فصل 17 فی أن الفعل مقدم علی القوش
فصل 17 فعل بر قوه مقدم است
مطالب اين فصل دنباله همان بحث سابق است كه در اينجا تحت عنوان فصل
مستقلی بحث كرده اند . در بحث گذشته گفتيم : " كل حادث مسبوق بقوش و
مادش تحملها " و گفتيم حدوث به معنای به فعليت رسيدن قوه است ، پس
فهميده شد كه هر فعليتی مسبوق به قوه است و به اين ترتيب ثابت كرديم
تقدم قوه را بر فعليت و در ضمن تقدم ماده را بر صورت . چون همان چيزی
را كه با قوه میسنجيم و فعليت میناميم . اگر با ماده بسنجيم میگوئيم
صورت . نتيجه ای كه از اين بحث گرفتيم اينست كه قوه بر فعليت و ماده
بر صورت تقدم دارد . ولی آيا مطلب همين است .
مرحوم آخوند میفرمايند از حرفهای گذشته نبايد بطور مطلق چنين استنتاجی
كرد كه قوه هميشه بر فعليت تقدم مطلق دارد ، بلكه فعليت تقدم دارد بر
قوه به انحائی از تقدم و قوه تقدم دارد بر فعليت به نوع خاصی از تقدم .
خلاصه حرف ايشان اين است كه قوه بر فعليت تقدم زمانی دارد ، يعنی قوه
هر چيزی اگر با فعليت همان چيز مقايسه شود ، اين قوه تقدم زمانی دارد ،
چون معلوم است كه شیء در زمان اول بالقوه است و در زمان بعد فعليت
پيدا میكند . پس در امور جزئی و خاص مثلا اين درخت ، در زمان اول
بالقوه هست و در زمان ثانی بالفعل . ولی اگر قوه و فعليت را از لحاظ
های ديگر مقايسه بكنيم ، انحائی از تقدم برای فعليت ( و به تعبير ما
برای صورت بر ماده ) خواهيم ديد :
تقدم زمانی
1 - يكی از آن تقدمها تقدم زمانی است . همانطور كه قوه بر فعليت تقدم
زمانی دارد فعليت هم بر قوه تقدم زمانی دارد . يعنی اين قوه بر فعليتی
تقدم زمانی دارد و آن فعليت بر قوه ای و آن قوه بر فعليتی و اين فعليت
بر قوه ای و . . . پس اين تقدم يك طرفه نيست دو طرفه است . مثلا الف
واجد قوه ب است ، بعد از فعليت ب واجد استعدادج میشود ، يعنی بعد از
فعليت ، در آن يك قوه و استعداد جديد پيدا میشود . پس از نظر زمانی
يك طرفه نيست .
اشكال : فعليتی كه با قوه همراه است كه تقدم زمانی ندارد .
پاسخ : چرا ، بعد از فعليت پيدا میشود . چون قوه يك [ امر ] قابل
شدت و ضعف است ، اول فعليت ب پيدا میشود بعد قوه پيدا میشود [ و اين
قوه قوه قبل از فعليت ب نبود ] .
مقصود اين است كه هر قوه ای بر فعليت خودش مقدم است ولی بر فعليت
شیء ديگر تأخر دارد ، لذا میشود اشكال كرد كه قوه هر شیء را با فعليت
خودش بايد سنجيد نه با فعليت چيز ديگر ، چون در اين صورت قوه بر
فعليت خودش مقدم است ولی بر فعليت ديگر موخر . اين از جهت زمان و
اما از جهات ديگر .
تقدم بالعليه
2 - آيا فعليت علت قوه است يا قوه علت فعليت ؟ در اينجا لازم است
به اين نكته اشاره كنيم كه: بحثی در باب علت و معلول و هم در باب ماده
و صورت است كه چنين تعبير میشود كه صورت شريكة العله است برای ماده .
يعنی هر صورتی به منزله جزء علت است برای ماده . بنابراين به وجهی
نسبت صورت و ماده نسبت علت و معلول است و صورت تقدم بالعليه بر
ماده دارد . البته نه هر قوه ای بر فعليت خودش ، بلكه هر قوه ای هميشه
در كنار يك فعليت وجود دارد ، هيچ وقت قوه
و امكان نباشد عدم در كار نيست ، يعنی عدم خاص كه منشأ انتزاع شر است
.
در اينجا نمی خواهيم بگوئيم كه قوه ها و امكانها شر محض میباشند .
بلكه خيرات هم در اين عالم از همين امكان ها و قوه ها برمی خيزد . اين
استعدادها و مادهها و هيولاها كه بار خيرات را در اين عالم حمل میكند ،
قهرا ملازم با امكان شرور هم هست . پس فعليت از آن جهت كه فعليت است
خير محض است و اين امكان است كه باب شر را باز میكند ، همچنانكه باب
خير را باز میكند . بنابراين فعليت بر قوه و استعداد تقدم بالشرف دارد
.
