گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
فصل سی و یکم
V – رابرت برنز


رابرت برنز، بزرگترین شاعر اسکاتلند، می گفت: «خون قدیمی ولی نااصیل من از زمان طوفان نوح در عروق شیادان جریان داشته است.» ما به زمان دورتر از ویلیام برنز، که از شیادی به دور بود و به صورت یک زارع اجاره دار زحمتکش و تندخو به سر می برد، باز نمی گردیم. در 1757 او با اگنس براون، که در 1759 رابرت را برایش به دنیا آورد، ازدواج کرد. شش سال بعد، ویلیام یک مزرعة هفتاد ایکری در ماونت آلیفنت اجاره کرد. در



<571.jpg>
آرچیبالد سکیروینگ: رابرت برنز. گالری ملی اسکاتلند


این مزرعه خانوادة رو به تکثیر، با قناعت، در یک خانة دور افتاده زندگی می کرد. رابرت در خانه تعلیم یافت و به مدرسة کلیسای ناحیه رفت، ولی از سن سیزدهسالگی در مزرعه کار می کرد. وقتی به چهاردهسالگی رسید، به طوری که خودش می گوید، «یک دخترک تو دل برو، با نمک، و شاداب مرا با احساسات مطبوع خاصی آشنا کرد که با وجود ناکامیهای تلخ، احتیاط ساده دلانه، و وارستگی زیاده از حدش، من آن را زیباترین خوشیهای بشر می دانم.» در سن پانزدهسالگی با «فرشتة» دیگری آشنا شد و شبهای تبالودی را در فکر او گذارند. برادرش به خاطر می آورد که دلبستگی رابرت [به زنان] خیلی شدید شد و او پیوسته طعمة یکی از اغواگران زیباروی بود.
در 1777 ویلیام برنز، که تحت تأثیر شهامتی بیپروایانه قرار گرفته بود، مزرعة لوخلی را که 130 ایکر مساحت داشت در تاربولتن اجاره کرد و قرار گذاشت سالی 130 لیره برای آن بپردازد. در این هنگام رابرت، که هجده سال داشت و پسر ارشد بین هفت فرزند بود، کارگر اصلی خانواده شد؛ زیرا ویلیام که تلاش بیپاداش وی را از پای درآورده بود، به پیری زودرس دچار شده بود. بتدریج این پدر و پسر، که یکی خود را در چارچوب تعصب خشک محدود می کرد و دیگری به سوی معتقداتی گسترده تر گام برمی داشت، از یکدیگر فاصله می گرفتند. رابرت، با وجود منع والدینش، به یک آموزشگاه رقص رفت، و به طوری که خودش بعدها گفت: «از آن لحظة شورش، پدرم نسبت به من نوعی نفرت پیدا کرد که به عقیدة من یکی از علل آن بی بندوباریی بود که شاخص سالهای آیندة عمرم شد.» رابرت در سن بیست و چهار سالگی به یکی از لژهای فراماسون پیوست. در 1783 مزرعة آنها به علت عدم پرداخت مال الاجاره، ضبط شد. رابرت و برادرش گیلبرت فقر خود را روی هم گذاردند تا مزرعه ای به مساحت 118 ایکر در برابر سالی 90 لیره اجاره کنند. آنها مدت چهار سال در این مزرعه تلاش کردند و برای خود هریک سالی 7 لیره برای هزینه های شخصی منظور می داشتند؛ و با این مزرعه خرج والدین، خواهران، و برادران خود را می دادند. پدرشان در 1784 به بیماری سل درگذشت.
