گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
فصل اول
.III -باکره دلداده


سلاح پنهانی دیپلوماسی الیزابت بکارت او بود. این موضوع البته نکته مرموزی است که تاریخنویسان نباید به صحت آن اعتماد داشته باشند. بگذارید مثل رالی، که مستعمرهای را به نام او کرد،1 بکارت او را قبول داشته باشیم. سسیل با ملاحظه روابط متمادی الیزابت با لستر مدتی دچار شک و تردید شده بود، ولی دو سفیر اسپانیایی، با آنکه از رسوا کردن ملکه بدشان نمیآمد، پاکدامنی او را تصدیق میکردند. چنانکه بن جانسن به درامندآو هائورندن گزارش داده است، در دربار شایعهای وجود داشت مبنی بر آنکه “الیزابت پردهای داشت که مانع از نزدیکی وی با مرد میشد، و حال آنکه او برای لذت خاطر با بسیاری از مردها طرح دوستی ریخت ... جراحی فرانسوی درصدد برآمد که آن را پاره کند، ولی ملکه از ترس حاضر به این کار نشد”. کمدن در سالنامه ها در سال 1615 چنین نوشته است: “مردم به هویک، پزشک ملکه، لعنت میفرستادند، زیرا این شخص بود که، به علت مانع و نقصی که در ملکه وجود داشت، او را از ازدواج منع کرد”. با وجود این، پارلمنت، که مکرر از او تقاضا میکرد که ازدواج کند، چنین میپنداشت که الیزابت میتواند فرزند بیاورد. در خانواده سلطنتی تودور در این مورد نقصی وجود داشت، و شاید بدبختیهای کاترین آراگونی در زایمان معلول سیفیلیس هنری هشتم بود. فرزندش ادوارد بر اثر بیماری مجهولی در جوانی درگذشت، و دخترش ماری بسیار کوشید که صاحب فرزند بشود و حتی استسقا را به جای حاملگی گرفت. الیزابت، اگر چه تا پایان عمر عشوهگری کرد، هرگز جرئت ازدواج را در خود نیافت و میگفت: “من همیشه از ازدواج اجتناب کردهام”. وی حتی در 1559 تصمیم خود را مبنی بر بیشوهر ماندن اعلام داشت. در سال 1566 به پارلمنت چنین وعده داد: “به محض آنکه بتوانم بآسانی ازدواج کنم، این کار را خواهم کرد ... و امیدوارم بتوانم فرزندی بیاورم”. ولی در همان سال، هنگامی که سسیل به وی گفت که ماری استوارت صاحب پسری شده است، الیزابت نزدیک بود بگرید، و در این حال بود که گفت: “ملکه اسکاتلندیها فرزند زیبایی دارد، و من درخت بیبری بیش نیستم”. در اینجا بود که وی برای یک لحظه اندوه همیشگی خود را ابراز داشت اندوه اینکه هرگز قادر نخواهد بود وظائف زنانه خویش را انجام دهد. گرفتاریهای سیاسی باعث تشدید این جریان غمانگیز شدند. بسیاری از اتباع کاتولیک

1. سر والتر رالی یکی از مستعمرات انگلستان را در امریکای شمالی به افتخار الیزابت، ویرجینیا نامید. کلمه “ویرجین” به معنی “باکره” است. م

