گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
مثنويات
شمارهٔ ۲۱ - طبیبان وطن


ز بس گفتند ایران بی‌حساب است

ز بس گفتند ایرانی خراب است

ز بس گفتند این ملت فضولند

ز بس گفتند این مردم جهولند

ز بس گفتند ملت جان ندارد

مریض مملکت درمان ندارد

کنون پر گشته گوش ما از این ساز

دگر نبود اثر در هیچ آواز

طبیبانی که دانایان رازند

مریضان را ز درد آگه نسازند

نگویند این‌ مرض‌ صعب‌ و خطیر است

دربغاکاین‌مریض‌از عمر سیر است

نگوبند آه ای بیچاره ناخوش

تو امشب‌ مرد خواهی‌،‌ساعت‌شش

اگر خون آید از حلقش‌، بشویند

وگر نبضش شودکاهل‌، نگویند

بگویندش مباش این‌قدر مرعوب

مهیا شوکه فردا می‌شوی خوب

وزپن سو، دست بر درمان شایند

ز روی علم درمانش نمایند

چو دردش گوبی و درمان نگویی

یقین می‌دان تو عزرائیل اویی

طبیبانی که در بالین مایند

به عزرائیل دلالی نمایند

چو تبخالی زند از غلظت خون

بگویند آه طاعون است‌، طاعون

کر استفراغکی بینند در ما

بگویند آخ « کلرا» واخ « کلرا»

چنین گویند تا آنگه که بیمار

ببازد دل‌، بیفتد خسته و زار

نه خود یک‌لحظه درمانش پذیرند

وگر درمان کنی دستت بگیرند

طبیبان وطن زین ساز و این بر

نمی‌سازند معجونی به جز مرگ