رابرت در شبهای بلند زمستان کتابهای بسیاری، از جمله کتب تاریخ رابرتسن، فلسفة هیوم، و بهشت مفقود میلتن، را می خواند. او می گفت: «روحی مانند قهرمان محبوب من، شیطان میلتن، به من بدهید.» او که از نظارت کلیسا بر اخلاقیات متنفر بود، بدون احساس ناراحتی، از الاهیات کلیسایی دست کشید و تنها ایمان مبهمی را نسبت به خداوند و فناناپذیری روح حفظ کرد. «ارتدوکسهای سنت پرست را که به جان ناکس اعتقاد داشتند» مسخره می کرد و اعتقاد داشت که روحانیان در فاصلة بین هر یکشنبه به اندازة خود او مرتکب گناه می شوند. او در اثر خودبه نام «نمایشگاه مقدس» (دربارة یک اجتماع احیای مذهبی) یک سلسله از واعظان را توصیف کرد که از گناهان پرده برمی داشتند و دوزخ را به رخ مردم می کشیدند، در

حالی که روسپیان در خارج، با اطمینان، به انتظار عنایت مردان کلیسارو بودند.
نفرت برنز نسبت به روحانیان هنگامی شدت یافت که یکی از آنها نماینده ای نزد او فرستاد تا او را به خاطر اینکه بدون سند ازدواج با بتی پیتون همبستر شده بود، مؤاخذه و جریمه کند. وقتی صاحب ملک مهربانش به نام گوین همیلتن به خاطرغیبت مکرر از مراسم کلیسا مورد مؤاخذة شورای کلیسای موخلین قرار گرفت (1785)، نفرت برنز تبدیل به خشم شد. در این هنگام، این شاعر تندترین هجو خود را تحت عنوان «دعای ویلی مقدس» نوشت، که تقوای ریاکارانة ویلیام فیشر، یکی از مقامات کلیسای موخلین، را مورد استهزا قرار می داد. برنز او را مجسم کرد که چنین با خداوند سخن می گوید:
من قدرت بیهمتای ترا می ستایم و تقدیس می کنم،
در آن هنگام که تو هزاران نفر را در تاریکی شب رها کرده ای،
من در اینجا در برابر دید تو قرار دارم،
به خاطر نعمات و عنایت تو
و نور مشتعل و درخشانی
که بر این مکان می تابد ...
آه خدایا، تو می دانی که شب گذشته من با مگ ...
من از تو صمیمانه طلب عفو می کنم،
آه، ای کاش که این امر هرگز موجب نزول بلا،
و باعث هتک حرمت من نشود.
و من هیچ گاه دیگر یک پای خلاف شرع
بر روی او (مگ) بلند نمی کنم.
علاوه بر آن، من باید همچنین اعتراف کنم
که فکر می کنم سه بار با دختر لیزی ...
ولی خداوندا آن روز جمعه،
وقتی نزدیک او رفتم، مست بودم،
وگرنه تو می دانی که خادم بیریای تو
هرگز او را به اینکار سوق نمی داد. ...
خدایا به خلافهای گوین همیلتن توجه داشته باش،
او می خورد، بد زبانی می کند، و به ورقبازی می پردازد.
با این وصف، او راههای پول گرفتن
از بزرگ و کوچک را می داند.
او قلوب مردم را
از کشیش خداوند می دزدد. ...
خدایا در روز انتقامت او را مجازات کن،

خدایا از هر کس که به او خدمت کرده بازخواست کن،
و از روی ترحم از آنها درنگذر
و دعای آنان را نشنو،
بلکه به خاطر مردم خودت آنها را نابود کن
و آنها را امان مده.
ولی خدایا، من و دعاهای مرا
با شفقت دنیوی و الاهی به خاطر بیاور،
تا من به خاطر برازندگی و ثروت بدرخشم،
و هیچ کس از من جلوتر نباشد،
و همة افتخارات آن از آن تو باشد.
آمین، آمین!
برنز جرأت نکرد این شعر را منتشر کند؛ اما سه سال پس از مرگش به چاپ رسید.
