گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
فصل دوازدهم
فصل دوازدهم :خداحافظ ایتالیا - 1760 - 1789


I- گردش خداحافظی

چنانچه نگاهی دیگر به ایتالیا بیفکنیم، این سرزمین را حتی در خواب نیمروزی ظاهری دارای حرارت زندگی خواهیم یافت. تورن آلفیری را پرورش میداد، لوکا دایره المعارف دیدرو را منتشر میکرد، فلورانس بار دیگر زیر سلطه مهیندوک لئوپولد شکوفان میشد، میلان به کمک بکاریا قوانین خود را اصلاح میکرد، پاویا و بولونیا با آزمایشهای علمی ولتا و گالوانی به هیجان درآمده بودند، و نیز گرفتار کازانووا بود، ناپل به مبارزه با حاکمیت پاپ برخاسته بود، رم درگیر فاجعه یسوعیان بود، و یکصد محل پرورش استعدادهای موسیقی به صادر کردن اپرا و نوازندگان چیرهدست برای رام کردن عواطف سرکش ماورای کوه های آلپ مشغول بودند. در آن وقت یکصد هزار خارجی در ایتالیا بودند. اینان برای مطالعه گنجینه های هنری و استفاده از آفتاب، به این سرزمین میآمدند. در این دوران گوته، که سرشناسان وایمار زندگی را بر او تنگ کرده بودند، به اینجا آمد تا قوای جوانی را تجدید کند و الهامهای شاعرانه خود را تحت انضباط درآورد.
نخستین اثری که پس از فرود آمدن گوته از کوه های آلپ به ونتسیا تریدنتینا (سپتامبر 1786) در وی ایجاد شد ناشی از هوای ملایم و پر نوری بود که “به زنده بودن صرف، و حتی به فقر لذتی بسیار زیبا میبخشید.” پس از آن، زندگی آزاد و بیقید و بند مردم توجهش را جلب کرد. او میگفت: “مردم ایتالیا پیوسته در خارج از خانه هستند، و در حالی که خوش هستند و غمی ندارند بجز فکر کردن به زندگی، به چیزی نمیاندیشند.” او عقیده داشت که خاک حاصلخیز باید بآسانی نیازهای مختصر این مردم ساده را برآورده کند; با این وصف، فقر و بدی وضع بهداشت در شهرهای کوچکتر او را متاثر میکرد.
وقتی من از پیشخدمت سراغ محل خاصی را گرفتم، او به حیاط اشاره کرد. من از او پرسیدم “آنجا برای چه مصرفی است” و او با لحنی دوستانه جواب داد: “برای هر مصرفی که بخواهید.” حیاط خلوتها و راهروها با کثافت آلوده شدهاند، زیرا کارها به طبیعیترین صورت انجام میشوند.

انطباق حسی، بتدریج او را با محیط مانوس کرد.
ونیز سرگرم انحطاط دوستداشتنی خود بود. حدود سال 1778 کارلوگوتتسی، با اغراقی شایسته و قابل توجیه، آنچه را که به نظرش از هم پاشیدگی عمومی اخلاقیات میرسید چنین توصیف کرد:
منظره زنانی که به مرد تبدیل شده و مردانی که به صورت زن درآمده و مردان و زنانی که هر دو به صورت میمون درآمدهاند، و همه آنها در گرداب مد غرق شدهاند; با اشتیاق سگان شکاری که به دنبال بوی شکار روانند و یکدیگر را فاسد و اغوا میکنند; و در شهوترانی و افراط کاری زیانبار خود، با یکدیگر چشم همچشمی میکنند و برای پریاپوس1 بخور دود میکنند.
در 1797 او تقصیر این سقوط را به گردن فلسفه انداخت:
مذهب، آن افسار سلامتبخش برای هوای نفس انسانها ... مضحک شده است، من ناچار بر این عقیدهام که چوبهدار برای اجتماع مفید است، زیرا وسیلهای برای مجازات گناه و باز داشتن جنایتکاران بالقوه است. ولی فلاسفه نورس ما چوبهدار را به عنوان تعصب جابرانه محکوم کرده، و با این کار خویش یکصد بار به کثرت قتلها در گذرگاه های عمومی و سرقتهای مسلحانه و اعمال تجاوزکارانه افزودهاند. ...
