گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد دوم
فصل 29 أتم حركات عرضی حركت وضعی مستديره است


فصل 29 اتم حركات عرضی


اين فصل ، فصل مهمی نيست ، بلكه می‏توان گفت فصل لازمی هم نيست . تحت‏
اين عنوان است كه در ميان حركات عرضيه ، يعنی چهار مقوله‏ای كه حركت در
آنها هست ( أين ، كيف ، كم ، وضع ) يك حركت است كه از همه حركات ،
اقدم است ، يعنی بر همه حركات تقدم زمانی دارد و ادوم از همه حركات‏
است ، و نيز اتم حركات است ، يعنی هيچ گونه نقصی در آن نيست ( 1 ) .
و حتی از همه حركات اشرف است ، و آن حركت عبارت است از حركت وضعی‏
دوری . پس در ميان حركات عرضيه ، حركتی داريم كه آن ادوم و اتم و اشرف‏
حركات است .
حالا چرا اين را مطرح كردند ؟ برای اين است كه بعد از اين فصل ، فصلهای‏
مربوط به زمان شروع می‏شود كه بحث فوق العاده مهمی است . در مقدمه بحث‏
زمان اين بحث را می‏كنند . البته اين بحث برای قدما كه قائل به حركت در
جوهر نبودند ، لازم و ضروری بوده ، ولی برای مرحوم آخوند چنين ضرورت و
لزومی را ندارد . در فصلهای آينده ما روی اين قضيه بحث خواهيم كرد و
بعضی از محشين هم در آنجا نظريه‏ای در همين زمينه دارند
بطور كلی مقصود از حركت وضعيه مستديره معلوم است ، يعنی شی‏ء حركت‏
وضعی داشته باشد نه حركت انتقالی و أينی و مكانی . حركت وضعی دوری‏
دائمی داشته باشد ، و منظور آن چيزی است كه قدما به آن حركت فلكی‏
می‏گفتند . چون در عالم حركت وضعی مستديری كه دوام داشته باشد غير از
حركت فلك كه قدما قائل بودند وجود ندارد ، همين هم امروزه مورد انكار
است . حالا ببينيم چه می‏خواهند بگويند ؟ و چرا حركت وضعيه مستديره را
اقدم و ادوم و اتم و اشرف می‏نامند .

حركت مستديره اقدم حركات است


اما اينكه اقدم است ، برای اين است كه ساير حركتها ، يا حركت در "
كم " است يا در " اين " يا در " كيف " . هر حركت كمی متأخر است‏
از يك حركت مكانی ، يعنی حركت " كمی " توقف دارد بر حركت " أينی‏
" و بعد باز خواهيم گفت كه حركت أينی توقف دارد بر حركت " وضعی "
. پس حركت وضعی تقدم دارد بر حركت أينی ، و نتيجه‏اش اين است كه‏
حركت وضعی بر حركت كمی تقدم دارد . و نيز خواهيم گفت كه حركت كيفی هم‏
توقف دارد بر حركت أينی و حركت أينی هم توقف دارد بر حركت وضعی ،
نتيجه اينكه سه نوع حركت ديگر يعنی كمی ، كيفی و أينی متوقف بر حركت‏
وضعی هستند .

