گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد اول
فصل 12 فی اثبات المحرك الاول


فصل 12 " اثبات محرك اول


يكی از مسائلی كه در باب حركت مطرح می‏شود اثبات محرك اول است كه‏
از طرف ارسطو مطرح شده و بعد در كتب فلاسفه اسلامی هم آمده است . ارسطو
خدا را به محرك اول تعبير كرده است و برهان او بر اثبات خدا همين‏
برهان محرك اول است. البته بعدها كه مسئله وجوب و امكان و امتناع‏
شايد هم اول بار در فلسفه ابن سينا مطرح شد بر اين مبنا براهين ديگری بر
اثبات خدا كه به عنوان واجب الوجود تعبير می‏شد ، آوردند .
خلاصه حرف ارسطو اين است كه : حركت نيازمند به محرك است و هر محركی‏
يا خود متحرك است و يا نه ، در صورت دوم كه محرك غير متحرك است‏
همان خداست و در غير اين صورت اگر محرك نيز متحرك باشد خود حركت آن‏
نيز از سوی محركی است و همين طور تا جائی كه برسيم به محركی غير متحرك‏
كه همان خدا و محرك اول است . اين استدلال ارسطو بر چند اصل و مقدمه‏
مبتنی است كه ذكر می‏كنيم :

مقدمات برهان محرك اول


1 - اصل اول اينكه هر حركتی احتياج به محرك دارد .
2 - دوم اينكه طبيعت خالی از حركت و تغيير نيست ، هر آنچه كه در
طبيعت واقع است و طبيعی است و آنچه كه جسم و جسمانی است متحرك است‏
كه مقصود از حركت در اينجا هرگونه حركتی اعم از تغييرات دفعی و تدريجی‏
را شامل می‏شود .
3 - سوم اينكه تسلسل علل محال است . يعنی اگر علل در طول يكديگر قرار
گيرند بايد منتهی شوند به علتی كه برای او علتی فرض نشود .
4 - چهارمين اصل اينست كه هر علتی با معلول خويش معيت دارد يعنی‏
علت از معلول ( و در اين مورد خاص محرك از متحرك ) خود نه تنها
انفكاك زمانی بلكه تقدم و تأخر زمانی نيز ندارد ، محرك بايد همواره‏
همراه حركت بوده باشد و نمی تواند بر آن تقدم زمانی داشته باشد ( 1 ) .
مطابق اين اصول گفته می‏شود كه حركاتی كه در طبيعت می‏بينيم و وجودشان‏
بديهی است ، اولا بنابر اصل اول نيازمند به محرك است و ثانيا عامل اين‏
حركت يا طبيعی است و يا از غير طبيعت منشأ گرفته و به عبارت ديگر
عامل آن يا جسم و جسمانی است و يا غير جسمانی و غير مادی . در صورتی كه‏
شق دوم را اختيار كنيم كه در همان قدم اول به مقصود رسيده‏ايم و محرك غير
متحرك چون مادی نيست اثبات شده ولی در صورتی كه بگوئيم عامل اين حركت‏
يك امر مادی و جسمانی است كه البته حرف درست هم همين است ، آنگاه‏
اين سؤال طرح می‏شود كه اگر مبدأ اين حركت جسمانی باشد در اين صورت طبق‏
اصل دوم خود متغير و حامل حركت است ، بنابراين احتياج به محرك دارد .
آنگاه همين سؤال و جواب در مورد خود اين محرك متحرك نيز مطرح می‏شود تا
به محرك آن برسيم و همين طور نقل كلام به اين محرك سوم می‏شود ، اين سؤال‏
همين طور ادامه می‏يابد و چون بنا به اصل سوم تسلسل علل محال است پس
سلسله علل و محركات بايد منتهی شوند به محركی كه خود متحرك نيست و
محرك اول همين محرك غير متحرك است .

ايراد به برهان اول اشكال اول : تسلسل علل محال نيست :


