گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
فصل بیست و دوم
.فصل بیست ودوم :افول اقبال ونیز - 1534-1576


I- تولد دوبارة ونیز

این موضوع تا حدی عجیب و مرموز است که این دوران رقیبت و انحطاط، برای بقیة ایتالیا، برای ونیز عصری زرین بود. ونیز از جنگلهای اتحادیة کامبره رنج بسیار برده بود، بسیاری از مستملکات خاوری خودرا به ترکان باخته بود، تجارتش با مدیترانة خاوری کراراً بر اثر جنگ و دریا زنی مختل شده بود، و بازرگانیش با هندوستان تدریجاً به دست پرتغال می افتاد. پس چرا با این حال می توانست معمارانی مانند سانسووینو و پالادیو، نویسندگانی همچون آرتینو، و نقاشانی مانند تیسین، تینتورتو، و ورونزه را حمایت کند؟ درهمان دوران، آندرئا گابریلی ارگ می نواخت، گروه همسرایان سان مارکو را رهبری می کرد، و مادریگالهایی می سرود که درسراسر ایتالیا طنین افکن می شدند؛ موسیقی عشق آتشین غنی و فقیر بود؛ هیچ بنایی از حیث تجمل و آثار هنری باکاخهای ساحل کانال بزرگ لاف همسری نمی زد، مگرقصرهای بانکدارها و کاردینالهای رم؛ دهها شاعراشعار خودرا در کوشکها ومیخانه های میدانهای عمومی انشاد می کردند؛ بیش از ده گروه بازیگر نمایشهای کمدی اجرا می کردند. تماشاخانه های دایمی ساخته می شد، و ویتوریا پیئسیمی، ملقب به جادوگر زیبای عشق، «نمک» شهر بود. این زن، وقتی که زنان جای مردان را در تئاتر می گرفتند و حکومتشان در جهان نمایش آغاز می شد، بازیگر، خواننده و رقاص ماهری بود.
ما در اینجا جز به توصیف مختصری نخواهیم پرداخت؛ همین قدر توانیم گفت که گرچه ونیز از جنگ آسیب بسیار دیده بود، هرگز متجاوزی به خاکش گام ننهاده بود و خانه ها و دکانهایش بی آسیب مانده بودند. مستملکات خود را درخاک اصلی ایتالیا باز به دست آورده بود و اکنون شهرهایی مانند پادوا، ویچنتسا، و ورونا از حیث فرهنگ، اقتصاد، و نبوغ تابع آن به شمار می رفتند. افراد مشهوری که در این شهرها یا از آنها برخاستند عبارت بودند از: کولومبو

