گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد اول
فصل 18 فی تحقيق موضوع الحركة و أن موضوعها هل الجسم أم غيره

فصل ( 18 ) موضوع حركت چيست ؟ آيا موضوع حركت جسم است يا غير جسم؟


اين فصل مختصر است و مطالبش مهم نيست ولی در دنبال همين فصل مباحثی‏
تحت عنوان " حكمة مشرقيه " ( 1 ) بحث شده كه خيلی دقيق است و فهميدن‏
آن برای فصلهای بعدی و درك حركت جوهريه لازم است . عنوان اين فصل‏
اينست كه موضوع حركت چيست ؟ آيا جسم است يا چيز ديگر ؟
در ابتداء بايد معنای " موضوع " را مشخص كنيم كه اصلا حركت به موضوع‏
نياز دارد يا نه ؟ بعدا خواهيم گفت كه حركت به شش چيز نياز دارد : به‏
فاعل كه به آن " ماعنه الحركه " می‏گويند ، به قابل يا موضوع كه به آن‏
" مابه الحركه " می‏گويند ، غايت يا " مااليه الحركه " مسافت يا "
مافيه الحركه " ، زمان يا " ماعليه الحركه " و مبدأ يا " ما منه‏
الحركه " . مقصود از موضوع " ما به الحركه " يا به تعبير ديگر قابل‏
است .
در فصل دوازدهم به تفصيل گفتيم كه اساس آن فصل بر اينست كه حركت هم‏
به فاعل و هم به قابل نياز دارد و فاعل حركت نمی تواند همان قابل حركت‏
باشد و نيز در همانجا گفتيم كه حركت نيازمند متحرك است كه حركت را
قبول بكند ، پس در واقع مقصود از " موضوع " همان " قابل الحركة " يا
" متحرك " است .
و مقصود از فاعل ، محرك است و منظور از اينكه فاعل بايد غير از قابل‏
باشد اين است كه محرك بايد غير از متحرك باشد ، اين بود تعريف موضوع‏
.
در اين فصل [ 18 ] بحث می‏شود كه آن چيزی كه موضوع حركت است و متحرك‏
و قابل حركت است چيست ؟ فلاسفه ما معتقدند كه آنچه موضوع حركت است و
متحرك و قابل حركت است نه قوه محض می‏تواند باشد و فاقد هر فعليتی و
نه فعليت محض باشد و فاقد هرگونه قوه ای ، بلكه بايد امری باشد مركب‏
از حيثيت بالفعل و حيثيت بالقوه هر دو . و چنين چيزی جسم است . جسم‏
يگانه چيزی است كه مركب است از حيثيت بالقوه و حيثيت بالفعل . و اگر
فرض كنيم ( به فرض محال ) كه امر ديگری غير از جسم اين دو حيثيت را
دارا باشد ، آن امر ديگر هم می‏تواند موضوع حركت واقع شود .
نتيجه اين فصل [ فصل 18 ] اين است كه هر جا حركتی در عالم وجود داشته‏
باشد در آنجا جسمی بايد وجود داشته باشد كه آن جسم حركت كند و اين موضوع‏
، با حرفهای امروز و حركت جوهريه ارتباط پيدا می‏كند . در فرضيات امروز
اين مطلب به چشم می‏خورد كه می‏گويند حركت وجود دارد ولی لزومی ندارد كه‏
متحركی هم وجود داشته باشد ، مثلا موج هست ولی متموج نيست . مثل نظريه‏
ای كه در باب نور پيدا شده كه نور اساسا موج است و نه چيزی كه تموج‏
داشته باشد . اگر اين حرف ثابت شود در حقيقت ثابت شده است كه حركت‏
باشد بدون متحرك و قابل .
خود صدرالمتألهين اين نظريه را كه در اينجا بيان می‏كند و می‏گويد حركت‏
موضوع می خواهد ، در " حكمةالمشرقيه " [ فصل 19 ] رد می‏كند . نه به اين‏
معنی كه بگويد حركت وجود دارد و جسم وجود ندارد ، به طوری كه بعضی از
امروزی‏ها می‏گويند ، بلكه به اين معنی كه لزومی ندارد ما جسم را موضوع‏
حركت قرار بدهيم چون نظريه موضوع حركت معنايش اين است كه جسمی قبلا
بايد وجود داشته باشد و تحصل داشته باشد و سپس حركت بر آن عارض شود
معنای " موضوع " از نظر قدما ، جسم متحصل تام النوعيه است كه حركت‏
عارض آن می شود ، در حاليكه مرحوم آخوند می‏خواهد بگويد كه اينجور نيست‏
