گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
فصل سی و ششم
VI - ادبیات


در مدت کوتاه میان 1774 و 1789 ادبیات فرانسه آثار قابل توجهی به وجود آورد که هنوز خوانندگانی دارند و افکار را تحت تأثیر قرار می دهند، از قبیل: اندرزها، اثر شامفور؛ پل وویرژینی، اثر برناردن دو سن-پیر؛ روابط خطرناک، اثر شودرلو دو لاکلو (که درباره اش به قدر کافی صحبت کرده ایم)؛ و کتابهای پر هرج ومرج ولی افشا کنندة رستیف دو لا برتون.
اینها در حکم جزایری بودند که از دریای ادب مدارس، کتابخانه ها، محافل قرائت، دروس، روزنامه ها، مجلات، جزوه ها، و کتابها سر برمی آوردند و چنان آثار قلمی پرجوش و خروشی بودند که دنیا تا آن زمان به خود ندیده بود. تنها اقلیت کوچکی از مردم فرانسه می توانست بخواند؛ با این وصف، میلیونها نفر از آنها تشنة دانش، و سرهایشان به حد اعلای ظرفیت پراز اندیشه بودند. دایرة المعارفها، فشردة کتابهای علوم، و مطالب عمده ای در زمینه های دانش بازار خوبی داشتند. «فیلسوفان» فرانسه و مصلحین امید زیادی به گسترش آموزش و پرورش بسته بودند.
با آنکه نفوذ یسوعیان از میان رفته بود و مدارس در این هنگام تحت نظارت دولت قرار داشتند، هنوز بیشتر کار تدریس به دست روحانیان اداره می شد. دانشگاهها، که از نظر مذهبی و سیاسی به نحوی انعطاف ناپذیر پایبند سنت بودند، به بیحالی و بدنامی دچار شده، و در پایان قرن تازه توجه به علوم را آغاز کرده بودند. ولی مردم در سخنرانیهای عمومی دربارة علوم با شور وشوق حضور می یافتند، و تعداد مدارس فنی بسرعت رو به افزایش بود. در دانشکده ها تقریباً همة شاگردان از طبقة متوسط بودند. جوانان نجیبزاده بیشتر به یکی از دوازده دانشکدة نظامی، که سن-ژرمن در سال 1776 یا بعد از آن تأسیس کرده بود، می رفتند. (در یکی از این دانشکده ها، در برین، ناپلئون بوناپارت مشغول تحصیل بود.) دانشجویان



<589.jpg>
مادام ویژه – لوبرن: چهرة نقاش و دخترش. موزة لوور، پاریس


دانشکده ها، به طوری که گفته می شود، «اغلب سازمانهایی برای پشتیبانی از تظاهرات سیاسی تشکیل می دادند؛» و چون در این هنگام تعداد فارغ التحصیلان دانشگاهها بیش از آن بود که اقتصاد فرانسه بتواند مورد استفاده قرار دهد، فارغ التحصیلان بیکار نداهای عدم رضایت سرمی دادند. این گونه افرا جزواتی می نوشتند که آتش شورش را تندتر می کردند.
ثروتمندان در خانه های خود کتابخانه های خصوصی داشتند، و در این راه رقابتی سرسختانه در کار بود. این کتابخانه ها حاوی کتابهایی بودند که به طرز نفیسی صحافی شده بودند و گاهی هم خوانده می شدند. طبقات متوسط و پایین از کتابخانه های سیار استفاده می کردند، یا از دکه ها یا کتابفروشیها کتاب می خریدند. تقریباً همة این کتابها جلدهای کاغذی داشتند. در 1774 فروش کتاب در پاریس حدود چهار برابر لندن، که جمعیتش بسیار بیشتر از پاریس بود، برآورد می شد. رستیف دو لا برتون گزارش داد که مطالعه کارگران پاریس را «اداره نشدنی» ساخته بود.
