گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
فصل هجدهم
VIII - ادبیات


روسیه بتدریج به نارسایی فکری خود پیمیبرد. یک خیل از نویسندگان با خضوع و خشوع از نمونه های خارجی تقلید میکردند یا آثاری را که در فرانسه، انگلستان، یا آلمان شهرت یافته بودند به روسی ترجمه میکردند. کاترین از اعتبارات خصوصی خود 5000 روبل به گسترش این گرایش به سوی خارج اختصاص داد; خودش بلیزر اثر مارمونتل را ترجمه کرد. راخمانینوف، یکی از مالکان تامبوف، با شور و حرارت خاص روسها که خواستار فعالیتهای وسیع و گسترده بودند، آثار ولتر را به روسی ترجمه کرد; و روکین، رئیس دانشکده قازان، دایره المعارف دیدرو را به زبان روسی برگرداند. اشخاص دیگر نمایشنامه های شکسپیر، آثار کلاسیک یونانی و لاتینی، و رهایی اورشلیم اثر تاسو را به روسی ترجمه کردند.
گاوریل رومانوویچ درژاوین موفقترین شاعر دوران سلطنت کاترین بود. او، که در خانوادهای از طبقه پایین در اورنبورگ شرقی به دنیا آمده بود و خون تاتار در رگهای خود داشت، مدت ده سال در هنگ پرئوبراژنسکی خدمت کرد، شاهد به قدرت رسیدن کاترین بود، به عنوان یک افسر در سرکوبی شورش پوگاچوف شرکت جست، و راه خود را به سوی یکی از کرسیهای سنا باز کرد. درژاوین که متوجه شد امپراطریس در داستان شاهزاده خلور نام فلیتزا را برای یک شاهدخت نیکوکار به کار برده است، در قصیدهای مشهور (1782) همان نام را بر “ملکه لاههوار اردوی قرقیز - قزاق” نهاد و از این ملکه استدعا کرد “به وی بیاموزد که چگونه گل بیخار را بیابد، و چگونه زندگی مطبوع ولی عادلانهای داشته باشد.” وقتی این شاعر روی سخن خود را متوجه فلیتزا، به عنوان کسی که “از نوک قلمش برای همه آدمیان خیر و برکت جاری میشود”، کرد، آشکارا از کاترین تجلیل به عمل میآورد. چون خود را به خاطر اینکه “تا ظهر میخوابد، توتون دود میکند، قهوه میآشامد، جهان را از نگاه خود

به لرزه درمیآورد”، یا “به میهمانیها و جشنهای پر شکوه در سرمیزی که از برق نقره و طلا میدرخشد” میپردازد، نکوهش کرد، همه درباریان میدانستند که این ضربهای به پاتیومکین است. درژاوین وقتی در تمجید از “امپراطریس فلیتزا” نوشت که فلیتزا “از تاریکی نور میآفریند”، به هیچ کس آسیبی نمیرساند، به معایب کوچک با نظر بخشندگی مینگرد، اجازه میدهد مردم آزادانه سخن گویند، “برای آموزش مردم خود قصه مینویسد”، و به خلور (الکساندر، نوه کاترین) الفبا یاد میدهد، حالت وجد و جذبه را متجلی کرد. این شاعر، سخن خود را چنین به پایان رساند: “من از پیامبر بزرگ استغاثه میکنم که بتوانم بر خاک آستانت سربسایم و از حلاوت کلمات و لطف نگاهت مستفیض شوم. من از نیروهای آسمانی میطلبم که بالهای آبی رنگ خود را بگسترانند و به شکلی نادیدنی نگاهدارت باشند; شهرت اعمال نیک شما مانند ستارگان در آسمان آیندگان بدرخشد.” در ژاوین مدعی بود که در برابر این همه شکرشکنی پاداشی نمیخواهد، ولی کاترین او را ترفیع مقام داد، و طولی نکشید که چنان به کاترین نزدیک شد که میتوانست معایبش را ببیند، و این بود که دیگر در مدح او چیزی ننوشت. او به سلطنتی والاتر روی آورد و “قصیدهای خطاب به خداوند” نوشت و به پیشگاه خداوند تبریک گفت که تثلیث را در خود دارد و آسمانها را چنین منظم و مرتب نگاه میدارد. گاهی به مابعدالطبیعه روی میآورد و برهان دکارت را برای اثبات وجود خدا منعکس میکرد: “من مطمئنا وجود دارم، و بنابراین، تو هم وجود داری.” این قصیده از نظر محبوبیت عمومی مدت نیم قرن بدون رقیب ماند، تا اینکه پوشکین آمد.
