گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
فصل هفتم
.IV -نوسازی عظیم


حتی اگر بگوییم که فلسفه عشق نهانی بیکن و برترین استعداد او نبوده است، لااقل مدتها برای او به مثابه پناهگاهی برای گریختن از دشواریهای امور دولتی محسوب میشده است. ولی بین سالهای 1603 و 1605 اثری عالی تحت عنوان پیشرفت دانش انتشار داد، ولی این اثر در نظر او فقط آگاهینامهای بود و کاری اساسی به شمار نمیآمد. در سال 1609 به اسقف ایلی چنین نوشت: “اگر خداوند به من اجازه دهد که کتابی درست و کامل درباره فلسفه بنویسم ... “ و در 1610 به کازوبون نوشت: “اگر زندگی بشر را با کمک تفکرات درست و واقعی سر و صورتی بدهم، مقصود من حاصل شده است.” بیکن در سالهای تصدی پرمشغله خویش، با عجلهای که ناشی از اعتقاد او به عمر دراز خود بود، نقشهای استادانه به منظور نوسازی علم و فلسفه طرح کرده بود. وی هفت ماه پیش از سقوط خود، نقشه آن اثر را به زبان لاتینی، و با عنوانی گستاخانه یعنی نوسازی عظیم، به اروپا عرضه داشته بود. سرصفحه این کتاب به منزله نوعی مبارزهطلبی به شمار میرفت، زیرا کشتیی را نشان میداد که، با بادبانهای گسترده، از طریق جبلطارق به میان اقیانوس اطلس میرفت; اگر چه طبق شعاری که در قرون وسطی مشهور بود کسی نمیبایستی از جبل طارق فراتر برود، بیکن در همان سرصفحه نوشته بود که “عده زیادی از اینجا فراتر خواهند رفت، و دانش افزایش خواهد یافت.” سپس با کمال غرور نوشته بود: “فرانسیس، بارون آو ورولام، با خود چنین استدلال کرد و به نفع نسلهای حاضر و آینده دانست که با افکار او آشنا شوند.” بیکن، که دریافته بود “هر چه امروزه به نام علم انجام میگیرد نوعی گردش گاو عصاری و قسمی آشفتگی جاودانی است که به همان جای اول ختم میشود”، چنین


<298.jpg>
سیمون وان د پاسه: صفحه عنوان کتاب “نوسازی عظیم” بیکن،



نتیجه گرفت:
تنها یک راه باقی مانده بود ... و آن این بود که همه چیزها را از نو بر اساس نقشه بهتری بیازماید، کلیه علوم و صنایع و همه معلومات بشری را از نو بسازد، آنها را بر پایهای درست بگذارد، ... به علاوه، چون نمیدانست پس از چه مدتی این خیالات به مغز کسی خطور خواهد کرد ... . تصمیم گرفت هر اندازه از مطالب خود را که تکمیل کرده است انتشار دهد ... تا پس از مرگ لااقل طرحی از آنچه در نظر داشته است باقی بگذارد ... . هر بلند پروازی دیگری با مقایسه با آنچه وی در نظر داشت در نظرش بیمایه میآمد.
بیکن همه این طرح را به جیمز اول هدیه کرد، ضمنا از اینکه وقتی را که صرف این عمل کرده است از اوقات مخصوص به کارهای جیمز “دزدیده است” پوزش خواست، ولی اظهار امیدواری کرد که “نتیجه این کار نام پادشاه را جاودانی و عصر او را پرافتخار خواهد ساخت” و اتفاقا همینطور هم شد. جیمز مردی دانشمند و با حسن نیت بود; اگر امکان داشت که این پادشاه از لحاظ مالی به نقشه بیکن کمک کند، چه پیشرفتهایی که حاصل نمیشد. چهار قرن پیش از آن، در 1268، راجر بیکن اثر خود موسوم به کتاب اکبر را به پاپ کلمنس چهارم تقدیم کرده و از وی خواسته بود که در راه توسعه علم به او کمک کند. اینک همنام او نیز از پادشاه خویش تقاضا کرد، جهت منافع مادی و معنوی نوع بشر، به متشکل ساختن تحقیقات علمی و یک شکل کردن نتایج بپردازد. سپس “پادشاهان فیلسوف”1 یعنی تروا، ترایانوس، هادریانوس، آنتونینوس پیوس، و مارکوس آورلیوس را، که مدت یک قرن امپراطوری روم را بخوبی اداره کرده بودند، به یاد جیمز اول آورد. آیا بیکن به خاطر نیاز به کمک مالی دولت بود که دایما، و به طرزی که منجر به خرابی کار خود او شد، از پادشاه طرفداری کرد بیکن در مقدمه دیگری از خواننده میخواهد که علوم آن زمان را پر از خطا و به طرزی شرمآور بدون تحرک و پیشرفت بداند، زیرا:
در قرنهای متمادی، افکار بزرگ بزور از مسیر خویش رانده شدهاند; افرادی که از حیث استعداد و هوش بالاتر از عوام بودهاند، به خاطر حفظ حیثیت خود، مجبور شدهاند که در برابر قضاوت زمان و مردم سر تسلیم فرود آورند، و بدین ترتیب اگر تفکراتی عالی در جایی صورت گرفت، فورا بر اثر عقاید عوام بینتیجه ماند.
سپس بیکن برای ارضای دانشمندان علومالاهی، که بر روحیه مردم و پادشاه تسلط داشتند، به خوانندگان خود هشدار داد که “معنی اثر او را در حدود وظیفهای که نسبت به موضوعات آسمانی داشته است محدود کنند.” آنگاه تذکر داده است که قصد نداشته درباره

