گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
قصايد
شمارهٔ ۱۹۸ - پیام به یاران تهران


ای صبا رو به جانب تهران

دوستان را ز من سلام رسان

دوست گفتم زگفت خود خجلم

دوستی رخت بست از طهران

همه مانند کبک در دی ماه

کرده سرها به زبر برف نهان

همه بیمعنی‌اند و ظاهرساز

همه دلمرده‌اند و چرب‌زبان

همه لاقید و لاابالی و رند

همه بی‌مهر و بی‌وفا و جبان

همه بیعار و یاوه‌گوی و چکه

همه بی‌بند و بار وکج‌پالان

همه صوفی مذاق و ابن‌الوقت

همه کوفی نهاد و کافرسان

همه مظلوم‌روی و ظالم‌خوی

همه مردم‌نما و دیونشان

همگی مستعد خوش‌رقصی

خاصه گر دنبکی بود به میان

جملگی بی‌بهانه دوست‌فروش

همگی بی‌جهت ضعیف چزان

چون که آمد یکی بهانه به دست

ندهند آن زمان به شمر عنان

چون به دست آورند دستاویز

طی شود پایمردی و وجدان

دم از ایمان نمی‌زنند الا

اینکه باشد تقیه از ایمان

اتقوا من مواضع التهم است

همه را حرز جان و خط امان

اتقوا خوانده‌اند ولاتلقوا

همگی از حدیث و از فرقان

ذکرشان لایکلف الله است

همه از ضعف نفس و وسع فلان

در سخن جمله بوذر و مقداد

در عمل جمله ابن‌سعد و سنان

همه بدخواه پهلوی در دل

همه مداح پهلوی به زبان

همه هم شمر و هم امام حسین

تعزیت‌خوان و تغزیت گردان

خوانده خود را معلم اخلاق

لیک‌در خلق و خوی چون صبیان

همه چون اصفهانیان قدیم

صد نفر زبر تیغ یک افغان

کسی انگشتان اگر ببرد

خود ببرند دست بر سر آن

ور نهد بر دهانشان کس مشت

خود بکوبند مشت بر دندان

خوی دارند جمله بر اغراق

به طریقی که شرح آن نتوان

گرکسی فسوه‌ای دهد سر شب

ریدمانی شود سپیده‌دمان

وگر آن فسوه ضرطه‌ای گردید

انقلابی شود پدید از آن

شرح آن نیم‌ضرطه با صد شکل

تا به سرحد رود دهان به دهان

همه یا ظالمند یا مظلوم

نیست حد وسط در آن سامان

معتدل نیست طبع طهرانی

یا کندگریه یا بود خندان

همه در خلق و خوی چون پشه

موذی و پرصدا و بی‌بنیان

گر رها سازبش پرد به هوا

ور نگه‌داربش سپارد جان

گاه لطفی کند فزون ز قیاس

گاه جوری کند برون ز بیان

نه در آن لطف‌های او حکمت

نه بر این جورهای او برهان

گوییش دور شو از این لب بام

پس رود تا فتد از آن‌سوی بان

هنر او بود فراموشی

خواه از مهر و خواه از عدوان

جاهلست و از اوست جاهل‌تر

آنکه خواهد وفا از این یاران

با چنین مردمی چه می گذرد

برکسی کاوست مصلح ایران

درد این مردم مزخرف را

نیست جز مشت پهلوی درمان

یا دوایی ز نو نماید کشف

عیسی وقت‌، حضرت لقمان

ای حکیمی که نیست جزتو بری

دور از دوستان یکی انسان

بردی از یاد بنده راکه تو نیز

هستی از آن بزرگ شارستان

یا مگر علم طب درین اوقات

ببرد حفظ و آورد نسیان

زیر کُرسی لَمیده‌ای که رسد

خبر مرگ من از اصفاهان‌؟

بعد از آن پای منقل وافور

لب کنی خشک و ترکنی مژگان

پس ز دلسوزی و وفا بندی

گنه مرگ من به این وآن

چون معاویهٔ لعین که نکرد

روز سختی حمایت از عثمان

چون که عثمان به زور شد کشته

تعزیت‌ها گرفت آن شیطان

بر سر نیزه کرد پیرهنش

شد طرف با خلیفهٔ یزدان

تو هم ای حقه‌باز می‌خواهی

من شوم کشته در ته زندان

بعد از آن تعزی بپا سازید

بهر من جملگی ز خرد و کلان

غافل از اینکه شهربانی هست

واقف از این فریب و این دستان

نگذارد که ختم من گیرید

متفرق کند به زور آژان

اینقدر هم امیدوار نیم

به شما کو دور زمان

مشت باشد نمونهٔ خروار

ابر باشد نشانهٔ باران

بالله ار چشمتان شود پر اشگ

می‌کنید از عیال خود پنهان

که مبادا توسط کلفت

شود آن گریه نزد شحنه عیان

رفت اسباب خانه‌ام بر باد

شصت تومان بهای یک تومان

خانه و باغ هم به فرع رود

بنده مانم به جای و یک تنبان

تو که بی‌پول نیستی آخر

از چه باغم نمی‌خری ارزان

ترسی ار باغ بنده را بخری

خانه‌ات را کند عدو تالان

شعرهایی نوشته‌ام تازه

به سوی میر لشگر ایران

برده‌ام نام تو در آن اشعار

شو به نظمیه و بگیر و بخوان

خود تو بهتر ز هرکسی دانی

که نبوده است بنده را عصیان

گر ترا بهر دیدن رفقا

گذر افتاد در بهارستان

عرض اخلاق بنده را به رییس

یعنی آقای دادگر برسان

پس از آن افسر و فهیمی را

بده از من درود بی‌پایان

گو که دامانتان بگیرم سخت

روز محشر برابر میزان

گر شوم در بهشت نگذارم

در گشاید به رویتان رضوان

ور به دوزخ روم برم همراه

هر سه تن را به جانب نیران

گرچه بودید سالیان دراز

حق و ناحق‌، وکیل پارلمان

دوستان قدیم را دیدید

گه به منفی و گاه در زندان

با وجودی که داشتید خبر

از دل پاک شهریار جهان

جور کردید و باز ننمودید

قصهٔ من به حضرت سلطان

*

*

اینهمه طیبت است‌، حق داراد

همگی را ز چشم بد به امان

تا رسد فرودین پس از نوروز

تا که آذر بود پس از آبان

تا فساد مرا ره از صفرا

در تن مردم آورد یرقان

تنتان باد سالم از امراض

جانتان باد ایمن از حدثان