روزنامه ها از لحاظ تعداد، اندازه، و نفوذ روبه افزایش بودند. نشریة قدیمی گازت دو فرانس، که در 1631 دایر شده بود، هنوز فراهم کنندة رسمی- و مورد عدم اعتماد- اخبار سیاسی بود. نشریة مرکو دو فرانس، که در 1672 به عنوان مرکور گالان آغاز به کار کرده بود، در1790 در سیزده هزار نسخه منتشر می شد، و این رقم بسیار عالیی شمرده می شد. میرابو آن را با کفایت ترین روزنامة فرانسه می خواند. نشریة ژورنال دو پاری، نخستین نشریة روزانة فرانسه، در 1777 انتشار خود را آغازکرد؛ نشریة مشهورتر از آن به نام مونیتور در 24 نوامبر 1789 انتشار یافت؛ روزنامه های ایالتی متعددی نیز وجود داشتند، مانند کوریه دو پرووانس، که سردبیر آن میرابو «پسر» بود.
جزوات به طور سیل آسا منتشر می شدند، و سرانجام آنچه را که در سر راهشان بود با خود بردند. در آخرین ماههای 1788 حدود 2600 جزوه در فرانسه منتشر شدند. بعضی از اینها اثری تاریخی داشتند، مانند جزوة آبه سیس به نام طبقة سوم چیست؟ یا فرانسة آزاد اثر کامی دمولن. تا ژوئیة 1789 مطبوعات قویترین نیرو در فرانسه بودند. نکر مطبوعات را در 1784 چنین توصیف کرد: «قدرت نامرئی که، هرچند بدون ثروت، بدون سلاح، و بدون ارتش است، به شهرنشینان و درباریان، و حتی در کاخهای سلاطین، یکسان تحکم می کند.» آواز در این جنب و جوش نقشی ایفا می کرد؛ شامفور حکومت را یک نظام سلطنتی می نامید که آهنگهای عامه پسند اختیاراتش را محدود می داشتند.
خود شامفور هم در جریان افکار انقلابی گرفتار آمد و از «عنصر مطلوب» در دربار، به شرکت در حمله به زندان باستیل تغییر وضع داد. او فرزند خواربار فروش یک دهکده بود، و در 1741 متولد شد؛ به پاریس آمد، و با نیروی تفکر و لطافت طبع خود امرار معاش می کرد. زنان صرفاً به خاطر بهره گیری از مصاحبت تحرک بخشش، به او جا و غذا می دادند.

چند نمایشنامه نوشت. یکی از آنها که در فونتنبلو اجرا شد چنان مورد توجه ماری آنتوانت قرار گرفت که وی پادشاه را وادار کرد یک مستمری 1200 لیوری برایش تعیین کند. او منشی یکی از خواهران لویی شانزدهم شد و سالی 2000 لیور دیگر دریافت داشت. همه چیز گویای آن بود که وی به هدفها و سرنوشت پادشاه وابسته است، ولی در 1783 او با میرابو آشنایی یافت، و طولی نکشید که به یک منتقد پرنیش حکومت تبدیل شد. او بود که به سیس پیشنهاد کرد که عنوان چشمگیر طبقة سوم چیست؟ را روی جزوه اش گذارد.
