گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
فصل سی و دوم
V – ادوارد گیبن


والپول به یکی از تاریخنویسان به نام رابرتسن نوشت: «تاریخنویسان خوب نادرترین نویسندگانند، و جای تعجبی هم نیست! سبک خوب نگارش امری خیلی عادی نیست؛ اطلاعات همه جانبه از آن هم نادرتر است؛ و اگر این دو در یک جا جمع شوند، چه سعادتی که بیغرضی هم به آنها افزوده شود!» گیبن به طور کامل واجد شرط آخر نبود، ولی تاسیت هم که تنها کسی بود که از میان تاریخنویسان می توانست همپای او باشد، همین وضع را داشت.
1- مرحلة آمادگی
گیبن شش زندگینامه از خود نوشت یا آغاز کرد؛ و اینها را وصی ادبی او، نخستین ارل آوشفیلد، به صورت خاطرات (1796)، به نحوی بسیار مرتبط ولی بیش از حد منقح، با یکدیگر ترکیب کرد. مدتی این «خاطرات» به نام خود زندگینامة او معروف بود. گیبن یک یادداشتهای روزانه نیز داشت که در 1761 آغاز شدند و تحت عناوین مختلف تا 28 ژانویة 1763 ادامه یافتند. این منابع اولیه برای ردگیری مراحل رشد و تکامل وی نسبتاً صحیح دانسته شده اند، مگر در مورد اصل و نسبت وی.
او هشت صفحه از نوشته های خود را صرف شرح جزییات دودمان والای خود کرد؛ شجره نامه شناسان بیرحم او را از این والاتباری محروم کرده اند. پدر بزرگش، ادوارد گیبن اول، جزو آن گروه از مدیران «شرکت دریای جنوب» بود که پس از ورشکست شدن در 1721، دستگیر شدند. از دارایی وی، که 106,543 لیره برآورد شده بود، همه غیر از 10,000 لیره ضبط شدند؛ وی، بنا به گفتة تاریخنویس (گیبن)، «بر روی این مبلغ بنای ثروت دیگری را پی ریزی کرد ... که از ثروت نخستین خیلی کسر نداشت.» او با ازدواج پسرش ادوارد دوم موافق نبود؛ بنابراین، در وصیتنامة وی قسمت عمدة ثروتش برای دخترانش یعنی کثرین و هستر به ارث گذارده شد. دختر کثرین با ادوارد الیت ازدواج کرد، که بعداً یک کرسی در پارلمنت برای ادوارد گیبن سوم خرید. هستر از جمله سرسپردگان ثروتمند ویلیام لا شد و با احتضار طولانی خود خواهر زادة خویش را ناراحت کرد. ادوارد دوم تحت تعلیم لاقرار داشت، مدرسة وینچستر و دانشگاه کیمبریج را به پایان رسانید، با جودیث پورتن ازدواج کرد، و صاحب هفت فرزند شد، که از آنها تنها ادوارد سوم از مرحلة طفولیت جان به دربرد.
او در 8 مه 1737 در پاتنی در ناحیة ساری به دنیا آمد. مادرش در 1747 بر اثر هفتمین بارداری خود درگذشت. پدرش به یک ملک روستایی در بریتن واقع در همپشر در 93 کیلومتری لندن نقل مکان کرد و این پسربچه را تحت مراقبت یکی از عمه هایش در خانة پدر بزرگ در پاتنی گذارد. پژوهشگر آینده در آنجا از کتابخانة مجهزخانه استفاده زیادی کرد. بیماریهای

مکرر سیر پیشرفت وی را در مدرسة وینچستر قطع می کردند، ولی او روزهای نقاهت خود را با مطالعة پراشتیاق – که بیشتر آن تاریخ، خصوصاً تاریخ خاور نزدیک، بود – پر می کرد. در خاطرات خود می گوید: «طولی نکشید که [حضرت] محمد[ص] و ساراسنها توجه مرا به خود معطوف داشتند؛ من از یک کتاب به کتابی دیگر کشانده می شدم، تا اینکه تاریخ مشرق زمین توجه مرا به خود معطوف داشت. پیش از اینکه به سن شانزدهسالگی برسم، آنچه را که امکان داشت به زبان انگلیسی دربارة اعراب، ایرانیها، تاتارها، و ترکها آموخت آموخته بودم.» فصول دلفریبی که وی دربارة محمد(ص) و خلفای راشدین و فتح قسطنطنیه نوشته است، از همین امر ناشی می شوند.
وقتی پانزده سال داشت، به کالج مگدلن در دانشگاه آکسفرد فرستاده شد. «من با ذخیره ای از دانش که می توانست یک مجتهد را به حیرت آورد، و میزانی از جهل که یک بچه مدرسه می توانست از آن شرم داشته باشد، وارد شدم.» او رنجورتر از آن بود که به ورزش بپردازد، و خجولتر از آنکه آزادانه با دانشجویان دیگر درآمیزد. ادوارد برای یک معلم با صلاحیت شاگرد مستعدی بود. ولی او که شوق یادگرفتن داشت، هیچ استادی که شوق یاددادن داشته باشد پیدا نکرد. بیشتر اعضای هیأت استادان اجازه می دادند که شاگردانشان اگر نخواهند، درسر درسها حاضر نشوند و وقت خود را صرف «وسوسه های بیکارگی» کنند. آنها ناشایستگیهای رفتار، معاشران ناباب، ساعات بیکارگی، مخارج بیرویة وی، و حتی سفرهای کوتاه او به باث یا لندن را به دیدة اغماض می نگریستند. ولی، به طوری که خودش می گوید، «من جوانتر و خجولتر از آن بودم که مانند یک دانشجوی مرد صفت آکسفرد، از میخانه ها و فاحشه خانه های کاونت گاردن لذت ببرم.»
اعضای هیأت استادان همگی روحانی بودند و مواد سی ونه گانة کلیسای انگلیکان را تدریس می کردند و از بدیهیات می دانستند. گیبن سر ستیزه جویی داشت و از معلمان خود سؤال می کرد. به نظروی، کتاب مقدس و تاریخ ادعای کلیسای کاتولیک را به داشتن مبدأ الاهی مورد تصدیق قرار می دادند. یکی از آشنایان کاتولیک وی کتابهای تردیدآوری، و در رأس آنها شرح آیین کاتولیک و تاریخ شقوق مختلف پروتستان اثر بوسوئه، را برایش تهیه کرد؛ این کتابها «باعث تغییر مذهب می شدند، و مطمئناً من با دستی شریف به زیر کشیده شدم.» با شتابی که ناشی از جوانیش بود، پیش یک کشیش کاتولیک اعتراف کرد و به کلیسای رم پیوست (8 ژوئن 1753).
ادوارد پدر خود را از این جریان آگاه ساخت، و از اینکه به خانة خود فراخوانده شد، تعجبی نکرد، زیرا دانشگاه آکسفرد هیچ دانشجوی کاتولیکی را نمی پذیرفت، و بنا به گفتة بلکستون، تغییر مذهب یک پروتستان به کیش کاتولیک رومی در حکم خیانت عظیمی بود. پدرش، که به این نحو آبرویش رفته بود، با شتاب این جوان را به لوزان فرستاد و ترتیبی

