گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
فصل سوم
.VI -کریستوفر مارلو: 1564-1593


وضع درامنویسان به خوبی وضع بازیگران نبود، زیرا آنها نمایشهایی رǠکه مینوشتند، در مقابل 4 تا 8 لیره به شرکتهای نمایش دهنده میفروختند و دیگر حقی نسبت به آنها نداشتند; و شرکتها معمولا از انتشار متن آن نمایشنامه ها جلوگیری میکردند. تا مبادا به دست شرکتهای رقیب بیفتد. گاهی شخص تند نویسی ضمن اجرای نمایشنامهای متن آن را به سرعت مینوشت، و صاحب چاپخانهای هم از آن، مطالب دست و پا شکӘʙǘǙʠدرست میکرد، که نتیجهای جز عصبانیت نویسنده نداشت. چنین مطالبی معمولا دارای نام نویسنده نبود، و از اینجاست که بعضی از نمایشنامه هایی که نویسنده آنها معلوم نیست، قرنها روی صحنه آمده است. نظیر آردن آو فورشم (1592) که قرنها علیرغم گمنامی نویسنده اجرا میشد.
پس از سال 1590، در صحنه های انگلیسی نمایشنامه های نسبتا جالبی اجرا میشد، اگر چه بعضی از آنها چند روز بیشتر دوام نمیکرد. جان لیلی در کمدیهای خود اشعار غنایی و دلنشینی آورده است; اندیمیون، اثر او، دارای فریبندگی خاصی است که راه را برای رویای نیمهشب تابستانی هموار ساخت. شاید رابرت گرین در کتاب خود موسوم به فرایار بیکن و فرایار بانگی از کتاب دکتر فاوست، اثر مارلو، استفاده کرده باشد. تامس کید در

1. شکسپیر، با توجه به اینکه اسم کوچکش ویلیام بود، در قالب طنز، به دو واقعه تاریخی اشاره کرده است. م.

تراژدی اسپانیایی، قصهای مربوط به آدمکشی ذکر میکند و در آخر آن کسی را زنده نمیگذارد; موفقیت این قصه باعث شد که درامنویسان عصر الیزابت با پزشکان و ژنرالها در ریختن خون رقابت کنند. در اینجا نیز مانند نمایشنامه هملت روحی را میبینیم که خواهان انتقام گرفتن است و نمایشی در نمایش است.
کریستوفر مارلو درست دو ماه قبل از شکسپیر تعمید یافت; و چون فرزند کفاشی اهل کنتربری بود، امکان داشت نتواند به دانشگاه راه یابد; ولی پارکر، اسقف اعظم، مخارج تحصیل او را پرداخت. ضمن تحصیل در دانشگاه، سر فرانسیس والسینگم او را به عنوان جاسوس استخدام کرد تا از توطئه هایی که علیه ملکه چیده میشد، آگاه شود. مطالعات او در علوم و ادبیات کلاسیک باعث سستی عقیدهاش نسبت به الهیات شد، و آشنایی او با عقاید ماکیاولی به شکاکیت او رنگ بدگمانی نیز داد. مارلو پس از اخذ درجه ام.1 در سال 1587 به لندن رفت و به اتفاق تامس کید در اطاقی مسکن گزید و به مجمع رالی و هریت، که وارسته از قید مذهب بود، پیوست. ریچارد بارنز، که از عمال دولت بود، به ملکه چنین گزارش داد (1592) که مارلو گفته است: “پیدایش مذهب فقط برای این بود که بشر مرعوب شود ... که عیسی حرامزاده بود ... که اگر منفعتی در مذهب وجود داشته باشد در مذهب طرفداران پاپ است، زیرا مراسم مذهبی خود را با تشریفات بیشتری برپا میکنند ... که همه پروتستانها احمقهای مزوری هستند ... و که سراسر انجیل پر از کثافت است”. بارنز همچنین گزارش داد: “این مارلو در هر مجلسی که قدم میگذارد، حاضران را به بیدینی ترغیب میکند، و میگوید که نباید از غول و لولو ترسید، و خدا و کشیشها را کاملا مسخره میکند”. بارنز که در سال 1594 به مجازات جرم “پست کنندهای” به دار آویخته شد، برای آنکه حرف خود را به کرسی بنشاند گزارش داد که مارلو از همجنسگرایی دفاع کرده است. رابرت گرین، ضمن دعوت دوست خود به اخلاق پسندیده، مارلو را طرفدار کفر و الحاد میداند. تامس کید، که در 12 مه 1593 بازداشت شد، در اثنای شکنجه گفت که مارلو “بیدین، افراطی و قسیالقلب است و کتب مقدس را مسخره میکند” و به “نماز و دعا میخندد”.
مارلو، مدتها پیش از آنکه این گزارشها به دست دولت برسد، درامهای زیبایی نوشته و روی صحنه آورده و به بیدینی خود اشاره کرده بود. ظاهرا تیمور لنگ کبیر را در کالج ساخت، و آن را در همان سال که فارغالتحصیل شد، روی صحنه آورد. تمجید وی از علم، زیبایی، و قدرت، دلیل خوی فاوستی شاعر است. وی در این نمایشنامه چنین مینویسد: روح ما، که با استعداد خود میتواند

