گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
فصل بیست و سوم
.IV- شفق در فلورانس: 1534-1574


فرمان راندن بر کشوری در حال انحطاط آسانتر از حکومت کردن در ریعان شباب آن است؛ انحطاط نیروی حیاتی انقیاد را تقریباً استقبال می کند. فلورانس، که بار دیگر مغلوب خاندان مدیچی شده بود (1530)، باآزردگی به تسلط کلمنس هفتم تن داد؛ وقتی که آلساندرو د مدیچی، آن ستمگر تندخوی، به دست خویشاوند دور خود لورنتسینو کشته شد (1537) فلورانس به شادی در آمد و، به جای آنکه برای استقرار مجدد جمهوری از فرصت استفاده کند، یک کوزیمو دیگر را پذیرفت؛ به این امید که او ممکن است خردمندی و کشورداری کوزیمو نخستین را از خود بروز دهد. نسل مستقیم کوزیمو پدر میهن قانوناً منقرض شده بود؛ این کوزیمو جوان از سلالة لورنتسو، برادر همنام پیشین او (کوزیمو)، بود. گویتچاردینی عنان آن فرمانروای جوان را، که در آن هنگام هجدهساله بود، به دست گرفت و او را به فرمانروایی هدایت کرد، به این امید که خود قدرتی در پشت دیهیم باشد. اما فراموش کرده بود که مدیچی جوان پسر جووانی نوارسیاه، نوة کاترینا سفورتسا، و بدان سبب دست کم وارث دو نسل مقتدر و نیرومند بود. کوزیمو زمام امور را به دست خود گرفت و آن را به مدت بیست وهفت سال محکم نگاه داشت.
خصلت و حکومت او ممزوجی از نیک و بد بود. هرگاه یک سیاست بیرحمانه ایجاب می کرد؛ شدیدالعمل و ظالم بود. مانند مدیچیهای پیش از خود به نگاهداری رسوم و ظواهر جمهوری پایبند نبود. یک نظام جاسوسی برقرار کرد که در هر خانواده ای راه یافت و حتی کشیشان بخشها را به جاسوسی گماشت. وحدت ایمان مذهبی مقبول را تقویت و با دستگاه تفتیش افکار همکاری کرد. حرص مال و قدرت داشت، از انحصار دولتی غلات استفادة بسیار برد، از اتباع خود مالیاتهای گزاف گرفت، نیم جمهوری سینا را ساقط کرد تا آن شهر را نیز مانند آرتتسو و پیزا جزو مستملکات خود سازد، و پاپ پیوس پنجم را تحریض کرد تا به او لقب مهیندوک توسکان اعطا کند (1569).
تا حدی برای جبران فرمانروایی استبدادی خود، طرز ادارة مؤثری برقرار کرد؛ ارتش

1. شکسپیر این داستان را از «تاریخ تأثرانگیز رومئو و ژولیت» (1562) اثر بروک گرفته است؛ بروک آن را از مازوتچو یا باندلو اخذ کرده است. شکسپیر همچنین از مطالعة «قصر شادی» نوشتة ویلیام پینتر، که خود از باندلو اقتباس کرده بود، وقوف داشته است.