داد که وی پیش یک کشیش کالونی زندگی کند. در آنجا ادوارد در آغاز با حالت سرکشی توأم با ترشرویی زندگی می کرد. ولی آقای پاویلیار با آنکه اهل رواداری نبود، عطوفت داشت، و پسرک بتدریج با او گرم گرفت. علاوه بر آن، این کشیش در زمینة آثار کلاسیک دانشپژوه خوبی بود. گیبن خواندن و نوشتن فرانسه را به همان سهولت انگلیسی آموخت و آشنایی کامل با لاتینی به دست آورد. طولی نکشید که وی به خانواده های با فرهنگی راه یافت که آداب و صحبتشان برایش از آنچه دانشگاه آکسفرد به او عرضه داشته بود، ارزش آموزشی بیشتری داشتند. بتدریج که فرانسه اش بهتر می شد، نسیم خردگرایی (راسیونالیسم) فرانسه را، که به لوزان می وزید، احساس می کرد. هنگامی که فقط بیست سال از عمرش می گذشت (1757)، با احساس شعف، در نمایشهایی که ولتر در مونریون (واقع در همان نزدیکی) روی صحنه می آورد حضور می یافت. «من گاهی با بازیگران شام می خوردم.» ادوارد با ولتر آشنا شد و شروع به خواندن آثار وی کرد. او اثر ولتر را به نام رساله دربارة تاریخ عمومی (رساله در آداب و رسوم) که بتازگی منتشر شده بود خواند؛ غرق در روح القوانین مونتسکیو (1748) شد، و ملاحظاتی دربارة علل عظمت رومیان و انحطاط آنها (1734) نقطة شروع انحطاط و سقوط شد. به هر حال، نفوذ «فیلسوفان» فرانسه، به اضافة مطالعات وی در آثار هیوم و خداپرستان انگلستان، بنیان مسیحیت و کاتولیسیسم گیبن را ویران کرد، و پیروزی آقای پاویلیار از جهت «نهضت اصلاح دینی» بر اثر پذیرش پنهانی افکار دوران روشنگری توسط گیبن بی اثر شد.
برای گیبن، آشنایی با ولتر، و نیز با سوزان کورشو در یک سال (1757) می بایستی واقعه ای فرحبخش بوده باشد. سوزان بیست ساله، موطلایی، زیبا، و بشاش بود و در کراسی، در 5، 6 کیلومتری لوزان، با والدین پروتستان خود زندگی می کرد. او در «انجمن بهار» - انجمنی مرکب از گروهی پانزده یا بیست نفری از زنان جوان که در خانة یکدیگر جمع می شدند و می رقصیدند، نمایشنامه های کمدی اجرا می کردند، و به نحوی عاقلانه با مردان جوان راز و نیاز داشتند – از همه باروحتر و سرحالتر بود؛ گیبن با اطمینان می گوید که «دوشیزگی عفیف آنها هرگز با ذره ای بدنامی و سوءظن آلوده نشده بود.» به سخنان وی در این مورد گوش دهید:
در دیدارهای کوتاه مادموازل کورشو از بعضی از خویشاوندانش در لوزان، لطافت طبع، زیبایی، و دانش وی مورد تحسین همگان بود. خبر وجود چنین اعجوبه ای کنجکاوی مرا تحریک کرد. من او را دیدم و به وی علاقه مند شدم. او را فاضل بدون فضل فروشی، در صحبت با روح، از نظر عواطف منزه، و از نظر آداب برازنده یافتم. ... او ثروت زیادی نداشت، ولی خانواده اش محترم بود، و به من اجازه داد که دو یا سه بار در منزل پدرش از وی دیدار کنم. در آنجا ایام خوشی راگذراندم؛ ... والدینش این ارتباط را به نحوی شرافتمندانه تشویق می کردند. من عنان رؤیای سعادت خویش را رها کردم.
ظاهراً آنها در نوامبر 1757 رسماً نامزد شدند. ولی رضایت سوزان مشروط به این بود که گیبن قول دهد در سویس زندگی کند.

در خلال این احوال، پدر گیبن به اطمینان اینکه پسرش اینک پروتستان خوبی است، از او خواست به موطن خود بازگردد و نقشه هایی را که برایش ریخته بود بشنود. گیبن شوقی به بازگشت نداشت، زیرا پدرش همسر دومی اختیار کرده بود؛ ولی اطاعت کرد و در 5 مه 1758 به لندن رسید. «طولی نکشید که من متوجه شدم پدرم حاضر نیست حتی صحبت این وصلت عجیب را بشنود، و من هم بدون رضایت وی بیپول و عاجز بودم. پس از مبارزه ای دردناک، تسلیم سرنوشتم شدم: به عنوان یک دلداده آه کشیدم، و به عنوان یک پسر اطاعت کردم.» او حسرت خود را به وسیلة نامه ای به تاریخ 24 اوت به اطلاع سوزان رسانید. پدرش یک مقرری سالانه به مبلغ 300 لیره برایش تعیین کرد. زن پدرش با نیاوردن بچه، حس حقشناسی وی را نسبت به خود جلب کرد و طولی نکشید که گیبن محبتی نسبت به وی یافت. او مقدار زیادی از درآمد خود را صرف کتاب می کرد، و «بتدریج کتابخانه ای دارای کتابهای متعدد و گزیده تشکیل دادم که شالودة آثار و بهترین تسلای زندگیم بود.»
او نوشتن اثری به نام رساله دربارة مطالعة ادبیات را، که در لوزان شروع کرده بود، در بریتن (که تابستانهای خود را در آنجا می گذراند) به پایان رسانید. این اثر در 1761 در لندن، و در 1762 در ژنو منتشر شد؛ چون به فرانسه نوشته شده بود و بیشتر با ادبیات و فلسفة فرانسه سروکار داشت، در انگلستان هیجانی ایجاد نکرد، ولی در قارة اروپا به عنوان موفقیتی بسیار قابل توجه از ناحیة جوانی بیست و دو ساله مورد استقبال قرار گرفت. مطالعة ادبیات اندیشه های قابل توجهی دربارة تاریخنویسی داشت. «تاریخ امپراطوریها عبارت است از تاریخ بدبختی بشر. تاریخ دانش عبارت است از تاریخ عظمت و خوشبختی او. یک سلسله ملاحظات، مطالعه از نوع دوم را در انظار فلاسفه ارزشمند می دارد.» به این ترتیب، «اگر فلاسفه همیشه تاریخنویس نیستند، آنچه از همه چیز کمتر مطلوب است این است که تاریخنویسان فیلسوف باشند.» گیبن در خاطرات خود افزود: «من از نخستین ادوار جوانی خود آرزو داشتم که در نقش یک تاریخنویس ظاهر شوم.» او برای یافتن موضوعی که دارای استعداد بحث از دید فلسفی و ادبی و همچنین تاریخی باشد، به این در و آن در زد. در قرن هجدهم تاریخ ادعایی در این مورد نداشت که به صورت یک علم باشد، بلکه آرزوی آن را داشت که به صورت هنر باشد. گیبن حس می کرد که وی مایل است هم به عنوان یک فیلسوف و هم به عنوان یک هنرمند تاریخ بنویسد، یعنی با موضوعهای بزرگ در دیدگاهی بزرگ سروکار داشته باشد و به هرج و مرج مطالب موجود ارزش فلسفی و قوارة هنرمندانه ای ببخشد.
ناگهان وی از دانشپژوهی به میدان عمل خوانده شد. طی «جنگ هفتساله» انگلستان بکرات در خطرات حمله از ناحیة فرانسه قرار گرفت. برای آماده بودن در برابر چنین وضع اضطراری، طبقة متمکن انگلستان یک نیروی مسلح داخلی (میلیشیا) برای دفاع علیه حمله یا شورش تشکیل داد. تنها اشخاص صاحب ملک می توانستند به عنوان افسر در آن خدمت کنند. در ماه ژوئن 1759

