گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
فصل سی و ششم
IV - موسیقی


موتسارت در اول مه 1778 از پاریس نوشت: «تا آنجا که به موسیقی مربوط می شود، من صرفاً توسط حیوانات وحشی احاطه شده ام. ... از هرکسی که می خواهید- به شرط اینکه او فرانسوی متولد این کشور نباشد- بپرسید، و اگر او اطلاعی از موسیقی داشته باشد، درست همین حرف را خواهد زد. ... اگر من بدون اینکه سلیقه ام ضایع شده باشد، فرار کنم، خدای متعال را شاکر خواهم بود.» اینها کلمات تندی بودند، ولی گریم و گولدونی با این گفتار همعقیده بودند؛ اما این سه منتقد هرسه خارجی بودند. سلیقة پاریسیهای طبقة بالا در زمینة موسیقی منعکس کنندة آداب آنها بود به سوی خویشتنداری در بیان و باقاعده بودن فرم گرایش نشان می داد. این سلیقه هنوز منعکس کنندة عصر لویی چهاردهم بود. با این وصف، درست در همین نخستین سالهای سلطنت جدید بود که نیمی از مردم پاریس خویشتنداری و شاید آداب خوب خود را ضمن هیجان مبارزه برسر پیچینی و گلوک از دست دادند. به نامة ژولی دو لسپیناس به تاریخ سپتامبر1774 توجه کنید: «من مرتباً به دیدن اورفئوس و ائورودیکه» می روم. آرزو دارم روزی ده دوازده بار آن «آریایی» که مرا از خود بیخود می کند ... یعنی «من ائورودیکة خود را از دست داده ام» را بشنوم.» پاریس در زمینة موسیقی مرده نبود، هرچند که بیش از آنکه خود تولید کند، از خارج وارد می کرد.
در 1751 فرانسوا- ژوزف گوسک به سن هفدهسالگی از موطن خود انو با معرفینامه ای برای رامو به پاریس آمد. استاد سالخورده برای او شغلی به عنوان رهبر ارکستر خصوصی الکساندر-ژوزف دو لا پوپلینر تأمین کرد. گوسک برای این «باند» سمفونیهایی ساخت (حد 1754) که تاریخ آنها پنج سال قبل از نخستین سمفونی هایدن بود. در 1760 او در کلیسای سن روش مس اموات خود را اجرا کرد، که این فکر را به وجود آوردکه سازهای بادیی که در مجالس ختم نواخته می شدند در خارج از کلیسا نواخته شوند. ابداع و تنوع مهارتهای

گوسک پایانی نداشت.در 1784 او «مدرسة سلطنتی آواز» را بنا نهاد که هستة مرکزی هنرستان مشهور موسیقی پاریس شد. در اپرا، چه تفریحی و چه جدی، موفقیت متوسطی یافت، خود را با انقلاب وفق داد، و بعضی از مشهورترین آوازهای انقلاب از جمله «ستایش قادر متعال» را برای جشن بزرگداشت روبسپیر (8 ژوئن 1794) ساخت. او از همة جزر و مدهای سیاسی جان به دربرد، و در 1829 در سن هشتادوپنج سالگی درگذشت.
شخصیت بارز در اپرای فرانسه در این دوران آندره گرتری بود. او مانند بسیاری از کسانی که در قرن هجدهم در زمینة موسیقی فرانسه مقام شامخی داشتند، یک خارجی بود؛ در 1741 در لیژ متولد شد، پدرش ویولن نواز بود. او تعریف می کند که در نخستین روز شرکتش در مراسم تناول عشای ربانی از خداوند تقاضا کرد که بگذارد فوراً بمیرد، مگر اینکه سرنوشتش این باشدکه مردی خوب و موسیقیدانی بزرگ شود. آن روز یک تیرسقف برروی سرش افتاد، و شدیداً مجروحش کرد. بهبود یافت و نتیجه گیری کرد که آینده ای والا از طرف باری تعالی به وی نوید داده شده است. از سن شانزدهسالگی گاه گاه به خونریزیهای داخلی دچار می شد، و برخی روزها شش فنجان خون استفراغ می کرد. به تب و گاهی به هذیان دچار می شد، و زمانی از اینکه قطعه موسیقی در سرش مرتباً دور می زد و او نمی توانست جلویش را بگیرد، نزدیک بود دیوانه شود. بر مردی که چنین در عذاب بود و با این وصف نشاط خود را طی هفتاد و دو سال حفظ کرد، حتی آهنگهای بدی را نیز می توان بخشید.
او در سن هفدهسالگی شش سمفونی ساخت، و این سمفونیها به قدر کافی خوب بودند که یکی از مقامات کلیسا وسایل مسافرت به رم را برایش تأمین کند. اگر بتوان خاطرات جالبی را که وی در 1797 منتشر ساخت باور کرد، او تمام این راه را پیاده رفت. در طی هشت سالی که در ایتالیا بود، موفقیت پرگولزی او را تحت تأثیر قرارداد تا اپرا-کمیک بسازد. پس از بازگشت به پاریس (1767)، مورد تشویق دیدرو، گریم، و روسو قرار گرفت. هنرنمایشی مادموازل کلرون را مورد مطالعه قرارداد، مهارت خاصی در انطباق آهنگهای خود با لهجه ها و لحنهای صحبتهای نمایشی به دست آورد، و در اپراهای خود صاحب چنان ظرافت و لطافتی در آوازها شد که به نظر می رسید منعکس کنندة کیفیات روحی روسو و بازگشت به سادگی و عواطف در زندگی فرانسه باشد. او در تمام طول انقلاب کماکان مورد توجه عامه بود، و رهبران انقلاب دستور دادند که آثار وی به هزینة دولت منتشر شوند؛ آریاهایی از اپراهای او توسط توده های انقلابی خوانده می شدند. ناپلئون برای او یک مستمری تعیین کرد. همه او را دوست داشتند، زیرا تقریباً از لکه های ننگ نوابغ مبرا بود. مهربان، با محبت، اجتماعی، و بیتکلف بود. دربارة رقبای خود به نیکی سخن می گفت، و دیون خود را می پرداخت. روسو را بسیار دوست داشت، هرچند که روسو او را رنجانده بود. علاقه اش به روسو آنچنان بود که وی در سنین کهولتش ارمیتاژ را، که روسو در آن زندگی کرده بود، خرید. گرتری در آن کلبه

در 24 سپتامبر 1813، هنگامی که ناپلئون با همة اروپا در حال جنگ بود، درگذشت.