و پلیس قابل اطمینان و یک دستگاه قضایی حاذق و فسادناپذیر به وجود آورد. بسادگی می زیست، از تشریفات و تظاهرات پرخرج پرهیز می کرد، امور مالی را با سختگیری فوق العاده اداره می کرد، و خزانه ای پر برای پسر و وارث خویش باقی گذاشت. نظم و امنی که حال در کوچه ها و شاهراهها حفظ می شد تجارت و صنعتی را احیا کرد که طی انقلابات متوالی رنجور شده بود. کوزیمو مصنوعات جدیدی مانند مرجانسازی و شیشه سازی را به عرصه آورد؛ یهودیان پرتغالی را برای تقویت و توسعة صنایع به کشور آورد؛ لیوورنو (لگهورن) را توسعه داد و آن را به صورت بندری پرفعالیت در آورد؛ باتلاقهای مارما را خشکاند تا آن ناحیه و سینا را که نزدیک آن بود از شر مالاریا آزاد سازد. در سایة شدت عمل مبتنی بر اصل وجدان و منصفانه، سینا، مانند فلورانس، سعادتمندتر از سابق شد. قسمتی از ثروت حاصل شده از مالیات را بدون اسراف و باحس تمیز برای حمایت از ادبیات و هنر به کار انداخت. آکادمیا دلیی اومیدی را ارتقا داد و رسماً همشأن آکادمیا فیورنتینا ساخت و به آن مأموریت داد تا قواعدی برای استعمال صحیح زبان توسکانی وضع کند. با وازاری و چلینی دوستی پیشه ساخت، سخت کوشید تا میکلانژ را به فلورانس بازگرداند؛ یک آکادمی طراحی تأسیس کرد و میکلانژ را غیاباً به ریاست آن منصوب کرد. در پیزا یک مدرسة گیاهشناسی بنیاد نهاد (1544) که از حیث قدمت و اعتلا فقط در درجة دوم، بعد از مدرسة پادوا، قرار داشت. بدون شک کوزیمو می توانست استدلال کند که اگر حکومت خود را با کمی شر و با مشتی آهنین آغاز نمی کرد، به انجام این کارهای خوب نایل نمی شد.
این فرمانروای قوی الاراده در چهل و پنج سالگی، به سبب تنشهای قدرت و ماجراهای غم انگیز خانوادگی، فرسوده شد. ظرف چند ماه، در سال 1562، زن و دو پسرش از تب مالاریا، که به هنگام کوشش او برای زهکشی باتلاقهای مارما به آن مبتلا شده بودند، درگذشتند. یک سال بعد دخترش مرد. کوشید تا خود را با عشق تسلی دهد، اما شهوترانی نامشروع را از زناشویی کسل کننده تر یافت. در 1574، به سن پنجاه وپنج سالگی، درگذشت. در سلسلة نسب خود به بهترین و بدترین وضع زیسته بود.
فلورانس هرچند دیگر اشخاصی مثل لئوناردو و میکلانژ به وجود نیاورد و در این دوره هنرمندانی که با تیسین مهذب و جامع الخصال، تینتورتو آذرخوی، یا ورونزة شادزی برابری کنند نداشت، درحکومت کوزیمو دوم به چنان بازخیزی نیرومندی نایل آمد که می شد ازنسلی انتظار داشت که در میان شورشی عقیم و جنگی بیحاصل به بار آمده بود. حتی با این حال چلینی هنرمندان استخدام شده توسط کوزیمو را چنین وصف کرد: «گروهی که نظیرشان هرگز در این زمان در جهان یافت نمی شود.» - این گفته البته استخفافی از هنر ونیز است که معمولا از طرف فلورانسیان به عمل می آمد. بنونوتو دوکا کوزیمو را حمایتگری دانست که ذوقش بیش از سخایش بود، اما شاید آن فرمانروای لایق عمران اقتصادی و نظم سیاسی را حیاتیتر از تزیین

هنرمندانة قصر خود می دانست. وازاری کوزیمو را چنین وصف می کند: «تمام هنرمندان را، و درحقیقت همة مردان صاحب نبوغ را، دوست می دارد و مورد عنایت قرار می دهد.» کوزیمو بود که مخارج حفریات کیوسی، آرتتسو، و نقاط دیگر را تأمین کرد. در نتیجة این کاوشها، مجسمه های مفرغی مشهور اتروسکی خیمایرا، خطیب، و مینروا کشف شدند. تاحدی که می توانست، گنجینه های هنریی را که در سالهای 1494 و 1527 از کاخ مدیچی غارت شده بودند باز خرید، مجموعه های هنری خود را نیز بر آن افزود، و همة آنها را در آن قلعه ای که ساختمان آن در یک قرن قبل توسط لوکا پیتی آغاز شده بود قرار داد. کوزیمو این بنای حجیم را به دست بارتولومئو آماناتی بزرگتر ساخت و مسکن رسمی خود قرار داد (1553).