نگاه داشتن زنان برای مراقبت از پسران و دختران خود و رسیدگی به امور خانوادگی و اقتصادی خویش، تعصبی کهنه و وحشیانه تلقی میشد. ناگهان زنان خود را به جلو انداختند و مانند با کانالها حمله کردند و فریاد برآوردند: “آزادی! آزادی!” خیابانها از آنها پر بودند. ... در عین حال آنها مغزهای سبک خود را در اختیار مدها، ابتکارات مبتذل، تفریحات، ماجراهای عاشقانه، دلبریها، و انواع مهملات میگذاشتند. ... شوهران شهامت آن را نداشتند که با لطمهای که به شرافتشان، موجودیتشان، و خانوادهشان میخورد ابراز مخالفت کنند. آنها وحشت داشتند که داغ آن کلمه وحشتناک یعنی “تعصب” را بر پیشانیشان بزنند. ... اخلاقیات پسندیده، نجابت و عفت، تعصب خوانده میشدند. ... هنگامی که همه این به اصطلاح تعصبات طرد شدند، برکات بزرگ و اعجاب آور بسیاری ظاهر شدند: یعنی لامذهبی، از میان رفتن حرمت و احترام، واژگون کردن عدالت، تشویق و تعزیز جنایتکاران، تخیلات پر حرارت، احساسات تند و تیز حیوان صفتی، تن دادن به همه شهوات و لذات، تجمل جابرانه، افلاس، و زناکاری.
ولی البته علل اساسی انحطاط جنبه اقتصادی و نظامی داشتند. ونیز دیگر دارای چنان ثروتی نبود که از قدرت پیشین خود دفاع کند. در مقابل، رقیبش اتریش از چنان نیروی انسانی رشد یافتهای برخوردار شده بود که همه طرق وصول به دریاچه های اطراف ونیز را زیر سلطه
---
1. در دین یونان، خدای حاصلخیزی باغها و گله ها، که پرستش آن از آسیای صغیر وارد یونان شد. در مجسمه هایش، که اغلب در باغها یا در مدخل خانه ها میگذاشتند، به صورت موجودی بسیار زشت و با علامت رجولیت نمایش داده میشد. آداب پرستش وی توام با عیاشی و میگساری بود و با پرستش آلت رجولیت بستگی داشت. -م.

خود داشت و بعضی از نبردهای خود را در خاک این جمهوری بیطرف ولی عاجز انجام میداد.
در 9 مارس 1789 لودوویکو مانین به ریاست دولت انتخاب شد. وی آخرین دوج از یکصد و بیست دوجی بود که از سال 697 با تسلسلی جالب توجه بر ونیز حکومت کرده بودند. او مردی بود با ثروت بسیار و شخصیتی جبون، ولی حتی فقر و شهامت نیز نمیتوانستند از بروز سرنوشت فاجعه آمیزش جلوگیری کنند.
چهار ماه بعد زندان باستیل سقوط کرد; آزادی به صورت مذهبی جدید بر افکار مردم فرانسه تسلط یافت; و هنگامی که این مذهب با لشکریان ناپلئون همراه شد، تقریبا همه ایتالیا را تحت لوا و نشئه خود درآورد. این فاتح اهل کرس که هشتاد هزار سرباز پشت سر داشت، به این مستمسک که نیروهای اتریشی خاک ونیز را مورد استفاده قرار دادهاند، و به این اتهام که ونیز به طور پنهانی به دشمنان وی کمک کرده است، در 12 مه 1797 بر ملکه آدریاتیک (ونیز) دولتی موقت که منصوب خودش بود تحمیل کرد. در آن روز دوج مانین که مستعفی شده بود، کلاه رسمی مقام خود را به یکی از ملازمان داد و به او گفت: “این را ببر; ما دیگر به این احتیاج نخواهیم داشت.” چند روز بعد، او درگذشت. در 16 مه سربازان فرانسوی این شهر را اشغال کردند. در 17 اکتبر بوناپارت، با امضای عهدنامهای در کامپوفورمیو، ونیز و تقریبا همه مستملکات ارضی آن را به اتریش منتقل کرد، و در مقابل، اتریش در بلژیک و ساحل چپ رود راین امتیازاتی به فرانسه داد. در حالی که درست یک هزار و یکصد سال از زمان انتخاب نخستین دوج برای حکومت بر دریاچه های ونیز و دفاع از آنها میگذشت.
