گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
فصل بیس و یکم
.II- حمله تجدید می شود: 1496-1505


ماکسیمیلیان، «پادشاه رومیان» - یعنی آلمانها – پیش پردة کارزار را فراهم کرد. ماکسیمیلیان از این اندیشه که دشمن بزرگش فرانسه ممکن است نیرومند شود و جناح او را با تسخیر ایتالیا تهدید کند، بس ناراحت بود؛ وانگهی شنیده بود که ایتالیا سرزمین زیبا و ضعیفی است که هنوز به صورت یک کشور واحد در نیامده است و شبه جزیره ای بیش نیست. او نیز ادعاهایی بر ایتالیا داشت؛ شهرهای لومباردی هنوز عملاً تیول امپراطوری بودند و ماکسیمیلیان، که در رأس امپراطوری روم قرار داشت، ممکن بود آن را به هرکس که بخواهد بدهد. در حقیقت آیا لودوویکو به او رشوه ای از پول (فلورین) یا زن (یا بیانکای دیگری) نداده بود تا در عوض امارت میلان را از او بگیرد؟ به علاوه، بسیاری از ایتالیاییان او را دعوت کرده بودند: هم لودوویکو و هم ونیز به او متوسل شده بودند (1496) تا وارد ایتالیا شود و به آنها در برابر تهدید یک حملة مجدد از طرف فرانسویان یاری کند. ماکسیمیلیان با نیروی مختصری آمد؛ سیاست مکار ونیز او را به حمله بر لیوورنو، آخرین مخرج فلورانس در مدیترانه، تحریض کرد تا به این ترتیب فلورانس را، که هنوز با فرانسه متحد بود و همواره با ونیز رقابت می کرد، ضعیف سازد. نبرد ماکسیمیلیان به واسطة هماهنگی و حمایت نامکفی دچار شکست شد و او، در حالی که کمی خردمندتر شده بود، به آلمان بازگشت (دسامبر 1496).
در سال 1498، دوک اورلئان با عنوان لویی دوازدهم پادشاه فرانسه شد. به عنوان نوة والنتینا ویسکونتی، ادعاهای خانوادة خود را بر میلان فراموش نکرده بود؛ و به عنوان پسر عم شارل هشتم، وارث ادعاهای آنژو بر ناپل بود. در روز تاجگذاریش، علاوه بر القابی چند، عنوانهای دوک میلان، پادشاه ناپل و سیسیل، و امپراطور اورشلیم را اختیار کرد. برای باز کردن راه خود، معاهدة صلح با انگلستان را تجدید کرد و یک عهدنامة مشابه دیگر با اسپانیا منعقد نمود. با وعده دادن کرمونا و سرزمینهای واقع در مشرق آدا، ونیز را - «به منظور آغاز کردن یک جنگ مشترک با دوک میلان، لودوویکو سفورتسا، و هرکس دیگر به جز عالیجناب پاپ رم، به قصد بازگرداندن امارت میلان به مسیحیترین شاه به عنوان میراث کهن و بر حق او»- به اتحاد با خود کشاند. یک ماه بعد (مارس 1499) قراردادی با کانتونهای سویس منعقد کرد تا، در ازای یک اعانة سالانه به مبلغ 20,000 فلورین، به او سرباز بدهند. در ماه مه، آلکساندر ششم را با دادن یک دختر فرانسوی از سلالة شاهان به زنی به سزار بورژیا، واگذار کردن امیرنشین والنتینوا به او، و وعدة یاری دادن به تسخیر مجدد ایالات پاپی، وارد اتحاد کرد. لودوویکو در برابر این ائتلاف خود را زبون یافت و به اتریش گریخت؛ ظرف سه هفته امارت او در قلمروهای ونیز و فرانسه ادغام شد؛ در 6 اکتبر 1499، لویی پیروزمندانه وارد میلان شد، و تقریباً تمام ایتالیا، به جز ناپل، مقدم او را گرامی داشت.