1. در متن چنین آمده است و به جای آن “امپراطوران” باید ذکر شود. م.

هیچ مطلب یا عقیده مذهبی بحث کند، و گفته است: “این اثری که تقدیم میکنم عقیدهای نیست که باید داشت، بلکه کاری است که باید انجام داد ... زیرا سعی من در این نیست که فرقه یا اصلی تازه بیاورم، بلکه هدفم استفاده رساندن به بشر و افزودن قدرت اوست.” بیکن از دیگران خواسته است که پیش بیایند و در این کار به او بپیوندند، و اظهار امیدواری کرده است که نسلهای آینده آن را ادامه دهند.
بیکن در آگاهینامه آمرانهای برنامه این کار دشوار را چنین طرح کرد: نخست آنکه همه علوم موجود یا مطلوب را از سرنو طبقهبندی خواهد کرد و مسائل و زمینه های تحقیق هر کدام را مشخص خواهد ساخت. وی این کار را در کتاب پیشرفت دانش، که آن را جهت اطلاع کشورهای اروپایی به زبان لاتینی ترجمه کرد، انجام داد; دوم آنکه نقایص منطق معاصر را بررسی خواهد کرد و راه دیگری “برای استفاده کاملتر از خود بشری” خواهد یافت، زیرا به عقیده او آنچه ارسطو در رسالات خود راجع به منطق نوشته و مجموعا به ارغنون موسوم است کامل نیست. بیکن با نوشتن کتاب ارغنوننو به این هدف تحقق بخشید (1620); سوم آنکه “تاریخ طبیعی” همه پدیده های عالم از جغرافیا و فیزیک تا زیستشناسی را به رشته تحریر در خواهد آورد; چهارم آنکه نمونه هایی از تحقیق علمی را طبق روش جدید خود به دست خواهد داد; پنجم آنکه حقایقی را که خود او کشف کرده است تحت عنوان پیشروان شرح خواهد داد; ششم آنکه بیان خواهد کرد که فلسفهای که بدینترتیب از تعقیب علوم حاصل خواهد شد چگونه تکامل خواهد یافت و مورد قبول قرار خواهد گرفت، ولی خاطرنشان ساخت که “تکمیل قسمت آخر از قدرت من خارج و بیش از حد انتظار من است.” ما که امروزه در اقیانوس علوم و تخصصها فرو میرویم و نفسنفس میزنیم، قصد بیکن را امری ناشی از غرور بسیار او میدانیم; ولی علم در آن زمان به این اندازه عظیم و دقیق نبود، و اهمیت کارهایی که او انجام داده است انسان را به این خیال میاندازد که وی باید به همه امور پرداخته باشد.
هنگامی که بیکن به سسیل گفت که “علم را سراسر به منزله ولایت خود میدانم”، مقصود او این نبود که همه علوم را با جزئیات آنها میداند، بلکه میخواست بگوید که علوم را “از روی صخرهای” به منظور تنظیم و تشویق آنها نظاره میکند. ویلیام هاروی درباره بیکن گفته است که “او فلسفه را مثل یک لرد چانسلر مینوشت.” این نکته درست است، و او نقشه فلسفه را مثل سرداری با شکوه میکشید.
با مطالعه کتاب پیشرفت دانش میتوانیم به حدت ذهن و وسعت فکر بیکن پی ببریم. وی عقاید خود را با حجبی غیرعادی ابراز میدارد و میگوید که نظریات او “از سر و صدایی که رامشگران ضمن کوک کردن ابزارهای خود به راه میاندازند بهتر نیست”: ولی در همینجاست که افکار و عقاید مخصوص به خود را اظهار میدارد. وی در اینجا میخواهد که کتابخانه ها، آزمایشگاه ها، بافتهای زیستشناسی و موزه های علوم و صنایع افزایش یابند; حقوق معلمان و