آماناتی و وازاری در فلورانس بزرگترین معماران زمان بودند. آماناتی بود که باغهای مشهور بوبولی را درپشت کاخ پیتی آراست و پل زیبای سانتا ترینیتا را بررود آرنو بناکرد (1567-1570)- این پل در جنگ جهانی دوم ویران شد. او همچنین نقاش و مجسمه ساز شایسته ای بود؛ در مسابقه های مجسمه سازی بر چلینی و جووانی دا بولونیا پیروز شد، و مجسمة ژونون را ساخت که حیاط بارجلو را زینت می دهد. در سنین پیری از اینکه پیکره های مشرکانة بسیار ساخته بود استغفار کرد. رنسانس مشرکانه اکنون (1560) دورة خود را طی کرده بود، و مسیحیت بار دیگر می رفت تا سلطة خودرا برذهن هنرمندان ایتالیایی استوار کند.
کوزیمو، بر رغم میل چلینی، باتچو باندینلی را مجسمه ساز محبوب خود ساخت. یکی از تفریحات کوزیمو این بود که مذمت چلینی را از باندینلی بشنود. باتچو نزد خودش بس محبوب بود؛ قصد خود را دایر بر پیشی جستن بر میکلانژ اعلام کرد و سایر هنرمندان را چندان نکوهش کرد که یکی از نجیبترین آنان به نام آندرئا سانسووینو کوشید تا اورا بکشد. تقریباً همه کس از اونفرت داشت؛ اما مأموریتهای هنری بسیاری که در فلورانس ورم به او واگذار شدند می نمایانند که استعدادش بهتر از خصالش بود. وقتی که لئودهم می خواست از گروه پیکرة بغرنج لائوکوئون واقع در کاخ بلودره نظیری ساخته شود تا به فرانسوای اول هدیه کند، کاردینال بیبینا از باندینلی خواست تا آن کار را انجام دهد؛ باتچو وعده داد که آن نظیر را از اصل خود زیباتر سازد. و در برابر حیرت همگان در این کار کامیاب شد. کلمنس هفتم از نتیجة کار چندان خشنود شد که عتیقه های اصلی برای فرانسوای اول فرستاد و کپیة باتچو را برای کاخ مدیچی درفلورانس نگاه داشت. آن کپیه بعداً به تالار اوفیتسی منتقل شد. باندینلی برای کلمنس و آلساندرو د مدیچی گروه پیکرة غول آسایی به نام هرکول وکاکوس ساخت که در ایوان پالاتتسو وکیو در کنار مجسمة داوود میکلانژ گذاشته شد. چلینی آن مجسمه را دوست نمی داشت. در حضور کوزیمو به باندینلی گفت: «اگر زلف هرکول ترا بتراشند، آن قدر جمجمه برایش باقی نخواهد ماند که مغزش را نگاه دارد. ... شانه های سنگین او انسان را به یاد دو سبدی می اندازند که به طرفین پالان الاغی آویخته باشند. سینه و ماهیچه هایش از طبیعت تقلید نشده اند، بلکه از یک کیسة خربزة بد نسخه برداری شده اند.»

مع هذا، کلمنس آن هرکول را شاهکاری دانست، سازندة آن را با اعطای ملکی شایان پاداش داد، و وعده کرد که دستمزد قابل ملاحظه ای نیز به او بدهد. باتچو این احساس را با دادن نام کلمنس به طفل حرامزادة خود، که بزودی پس از مرگ پاپ متولد شد، پاسخ گفت؛ آخرین کارش ساختن آرامگاهی برای خودش و پدرش بود، و همینکه آرامگاه تمام شد، آن را فوراً اشغال کرد (1560). شاید اگر از راه حسادت دو تن از هنرمندانی که به خوبی طراحی خود چیز می نوشتند جاودان نشده بود، امروز از شهرت بزرگتری برخوردار بود. این دو تن وازاری و چلینی بودند.