درحقیقت تمام ایتالیا، بجز ونیز و ناپل، اکنون تحت سلطه و نفوذ فرانسه بود. مانتوا، فرارا، و بولونیا با شتاب تسلیم شدند. فلورانس در اتحاد خود با فرانسه، که تنها نگاهبان آن در برابر سزار بورژیا بود، پایدار ماند. فردیناند، پادشاه اسپانیا، گرچه با سلسلة آراگون ناپل قرابت نزدیک داشت، در غرناطه با نمایندگان لویی وارد یک معاهدة مخفیانه برای تسخیر مشترک تمام ایتالیا در جنوب ایالات پاپی شد (11 نوامبر 1500). آلکساندر ششم، که برای تسخیر مجدد این ایالات به یاری فرانسه نیازمند بود، با صدور فرمانی که فدریگو سوم ناپل را خلع می کرد و تقسیم آن کشور را بین فرانسه و اسپانیا تنفیذ می نمود، همکاری کرد.
در ژوئیه 1501، یک ارتش فرانسوی به رهبری ستوارت د/اوبینیی اسکاتلندی، سزار بورژیا، و فرانچسکو دی سان سورینو، محبوب خیانت پیشة لودوویکو، از درون کشور ایتالیا به کاپوا ره سپرد، آنجا را گرفت و غارت کرد، و رو به ناپل پیش رفت. فدریگو، که از طرف همه ترک شده بود، شهر را در ازای پناهندگی راحت و یک مقرری سالیانه در فرانسه به فرانسویان تسلیم کرد. در همان حال، گونتسالو د کوردووا، ملقب به سردار بزرگ، کالابریا و آپولیارا برای فردیناند و ایزابل تسخیر کرد، و فرانته، پسر فدریگو، که تارانتو را پس از دریافت وعدة آزادی از گونتسالو تسلیم کرده بود، به درخواست فردیناند، به عنوان اسیر به اسپانیا فرستاده شد. وقتی که ارتش اسپانیا در مرزهای میان آپولیا و آبروتتسی با فرانسویان روبه رو شدند، بین آن دو برسرخط مرز دو «دزدی» نزاع برخاست؛ و به دلخواه آلسکاندر، اسپانیا و فرانسه بر سر تقسیم دقیق اموال غارتی وارد جنگ شدند (ژوئیة 1502). پاپ به سفیر کبیر ونیز گفت: «اگر خداوند میان فرانسه و اسپانیا مناقشه ایجاد نکرده بود، ما حال کجا بودیم؟»
بیشتر ثروتهای حاصل از این جنگ جدید تا مدتی عاید فرانسه شد. نیروهای د/ اوبینیی تقریباً بر سراسر جنوب ایتالیا تاختند، و گونتسالوعده های خود را در شهر مستحکم بارلتا متمرکز ساخت. در آنجا یک حادثة قرون وسطایی آتش جنگ موحشی را بر افروخت (13 فوریة 1503). فرماندة یک هنگ ایتالیایی در ارتش اسپانیا، که از سرزنش یک افسر فرانسوی خشمگین شده بود، از سیزده فرانسوی خواست تا با سیزده ایتالیایی مصاف دهند. (افسر فرانسوی گفته بود که ایتالیاییها زن صفت و بزدلند.) این پیشنهاد قبول شد؛ جنگ موقتاً قطع شد. درحالی که آن بیست و شش رزمجو با یکدیگر مصاف می دادند، سربازان طرفین به تماشا ایستاده بودند، تا آنکه هر سیزده تن فرانسوی زخمهای کاری برداشتند و اسیر شدند، گونتسالو، با آن جوانمردی اسپانیایی که غالباً با بیرحمی اسپانیایی برابر بود، از جیب خود فدیة اسیران را داد و آنان را به ارتش خودشان باز فرستاد.
این حادثه روحیة نیروهای سردار بزرگ را تازه کرد؛ این نیروها از بارلتا بیرون رفتند و محاصره کنندگان را پراکنده و مغلوب ساختند و یک بار دیگر فرانسویان را در چرینیولا شکست دادند. در 16 مه 1503، گونتسالو بدون مقاومت وارد ناپل شد و مورد ستایش مردم، که همواره

برای تحسین فاتح آماده اند، قرار گرفت. لویی دوازدهم ارتش دیگری به مصاف گونتسالو فرستاد؛ او در کرانه های رود گاریلیانو به آن برخورد و شکستش داد (29 دسامبر 1503)؛ در آن هزیمت، پیرو د مدیچی، که با فرانسویان فرار می کرد، غرق شد. گونتسالو گائتارا، که آخرین دژ مستحکم فرانسه در جنوب ایتالیا بود، محاصره کرد. شرایط جوانمردانه ای به فرانسویان پیشنهاد کرد که آن را بزودی پذیرفتند (اول ژانویة 1504)؛ وفاداری او در حفظ آن شرایط پس از خلع سلاح فرانسویان، آنان را، که موارد نقض معاهدات را بسیار دیده بودند، چنان شیفته ساخت که او را «سردار نجیب» خواندند. با انعقاد معاهدة بلوا (1505)، لویی حقوق خود را در مورد ناپل به خویشاوند خود، ژرمن دوفوا، که می بایست با فردیناند ازدواج کند و ناپل را به عنوان جهاز به او بدهد، واگذار کرد و بدین ترتیب، تاحدی آبروی خود را حفظ نمود. تاجهای ناپل و سیسیل به تاجهایی که قبلاً برسر سیری ناپذیر فردیناند نهاده شده بودند اضافه شدند، و از آن پس، تا سال 1707. پادشاهی ناپل ضمیمة اسپانیا شد.