مبلغ هنگفتی به هنری هفتم پرداخت شد. درمارس 1494، ارتش خود را، که مرکب از 18,000 سوار و 22,000 پیاده بود، در لیون گردآورد. ناوگانی برای امن نگاه داشتن فلورانس جهت فرانسه اعزام گردید؛ این ناوگان، در 8 سپتامبر، راپالو را از نیروی ناپل، که در آنجا پیاده شده بود، پس گرفت؛ این برخورد اولیه چنان سخت و خونین بود که ایتالیایی را که عادت به کشتار معقول داشت متحیر ساخت. در آن ماه، شارل و ارتشش از آلپ گذشتند و در آستی توقف کردند. لودوویکو میلان، و ارکوله، فرمانروای فرارا، به استقبال او رفتند، و لودوویکو به او پول قرض داد. اما شارل، به علت مبتلا شدن به آبله، نتوانست کاری انجام دهد. وی، پس از بهبود، قوای خود را از راه میلان به توسکان برد. استحکامات سرحدی فلورانس درسارتسانا و پیتراسانتا ممکن بود در برابر او پایداری کنند، اما پیرو د مدیچی شخصاً در صدد تسلیم کردن آنها و پیزا ولیوورنو برآمد. در 17 نوامبر، شارل و نیمی از ارتش او به صورت رژه از فلورانس گذشتند؛ مردم شهر آن موکب سوارة بیسابقه را با شگفتی نگریستند و از دزدیهای کوچک سربازان مختصری شکوه کردند، اما از اینکه از هتک ناموس خودداری کرده بودند، خرسندی نشان دادند. در ماه دسامبر، شارل به سوی رم روانه شد.
ما قبلاً، از دیدگاه آلکساندر، به ملاقات شاه و پاپ اشاره کردیم. شارل با ملایمت رفتار کرد: برای ارتشش فقط عبور آزاد از لاتیوم را خواستار شد؛ و همچنین واگذاری جم را،

که زندانی پاپ بود و ممکن بود در جنگ با ترکها به عنوان مدعی تاج و تخت عثمانی و به منزلة متحدی مورد استفاده قرار گیرد، تقاضا کرد؛ و نیز داشتن سزاربورژیا را به گروگان خواست. آلکساندر موافقت خود را اعلام داشت؛ ارتش فرانسه روبه جنوب حرکت کرد (25 ژانویة 1495)، بورژیا کمی بعد فرار کرد، و آلکساندر توانست خط مشی دیپلوماسی خود را اصلاح کند.
در 22 فوریه، شارل، بی آنکه مقاومتی در برابر خود بیند، فاتحانه، در زیر چتر بزرگی از پارچة زرین که توسط چهار اصلمند ناپلی حمل می شد، پای به ناپل گذاشت و مردم از او استقبالی پر شور کردند. او این پذیرایی باشکوه را با کاستن از مالیاتها و بخشودن کسانی که با آمدن او مخالفت کرده بودند پاسخ گفت و، به تقاضای بارونهایی که در درونبوم کشور حاکم بودند، نظام برده داری را به رسمیت شناخت. چون خود را در امان احساس می کرد، برای لذت بردن از آب و هوا و منظره به استراحت پرداخت؛ در این باره نامه ای پرشور به دوک بوربون نوشت و وصف باغهایی را کرد که حال در آنها می زیست و، به قول خود او، از بهشت بودن فقط حوایی کم داشتند؛ از معماری، مجسمه سازی، و نقاشی آن شهر به شگفت آمد و تصمیم گرفت گروه منتخبی از هنرمندان ایتالیایی را با خود به فرانسه ببرد؛ در همان اوان مجموعه ای از آثار ربوده شده را با کشتی به فرانسه فرستاد. ناپل چندان او را خوش آمد که اورشلیم و جهاد خود را از یاد برد.
هنگامی که در ناپل توقف کرده بود و ارتشش از زنان ولگرد و روسپیخانه ها متمتع می شدند و «مرض فرانسوی» را می پراکندند، برضد او زمینه سازی می شد.
نجبای ناپل، به جای آنکه برای یاری کردن به او در خلع شاهشان پاداش یابند، در بسیاری از موارد از املاک خود، به نفع مالکان سابق که آنژویی بودند، محروم می گشتند، یا ملزم می شدند وام شارل را به خدمتگزارانش ادا کنند. تمام مشاغل کشوری به فرانسویان سپرده شده بود و هیچ چیز به دست آنان انجام نمی گرفت، مگر با رشوه هایی که از اخاذیهای کارمندان ناپلی به نحوی فاحش تجاوز می کرد؛ ارتش اشغالگر، با حقیر شمردن آشکار مردم ایتالیا، اهانت را به آزار افزوده بود؛ در ظرف چند ماه، فرانسویان از چشم ایتالیاییان افتادند و کینه ای برای خود فراهم ساختند که وحشیانه منتظر فرصتی برای طرد متجاوزان بود.