پارما تحت الحمایه اسپانیا بود، ولی دوک آن دون فلیپه، فرزند فیلیپ پنجم و ایزابلا فارنسه، با لویز الیزابت دختر لویی پانزدهم ازدواج کرد; عادات پرخرج همسرش را پذیرفت، و دربار خود را به یک ورسای کوچک مبدل کرد. پارما از مراکز فرهنگی شد، و با وجد و سرور شیوه های گوناگون همه جهان را باهم میآمیخت.
کازانووا میگفت: “به نظر من چنین میرسید که من دیگر در ایتالیا نیستم، زیرا همه چیز رایحه سمت دیگر کوه های آلپ را داشت. من میشنیدم که عابران تنها به فرانسه و اسپانیایی تکلم میکنند.” وزیر روشنفکری به نام گیوم دو تیو در این دوکنشین اصلاحات تحرک آوری انجام داد. در این سرزمین، پارهای از بهترین منسوجات، کریستالها، و ظروف بدل چینی ساخته میشدند.
میلان در این وقت از یک گسترش صنعتی بهرهمند بود که تا حدودی نمایشگر اولیه برتری اقتصادی آن در ایتالیای امروز به شمار میرود. حکومت اتریشیها بر آن راه را برای تجلی کفایت و فعالیت محلی بازگذارده بود.
کنت کارل یوزف فون فیرمیان، حکمران لومباردی، با رهبران بومی محل در بهبود وضع دستگاه دولتی همکاری میکرد، و قدرت ظالمانه اشراف فئودال و متنفذانی را که بر امور شهرداری تسلط داشتند کاهش داد. گروهی از آزادیخواهان

اقتصادی به رهبری پیترو وری، چزاره بونزانادی بکاریا، و جووانی کارلی اصول فیزیوکراتها را پذیرفتند، مالیاتهای مربوط به دادوستدهای داخلی و مالیاتهای کشاورزی را لغو کردند، و سنگینی بار مالیاتها را با بستن مالیات بر اموال کلیسا تقسیم کردند. صنعت نساجی رشد کرد، به طوری که در سال 1785 این رشته شامل 29 موسسه بود که با 1384 دستگاه بافندگی کار میکردند. اراضی مساحی شدند، دولت تامین هزینه طرحهای آبیاری را به عهده گرفت، و دهقانان با علاقه و اراده به کار پرداختند. در مدت بیست و یک سال از 1749 تا 1770 جمعیت این دوکنشین از 90,000 نفر به 130,000 نفر افزایش یافت. در همین دوران شادکامی میلان بود که این شهر تماشاخانه سکالا را ساخت (1776 - 1778). این تماشاخانه گنجایش 3600 تماشاگر داشت و دارای تزیینات پرشکوهی بود; همچنین تسهیلاتی برای موسیقی، گفتگو، غذا خوردن، ورقبازی، و خواب فراهم میکرد; و مافوق همه اینها، دارای یک مخزن آب برای خاموش کردن هرگونه آتشسوزی بود. در اینجا و در این هنگام چیماروزا و کروبینی به پیروزیهای درخشانی نایل شدند.