1. A.M، حروف اولیه Sris of Master . م.

معماری شگفتانگیز جهان را درک کند، و مسیر هر سیاره سرگردان را اندازه بگیرد.
هنوز در پی دست یافتن به علم نامتناهی است.
و همیشه مثل کرات بیآرام حرکت میکند، و از ما میخواهد که خود را فرسوده کنیم; و با وجود این، تا زمانی که به رسیدهترین میوه ها دست نیافتهایم از حرکت باز نمیایستد.
دو نمایشنامهای که مارلو درباره تیمور نوشته، ناپخته و ناشیانه است. شرح خصوصیات اشخاص به سادگی برگزار شده است. بدین معنی که مارلو هر شخص را با یک صفت متمایز ساخته است. بدین ترتیب، تیمور لنگ، مظهر غرور و قدرت است، و حال آنکه غرور به منزله خودبینی دانشجویی است که چیزهای تازه بسیار آموخته، ولی آنها را درک نکرده است، و این خود نمیتواند نظیر اعتماد آرام فرمانروای مستبدی چون تیمور لنگ باشد. در این داستان جویهای خون بسیار جاری است و در آن وقایع نامحتمل میتوان دید. پس چه عاملی باعث شد که این نمایشنامه به عنوان موفقترین نمایشنامه دوره الیزابت تلقی شود شاید عنف، خونریزی، و مبالغه، و نیز، به عقیده ما، بدعتها و فصاحت زمینه موفقیت آن را فراهم آورد. در این اثر افکاری وجود داشت که گستاخانهتر عرضه شده بودند، تصاویری که عمیقتر احساس میشدند، عباراتی که مناسبتر ادا میشدند، و نظیر آنها در تئاترهای عصر الیزابت شنیده نشده بود. در اینجا نیز “مصراعهایی عالی” وجود داشتند که جانسن آنها را تمجید میکرد و مطالبی به چشم میخوردند که از حیث شیرینی و زیبایی، به عقیده او، در نوع خود بینظیر بودند. مارلو، که در نتیجه تشویق به هیجان آمده بود، با شدت و حدت بسیار به نوشتن بزرگترین نمایشنامه خویش، یعنی سرگذشت غمانگیز دکتر فاوستوس پرداخت. در قرون وسطی، در علم اخلاق چنین آمده بود که “لذت فهمیدن، لذت غمانگیزی است” و “در علم زیاد، اندوه زیاد وجود دارد” و طبق این فرضیه، علاقه به آموختن نوعی گناه به شمار میآمد. با وجود این، حس جاهطلبی مردم مخالف این نهی و تحریم بود، و حتی بعضیها برای دست یافتن به اسرار و قوای پنهانی از جادوگری و شیطان استمداد میکردند. مارلو، فاوستوس را به عنوان یک پزشک حاذق و معروف ویتنبرگ معرفی میکند که از حدود معلومات خود راضی نیست، و در رویای دست یافتن به وسایل جادوگری به سر میبرد تا بدان وسیله بر همه چیز دست یابد. میگوید:
همه چیزهایی که میان قطبهای آرام حرکت میکند در اختیار من خواهد بود ...
پریان را بفرستم که آنچه را مطلوب من است بیاورند.
کلیه ابهامات را حل کنند، و هر اقدام جسورانهای را که میخواهم انجام دهند،

