فصل 20 فی اثبات الطبيعة لكل متحرك و أنها هی المبدء القريب لكل
حركة سواء كانت الحركة طبيعية أو قسرية أو ارادية
فصل 20 اثبات طبيعت برای هر متحركی و اينكه طبيعت مبداء قريب هر
حركتی است خواه آن حركت طبيعی باشد يا قسری و يا ارادی ( 1 )
مقدمه :
قبلا ثابت شد كه هر متحركی محركی دارد ، و نيز گفته شد كه محرك مباشر
در حركات عرضيه طبيعت ، و هر حركتی كه در طبيعت انجام میگيرد فاعل
مباشر آن ، طبيعت آن جسم و يا به تعبير ديگر صورت نوعيه آن جسم است ،
و يا به تعبير ديگر قوه ای است جوهری در خود آن جسم . حكما بر اين مطلب
اصرار دارند كه همه حركات حتی حركات قسريه منشأ قريبش همان طبيعت
است . اين مبحثی است كه در آينده هم خيلی روی آن بحث میشود ، و در
زمان ارسطو هم مطرح بوده است كه اين جسم ، مثلا يك توپ ، چطور است كه
اگر آنرا به سوی بالا پرتاب كنيم به بالا میرود در صورتی كه اگر آنرا از
دستمان رها میكرديم به زمين میآمد ، علت بالا رفتنش چيست ؟ با اينكه
بحسب ظاهر ، محرك همراهش نيست ، آيا حركت بدون محرك صورت میگيرد ؟
همچنانكه امروزه میگويند ، و میگويند حركت نيازمند به محرك نيست ، يا
موجی در هوا پيدا میشود و نظير آب كه با موجش اشياء را به حركت درمی
آورد اين موج هم مثلا توپ را به بالا میبرد . اين نظريه ای بود در ميان
قدما ، نظريه ای را كه حكما از بوعلی به اين
طرف قبول كرده اند ، اينست كه طبيعت سنگ و قوه ای كه در خود سنگ
هست ، اين خصلت را دارد . وقتی كه شما ضربه ای مثلا به سنگ وارد میكنيد
، اين ضربه شما محرك نيست بلكه محرك در خود سنگ است ، ولی ضربه شما
تغييری در طبيعت سنگ بوجود میآورد و ميلی بوجود میآيد كه آن مبدأ ميل ،
آن را به بالا میكشد ( 1 ) . اكنون اين سئوال پيش میآيد كه اين مبدأ ميل
چرا به يك جا كه میرسد برمی گردد ، و همچنين به بالا رفتن ادامه نمی دهد
؟ آيا علت اين برگشت فشار هوا است از بالا ، يعنی اگر ما اين حركت را
در خلاء ايجاد كنيم نبايد اصلا قطع شود ، چون فشار معاكسی در كار نيست يا
نه ، علت برگشت اينستكه حركت چون به صورت قسر بوده لذا كم كم به
صورت اول برمی گردد . اتفاقا بوعلی نظريه ای دارد كه با نظريات امروزی
خيلی تطبيق میكند و مرحوم آخوند در اواخر مباحث حركت نقل میكند و آن
اينكه : " لولا مصادمة الهواءالمخروق لوصل الحجر المرمی الی سطح الفلك
" .
پس حكما معتقدند كه در هر حركتی فاعل مباشر طبيعت است ، هر چند علت
بعيد ممكن است چيز ديگری باشد ، مثلا ضربه علت بعيد حركت قسری است .
در حركات طبيعی هم كه معلوم است علت مباشر ، طبيعت است و علت بعيد
به اين معنی نداريم ، مگر موجد طبيعت . در حركات نفسانی هم همينطور
است ، در يك موجود ذی نفس مثلا انسان بدون شك از نظر فلاسفه ، مخزن
اصلی همه افعال نفس است آيا نفس بالمباشره اين افعال را انجام میدهد ؟
يا يك سلسله قوا و از آن جمله طبيعت را در استخدام دارد ، مثلا اگر معده
غذا را هضم میكند آيا نفس است كه هضم میكند يا قوه طبيعت است ؟
میگويند هر دو ولی نه به معنای مشاركت بلكه به معنای اينكه فاعل قريب
طبيعت است و فاعل بعيد نفس است . پس حركاتی كه در حوزه نفس انجام
میگيرد ، در آن موارد هم فاعل قريب طبيعت است .