او نازایی وی را کیفر شایستهای برای گناهان پدرش میدانستند و امیدوار بودند که ماری استوارت، که مذهب کاتولیک داشت، وارث تاج و تخت شود. ولی اعضای پارلمنت و باقی ملت انگلستان که پروتستان بودند از چنین پیشامدی وحشت داشتند و به او اصرار میکردند که همسری انتخاب کند. الیزابت، اگر چه سعی خود را کرد، سرانجام به مرد زنداری دل باخت. لرد رابرت دادلی، که مردی بلندقد و زیبا و فاضل و مودب و دلیر بود، فرزند دیوک آو نورثامبرلند بود، یعنی همان کسی که کوشیده بود ماری تودور را از حق ارث محروم کند و جینگری را به سلطنت برساند، و به همین مناسبت بر سر دار رفته بود. دادلی با ایمی رابسارت ازدواج کرده بود، ولی با او در یک جا نمیزیست، و طبق شایعات آن زمان، مرد عاشقپیشه و بیمرامی بود. هنگامی که زنش در کامنورهال از پله به زیر افتاد و بر اثر شکستگی گردن درگذشت (1560)، دادلی در قصر وینزر با الیزابت بود.
در این هنگام سفیر اسپانیا و دیگران آنان را متهم کردند به اینکه این مرگ ناشیانه را ایشان علیه آن زن چیدهاند.
این بدگمانی بدون دلیل بود، ولی تا مدتی به آرزوهای دادلی مبنی بر ازدواج با ملکه خاتمه داد. هنگامی که ملکه تصور کرد که مرگش فرا رسیده است (1562)، تقاضا کرد که دادلی به عنوان نایبالسلطنه انتخاب شود.
وی اعتراف میکرد که این مرد را مدتی دراز دوست داشته است، ولی سوگند میخورد که “هیچ عمل ناشایستهای” میان آنان روی نداده است. دو سال بعد، الیزابت او را به ماری استوارت معرفی کرد و به وی لقب ارل آو لستر داد تا به جاذبه و شهرتش بیفزاید. ولی ماری تنفر داشت از اینکه با عاشق رقیب خود همبستر شود. الیزابت، با اعطای انحصارات، دادلی را تسلی داد و تا زمان مرگ این مرد (1588)، او را از نظر دور نداشت.
سسیل این روابط عاشقانه را با خشمی موقرانه تحمل کرده بود. وی تا مدتی درنظر داشت که به عنوان اعتراض از مقام خود استعفا کند، زیرا در فکر خود طرح ازدواجی برای ملکه میریخت که موقعیت انگلستان را در نتیجه نزدیکی با دولت مقتدری استحکام بخشد. مدت یک ربع قرن بود که خواستگاران خارجی زیادی به دربار ملکه رفت و آمد میکردند. یکی از سفرا نوشته است: “ما دوازده سفیر بودیم که برای خواستگاری ملکه با یکدیگر رقابت میکردیم، و گمان میکردیم که دوک هولشتاین به عنوان خواستگار از طرف پادشاه دانمارک خواهد آمد.
دوک فنلاند، که از طرف برادر خود پادشاه سوئد آمده است، تهدید میکند که سفیر امپراطور آلمان را خواهد کشت، و ملکه میترسد که مبادا آنان در حضور او سر یکدیگر را ببرند”. در زمانی که فیلیپ دوم، پادشاه اسپانیا و بزرگترین فرمانروای عیسوی، از او خواستگاری کرد (1559)، ملکه حتما باید احساس خرسندی کرده باشد، ولی پیشنهاد او را نپذیرفت، زیرا اقدام او را حیلهای میدانست که در نتیجه آن انگلستان به صورت تابع کاتولیک اسپانیا درمیآمد. الیزابت در جواب پیشنهاد شارل نهم، پادشاه فرانسه، مدت بیشتری درنگ

کرد، زیرا در این احوال فرانسه مجبور بود که سیاست مسالمتآمیزی درپیش بگیرد. سفیر فرانسه شکایت میکرد که “دنیا در شش روز آفریده شده است، در صورتی که ملکه هشتاد روز را در تفکر گذرانده و هنوز تصمیمی نگرفته است”. الیزابت در کمال زرنگی پاسخ داد که “جهان به دست صانعی بزرگتر از خود وی آفریده شده است”. دو سال بعد، ملکه به مباشران انگلیسی خود اجازه داد که پیشنهاد کنند وی با شارل مهیندوک اتریش ازدواج کند، ولی به تقاضای لستر از این فکر منصرف شد. هنگامی که اوضاع بینالملل ایجاب میکرد که فرانسه راضی نگاه داشته شود (1570)، دوک آلانسون (فرزند هانری دوم و کاترین دومدیسی) را تشویق کردند که همسر این ملکه سی و هفت ساله شود، و حال آنکه خود شانزده سال بیش نداشت. ولی مذاکرات به سه مانع برخورد کاتولیک بودن دوک، جوانی او، و آبلهگون بودن دماغش. گذشت پنج سال یکی از موانع را از پیش برداشت، و آلانسون، که اکنون به دوک آنژو ملقب شده بود، دوباره مطمح نظر قرار گرفت. بنابر این، او را به لندن دعوت کردند، و الیزابت پنج سال دیگر با او و فرانسه بازی کرد. پس از یک دوره پرهیجان نهایی، این عشق نشاطانگیز به پایان رسید (1581) و آنژو، درحالی که بند جوراب ملکه را به عنوان غنیمت نشان میداد، از میدان بیرون رفت. در این مدت، الیزابت او را از ازدواج با دختر پادشاه اسپانیا بازداشته و مانع شده بود که دو دشمن او، یعنی اسپانیا و فرانسه، با یکدیگر متحد شوند. بندرت دیده شده است که زنی از نازایی این همه سود، و از دوشیزگی این اندازه لذت برده باشد.