در خلال این احوال، او با الهام گرفتن از وونارگ، لاروشفوکو، و ولتر، اندرزهای خود را به رشتة تحریر درآورد و در آن نظر نیشدار خود را دربارة جهان ابراز داشت. مادام هلوسیوس، که سالها وی را به عنوان یک میهمان در خانة خود در سور نگاه داشت، گفت: «هرموقع که من صبح با شامفور صحبت می کردم، بقیة روز غمگین بودم.» او زندگی را حقه ای که براساس امید زده می شود می دانست. «امید یک حقه باز است که همیشه ما را می فریبد؛ و اما در مورد خودم، سعادت من تنها هنگامی شروع شد که از امید دست کشیدم.» «اگر حقایق بیرحم، کشفیات غم انگیز، و اسرار اجتماع که آگاهی یک مرد چهلساله را تشکیل می دهند، برهمان مرد در سن بیست سالگی روشن شده بودند، او یا دچار یأس می شد و یا عمداً فاسد می گشت.» شامفور، که در پایان «عصرخرد» پا به میدان گذارده بود، عقل و خرد را به عنوان اینکه بیشتر آلت زشتی است تا فرماندة احساسات تند، مورد استهزا قرار می داد و می گفت: «چنین به نظر می رسدکه بشر در وضع فعلی جامعه بیشتر براثر عقل خود فاسد می شود تا براثر شهواتش.» در مورد زنان می گفت: «هرچیز بدی که یک مرد می تواند در مورد زنان تصور کند، هیچ زنی پیدا نخواهد شد که دربارة خودشان بدتر از آن مرد نیندیشد.» ازدواج در حکم دامی است. «هم ازدواج و هم تجرد، هردو دردسر آورند؛ ما باید آن یکی را ترجیح دهیم که ناراحتیهایش بدون درمان نباشند.» زنان تنها آنچه را که از عشق وام می گیرند، در راه دوستی خرج می کنند!» و «عشق، به صورتی که در اجتماع وجود دارد، جز تبادل هوسها و تماس ‹دوپوست›، چیزی نیست.»
هنگامی که شامفور از کاخها و خانه های اعیانی قدم به خیابانهای پاریس گذارد، بدبینی او تشدید یافت. او دربارة پاریس گفت: «پاریس شهر تفریح و خوشگذرانی است که در آن چهارپنجم مردم از غصه می میرند، ... جایی است متعفن و هیچ کس در آن محبتی ندارد.» تنها درمان این اماکن فقیرنشین بچه نیاوردن است. «برای بشریت موجب بدبختی،و برای حکمرانان جابر موجب خوشبختی است که فقرا و بیچارگان غریزه یا غرور فیل را که در اسارت تولید مثل نمی کند ندارند.»
شامفور گاهی عنان کمال مطلوب جویی را رها می کرد. «لازم است که اضداد، یعنی: عشق به فضیلت با بیتفاوتی نسبت به افکار عمومی، ذوق به کار با بیتفاوتی نسبت به شهرت، و توجه

از سلامت نفس با بیتفاوتی نسبت به حیات، به هم پیوند یابند.» او چند سال در فکر آن بود که با وقف کردن خود به انقلاب، به زندگی مفهوم بخشد، ولی پنج سال سروکار داشتن با میرابو، دانتون، مارا، و روبسپیر یأس وی را تجدید کرد. در آن هنگام به نظر وی چنین می رسید که شعارانقلابی «آزادی، برابری، و برادری» این مفهوم را یافته است: «یا برادر من باش یا تو را می کشم.» او سرنوشت خود را به ژیروندنها وابسته کرد و با لطافت طبع بیپروایانة خویش، رهبران افراطیتر را مورد حمله قرار داد؛ دستگیر، ولی کمی بعد آزاد شد؛ وقتی که بار دیگر تهدید به دستگیری شد، به خود گلوله و چاقو زد. تا 13 آوریل 1794 زنده ماند، و پس از اینکه به سیس گفت: «سرانجام از این جهان که در آن قلب باید بشکند یا خود را تبدیل به برنز کند، می روم.» چشم از جهان بست.
