گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
فصل بیس و یکم
.III- اتحادیة کامبره: 1508-1516


ایتالیا اکنون نیمه خارجی بود: جنوب آن به اسپانیا تعلق داشت؛ شمال باختری، از جنووا تا میلان و از آنجا تا حوالی کرمونا، در زیر سلطة فرانسه بود؛ امارات کوچکتر نفوذ فرانسه را پذیرفتند؛ فقط ونیز و ایالات پاپی نسبتاً مستقل بودند و گهگاه برسر شهرهای رومانیا جنگ داشتند. ونیز در آرزوی بازارهای اضافی و منابعی در خاک اصلی ایتالیا بود تا جای آنهایی را که ترکها گرفته بودند، یا آنهایی را که به واسطة وقوع در سرراههای آتلانتیک به هندوستان مورد تهدید بودند، پرکند. ونیز از مرگ آلکساندر و بیماری بورژیا برای تسخیر مجدد فائنتسا، راونا، وریمینی استفاده کرد؛ یولیوس دوم آهنگ بازگرفتن آنها را داشت. در سال 1504، لویی و ماکسیمیلیان را وادار کرد تا از نزاع غیر مسیحی خود جلوگیری کنند و در حمله به ونیز، و تقسیم مستملکات آن در خاک اصلی ایتالیا، به او ملحق شوند. ماکسیمیلیان قلباً مایل بود، اما خزانه اش چندان مایه ای نداشت، و از این نقشه نتیجه ای عاید نشد. یولیوس به کوشش خود ادامه داد.
در 10 دسامبر 1508 توطئة بزرگی در کامبره برضد ونیز آغاز شد. امپراطور ماکسیمیلیان به این دسیسه ملحق شد، زیرا ونیز گوریتسا، تریست، پوردنونه، و فیوم را از سلطة امپراطوری خارج ساخته بود؛ حقوق امپراطوری اورا در ورونا و پادوا نادیده گرفته بود؛ و عبور آزاد او وارتش کوچکش را به سوی رم، برای تاجگذاری پاپ، دریغ ورزیده بود. لویی دوازدهم به اتحادیه پیوسته بود، زیرا بر سر تقسیم شمال ایتالیا مناقشاتی بین فرانسه و ونیز به وجود آمده بود. فردیناند اسپانیا نیز به این اتحادیه پیوست (1509)، زیرا ونیز نه تنها از تخلیة رومانیا

خودداری کرد، بلکه منظور جاه طلبانة خود را برای به دست آوردن فرارا- که تیول مسلم پاپ بود- پنهان نمی داشت. نیروهای دریایی در این موقع در صدد برآمدند تا تمام متصرفات ونیز را در خاک اصلی ایتالیا تصرف کنند: اسپانیا شهرهای سابق خود را در ساحل آدریاتیک بازگیرد؛ پاپ رومانیا را دوباره به دست آرد؛ ماکسیمیلیان پادوا، ویچنتسا، ترویزو، فریولی، وورونا را بگیرد؛ لویی برگامو، برشا، کرما، کرمونا، و درة آدا را به چنگ آورد. اگر این نقشه به کامیابی می انجامید، ایتالیا دیگر وجود نمی داشت، فرانسه و آلمان به رود پو و اسپانیا تقریباً به رود تیبر می رسید، ایالات پاپی به طرزی خطرناک محاصره می شدند، و باروی ونیز در برابر ترکان منهدم می گشت. در این بحران هیچ ایالت ایتالیایی به ونیز یاری نکرد، زیرا ونیز تقریباً تمام آنها را با طمع ورزی و زورمندی خود برانگیخته بود. در حقیقت فرارا، که بحق بر ونیز بدگمان بود، به اتحادیه ملحق شد. گونتسالو نجیب، که با خشونت از طرف فردیناند طرد شده بود، خدمات خود را برای فرماندهی به ونیز پیشنهاد کرد؛ سنای ونیز جرئت نکرد پیشنهاد او را بپذیرد، زیرا تنها امید آن به بقا در این بود که متحدان را یکی پس از دیگری از اتحادیه جدا سازد.
ونیز حال شایستة همدردی بود، زیرا بتنهایی در برابر یک نیروی شکننده ایستاده بود؛ و هم بدان سبب که اغنیای وفادار و بینوایان زیر پرچمش یکسان و با لجاجتی باور نکردنی می جنگیدند تا به پیروزی نایل آیند – به هر بها که باشد. سنا پیشنهاد کرد که فائنتسا و ریمینی را به پاپ برگرداند، اما یولیوس خشمناک با طوفانی از تکفیر پاسخ گفت و نیروهای خود را فرستاد تا شهرهای رومانیا را از ونیز بازستانند. مقارن همان احوال، پیشروی فرانسویان ونیز را مجبور ساخت تا نیروهای خود را در لومباردی تمرکز دهد. در آنیادلو، فرانسویان ونیز را در یکی از خونینترین نبردهای رنسانس (14 مه مه 1509) مغلوب ساختند؛ آن روز شش هزار مرد در آنجا کشته شدند. حکومت نومید ونیز باقیماندة قوای خود را بازخواند، فرانسویان را واگذاشت تا تمام لومباردی را اشغال کنند، آپولیا و رومانیا را تخلیه کرد، به ورونا، ویچنتسا، و پادوا اعلام کرد که دیگر نمی تواند از آنها دفاع کند، و به آنها آزادی کامل داد که یا به امپراطور تسلیم شوند یا، چنانچه بخواهند، در برابر او مقاومت کنند. ماکسیمیلیان با بزرگترین ارتشی که تا آن زمان در آن نواحی هنوز دیده نشده بود–تقریباً 36,000 تن- آمد و پادوا را محاصره کرد. روستاییان اطراف آنچه توانستند برای سربازان او مزاحمت تولید کردند؛ اهالی پادوا با آن دلیری که گواه بر حکومت خوب آنان در زیر لوای ونیز بود جنگیدند. ماکسیمیلیان، که بیتاب و همواره در صرف پول لئیم بود، آن محل را با نفرت به قصد تیرول ترک کرد؛ یولیوس ناگهان فرمان داد تا نیروهایش از محاصره دست بردارند، پادوا و ویچنتسا داوطلبانه به حکومت ونیز بازگشتند. لویی دوازدهم، که سهم خویش را از غارت به دست آورده بود، ارتش خود را منحل کرد.