میخواهم که آنها برای یافتن طلا به هند پرواز کنند، در اقیانوسهای مشرق به جستجوی مروارید بپردازند، در همه گوشه های دنیای جدید تجسس کنند.
تا میوه های مطبوع و چیزهای لذیذ شاهانه بیابند; به آنها دستور خواهم داد که فلسفه های جدید را بر من بخوانند، و اسرار تمام پادشاهان خارجی را به من بگویند.
مفیستوفلس به فرمان او ظاهر میشود و میگوید که حاضر است که به او تا مدت بیست و چهار سال لذت و قدرت بی پایان ببخشد، مشروط به آنکه وی روح خود را به لوسیفر بفروشد. فاوستوس این پیشنهاد را میپذیرد، و قرارداد را با خون بازوی مجروح شدهاش، امضا میکند. نخستین تقاضای او این است که زیباترین دوشیزه آلمان به عقد ازدواج او درآید و میگوید “به علت آنکه من هرزه و شهوت پرستم”; اما مفیستوفلس او را از ازدواج باز میدارد. و به او توصیه میکند که به ترتیب معشوقه هایی برگزیند. فاوستوس هلن تروا را میخواهد، و چون حاضر میشود، وی به نشاط درمیآید و میگوید:
آیا این همان چهره بود که هزار کشتی را به حرکت درآورد، و برجهای مرتفع ایلیوم را با خاک یکسان کرد ای هلن زیبا، با بوسهای به من عمر جاویدان عطا کن ...
تو از هوای شامگاه که با لطف هزار ستاره همراه است زیباتری ...
پرده آخر با قدرت فراوان نگاشته شده است. در آنجا فاوستوس لااقل برای پایان دادن به لغت ابدی از خداوند مایوسانه استرحام میکند و میگوید: “بگذار که فاوستوس هزار سال یا صد هزار سال در دوزخ بماند، ولی سرانجام او را رستگار کن”! در این پرده است که فاوستوس در نیمشب میان تصادم شدید و کورکننده ابرها ناپدید میشود. دسته همسرایان وفاتنامه او (و وفاتنامه مارلو) را نیز میخوانند: شاخهای که ممکن بود برومند شود قطع شد.
همچنین شاخه غار آپولون سوخت
شاید در این نمایشها، مارلو قصد داشت که آتش شوق خرد را برای علم، زیبایی، و قدرت فرو بنشاند، به عقیده ارسطو، خاصیت تطهیر کننده درامهای غمانگیز بیشتر به درد نویسنده آنها میخورد تا به درد تماشاگران. در یهودی مالت علاقه به قدرت به صورت حرص جمعآوری ثروت درمیآید، و این علاقه در مقدمه از زبان ماکیاولی نقل میشود:
کسانی که از من متنفرند. مرا بیش از همه تمجید میکنند.
اگر چه بعضی از مردم آشکارا از کتابهای من بد میگویند.