در 31 مارس 1495، آلکساندر پرتوان، لودوویکو پشیمان، فردیناند خشمناک، ماکسیمیلیان حسود، و سنای محتاط ونیز اتحادیه ای برای دفاع ایتالیا تشکیل دادند. یک ماه گذشت تا شارل، که با داشتن عصایی در یک دست و گویی – که شاید علامت کره بود – در دست دیگر، در کوچه های ناپل قدرت خود را به رخ می کشید، فهمید که اتحادیة جدید ارتشی برای جنگ با او فراهم کرده است. در 21 مه، ادارة ناپل را به عهدة پسر عمش، کنت مونپانسیه، واگذار کرد و ارتش خود را به شمال برد. درفورنووو، در کرانة رود تارو در ناحیة پارما، نیروی ده هزار

نفری او راه خود را از طرف یک ارتش 40,000 نفری – که تحت رهبری جان فرانچسکو گونتساگا، مارکزة مانتوا، قرار داشت – مسدود یافت. در آنجا، در 5 ژوئیة 1495، نخستین آزمایش فرانسویان در برابر اسلحه و تاکتیک ایتالیاییان شروع شد. گونتسالو، هر چند که خود دلیرانه می جنگید، نیروهای خود را بد اداره کرد، چنان که فقط نیمی از آنها به کار افتاد؛ ایتالیاییان از لحاظ روحیه حاضر به جنگیدن با رزمجویان بی امان نبودند و بسیاری از آنان گریختند؛ شوالیه دوبایار، که جوانی بیست ساله بود، به مردان خود سرمشق انگیزنده ای از تهور داد، و حتی خود شاه دلیرانه جنگید. نبرد قطعی نبود؛ هر دو طرف ادعای پیروزی داشتند؛ فرانسویان بنة خود را از دست دادند، اما فاتح میدان باقی ماندند، و شب هنگام بلامانع به سوی آستی ره سپردند، که در آنجا سومین دوک اورلئان با نیروهای تقویتی در انتظارشان بود. در ماه اکتبر، شارل، با شهرتی آسیب دیده اما تنی بی آسیب، به فرانسه بازگشت.
نتایج ارضی تجاوز چندان مهم نبود. گونتسالو، ملقب به «سردار بزرگ»، فرانسویان را از ناپل و کالابریا بیرون راند و سلسلة آراگون را، با تعیین فدریگو سوم به سلطنت، بازگرداند (1496). نتایج غیرمستقیم تجاوز بسیار مهم بود و برتری یک ارتش ملی را بر عده های مزدور ثابت کرد. مزدوران سویسی از این قاعده مستثنا بودند، نیزه هایی به طول تقریباً شش متر داشتند، و آرایش یکپارچه ای از گردانها تشکیل می دادند که به شکل «خارپشت» خطرناکی در برابر سوار نظام عرض اندام می کردو می توانست پیروزیهایی بسیار به دست آورد، اما بزودی شکست ناپذیری این فالانژ، که صورت احیا شده ای از آن آرایش معروف مقدونی بود، در مارینیانو، با ظهور یک توپخانة اصلاح شده، به پایان رسید (1515). شاید در این جنگ بود که توپها با آرایش روانه شدند که مانوور آنها را از حیث سمت و برد بسهولت ممکن ساخت؛ این توپها با اسب کشیده می شدند، نه (آنچنانکه تا آن زمان در ایتالیا معمول بود) با گاو؛ و به طوری که گویتچاردینی می گوید، فرانسویان «توپهای صحرایی و دژکوب به تعدادی چنان زیاد وارد میدان کردند که ایتالیا هرگز پیش از آن ندیده بود.» شهسواران فرانسوی، اعقاب قهرمانان فرواسار، در فورنووو با دلاوری جنگیدند، اما این شهسواران نیز بزودی در برابر توپ به زانودر آمدند. در قرون وسطی صناعات دفاعی بر وسایل حمله غالب آمده بودند، اما حال حمله بر دفاع پیشی جسته و جنگ را خونینتر ساخته بود. جنگهای ایتالیا تا آن زمان چندان به مردم کشوری آسیب نمی رساند، و بیشتر در میدانهای نبرد مؤثر بود تا بر حیات اهالی غیرنظامی؛ اما اکنون تمام ایتالیا را به خون و تباهی کشانده بود. سویسیها در آن سال جنگ دانستند که جلگه های لومباردی تا چه حد حاصلخیز است، و از آن پس بارها بر آن حمله کردند. فرانسویان نیز دریافتند که ایتالیا به قسمتهای مجزایی تقسیم شده که منتظر سرداری پیروزگر است. شارل هشتم خود را در عشق مستغرق ساخت و دیگر چندان دربارة ناپل نیندیشید، اما پسرعمو و وارثش روح قویتری داشت. لویی دوازدهم آن آزمایش را از نو آغاز کرد.