در این هنگام یولیوس تشخیص داد که پیروزی کامل اتحادیه شکستی برای سلطنت پاپ خواهد بود، زیرا پاپها را در برابر کشورهای شمالی، که در آنها اصلاحات دینی طرفدارانی پیدا می کرد، خاضع می ساخت. هنگامی که ونیز بار دیگر آنچه را که او می توانست بخواهد پیشنهاد کرد، او «در حالی که سوگند می خورد که هرگز موافقت نخواهد کرد، موافقت کرد.» (1510) پس از به دست آوردن آنچه فکر می کرد ملک طلق کلیساست، فرصت آن را یافت تا خشم خود را متوجه فرانسویان سازد که، با در دست داشتن لومباردی و توسکان، به صورت همسایگان نامطلوبی برای ایالات پاپی درآمده بودند. در میراندولا سوگند خورد که تا فرانسویان را از ایتالیا نراند، هرگز ریش خود را نتراشد؛ بدین گونه بودکه در تصویر کار رافائل با آن ریش مجلل نمودار شد. پاپ به ایتالیا این شعار مهیج را داد: «بربرها رابیرون بریزید!» هر چندکه بس دیر شده بود. در اکتبر 1511 یک «جبهة اتحاد مقدس» با ونیز و اسپانیا تشکیل داد و بزودی سویس و انگلستان را نیز به آن ملحق ساخت. تا آخر ژانویة 1512، ونیز، برشا، و برگامو را، با همکاری مسرورانة شارمندان آن دو شهر، تسخیر کرده بود. فرانسه بیشتر نیروهای خود را در داخل کشور نگاه داشته بود تا با یک تجاوز احتمالی از طرف انگلستان و اسپانیا مقابله کند.
یک نیروی فرانسوی زیر فرمان یک جوان جسور و مهذب بیست ودو ساله در ایتالیا باقی ماند. گاستون دو فوا این ارتش را نخست برای نجات بولونیای محاصره شده هدایت کرد، سپس آن را برای مغلوب ساختن ونیزیان در ایزولا دلا سکالا، و پس از آن برای بازگرفتن برشا برد، و سرانجام آن را به فتح مشعشع ولی پرخرج راونا سوق داد (11 آوریل 1512). آن آوردگاه با خون تقریباً 20,000 انسان رنگین شد، و خود گاستون، که در جبهه می جنگید، زخمهای مهلک برداشت.
یولیوس آنچه را که به زور اسلحه از میان رفته بود با مذاکره به دست آورد. ماکسیمیلیان را تحریض کرد که متارکه ای با ونیز امضا کند، برضد فرانسه به اتحادیه محلق شود؛ و 4,000 سرباز آلمانی راکه قسمتی از ارتش فرانسه بودند بازخواند. به اصرار او، سویسیان با 20,000 تن به درون لومباردی پیش رفتند. نیروهای فرانسوی، که به واسطة پیروزی و از دست دادن عده های آلمانی خود تقلیل یافته بودند، در برابر یک تودة همگرا از سربازان سویسی، ونیزی، و اسپانیایی به سوی جبال آلپ عقب نشینی کردند و پادگانهای غیر کارآمدی در برشا، کرمونا، میلان، و جنووا باقی گذاشتند. «جبهة اتحادمقدس» دو ماه پس از نبرد راونا، از طریق دیپلوماسی پاپ، از یک بدبختی آشکار در آمده و فرانسویان را از خاک ایتالیا بیرون رانده بود؛ و یولیوس همچون منجی ایتالیا مورد ستایش قرار گرفت.
در کنگرة مانتوا (اوت 1512) فاتحان غنیمتهای جنگی را قسمت کردند. به اصرار یولیوس، میلان به ماسیمیلیانو سفورتسا، پسر لودوویکو، داده شد؛ سویس لوگانو و سرزمین