ولی آثار مرا میخوانند و بدان وسیله به مسند قدیس پطرس دست مییابند; و هنگامی که کتابهای مرا دور میافکنند، به دست پیروان متملق من مسموم میشوند.
به عقیده من مذهب بازیچهای بیش نیست، و گناهی بدتر از جهالت وجود ندارد.
باراباس رباخوار نیز صفت مجسمی است، طمعکاری است که از همه کسانی که جلو منافع او را میگیرند تنفر دارد. آدم مضحک نفرتانگیزی است که عیوب بزرگی دارد، مارلو میگوید:
در فلورانس، وقتی که مرا سگ مینامیدند، یاد گرفتم که چگونه دست خود را ببوسم و شانه های خود را بالا بیندازم، و مثل راهبان پابرهنه، سر تسلیم فرود آرم.
در صورتی که امیدوار بودم که آنها را روی بساط در حال مرگ ببینم.
باراباس به جواهرات خود مینگرد و از آن همه “ثروت بیکران در اطاقی کوچک به نشاط درمیآید”. هنگامی که دخترش کیسه پول او را، که گمشده بود، پیدا میکند وی با کلماتی محبتآمیز، که شایلاک را به خاطر میآورد، فریاد میزند: “دخترم، پولم، ثروتم، سعادتم”! قدرت و استحکامی به مثابه خشم، همچنین طنز و قدرت کلامی در این نمایش وجود دارد که مارلو را به شکسپیر نزدیک میکند.
مارلو ادوارد دوم به شکسپیر نزدیکتر شد. این پادشاه جوان که، به تازگی تاج بر سر نهاده است، کسی را به دنبال “دوست یونانی” خود گیوستن میفرستد، او را نوازش میکند، و مناصب و ثروتهای فراوان بدو میبخشد; اشرافی که از نظر ادوارد افتادهاند، سر به شورش برمیدارند و او را از سلطنت خلع میکنند. ادوارد به فلسفه متمایل میشود و به دوستان باقیمانده خود میگوید:
سپنسر بیا، بالدک بیا، کنار من بنشینید; اکنون فلسفهای را که در پرورشگاه های معروف هنرها از افلاطون و ارسطو آموختهاید آزمایش کنید.
این درام که به خوبی ساخته شده، این شعر که مربوط به حساسیت، تخیل، و قدرت است; این شخصیتهای نمایش که به طور واضح و غیر متناقض تصویر شدهاند، این پادشاه که تا آن

اندازه متمایل به امردبازی و غرور است و با وجود این، به سبب سادگی و جوانی و ظرافتش باید او را ببخشید، خیلی شبیه ریچارد دوم، اثر شکسپیر، است که یک سال پس از آن ساخته شد.
این درامنویس بیست و هفت ساله، اگر به حد کمال رسیده بود، چه کارها که انجام نمیداد در آن زمان، شکسپیر مشغول نوشتن نمایشنامه های ناچیزی مانند رنج بیهوده عشق، دو نجیبزاده از ورونا، و کمدی اشتباهات بود. در یهودی مالت، مارلو یاد گرفته بود که چگونه هر صحنه را طوری تنظیم کند که طبق طرح معینی باشد; در ادوارد دوم فرا گرفت که چگونه اشخاص فراتر از تجسم یک صفت باشند. شاید وی ظرف یک یا دو سال دیگر میتوانست نمایشنامه های خود را بدون گزافگویی و، بیآنکه به آنها پایانی شورانگیز و نیک انجام بدهد، به رشته تحریر درآورد; و شاید هم میتوانست به فلسفهای عالیتر برسد، و به افسانه ها و نقاط ضعف اخلاقی بشر دلبستگی بیشتری پیدا کند.
عیب مهم او فقدان ذوق بذلهگویی بود; در آثار او از خنده طبیعی اثری نیست، و اگر هم تصادفا موضوعی خندهآور پیش آید، به درد وظیفه اصلی آن در تراژدی نمیخورد، یعنی نمیتواند احساسات خواننده را، قبل از آنکه او را با موضوع غمانگیزی به هیجان درآورد، آرام کند، و حال آنکه این کار از شکسپیر ساخته است. مارلو میتوانست زیبایی جسمانی زنان را بفهمد، ولی از درک لطافت و نگرانی و وقار آنها عاجز بود; در نمایشنامه های او از شخصیتهای زن اثر مشخصی نیست و حتی این موضوع درباره اثر ناتمام او دیدو، ملکه کارتاژ صدق میکند.
حال بپردازیم به اشعار مارلو. در آثار او گاهی ناطق به صورت شاعر درمیآید، و سخنور “نطقی عالی و صاعقهآسا” ایراد میکند. ولی در بسیاری از صحنه ها اشعار واضح با صنایع بدیعی زیبا و کلمات دلنشین چنان پیش میرود که انسان تصور میکند مشغول شنیدن اشعار پر از تخیل شکسپیر است. در آثار مارلو، معلوم شد که شعر بیقافیه بیشتر به درد درامهای انگلیسی میخورد; اگر چه گاهی یکنواخت بود، وزن آن تغییر میکرد، و به ظاهر دارای پیوستگی طبیعی بود.
سرگذشت غمانگیز او در این هنگام ناگهان به پایان رسید. در 30 مه 1593، سه تن از جاسوسان انگلیسی، به نامهای اینگرم فریزر، نیکولس سکرس، و رابرت پولی، برای خوردن شام در منزل یا میخانهای واقع در دتفرد در چند کیلومتری لندن به شاعر، که شاید هنوز جاسوسی میکرد، پیوستند. طبق گفته ویلیام دنبی، که مامور تحقیق در علل مرگ بود، فریزر و مارلو کلمات زنندهای نسبت به یکدیگر بر زبان راندند، زیرا نمیتوانستند بر سر صورت حساب با هم توافق کنند. مارلو خنجری از کمر فریزر بیرون کشید و چند زخم سطحی به او زد. فریزر دست مارلو را گرفت، خنجر را به سوی او پیچاند، و زخمی چنان کاری، به عمق پنج سانتیمتر به چشم راست او وارد آورد که مارلو در همان لحظه جان سپرد; زیرا تیغه خنجر به مغز او خورده بود. فریزر، پس از آنکه دستگیر شد، اظهار داشت که از خود دفاع کرده است،