محققان بالا برود; مبالغ بیشتری در راه آزمایشهای علمی صرف شود; میان دانشگاه های اروپا همکاری بیشتر و بهتری برقرار گردد، و هر کدام در رشته مخصوص کار کنند. بیکن، ضمن پرستش علوم، سایر موضوعات را از نظر دور نمیدارد، چنانکه از تحصیلات آزاد و عمومی، که شامل ادبیات و فلسفه باشد، دفاع میکند و آنها را وسایل لازم برای داوری عاقلانه هدفها و همراهی با اصلاح علمی میداند. وی میکوشد که علوم را به طرزی منطقی طبقهبندی کند، زمینه ها و حدود آنها را مشخص سازد، و هر کدام را برای حل معماهایی که مستلزم تحقیقند به کار برد. بسیاری از خواستهای او به وسیله علوم برآورده شدهاند، مانند ضبط یادداشتهای بالینی به طرزی بهتر، تمدید حیات به وسیله طب پیشگیری، امتحان دقیق “پدیده های روانی”، و اصلاح روانشناسی اجتماعی. بیکن حتی پیشبینی کرده بود که در عصر ما مطالعاتی درباره فن موفقیت صورت خواهد گرفت.
قسمت دوم و جسورانهتر “نوسازی عظیم” عبارت از کوششی بود به منظور تنظیم یک روش علمی جدید.
ارسطو استقرا را پذیرفته و گاهی نیز به کار بردن آن را تصویب کرده بود، ولی جنبه مهم منطق او روش اصل موضوعی، و کمال مطلوبش قیاس بود. بیکن احساس میکرد که منطق قدیمی، در نتیجه تکیه کردن بر جنبه نظری و عدم توجه به مشاهده علمی باعث رکود علم شده است. ولی ارغنون نو او دستگاه و روش تازهای از فکر بدست میداد; مطالعه استقرایی طبیعت از طریق مشاهده و آزمایش کتاب او نیز اگر چه ناتمام ماند، با همه نقایصی که دارد، مهمترین اثر فلسفی انگلستان است و نخستین دعوت صریح به عصر خرد به شمار میرود; و با آنکه به زبان لاتینی نوشته شده است، جمله های آن چنان روشن و پرمغزند که نیمی از آن در زمره کلمات قصار محسوب میشوند.
نخستین سطرهای آن مشتمل بر فلسفه فشردهای بود که انقلاب استقرایی را اعلام میداشت، انقلاب صنعتی را پیشبینی میکرد. و کلید علوم تجربی را به دست هابز و لاک و میل و سپنسر میداد. بیکن گفته است:
بشر، که خادم و مفسر طبیعت است، فقط آن اندازه میتواند عمل کند و بفهمد که درباره مسیر طبیعت از راه عمل و فکر مشاهده کرده است. غیر از این، نه چیزی میداند و نه کاری میتواند بکند. ... علم بشر و قدرت بشر ملازم یکدیگرند. زیرا جایی که مسیر معلوم نباشد. تاثیر مطلوب صورت نمیگیرد. برای فرمان دادن به طبیعت باید از طبیعت اطاعت کرد.
همچنانکه دکارت هفده سال بعد در گفتار در روش پیشنهاد کرد که باید فلسفه را با تردید کردن در همه چیز شروع کنیم، بیکن نیز به عنوان نخستین قدم در راه نوسازی “تصفیه عقل”