جووانی دا بولونیا یکی از رقیبان خوشخوتر او بود. جووانی در دوئه زاد، راه خود را در جوانی به رم گشود (1561)، و تصمیم گرفت که مجمسه ساز شود. پس از یک سال مطالعه در آنجا، یک نمونة گلی از کار خود نزد میکلانژ سالخورده برد. مجسمه ساز پیر آن نمونه را در دست گرفت، با انگشتان فرسوده و شست سنگین خود فشاری به این سو و آن سوی آن داد، و در چند لحظه آن را به گونة بهتری درآورد. جووانی هرگز آن ملاقات را فراموش نکرد؛ در تمام بقیة هشتادوچهار سال عمر خود با بلندگرایی بیتابانه ای کوشید تا با غول هنرهمتراز شود. عزم بازگشت به فلاندر را داشت که یکی از نجبای فلورانس به او سفارش کرد آثار هنری گرد آمده در فلورانس را بررسی کند و به مدت سه سال وی را در کاخ خود نگاه داشت. در آن شهر و نزدیک آن چندان هنرمند ایتالیایی بودند که پنج سال طول کشید تا کار آن فلاندری مورد قبول واقع شود. آنگاه فرانچسکو، پسر دوکا کوزیمو، مجسمة ونوس او را خرید. برای طرح فواره ای جهت پیاتتسا دلا سینیوریا وارد مسابقه ای شد؛ کوزیمو او را برای شرکت درچنان کار پرمسئولیتی بس جوان یافت، اما نمونة او به قضاوت بسیاری از هنرمندان بهترین نمونه شناخته شد و شاید موجب گشت که برای ساختن فوارة بزرگتری در بولونیا از او دعوت به عمل آید. پس از آن جووانی را به عنوان مجسمه ساز رسمی خاندان مدیچی به فلورانس باز آوردند؛ در آن شهر هرگز بیکار نماند. وقتی که دوباره به رم رفت، وازاری او را به عنوان «سلطان مجسمه سازان فلورانس» به پاپ معرفی کرد. در سال 1583 یک گروه پیکره ساخت که بعداً هتک ناموس سابینها نام یافت: قهرمانی قوی و عضلانی زن دلربایی را در بغل دارد که پیکر نرمش به وجهی واقعگرایانه در دست آن قهرمان فشرده شده است و پشتش دلپذیرترین شکل را در مجسمه سازی از مفرغ در دوران رنسانس دارد.
در مجموعة هنرمندان زمان کوزیمو، مجسمه سازان از نقاشان برتر و گرامیتر بودند. ریدولفو گیرلاندایو کوشید تا شایستگی پدر را حفظ کند، اما نتوانست؛ ما می توانیم او را از روی چهره اش که کار لوکرتسیا سوماریا است و اکنون در واشینگتن است بشناسیم. فرانچسکو اوبرتینی، ملقب به باکیاکا، دوست می داشت که مناظر تاریخی را به مقیاسی کوچک و با تفصیل زیاد رسم کند. یاکوپو کاروتچی، که به مناسبت زادگاهش پونتورمو خوانده می شد، دارای

هرگونه مزیت لازم و آغازی خوب بود؛ نزد لئوناردو، پیرو دی کوزیمو، و آندرئا دل سارتو تعلیم یافت؛ و در نوزدهسالگی (1513) جهان هنر را با نقاشیی که محو شده و اکنون وجود ندارد منقلب ساخت. این نقاشی تحسین میکلانژ را برانگیخت، و از زبان وازاری چنین وصف شد: «برترین فرسکویی که تا آن زمان دیده شده بود.» اما کمی پس از آن، پونتورمو دوستدار گراوورهای دورر شد، خطوط نرم و همسازیهای سبک ایتالیایی را ترک کرد، اشکال خام و سنگین آلمانی را ترجیح داد، و مردان و زنان را در هیئتهای مغشوش جسمی و روحی ظاهر ساخت. در فرسکوهایی که در چرتوزا، در خارج فلورانس، رسم کرد، منظره هایی از آلام مسیح را به این شیوة توتونی نمایاند. وازاری از این تقلید منزجر شد: «آیا پونتورمو از این موضوع که ژرمنها و فلاندریها به ایتالیا می آیند تا شیوة ایتالیایی را فراگیرند بیخبر بود که کوشید آن را همچون چیز بدی به دور اندازد؟» با این حال، وازاری قدرت این فرسکوها را تصدیق کرد. پونتورمو، براثر ترسهایی بیخود، هنر خود را بازهم بغرنجتر ساخت. او هرگز اجازه نمی داد که نام مرگ در حضورش برده شود؛ از شرکت درجشنها و جماعات خودداری می کرد، مبادا براثر فشار جمعیت له شود و بمیرد؛ گرچه خود مهربان و نجیب بود، تقریباً به هیچ کس جز شاگرد محبوب خود برونتسینو اعتماد نمی کرد. هرروز بیش از روز پیش به عزلت مایل می شد، تاآنکه عادت یافت در اطاقی در طبقة دوم خانه بخوابد که فقط با نردبان می شد به آن رفت، و پس از برشدن به آن، نردبان را بالا می کشید. در آخرین مأموریت خود- ساختن فرسکو در نمازخانة اصلی سان لورنتسو- مدت یازده سال بتنهایی کارکرد، در همان نمازخانه مسکن گزید، و به هیچ کس اجازة ورود به آن را نداد. پیش از تمام کردن کار، درگذشت (1556) و وقتی که پرده از فرسکو برداشتند، دیده شد که شکلها به طرز بدی خارج از تناسب و رخسارها خشمگین یا غمناکند. حال او را از روی کاری که در بلوغ هنری سالمترش انجام داده بود یاد کنیم. این کار عبارت بود از تک چهرة زیبای او گولینو مارتلی که اکنون در واشینگتن است- کلاه نرم پرداری به سر دارد، چشمانش اندیشمند، جامه اش درخشان، و دستانش بدون نقص است.