تقدم بالحقيقه و بالماهيه
4 - نوع ديگر از تقدم ، تقدم بالحقيقه و ماهيت است . اين اصطلاحی است
كه ظاهرا مرحوم آخوند آن را جعل كرده است و قبل از ايشان بوعلی و امثال
بوعلی كه انحاء تقدم را بيان كرده اند اسمی از تقدم بالحقيقه نبرده اند .
معنای اين تقدم اينست كه يك شیء در حقيقت بودن و تحقق بر شیء ديگر
تقدم دارد . مثلا ماهيت حقيقت دارد و وجود هم حقيقت دارد ولی ماهيت به
تبع وجود حقيقت دارد و نه مستقل از وجود . پس وجود بر ماهيت تقدم
بالحقيقه دارد . فصل و جنس هم همين طور هر دو حقيقت دارند ولی جنس
متقوم به فصل است و فصل در حقيقت بودن احق است نسبت به جنس و همچنين
است ماده و صورت و قوه و فعليت ، يعنی فعليت احق به تحقق است از قوه
، بلكه قوه در اصل تحققش هزاران حرف است كه آيا اصلا تحقق دارد يا يك
امر عدمی محض است .
پس فعليت بر ماده انحائی از تقدم را دارد و ماده فقط تقدم بالزمان
دارد بر فعليت . پس بطور مطلق نمی شود گفت قوه بر فعل مقدم است .
البته مرحوم آخوند در اول فصل بطور اجمال اشاره كردند كه در ميان قدما
كسانی بوده اند كه برای قوه نسبت به فعليت تقدم مطلق قائل هستند البته
بطور تفصيل وارد اين بحث نشده چون جايش اينجا نيست و طبعا برای ماده
هم تقدم مطلق بر صورت قائلند . سپس نظريات ماديين قديم را ذكر كردند
كه عده ای گفته اند
در اينجا اشكال و پاسخی است به اين صورت كه : ما قبول نداريم كه
هميشه هر فعليتی بر قوه اش شرف دارد ، بلكه گاهی بر عكس است و قوه بر
فعليت فضيلت دارد . مثل شر ، كه ممكن است بالقوه باشد و يا بالفعل .
آيا قوه شر افضل است و يا فعليت آن ؟ آيا در اينجا هم میشود گفت
فعليت شر اشرف از قوه آن است ، يا بايد گفت كه قوه شر از فعليت شر
بهتر است ؟
پاسخ : مرحوم آخوند جواب میدهند كه در ابتداء قوه شر از فعليتش اشرف
به نظر می رسد ولی اگر آن را تحليل كنيم ، میبينيم در نهايت امر باز
شريت به قوه برمی گردد و خيريت به وجود و فعليت . مثلا میگوئيم ظلم شر
است ، شما میگوئيد قوه ظلم از فعليت آن بهتر است و فعليت ظلم نسبت
به قوه ظلم شر است . اين مطلب درست است كه قوه ظلم از فعليت آن بهتر
است ولی ظلم كه فعليت
است دو حيثيت دارد ، يكی اينكه فعليت است مثلا ظالم دارای قوه و نيرو
است ، تيغش برنده است ، دارای اراده است و . . . اينها كه فعليت
هستند هيچكدام شر نيستند . شريت ظلم از قوه و استعداد مظلوم برای پذيرش
ظلم است كه در زمينه اين استعداد ، نيروی ظالم و اراده و تيغش ، منشأ
نفی حيات و نفی كمال در مظلوم می شوند . پس ظلم ، شريتش را از
منشائيت از عدم دارد . اين قوه شر كه شما میگوئيد از فعليت آن بهتر
است ، در واقع عدم آن عدم است و عدم عدم ، وجود است . پس وقتی
میگوئيم فعليت شر ، منشأ عدم است و قوه شر بهتر است يعنی عدم عدم كه
معنايش وجود است . بنابراين در همين مثال هم شريت به عدم برمی گردد و
خيريت به وجود ، و شريت به قوه بر میگردد و خيريت به فعليت
فصل ( 17 ) فی ان الفعل مقدم علی القوش
ان الفصول الماضية أوهمت أن القوش متقدمة علی الفعل مطلقا ( 1 ) ، و
هذا مذهب أكثر الناس و جلهم ، حيث زعموا ان المادش قبل الصورش ،
والجنس قبل الفصل ، ولا نظام العالم قبل نظامه ( 2 ) ، و ماهية الممكن
قبله ( قبل ) وجوده ( 3 ) ، و ليس الامر كذلك .
[ الاقوال فی تقدم القوه علی الفعل ]
والشيخ حكی فی " الشفاء " مذاهب أقوام زعموا أن القوش قبل الفعل ، و
هم تفرقوا فی هذا فرقا و تحزبوا أحزابا .