و کورنارو در پادوا، پالادیو در ویچنتسا، و ورونزه از ورونا. ونیز هنوز بر نواحی بازرگانی وسیعی در آدریاتیک یا نزدیکی آن مسلط بود. خانواده های ثروتمندش هنوز گنجهای دست نخورده از مکنت متحصل یا موروث داشتند. صنعتهای قدیم آن هنوز پررونق بودند و بازارهای جدیدی در جهان مسیحی به دست می آوردند؛ مثلاً در همین زمان بودکه شیشة ونیز به کمال رسید و شکل بلور ظریف به خود گرفت. تفوق ونیز در محصولات تجملی حفظ شد و تور ونیزی برای نخستین بار شهرت یافت. علی رغم مراقبت مذهبی، ونیز هنوز به فراریان سیاسی و هنرمندان فراری نظیر آرتینو- که هزلهای پرنشاطش را گهگاهی باادبیات زاهدانه عطرآگین می ساخت- پناه می داد.
نزدیک به پایان این دوره، ونیز دوبار قدرت و مقاومت خود را نشان داد. در سال 1571، در تجهیز ناوگانی مرکب از 200 کشتی جنگی، که 224 سفینة عثمانی را در نزدیکی لپانتودر خلیج کورنت شکست داد، در همکاری با اسپانیا و پاپ نقش مهمی ایفا کرد. آن پیروزی، که شاید موجب نجات اروپای باختری برای جهان مسیحی شد، با سه روز شادی جنون آسا جشن گرفته شد: ناحیة ریالتو با پارچه های زرین و فیروزه گون تزیین گردید؛ پرچمها و فرشینه های زیبا محوطة کانالها را رنگین می ساختند؛ یک طاق نصرت بزرگ بر فراز پل ریالتو ساخته شد؛ و در کوچه ها تابلوهایی از بلینی، جورجونه، تیسین، و میکلانژ به معرض نمایش گذاشته شدند. کارناوالی که بعداً به همین مناسبت به راه افتاد تا آن زمان از حیث عظمت در ونیز نظیر نداشت و نمونه ای برای کارناوالهای شادی بعدی شد؛ هرکس ماسکی زده بود و جست و خیزی می کرد و اخلاق را موقتاً به فراموشی می سپرد. و دلقکهایی مانند پانتالون و تسانی نامشان در چندین زبان علم شد.
سپس، در سالهای 1574 و 1577، آتشسوزیهای دهشتناک در کاخ امارت چند اطاق را ویران ساخت؛ تصویرهای زیبایی که به دست جنتیله دا فابریانو، برادران بلینی، برادران ویوارینی، تیسین، پوردنونه، تینتورتو، و ورونزه پدید آمده بودند یکسر نابود شدند؛ در ظرف دو روز، رنج هنری یک قرن معدوم شد. در سرعت و تصمیمی که برای بازگرداندن زیبایی درون کاخ به کار رفت، روح جمهوری چون نوری تابناک نمایان شد. جووانی دا پونته مأمور شد که اطاقها را به سبک سابقشان از نو بسازد؛ کریستوفورو سورته سقف شگفت انگیز تالار شورای کبیررا به بیست ونه قسمت نقشه بندی کرد؛ دیوارهای تالار توسط تینتورتو، ورونزه، پالما جووانه، و فرانچسکو باسانو نقاشی شدند. در اطاقهای دیگر- کولجو یا محل دیدار دوج با شورایش، پیش اطاق آن (آنتی کولجو)، تالار سنا- سقفها، درها، وپنجره ها توسط بزرگترین معماران عصر طراحی شدند. این معماران عبارت بودند از: یاکوپو سانسووینو، پالادیو، آنتونیو سکارپانیینو، و آلساندرو ویتوریا.
یاکوپود/ آنتونیو دی یاکوپو تاتی به سال 1486 در فلورانس زاده بود. وازاری

می گوید: «او با بیمیلی به مدرسه می رفت»، اما به نقاشی شوقی وافر داشت. مادرش این تمایل را تشویق می کرد و پدرش، که امیدوار بود او را به تجارت گمارد، تحت نفوذ زن خود قرار گرفت. پس یاکوپو به شاگردی نزد آندرئا کونتوتچی دی مونته سان ساوینو رفت. آندرئا چندان مهر آن پسر را به دل گرفت و او را چنان وجداناً تعلیم داد که یاکوپو اورا همچون پدر نگریست و نام اورا به اسم خود افزود. آن جوان از اقبال دوستی با آندرئا دل سارتو نیز برخوردار شد و شاید از او بود که رموز طراحی ملیح و جاندار را فراگرفت. مجسمه ساز جوان هنگامی که در فلورانس بود، مجسمة باکوس را، که اکنون درکاخ بارجلو است، ساخت. این مجسمه به سبب موازنة جسمی آن، و به واسطة مهارتی که در پدید آوردن بازو و دست و گلدان از یک تکة مرمر به کار رفته است، مشهور است. گلدان سبکوار بر روی انگشتان باکوس قرارگرفته است. هرکس (جز میکلانژ) باآندرئا مهربان بود و او را درنیل به اعتلا یاری کرد. جولیانو دا سانگالو او را به رم برد و مسکنی به وی داد. برامانته اورا مأمور ساخت که یک شبیه مومی از لائوکوئون بسازد؛ این شبیه چنان خوب ساخته شده بود که برای کاردینال گریمانی از برنز ریخته شد. شاید به واسطة نفوذ برامانته بود که آندرئا از مجسمه سازی به معماری گرایید و بزودی سفارشهای پرسود دریافت داشت.
هنگامی که تاراج رم آغاز شد، او نیز مانند سایر هنرمندان تمام اموال خود را از دست داد. از آنجا به ونیز رفت تا از آن طریق به فرانسه رخت کشد، اما آندرئا گریتی، دوج ونیز، از او خواست تا در ونیز بماند و ستونها و گنبدهای کلیسای سان مارکو را تقویت کند. کاراو سنا را چندان خشنود ساخت که او را معمار رسمی کشور کردند (1529). مدت شش سال برای اصلاح میدان سان مارکو زحمت کشید، دکانهای قصابی را که موجب کثافت میدان بودند از میان برد، کوچه های جدیدی احداث کرد، و به میدان سان مارکو دلبازی و وسعت کنونی را بخشید.
در سال 1536 بنای ضرابخانه را ساخت، و مشهورترین ساختمان خودرا، که کتابخانة وکیا نام داشت، آغاز کرد. نمای آن عمارت را با یک رواق دوگانه با ستونهای سبکهای دوریک و یونیایی، قرنیزها و بالکانه های زیبا، و مجسمه های تزیینی طرح کرد. برخی از صاحبنظران این کتابخانه را «زیباترین بنای غیر مذهبی در ایتالیا» دانسته اند؛ اما مضاعف ساختن ستونهاکاری زیادی بوده است، و آن ساختمان را به اشکال می توان با کاخ دوجها قابل مقایسه دانست. به هر حال خزانه داران آن بنا را پسندیدند، بر مواجب سانسووینو افزودند، و او را از پرداخت مالیاتهای جنگ معاف کردند. در سال 1544 یکی از قوسهای بزرگ خراب شد وطاق قوسی فروریخت. سانسووینو را به زندان افکندند و جریمة سنگینی از او گرفتند، اما آرتینو و تیسین خزانه داران را به بخشودن و رها کردن او وا داشتند. آن قوس وطاق قوسی تعمیر، و ساختمان در سال 1553 تکمیل شد. در همان اوان (1540) سانسووینو دهلیز زیبایی در ضلع شرقی