گیبن مهین و کهین با درجة سرگردی و سروانی به خدمت گمارده شدند. ادوارد سوم در ژوئن 1760 به گروهان خود پیوست. به طور منقطع تا دسامبر 1762 در آن ماند، و در این مدت از یک اردوگاه به اردوگاهی دیگر می رفت. او برای زندگی نظامی مناسب نبود، و «از مصاحبانی که نه دانش فضلا و نه نزاکت آقاها را داشتند، خسته شد». در بحبوحة زندگی نظامی خود متوجه شد که کیسة بیضه اش آب آورده و بزرگ شده است. «امروز [6 سپتامبر 1762] ناچار شدم با آقای اندروز، که یک جراح است، دربارة یک ناراحتی که مدتی دربارة آن اهمال کرده بودم مشورت کنم؛ این ناراحتی عبارت بود از ورم بیضة چپم که تهدید به آن می کرد که به صورتی وخیم درآید.» از او خون گرفته شد و به او دارو داده شد، ولی تنها تسکین موقت برایش حاصل شد. این ورم بیضه آنقدر او را عذاب داد که باعث مرگش شد.
در 25 ژانویة 1863 وی عازم گردش در قارة اروپا شد. مدتی در پاریس توقف کرد و در آنجا باد/ آلامبر، دیدرو، رنال، و دیگر ستارگان جنبش روشنگری آشنا شد. «هفته ای چهار بار ... من در سرمیزهای میهمان نواز مادام ژوفرن و مادام بوکاژ و هلوسیوس و بارون د/ اولباک مشهور جا داشتم. ... مدت چهارده هفته بدون اینکه متوجه شوم، سپری شد؛ ولی اگر از خود دارای استقلال و ثروت بودم، اقامت خود را در پاریس طولانیتر و شاید محلش را همانجا تعیین می کردم.»
در مه 1763 وی به لوزان رسید، و تقریباً مدت یکسال در آنجا ماند. او مادموازل کورشو را دید؛ ولی چون دید دور و برش را مردان دیگر گرفته اند، تلاشی نکرد دوستی خود را با وی تجدید کند. او معترف است که طی این توقف دوم در سویس، «عادات مکتسبه طی خدمت در نیروهای مسلح داخلی، و سرمشقی که هموطنانم ارائه می کردند، مرا به زیاده رویهای پرسروصدایی واداشت؛ و پیش از عزیمتم، من حقاً نظر عمومیی را که در ایام بهتری از عمرم به دست آورده بودم، از دست دادم.» او مبالغ قابل توجهی در قمار باخت. ولی به مطالعات خود و آماده کردن خویش برای ایتالیا ادامه می داد، و غرق مطالعه دربارة مدالها و سکه های قدیمی و سفرنامه ها و نقشه ها شد.
در آوریل 1764 از کوههای آلپ گذشت، سه ماه در فلورانس گذراند، و سپس به رم رفت. یک اسکاتلندی مقیم ایتالیا، «در تلاش روزانة هجده هفته ای»، او را در میان بقایای آثار عتیق راهنمایی کرد. «در پانزدهم اکتبر 1764 در رم بود که من، همانطور که در میان ویرانه های تپة کاپیتول نشسته و در حالی که راهبان پابرهنه در معبد یوپیتر به خواندن دعای شامگاهی مشغول بودند، غرق در تفکر بودم، فکر نوشتن دربارة انحطاط و سقوط این شهر نخستین بار به ذهنم راه یافت، ولی نقشة اولیة من محدود به انحطاط شهر بود نه امپراطوری.» او بر این عقیده شد که آن از هم پاشیدگی مصیبتبار «بزرگترین و شاید دهشتناکترین صحنه در تاریخ بشریت» بود. پس از دیدار از ناپل، پادوا، ونیز، ویچنتسا، و ورونا از راه تورن، لیون، و پاریس

(«دو هفتة سعادتبار دیگر») به لندن بازگشت (25 ژوئن 1765).
او، که در این هنگام بیشتر وقت خود را در بریتن می گذراند، توجهش را به نوشتن کتابی دربارة تاریخ سویس (به زبان فرانسه) معطوف داشت. هیوم، که دستنوشتة آن را در لندن دید، در تاریخ 24 اکتبر 1767 نامه ای به گیبن نوشت و از او تقاضا کرد از زبان انگلیسی استفاده کند، و پیش بینی کرد که طولی نخواهد کشید که زبان انگلیسی از نظر دامنه و نفوذ بر زبان فرانسه پیشی خواهد گرفت؛ علاوه برآن، وی به گیبن هشدار داد که استفادة وی از زبان فرانسه اورا «به سبکی شاعرانه تر و مجازتر و پر آب و رنگتر از «زبان ما در نوشتن آثار تاریخی» سوق داده است.» گیبن بعداً اعتراف کرد: «عادات دیرینة من ... مرا تشویق می کردند که برای قارة اروپا به زبان فرانسه بنویسم، ولی خودم متوجه بودم که سبک نگارشم، که بالاتر از نثر و پایینتر از نظم بود، به خطابه ای مطول و پر طمطراق نزول شأن یافته است.»
پدرش در 10 نوامبر 1770 درگذشت و ثروتی بزرگ برایش به ارث گذارد. وی در اکتبر 1772 لندن را اقامتگاه دایمی خود قرار داد. «هنوز در خانه و کتابخانة خود مستقر نشده بودم که دست به کار جلد اول تاریخ خود شدم.» او سرگرمیهای بسیاری برخود مجاز می داشت: عصرها در خانة وایت، حضور در «باشگاه» جانسن، و مسافرت به برایتن، باث، و پاریس. در 1774 از یکی از باروهای اختصاصی که تحت نفوذ یکی از بستگانش بود به نمایندگی پارلمنت انتخاب شد. در مذاکرات مجلس عوام ساکت می ماند. در 25 فوریة 1775 نوشت: «من هنوز لب به سخن نگشوده ام؛ سخن گفتن عظیمتر از آن است که من تصور می کردم؛ سخنرانان بزرگ مرا آکنده از یأس، و سخنرانان بد آکنده از وحشت می کنند؛» ولی افزود که «هشت اجلاسیه ای که من در پارلمنت شرکت کردم برای من در حکم آموزشگاهی برای احتیاط و دوراندیشی مدنی، یعنی نخستین و ضروریترین خاصیت تاریخنویس بودند.» او، که در اطرافش بحث و مشاجره دربارة امریکا جریان داشت، مرتباً به سود سیاست دولت رأی می داد. در سال 1779 اثری به نام خاطرات توجیهی خطاب به مردم فرانسه منتشر کرد که در آن نظر و نحوة توجیه انگلستان در مورد مستعمرات شورشی آن کشور ارائه شده بود. به عنوان پاداش این عمل خود، به عضویت «هیأت مدیرة تجارت و مستعمرات» - که سالی 750 لیره برایش درآمد داشت – منصوب شد. فاکس وی را متهم کرد که از همان نوع فساد سیاسی استفاده می کند که خود وی آن را به عنوان یکی از علل انحطاط روم قلمداد کرده بود. ظریف طبعان می گفتند جورج سوم گیبن را خریده است که مبادا او تاریخ انحطاط و سقوط امپراطوری انگلستان را نیز بنویسد.
2- کتاب
پس از 1772 توجه اصلی گیبن معطوف به تاریخش بود، و برایش مشکل می نمود که دربارة چیز دیگری به طور جدی فکر کند. اومی گوید: «پیش از اینکه بتوانم به حد وسطی