اگر نفوذ ولتر در شامفور در مقام نخستین قرار داشت، نفوذ روسو در ژاک-هانری برناردن دو سن-پیر کامل و مورد اذعان بود. او در سن سی ویک سالگی (1768) به عنوان مهندس به یک مأموریت دولتی به ایل-دو-فرانس، که اینک موریشس نامیده می شود، رفت. وی در آن جزیرة کوهستانی، بارانی، و پرمیوه آنچه را که فکر می کرد «وضع طبیعی» روسو بود یافت. مردان و زنان با زمین رابطة نزدیکی داشتند و از زشتیهای تمدن آزاد بودند. پس از بازگشت به فرانسه (1771)، از دوستان سرسپردة ژان ژاک شد، عادت کرد که تندخوییهای او را تحمل کند، و او را ناجی دیگری برای بشریت بپندارد. او در سفر به ایل-دو-فرانس (1773) زندگی ساده و ایمان مذهبی برقراردارندة مردم جزیره را توصیف کرد. اسقف اکس در کتاب وی عکس العمل سلامت بخشی علیه ولتر یافت و برای نویسندة آن یک مستمری سلطنتی به مبلغ1000 لیور تأمین کرد. برناردن با مطالعات دربارة طبیعت (1784) و هماهنگی طبیعت (1786) به عمل تعیین مقرری پاسخ گفت و در آنها، پس از توصیف عجایب زندگی گیاهان و حیوانات، استدلال کرد که موارد آشکار انطباق با محیط، هدف، و طرحهای متضمن مقصود، وجود خردی مافوق همة خردها را ثابت می کند. او در تجلیل از احساس و والاتر شمردن آن از عقل، از روسو نیز پیشتر رفت و گفت: «هرقدر که عقل پیشتر رود، شواهد بیشتری در هیچ بودنمان به ما ارائه می دهد؛ و عقل به جای اینکه اندوههای ما را با پژوهشهای خود تسکین دهد، اغلب با نور خود برآنها می افزاید. ... ولی احساس ... به ما نیروی محرکه ای والا می بخشد، و با تحت انقیاد در آوردن عقل ما، به صورت والاترین و ارضا کننده ترین غریزه در زندگی بشر در می آید.»
برناردن به طبع دوم مطالعات (1788) یک داستان عشقی تحت عنوان پل و ویرژینی افزود که با وجود گذشتن بیش از ده نسل، و تغییر سلیقه ها، یک اثر درجة اول در ادبیات فرانسه باقی مانده است. دو زن فرانسوی باردار به موریشس می آیند، از این دو زن، یکی شوهرش

مرده و دیگری معشوقش او را ترک کرده است. یکی پل را به دنیا می آورد و دیگری ویرژینی را. اطفال در یک درة کوهستانی، در میان مناظر باشکوهی که بوی گلهای طبیعی آنهارا عطرآگین کرده است بزرگ می شوند. اخلاقیات آنها از محبت مادرانه و تعلیمات مذهبی شکل می گیرد. همینکه آنها به سن بلوغ می رسند، عاشق یکدیگر می شوند، چون هیچ کس دیگری هم در آن اطراف نیست. ویرژینی به فرانسه فرستاده می شود تا میراثی را دریافت دارد-امری که در یک «وضع طبیعی»زیاد پیش نمی آید. به اوکراراً پیشنهاد ازدواج و ثروت می شود مشروط براینکه در فرانسه بماند، ولی او اینها را رد می کند تا به موریشس و نزد پل برگردد. پل به ساحل می رود تا کشتی او را که نزدیک می شود ببیند. فکر عشق و خوشبختی او را ذوق زده کرده است. ولی کشتی به قسمتهای کم عمق آب می رود، به گل می نشیند، و طوفانی آن را درهم می شکند. ویرژینی در تلاشی که برای رسیدن به ساحل می کند غرق می شود، و پل از غصه می میرد.
این کتاب کوچک به صورت شعر منثور و با چنان سادگی سبک و پاکیزگی و وزن و قافیه سروده شده است که در هیچ کجا در ادبیات فرانسه از آن بهتر وجود نداشته است. لحن تقدس آمیز و پراحساسش با خلق وخوی زمان سازگار بود، و هیچ کس از این حقیقت ناراحت نمی شد که این زنان و اطفال با فضیلت برده داشتند. برناردن به عنوان جانشین واقعی روسو مورد تحسین و تشویق قرار گرفت. زنان با همان لحن تحسین اخلاص آمیز به وی نامه می نوشتند که با آن خاطر نویسندة امیل را تسکین داده بودند. برناردن هم مانند روسو از شهرت خود بهره برداری نکرد. او از اجتماع رویگردان بود و بی سروصدا در میان فقرا زندگی می کرد. انقلاب به او لطمه ای نزد و در بحبوحة شدت عمل آن، او،در سن پنجاه وپنج سالگی، با فلیسیته دیدو بیست ودو ساله ازدواج کرد. این زن دو بچه برایش آورد که پل و ویرژینی نامیده شدند. او پس از مرگ فلیسیته مجدداً در سن شصت وسه سالگی با زن جوانی به نام دزیره دو پله پو ازدواج کرد، و این زن با علاقه و محبت تا زمان مرگ برناردن در 1814 او را تحت توجه قرار داد. برناردن پیش از اینکه رخت به سرای باقی بکشد، شاهد بالاگرفتن کار شاتوبریان بود. شاتوبریان مشعل رمانتیسم و تقوای فرانسوی را از دست وی گرفت و آن را به قرن نوزدهم برد.