اين مطلبی كه در اين فصل [ فصل 20 ] میگويند در واقع متمم فصل گذشته
است ، چون بحث فصل گذشته اين بود كه علت حركت بايد متجدد بالذات
باشد و علت
حركت طبيعت است ، بعد سؤال میشود كه آيا طبيعت متجدد بالذات است ،
میگويند : بله متجدد بالذات است ، سپس میروند سراغ امثال بوعلی كه
خواسته اند اصل " علةالمتغير متغير " را به صورت ديگری توضيح بدهند ،
و حالا بايد ديد كه امثال بوعلی اساسا اين اصل را قبول دارند يا ندارند ،
و اگر قبول ندارند ، آن را اثبات میكنيم و نادرستی حرفشان معلوم میشود ،
و اگر قبول دارند ، چرا حركت جوهريه را نپذيرفته اند و چگونه توجيه
میكنند " علةالمتغير متغير " را بدون اينكه به حركت جوهريه قائل باشند
فصل 20 اثبات طبيعت برای هر متحركی و اينكه طبيعت مبدأ قريب هر
حركتی است خواه آن حركت طبيعی باشد يا قسری و يا ارادی ( 2 )
در فصلی كه تحت عنوان " حكمة مشرقيه " بود ، اثبات شد كه " علة
المتغير متغير " و چون اين [ علل ] نمی تواند تا بی نهايت ادامه پيدا
كند ، ناچار بايد همه متغيرات و متجددات منتهی شوند به يك متغير
بالذات . و نيز گفتيم چون علت تغييراتی كه در طبيعت هست ، خود طبيعت
میباشد نه چيز ديگر ، برای اينكه حركتها يا قسری يا طبيعی و يا نفسانی
است ، حركتهای طبيعی طبق برهانی كه اقامه شده است ، معلل هستند به نيرو
و قوه ای كه در خود شیء هست كه به آن طبيعت میگويند ، قسرها هم گفتيم
كه به طبيعت منتهی میشود ، حركتهای نفسانی هم توأم با استخدام طبيعت
است ، نتيجه اينكه : فاعل مباشر در حركتها خود طبيعت است ، پس جوهر
طبيعی بايد متجدد بالذات باشد .
تعبير و توضيح " علةالمتغير متغير " در فلسفه بوعلی
سپس مرحوم آخوند فرمود : اينكه علت متغير بايد متغير باشد و نيز علت
حركتهای طبيعی خود طبيعت است ، اينها را منكران حركت جوهری مثل بوعلی
قبول دارند ، ولی آنها مطلب را به شكل ديگری ، نه به شكل حركت در جوهر
، توجيه میكنند كه قبلا حرف آنها گذشت و خلاصه اش اينكه طبيعت
بموازات عليتش برای حركت ، در خودش هم حركت حاصل میشود ولی اين
حركت از خارج به آن داده میشود نه اينكه در ذات خودش باشد ، و در
علةالمتغير متغير لازم نيست كه علت ، متغير بالذات باشد ، چون تغيير
شرط موجب میشود كه شرط و مشروط مجموعا متغير باشند ، پس تغير شرط به
خود طبيعت هم صفت تغيير میدهد .
مرحوم آخوند میفرمايند كه اين توجيه شيخ توجيه غلطی است ، برای اينكه
ما نقل كلام میكنيم به همان شرائطی كه ملحق شده است ، چون اين شرائط از
خارج طبيعت كه ملحق نمی شود . اين مراتب قرب و بعدی كه شما میگوييد
خود اينها از كجا پيدا می شوند ، تجدد اين مراتب معلول چيست ؟ اينها هم
معلول طبيعت است ، يعنی همان چيزی را كه شما شرط میگيريد خود همان هم
باز معلول است ، پس باز اين سؤال زنده میشود كه چگونه طبيعت ثابت
علت اين تجدد قرب و بعدها شده است .