برهان ارسطو كه به اجمال نقل كرديم امروزه از جانب فلسفه و علم جديد
از دو جهت مورد خدشه و مناقشه گرديده است . اول اينكه : اين برهان‏
مبتنی بر اصل امتناع تسلسل است ، حال آنكه هيچ اشكالی ندارد كه هر حركتی‏
از ناحيه محركی باشد در زمان قبل از خودش و آن محرك نيز متحرك باشد از
ناحيه محركی قبل از زمان خودش و اين محرك اخير نيز خود از ناحيه محركی‏
پيش از خود متحرك بوده و همين طور اين سلسله الی غيرالنهايه ادامه يابد
، چنانكه مثلا حركت اين برگ درخت از باد است و خود باد از جابجا شدن‏
توده های هوا به وجود می‏آيد و خود اين جابجائی توده های هوا معلول برودت‏
و حرارت است و آنها نيز خود معلول علل ديگر و همينطور اين سلسله ادامه‏
دارد . بنابراين مانعی ندارد كه همه محركها خود متحرك باشند و در اين‏
صورت ضرورتی ندارد كه به وجود محرك لايتحرك قائل شويم و علت اينكه‏
ارسطوئيان چنين عقيده ای داشتند مربوط است به تصوير خاص دنيا در نظر
ارسطو و پيروانش كه جهان را مانند كارخانه ای می‏دانسته اند كه در ابتدای‏
تأسيس ساكن بود و آنگاه با فشار دادن يك دكمه دستگاه اول بكار افتاده و
از بكار افتادن آن ، دستگاه دوم شروع به كار كرده و همينطور تا همه‏
كارخانه به طور مسلسل به حركت در آمده اند . البته با يك چنين تصوری ما
روی حركت هر قطعه‏ای از اين كارخانه كه دقت كنيم و علت آنرا بيابيم و
آنگاه علت علت را همين طور بالاخره به آن انگشتی كه دكمه را فشار داده و
به اصطلاح علت العلل بوده است می‏رسيم كه آن انگشت و رای ابزارها و
ماشينهای كارخانه و به عبارت ديگر ماوراء الطبيعه است ، در حالی كه‏
لزومی ندارد ابتداء يك عالم
ساكنی را فرض كنيم و بعد بر مبنای اين فرض غير ضروری خود را ملزم به‏
يافتن محرك اول كنيم .
پاسخ : اين ايراد بر برهان محرك اول كه بيشتر به عنوان شك و ترديد هم‏
بيان می شود بر تصوری از محرك اول وارد است كه مقبول خاطر فلاسفه‏
اروپائی و دانشمندان غربی است و همچنانكه از متن ايراد مستفاد است‏
علتها و معلولها در اين تصور ، زمانی فرض می‏شوند و هر حركتی معلول محركی‏
پنداشته می‏شود كه در زمان قبل از معلول خود وجود داشته است . در حالی كه‏
بنا به اعتقاد فلاسفه اسلامی مطلب به گونه‏ای ديگر است . تصور اين متفكرين‏
از محرك اول اين است كه هر متحركی با محرك خود همزمان است و علت هر
حركت با آن تقدم و تأخر زمانی ندارد و اساسا امكان ندارد عامل و علت‏
لحظه قبل بتواند برای حركت لحظه بعد محرك و علت شناخته شود و بلكه‏
حركت در هر لحظه ای عاملی می‏خواهد كه در همان لحظه وجود داشته باشد . از
اينرو تعليل فلسفی حركت با تعليل علمی و حسی آن متفاوت است ، از نظر
حسی علت حركت برگ مثلا ، حركت قبلی باد است ، ولی از نظر فلسفی علت‏
هر حركت ( به استثنای حركتهای جبری و تبعی مثل حركت انگشتر به تبع‏
حركت دست ) طبيعت شی‏ء متحرك است ، پس بايد دنبال علت طبيعت و يا
علت حركت و تغيير طبيعت رفت . پس علت هر حركت خود طبيعت است كه‏
همزمان با حركت است . و بعد از يافتن چنين عاملی همزمان با معلول خودش‏
، آنگاه اگر اين عامل متحرك باشد باز هم دنبال محركی همزمان با همين‏
عامل ( و نه قبل از آن ) می‏رويم . و خلاصه همواره بايد برای يافتن محرك‏
هر حركتی به دنبال عامل همزمان آن رفت و مقصود از محرك اول يا خدا در
فلسفه ، آن انگشتی كه اولين حركت را در كارخانه خلقت ايجاد كرده نمی‏
باشد و بلكه مقصود ، آن نيروی اساسيئی است كه هم اكنون وجود دارد و اگر
حركت از ازل چنين بوده ( وجود داشته ) آن نيرو هم بايد از ازل وجود
داشته باشد ( به اقتضای اين برهان ) . در مقام تشبيه می‏توان عقربه ساعت‏
را
مثال زد كه حركت كنونی عقربه ساعت معلول حركت محور مركزی متصل بدان‏
است و حركت اين محور كه به منزله علت است با حركت عقربه كه معلول‏
بشمار می‏رود در عين حال هر دو همزمانند و تقدم و تأخری در كار نيست و يا
در همين ساعت می بينيم كه دهها چرخ دنده واسطه می‏شوند تا حركت از فنر
ساعت كه منبع انرژی آن است به عقربه ها متصل شود ولی در عين حال اين‏
طور نيست كه اول حركت به چرخ دنده اول منتقل شود آنگاه به دومی و همين‏
طور تا برسد به عقربه اخير ، حركت عقربه در هر آنی اثبات وجود منبع‏
نيرو برای همان " آن " می‏كند بدون اينكه تعاقب زمانی در كار باشد .
به هر جهت اين ايرادی كه ذكر شد بر تصوری كه فلاسفه اسلامی از برهان‏
محرك اول دارند وارد نيست و تصور اين فلاسفه با فلاسفه غربی فرق اساسی‏
دارد كه علت آنهم ناشی از همان اصل چهارمی است كه به عنوان مقدمه‏
استدلال بيان كرديم كه ايراد هم متوجه همين قسمت است . يعنی اگر سلسله‏
علل معيت زمانی نداشته باشند ( به طوری كه بتوان پس و پيش به آنها
گفت ) در اين صورت تسلسل باطل نيست و چون در تصور اروپائيان سلسله علل‏
تعاقب زمانی دارند لذا ايراد به آنها وارد است . ولی تسلسل در امور
همزمان باطل است ، و تصور فلاسفه اسلامی علل همزمان است و لذا تسلسل هم‏
در آنها ممتنع است .