میان شرح بیروح وقایع و خطابة پرطمطراق برسم، آزمایشهای بسیاری انجام شدند. فصل اول را سه بار، و فصول دوم و سوم را دوبار نوشتم تا به قدر کافی از نتیجة آنها رضایت یافتم.» او مصمم بود که تاریخ خود را به صورت یک اثر ادبی در آورد.
در 1775 گیبن دستنوشتة شانزده فصل نخست را به یک ناشر ارائه کرد، و ناشر از قبول آن به عنوان اینکه مستلزم قیمت سنگینی است، امتناع ورزید. دو کتابفروش دیگر به نامهای تامس کالدول و ویلیام ستران برای به خطر انداختن سرمایه های خود با هم شریک شدند تا جلد اول انحطاط و سقوط امپراطوری روم را به چاپ برسانند (17 فوریة 1776). با آنکه قیمت آن یک گینی (شاید حدود 26 دلار) تعیین شده بود، یک هزار نسخه ای که از آن چاپ شده بود تا 26 مارس به فروش رسیدند. طبع دیگر به تعداد یک هزار و پانصد نسخه که در سوم ژوئن منتشر شد، ظرف سه روز کلا فروش رفت. گیبن می گوید: «کتاب من روی میز کار هر مرد و روی میز آرایش تقریباً هر زن بود.» دنیایی ادبی، که معمولاً حسادتهای ناشی از دسته بندیها آن را به گروههای مختلف تقسیم می کرد، در تمجید از آن هماواز شد. ویلیام رابرتسن کتباً تمجیدهای بلندنظرانه ای از آن کرد؛ هیوم در این سال که آخرین سال عمر وی بود، نامه ای به نویسندة آن نوشت که به گفتة گیبن «بیش از ادای حق زحمت ده سال بود».
هوریس والپول روز پس از انتشار کتاب به ویلیام میسن گفت: «ببین، یک اثر واقعاً درجه اول انتشار یافته است.»
این کتاب به نحوی منطقی و شجاعانه، با سه فصل فاضلانه در شرح جزییات حدود و ثغور جغرافیایی، سازمان نظامی، ساختمان اجتماعی، و سازمان حقوقی امپراطوری روم و به هنگام مرگ مارکوس آورلیوس (180م) آغاز می شد. گیبن احساس می کرد که هشتاد و چهار سال ماقبل آن شاهد نقطة اوج امپراطوری در زمینة لیاقت مأموران رسمی و رضایت عمومی بود.
اگر از کسی خواسته شود که آن دوران از تاریخ جهان را تعیین کند که طی آن وضع نژاد بشر از همه وقت سعادتبارتر و مرفهتر بود، او بدون تردید از آن دورانی نام خواهد برد که از مرگ دومیتیانوس[96م] تا به تخت نشستن کومودوس [180م] ادامه داشت. قلمرو وسیع امپراطوری روم از راه قدرت مطلق تحت رهبری فضیلت و خردمندی اداره می شد. ارتشها با دست نیرومند ولی ملایم چهار امپراطور پی در پی، که خصوصیات اخلاقی و قدرتشان احترام غیر ارادی جلب می کرد، تحت تسلط و محدودیت نگاه داشته می شدند. تشکیلات دستگاه اداری غیر نظامی توسط نروا، ترایانوس، هادریانوس، و آنتونینها، که از داشتن سیمای آزادیخواهانه خرسند بودند و از پنداشتن خود به عنوان مجریان مسئول قوانین احساس خوشی می کردند، بدقت حفظ شدند. ... زحمات این پادشاهان، بیش از حد انتظار، به وسیلة احساس غرور صدیقانه از فضیلت، و شعف بسیار مطبوع ناشی از مشاهدة سعادت همگانی، که خودشان موجد و مبتکر آن بودند، جبران می شد،
ولی گیبن به عدم ثبات سعادتی که اجباراً به خصوصیات اخلاقی یک فرد واحد متکی بود

وقوف داشت و می گفت: «شاید آن لحظة مرگبار نزدیک می شد که یک جوان بی بندوبار یا یک حاکم مستبد حسود ... از آن قدرت مطلق سوء استفاده کند.» او می گفت که امپراطور خوب از طریق نظام سلطنتی اختیاری انتخاب شده بودند؛ و هر حکمران اختیارات و قدرت خود را به یکی از اعضای منتخب و آموزش یافتة ملازمان خود منتقل می کرد. مارکوس آورلیوس اجازه داد که قدرت امپراطوری به پسر بی ارزشش کومودوس برسد. گیبن به تخت نشستن این پادشاه را تاریخ آغاز انحطاط می دانست.
گیبن عقیده داشت که پیدایش مسیحیت به این انحطاط کمک کرده بود. در اینجا، وی از پیروی از راهی که مونتسکیو در پیش گرفته و در اثر خود به نام عظمت و انحطاط رومیان از این مقوله سخنی به میان نیاورده بود دست کشید، و در عوض از نظر ولتر پیروی کرد. نحوة تفکر او کاملاً جنبة بررسی فکری داشت. او نسبت به جذبة رازورانه یا ایمان آکنده از امید همدردی خاصی احساس نمی کرد، و نظر خود را در قطعه ای که دارای طعم ولتری است چنین بیان داشت: «شیوه های گوناگون پرستشی که در دنیای رومیان حکمفرما بود همگی توسط مردم به یکسان صادق؛ توسط فلاسفه به یکسان کاذب، و توسط قضات به یکسان مفید دانسته می شدند. و به این ترتیب بود که آزادی مذهبی توافق مذهبی ایجاد کرد.» گیبن معمولاً از ابراز هرگونه خصومت مستقیم نسبت به مسیحیت احتراز می کرد. هنوز در کتابهای قانون انگلستان قوانینی بودند که چنین ابراز خصومتی را گناهی بزرگ می شمردند، مانند: «اگر کسی که به مذهب مسیحیت تعلیم یافته باشد ... به طور کتبی منکر واقعیت مذهب مسیحیت شود، برای تکرار ارتکاب جرم ... به سه سال زندان بدون کفالت محکوم خواهدشد.» گیبن برای اجتناب از چنین ناراحتی، القای زیرکانه و تمسخر قابل درک را به عنوان عناصر سبک نگارش خود به وجود آورد. او با کمال دقت متذکر شد که وارد بحث در منابع اولیه و مافوق طبیعی مسیحیت نخواهد شد، بلکه عوامل ثانوی و طبیعی مبدأ، رشد، و توسعة آن را مورد بحث قرار خواهند داد. او از میان این عوامل ثانوی، فهرستی از «اخلاقیات منزه و سختگیرانة مسیحیان» در نخستین قرن حیات خود تهیه کرد، ولی تعصب انعطاف ناپذیر (و اگر بتوانیم این اصطلاح را به کار بریم، عاری از گذشت) مسیحیان را به عنوان یک علت دیگر به این فهرست افزود.
وی در حالی که از «پیوستگی و انضباط جامعة مسیحی» تمجید می کرد، متذکر شد که «این جامعه بتدریج یک کشور مستقل و روبه گسترش در قلب امپراطوری روم به وجود می آورد.» بر روی هم، وی پیشرفت اولیة مسیحیت را از یک معجزه به یک جریان طبیعی تحویل کرد، و این پدیده را از الاهیات به تاریخ تغییر مکان داد.
چگونه مسیحیت باعث انحطاط روم شده بود؟ نخست با سست کردن ایمان مردم به مذهب رسمی، و به این ترتیب ویران کردن بنیان دولتی که آن مذهب از آن پشتیبانی و تقدیس می کرد. [البته این درست همان استدلالی بود که علمای الاهیات علیه «فیلسوفان» فرانسه به کار می بردند.]

حکومت روم به مسیحیان با عنوان اینکه یک انجمن پنهانی مخالف خدمت نظام تشکیل داده و مردم را از کارهای مفید به تمرکز بر روی رستگاری آسمانی منحرف می داشتند، اعتمادی نداشت. (به عقیدة گیبن، راهبان اشخاص بیکاره ای بودند که گدایی و دعا خواندن را از کار کردن آسانتر می یافتند.) فرقه های دیگر را از این نظر امکان داشت تحمل کرد که وحدت ملت را به مخاطره نمی انداختند؛ مسیحیان تنها فرقة جدیدی بودند که همة فرقه های دیگر را به عنوان اینکه منحرف و معلونند، مورد حمله قرار می دادند و آشکارا سقوط بابل (یعنی روم) را پیش بینی می کردند. گیبن قسمت برزگی از این تعصب را به مبدأ یهودی مسیحیت نسبت می داد، و در محکوم داشتن یهودیان در مراحل مختلف وقایعنگاری خود را تاسیت پیروی کرد. او قصد داشت که آزار و اذیت مسیحیان توسط نرون را در واقع به عنوان آزار و اذیت یهودیان تعبیر کند؛ این نظریه امروز پشتیبانی ندارد. او، با موفقیت بیشتر، از عقیدة ولتر دایر بر کاهش تعداد مسیحیانی که توسط حکومت روم شهید شدند پیروی کرد و آنها را حداکثر دو هزار نفر دانست؛ و با ولتر همعقیده بود که «مسیحیان در طی نفاقهای داخلی خود [از زمان قسطنطین] صدماتی بمراتب بزرگتر از آنچه که از تعصب بی ایمانان کشیده اند، به یکدیگر وارد کرده اند؛ و کلیسای رم از امپراطوریی که با حیله و تزویر به جنگ آورده بود با شدت عمل و خشونت دفاع می کرد.»
این فصول (پانزدهم تا هفدهم) آخر جلد اول پاسخهای بسیاری برانگیختند که در آنها گیبن به عدم صحت اظهارات، بی انصافی، یا عدم خلوص نیت متهم شده بود. او در حالی که عجالتاً منتقدان خود را نادیده می گرفت، برای گذراندن یک تعطیلات طولانی به پاریس رفت (مه تا نوامبر 1777). سوزان کورشو، که همسر ژاک نکر بانکدار و وزیر دارایی فرانسه شده بود، او را به منزل دعوت کرد. سوزان در این هنگام چنان وضع راحتی داشت که از اینکه گیبن به «عنوان یک دلداده آه کشیده، و به عنوان یک پسر اطاعت کرده بود» احساس رنجش نمی کرد؛ و آقای نکر، که خیلی از حسادت دور بود، اغلب دلدادگان پیشین را تنها می گذاشت و خودش سرکار یا به بستر می رفت. گیبن شکایت داشت: «آیا آنها می توانستند به نحوی از این بیرحمانه تر به من توهین کنند؟ چه احساس امنیت وقیحانه ای!» دختر سوزان به نام ژرمن (که بعدها مادام دو ستال شد) گیبن را مصاحبی چنان مطبوع یافت که (به سن یازدهسالگی) هنر شکوفان زنانة خود را دربارة او آزمایش کرد و حاضر شد با او ازدواج کند تا او را در خانوادة خود نگاه دارد. گیبن در خانة نکر با امپراطور یوزف دوم آشنایی یافت؛ در ورسای به لویی شانزدهم، که گفته می شد در ترجمة جلد اول کتاب گیبن به فرانسه دست داشته است، معرفی شد. در سالونها برایش میهمانی داده می شد، خصوصاً توسط مادام دو دفان که وی را «ملایم طبع ... با نزاکت، و تقریباً از همة کسانی که من میان آنان زندگی می کنم، برتر» یافت، ولی سبک گیبن را «خطابی، نطاقانه» و «به لحن لطیف طبعان حرفه ای ما» اعلام داشت. او دعوتی را که بنجمین فرانکلین