این دوران، دوران قهرمانی کرس بود. این جزیره کوهستانی پیش از این از لحاظ حوادث تاریخی بیشمار مستغنی بود. فوکایاییها از آسیای صغیر در حدود سال 560 ق م مستعمرهای در این جزیره برپا ساختند; اتروسکها بر آنها غلبه کردند و خود منکوب کارتاژیها شدند; کارتاژیها مغلوب رومیها شدند; رومیها در برابر یونانیهای بیزانسی از پای درآمدند; فرانکها بر یونانیهای بیزانسی غلبه کردند و خود مغلوب مسلمانان شدند; ایتالیاییهای توسکان بر مسلمانان چیره شدند; اهالی پیزا بر توسکانیها غلبه کردند; و مردم جنووا بر اهالی پیزا غالب آمدند (1347). دوسوم جمعیت جزیره در آن قرن از طاعون سیاه درگذشتند. تحت حکومت جنوواییها، اهالی کرس، که از بیماریهای واگیردار و حملات دزدان دریایی در عذاب بودند و رسیدن به مشاغل مهم بر آنها منع شده بود و مالیاتی که از آنها گرفته میشد غیرقابل تحمل بود، به حالت نیمه توحش درآمدند; و در آن حالت، انتقامجوییهای شدید تنها قانون مورد احترام آنها بود. شورشهای گاهگاهی به علت خصومتهای داخلی توام با قتل و آدمکشی و فقدان کمک خارجی با شکست مواجه میشدند. جنووا، که برای ادامه حیات خود با لشکریان اتریش در جنگ بود، برای کمک به حفظ نظم در کرس به فرانسه متوسل شد. فرانسه به این تقاضا پاسخ مثبت داد تا مبادا این جزیره، به عنوان دژی برای تسلط بر دریای مدیترانه، به وسیله انگلیسیها گرفته شود.
سربازان فرانسوی آژاکسیو (یا آیاتچو) و دیگر مواضع کرس را اشغال کردند (1739 - 1748). هنگامی که صلح اطمینانبخش به نظر میرسید، فرانسویها خارج شدند; تسلط جنووا بر جزیره تجدید، و شورش تاریخی پائولی آغاز شد.
پاسکواله دی پائولی یک قرن نسبت به اقدامات متهورانه گاریبالدی پیشدستی کرد. لرد چتم

او را یکی “از آن مردانی که نظیرشان تنها در صفحات پلو تارک پیدا میشود” میخواند. وی، که در سال 1725 به دنیا آمد، فرزند یک شورشی کرسی بود. با پدرش به تبعیدگاه رفت، در ناپل زیر نظر جنووزی اقتصاددان تحصیل کرد، در ارتش ناپل به خدمت پرداخت، در سال 1755 به کرس بازگشت، و برای رهبری شورش علیه جنووا برگزیده شد. در مدت دو سال مبارزه، او موفق شد جنوواییها را از همه شهرها، غیر از چند شهر ساحلی، بیرون براند. به عنوان رئیس منتخب جمهوری جدید (1757 - 1768) خود را در قانونگذاری و اداره امور کشور همان قدر درخشان نشان داد که در طرحهای سوق الجیشی و شیوه های جنگی. یک قانون اساسی دموکراتیک برقرار کرد، جلو رسم انتقامجویانه شستن خون با خون را گرفت، حقوق ظالمانه خوانین فئودال را لغو کرد، تعلیم و تربیت را گسترش داد، و در کورته پایتخت خود یک دانشگاه تاسیس کرد.
جنووا که نمیتوانست پائولی را تحت تسلط درآورد، این جزیره را به مبلغ 2,000,000 فرانک به فرانسه فروخت (15 مه 1768). پائولی اینک خود را در حال مبارزه با سربازان فرانسوی میدید، که بسرعت تجدید قوا میکردند. منشی و دستیارش در این موقع کارلو بوناپارت بود که در 15 اوت 1769 در آژاکسیو صاحب فرزند پسری به نام ناپلئون شد. پائولی که در مه 1769 در پونته نوئووو مغلوب نیروهای فرانسه شده بود، دست از این مبارزه نومیدانه کشید و در انگلستان پناه گرفت; در آنجا از طرف دولت یک مستمری برایش تعیین شد، به وسیله بازول شهرت یافت، و دکتر جانسن در شمار دوستانش درآمد. مجمع ملی فرانسه انقلابی او را از تبعید باز خواند، به عنوان “قهرمان و شهید آزادی” مورد استقبال قرار داد، و به فرماندهی کرس منصوبش کرد (1791). ولی کنوانسیون فرانسه چون او را به قدر کافی ژاکوبن نیافت، هیئتی را مامور خلع وی کرد; سربازان انگلیسی به کمک او آمدند، ولی سردار انگلیسی جزیره را تحت تسلط درآورد و پائولی را به انگلستان باز فرستاد (1795). ناپلئون عدهای سرباز برای بیرون راندن انگلیسیها اعزام داشت (1796); جزیره نشینان از سربازان فرانسوی به این عنوان که از طرف “کرسی” (ناپلئون) فرستاده شده بودند، استقبال کردند; انگلیسیها خارج شدند، و فرانسه کرس را تصرف کرد.