اشكال دوم : حركت نيازمند محرك نيست .


دومين ايراد كه بر برهان محرك اول وارد شده ، از ناحيه علم جديد و
توجيه حركت از اين نقطه نظر است . بر مبنای اين توجيه بسياری از مسائلی‏
كه قدما در باب حركت قائل بودند تخطئه می‏شود. در مقدمه استدلال به عنوان‏
اصول استدلال ارسطوئی محرك اول ، اولين اصل را اين ذكر كرديم كه " هر
حركتی احتياج به محرك دارد " ، ايراد دوم متوجه همين اصل است ، زيرا
كه علم جديد می‏گويد ، بر طبق مشاهدات و تجربياتی كه شده و بسياری از
مسائل
علمی بر آن مبتنی است ، " حركت احتياج به محرك ندارد " و آنچه كه‏
ظاهرا عامل حركت ناميده می‏شود فی الواقع عامل حركت نيست و بلكه حركت‏
از آن جهت كه حركت است احتياج به محرك ندارد ، و آنچه كه احتياج به‏
عامل دارد تغيير مقدار حركت است . به اين بيان كه ، اگر ما بخواهيم‏
جسمی را در ملاء به حركت درآ وريم احتياج به عامل و نيروئی است ولی نه‏
از اين جهت كه حركت از حيث حركت بودنش احتياج به نيرو داشته باشد ،
بلكه به خاطر اينكه شی‏ئی كه در ملاء ( مثلا در فضای مملو از هوا ) قرار
گرفته در مقابل خود مواجه با عايق و مانع است و آن نيرو بايد آن مانع را
برطرف كند و اگر همين جسم بخواهد در آب حركت كند چون آب عايق و مانع‏
قوی تری است احتياج به نيروی بيشتری برای دفع عايق و ابراز حركت است .
ولی اگر ما فضائی را فرض كنيم كه خلا مطلق در آن وجود داشته باشد چون هيچ‏
عايقی وجود ندارد ، كوچكترين حركتی كه هر جسمی داشته باشد ، تا ابد از
دست نخواهد داد و هيچ تغييری هم در سرعت آن داده نخواهد شد زيرا مانعی‏
نيست كه از ميزان سرعت بكاهد و لذا در آنجا حتی عامل تغيير دهنده حركت‏
هم وجود نخواهد داشت . اين معنی تحت عنوان اصل جبر يا ماند در علم جديد
به عنوان يكی از اصول اساسی علم مكانيك پذيرفته شده است .
مطابق اين اصل اگر عاملی حركت جسم مفروضی را دو برابر كند ، جسم ، اين‏
سرعت را هميشه حفظ خواهد كرد ( مگر در اثر مواجهه با عوامل ديگر ) و به‏
عكس اگر عاملی باعث سكون اين جسم شد ، جسم سكون خود را برای هميشه حفظ
خواهد كرد . به اين ترتيب اصل " تغيير درجه حركت احتياج به عامل دارد
" را جانشين اصل " حركت احتياج به عامل دارد " كه اصل ارسطوئی است ،
می‏دانند .
پاسخ : در اينجا بايد به اين سؤال پاسخ داد كه آيا اين دو اصل منافی‏
يكديگرند يا خير ؟ در پاسخ به اين سئوال بايد گفت كه دو بحث است ، يكی‏
آن
چيزی كه به اصطلاح تجارب علمی ثابت كرده و ديگر آن چيزی كه به عنوان‏
استنباط فلسفی از آن تجارب علمی بيان شد كه " بنابراين هر حركتی‏
نيازمند به محرك نيست " . اصل مطلب تا حدی كه كاوشهای علمی اثبات‏
كرده امری است درست و منافاتی هم با اصولی كه در فلسفه اسلامی در مورد
حركت طبعی و حركت قسری گفته شده ندارد ، ولی در عين حال تفسير فلسفی‏
اين اصل علمی غلط است و تفسير فلسفی اين مطلب علمی ما را به اينجا نمی‏
كشاند كه " حركت بی نياز از محرك است " . اين مطلب و رد اين تفسير
را به آينده يعنی آنجا كه بحث حركت طبعی و قسری را مطرح می‏كنيم موكول‏
می‏نمائيم . در ادامه می‏پردازيم به بحث آخوند در باب اثبات محرك اول .

