گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
منظومه ها
عاقبت کار وجدان‌فروش و رها شدن رفیق از بند


چون ‌ز حبس ‌جوان ‌سه سال گذشت
مدت حبس او ، به آخر گشت
تاخت بیرون ز حبس بیچاره
بی‌سرانجام و عور و آواره
خانه بر باد و زن طلاق و فقیر
بی‌نصیب از نقیر و از قطمیر
یکی از دوستان رسیدش پیش
مرد ازوجست‌حال‌همسرخوا
گفت دادی طلاق و شوی گرفت
چندگاهی ز خلق روی گرفت
رفت شویش شبی به مهمانی
شب سیه بود وسرد و بارانی
بستر خود به زیر طاقی برد
طاق بر وی فتاد و بیدین مرد
مَرد مُرد و ضعیفه​ی مسکین
گشت‌در «شهر نو» کرایه‌نشین
شد از این داستان دلش به ‌دو نیم
تاخت نزدیک دوستان قدیم
دید آن‌ جمله مردمی شده‌اند
صاحب‌خانه و زن و فرزند
همه فارغ ز رادع و زاجر
آن یکی کاسب آن یکی تاجر
چون رفیق قدیم را دیدند
چون گل نوشکفته خندیدند
رحم کردند بر ندامت او
شکرکردند بر سلامت او
جان و کالا و مسکنش دادند
به از اول یکی زنش دادند
ساختندش شریک در مکسب
کاسبی گشت صاحب منصب
پشت پا زد به خدمت دولت
کند دندان ز نعمت دولت