توسکان تحت حکومت مهیندوکهای هاپسبورگ شکوفان شد. این دوکها پس از خاندان مدیچی روی کار آمدند (1738). چون رئیس اسمی حکومت توسکان فرانسیس لورن، که شوهر ماری ترز بود، در اتریش زندگی میکرد، امور حکومت به یک شورای نیابت سلطنت مرکب از رهبران بومی واگذار شد، و این رهبران در اصلاحات اقتصادی با آزادیخواهان میلان رقابت میکردند; هفت سال قبل از اینکه تورگو تلاش مشابهی در فرانسه به عمل آورد، آنها آزادی تجارت غله را عملی کردند (1767). پس از مرگ فرانسیس (1765)، فرزند

کوچکش به نام لئوپولد به عنوان مهیندوک به جای او نشست و به صورت یکی از پیشتازترین و شجاعترین دیکتاتورهای روشنفکر درآمد. او جلو فساد در دستگاه های اداری را گرفت; دستگاه قضایی، دستگاه اداری، و امور مالی را اصلاح کرد; مالیاتها را یکسان کرد; شکنجه، ضبط اموال، و مجازات مرگ را منسوخ داشت; به طبقه دهقان کمک کرد; زهکشی باتلاقها را انجام داد; به انحصارات پایان بخشید; آزادی تجارت و فعالیت را گسترش داد; به بخشها خودمختاری اعطا کرد; و در نظر داشت که قانون اساسی نیمه دموکراتیکی برای این دوکنشین فراهم کند. گوته تحت تاثیر پاکیزگی نسبی شهرهای توسکان، وضع خوب جاده ها و پلها، زیبایی، و عظمت کارهای عام المنفعه آن قرار گرفت. وقتی برادر لئوپولد به نام یوزف به عنوان تنها امپراطور آن دوران به سلطنت رسید، در منسوخ کردن بیشتر امتیازات فئودالیته در توسکان، بستن صومعه های بسیار، و کاهش روحانیان از برادر خود پشتیبانی کرد.
لئوپولد در زمینه اصلاحات در وضع کلیساها، از همکاری موثر سیپیونه د ریتچی، اسقف پیستویا و پراتو، بهرهمند شد. یک رسم خشونتآمیز در توسکان مقرر میداشت که همه زنان بدون جهیز روبنده بر چهره بزنند; ریتچی در زمینه بالا بردن حداقل سن برای بستن میثاق مذهبی، و تبدیل بسیاری از صومعه ها به مدارس دختران، با مهیندوک همگام شϮ با تبدیل مدارس یسوعیان به مدارس عادی، پیش بینیهایی برای آموزش و پرورش غیرمذهبی به عمل آمدند. ریتچی مراسم قداس را به زبان ایتالیایی انجام میداد و از خرافǘʠجلوگیری میکرد، ولی این کار او باعث ناخشنودی بسیار مردم عادی میشد. وقتی که شایع شد او میخواهد “کمربند مریم عذرا” را که دارای شهرت بسیار بود به عنوان اینکه قلابی است از جای خود بردارد، مردم سر به شورش برداشتند و کاخ اسقف را چپاول کردند. با این وصف، او مجمعی از روحانیان حوزه قلمرو خود (در 1785) در پیستویا تشکیل داد و اصولی اعلام داشت که تجدید کننده خاطره “مواد گالیکان” مورخ 1682 بود، که به موجب آن اعلام شده بود قدرت دنیوی از قدرت روحانی جداست و پاپ نیز جایز الخطاست - حتی در مورد معتقدات مذهبی.