فمنهم من جعل للهيولی وجودا قبل الصورش ، ثم ألبسها الفاعل كسوش الصورش
اما ابتداء ، أولداع دعاه اليه ، كما ظنه بعض عامة القدماء فقال : ان
شيئا كالنفس وقع له فلتة ان اشتغل بتدبير الهيولی و تصويرها فلم يحسن
التدبير والتصوير ، فتدار كها الباری فأحسن تصويرها ( 4 ) .
و منهم من قال : ان هذه الاشياء كانت فی الازل تتحرك بطباعها حركة غير
منتظمة ، فأعانها الباری طبيعتها فأخرجها من لانظام الی نظام .
و منهم من قال : ان القديم هوالظلمة ، أوالهاوية ، أو خلاء غير متناه لم
يزل ساكنا ثم حرك .
و منهم من قال : بالخليط ( 5 ) الذی يقول به انكساغورس ، و ذلك لانهم
قالوا : ان القوش قبل الفعل كما فی البزور والنطف وفی جميع مايصنع .
[ بيان الامور الدالة علی تقدم الفعل علی القوش ]
فنقول : ان الحال فی الامور الجزئية من الكائنات الفاسدش كالحال فی
المنی و الانسان ، من أن للقوش المخصوصة تقدما علی الفعل بالزمان ،
والتقدم بالزمان غير
معتد به ، ثم القوش مطلقا متأخرش عن الفعل بوجوه التقدم فانها لاتقوم
بذاتها بل يحتاج الی جوهر تقوم به ، وذلك الجوهر يجب أن يكون بالفعل ،
فانه مالم يصر بالفعل لم يكن مستعدا لشیء ، فان ماليس موجودا مطلقا ليس
ممكنا أن يقبل شيئا . ثم ان فی الوجود أشياء بالفعل لم يكن ولايكون بالقوش
أصلا ( 6 ) كالاول تعالی ، والعقول الفعالة ، ثم القوش تحتاج الی فعل
يخرجها الی الفعل و ليس ذلك الفعل مما يحدث فانه يحتاج الی مخرج آخر ،
و ينتهی لامحالة الی موجود بالفعل ليس بمحدث كما بين فی تناهی العلل ( 7
) .
و أيضا فان الفعل يتصور بذاته ، والقوش يحتاج تصورها الی تصور الفعل (
8 ) . و أيضا فان الفعل قبل القوش بالشرف والكمال كيف والفعل كمال
والقوش نقص ، و كل قوش علی فعل فذلك الفعل كمالها ، والخير فی كل شیء
انما هو مع الكون بالفعل ، و حيث يكون الشر فهناك ما بالقوش ، والشیء
لايكون من كل وجه شرا و الا لكان معدوما ، وكل شیء من حيث هو موجود ليس
بشر ، و انما هو شر من حيث هو عدم كمال ، مثل الجهل أو لانه يوجب فی
غيره عدما كالظلم ( 9 ) ، فالقوش
لان لها فی الخارج ضربا من الكون يتقوم ماهيتها بالوجود ، اذا الوجود ( 10
) كما علمت مقدم علی الماهية تقدما بالحقيقة ، فالقوش بما هی قوش لها
تحصل بالفعل ( 11 ) عقلا ، فقدبان أن الفعل مقدم علی القوش . تقدما
بالعلية وبالطبع و بالشرف و بالزمان و بالحقيقة كما أومانا اليه .
[ دفع توهم كون القوش خيرا من الفعل ]
وهم و اندفاع : فان قلت : ان القوش فی بعض المواضع خير من الفعل ،
والفعل شرمن القوش فان القوش علی الشر خير من الفعل الذی بازائه ، والكون
بالفعل شرأشر ( شراشر ) من الكون بالقوش شرا ، كما ان الكون بالفعل خيرا
خير من الكون بالقوش خيرا ، اذ لايكون الشرير شريرا بقوش الشرفيه بل بملكة
الشر .
قلنا : صدقت ولكن هذا أمر عارض بالقياس ( 12 ) فقوشالشر بما هو قوش
والقوش عدم ما فهی شر ، كما أن الفعل الذی بازائها كالظلم والمرض و
أشباههما من حيث هو بالفعل والفعل وجود خير ، لكن الفعل من حيث يؤدی
الی عدم ما عرض له أنه شر ، فالقوش علی ذلك الفعل من جهة أنها عدم أمر
يؤدی وجوده الی عدم شیء آخر كانت خيرا من فعله ، حيث ان عدم العدم
يلزمه وجود ، فجهة الخيرية فی القوش علی الشر رجعت أيضا الی الفعل كما
ان جهةالشرية فی فعل الشر رجعت الی القوش