برج ناقوس برای پاسبانان ساخته و آن را با مجسمه های مفرغی و گلی تزیین کرده بود. در کلیسای سان مارکو درهای برنجی برای خزانة اشیای مقدس ساخت و از فرصت استفاده کرد و تصویری از خود و آرتینو و تیسین در میان نقوش برجستة آن جا داد.
این سه تن اکنون دوستانی وفادر شده بودند که محافل هنری ونیز از راه رشک به آنان تریوم ویراتوس1 لقب داده بودند. شبهای بسیار باهم به سرمی بردند، دربارة کارهای خود صحبت می کردند، و زنان زیبایی به محفل خود می آوردند. یاکوپو از جهت محبوب بودن نزد زنان، و تیسین از حیث درازی عمر، با آرتینو رقابت کردند. او نیرومند و سالم ماند و (به طوری که مورخان به ما اطمینان می دهند) تا سن هشتادوچهار از بینایی کامل برخوردار بود. مدت چهل سال هرگز نزد پزشک نرفت، تابستانها تقریباً همواره با میوه تغذیه می کرد. وقتی پاولوس سوم او را دعوت کرد که به عنوان سر معمار در کلیسای سان پیترو کار کند، درخواست او را نپذیرفت و گفت که زندگی در یک کشور جمهوری را برای خدمت زیردست یک فرمانروای مستبد ترک نخواهد کرد. ارکولة دوم، امیر فرارا، و دوک کوزیمو، حاکم فلورانس، بیهوده کوشیدند تا با پیشنهاد حقوق گزاف، او را به دربار خود جلب کنند. در سال 1570، به سن هشتادوپنج سالگی، درگذشت.
در آن سال یک اثر بینظیر به نام چهارکتاب معماری به وسیلة آندرئا پالادیو تألیف شد. این کتاب نام خود را به سبکی داد که در نقاط مختلف تا زمان ما دوام یافته است. آندرئا، مانند بسیار کسان دیگر، به رم رفت و از عظمت ویرانه های فوروم به وجد آمد. او دوستدار آن ستونها و سرستونهای شکسته شد و آنها را ظریفترین اشکال معماریی دانست که تا آن هنگام ممکن بود به تصور درآمده باشند؛ خاطرة ویتروویوس را تقریباً زنده کرد و در کتاب خود کوشید تا شیوة ساختمانی رم را به آن اصولی برگرداند که به گمان او جلال رم باستان را به وجود آورده بودند. در نظر او ظریفترین معماری می بایست از هر زینتی که خودبه خود از سبک ساختمانی برنیاید اجتناب کند و پایبند تناسب و ارتباط و همسازی با تمام اجزا دریک کل هماهنگ باشد؛ چنین معماریی ازلحاظ کلاسیک باشکوه و نیرومند، همچون باکره ای پاک، و مانند امپراطوری پروقار است.
نخستین کار بزرگش، که بهترین کارش نیز بود، یکی از ساختمانهای غیرمذهبی بسیار برجستة ایتالیاست. برگرد پالاتتسودلا راجونه (عمارت شهرداری) زادگاه خود، ویچنتسا، مجموعه ای از ستونهای باشکوه و نیرومند ساخت، و یک هستة غیرجالب گوتیک را تبدیل به بنای مستطیلی به نام بازیلیکا پالادیانا کرد که با بازیلیکا یولیای فوروم رم لاف برابری می زد (تاریخ اتمام، 1549). ردیفی از قوسها که ستونها و ستونهای چهار گوش سبک دوریک را نگاه می داشتند،