را خواهان بود و میگفت: “علوم انسانی به صورت کنونی توده مخلوط و هضم نشدهای است که از مقدار زیادی زودباوری، اتفاق، و همچنین عقاید کودکانهای که در آغاز در ما جایگزین شده تشکیل یافته است.” بنابراین باید از همان قدم اول فکر خود را تا آنجا که میتوانیم از همه تصدیقات بلاتصور، تمایلات و تنفرهای بیجا، فرضها، و نظریه ها پاک کنیم; باید حتی از افلاطون و ارسطو کناره بگیریم; باید “بتها” یعنی توهمات و سفسطه های معمول را، که ناشی از خصوصیات عجیب ما در داوری یا مولود عقاید و اصول باستانی اجتماع مایند، از ذهن خود بیرون بریزیم; باید از همه حقه های منطقی و گفتن مزخرفات درباره افکار مبهم احتراز کنیم.
باید کلیه آن روشهای فلسفی قیاسی را که منظور از آنها گرفتن هزارگونه نتیجه ابدی از چند قضیه بدیهی و تعدادی اصول است پشت سر بگذاریم. در علم کلاه جادوگری وجود ندارد، در کارها هر چه از این کلاه برمی داریم باید بامشاهده یا تجربه در آن بگذاریم; ولی نه فقط با مشاهده سرسری و “شمردن ساده” معلومات، بلکه با تجربه و آزمایش. بنابر این، بیکن، که او را به ندانستن روش درست علم متهم میکنند، روش واقعی علم جدید را چنین شرح میدهد:
روش حقیقی تجربه نخست شمع را روشن میکند ]یا فرضیه[، سپس به وسیله شمع راه را نشان میدهد. و به آزمایشی که بطور شایسته منظم شده باشد میپردازد ... . و از آن اصل موضوعهایی ]نتایج موقتی[ به دست میدهد، و از این اصل موضوعهای مسلم شده آزمایشهای تازهای میکند ... . فقط آزمایش باید داوری کند.
اما بیکن از فرضیه ها خسته شده بود، زیرا به عقیده او آنها از سنت، تمایلات و تنفرهای بیجهت، یا میل منبعث شدهاند، و در واقع همان قضیه “بتها” به میان میآید. وی این رویه را دوست نداشت که شخص دانسته یا ندانسته از راه تجربه معلومات تایید کنندهای را برگزیند و دلیل مخالف را تحریف کند یا نادیده بگیرد. برای اجتناب از این اشتباه، بیکن روش استقرایی دشواری پیشنهاد میکند که عبارت است از گردآوری همه حقایق مربوط به یک مسئله، و تحلیل و مقایسه و طبقهبندی و به هم پیوستن آنها، به کار بردن “شیوه درست استثنا و رد کردن”، و دور انداختن تدریجی فرضیه ها یکی پس از دیگری، تا آنکه “صورت” یا قانون و جوهری که زمینه یک پدیده است آشکار شود. آگاهی بر “صورت” باعث تسلط تدریجی بر وقایع میشود، و علم بتدریج محیط و احتمالا بشر را عوض خواهد کرد.
بیکن چنین میپنداشت که هدف غایی همین است که روش علمی در راه تحلیل شدید و تجدید سیرت بشری به کار برده شود. وی خواهان مطالعه غرایز و احساسات است، و نسبت آنها را به فکر ما نظیر نسبت بادها به دریا میداند. ولی مخصوصا در اینجا دشواری فقط در جستجوی علم نیست، بلکه در انتقال آن است. اگر حاضر باشیم که افراد متفکر را به آموزگاری بگماریم و به آنان پاداش و افتخار بدهیم، بشر را میتوانیم با تعلیم و تربیتی

عاری از خرافات عوض کنیم. بیکن یسوعیها را مربیان خوبی میداند و میگوید “ای کاش آنها طرف ما بودند.” گذشته از این، از جزوهنویسی انتقاد میکند، نمایش دادن درام را در مدارس قبول دارد، و توصیه میکند که درسهای علمی بیشتری در برنامه های مدارس گنجانیده شوند. علم و تربیتی که بدین ترتیب حاصل آید، مانند آنچه در آتلانتیس نو دیده میشود، وسیله و دستافزار نخواهد بود، بلکه راهنما و هدف دولت خواهد شد. لرد چانسلر جسور در پایان مینویسد: “در این مسابقه، همه چیز خود را در گروه پیروزی صنعت بر طبیعت میگذارم.”