براهين ملاصدرا بر نيازمندی حركت به محرك


برهان اول : ملاصدرا بحث را به اين شكل آغاز می‏كند كه در تعريف حركت‏
گفته شده است " الحركة هی فعل او كمال اول لما بالقوش من حيث انه‏
بالقوه " يا " للشی‏ء الذی هو بالقوش من جهة ما هو بالقوه " . در اين‏
تعريف گفته شده است كه شی‏ء متحرك از آن حيث كه متحرك است دارای‏
جهت قوه و استعداد است و اگر اين جهت استعداد نباشد در اين صورت شی‏ء
متحرك و حركت معنا ندارد و خلاصه قوه و استعداد لازمه حركت و مقوم‏
ماهيت آنست . بعد می‏گويد ، حركت از آن جهت كه يك صفت امكانی است‏
نيازمند به قابل است ، و هر صفت امكانی ( خواه امكان ذاتی و خواه امكان‏
استعدادی ) اگر بخواهد وجود پيدا كند به يك محل قابلی نياز دارد كه در
آن محل قابل موجود شود و در فصول بعد خواهيم گفت كه " كل حادث مسبوق‏
بقوش و مادش تحملها " ، يعنی هر صفت وجودی امكانی نيازمند به يك ماده‏
قابل است ، پس حركت كه يك صفت وجودی امكانی است به محل قابل نياز
دارد و بنابراين حركت به متحرك احتياج دارد .
و از آن حيث كه حادث است بلكه عين حدوث می‏باشد نيازمند به فاعل است‏
، ( 1 ) زيرا هر حادثی نياز به محدث دارد ، بنابراين هر حركتی احتياج به‏
محرك دارد . يعنی حركت به دو چيز نيازمند است ، از حيث اينكه يك‏
صفت وجودی امكانيست نيازمند به متحرك و قابل است و از لحاظ اينكه‏
حادث و بلكه نفس حدوث و تجدد است نيازمند به محرك و محدث می‏باشد و
به عبارت ديگر هر حركتی محتاج به محركی است كه غير از متحرك است .
ممكن است اشكال شود كه اگر حركت ( مثل خيلی چيزهای عينی ديگر ) ذاتی‏
شی‏ء باشد در اين صورت اين بحثها دگرگون می‏شود و نياز به قابل و فاعل و
اين قبيل چيزها از بين می‏رود .

كاربرد اصطلاح " ذاتی " در فلسفه :