و پس از یک ماه از زندان بیرون آمد. مارلو را اول ژوئن در گوری که محل آن معلوم نشده است به خاک سپردند. وی در این هنگام بیست و نه ساله بود.
مارلو، گذشته از دیدو، دو اثر عالی از خود برجای نهاده است. یکی هرو و لئاندروس است که شرح عاشقانه منظومی است از قصهای که موسایوس در قرن پنجم ساخته و آن درباره جوانی است که هلسپونت را با شنا پیمود تا در وعدهگاه خود حاضر باشد. دیگر نامه چوپان شوریده به معشوقه است که از بهترین آثار غنایی عصر الیزابت به شمار میآید. شکسپیر با گذاشتن عباراتی از این شعر در دهان سر هیواونز در زنان سرخوش وینزر بزرگی مارلو را میستاید. وی همچنین در نمایشنامه “هر طور که بخواهید”، پرده سوم صحنه پنجم باز به مارلو اشاره میکند و میگوید:
ای چوپان، من اکنون صحت گفته تو را درمییابم، “کدام عاشق است که در نظر اول عاشق نشده باشد” و این خود بیت هفتاد و ششم از هرو و لئاندروس است.
کار مارلو در آن عمر کوتاه واقعا شگفتانگیز است. وی شعر بیقافیه را به صورت سخنی انعطافپذیر و نیرومند درآورد. همچنین صحنه نمایش را در دوره الیزابت از گفته های پیرایشگران و طرفداران ادبیات کلاسیک نجات داد، گذشته از این، درام عقاید و درام تاریخ انگلستان را به اشکالی خاص درآورده است. تاثیر مارلو در تاجر ونیزی، ریچارد دوم، اشعار عاشقانه شکسپیر و همچنین در صنایع لفظی پرطنطنه این نویسنده نیز مشهود است. راه به وسیله مارلو، کید، لاج، گرین، و پیل هموار شد و شکل و ساختمان و سبک مواد درام در زمان الیزابت آماده گشت. بنابر این، آثار شکسپیر معجزه نیست، بلکه تکمیل کار دیگران است.