لئوپولد زندگی ساده و رفتاری معمولی داشت، لاجرم مورد علاقه مردم بود. ولی وقتی که فرمانرواییش ادامه و توسعه پیدا کرد، و مخالفت متعصبان او را زیر فشار قرار داد، او ظنین و بیعاطفه شد و یک خیل جاسوس را به کار گرفت تا نه تنها دشمنان، بلکه دستیارانش را هم زیر نظر بگیرند. یوزف از وین به او اندرز داد: “گاهی بگذار تو را بفریبند، و این کار بهتر از آن است که دایما و بیهوده خود را زجر بدهی.” هنگامی که از فلورانس عزیمت کرد تا به عنوان امپراطور جانشین یوزف شود (1790)، نیروهای ارتجاع در توسکان پیروز شدند.
ریتچی توسط پاپ پیوس ششم در سال 1794 متهم و به زندان افکنده شد (1799 - 1805) تا اینکه از بدعتهای فکری خود دست کشʘϮ روی کار آمدن دولت ناپلئون (1800) آزادیخواهان را به قدرت باز گردانید.

گوته با شتاب از راه توسکان به رم بازگشت و در اول نوامبر 1786 نوشت:
سرانجام به این پایتخت بزرگ جهان رسیدم. میشود گفت که من از روی کوه های تیرول پرواز کردهام.
اشتیاق من برای رسیدن به رم چنان زیاد بود که فکر توقف در راه اصولا خارج از بحث بود. حتی در فلورانس فقط سه ساعت ماندم. اینک چنین به نظر میرسد که من برای همه عمر در آرامش خواهم بود; زیرا وقتی انسان آنچه را که قبلا تنها به طور ناقص شنیده یا درباره آن چیزی خوانده است با چشم خود میبیند، تقریبا میتوان گفت زندگی تازهای آغاز میشود. اینک من همه رویاهای جوانی خود را در برابرم تحقق یافته میبینم.
رم قرن هجدهم چه معجون گیج کنندهای بود. این شهر پر بود از گداها و نجیبزادگان، کاردینالها و “کاستراتوها”، اسقفها و روسپیان، راهبان و بازرگانان، یسوعیان و یهودیان، هنرمندان و جنایتکاران، چاقوکشان حرفهای و قدیسان، و جهانگردانی که در روز به دنبال اشیای عتیقه و در شب در جستجوی زنان عشق فروش بودند. در اینجا در شعاع بیست کیلومتری دیوارهای شهر، آمفی تئاترها و طاق نصرتهای پیش از دوران مسیحیت، کاخها و فواره های روزگار رنسانس، سیصد کلیسا و ده هزار کشیش، 170،000،000 نفر انسان، و در اطراف واتیکان، دژ مسیحیت کاتولیک، پرشروشورترین و بیقانونترین رجاله های ضد روحانی قلمرو مسیحیت وجود داشتند. جزوات مستهجن علیه کلیسا در خیابانها برای فروش عرضه میشدند; دلقکها در میدانهای عمومی، مقدسترین مراسم قداس را مورد استهزا قرار میدادند. شاید وینکلمان، که شخصی محبوب و رقیق القلب بود، در گفتارش اندکی مبالغه میکرد:
رم به هنگام روز نسبتا آرام است، ولی شب هنگام این شهر در حکم شیطان از بندر رسته است. به علت آزادی بسیاری که در این شهر حکمفرماست، و به سبب عدم حضور ماموران پلیس، عربده جویی، تیراندازی، و آتشبازی در همه خیابانها در تمام شب ادامه دارد. ... عوام الناس وحشیاند، و فرماندار از تبعید و به دار آویختن خسته شده است.
رم حتی بیش از پاریس شهری بین المللی بود و در آن هنرمندان، دانشجویان، شاعران، و جهانگردان با روحانیان عالیمقام و شاهزاده خانمها در سالونها، تالارهای آثار هنری و تماشاخانه ها درهم میآمیختند. در این شهر وینکلمان و منگس تجدید سبک کلاسیک را اعلام میداشتند. در اینجا پاپهای خسته و آزرده و محصور از همه طرف، تلاش میکردند که عوام الناس فقیر را با نان و دعای خیر نرم کنند، جلو سفیرانی را که مصرانه خواستار از میان بردن تشکیلات یسوعیان بودند بگیرند، و از سقوط همه بنای پیچیده مسیحیت در برابر پیشرفت علم و حملات فلسفه جلوگیری کنند.