در خلال این احوال، وی دلایل زیادی برای مؤاخذه به دست کلیسا می داد. او خود را «زناکار حرفه ای» می خواند. دوشیزگان یکی پس از دیگری او را به هیجان می آوردند، مانند: «خلوی دلفریب، که روی چمن مرواریدفام می خرامید»، جین آرمر، هایلند، مری کمبل، پگی چامرز، «کلاریندا»، جنی کروئیک شنک، جنی اهل دارلی که از «مزرعة چاودار می آمد»، دبورا دیویس قشنگ کوچولو، اگنس فلمینگ، جینی جفری، پگی کندی اهل دون قشنگ، جسی لیوارس، جین لوریمر (کلوریس)، مری ماریسن، آناپارک، آنا و پالی ستوارت، و پگی تامسن – باز هم بودند. تنها چشمان درخشان و متبسم، دستان نرم، و پستانهای «چون تودة برف» آنها او را با رنجها و اندوه زندگی از در سازش در می آورد. او خطاهای جنسی خود را به این علت معذور می داشت که همه چیز در طبیعت عوض می شود، و چرا انسان یک استثنا باشد؟ ولی او به زنان هشدار می داد که هرگز به قول یک مرد اعتماد نکنند. ما از پنج طفل مشروع و نه طفل نامشروع او خبر داریم. او می گفت «من نبوغی برای پدرشدن دارم»، و عقیده داشت تنها اخته کردن می تواند او را علاج کند. اما دربارة سرزنشهای کشیشان و قوانین اسکاتلند می گفت:
کلیسا و دولت می توانند دست به دست هم بدهند،
بگویند من نباید چنین کارهایی بکنم؛
کلیسا و دولت می توانند به جهنم بروند،
و من به سراغ آنای خودم خواهم رفت.
وقتی بتی پیتون از او بچه ای به دنیا آورد (22 مه 1785)، برنز پیشنهاد کرد با او ازدواج کند، ولی والدین بتی این پیشنهاد را رد کردند. او به جین آرمر روی آورد و کتباً به او قول ازدواج داد. طولی نکشید که جین حامله شد. در 25 ژوئن 1786 برنز در برابر
ت
شورای کلیسا حضور یافت و به مسئولیت خود اعتراف کرد. او می گفت خود را با جین مزدوج تلقی می کند و حاضر است سرقول خود بایستد، ولی پدر جین حاضر نشد بگذارد دخترش با یک زارع هفدهساله که یک طفل نامشروع هم سربارش بود ازدواج کند. در 9 ژوئیه برنز در روی نیمکت کلیسا با خضوع و خشوع مورد عتاب علنی قرار گرفت. در سوم اوت، جین از او یک دوقلو به دنیا آورد، و در ششم اوت او و جین در برابر حاضرین در کلیسا، بر مؤاخذه گردن نهادند و از این افتضاح مبرا شدند. پدر جین علیه او حکم جلب به دست آورد؛ شاعرخود را پنهان کرد و درصدد برآمد باکشتی به ژامائیک برود. حکم جلب اجرا نشد، و رابرت به مزرعه اش بازگشت. در همان تابستان او قول داد با مری کمبل ازدواج کند و او را به امریکا ببرد: قبل از اینکه آنها بتوانند دربارة این نقشه عملی انجام دهند، مری مرد؛ برنز در «مری هایلند» و «تقدیم به مری در بهشت» از او تجلیل کرد.
در سال پرحاصل 1786، او در کیلمارنوک نخستین جلد اشعارش را به نام خویش منتشر کرد. اشعارش را که احتمال داشت به کلیسا یا اخلاقیات مردم بربخورند حذف کرد؛ با لهجة اسکاتلندی خود، و توصیف مناظر آشنا، خوانندگان خویش را خشنود کرد، و دهقانان را با توصیف جزییات زندگیشان در قالب اشعار قابل درک خرسند ساخت. شاید هیچ شاعر دیگری اینچنین نسبت به حیواناتی که در تحمل بار روزانة مزارع با او شریکند، یا گوسفند بیگناهی که در بارش برف تند سرگشته است، یا موشی که به علت خیش کشاورزی که به سویش می آید از لانة خود بیرون رانده شده است همدردی نشان نداده باشد. مثلاً:
ولی، آقا موشه، تو تنها نیستی،
در اثبات اینکه دوراندیشی ممکن است بیهوده باشد،
بهترین نقشه هایی که موشها و انسانها طرح می کنند
اغلب اشتباه از آب درمی آیند.