اشكال : حكما مطلب را به اين شكل بيان نكرده اند كه طبيعت با تجدد
مراتب قرب و بعد علت است برای حركت ، يعنی حركت را فقط در مرتبه
معلول بگيرند و تجدد مراتب قرب و بعد را در مرتبه علت ، يعنی دو چيز
بگيرند جدا از يكديگر كه يكی به تمامه بر ديگری تقدم دارد ، بلكه اينها
يك عليت متداخلی فرض میكنند ، يعنی میگويند طبيعت با قسمتی از مراتب
قرب و بعد علت است برای قسمتی از حركت ، و طبيعت باشطری از حركت
علت است برای شطری از قرب و بعد كه در واقع اينطور میشود كه قرب و
بعد ، علت حركت میشوند با طبيعت ، و حركت هم علت قرب و بعد میشود
با طبيعت . مثلا فرض كنيد اين سنگ كه از بالا حركت میكند ، خود سنگ با
درجه ای از قرب و بعد علت است برای درجه ای از حركت ، بعد كه آن درجه
از حركت پيدا شد ، طبيعت با آن درجه از حركت علت است برای درجه
جديدی از قرب و بعد و باز طبيعت با اين درجه جديد از قرب علت است
برای حركت و همچنين . . .
پاسخ : اينهم مشكلی را حل نمی كند . اولا هيچ فرق نمی كند كه
مراتب قرب و بعد را يكسره در مرتبه علت بگيريم ، و همه مراتب حركت
را يكسره در مراتب معلول ، يا اينكه مراتبی از قرب را علت مرتبهای از
حركت ، و مرتبهای از حركت را علت مرتبهای از قرب و بعد بدانيم .
اينرا ديگر مرحوم آخوند ذكر نكرده كه اساسا اين حرف نادرست است ، مثلا
چه اولويتی در كار است كه حركت اين سنگ را شطر شطر بكنيم ، و بگوئيم
يك سانت اول حركت با قرب علت است برای آن قسمت از حركت در سانت
دوم ، حركت با سانت اول علت است برای درجه قرب دوم . اين تشطير كردن
اولويتی ندارد ، و اگر باشد بايد اينها را در آن واحد هم علت بدانيم و
هم معلول و اين محال است ، يعنی بايد بگوييم طبيعت بانضمام مراتب قرب
و بعد علت است برای مراتب حركت باز همان طبيعت به انضمام مراتب
حركت علت است برای مراتب قرب و بعد ، و لازم میآيد مراتب حركت و
مراتب قرب و بعد هم علت يكديگر باشند و هم معلول ، اين اولا [ كه اين
حرف اساسا باطل است ] .
ثانيا : اين مراتب قرب و بعد چيست ؟ آيا طبيعت كه حركت میكند و
میآيد به پايين ، دو كار صورت میدهد ؟ يكی حركت است ، و ديگری تجدد
بخشيدن به مراتب قرب ؟ نه ، اين مراتب قرب همان مراتب حركت است و
چيز ديگری نيست ، مثلا شما اگر حركت میكنيد آيا دو كار انجام میدهيد ؟
يكی اينكه حركت میكنيد به سوی مقصد و ديگر اينكه نزديك میشويد به مقصد
؟ يعنی دوكار در يك آن انجام میدهيد ؟ نه ، قرب و بعد امری نسبی هستند
، و وقتی شیء حركت میكند و به سوی مقصد میرود ، دائما تجديد مكان میكند
، و اين مراتب مكان را وقتی با مقصد میسنجيم ، میگوئيم بعضی از اين
مراتب نزديكتر و بعضی دورتر است به مقصد . پس ما در حركتمان جز اينكه
مكان ها را طی میكنيم كار ديگری انجام نمی دهيم ، و از مراتب مكانهای طی
شده قرب و بعد انتزاع میشود ، پس قرب و بعد از معقولات ثانيه است ،
مثل فوقيت و تحتيت و علت جدا از منشأ انتزاعشان نمیخواهند
پس اين مراتب قرب و بعد كه فرض كرده اند جز مراتب حركت چيز ديگری
نيست .
لزوم فرض سلسله قرب و بعد بعنوان علت معده
اين مطلب را مرحوم آخوند در آخر كلامش گفته است ، در ابتداء
میفرمايند : " فرض سلسلتين نعم العون علی توجيه الحركه ، ولی از ناحيه
علل معده نه از ناحيه علل موجبه " فرق علل معده و علل موجبه اينستكه علل
معده به ماده قابله قابليت میبخشد ، آمادگی میدهد ، و لذا میگويند : "
العلة المعده مايلزم من وجوده و عدمه المعلول " يعنی چيزی است كه موجود
میشود بعد هم معدوم میشود ولی به معلول آمادگی میبخشد ، نقشش ايجاد
آمادگی است . ولی علت موجبه چيزی است كه معلول را ايجاد میكند ، وجود
معلول از وجود آن ناشی شده است ، مثل آتش كه چوب را میسوزاند و چيزی
ديگر كه برای سوختن ، به چوب آمادگی میدهد . آتش علت موجبه است و آن
چيز علت معده .