در پاسخ بايد گفت آنجا كه می‏گوئيم يك شی‏ء ذاتی شی‏ء ديگر است ، اولا
در امور عينی نيست بلكه در صفات اعتباری و انتزاعی است كه در واقع و
نفس الامر قابل و مقبولی در كار نيست ، در خارج يك چيز است و اين‏
اوصاف متعدد صرف انتزاع ذهن است ، نظير زوجيت برای عدد چهار ، كه در
اين مورد غلط است بگوئيم چون عدد چهار زوج است پس بايد عامل و فاعلی‏
زوجيت را به چهار بدهد و چهار هم قابليتی برای پذيرش اثر آن عامل داشته‏
باشد ، بلكه وقتی می‏گوئيم زوجيت ذاتی چهار است به اين معنی است كه‏
چهار ماهيتی است به نحوی كه
هرگاه ذهن چهار را تعقل كند در ظرف خودش اين مفهوم زوجيت را از آن‏
انتزاع می‏كند ، ولی در خارج زوجيت چيزی نيست كه بر چهار اضافه شده باشد
و موجود است به وجود چهار ، يعنی وجودش وجود انتزاعی است ، و اين معنی‏
در قضايای تحليلی صادق است كه كثرتی در خارج وجود ندارد و اين كثرت را
ذهن انتزاع می‏كند . مثال ديگر اينكه می‏گوئيم مثلث سه ضلعی است در حالی‏
كه در خارج چيزی به نام سه ضلعی ، جدای از وجود مثلث ، برای خود وجودی‏
ندارد . در اين قبيل موارد می‏گوئيم چيزی ذاتی چيز ديگر است .
ثانيا در مورد ديگری نيز اصطلاح ذاتی را بكار می‏بريم مثل آنجا كه‏
می‏گوئيم معلول ذاتی علت خود است و قهرا آنجا كه معلوليت چيزی را برای‏
يك علت قبول كرديم ، مسلم است كه هر معلولی ذاتی علت تامه خود است و
تخلفش از علت تامه محال است ، ولی اين مطلب بدين معنا نيست كه معلول‏
برای خود وجود مستقلی داشته و بعد منتسب به علت و ذاتی آن باشد بلكه‏
وجود معلول عين نياز ، ارتباط و نشانه وجود علت تامه است .
اكنون سؤال اينست كه آيا نسبت حركت به متحرك نسبت يك امر انتزاعی‏
است نسبت به منشأ انتزاع كه بگوئيم حركت ذاتی متحرك است يا كه خير
نيست قابل و مقبول خارجی است . خلاصه اين برهان اين می‏شود كه حركت يك‏
صفت امكانی وجودی است و نسبت حركت به متحرك نسبت شی‏ء خارجی است به‏
شی‏ء ديگر كه او را قبول می‏كند ، و از اين حيث حركت محتاج به قابل يعنی‏
متحرك است و از حيث ديگر حركت حادث است و احتياج به محدث و فاعل‏
يعنی محرك دارد . پس فعل و قبول هست ولی فعل و قبول تجددی و نه فعل و
قبول انتزاعی . ما مواردی داريم كه در آنجا صفت و موصوف است ولی فعل و
قبول نيست زيرا مافوق فعل و قبول است مثل واجب الوجود و صفاتش و
مواردی هست كه صفت و موصوف هست و فعل و قبول نيست زيرا مادون اين‏
فعل و قبول
است . اين بود برهان اول بر اينكه حركت نيازمند به محرك است ( 1 ) .
برهان دوم : برهان دوم كه می‏توان به اعتباری آنرا همان برهان اول‏
دانست و به عبارت و اعتبار ديگر برهان مستقلی محسوب كرد ، بدين ترتيب‏
است كه به بداهت عقل محال است كه مفيض عين مستفيض باشد ، يعنی‏
مستفيض من نفسه باشد . يعنی شی‏ء نمی تواند از همان جهت مفيض بودن‏
مستفيض باشد و به عبارت ديگر فاقد شی‏ء معطی آن نتواند شد ، متحرك نيز
از آن جهت كه حركت را قبول می‏كند ، يعنی " ندارد " ، فاقد و مستفيض‏
است ، و محرك كه حركت را می‏دهد ، يعنی " دارد " و مفيض است .
محرك كمالی را ولو به شكل حركت هم نباشد داراست كه اين كمال را به‏
متحرك به صورت حركت افاضه می‏نمايد ، اگر قبول كرديم كه حركت كمال‏
است اگر چه كمال اول ، و اينكه معطی كمال محال است فاقد همان كمال باشد
ولو به نحو اعلی و شكل ديگر ، قهرا بايد بپذيريم كه متحرك
نيازمند به محرك است و محال است كه بر اين مبنا شی‏ء ، محرك خود باشد
كه اين تعبير ديگری از بی نيازی از محرك است . زيرا وقتی شی‏ء بی نياز
از محرك شد يعنی محركش خودش است زيرا اگر خود محرك خود نباشد و بی‏
نياز از محرك ، يعنی حادث بدون علت است و حال آنكه كسانی كه می‏گويند
حركت محرك ندارد نمی گويند كه حادث علت ندارد بلكه می‏گويند علت‏
حركت و حدوث ، ذاتی خودش است و اين بر مبنای اين برهان باطل است .
خلاصه برهان چنين شد : مقدمه اول : حركت كمال و به عبارت ديگر فيض‏
است . مقدمه دوم : معطی كمال محال است فاقد همان كمال باشد . نتيجه :
معطی حركت محال است فاقد حركت باشد ، پس آنچه كه حركت را می‏پذيرد و
خود آنرا فاقد است نمی تواند معطی باشد پس معطی حركت خارج از آن (
متحرك ) است يعنی محرك غير از متحرك است .