ابیاتی که در پایان شعری تحت عنوان تقدیم به «شپشی که یک شپش دیگر را روی کلاه یک خانم در کلیسا می بیند» آورده است به صورت ضرب المثل در آمده اند:
آه، دیدن خودمان آنطور که دیگران ما را می بینند
چه قدرتی به ما می دهد.
برنز برای حصول اطمینان از اینکه کتاب کوچکش با حسن قبول رو به رو شود، قسمتی تحت عنوان «شنبه شب کلبه نشین» به آن افزود، که عبارت است از توصیف زارعی که پس از یک هفته کار سنگین استراحت می کند، همسر و اطفالش دور او جمع شده اند و هرکدام داستان روز خود را بازگو می کند؛ دختر ارشد با کمرویی دلدادة خجول خود را معرفی می کند؛ خانوادة خوشحال غذای سادة خود را با هم می خورند؛ پدر کتاب مقدس می خواند؛ و سپس همه با هم دعا می کنند. برنز به این تصویر دلپذیر قطعه ای تحت عنوان «اسکاتیا، عزیز من، خاک وطن من»

می افزاید و به میهن پرستی اسکاتلندی می افزاید. از 612 نسخه ای که به چاپ رسیدند، بجز سه نسخه، همه ظرف چهار هفته به فروش رسیدند و 20,000 لیره درآمد خالص برای برنز داشتند.
او در فکر آن بود که با پول فروش این کتاب هزینة سفر به امریکا را تأمین کند؛ ولی در عوض، آن را صرف توقفی در ادنبورگ کرد. او، که با یک اسب عاریتی در نوامبر 1786 پرسروصدا طبقة بالای اطاق آنها را اشغال کرده بودند. حسن قبول کتابش توسط منتقدان ادنبورگ درها را به رویش گشود. در طول یک فصل، بت اجتماع اشخاص ممتاز بود. سر والتر سکات وی را چنین توصیف کرد:
در سالهای 1786-1787، که برنز نخستین بار به ادنبورگ آمد، من پسر پانزدهساله ای بودم. ... یک روز او را در منزل مرحوم پروفسور فرگسن بزرگوار دیدم. در آنجا چند آقا که شهرت ادبی داشتند نیز حضور داشتند. ... او از نظر جسمانی نیرومند و سالم بود؛ پریدگی رنگش روستایی بود نه احمق وار؛ نوعی بیپیرایگی و سادگی توأم با وقار در او دیده می شد. ... صورتی بزرگ و چشمانی درشت و تیره داشت که به هنگام صحبت ... می درخشیدند ... در میان مردانی که بادانشترین افراد در دوران و در کشور خود بودند، اونظرات خود را با لحنی کاملاً محکم وی بدون کوچکترین جسارت بیان می کرد.
برنز تشویق شد که چاپ تازه ای از اشعار خود را، که به آن مطالب تازه ای افزوده بود، منتشر کند. او برای اینکه به کتاب جدیدش مایة بیشتری بدهد، درصدد برآمد یکی از آثار عمدة خود را به نام «گدایان خوشحال» که جرأت نکرده بود در مجلد چاپ کیلمارنوک بیاورد، در آن بگنجاند. این اثر، اجتماعی از ولگردان، فقیران، جنایتکاران، شاعران، ویولن نوازان، فواحش، و سربازان علیل و مفلوک را در آبجوفروشی ننسی گیبسن در موخلین توصیف می کرد. برنز از قول اینها بیپرده ترین زندگینامه های شخصی را که در آنها کوچکترین اثری از احساس ندامت دیده نمی شد نقل کرد و این معجون را با یک آواز جمعی مستانه به این شرح پایان داد:
آنها که در کنف حمایت قانونند پشیزی ارزش ندارند!