دنیس ایوانوویچ فون ویزین با نوشتن دو کمدی فرحبخش به نامهای سرتیپ و مادون پایتخت روسیه را سخت به شگفتی واداشت. موفقیت مادون چنان کامل بود که پاتیومکین به نویسنده آن اندرز داد “یا هم اکنون بمیر، یا دیگر چیزی ننویس.” یعنی که هر چیز دیگری که او بنویسد به شهرتش لطمه خواهد زد. ویزین این اندرز را رد کرد و شاهد تحقق پیشگویی ضمنی پاتیومکین شد. او در سالهای بعدی عمر خود به اروپای باختری سفر کرد و نامه های بسیار خوبی به وطنش فرستاد، که یکی از آنها حاوی پیشگویی غرورآمیزی بود. او نوشت: “ما [روسها] تازه آغاز به کار کردهایم; آنها [فرانسویان] کارشان دارد به پایان میرسد.” جالبترین چهره در ادبیات دوران سلطنت کاترین، نیکولای ایوانوویچ نوویکوف بود. او که به علت کاهلی و عقب افتادگی از دانشگاه مسکو اخراج شده بود، به صورت مردی با فعالیت لاینقطع فکری رشد و نمو یافت.
در بیست و پنج سالگی (1769) در سن پطرزبورگ سردبیر مجلهای به نام زنبور بیکار بود. او با شیطنت این نام را در مقابل نشریه سوماروکوف به نام زنبور عسل پرکار انتخاب کرده بود. نوویکوف با سبکی با روح به فساد رایج در دستگاه دولتی حمله میکرد، لامذهبی سبک ولتری طبقات بالا را به عنوان مخرب اخلاقیات و کیفیات اخلاقی مورد حمله قرار میداد، و در عوض آنچه را که به نظر وی ایمان تردید ناپذیر و اخلاقیات

نمونه روسها قبل از پطرکبیر بود میستود. “مثل این است که حکمرانان قدیمی روسیه پیشبینی کرده بودند که بر اثر متداول شدن هنر و علوم، پرارزشترین گنجینه روسها، یعنی اخلاقیات آنها، به نحوی بازنایافتنی از دست خواهد رفت.” در این زمینه نیز روسو با ولتر در جنگ بود. کاترین به زنبور بیکار نگاه های خشمالودی کرد، و این نشریه در سال 1770 از انتشار باز ایستاد. در سال 1775 نوویکوف به فراماسونها پیوست. این فرقه در روسیه گرایشهایی به سوی رازوری، تورع، و تخیلات روزنکرویتسیان نشان میداد، در حالی که برادران پیروان این فرقه در فرانسه سرگرم بازی با افکار انقلابی بودند. در سال 1779 نوویکوف به مسکو رفت و تصدی مطبوعات دانشگاه را بهعهده گرفت; تعداد کتابهایی که او ظرف سه سال منتشر کرد بر مجموع کتابهایی که مدت بیست سال از مطبعه دانشگاه خارج شده بودند فزونی داشت. او که یکی از دوستان هزینه های مالیش را تامین میکرد، مطبعه های دیگری به دست آورد و یک بنگاه انتشاراتی تشکیل داد، کتابفروشیهایی در سراسر روسیه گشود، و معتقدات مذهبی و اصلاحی خود را به میزانی وسیع انتشار داد. او مدارس، بیمارستانها، درمانگاه ها، و خانه هایی نمونه برای کارگران تاسیس کرد.