از وی کرده بود، با ارسال یک کارت، رد کرد و گفت با آنکه وی فرستادة امریکا را به عنوان یک مرد و یک فیلسوف مورد احترام قرار می داد، نمی توانست صحبت با یک تبعة شورشی را با وظایف خود نسبت به پادشاه خویش سازش دهد. فرانکلین پاسخ داد که وی چنان ارزش و احترامی برای این تاریخنویس قایل است که اگر روزی گیبن به فکر تهیة کتابی دربارة انحطاط و سقوط امپراطوری بریتانیا بیفتد، او با کمال میل مطالب مرتبط به موضوع را در اختیارش خواهد گذارد.
گیبن پس از بازگشت به لندن، پاسخی برای منتقدان خود آماده کرد که نام آن را چنین گذاشت: اثبات حقانیت قسمتهایی در فصول پانزدهم تاریخ انحطاط و سقوط امپراطوری روم (1779). او به اختصار و از روی نزاکت به مخالفان مذهبی خود پرداخت، ولی در مورد هنری دیویز، جوان بیست و یک ساله ای که طی 284 صفحه گیبن را به موارد عدم صحت متهم کرده بود، خلق و خویی حدوداً تندیافت. تاریخنویس به پاره ای اشتباهات اعتراف کرد، ولی منکر «ارائة ناصحیح عمدی، اشتباهات آشکار، و دزدی ادبی ولئیمانه شد.» اثبات حقانیت به عنوان جوابگویی موفقیت آمیزی مورد قبول عموم قرار گرفت. گیبن دیگر به انتقادهایی که از وی می شد، مگر به طور تصادفی در خاطرات خود، جواب نداد؛ ولی در جلدهای بعدی کتابش جایی برای تحسینهای تسکین دهند ه ای نسبت به مسیحیت یافت.
از دست رفتن کرسی وی در پارلمنت (اول سپتامبر 1780) باعث تسریع در نوشتنش شد. جلدهای دوم و سوم تاریخ در اول مارس 1781 منتشر شدند. این دو جلد با استقبال بی سر و صدایی روبه رو شدند. در این جلدها حملات بربرها به صورت داستان کهنه ای در آورده شدند، و بحثهای مطول و ماهرانه اش دربارة بدعتگذاریهایی که در قرون چهارم و پنجم کلیسای مسیحیت را به هیجان آورده بودند برای نسلی که از شکاکان دنیادوست تشکیل شده بود جالب نبودند. گیبن یک نسخة قبلی از جلد دوم را برای هوریس والپول فرستاده بود. او در میدان بار کلی از والپول دیدن کرد، و وقتی به او گفته شد «در این جلد آن قدر دربارة پیروان آیین آریوس، ائونومیوسی، و نیمه پلاگیوسیان مطلب هست که ... با آنکه شما جریان را به آن خوبی که امکان داشت نوشته شود نوشته اید، من بیم دارم که کمتر کسی حوصلة خواندن آن را داشته باشد» او افسرده خاطر شد. والپول نوشت: «از آن ساعت تا این ساعت هرگز اورا ندیده ام، هر چند که در گذشته او هفته ای یک یا دوبار به من سر می زد.» گیبن بعدها با والپول همعقیده شد.
جلد دوم هنگامی که قسطنطین در صف مقدم قرار گرفت، به وجود آمد. گیبن این تغییر مذهب معروف را به عنوان یک عمل سیاستمدارانه تعبیر کرد. امپراطور متوجه شده بود که «نحوة عمل عاقلانه ترین قوانین، ناکامل و متزلزل است. این قوانین بندرت فضلت برمی انگیزند، و همیشه نمی توانند جلورذیلت را بگیرند.» در بجبوحة هرج و مرج اخلاقیات، اقتصاد، و حکومت در امپراطوری از هم گسیخته، «یک داور دوراندیش می توانست با مسرت خاطر ناظر پیشرفت

مذهبی باشد که در میان مردم یک نظام اخلاقی منزه، خیراندیش، و همگانی به وجود می آورد، با هر وظیفه و هر وضع زندگی سازگار بود، به عنوان اراده و دلیل وجود خدای متعال توصیه می شد، و پاداش و جزای جاودانی نیروی بیشتری می یافت. به عبارت دیگر، قسطنطین متوجه شد که کمک یک مذهب مافوق طبیعی کمکی ارزشمند به اصول اخلاقی، نظم اجتماعی، و حکومت خواهد بود.» سپس گیبن یکصدو پنجاه صفحة فصیح و عاری از جانبداری درباره یولیانوس کافر به رشتة تحریر درآورد.
او فصل سی وهشتم و جلد سوم را با یادداشتی در تمجید از علاقة بی آلایش و بلندمنشانة جورج سوم به علم و بشریت پایان داد. در ماه ژوئن 1781، به کمک لرد نورث، گیبن دوباره به عضویت پارلمنت انتخاب شد و در آنجا حمایت خود را از دولت از سرگرفت. سقوط لرد نورث (1782) به هیأت مدیرة تجارت، و شغل گیبن در آن، پایان داد. گیبن در این باره می گوید: «یک حقوق راحت سالی 750 لیره از من سلب شد.» وقتی لرد نورث در دولت ائتلافی مقامی به دست آورد (1783)، گیبن تقاضای شغل بیمسئولیت دیگری کرد، ولی نصیبی نیافت. «بدون درآمد اضافی، و با توجه به موازین دوراندیشی، نمی توانستم برای مدتی زیاد به شیوة خرجی که به آن عادت کرده بودم ادامه دهم.» اوحساب کرد که می تواند در لوزان از عهده چنین خرجی برآید، زیرا در آنجا قوة خرید لیره هایش دو برابر لندن بود. از کرسی خود در پارلمنت دست کشید، همة اثاثة غیر شخصی خود غیر از کتابخانه اش را فروخت، و در 15 سپتامبر 1783 از لندن و از «دود و ثروت و سروصدای» آن عازم لوزان شد. در آنجا یک خانة مجلل راحت را با دوست قدیمی خود جورج دیوردن شریک شد. «به جای اینکه به یک حیاط سنگفرش شده به مساحت دوازده پا نگاه کنم، منظره ای بی حد و حصر از دره و کوه و آب در اختیار دارم.» دو هزار کتابش پس از قدری تأخیر به او رسیدند، و او مشغول تهیة جلد چهارم شد.
در ابتدا قصدداشت که انحطاط و سقوط را با تسخیر رم در 476 میلادی پایان دهد. ولی پس از انتشار جلد سوم، «تمایل به آن کار روزانه و دنباله گیری فعالانه ای که به هر کتاب ارزش و به هر تحقیق هدفی می بخشید در من آغاز شد.» او تصمیم گرفت «امپراطوری روم» را هم به معنای امپراطوری شرقی و هم امپراطوری غربی تعبیر کند. و وقایعنگاری خود را تا زمان انهدام حکومت بیزانس بر اثر فتح قسطنطنیه توسط ترکان در سال 1453 ادامه دهد. بنابراین، یک هزار سال به دورنمای تاریخی خود افزود و به صدها موضوع تازه، که مستلزم پژوهشی پر زحمت بود، پرداخت.
جلد چهارم حاوی فصول استادانه ای دربارة یوستینیانوس و بلیزاریوس، یک فصل دربارة قوانین روم، که مورد تمجید بسیار حقوقدانان قرار گرفت، و یک فصل کسل کننده دربارة جدالهای بیشتر در داخل الاهیات مسیحی بود. والپول نوشت: «ای کاش آقای گیبن هرگز