آزادی جشن با شکوهی است!
دادگاهها برای افراد جبون تأسیس شدند،
و کلیساها برای خوشایند کشیشان سر برآوردند.
هیو بلر، که مردی اهل فضل و واعظ بود، از فکر انتشار چنین بی اعتنایی عمدی نسبت به اصول تقوا ابراز اضطراب شدید کرد. برنز تسلیم شد و بعداً فراموش کرد که این شعر را نوشته است؛ یکی از دوستانش آن را حفظ کرد، و در 1799 این شعر به چاپ رسید.
ناشر ادنبورگ سه هزار نسخه از این اشعار را فروخت؛ و برنز 450 لیره سود خالص به دست آورد. برنز مادیانی خرید و در 5 مه 1787 به داخل هایلندز رفت و سپس از منطقة

توید گذشت تا انگلستان را از نزدیک لمس کند. در 9 ژوئن از خویشاوندان خود در ماسجیل دیدن کرد و سری هم به جین آرمر زد. جین بگرمی از او استقبال کرد و بار دیگر حامله شد. برنز پس از بازگشت به ادنبورگ با خانم اگنس ملهوز آشنا شد. این زن در سن هفدهسالگی بایک جراح اهل گلاسگو ازدواج کرده و در بیست و یک سالگی (1780) او را ترک کرده و اطفال خویش را با خود برده بود و با آبرومندی مقتصدانه در پایتخت زندگی می کرد. او برنز را به خانة خود دعوت کرد، برنز بلافاصله عاشق او شد. ظاهراً اگنس خود را تسلیم او نکرد، زیرا برنز به عشق خود نسبت به وی ادامه داد. آنها با یکدیگر نامه و شعر مبادله می کردند. برنز نوشته های خود را به نام «سیلوندر»، و اگنس هم نوشته های خود را «کلاریندا» امضا می کرد. در 1791 اگنس تصمیم گرفت نزد شوهرش برود و بار دیگر به او در ژامائیک بپیوندد؛ برنز به عنوان وداع خود، ابیات پرلطافتی به این شرح برایش فرستاد:
یک بوسة مشتاقانه، و سپس از هم جدا می شویم!
یک وداع، و سپس برای همیشه!
اگر ما چنین با عطوفت یکدیگر را دوست نداشته بودیم،
اگر ما چنین کور کورانه یکدیگر را دوست نداشته بودیم،
هرگز آشنا نشده و هرگز از هم جدا نمی شدیم،
هرگز شکسته دل نمی شدیم.
اگنس شوهر خود را دید که با یک زن پیشخدمت سیاهپوست زندگی می کند؛ لاجرم به ادنبورگ بازگشت.
برنز، که آتش تمنایش برای اگنس فرو ننشسته بود، در یک باشگاه محلی به جستجوی مصاحب و به خوشگذرانی پرداخت. این باشگاه «مدافعان کروچلن» نام داشت و از مردانی تشکیل شده بود که عهد کرده بودند از شهر خود دفاع کنند. در آنجا شراب و زن در حکم «لارس و پناتس»1 بودند، و آنچه زشت و شنیع بود حکمفرمایی می کرد. برنز برای آنها آوازهای قدیمی اسکاتلندی جمع آوری می کرد و دهها شعر از خود به آنها افزود. تعدادی از این اشعار، بینام و به طور محدود، در سال 1800 تحت عنوان موزهای سرخوش کالدونیا انتشار یافتند. عضویت برنز در این باشگاه، تحقیر آشکار وی نسبت به امتیازات طبقاتی، و صراحتش در ابراز نظرات افراطی در زمینة مذهب و سیاست بسرعت به حسن استقبال از وی در اجتماع ادنبورگ پایان داد.