هنگامی که انقلاب فرانسه کاترین را از یک حکمران مستبد روشنفکر به حکمران مستبد وحشتزدهای مبدل کرد، این بیم به او دست داد که نوویکوف دست اندرکار براندازی نظام موجود است. لاجرم به پلاتون، مطران مسکو، دستور داد که افکار نوویکوف را مورد بررسی قرار دهد. مطران گزارش داد: “من از خداوند رحیم عاجزانه میطلبم که نه تنها در میان مردمی که خداوند به من و شما سپرده است، بلکه در سراسر گیتی، مسیحیانی مانند نوویکوف وجود داشته باشند.”کاترین، که با این وصف ظنین بود، دستور داد نوویکوف در دژ شلوسلبورگ زندانی شود (1792). او تا هنگام مرگ کاترین در آنجا ماند و پس از اینکه به وسیله پاول اول آزاد شد، به املاک خود در تیخوین رفت و بقیه سالهای عمر خود را به پرهیزگاری و اعمال خیریه گذراند.
سرنوشت آلکساندر نیکولایویچ رادیشچف از سرنوشت نوویکوف بدتر بود. او، که توسط کاترین به دانشگاه لایپزیگ فرستاده شده بود، بعضی از آثار “فیلسوفان” فرانسه را مطالعه کرد و خصوصا تحت تاثیر قرارداد اجتماعی روسو و نوشته های رنال، که نشان دهنده بیرحمی اروپاییها در استثمار و استعمار و برده فروشی بود، قرار گرفت. او که آتش آرمانهای اجتماعی در درونش شعله میکشید، به سن پطرزبورگ بازگشت. چون به تصدی گمرکخانه منصوب شده بود، برای سروکار داشتن با بازرگانان بریتانیایی، زبان انگلیسی آموخت، به ادبیات انگلیسی پرداخت، و خصوصا تحت نفوذ یک سفر احساساتی اثر تسرن قرار گرفت. در سال 1790 او یکی از آثار برجسته ادبیات روسی به نام مسافرت از سن پطرزبورگ به مسکو را منتشر کرد. در این اثر، نسبت به مسیحیت اعلام وفاداری شده، ولی علیه سو استفاده کشیشان از ساده لوحی

مردم اعتراض به عمل آمده بود; نظام سلطنتی را میپذیرفت، ولی شورش علیه فرمانروایی را که، با تحصیل امیال خود بر قانون، از اصول “قرارداد اجتماعی” تجاوز کند توجیه میکرد. در این اثر همچنین تجزیه خانواده ها بر اثر سربازگیری، و سواستفاده اربابان از سرفها توصیف شده بود. به طوری که نویسنده میگفت، در یک جا به او گفته شد که یکی از مالکان به شصت دوشیزه دهقان تجاوز کرده است. او سانسور را محکوم کرد و خواستار آزادی مطبوعات شد. رادیشچف طرفدار انقلاب نبود، ولی خواهان ادراک رحیمانه افکار طرفداران آن بود. او از نجبا و دولت تقاضا داشت به نظام سرفداری پایان داده شود، و میگفت: “شما اشخاص سنگدل بگذارید قلوبتان نرم شود، غل و زنجیر برادران خود را پاره کنید، و درهای سیاهچالهای بردگی را بگشایید. دهقانی که به ما سلامت و زندگی میبخشد حق دارد مالک زمینی باشد که آن را کشت میکند.” تعجب آور آن است که این کتاب را ماموران سانسور تصویب کردند. ولی در سال 1790 کاترین بیم آن را داشت که مردم کشورش ممکن است از انقلاب فرانسه پیروی کنند. او یادداشت کرد که “متجاوز به شصت باکره” را تنبیه کند، ولی دستور داد رادیشچف هم به جرم خیانت محاکمه شود. در کتب او قطعاتی درباره حمله به دژها و قیام سربازان علیه یک تزار بیرحم یافته شدند; و در آن مطالبی در مدح انگلیسیها که در برابر یک پادشاه ظالم مقاومت کرده بودند وجود داشت. سنا، نویسنده کتاب را به مرگ محکوم کرد; امپراطریس این حکم را به ده سال تبعید به سیبریه تخفیف داد. امپراطور پاول اول به رادیشچف اجازه داد از تبعیدگاه باز گردد (1796); آلکساندر اول او را به سن پطرزبورگ دعوت کرد (1801). در آنجا او که بدون دلیل فکر میکرد بار دیگر تبعید خواهد شد، خود را کشت. سرنوشت او و نوویکوف از جمله لکه های بسیار بر یک سلطنت درخشان است.