گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
غزليات
غزل شمارهٔ ۲۱۷۳


چنگ خردم بگسل تاری من و تاری تو
هین نوبت دل می‌زن باری من و باری تو
در وحدت مشتاقی ما جمله یکی باشیم
اما چو به گفت آییم یاری من و یاری تو
چون احمد و بوبکریم در کنج یکی غاری
زیرا که دوی باشد غاری من و غاری تو
در عالم خارستان بسیار سفر کردم
اکنون بکش از پایم خاری من و خاری تو
سرمست بخسپ ای دل در ظل مسیح خود
آن رفت که می‌بودیم زاری من و زاری تو
من غرقه شدم در زر تو سجده کنان ای سر
بی‌کار نمی‌شاید کاری من و کاری تو
هر کس که مرا جوید در کوی تو باید جست
گر لیلی و مجنون است باری من و باری تو
دزدی که رهی می‌زد هنگام سیاست شد
اکنون بزنیم او را داری من و داری تو
خاموش که خاموشی فخری من و فخری تو
در گفتن و بی‌صبری عاری من و عاری تو