در این عصر کتابهای کم اهمیت تری هم بودند که دیگر کسی آنها را نمی خواند، ولی در بخشیدن آهنگ و رنگ و رو به آن دوران سهیم بودند. آبه ژان-ژاک بارتلمی در سن هفتادودو سالگی (1788) پس از سی سال کار، اثری به نام سفر آناخارسیس جوان به یونان منتشر کرد (1788) که منظور آن توصیف وضع ظاهری، آثار عمیق، رسوم و عادات، و سکه های یونان در قرن چهارم قبل از میلاد به صورتی بود که یک مسافر سکوتیایی آن را می دید. این کتاب به بالاترین نقطة موج کلاسیک رسید، از موفقیتهای برجستة ادبی آن دوران بود، و تقریباً

می توان گفت علم سکه شناسی را در فرانسه بنا نهاد.
از نظر شهرت و محبوبیت،کتاب ویرانه ها، یا تفکراتی دربارة انقلابات امپراطوریها، که کنت کنستانتین دو ولنه در 1791 پس از چهارسال سفر در مصر و سوریه منتشر کرد، با کتاب سفر بارتلمی رقابت می کرد. ولنه، که شاهد بقایای درهم کوفتة تمدنهای باستانی بود، پرسید: «چه کسی می تواند تضمین کند که ویرانی مشابهی روزی سرنوشت کشور ما نخواهد بود؟» ما اینک باید برای دادن پاسخی خوشبینانه به این سؤال، تردید کنیم، ولی ولنه، که در پایان «عصر خرد» پا به میدان گذارد و مانند کوندورسه همة امیدهای آن دوران را برای بشریت به ارث برد، به خوانندگان خود اطلاع داد که از هم پاشیدگی آن امپراطوریهای قدیمی معلول جهل مردم آنها بوده، و این جهل هم ناشی از اشکال در انتقال دانش از یک فردبه فرد دیگر و از یک نسل به نسل دیگر بوده است. ولی اینک این اشکالات براثر اختراع چاپ برطرف شده اند. آنچه از این پس لازم است تا از ویرانی تمدن جلوگیری کند، گسترش وسیع دانش است که افراد و دولتها را وادارد که کششها و انگیزه های غیراجتماعی خود را با خیر و صلاح عمومی سازگار کنند. در این توازن نیروها، جنگ جای خود را به حکمیت می دهد و «همة نوع بشر یک اجتماع بزرگ و یک خانوادة واحد خواهد شد که تحت به حکومت یک روحیة واحد و قوانین عرفی خواهد بود که از همة سعادتی که طبیعت بشر قادر به دست یافتن به آن است بهره مند خواهد شد.»
بعد به دوران کار و فعالیت باورنکردنی نیکولا-ادم رستیف دو لا برتون می رسیم که بعضی از معاصران او را «روسو» منجلاب اجتماع، و«ولتر کلفتها» می نامیدند؛ او حدود دویست جلد کتاب نوشت که بسیاری از آنها را با دست و ماشین چاپ خود به چاپ رسانید و بعضی از آنها آشکارا خلاف عفت عمومی بودند، و همة آنها تصویری مشروح از اخلاقیات و آداب طبقات پایین در دوران سلطنت لویی شانزدهم ارائه می کردند.