بیایید همراه گوته به ناپل برویم. او نظرش این بود که هرگز چنان “زندگی پر نشاطی” ندیده است.
اگر انسان در رم بتواند بآسانی دست به کار تحصیل شود، در اینجا میتواند جز زندگی کردن کاری نکند.
انسان خود و دنیا را فراموش میکند; و در نظر من رفت و آمد با اشخاصی که جز خوشگذرانی به چیز دیگری فکر نمیکنند، احساس عجیبی ایجاد میکند، در اینجا اشخاص درباره یکدیگر چیزی نمیدانند. بندرت توجه دارند که دیگران نیز پهلو به پهلوی آنها به راه خود میروند. آنها در تمام مدت روز در یک بهشت به این سو و آن سو میدوند، بدون اینکه به اطراف خود نظری افکنند; و چنانچه فکهای دوزخ، که در مجاورت آنها قرار دارد، از هم باز شود و به جنبش درآید، آنها به قدیس یانواریوس توسل میجویند.
دون کارلوس، که در سال 1759 از ناپل عازم اسپانیا شد، پادشاهی ناپل و سیسیل را برای پسر هشت سالهاش فردیناند چهارم به ارث باقی گذارده و مار کزه دی تانوتچی را نایب السلطنه کرده بود. تانوتچی به مبارزه علیه کلیسا که در زمان سلطنت کارلوس آغاز شده بود ادامه داد. او صومعه های بسیاری را از میان برد و با کمال میل از شیوه کارلوس سوم پادشاه اسپانیا در مورد اخراج یسوعیان پیروی کرد. کمی بعد از نیمه شب سوم و چهارم نوامبر، سربازان کلیه اعضای این فرقه را در سراسر قلمرو ناپل دستگیر کردند و آنها را در حالی که جز لباس تنشان چیز دیگری به همراه نداشتند، به نزدیکترین بندر یا مرز بدرقه کردند; و از آنجا یسوعیان به ایالات پاپی تبعید شدند.
فردیناند چهارم پس از آنکه به شانزدهسالگی رسید (1767)، به نیابت سلطنت تانوتچی پایان داد. یک سال بعد، وی با ماریا کارولینا، دختر متدین ماری ترز، ازدواج کرد. طولی نکشید که ماریا بر شوهرش تسلط یافت و رهبری نهضتی را علیه سیاستهای ضدروحانی تانوتچی به عهده گرفت. اصلاحات مارکزه موقعیت سلطنت ناپل را در برابر اشراف فئودال و کلیسا مستحکم کرده بودند، ولی برای کاهش فقری که برای عوام الناس امیدی جز امید به دنیای دیگر باقی نگذارده بود، کار قابل توجهی انجام نشده بود.
سیسیل نیز مسیر مشابهی پیمود. ایجاد کلیسای جامع پالرمو (1782 - 1802) برای مردم خیلی بیش از تلاش دومنیکو دی کاراتچولی برای رام کردن خوانین فئودال، که اراضی را در دست داشتند، اهمیت داشت.
وی سالها به عنوان سفیر کبیر ناپل در لندن و پاریس خدمت کرده و به مباحث پروتستانها و فلاسفه گوش داده بود. وقتی که در سال 1781 به عنوان نایب السلطنه سیسیل منصوب شد، مالیاتهای سنگین بر مالکان بزرگ بست، حقوق فئودالی آنها را نسبت به رعایایشان کاهش داد، و به امتیازات آنان در مورد انتخاب قضات محلی پایان بخشید. ولی وقتی به خود جرئت داد تا شاهزادهای را که از راهزنان حمایت میکرد زندانی کند، و فرمان

داد تعطیلات عید روزالیا، قدیسه حامی پالرمو، دو روز کاهش یابد، همه طبقات علیه او برخاستند و او با شکست به ناپل بازگشت (1785). فلاسفه هنوز ثابت نکرده بودند که آنها بهتر از کلیسا نیازها و طبیعت بشر را درک میکنند.