او تلاش کرد شغلی به عنوان مأمور وصول مالیات به دست آورد؛ و چون بکرات اورا سر

1. لارس و پناتس: لارس یا لارها در دین روم، عنوان بعضی از ارواح یا خدایان؛ پناتس، در دین روم، گروهی از خدایان خانگی که رومیان قدیم آنها را به عنوان محافظ آذوقه می پرستیدند و به اتفاق لارس حامیان خانه شمرده می شدند. ـ م.

دواندند، خود را تسلیم تلاشی دیگر در زمینة کشاورزی کرد. در فوریة 1788 مزرعة الیس لند را، که در 8 کیلومتری دامفریس و حدود بیست کیلومتری کریگن پاتک قرار داشت، اجاره کرد. صاحب مزرعه، که صراحتاً خاک مزرعه را در «اسفناکترین وضع بیقوتی» توصیف می کرد، 300 لیره به شاعر قرض داد تا یک خانة دهقانی بسازد و مزرعه را حصار کشی کند. برنز می بایستی تاسه سال، هر سال 50 لیره، و پس از آن سالی 70 لیره بپردازد. در این ضمن جین آرمر دوقلو زایید (سوم مارس 1788)، ولی کمی بعد این دوقلوها مردند. قبل از 28 آوریل، برنز با او ازدواج کرد و جین با یک طفل زنده از چهار بچه ای که از او به دنیا آورده بود نزد او آمد تا باوفاداری، هم به عنوان همسر و هم به عنوان خانم خانه، در الیس لند به وی خدمت کند. او بچه ای دیگر برای برنز به دنیا آورد که برنز او را «‹ شاهکار› من در این نوع تولیدات، همانطور که تام اوشنتر شاخص کیفیت کار من در رشتة سیاسی است» نامید. در مارس 1791 برنز با آناپارک، که در یک میخانه در دامفریس پیشخدمت بود، روابط خصوصی برقرار کرد. در مارس 1791 آنا برای او بچه ای به دنیا آورد و جین این بچه را گرفت و با بچه های خود بزرگ کرد.
زندگی در الیس لند مشکل بود. با وصف این، برنز به نوشتن اشعار پرارزش ادامه داد. در آنجا وی به یک آواز قدیمی میخواری که «اولدلنگ ساین» نام داشت دو بند شعر معروف افزود. برنز آن قدر کار کرد که مانند پدرش از پای درآمد. وقتی در 14 ژوئیة 1788 به عنوان مأمور رسومات تعیین شد و توانست به اطراف کشورش سفر کند، بشکه های مشروبات را اندازه گیری، و اغذیه فروشیها، کارگاههای شمع سازی، و دباغیها را وارسی کند و نتیجه را به هیأت رسومات در ادنبورگ گزارش دهد، احساس خوشوقتی کرد. با آنکه وی اغلب با جان بارلیکورن به میخوارگی می پرداخت، ظاهراً هیأت را راضی نگاه می داشت. در نوامبر 1791 او مزرعة خود را باسود فروخت و با جین و سه بچه به خانه ای در دامفریس نقل مکان کرد.
برنز با رفت و آمد به میخانه ها، و با مست بر گشتنهایش به خانه و نزد جین صبور، مردم محترم شهر را از خود رنجانید. او کماکان شاعر بزرگی بود. ظرف آن پنج سال در دامفریس این اشعار را نوشت: «ای سواحل و شیبهای رود زیبای دون»، «اسکاتلندیهایی که همراه والس خون خود را ریخته اند»، «آه، عشق من به سرخی یک گل سرخ است». او که همسر خود را از نظر فکری یار و دمساز نمی یافت، با خانم فرانسیس دنلپ، که در عروق خود بقایایی از خون والس داشت، مکاتبه و گاهی دیدار می کرد. این خانم کوشید تا اخلاقیات و نوع کلماتی را که برنز به کار می برد تحت ضوابط معقولی درآورد، ولی این کار همیشه به سود ابیات برنز نبود. او از اسکناسهای 5 لیره ای که خانم فرانسیس گاه گاه برایش می فرستاد بیشتر قدرشناسی می کرد.