دربارة پیروان مذهب وحدت طبیعت، نسطوریان، یا احمقهایی از این قبیل چیزی نشنیده بود.» در جلد پنجم، گیبن با تسکین خاطری آشکار به پیدایش [حضرت] محمد [ص] و تسخیر امپراطوری روم شرقی به دست اعراب پرداخت، و در مورد پیامبر و خلفای جنگجو، همة ادراک بینظرانه ای را که در مورد مسیحیت از او دور شده بود ارزانی داشت. در جلد ششم، جنگهای صلیبی موضوع هیجان آور دیگری به او دادند، و فتح قسطنطنیه به دست سلطان محمد فاتح اثر وی را به حد اعلا و نقطة اوج رسانید.
در فصل آخر، همة تلاشهای خود را در یک جملة معروف خلاصه کرد و گفت: «من پیروزی بربریت و مذهب را توصیف کرده ام.» او مانند ولتر، معلم رسماً اعلام نشده اش، در قرون وسطی چیزی جز عدم رشد و خرافات نمی دید. وضع مخروبة روم در 1430 میلادی را مجسم کرد و نوحه سرایی پودجو نویسندة ایتالیایی јǠبه این ترتیب نقل کرد: «این منظرة جهان چقدر سقوط کرده، چقدر تغییر یافته، و چقدر سیمای آن از میان برده شده است!»- انهدام یا درهم ریختن بناها و هنر کلاسیک، فوروم رم که روی آن علف هرزه روییده و چراگاه گاوها و ΙșظǘǠشده بود. گیبن با لحنی غمبار به بحث خود چنین پایان داد: «در میان ویرانه های کاپیتول بود که فکر ایجاد اثری به مغزی خطور کرد که نزدیک بیست سال از عمر مرا به خود مشغول داشته و به کار گرفته است. اثری که هرقدر از نظر آرزوهای خودم ناکافی باشد، من آن را سرانجام در اختیار کنجکاوی و قضاوت بیطرفانة عموم قرار می دهم.» و او در خاطرات خود آن ساعت آسودگی خاطر را که توأم با ǘ͘ӘǘӘǘʠمتضاد بود چنین توصیف کرد:
شب 27 ژوئن 1787 ... میان ساعات یازده و دوازده بود که من آخرین سطور صفحه را در یک خانة تابستانی در باغ خود نوشتم. پس از اینکه قلم خود را زمین گذاشتم، در خیابان سرپوشیده ای که در اطرافش درختان اقاقیا روییده بودند و از آن منظره نقاط خارج شهر و دریاچه و کوهها دیده می شد ... چند بار قدم زدم. ... من احساسات سرورآمیزی را که از بازیافت آزادی خود، و شاید کسب شهرت خویش، به دست آورده بودم پنهان نمی دارم. ولی طولی نکشید که غرورم فروکش کرد، و اندوهی گران بر ذهنم مستولی شد، به این جهت که برای همیشه از یک مصاحب قدیمی و دلپذیر جدا شده بودم. سرنوشت آیندة «تاریخ» من هرچه باشد، زندگی تاریخنویس آن قاعدتاً باید کوتاه و متزلزل باشد.
3- گیبن به عنوان یک مرد
آقای پاویلیار گیبن را در سن شانزدهسالگی آدمی «لاغر و کوچک اندام با کله ای بزرگ» توصیف کرد. او، که از ورزش متنفر و به غذا بسیار علاقه مند بود، بدن و صورتی گرد و قلنبه، و شظřʠبرآمده، که به وسیلة پاهایی دوک وار (دراز و باریک) تحمل می شدند، پیدا کرد. به اینها این خصوصیات را هم بیفزایید: موی سرخرنگ که در پهلو جعد داشت و پشت سر بسته شده بود، خطوط ملایم و بچگانه چهره، بینی کوفته ای، گونه های پف کرده، چند ردیف غبغب،

و بالای همة اینها یک پیشانی فراخ و بلند که «فعالیتهایی با نیرو و اهمیتی زیاد» و ابهت و آتیة درخشانی را نوید می داد. او از نظر اشتها با جانسن، و در زمینة نقرس با والپول رقابت می کرد. کیسة بیضه اش سال به سال به نحوی دردناک چنان ورم می کرد که شلوار تنگش آن را به طرزی ناراحت کننده برجسته نشان می داد. با وجود این موانع، او به ظاهر و لباس خودغره بود، و در مقدمة جلد دوم کتاب خویش تک چهر ه اش را که رنلدز از اوکشیده بود قرار داد. گیبن انفیه دانی به کمر خود آویخته بود و وقتی اعصابش ناراحت می شد یا می خواست به حرفش گوش دهند، با انگشت خود به آن می زد. مانند هر مرد باهدفی که همة حواسش را به خود مشغول می دارد، پیوسته در فکر خویشتن بود و از روی صداقت مدعی بود: «من خلق و خویی بشاش، حساسیتی متعادل [ولی بدون احساس!] و تمایلی طبیعی برای آرامش دارم.»
در 1775 او به عضویت «باشگاه» انتخاب شد. اغلب به «باشگاه» می رفت، ولی کمتر صحبت می کرد، و از نظر جانسن دربارة صحبت کردن بیزار بود. جانسن باصدایی که بیش از حد قابل شنیدن بود دربارة زشتی گیبن اظهار نظر می کرد. گیبن هم این خرس بزرگ را یک «حکیم»، «یک دشمن نابخشاینده»، «صاحب ذهنی متعصب، هر چند پر نیرو، که مترصد هر بهانه ای است تا از کسانی که با معتقدات وی نظر موافق ندارند تنفر داشته باشد و آنها را مورد آزار و اذیت قرار دهد» می نامید. بازول، که نسبت به یک فرد بی ایمان احساس رحم و شفقتی نداشت، تاریخنویس را «آدمی زشترو، متظاهر، و انزجار آور توصیف کرد که باشگاه ادبی ما را برای من مسموم می کند.» با این وصف، گیبن می بایستی دوستان زیادی داشته باشد، زیرا در لندن هر شب بیرون شام می خورد.
در ماه اوت 1787 از لوزان به لندن آمد تا برانتشار جلدهای چهارم تا ششم کتاب خود نظاره کند. این جلدها در پنجاه و یکمین سالگرد تولدش، 8 مه 1788، منتشر شدند و 4000 لیره، که یکی از بالاترین حق الزحمه هایی بود که در قرن هجدهم به یک نویسنده پرداخت می شد، برایش درآمد داشتند. او می گوید: «قسمت آخر اثرم عموماً خوانده شد و مورد قضاوتهای گوناگون قرار گرفت. ... با این وصف، رویهمرفته، تاریخ انحطاط و سقوط ظاهراً هم در داخل کشور و هم در خارج آن ریشه دوانده است، و شاید یکصدسال بعد هنوز هم مورد بیحرمتی باشد.» ولی حتی در همان وقت ادم سمیث وی را «در رأس همة افراد طایفة اهل ادب که در حال حاضر در اروپا وجود دارند» قرار داد. در 3 ژوئن 1788، ضمن محاکمة هیستینگز در وستمینسترهال، گیبن، که در بالاخانه نشسته بود، از این لذت بهره مند شد که شنید شریدن در یکی از هیجان آورترین سخنرانیهای خود به «صفحات درخشان گیبن» اشاره کرد. به موجب یک روایت غیر محتمل، شریدن بعداً ادعا کرد که گفته است «صفحات حجیم»؛1 ولی آن صفت را

1. یعنی کلمة voluminous (حجیم) را به کار برده و نه luminous (درخشان) را. ـ م.