نسبت حركت به متحرك


همين طور كه مشاهده می‏شود با اينكه عنوان فصل ( 12 ) اثبات محرك اول‏
است ولی سخن بيشتر در اطراف اثبات نيازمندی حركت به محرك است ، و
ابطال تسلسل محركها و اثبات محرك اول در درجه دوم قرار دارد و در اين‏
دو برهانی كه اقامه شد ثابت گشت كه حركت نيازمند به قابل يا به اصطلاح‏
موضوع است و نيز نيازمند به يك فاعل ، و قابل غير از فاعل است همچنان‏
كه غير از مقبول است ، يعنی قابل غير از خود حركت ( مقبول ) بوده و
نسبت ايندو به هم نسبت عارض است در خارج به معروض خودش . به عبارت‏
ديگر از قبيل محمولات بالضميمه است يعنی مواردی است كه عروضش بر موضوع‏
خود در ظرف خارج می‏باشد مثل همه اعراض خارجی مانند اتصاف سفيدی به جسم‏
كه قابلی دارد و فاعلی ، قابل جسم است كه صفت سفيدی در خارج بر آن‏
عارض شده است و سفيدی نسبت به جسم محمول بالضميمه است همچنين است‏
حركت برای متحرك
ملاصدرا بعد از اين مقدمات بلافاصله متذكر می‏شود كه اين مطلب در همه جا
صادق نيست و اين چنين نيست كه در همه جا نسبت حركت با متحرك نسبت‏
محمول بالضميمه باشد و هميشه نسبت حركت و موضوع حركت نسبت قابل و
مقبول و خلاصه نسبت حركت با متحرك همه جا ، نسبت ميان دو امر نيست .
البته قبلا بحث شد كه فاعل حركت غير قابل آن است و هر حركتی نياز به‏
فاعل دارد و هيچگاه بين فاعل و قابل عينيت نخواهد بود و اين مورد بحث‏
نيست ، بلكه در اين باره استدراك می‏كنيم كه گفته شد حركت با قابل آن‏
دو امر هستند ، اكنون می‏گوئيم اين امر در همه جا صادق نيست و بعدا بحث‏
خواهيم كرد كه در طبيعت متحرك بالذات نيز داريم و آن جوهر است ، قدما
چون قائل به حركت در جوهر نبودند از اينرو قائل به حركت با لذات نيز
نبودند ولی ما ثابت خواهيم كرد كه جوهر متحرك است و بالذات متحرك‏
است و اصل همه حركات همان متحرك بالذات است .
در اينجا ممكن است سؤال شود كه آيا منظور مرحوم آخوند از متحرك‏
بالذات اين معنی است كه نيازی به علت ندارد ؟ يا اينكه مقصودش از
متحرك با لذات اين است كه چيزی كه حركت در خارج عارض ذات او نشده‏
باشد ؟
مقصود ملاصدرا مطلب دوم است ، ولی بنابراين ، مطلب اول به صورت‏
ديگری در می‏آيد يعنی در اين فلسفه اينكه می‏گوئيم هر متحركی نياز به محرك‏
دارد معنی خاصی می‏يابد . بنابر حركت جوهريه ، موضوع حركت يعنی قابل‏
حركت و خود حركت ، نسبتشان به يكديگر نسبت به عارض و معروض نيست ،
نسبت محمول بالضميمه و موضوع خودش نيست . در حركت جوهريه حركت چيزی‏
نيست كه عارض جوهر باشد ، جوهر متحرك و حركت داريم ، ولی متحرك و
حركت در خارج يك چيز بيش نيست . وقتی می گوئيم متحرك با لذات يعنی‏
چيزی كه به اعتباری متحرك است و به اعتباری حركت . مثل اينكه به سفيدی‏
می‏گوئيم سفيد كه به يك اعتبار همان كه سفيدی است همچنين سفيد است ،
عروض حركت به
متحرك عروض تحليلی و عقلی است نه خارجی ، در خارج موضوعی نداريم كه‏
حركت عارض آن شده باشد بلكه جوهری است كه نفس حركت و عين حركت است‏
. پس اينكه گفتيم هر حركتی نيازمند قابلی و موضوعی است غير از خودش در
مورد حركات عرضی صدق می‏كند ، در حركت جوهری به يك اعتبار خارجا متحد
هستند و فرقشان اعتباری است .

تعبير ديگری از نياز حركت به محرك :