آنیولیو دی کوزیمو دی ماریانو، که به برونتسینو تجدید نام یافت. به واسطة یک رشته از تصاویر جالب که بیشتر از افراد خاندان مدیچی بودند، شاخصیت یافت: کاخ مدیچی شامل مجموعه ای از آنها، از کوزیمو «پدر میهن» تا دوکا کوزیمو، است؛ و اگر از صورت کیسه وش لئو دهم قضاوت کنیم، آن تک چهره ها غالباً مطابق با واقعند. بهترین آنها متعلقند به جووانی نوارسیاه (اوفیتسی)- یک ناپلئون واقعی پیش از بوناپارت- شکیل، مغرور، و آتشین دم.
شاید هنرمند محبوب دوکا کوزیمو مردی بود که این کتاب، یا هر کتاب دیگری دربارة رنسانس، نیمی از حیات خود را به او مدیون است. این شخص جورجو وازاری است. خانواده ای که وازاری در آرتتسو در آن متولد شد قبلاً چند هنرمند پرورده بود؛ او از اقوام دور دست

لوکا سینیورلی بود و به ما می گوید که نقاش پیر، پس از دیدن نقاشیهای زمان کودکی جورجو، وی را به تحصیل طراحی تشویق کرد. کاردینال پاسرینی، که به قیمومیت ایپولیتو و آلساندرو د مدیچی تعیین شده بود، در اجرای یکی از اعمال سخاوتمندانه و روشن بینانة بیشمارش در حمایت از هنر، که باید در ارزیابی اخلاقیات دورة رنسانس مورد توجه قرار گیرد، جورجو را به فلورانس برد؛ در آنجا آن پسر چهاردهساله در تحصیلات وارثان جوان ثروت و قدرت شرکت کرد، شاگرد آندرئا دل سارتو ومیکلانژ شد، و تا پایان عمرش بوئوناروتی (میکلانژ) را – با بینی شکسته و سایر عیوبش – همچون خدایی اکرام می کرد.