بسختی می شد در مورد این صفحات به کاربرد، و «درخشان» مطمئناً کلمه ای مناسب بود.
در ژوئیة 1788 گیبن به لوزان بازگشت. یک سال بعد دیوردن درگذشت و خانة خود را برای بقیة مدت عمر گیبن برای این تاریخنویس گذاشت. در آنجا گیبن با چند مستخدم و درآمد سالانه ای به مبلغ 1200 لیره زندگی راحتی داشت. شراب بسیار می نوشید، و بر نقرس و چاقی بدن خود می افزود: «از 9 فوریه تا اول ژوئیه 1790، من نمی توانستم خانه یا صندلی خود را ترک کنم.» این داستان که وی جلو پای مادام دو کروزاز زانو زد و اظهار عشق کرد و مادام از او خواست بلند شود ولی او نتوانست چون خیلی سنگین بود، به همین دوران تعلق دارد. تنها منبع این داستان مادام دوژانلیس است که سنت- بوو وی را «زنی با زبان غرض آلود» توصیف کرد؛ و دختر خود این زن این داستان را به عنوان اینکه معلول اشتباه در مورد اشخاص است، مردود دانست.
انقلاب فرانسه مخل آرامش گیبن شد. احساسات انقلابی در ایالات سویس ابراز می شد، و خبرهایی دربارة جنب و جوشهای مشابهی در انگلستان می رسید. او دلیل مقنعی برای احساس بیم از سقوط نظام سلطنتی در فرانسه داشت، زیرا 1300 لیره در وامی که به دولت فرانسه داده شده بود. سرمایه گذاری کرده بود. در 1788، در یک پیشگویی بدطالع دربارة نظام سلطنتی فرانسه، نوشته بود که «این نظام، همان طور که ممکن است به نظر برسد، بر صخرة زمان، نیرو، و عقیده استوار بوده است؛ و عوامل سه گانة اشرافیت یعنی کلیسا، نجبا، و پارلمانها از آن پشتیبانی می کنند.» وقتی برک اثر خود به نام اندیشه هایی دربارة انقلاب فرانسه را انتشار داد (1790)، گیبن شادی کرد؛ به لرد شفیلد نامه ای نوشت و او را از هرگونه اصلاحی در ساختمان سیاسی انگلستان برحذر داشت: «اگر شما کوچکترین و سطحیترین تغییری را در نظام پارلمانی ما بپذیرید، از میان خواهید رفت.» در این هنگام وی از موفقیت «فیلسوفان» فرانسه در مبارزه با مذهب احساس تأسف می کرد؛ «من گاهی به فکر افتاده ام مطلبی به صورت محاوره میان مردگان بنویسم که در آن لوکیانوس، اراسموس، وولتر متفقاً خطر قرار دادن یکی از خرافات قدیمی در معرض تحقیر توده های کور و متعصب را اعلام دارند.» او به بعضی از رهبران پرتغال اصرار کرد که در جریان این بحران، که همة تختهای سلطنت را تهدید می کرد، از دستگاه تفتیش افکار دست برندارند.
گیبن تا حدودی برای گریختن از ارتش فرانسة انقلابی که به لوزان نزدیک می شد، و تا حدودی هم برای اینکه در انگلستان تحت عمل جراحی قرار گیرد و از نزدیک خاطر شفیلد را به مناسبت درگذشت همسرش تسکین بخشد، در 9 مه 1793 از لوزان خارج شد و با شتاب به انگلستان رفت. در آنجا لردشفیلد را چنان سرگرم سیاست دید که گویی بسرعت از غم اندوه خود بهبود یافته است. گیبن نوشت: «بیمار پیش از ورود پزشک معالجه شد.» در این هنگام خود تاریخنویس تسلیم پزشکان شد، زیرا ورم بیضه اش تقریباً به «برزگی یک بچة کوچک» شده

بود. ... او در این مورد نوشت: «من با زحمت و بینزاکتی بسیار به این سو و آن سو می خزم.» یک جراحی باعث خارج شدن حدود چهار لیتر و نیم «مایع شفاف آبکی» از بیضة بیمارش شد. ولی این مانع باز جمع شد، و یک جراحی دیگر بیش از سه لیتر آن را خارج کرد. گیبن موقتاً آسوده شد و شام خوردن در بیرون را از سرگرفت. یک بار دیگر ورم بیضه تجدید شد، که این بار با عفونت همراه بود. در 13 ژانویة 1794 برای بار سوم عمل خارج کردن مایع انجام گرفت؛ به نظر می رسید که گیبن بسرعت رو به بهبود است. پزشک به او اجازه داد گوشت بخورد؛ گیبن مقداری گوشت مرغ خورده و سه لیوان شراب آشامید. به دل دردشدیدی مبتلا شد، که مانند ولتر سعی کرد با تریاک تسکین بخشد. او در 16 ژانویه در سن پنجاه و شش سالگی درگذشت.
4- گیبن تاریخنویس
گیبن از نظر شخصیت ظاهری، خصوصیات اخلاقی، یا فعالیتهای زندگی منبع الهامی نبود؛ بزرگی وی در قالب کتابش و در عظمت و جسارت فکر ایجاد چنین اثری، در هنرمندی و صبر و حوصله اش که در نوشتن آن به کار برد، و در ابهت و شکوه درخشان همة آنچه که به وجود آورد نهفته بود.
بلی، کلمه ای که شریدن به کار برده بود (صفحات «درخشان») درست بود. سبک گیبن تا آنجا که سخن طنز آمیز و کنایی اجازه می دهد، درخشان است، و هرجا که روی می آورد پرتو افشانی می کرد، مگر در مواردی که تعصب دید وی را تیره می ساخت. نحوة نگارش تحت تأثیر مطالعاتش به فرانسوی و لاتینی قرار گرفته بود. او کلمات سادة آنگلوساکسون را برای وقار و منزلت سبک خود مناسب نمی دانست، و اغلب به سبک خطبا می نوشت – مانند لیویوس تینوس که لحن هجوآمیز تاسیت نوشته هایش را تند و تیز کرده باشد، و مانند برک که لطافت طبع پاسکال درخشانش ساخته باشد. او عبارات را با مهارت و شادابی یک شعبده باز متوازن می ساخت. ولی در این راه چنان زیاده روی می کرد که گاهی سبکش به یکنواختی نزدیک می شد. اگر سبک وی پرطمطراق به نظر می رسد، با دامنه و شکوه موضوعی که انتخاب شده بود – یعنی از هم پاشیدگی هزار سالة بزرگترین امپراطوریی که جهان تا آن وقت به خود دیده بود – تناسب داشت. گناهان قابل بخشش سبکش در شیوة مردانة شرح وقایع، نیرومندی مباحث، توصیفها و تصاویر آشکار کننده، و تلخیص کیمیا گرانه اش، که یک قرن را دریک بند می فشرد و فلسفه را با تاریخ تزویج می کند، از نظر ناپدید می شود.
گیبن، که موضوعی به این وسعت را به عهده گرفته بود، خودرا در محدود داشتن دامنة آن موجه می دانست. او می گفت: «جنگها و ادارة امور همگانی موضوعهای اصلی تاریخند.» او تاریخ هنر، علوم، و ادبیات را مستثنا داشت، و به این ترتیب مطلبی دربارة کلیساهای سبک