مراتب حركات اعم از اينكه ما آنرا يك سلسله بدانيم يا دو سلسله ، از
نظر علت اعدادی فرض خوبی است و لازم هم هست ، يعنی جسمی كه حركت
میكند هر مرتبه ای از حركتش علت معده مرتبه ديگر است ، اعم از اينكه
يك سلسله بدانيم يا دو سلسله ، و لذا گفتيم همان آن اول كه طبيعت ،
حركت را بوجود میآورد ، چرا در همان آن ، مرتبه آخر را بوجود نياورده
است ؟ علتش اينستكه علت تامه فراهم نيست چون يكی از اجزاء علت تامه
قابليت ماده است يعنی حركت در اين مكان مشروط به اينستكه قبلا حركت
مرتبه قبل حاصل شده باشد ، و هر درجه ای از حركت علت معده است برای
درجه ديگر اينرا ما هم قبول داريم ، ولی بحث در علت ايجابی است ، يعنی
آن چيزی كه به اصطلاح اصوليين نقشش نقش مقتضی است ، و اين مقتضی وقتی
شرائط حاصل شود اثر خودش را میبخشد ولو اينكه علت معده از بين رفته
باشد . ممكن نيست مقتضی با شرائط وجود داشته باشد و معلول وجود پيدا
نكند . و لذا گفتيم اگر طبيعت ثابت باشد و علت حركت بشود ، لازمه
ثبات طبيعت اينستكه هر مرتبه از مراتب حركت كه وجود پيدا كند ، ثابت
باشد به ثبات طبيعت ، و ثبات حركت مساوی است با اينكه حركت حركت
نباشد
ثابت باشد نمی شود مطلب را توجيه كرد .
خلاصه حرف آخوند اين شد كه [ اگر در علل موجبه فرض سلسلتين بكنيد ] ما
نقل كلام به هر دو سلسله میكنيم ، در اول كه فرض يك سلسله شده بود گفتيم
كه اين سلسله از خارج كه نيامده است كه مقدم باشد بر سلسله حركتها ، و
حالا هم كه شما قائل به تداخل شده ايد و میگوييد شطری از آن علت است
برای شطری از اين ، باز میگوييم ما كلاممان را يك جا میكنيم و میگوييم
همين سلسلتين متداخل و متشافع آيا بأسرها معلول طبيعت هستند يا نيستند ؟
قهرا معلول طبيعت هستند ، باز يعودالكلام من رأسه . يعنی اگر متجدد
بالذاتی در كار نباشد همين سلسلتين متشافع را از كجا می آوريد ؟
مشابهت تشطير حركت با تكثير واسطه ها در برهان طرف و وسط
بعد ايشان میفرمايند اين مطلب به آنچه كه در برهان وسط و طرف بر بطلان
تسلسل آورده میشود شبيه است . در برهان وسط و طرف كه بر بطلان تسلسل در
علل ايجادی آورده میشود گفته میشود مثلا اگر معلولی داشته باشيم به نام
الف و اين معلول علتی داشته باشد به نام ب ، و اين ب هم علتی داشته
باشد به نامج ، اولی معلول است و علت نيست ، دومی هم معلول است و هم
علت ، سومی علت است و معلول نيست ، آيا در اينجا ممكن است كه وسط
باشد و طرف نداشته باشد ؟ يعنی دومی خاصيت معلوليت و عليت را داشته
باشد ، ولی طرف [ هردو يا يكی
را ] نداشته باشد ؟ نه ممكن نيست ، زيرا اين وسط كه هم معلول است و هم
علت بايد طرفی داشته باشد كه آن علت باشد و طرفی هم داشته باشد كه
معلول باشد . اين مطلب در موارد كم واسطه خيلی روشن است ، حالا اگر ما
به جای يك واسطه ده و صد و هزار بلكه ميليارد واسطه داشته باشيم ، باز
مطلب همين است و همه در خاصيت وسطيت مانند يكی هستند ، چون قاعده "
معلول المعلول معلول " همه اين وسطها را معلول علت اول ( ج ) میكند .