كه هميشه جسم متحصل بايد موضوع حركت باشد . چون ايشان حركت را در درون‏
جسم و در جوهر آن نفوذ می‏دهد بنابراين حركت جوهری ، در جسم است ولی نه‏
به اين معنا كه بر جسم بعد از تحصل عارض شود ، بلكه به وجود ديگری موجود
است كه بعدا بيان می‏شود .
مطلب ديگری كه قبل از خواندن عبارت فصل 18 بايد توضيح بدهم اين است‏
كه در اين فصل مرحوم آخوند تعبيری دارد كه البته نمی خواهيم ايراد بگيريم‏
ولی بايد متوجه باشيد كه بعدها خود مرحوم آخوند به اين تعبير ايراد
می‏گيرد ، يعنی نوعی مسامحه در تعبير است و متضمن نكته خيلی دقيقی است .
در اينجا می‏گويند : الحركة حالة سيالة ، بعد می‏گويند : لها وجود بين‏
القوه المحضه والفعلية المحضه . اين تعبيرات را در ابتداء زياد به كار
می‏برند ولی بعدها خواهند گفت كه اين تعبير ، تعبير دقيقی نيست ، حركت‏
حالت سياله نيست بلكه حركت سيلان يك حالت است . يك وقت می‏گوئيم‏
حالت سياله يعنی حالت دارای سيلان ، اين غلط است ، چون سيلان يعنی خود
حركت . تعبير دقيق اين است كه حركت سيلان حالتی است .
در اينجا تعبير ديگری نيز می‏كنند و می‏گويند : الحركة حالة سيالة لها
وجود . آيا حركت يك شی‏ء حالتی است از يك شی‏ء كه لها وجود ؟ يا نه ،
حركت سيلان حالتی است كه آن حالت موجود است ، يعنی خود حركت امری‏
است از قبيل اضافات و نسب . بعضی از جمله شيخ اشراق ، معتقد است‏
حركت خودش مقوله ای است مستقل از مقولات عرضيه ( كه البته او مقولات‏
عشر ارسطو را قبول ندارد و به پنج مقوله قائل است ) ، بنابراين از نظر
او حركت يكی از اعراض است و اغلب افراد هم راجع به حركت همين جور
فكر می‏كنند و به تعبير امروزی ها حركت را يك پديده می‏دانند ، اين نظريه‏
مردود است . حركت چيزی
جدا از مقولات ديگر نيست ، بلكه همين عرضها وقتی وجودشان وجود سيال باشد
نام سيلان بخود ميگيرند ، وجودشان حركت است . مثلا سيلان سفيدی ، چيزی غير
از وجود سفيدی نيست . نه اينكه مثلا اگر سفيدی در حال حركت باشد ، دو
چيز وجود پيدا كرده باشد ، يكی سفيدی و ديگری حركت و سيلان آن . بلكه آن‏
موجود خود همان سفيدی است ولی به نحو سيلان . چون سفيدی دو نحو وجود
می‏تواند داشته باشد ، وجود قار و ثابت و وجود سيال . پس ثبات و سيلان‏
نحوه وجود اشياء است و واضح است كه نحوه وجود با خود موجود در واقع و
نفس الامر دو چيز و دو وجود نيستند ، بلكه انتزاعا و ذهنا دو چيز هستند و
اين كثرت را ذهن می‏سازد . پس وجود حركت و وجود متحرك يك چيز است نه‏
اينكه حركت وجود فی وجود آخر ، باشد . [ و نمی توان اين تعبير مرحوم‏
آخوند را در اينجا صحيح دانست كه : الحركة حالة سيالة لها وجود ] .
مطلب ديگری كه مرحوم آخوند در ضمن اين فصل به آن اشاره می‏كند حركت‏
قطعيه و حركت توسطيه است . قبلا گفتيم كه بعضی حركت را در خارج علی‏
نحوالتوسط قبول دارند ، يعنی يك شی‏ء ثابت باقی مستمر ، و حركت علی نحو
السيلان در امتداد زمان را قبول ندارند . بعضی ديگر حركت قطعيه را قبول‏
دارند ، يعنی امری كه دائما پيدا می‏شود و فانی می‏شود و حركت به عنوان‏
امر ثابت و باقی كه حركت توسطی است را قبول ندارند . و نيز گفتيم كه‏
مرحوم آخوند تمايل به اين داشت كه هر دو وجود دارد يعنی حركت دارای دو
حيث است ، از يك حيث امر ثابت و مستمر است و از حيث ديگر دارای‏
سيلان است
فصل ( 18 ) فی تحقيق موضوع الحركة و ان موضوعها هل الجسم ام غيره