1. در روم قدیم، عنوان هیئت حاکمة سه نفری. ـ م.

فرسبی حجیم، طارمی و بالکانه ای با کنده کاریهای بس زیبا، یک ردیف دوم از قوسها برروی ستونهای سبک یونیایی، یک قرنیز و طارمی به سبک کلاسیک، و- دربالای هر پشت بغل- مجسمه ای که بر شهر مسلط بود و آن را عظیم جلوه می داد. بیست و یک سال بعد، در کتاب خود چنین نوشت: «من شک ندارم که این بنا را می توان با ابنیة باستانی مقایسه کرد و آن را یکی از باشکوهترین و زیباترین ساختمانهایی دانست که تاکنون به وجود آمده اند.» اگر او این مقایسه را با بناهای شهری می کرد، لافش ممکن بود معتبر باشد.
پالادیو قهرمان ویچنتسا شد که احساس می کرد بنای او از کتابخانة وکیای سانسووینو برتر است. ثروتمندان به او ساختن کاخها و ویلاها، و روحانیان ساختن کلیساها را سفارش می دادند؛ پیش از مردنش (1580) شهر خود را تقریباً به یک «شهر» روم کهن تبدیل کرده بود. تالاری برای ادارة امور شهر، همچنین یک موزة زیبا و یک تئاتر و اولیمپیکو باشکوه ساخت. ونیز او را فراخواند، و او در آنجا دو باب از بهترین کلیساهای آن شهر را ساخت. این دو کلیسا بترتیب سان جورجو مادجوره و ردنتوره نام داشتند. حتی پیش از مرگش نفوذ نیرومندی در ایتالیا به هم زده بود. در اوایل قرن هفدهم، اینیگوجونز سبک پالادیو را به انگلستان آورد؛ این سبک در اروپای باختری منتشر شد و بعداً به امریکا رسید.
شاید رواج این سبک نوعی بدبختی بود، زیرا هرگز جلال معماری رومی را حقیقتاً به دست نیاورد. این سبک نماهای عمارت را با مجموعة درهمی از ستونها، قرنیزها، گچبریها، و مجسمه ها آشفته می ساخت؛ این جزئیات از سادگی خطوط و روشنی بنای کلاسیک می کاستند. پالادیو، باچنین بازگشت خاضعانه ای به سبک باستانی، فراموش کرد که یک هنر زنده باید مشخص زمان وخوی مخصوص خودباشد نه نمایندة یک عصر دیگر. به این جهت است که وقتی ما دربارة رنسانس می اندیشیم، نه معماری آن را ونه حتی مجسمه سازی آن را به خاطر نمی آوریم، بلکه بالاتر از همه تمام نقاشیهای آن را به ذهن متبادر می کنیم که اندکی حاوی سنن اسکندریه و رم بودند، خود را از پیچشها و قالبهای ناهماهنگ بیزانسی آزاد ساخته و به ندا و رنگ موثق زمان تبدیل کرده بودند.