برنز با نظرات افراطی خود شغل خویش را به عنوان مأمور رسومات به خطر می انداخت. او در پانزده بند شعر عالی به جورج سوم گفت شر وزیران فاسد خود را کم کند، و به پرینس آو ویلز اندرز داد که اگر مایل است وارث تخت سلطنت شود، به عیاشی خود و خودمانی

بودن با چارلی [فاکس] پایان دهد. در نامه ای که به نشریة کورانت چاپ ادنبورگ نوشت، اعلامیة استقلال امریکا را مورد تحسین قرار داد. در 1789 هواخواه پرشور انقلاب فرانسه بود. در 1795، علیه تمایزات مبتنی برمقام، حملة شدیدی به این نحو انتشار داد:
آیا به خاطر فقر شرافتمندانه است
که انسان سرخودرا پایین افکند، و این جور چیزها؟
ما بردة جبون را نادیده می گیریم،
با همة اینها جرأت می کنیم فقیر باشیم.
با همة اینها و همة اینها،
رنجهای ما از نظر دور می مانند، و این جور چیزها.
مقام جز مهر اسکناس چیزی نیست،
مقام انسان جز طلا چیزی نیست.
شخص درستکار، با آنکه همیشه این قدر فقیر است،
با همة اینها، شاه مردان است.
شما دوست خود را می بینید که به او سرور می گویند،
با تبخیر راه می رود و خیره می شود، و این جور چیزها؛
با آنکه صدها نفر به دستور او به ستایش در می آیند،
با همة اینها، او جز یک آدم احمق چیزی نیست. ...
پس بیایید دعا کنیم که روزی برسد،
و با همة اینها چنین روزی خواهد رسید،
که شعور و ارزش در سراسر زمین
شاهد مقصود را در آغوش کشد، و این جور چیزها.
با همة اینها و همة اینها،
با همة اینها، آن روز دارد فرا می رسد
که افراد بشر در سراسر جهان،
با وجود این چیزها، برادر یکدیگر باشند.
به هیأت رسومات شکایت شد که شخصی چنین افراطی برای وارسی شمع سازیها و اندازه گیری بشکه های مشروب مناسب نیست، ولی اعضای هیأت او را به خاطر عشق به اسکاتلند و تمجیدی که از آن می کرد
بخشیدند. حقوق سالی 90 لیره ای که به او پرداخته می شد بسختی برای نان جو سیاه و آبجو وی کفاف می داد. او از نظر جنسی کماکان لجام گسیخته بود، و در 1793 خانم ماریا ریدل، که به «نیروی جذبة غیرقابل مقاومت» برنز اذعان داشت، از او بچه ای به دنیا آورد. باده گساری مکرر او سرانجام فکر و غرورش را ضعیف کرد. او هم مانند موتسارت، که در همان دهه زندگی می کرد، نامه های تکدی آمیز به دوستانش می فرستاد.

داستانهایی جریان داشت که وی مبتلا به سیفیلیس است، و یک روز صبح خیلی سرد در ژانویة 1796 او را دیدند که مست روی برف خوابیده است. این گزارشها، به عنوان عقایدی تأیید نشده، مورد انتقاد قرار گرفته اند، و پزشکان اسکاتلند آخرین بیماری برنز را تب روماتیسمی توصیف می کنند که به قلبش صدمه زد. او سه روز قبل از مرگ به پدرزنش چنین نوشت: «به خاطر خداوند، فوراً خانم آرمر را اینجا بفرستید. همسرم هر لحظه ممکن است به بستر زایمان برود. خدای مهربان! چه وضعی برایش پیش آمد، دختر بیچاره، بدون یک دوست!» سپس خودش بستری شد، و در 21 ژوئیة 1796 درگذشت. هنگامی که او را دفن می کردند، همسرش پسری به دنیا آورد. دوستان پولی برای مراقبت از همسرش جمع آوری کردند، و او، که از لحاظ استخوانبندی و قلب نیرومند بود، تا سال 1834 زندگی کرد.