لما علمت أن الحركة حالة سيالة لها وجود بين القوش المحضة والفعل‏
المحض يلزمها أمر متصل تدريجی قطعی لاوجود له علی وصف الحضور والجمعية
الا فی الوهم ، يجب أن يكون شی‏ء ثابت بوجه حتی يعرض له الحركة
فاما أن يكون هذا الثابت أمرا بالقوش أو أمرا بالفعل ، و محال أن يكون‏
بالقوش اذ مالا وجودله بالفعل لايوصف بشی‏ء أصلا ، لابالقوش ولا بالفعل ، فبقی‏
أن يكون موضوعها أمرا ثابتا بالفعل ، و ذلك اما أن يكون بالفعل من كل‏
وجه أولا يكون كذلك ، والاول محال ، اذالذی يكون بالفعل من كل الوجوه يكون‏
مفارقا لاعلاقة بينه و بين المادش أصلا ، وكل ما كان كذلك فلا معنی لكونه‏
خارجا من القوش الی الفعل ، فلا معنی لكونه متحركا اذ قد حصل له بالوجوب‏
جميع ما يمكن له
بالامكان العام ( 2 ) ، فكل ما هو بالفعل من جميع الوجوه يمتنع عليه‏
الحركة ، و بعكس‏النقيض كل ما يصلح عليه الحركة ففيه ما بالقوش ، اذ كل‏
طالب للحركة يطلب شيئا لم يحصل له بعد ، فلا يصح أن يكون المجرد عن‏
المادش يطلب بالحركة أمرا . و أيضا الحركة أمر طار علی الشی‏ء المتحرك ،
و يجب أن يكون فی الشی‏ء الذی يطرأ له شی‏ء معنی ما بالقوش ، فيجب فيما
يفرض له الحركة معنی ما بالقوش ، والمفارق بری‏ء من ذلك ، فموضوع الحركة
يلزمه أن يكون جوهرا مركب الهوية مما بالقوش و مما بالفعل جميعا و هذا
هوالجسم .

[ هل يجوز أن تكون الحركة منوعا ]


واعلم أنه لايجوز أن يكون الحركة صورش لنوع من الجواهر الجسمانية لوجوه‏
من البيان ( 3 ) :
الاول : لان الحركة عرض بل أضعف الاعراض ( 4 ) لانها متحركية الشی‏ء
بالمعنی النسبی لاما به يتحرك الشی‏ء ، فلا يصح أن يكون صورش لموجود جوهری‏
، ولا يتحصل الشی‏ء بما هو أنقص وجودامنه .
والثانی : لانك علمت أن موضوعها الجسم بالفعل ، ولا يصح أن يوجد جسم‏
عام مبهم الا فی العقل ، بل الموجود من الجسم ما قد تحصل نوعا خاصا .
والثالث : لان الحركة لاتوجد أنواعها بالفعل مستقرش ، و ما لايوجد بالفعل‏
لا ينوع أمرا بالفعل .
و الرابع : ان الحركة لوكانت مقومة لنوع لعدم بالسكون ، و لعدم بعدم‏
اجزاء تلك الحركة ، فيكون النوع بالقوش ، فاحتاج الی ثابت بالفعل ،
فثبت أن الحركة تعرض للجسم بعد تقومه .
هذا غاية ماقيل فی هذا المقام ، و ستسمع كلا ما فيه تنوير القلب