او در زندگی پدرم (1779)، شرحی دربارة پدرش ادمون داد که به طرزی لطیف به صورت کمال مطلوب در آورده شده بود، و خاطره ای که از پدرش داشت او را نشان می داد که «ظاهر یک هرکول و ملایمت یک دختر» را داشت. این پسر زندگی خود را در شانزده جلد مطالب سرگشته و بیهدف، تحت عنوان آقای نیکولا، مرکب از حقایق و تخیلات دربارة نشیب و فرازها و عشقها و اندیشه های خود به رشتة تحریر درآورد. او در یک خانة دهقانی (1737) واقع در ساسی (که یک قسمت از آن به نام «لابرتون» خوانده می شد» در سی ودو کیلومتری اوسر به دنیا آمد. در سن یازدهسالگی (وی با اطمینان می گوید) برای نخستین بار پدر شد. در سن چهاردهسالگی عاشق ژانت روسو، که هفدهساله بود، شد و ستایش فراوان خود را، از پاهای زنان که در تمام عمرش به جای بود، آغاز کرد.او می گوید: «احساس من نسبت به وی به همان اندازه

که شدت داشت، منزه و لطیف بود. پای قشنگش برای من غیرقابل مقاومت بود.» شاید برای خلاص کردن وی از این گونه درگیریها، او را به اوسر فرستادند (1751) تا پیش یک چاپخانه دار به عنوان کارآموز خدمت کند. طولی نکشید که همسر ارباب خود را از راه به در کرد، ولی تنها مرجعی که در این مورد وجود دارد خود وی می باشد. او می گوید در سن پانزدهسالگی «رفیقه» داشته است. پس از چهار سال اشتغال به این کار، به پاریس نقل مکان کرد. در آنجا به عنوان یک کارگر روزمزد چاپخانه به کار گمارده شد، و روزی 2.5 فرانک درآمد داشت که به وی امکان می داد شکم خود را سیر کند و گاهی هم پول یک فاحشه را بدهد. گاهی، وقتی که پولش ته می کشید، با زنان زغالفروش همبستر می شد. در 1760 در سن بیست وشش سالگی با زنی ازدواج کرد که تقریباً به اندازة خودش با تجربه بود. او آینس لوبک نام داشت. هر دو آنها خیانتکار از آب درآمدند. در 1784 از هم طلاق گرفتند، و علت آن هم این خطاهای کوچک نبود، بلکه این بود که هردو آنها دست به کار نویسندگی زده بودندو برسر کاغذ، مرکب، و شهرت با یکدیگر رقابت می کردند.
نیکولا دوران نویسندگی خود را در 1767 با اثری به نام پای فانشت آغاز کرد که در آن، «قسمت اصلی و مهم» پای آن دختر بود. نخستین موفقیت ادبیش دهقان گمراه (1775) نام داشت. در این اثر، به صورت نامه، گفته شده است که چگونه ادمون دهقان که به پاریس نقل مکان کرده، بر اثر زندگی و لامذهبی شهری فاسد شده است. یک آزاداندیش به نام گودی د/آراس به او می آموزد که خداوند یک افسانه است، و اصول اخلاقی یک تظاهر؛ همة لذات مشروعند، فضیلت یک تحمیل بیمورد برحقوق طبیعی تمایلات ماست، و تعهد اولیة ما این است که تا آنجا که امکان دارد، زندگی کاملی بکنیم. آراس دستگیر می شود؛ ادمون به او می گوید: «خدایی وجود دارد»؛ آراس بدون توبه به دار آویخته می شود. یکی از معاصران این کتاب را «روابط خطرناک مردم» خواند؛ رستیف عقیده داشت این کتاب به اندازة زبان فرانسه عمر خواهد کرد. در یک جلد کتاب دیگر تحت عنوان دهقان زن گمراه (1784)، که به صورت قسمت الحاقی کتاب اول منتشر شد، حملة خود را به فقدان اصول اخلاقی و فساد زندگی شهری ادامه داد. او حق الامتیاز کتابهای خود را به مصرف آن می رسانید که خود را در مدارج اجتماعی زناکاری یکی دو پله بالاتر ببرد.