در اينجا مرحوم آخوند حرفش اينستكه نه دو سلسله بلكه اگر هزار سلسله
هم فرض بكنيم بالاخره بايد منتهی شود به متغير بالذات ، همين طور كه در
برهان وسط و طرف يك واسطه با هزار واسطه فرق نمی كند . اين سلسله ای كه
شما میآييد فرض میكنيد ، دو سلسله فرض میكنيد و میخواهيد حركات را با
سلسله ديگر توجيه بكنيد ، چون حكم سلسله حركت در آن سلسله ديگر هم جاری
است ، مانند سلسله حركت میشود ، و اگر به جای دو سلسله هزار سلسله هم
فرض بكنيد باز همه معلول طبيعتند ، و در حكم سلسله واحد هستند ، همه چون
متغير هستند طبيعت هم بايد متغير باشد .
اعتراض مرحوم جلوه بر توجيه ربط متغير به ثابت در فلسفه آخوند :
در اينجا يكی از دشوارترين مباحث اسفار ، يعنی مبحث ربط متغير به
ثابت مطرح میشود . در اين مبحث ، بعضی از فلاسفه ای كه بعد از آخوند
آمدند اساسا حرف ايشان را قبول نكردند و بسياری هم سكوت كردند ، و بعضی
ها هم كه دفاع كردند ، شايد دفاعشان خالی از خدشه و مناقشه نباشد ، و عده
ای هم خواستند اساسا حرف مرحوم آخوند را در اينجا رد بكنند . يكی از
كسانی كه در فلسفه تابع بوعلی است و نظر خوبی به فلسفه ملاصدرا نداشته
است ، مرحوم ميرزا ابوالحسن جلوه ( 1 ) است . ايشان بيشتر به فلسفه شيخ
اعتقاد داشته است و كوشش
می كنيم ، و جواب او را در جای خودش به روشنی خواهيم داد
فصل ( 20 ) فی اثبات الطبيعة لكل متحرك و انها هی المبدأ القريب لكل
حركة سواء كانت الحركة طبيعية او قسرية او ارادية
أما اذا كانت الاولی فظاهر أن فاعلها الطبيعة ، وأما اذا كانت قسرية
فلان القاسر العلة المعدش ، والمعد علة بالعرض ولذلك يزول القسر والحركة
غير منقطعة بعد . و أيضا لابد من انتهاء القواسر الی الطبيعة أوالارادش ، و
أما اذا كانت ارادية فان النفس انما تحرك الجسم باستخدام الطبيعة ، و
كثير من اولی البحث و ان زعموا أن النفس هی الفاعلة القريبة للحركات
المنسوبة الی الارادش لكن التحقيق ان المبدأ القريب لها بعد تحقق التخيل
والارادش والشوق هوالقوش المحركة للعضلة والاوتار والرباطات ، و تلك
القوش هی بعينها طبيعة تلك الاعضاء والالات جعلت مطيعة اياها ، لانها
منبعثة عن النفس علی الاعضاء لتدبير البدن بواسطتها ، و نحن نتيقن
بالوجدان فضلا عن البرهان أن الامر المميل للجسم والصارف له من مكان الی
مكان أو من حالة الی حالة لايكون الاقوش فعلية قائمة به ، و هی المسماش
بالطبيعة .
فالمبدأ القريب للحركة الجسمية قوش جوهرية قائمة بالجسم اذالاعراض
كلها تابعة للصورش المقومة وهی الطبيعة ، و لهذا عرفها الحكماء بأنها
مبدأ أول لحركة ماهی فيه و سكونه بالذات لابالعرض ، و قد برهنوا أيضا
علی أن كل ما يقبل الميل من خارج فلابد و أن يكون فيه ميل طباعی ( 1 ) ،
فثبت أن مزاول الحركة مطلقا لايكون الاطبيعة ، وقد علمت أن مباشر الحركة
أمر سيال متجدد الهوية ، ولو لم يكن سيالا متجددا لم يمكن صدور هذه
الحركات الطبيعية عنه لاستحالة صدورالمتجدد عن الثابت .
[ اعتراف الشيخ بأن المحرك طبيعة متغيرش ]
والحكماء كالشيخ الرئيس و غيره معترفون بأن الطبيعة مالم يتغير لايمكن
أن تكون علة الحركة الا أنهم قالوا لابد من لحوق التغير لها من خارج
كتجدد مراتب قرب و بعد من الغاية المطلوبة فی الحركات الطبيعية ،
وكتجدد أحوال اخری فی الحركات القسرية ، و كتجددالارادات والاشواق
الجزئية المنبعثة عن النفس علی حسب تجدد الدواعی ( 3 ) الباعثة لها علی
الحركة .
