گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
قصايد
شمارهٔ ۲۳۱ - گرسنه


شاها تا کی بود بهار گرسنه

خائن سیر و درستکار گرسنه‌؟

خرمگس و عنکبوت و پشه و زنبور

آن همه سیرند و نوبهار گرسنه

آنکه کند سفلگی شعار، بود سیر

وانکه کند راستی شعار، گرسنه

سکهٔ قلب خراب سیر ولیکن

شمش زر کامل‌العیار گرسنه

دشتی و زوار و شیروانی سیرند

لیک تقی‌زاده و بهار گرسنه

کوشش و ایران غنی و سیر ولیکن

صد چو خلیلی به هر کنار گرسنه

یک نفر از پرخوری کند قی و پیشش

ضعف نموده است صد هزار گرسنه

دزد وطن هست سیر و آن که همه عمر

بهر وطن بوده جان نثار گرسنه

آن که بود چاپلوس و جاهل و بی‌دین

هیچ نماند به روزگار گرسنه

وان که تملق نگفت و در همه حالی

مسلک خود کرد آشکار، گرسنه

دشمن ایران به یک قرار بود سیر

ملت ایران به یک قرار گرسنه

وای به باغی که جغد و زاغ در آن سیر

لیک بود قمری و هزار گرسنه

سیران مستوجب عنایت شاهند

لیکن مستوجب فشار، گرسنه

هیچ ندیدم خدای را که گذارد

عبد ضعیف گناهکار گرسنه

گرسنگی لازم است لیک روا نیست

بیشتر از حد انتظارگرسنه