وقتی که خاندان مدیچی در سال 1527 از فلورانس طرد شد، جورجو به آرتتسو بازگشت. در هجدهسالگی، پس از آنکه پدرش از طاعون مرد، خود را متکفل مخارج سه خواهر و دو برادر جوان خویش یافت. بار دیگر مهربانی او را نجات داد. همشاگرد سابقش، ایپولیتو د مدیچی، او را به رم دعوت کرد؛ وی درآنجا به مدت سه سال با جدیت تمام هنر باستان و دوران رنسانس را مطالعه کرد؛ ودرسال 1530 آلساندرو، که پس از بازگشت دوبارة خاندانش به حکومت فرمانروای فلورانس شده بود، او را به کاخ مدیچی فراخواند تا در آنجا نقاشی و زندگی کند. در آنجا تک چهره هایی از افراد آن خانواده ساخت. این تابلوها شامل تصویری بودند از لورنتسو باشکوه در حالتی غمناک، و چهره ای از کاترینای جوان سرزنده- که از روی هوس گاه در برابر نقاش حاضر می شد و گاه بارسم تصویر خود مخالفت می ورزید. گویی آگاه بود از اینکه روزی ملکة فرانسه خواهد شد. وقتی آلساندرو به قتل رسید، وازاری به سرگردانی افتاد و تا چندی حامی هنری نداشت. منتقدان جدید دربارة تابلوهای او باخشونت حکم می کنند، اما این تابلوها می بایست برای او شهرتی فراهم آورده باشند، زیرا در مانتوا جولیو رومانو او را نزد خود مسکن داد و در ونیز آرتینو نگاهبان نیرومند او بود. هرجا که می رفت هنر آن محل را بدقت بررسی می کرد، با هنرمندان یا اعقاب آنان به گفتگو می نشست، و آثار نقاشی راگرد می آورد و یادداشت برمی داشت. چون به رم بازگشت، تابلو پایین آوردن مسیح از صلیب را برای بیندو آلتوویتی رسم کرد. به طوری که او می گوید، این تابلو «ازچنان اقبال زیادی بهره مند بود که بزرگترین مجسمه ساز، نقاش، و معماری را که در آن زمان می زیست ناخشنود نساخت.»
همین میکلانژ بود که او را به کاردینال آلساندرو فارنزة دوم معرفی کرد؛ و همان کاردینال فرهیخته بود که درسال 1546 به وازاری پیشنهاد کرد که برای رهنمونی آیندگان باید تذکرة هنرمندانی را که ایتالیای دویست سال گذشته را شاخص ساخته بودند تألیف کند. درحالی که به عنوان نقاش و معمار جداً در رم، ریمینی، راونا، آرتتسو، و فلورانس سرگرم بود، قسمتی از وقت خودرا صرف کار بیبهرة تنظیم سرگذشت هایی کرد که، به گفتة خودش، «به انگیزة عشق به این هنرمندان ما» بود. در سال 1550 نخستین چاپ این زندگینامه ها را به عنوان سرگذشت

بهترین معماران، نقاشان، و مجسمه سازان ایتالیایی منتشر و، ضمن شرح فصیحی، آن را به دوکا کوزیمو اهدا کرد.
از 1555 تا 1572 سرهنرمند کوزیمو بود. داخل پالاتتسو وکیو را تغییر شکل داد و بسیاری از دیوارهای آن را با نقاشیهایی که عظیمتر و باشکوهتر از پیش بودند تزیین کرد؛ ساختمان وسیعی را پی افکند که به واسطة ادارات دولتی آن به نام اوفیتسی مشهور شد واکنون یکی از تالارهای بزرگ هنری جهان است. درتکمیل کتابخانة لورنتس سمت رهبری را عهده دار شد و راهرو سرپوشیده ای را بنا کرد که کوزیمو را قادر ساخت از پالاتتسو وکیو و اوفیتسی در آن سوی پونته وکیو به مقر جدید امارت درکاخ ویتی برود. در سال 1567 چندین ماه راصرف مسافرت و تحقیق کرد و یک سال بعد نسخة جدید وبسیار بزرگتری از سرگذشت را انتشار داد. به سال 1574 در فلورانس درگذشت و در جوار نیاکانش در آرتتسو به خاک سپرده شد.
هنرمندی بزرگ نبود، اما مردی نیک و محققی کوشا بود و (به جز چند طنزگزنده دربارة باندینلی) منتقدی باگذشت و باهوش بود. با یک زبان توسکانی سادة خوشایند و تقریباً مکالمه ای، وگاه با سرزندگی یک نوول، جالبترین کتاب تمام ادوار را برای ما به جاگذاشت، که بااستفاده از آن صدها مجلد به وجود آمده اند؛ کتاب مشحون از عدم دقت، اشتباهات تاریخی، و تناقضات فراوان است، با این حال، از جهت اطلاعات جذاب و تفسیر منصفانه بسیار غنی است. آنچه را که پلوتارک برای قهرمانان نظامی و مدنی یونان و رم کرده بود، وازاری برای ایتالیای رنسانس انجام داد. کتاب وازاری قرنها به عنوان یکی از آثار کلاسیک ادبیات جهان باقی ماند.