گوتیک یا مساجد مسلمان و علوم و فلسفة عرب نگفت. از پترارک تجلیل بسیار کرد. ولی دانته را نادیده گرفت. تقریباً هیچ توجهی به وضع طبقات پایین و پیدایش صنعت در قسطنطنیه و فلورانس قرون وسطی نکرد. در مورد تاریخ بیزانس، او پس از مرگ هراکلیوس (641 میلادی) دیگر علاقه ای به این امپراطوری نشان نداد؛ به عقیدة بری، او «نتوانست این حقیقت مهم را به طور برجسته نشان دهد که تا قرن دوازدهم میلادی امپراطوری شرقی سنگر اروپا علیه مشرق – زمین بود؛ و نیز اهمیت آن را در زمینة حفظ میراث تمدن یونان درک نکرد.» در چارچوب محدودیتهای موجود خود، با مرتبط داشتن معلولها با علل طبیعی، و در آوردن مطالب و اطلاعات بسیار حجیمی که در اختیارش بودند، به صورتی قابل درک و دورنمایی که رهنمون مجموع همه چیز باشد، به عظمت نایل شد.
فضل وی عظیم و مشروح بود. تبصره هایش گنجینه ای از دانشند که به نور لطافت طبع روشن شده اند. او عمیقترین و درونیترین جنبه های دوران عتیق از جمله جاده ها، سکه ها، اوزان، اندازه ها، و قوانین را مورد مطالعه قرار داد. گیبن مرتکب اشتباهاتی شد که کارشناسان اصلاح کرده اند، ولی همان بری که اشتباهاتش را متذکر شد افزود: «اگر دامنة وسیع کارش را در نظر بگیریم، صحت مطالبش شگفت آور است.» او نمی توانست (مانند تاریخنویسان حرفه ای که خود را به منطقه ای کوچک از لحاظ موضوع و زمان و مکان محدود می دارند) در منابع چاپ نشدة اصیل به کاوش پردازد: برای انجام کار خود، خویشتن را به مطالب چاپ شده محدود می داشت و آشکارا بعضاً به مراجع دست دوم مانند تاریخ ساراسنها اثر آکلی یا تاریخ امپراطوران و تاریخ کلیسا اثر تیلمون متکی می شد؛ و بعضی از مراجعی که وی به آنها استناد می کرد اینک به سبب بی ارزش بودن مردود دانسته می شوند. او منابع خود را با شرح جزئیاتی صادقانه اعلام می داشت، و از آنها سپاسگزاری می کرد؛ به این ترتیب، هنگامی که از حدود زمانی که تیلمون مورد بحث قرار داده بود پا فراتر گذاشت، در یادداشتی نوشت: «در اینجا باید با راهنمای بینظیر خود خداحافظی کنم.»
گیبن از مطالعة خود دربارة تاریخ به چه نتایجی رسید؟ او گاهی در قبول واقعیت پیشرفت از «فیلسوفان» فرانسه متابعت می کرد: «ما ممکن است به این استنتاج مطبوع رضایت دهیم که هر دوران ثروت واقعی، سعادت، دانش، و شاید فضیلت نژاد بشر را افزایش داده است، و هنوز هم افزایش می دهد.» ولی او در لحظاتی که اوضاع را کمتر بروفق مراد می یافت- و شاید هم به این علت که وی جنگ و سیاست (والاهیات) را به عنوان مایه های تاریخ قرار داده بود – قضاوتش دربارة تاریخ چنین بود: «در واقع جز ثبت جنایات، حماقتها، و بدبختیهای بشر چیز زیادی نیست.»1 او در وقایع تاریخی نقشه یا طرح خاصی نمی یافت، و معتقد بود که

1. مقایسه کنید با گفتة ولتر در این باب: «تمام تاریخ، به طور خلاصه، چیزی نیست ... جز مجموعه ای از جنایات، حماقتها، و بدبختیها ... ».

وقایع ثمرة علل رهبری نشده هستند؛ و متوازی الاضلاع نیروهایی هستند که مبدأ آنها متفاوت، و نتیجة آنها مرکب است. در همة این کالئیدوسکوپ1 رویدادها، به نظر می رسد که طبیعت انسان به حال تغییر نیافته باقی مانده است. بیرحمی، رنج، و بیعدالتی پیوسته بشر را آزرده کرده است، و همیشه هم چنین خواهد کرد، زیرا اینها در طبیعت و سرشت بشر نوشته شده اند. «بشر باید از شهوات همنوعان خود هراسناکتر باشد تا از دگرگونیهای عناصر طبیعی.»
گیبن، که فرزند دوران روشنگری بود، آرزو داشت که فیلسوف باشد، یا دست کم به سبک «فیلسوفان» فرانسه تاریخنویسی کند. «دوران روشنگری از تاریخنویس انتظار دارد تا حدی رنگ فلسفی و انتقادی به نوشته های خود بدهد.» او علاقة زیادی داشت که با اظهار نظرهای فلسفی رشتة وقایعنگاری خود را قطع کند. ولی مدعی نبود بر آن باشد که تاریخ را تابع قوانین سازد، یا یک «فلسفة تاریخ» صورتبندی کند. اما دربارة پاره ای مباحث اساسی، او موقع و وضع خاصی به خود می گرفت: او تأثیر اوضاع جوی را به مراحل نخستین تمدن محدود می داشت، و نژاد را به عنوان یک عامل تعیین کننده نمی پذیرفت؛ به نفوذ مردان استثنایی تا حدودی قایل بود. «در زندگی انسانی مهمترین صحنه ها به خصوصیات اخلاقی یک بازیگر واحد بستگی دارد. ... غالب شدن خلق وخویی تند و زننده برتن ها یکی از رشته های جسم و وجود یک فرد ممکن است باعث جلوگیری یا تعلیق بدبختی ملتها شود.» وقتی که طایفة قریش امکان آن را داشت که [حضرت] محمد[ص] را به قتل برساند، «نیزة یک عرب می توانست تاریخ جهان را تغییر دهد.» اگر شارل مارتل مورها را در تور شکست نداده بود (732م)، امکان داشت مسلمانان همة اروپا را مورد تاخت و تاز قرار دهند. «تفسیر قرآن اینک در مدارس آکسفرد تدریس می شد، و ممکن بود شاگردان آن، به مردمی ختنه شده، تقدس و درستی وحی [حضرت] محمد[ص] را نشان دهند. قلمرو مسیحیت، براثر نبوغ و اقبال یک فرد، از این مصایب نجات یافت.» ولی فرد استثنایی برای اینکه حد اعلای نفوذ را بر عصر خود داشته باشد، باید برحمایتی وسیع استوار باشد. اثرات «شجاعت شخصی، بجز در شعر یا داستانهای عشقی، از آنجا غیرقابل توجه است که پیروزی باید منوط به میزان مهارت در متحدکردن و هدایت احساسات تند تودة مردم برای خدمت به یک فرد واحد باشد.»
بر روی هم، انحطاط و سقوط امپراطوری روم را می توان والاترین کتاب قرن هجدهم، و روح القوانین مونتسکیو را نزدیکترین رقیب آن شمرد. این کتاب با نفوذترین کتاب آن قرن نبود و نمی توانست از نظر اثر بر تاریخ با قرارداد اجتماعی روسو، یا ثروت ملل ادم سمیث، یا نقد عقل محض کانت برابری کند. ولی به عنوان یک اثر ادبی در زمان و نوع خود، نمونه ای

1. نمایانندة اشکال زیبا. لوله ای استوانه ای با دو آینة متقاطع در درون آن. یک سر لوله به وسیلة یک دیدگر، و انتهای دیگرش با دو صفحة شیشه ای که بین آنها محفظه ای وجود دارد بسته شده است؛ در این محفظه قطعات شیشة رنگین می ریزند و سپس با دیدگر به تصاویر مکرر رنگین شیشه ها می نگرند.ـ م.

والاتر از خود نداشت. وقتی این سؤال برای ما پیش می آید که گیبن چگونه توانست چنین شاهکاری عرضه کند، متوجه می شویم که علت آن، ترکیب اتفاقی جاه طلبی با پول، فراغت، و توانایی بود؛ و این سؤال بر ایمان پیش می آید که این ترکیب چه وقت دوباره تکرار خواهد شد. یکی دیگر از تاریخنویسان روم به نام بار تولد نیبور عقیده داشت که چنین ترکیبی هرگز تکرار نخواهد شد، و «هیچ گاه اثری برتر از اثر گیبن پدید نخواهد آمد.»