اما در مورد اين اصل كه " هر حركتی نيازمند محرك است " استدراكی‏
پيدا می شود يا نه ؟ البته در اين مورد استدراك به معنی استثناء نيست‏
ولی به معنی توضيح و تفسير چرا. و آن اين است كه در باب حركت عرضی اگر
ما می‏گوئيم نيازمند به محرك است اين نياز به نحو جعل تأليفی است يعنی‏
نيازمند به چيزی است كه حركت را به او بدهد ، نيروئی كه حركت را به‏
شی‏ء اضافه نمايد ، مثل اينكه می‏گوئيم علتی علم يا قيام را به زيد بدهد ،
البته زيد يك چيز و علم چيز ديگر است و آن علت ايندو را متحد و به هم‏
مرتبط ساخته است. در باب حركت جوهری نيز می‏گوئيم حركت نيازمند به‏
محرك است و اصل نياز حركت به محرك را انكار نمی كنيم ولی جاعل حركت‏
در اينجا به معنای " يجعل نفسه " نه بمعنی " يجعله متحركا " است .
پس بدون وارد شدن هيچ استثنائی به اصل " نياز متحرك به محرك " اين‏
توضيح افزوده می‏شود كه نياز به جاعل در حركت جوهری برخلاف حركات عرضی‏
به جعل بسيط است . يعنی در حركات جوهری محرك عين جاعل نفس متحرك نيز
هست يعنی جاعل نفس جوهر را ايجاد می‏كند ، منتها جوهر با تمام ذاتياتش‏
كه منجمله حركت است ايجاد می‏شود . پس اين بحث كه می‏گويند حركت ذاتی‏
متحرك است به يك معنی در فلسفه صدرالمتألهين درست است و آن اينكه‏
حركت با متحرك دو وجود ندارند و نسبت حركت با متحرك نسبت لازم و
ملزوم است و نه نسبت عارض با معروض ، ولی آخوند اين نتيجه را نمی‏
گيرد كه حركت احتياج به محرك ندارد ، يعنی
ذاتی بودن حركت در متحرك نافی جاعل برای حركت نيست . ولی قبلا چنين‏
فكر می‏شد كه اگر حركت ذاتی متحرك باشد بايد بی نياز از محرك باشد ، در
حالی كه در اين فلسفه شديدا نياز به متحرك مطرح است .
قبلا گفته شد كه موضوع حركت بايد از حيثی بالفعل و از حيثی بالقوه باشد
اين در باب حركات عرضيه درست است ولی اكنون بايد بحث را به اين‏
صورت عنوان كنيم كه حركت نيازمند به موضوع و قابلی است كه يا از جهتی‏
بالفعل است مثل حركات عرضی و يا از كل جهات بالقوه ، چون در حركات‏
جوهريه اگر موضوعی فرض شود هيولای اولی است و هيولای اولی از هيچ جهت‏
بالفعل نيست ، از جميع جهات بالقوه است .
و نيز مطلبی در مورد فاعل حركت بايد اصلاح گردد كه گفتيم فاعل حركت‏
بايد بالفعل باشد ولی نه فی نفسه بلكه كمال حركت را داشته باشد نه خود
حركت را ، و اين از اين جهت است كه قبلا اينطور فكر می‏شد كه فاعل‏
حركات عرضيه طبيعت است و چون طبيعت غير متحرك است پس كمال حركت‏
را داراست نه خود حركت را ، ولی بر مبنای حركت جوهريه فاعل حركات‏
عرضيه ، جوهر است كه خود حركت را داراست و فاعل حركت جوهری ، كمال‏
حركت را داراست نه خود آنرا .
ملاصدرا بعد از استدراكات فوق می‏گويد از اين ها می‏توان چنين نتيجه‏
گرفت كه ، ما قبلا گفتيم حركت تحليل می‏شود به قوه و فعل ، ولی همه قوه‏
ها منتهی می‏شوند به قوه محض و تمام فعليت ها نيز برمی گردند به فعليت‏
محض
فصل ( 12 ) فی اثبات المحرك الاول


[ فی اثبات ان كل متحرك له محرك غيره ]


انك قد عرفت حدالحركة فهی فعل ( 1 ) أو كمال أول للشی‏ء الذی هو
بالقوش من جهة ما هو بالقوش ، فالقوش للمتحرك بما هو متحرك بمنزلة
الفصل المقوم له و يقابله السكون تقابل العدم والعينية ( 2 ) .

[ لكل متحرك محرك غيره ]


فنقول : الحركة لكونهاصفة وجودية امكانية لابدلها من قابل ، و لكونها
حادثة بل حدوثا لابدلها من فاعل ، ولابد من أن يكونا متغايرين لاستحالة كون‏
الشی‏ء قابلا و فاعلا ، فعلا و قبولا تجدديين واقعين تحت مقولتين متخالفتين ،
و هما مقولة أن يفعل وأن ينفعل ، و المقولات أجناس عالية متبائنة ،
ولاستحالة كون المفيض مستفيضا بعينه ، فالمحرك لايحرك نفسه بل الشی‏ء
لايكون فی نفسه متحركا ، والمتحرك لايتحرك عن نفسه فيكون حركته بالفعل من‏
جهة ما هو بالقوش و هذا محال . والمسخن لايسخن نفسه بل لامر يكون سخونته‏
بالقوش فلابد أن يكون قابل الحركة متحركا بالقوش لابالفعل و فاعلها لابد و
أن يكون بالفعل فيما يحرك الشی‏ء اليه أعنی الكمال الوجودی الذی يقع فيه‏
الحركة و ان لم يكن بالفعل فی نفس الحركة ولا بالقوش
اذ ليست الحركة كمالا لما هو موجود بالفعل من جهة ما هو موجود بالفعل لكن‏
هنا دقيقة مستعلم ( 3 ) بها و هی انه لابد فی الوجود من أمر غيرالحركة و
غير قابل الحركة وهو متحرك بذاته ( 4 ) متجدد بنفسه و هو مبدأ الحركة
علی سبيل اللزوم ، وله فاعل محرك ( 5 ) بمعنی موجد نفس ذاته المتجددش
لابمعنی جاعل حركته ( 6 ) لعدم تخلل الجعل بين الشی‏ء و ذاتياته ، و ذلك‏
لان فاعل الحركة المباشر لهالابد و أن يكون متحركا و الا لزم تخلف العلة عن‏
معلولها ، فلو لم ينته الی أمر وجودی متجدد الذات لادی ذلك الی التسلسل‏
أوالدور ( 7 ) . وسنرجع الی تحقيق ذلك الامر ان شاءالله تعالی .
فالان نقول قولا مجملا ( 8 ) : ان قابل الحركة أمر بالقوش اما من هذشالجهة
أو من كل جهة ، و فاعلها أمر بالفعل اما من هذه الجهة و أما من كل جهة ،
ولا محالة ينتهی جهات الفعل الی ماهو بالفعل من كل وجه دفعا للدور أو
التسلسل ، كما ان جهات القوش ترجع الی أمر بالقوش من كل وجه الاكونه‏
بالقوش لان القوش قد حصلت
فيه بالفعل و بذلك يمتاز عن العدم المطلق ، فثبت ان فی الوجود طرفين :
احد هما الحق الاول والوجود البحت جل ذكره ، والاخر الهيولی الاولی . والاول‏
خير محض ، و هذه شر لاخيرية فيه ( 9 ) الا بالعرض ، و لكونها قوش جميع‏
الموجودات يكون خيرا بالعرض بخلاف العدم فانه شر محض . و من ههنا ظهر
ان الجسم مركب من هيولی وصورش لان الجسم فيه قوش الحركة وله الصورش
الجسمية أعنی الاتصال الجوهری وهو أمر بالفعل ففيه كثرش اشارش ( 10 ) الی‏
أن كل بسيط الحقيقة يجب أن يكون جميع الاشياء بالفعل . و هذا مطلب شريف‏
لم أجد فی وجه الارض من له علم بذاك