واقع در گوشة دریاچة مادجوره را دریافت کرد؛ فلورانس ناچار شد که خاندان مدیچی را به امارت بازگرداند؛ پاپ تمام ایالات پاپی را که توسط بورژیا تسخیر شده بود دوباره به دست آورد و علاوه بر آن، پارما، پیاچنتسا، مودنا، و ردجو را تحصیل کرد؛ فقط فرارا بود که باز از تملک پاپ بر کنار ماند. اما یولیوس مسائل بسیار برای جانشین خود باقی گذاشت. او خارجیان را واقعاً از ایتالیا بیرون نرانده بود: سویسیها، به عنوان مستحفظانی برای سفورتسا، میلان را نگاه داشتند – امپراطور ویچنتسا و ورونا را به عنوان پاداش مطالبه می کرد، و فردیناند کاتولیک، که معامله گری مزورتر از همة آنان بود، قدرت اسپانیا را در جنوب ایتالیا مستقر ساخته بود. فقط قدرت فرانسه در ایتالیا پایان یافته می نمود. لویی دوازدهم یک ارتش دیگر برای تصرف میلان فرستاد، اما آن ارتش در نووارا، با از دست دادن هشت هزار سرباز فرانسوی، از سویسیها شکست خورد (6 ژوئن 1513). وقتی که لویی مرد (1515)، از امپراطوری سابقاً وسیعش در ایتالیا، جز یک پایگاه متزلزل در جنووا باقی نماند.
فرانسوای اول درصدد برآمد که تمامی آن را تصرف کند. به علاوه (به طوری که برانتوم ما را مطمئن می سازد)، فرانسوا شنیده بود که سینیوراکلریچه در میلان زیباترین زن ایتالیاست، و با عشقی سوزان خواستار او شد. در اوت 1515 از معبر جدیدی در کوههای آلپ ارتشی را به تعداد 40,000 تن گذراند. این ارتش بزرگترین نیرویی بود که در چنین کارزارهایی دیده می شد. سویسیها برای مصاف دادن با آن پیش آمدند؛ در مارینیانو، واقع در چند کیلومتری میلان، یک نبرد شدید به مدت دو روز میان طرفین در گرفت (13-14 سپتامبر 1515)؛ خود فرانسوا مانند یک رولان می جنگید و در همان محل، به وسیلة شوالیه دوبایار، به منصب شهسواری ارتقا یافت؛ سویسیان 13,000 کشته به جا گذاشتند و همراه با سفورتسا میلان را ترک کردند؛ آن شهر باردیگر به چنگ فرانسویان افتاد.
مشاوران لئو دهم، چون در تصمیم مردد بودند، از ماکیاولی نظر خواستند. او بیطرفی میان شاه و امپراطور را جایز ندانست؛ براین اساس که در صورت بیطرف ماندن، پاپ در برابر فاتح همان قدر زبون خواهد بود که گویی در جنگ شرکت کرده و شکست خورده است؛ از این رو اتحاد با فرانسه را همچون راهی معتدلتر پیشنهاد کرد. لئو فرمان داد که چنین شود، و در 11 دسامبر 1515 فرانسوا و پاپ در بولونیا ملاقات کردند تا شرایط اتحاد را تعیین کنند. سویسیان یک عهدنامة صلح مشابه با فرانسه امضا کردند؛ اسپانیاییان به ناپل عقب نشینی کردند؛ امپراطور، که باردیگر با ناکامی رو به رو شده بود، ورونا را به ونیز تسلیم کرد. جنگهای اتحادیة کامبره، که در آن همعهدان متحدان خود را مانند حریف رقص عوض کرده بودند، به پایان رسید. آخرین اوضاع این جنگها مانند اولینشان بود و هیچ نتیجة قطعی از آنها به دست نیامد، مگر اینکه ایتالیا میدان جنگ قدرتهای بزرگ شد که پی درپی به خاطر تسلط بر اروپا در آن مصاف می دادند. پاپ پارما و پیاچنتسا را به فرانسه واگذار کرد، و نیز

مستملکات خودرا در شمال ایتالیا دوباره به دست آورد، اما بنیة اقتصادیش تحلیل رفت. ایتالیا ویران شد، لکن هنر و ادبیات، یا با انگیزة وقایع ناگوار، یا به سائق گذشتة درخشان، همچنان رونق داشت. ولی تیره ترین روز هنوز در پی بود.