أقول : ما ذكروه ( 4 ) غير مجد فی صحة ذلك فان تجدد هذه الاحوال و
تغيرها فی آخرالامر ينتهی لامحالة الی الطبيعة لما قد عرفت من انتهاء
القسر الی الطبيعة ، و علمت أن النفس لاتكون مبدأ الحركة الاباستخدام
الطبيعة ، فالتجددات بأسرها منتهية الی الطبيعة ، معلولة لها ، فتجدد
ماهی مبدأ له يستدعی تجددها ألبتة .
فان قيل : انهم صححوا استناد التغير كالحركة الی الثابت كالطبيعة علی
زعمهم بأن أثبتوا فی كل حركة سلسلتين : احداهما سلسلة أصل الحركة ،
والاخری سلسلة منتظمة من أحوال متواردش علی الطبيعة كمراتب قرب و بعد من
الغاية ، قالوا : فالثابت كالطبيعة مع كل شطر من احدی السلسلتين علة
لشطر من الاخری و بالعكس ، لا علی سبيل الدور المستحيل كما ذكروا فی ربط
الحادث با لقديم .
[ عدم تمامية ما قيل فی وجه ربط الحادث بالقديم ]
أقول : هذا الوجه غير كاف فی استناد المتغير الی الثابت و ارتباط
الحادث بالقديم ، فان الكلام ( 5 ) فی العلة الموجبة للحركة لافی العلة
المعدش لها ، ولابد
فی كل معلول من علة مقتضية ، ففرض السلسلتين نعم العون علی وجود امور
مخصصة ( 6 ) لاجزاء الحركة العارضة للمادش المستعدش لها ، وكلامنا فی العلة
الموجبة لاصل الحركة ، فان الحركة معلولة ، و كل معلول لابد له من موجب
لاينفك ولايتأخر عنه زمانا ، ولو كان كل من السلسلتين علة للاخری يلزم تقدم
الشیء علی نفسه ، ولا مخلص عن هذا الا بأن يذعن بأن الطبيعة جوهر سيال
انما نشأت حقيقتها المتجددش بين مادش شأنها القوش والزوال ، و فاعل محض
شأنه الافاضة والافضال ، فلايزال ينبعث عن الفاعل أمر و ينعدم من القابل ،
ثم يجبره الفاعل بايراد البدل علی الاتصال .
و أيضا من راجع الی وجدانه فی حال السلسلتين معا بجميع أجزائهما ولا
محالة أنهما جميعا متأخرتان فی وجود هما عن وجود الطبيعة علم أن الكلام فی
لحوقهما معا بأمر ثابت عائد من رأس ، من أنهما من أين حصلتا بعد مافرض
الاصل ثابتا والاعراض تابعة ؟ و هذا علی قياس ماذكر فی البرهان المسمی
بالوسط والطرفين علی بطلان اللاتناهی فی تسلسل العلل ، من أنه اذا كان جميع
الاحاد ما سوی الطرف الاخير أوساطا من غير أن يكون لها طرف أول فمن أين
حصلت تلك السلسلة ؟ فهكذا نقول ههنا : اذا لم يكن ههنا وجود أمر شأنه
التجدد والانقضاء لذاته ، فمن أين حصلت المتجددات سواء كانت سلسلة
واحدش أو سلاسل ؟ و مم حصل تجدد السلسلتين ؟
علی أن مراتب القرب والبعد التی فرضوها سلسله اخری هی ليست غير نفس
الحركة فان تجدد القرب والبعد ليس أمرا غيرالحركة جعلا وجودا ، فقد وضح
أن تجدد المتجددات مستند الی أمر يكون حقيقته و ذاته متبدلة سيالة فی
ذاتها و حقيقتها و هی الطبيعة لاغير ( 7 ) ، لان الجواهر العقلية هی فوق
التغير والحدوث ، وكذا النفس من حيث ذاتها العقلية ، و أما من حيث
تعلقها بالجسم فهی عين الطبيعة كما سيجیء ، و أما الاعراض فهی تابعة فی
الوجود لوجود الجواهر الصورية .
[ عدم امكان كون التجدد ذاتيا للحركة ]
و أما نفس الحركة ( 8 ) فقد علمت أنه لاهوية لها الاتجدد أمر و تغيره
لاالمتجدد فهی نفس نسبةالتجدد لاالذی بها التجدد