پاورقی :
> ندارد . بنابراين وجود دو طرف و حاشيه دارد و از اين نظر كه حركت‏
هم احتياج به فاعل و هم به قابل دارد ، نتيجه گرفته می‏شود كه حركت امری‏
بين قوه و فعليت است . فعليت حركت مستند است به يك امر بالفعل تر و
آن نيز مستند به بالفعل تر از خود و همينطور تا برسد به فعليت محض و
قوه حركت مستند است به يك امر بالقوه و آن نيز بالاخره منتهی می‏شود به‏
قوه محض .
بنابر همين مطلب است كه شالوده برهانی برای اثبات تركب جسم از ماده‏
و صورت ريخته می‏شود ، كسانی كه به جزء لايتجزی معتقد نبوده و جسم را
مركب از ماده و صورت می‏دانند دو برهان بر مدعای خود اقامه می‏كند كه يكی‏
برهان فصل و وصل و ديگری برهان قوه و فعل است و آنچه از مطلبی كه آخوند
در اينجا مطرح كرده است نتيجه می‏شود اينست كه جسم از حيثی بالقوه است‏
و از حيثی بالفعل و اين دو حيثيت نمی تواند يكی باشد بنابراين جسم در
ذات خويش دارای دو منبع است يكی منبع فعليت كه صورت جسميه باشد و
ديگری منبع قوه كه هيولای اولی است . آقای طباطبائی از اين بحث ملاصدرا
نتيجه می‏گيرند كه :
حركت هميشه دو طرف دارد . حركت كه امری بين قوه و فعل است يكطرفش‏
قوه محض و يكطرف ديگرش فعليت محض به معنی مجرد است يعنی حركت از
ماده شروع می‏شود و به مجرد ختم می‏گردد . اين نتيجه آقای طباطبائی در بحث‏
غايات بسيار مفيد است مخصوصا در باب حركت جوهريه، باين معنی كه حركت‏
در طبيعت از ماديت محض شروع و به مجرد ختم می‏شود ، وقتی به تجرد رسيد
حركت پايان يافته و به نوع ديگری آغاز می‏شود . همانطور كه ملاصدرا از
بحثش نتيجه گرفت كه جسم از قوه و فعل تركيب شده می‏توان از همين مطلب‏
نتيجه گرفت كه تركيب ماده و صورت اتحادی است نه انضمامی ، كه همين‏
مطلب را در آخر جلد دوم اسفار چاپ قديم ( بحث جواهر و اعراض ) ملاصدرا
بحث كرده كه آيا تركيب ماده و صورت انضمامی است يا اتحادی و در
نهايت امر بعد از دفع شبهات نتيجه می‏گيرد كه تركيب ماده وصورت اتحادی‏
است . البته قبل از ملاصدرا " سيد صدر دشتكی " اولين كسی بود كه به‏
اتحاد ماده و صورت در خارج نائل شد ولی جلال الدين دوانی و ديگران با
ايرادهايشان حرف او را پوشانيدند تا اينكه توسط آخوند نظريه " سيد صدر
دشتكی " دوباره احياء شد .