قابل توجه ترین کار رستیف زنان معاصر بود که شصت وپنج جلد شد. این داستانهای کوتاه یک عنوان فرعی جالب داشت-«ماجراهای قشنگترین زنان عصر حاضر»- و عبارت بود از زندگی، عشق و آداب دختران گلفروش، زنان شاه بلوط فروش و زغالفروش، زنان خیاط، زنان آرایشگر، که چنان واقعبینانه و دقیق توصیف شده بودند که اشخاص واقعی خود را می شناختند و هروقت نویسندة آن را در خیابان می دیدند، به او دشنام می دادند. تا زمان بالزاک چنین منظرة وسیعی از زندگی انسانها در ادبیات فرانسه عرضه نشده بود. منتقدان اعتیاد

رستیف به «موضوعهای پست » را محکوم می کردند، ولی سباستین مرسیه، که تابلو پاریس او توصیف اصولیتری از شهر پاریس به دست می داد، او را «بدون چون وچرا بزرگترین رمان نویس ما» نامید.
رستیف درست قبل از انقلاب، در اثر خود به نام شبهای پاریس، شروع به ثبت وقایعی کرد که در پیاده رویهای شبانة خود دیده (یا تصور کرده) بود. باز او در درجة اول متوجه اعماق پایین پاریس شد-گدایان، باربران، جیب بران، قاچاقچیان، قماربازان، میخوارگان، دزدان، منحرفین، فواحش، دلالان محبت، و خودکشی کنندگان. او مدعی بود که خیلی کم روی سعادت را دیده و متحمل بدبختی بسیار شده است، ودر بسیاری از موارد خود را به عنوان یک قهرمان نجاتبخش تصویر می کرد. به کافه های نزدیک پاله-روایال می رفت و انقلاب را در حال شکل گرفتن می دید؛ دعوت مشهور کامی دمولن به مسلح شدن را شنید؛ دید که تودة مردم پیروز سر از تن جداشدة لونه، رئیس زندان باستیل، را در انظار نمایش می دهند. او شاهد زنانی بود که برای دستگیری پادشاه به ورسای می رفتند. طولی نکشید که از شدت عمل و وحشت و ناامنی زندگی خسته شد. چندبار در معرض خطر دستگیری قرار گرفت، ولی با اعلام ایمان انقلابی خود را نجات داد. او در خفا همة این کارها را محکوم می شمرد و آرزو می کرد که «لویی شانزدهم خوب به قدرت بازگردد.» روسو را به خاطر اینکه لجام احساسات تند جوانان، جاهلان، و اشخاص احساساتی را گسیخته است، مورد شماتت قرار می داد، و می گفت: «این امیل است که این نسل متفرعن را، که کله شق و گستاخ و خودرأی است و صدای خود را بلند و صدای اشخاص مسن را خاموش می کند، برای ما به بار آورده است.»
به این ترتیب، او سالخورده، و از اندیشه ها- ولی نه گناهان- دوران جوانی خویش نادم شد. در 1794، که بار دیگر فقیر بود و تنها از لحاظ خاطرات و تعداد نوه ها مستغنی شمرده می شد، در جلد سیزدهم آقای نیکولا «فهرستی تقویم وار» از مردان و زنانی که در زندگیش بودند، از جمله چندصد رفیقه، تنظیم کرد و اعتقاد خود را به خداوند مجدداً مورد تأکید قرار داد. در سال 1800 کنتس دو بو آرنه به ناپلئون گفت که رستیف در فقر به سر می برد و اطاقش فاقد وسیلة گرمایش است. ناپلئون برایش پول، یک مستخدم، و محافظ فرستاد و در 1805 به وی در وزارت پلیس شغلی داد. در 8 فوریة 1806 رستیف درسن هفتادودو سالگی درگذشت. کنتس و چند عضو انستیتو دو فرانس (رستیف به عضویت این سازمان پذیرفته نشد) به هزار و هشتصد نفر اشخاصی که در تشییع جنازه اش شرکت کرده بودند پیوستند