گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
فصل یازدهم
IV- نهضت روشنگری وارد اسپانیا میشود


سرگذشت روشنگری در اسپانیا عبارت است از ماجرای نیرویی قابل مقاومت که با جسمی غیرقابل حرکت برخورد کند. خلق و خوی اسپانیاییها و سرسپردگی آنها به معتقدات قرون وسطایی، که با خون نوشته شده بود، دیر یا زود کلیه بادهای ارتداد یا شک و همچنین کلیه اشکال بیگانه لباس یا رفتار یا اقتصاد را به عقب میراند.
تنها یک نیروی اقتصادی طرفدار افکار خارجی بود، و آن بازرگانان اسپانیایی بودند که به طور روزمره با بیگانگان سروکار داشتند و میدانستند همگنان آنها در فرانسه و انگلستان به چه قدرت و ثروتی رسیدهاند. آنها مایل بودند افکار و اندیشه هایی از خارج به کشور خود بیاورند، مشروط بر اینکه این افکار و اندیشه ها بتوانند تسلطی را که نجبا و روحانیان بر اراضی، طرز زندگی، و نحوه تفکر اسپانیا به ارث برده بودند تضعیف کنند. آنها میدانستند که مذهب قدرت خود را در انگلستان از دست داده است; بعضی از آنها اسم نیوتن و لاک به گوششان خورده بود، و حتی آثار گیبن نیز در اسپانیا معدودی خواننده داشت.
البته شدیدترین نسیم نهضت روشنگری از فرانسه میآمد. اشراف فرانسوی، که با فیلیپ پنجم به مادرید رفتند، هنوز تا حدودی تحت تاثیر جنبش بیدینی قرار داشتند که در زمان لویی چهاردهم سرخود را پنهان میداشت، ولی در دوران نایب السلطنگی شروع به تجاوز از حد کرده بود. عدهای از دانشمندان در سال 1714 فرهنگستان “رئال آکادمیا اسپانیولا” را به چشم و همچشمی فرهنگستان فرانسه دایر کردند. طولی نکشید که این فرهنگستان کار تدوین لغتنامهای را آغاز کرد; در سال 1837 نشریهای به نام دیاریو دلوس لیتراتوس د اسپانیا (نشریه ادیبان اسپانیا) شروع به کارکرد که هدفش رقابت با ژورنال د ساوان (نشریه دانشمندان) چاپ فرانسه بود. دوک آلبا، که ریاست فرهنگستان رئال را مدت بیست سال به عهده داشت (1756 - 1776)، از تحسین کنندگان پر حرارت ژان ژاک روسو بود. وی در سال 1773 هشت لویی طلا به عنوان کمک به ساخت مجسمهای که قرار بود پیگال از ولتر تهیه کند پرداخت. او به د/آلامبر نوشت: “من که محکوم هستم تا در نهان عقل خویش را پرورش دهم، از این فرصت استفاده میکنم تا مراتب حقشناسی و تحسین خود را نسبت به مرد بزرگی که نخستین بار راه را به من نشان داد علنا ابراز دارم.” سوزاندن کتاب امیل روسو طی تشریفاتی در یکی از کلیساهای مادرید (1765) در حکم آگهی تبلیغ رایگانی بود که برای این کتاب کرده باشند. اسپانیاییهای جوان که با پاریس آشنایی داشتند - مانند مارکس دمورا که عاشق ژولی دو لسپیناس شده بود - در حالی که اسپانیا بازمیگشتند که شکاکیتی که در سالونها با آن برخورد کرده بودند در آنها اثراتی گذارده

بود. نسخ آثار ولتر، دیدرو، یا رئال به طور قاچاق به اسپانیا آورده میشدند و بعضی از ذهنهای نوجو و تازه پسند را به جنبش و طغیان وامیداشتند. در سال 1763 یک روزنامه نویس اسپانیایی نوشت: “بر اثر کتابهای بسیار زیانبخشی که رواج یافتهاند، مانند کتابهای ولتر، روسو، و هلوسیوس، سردی بسیاری در ایمان مردم این کشور احساس شده است.” پابلو اولاویده در سالون خود در مادرید، آشکارا افکاری به شیوه ولتر بیان میداشت (حد 1766). در قفسه های “انجمن اقتصادی دوستداران کشور” در مادرید آثار ولتر، روسو، بل، د/آلامبر، مونتسکیو، هابز، لاک، و هیوم وجود داشتند. آبه کلمان که در سال 1768 در اسپانیا سیاحت میکرد، گزارش داد که بیتفاوتی نسبت به مذهب، حتی بیاعتقادی که روی آن را پردهای از مراعات برونی مراسم کاتولیک پوشانده، شیوع بسیار یافته است. در سال 1778 به دستگاه تفتیش افکار اطلاع داده شد که عالیرتبهترین شخصیتهای دربار آثار “فیلسوفان” فرانسه را میخوانند.
برای تاریخ اسپانیا دوستی پذرو آبارکا - کنده د آراندا که در فرانسه سفر میکرد - با ولتر حائز اهمیت قابل توجهی بود. ارتباط او با دیگران را میتوان از روی فعالیت بعدی وی به عنوان سفیر کبیر اسپانیا در ورسای قضاوت کرد. او آزادانه با “اصحاب دایره المعارف” در پاریس حشر و نشر میکرد. با د/آلامبر صمیمیتی آمیخته با تحسین بهمرساند، و سراسر فرانسه را پیمود تا با ولتر در فرنه ملاقات کند. در اسپانیا نسبت به کلیسا اظهار وفاداری کرد، ولی همو بود که کارلوس سوم را در مورد اخراج یسوعیان متقاعد کرد. تحت راهنمایی او، کارلوس در شمار آن مستبدان روشنفکر درآمد که “فیلسوفان” فرانسه به آنان به چشم محتملترین دستیاران خود در ترویج تعلیم و تربیت، آزادی، و عقل مینگریستند.