توقف حركت كمی بر حركت أينی


اما اينكه حركت كمی توقف دارد بر حركت أينی ، برای اين است كه‏
حركت كمی چنانكه اينها می‏گويند دو نوع است : يك نوع نمو و ذبول است ،
نمو يعنی رشد كردن موجود نامی كه گياه و حيوان چنين رشدی دارند . ذبول هم‏
نقطه مقابل آن است ، يعنی لاغر شدن و ضعيف شدن يك موجود نامی . نوع‏
ديگر تخلخل و تكاثف حقيقی است . ايشان می‏گويد : حركت كمی چه به نحو
نمو و ذبول و چه به
نحو تخلخل و تكاثف ، توقف بر نقل و انتقال در طبيعت دارد . يعنی يك‏
موجود نامی كه نمو می‏كند ، جزئی از ماده را جذب در خود می‏كند و در خود
تبديل و حل می‏كند و بعد جزء او می‏شود ، بطور جزء واقعی ، يعنی مجموعا يك‏
واحد متصل می‏شوند . در حسابهای امروز ، قدر مسلم اين است كه يك دگرگونی‏
واقعی و كيفی پيدا می‏كند و ماده بيجان تبديل به ماده آلی و جاندار می‏شود
. ولی تا يك ماده ديگری نباشد كه موجود نامی آن را به خود منتقل نكند و
يك نوع نقل مكانی ندهد ، امكان اينكه اين را تبديل به خودش بكند نيست‏
. همچنين است در موجودهای متحرك بالاراده مثل حيوان و انسان . مثلا اگر
بچه‏ای رشد می‏كند ، يك غذائی از خارج هست كه يا بچه به طرف آن حركت‏
می‏كند و يا غذا به طرف بچه می‏رود يا هر دو . يعنی اگر اجزاء عالم ، يك‏
دفعه راكد و ساكن بشوند و هيچ حركت مكانی در عالم نباشد ، حركت‏های نامی‏
هم متوقف می‏شوند ، چون تا ماده از جائی به جائی منتقل نشود قابل تبديل‏
شدن به نامی نيست .
پس هر جا كه حركت كمی نموی باشد بايد حركت أينی هم باشد . ذبول هم‏
به همين نحو . يعنی در ذبول هم چيزی از شی‏ء نامی جدا می‏شود ، و از آن‏
منتقل می‏شود تا ذبول تحقق می‏يابد ، نه اينكه در خود آن شی‏ء معدوم شود .
در نوع دوم از حركتهای كمی ، يعنی تخلخل و تكاثف نيز حركت أينی و نقل‏
مكان هست . در وجود تخلخل و تكاثف حقيقی ترديد هست ، قدما قائل به‏
وجود آن هستند . تخلخل يعنی بر حجم يك جسم بدون آنكه از خارج تغذی بكند
افزوده می‏شود و تكاثف يعنی بدون آنكه جزئی از آن خارج بشود از حجمش‏
كاسته می‏شود . مثلا يك مقدار هوای معين كه در يك فضا هست ، اگر از آن‏
مقداری بيرون كشيده شود ، بر حجم باقيمانده افزوده می‏شود ، بدون اينكه از
خارج چيزی به آن اضافه بشود ، و اگر به اندازه يك سر سوزن هم هوا باقی‏
بماند حجم همان هوا به اندازه حجم هوای قبل از بيرون كشيده شدن ، می‏شود ،
و خلاء يعنی خالی شدن كامل فضا از هوا ممكن نيست . يعنی همه اجزای عالم‏
يك قابليت انبساط حقيقی و
واقعی دارند بدون اينكه نيازی باشد از ماده خارجی تغذيه بكنند . اين‏
معنای تخلخل و تكاثف حقيقی است .
پس در اينجا ، نقل و انتقال‏هائی كه در مورد نمو و ذبول لازم است ، لازم‏
نيست . ولی يك چيز ديگر هست ، اجسام به خودی خود كه تخلخل و تكاثف‏
پيدا نمی‏كنند ، يك علتی بايد در خارج وجود داشته باشد كه منشأ تخلخل يا
تكاثف بشود . قدما معتقد بودند كه حرارت و برودت منشأ تخلخل و تكاثف‏
می‏شود . همين حرفی كه امروزه می‏گويند كه مثلا آهن در اثر حرارت انبساط
پيدا می‏كند و در اثر برودت انقباض پيدا می‏كند ، ولی امروزه اينها را
تخلخل و تكاثف حقيقی نمی‏دانند ، بلكه معتقدند كه در ميان ذرات آهن خلل‏
و فرجهائی وجود دارد كه در اثر حرارت بر حجم آنها افزوده و يا از آنها
كاسته می‏شود .
قدما معتقد بودند كه در اثر حرارت و برودت ، بدون اينكه خلل و فرجی‏
در كار باشد بر حجم خود شی‏ء حقيقتا افزوده می‏شود ، و انبساطی واقعی و يا
انقباض واقعی پيدا می‏شود . پس ، اگر چه خود تخلخل احتياج به تغذيه از
خارج ندارد كه به او منتقل شود ، ولی ناچار بايد يك علت خارجی به آن‏
نزديك بشود ، مثلا علت مبرده‏ای يا مسخنه‏ای به آن نزديك بشود ، تا در آن‏
تخلخل يا تكاثف ايجاد كند . پس بايد نقل و انتقالی در ناحيه علت رخ‏
بدهد ، در حالی كه در نمو و ذبول نقل و انتقال در ناحيه ماده غذايی بايد
رخ بدهد . اگر فرض بكنيم كه عالم ساكن بشود و قدرت نقل و انتقالها و
حركتهای أينی سلب بشود ، تخلخل و تكاثفی هم در كار نخواهد بود ، چون‏
هميشه علت تخلخل يك امر حادثی است ، يعنی مثلا حرارت از آهن دور بوده‏
و بعد به آن نزديك شده و سبب انبساط گشته است .
بنابراين معلوم شد كه تمام حركات كميه متوقف بر يك سلسله حركات‏
آينيه و انتقاليه است
توقف حركات كيفی بر حركات أينی


اما حركات كيفی ، آنها هم از همين قبيل است و بدون حركات أينی متحقق‏
نمی‏شود ، برای اينكه تا در ناحيه علت حركات كيفی يك تغيير پيدا نشود و
يك نقل و انتقالی رخ ندهد ، باز حركت كيفی پيدا نمی‏شود ، ولو اينكه يك‏
علت معده‏ای از خارج به آن نزديك بشود تا حركت كيفی پيدا بشود .
مثلا درست است كه جوهر علت سرخی رنگ سيب است ، اما باز يك سلسله‏
علل معده در كار هست ، و اجزاء عالم مكتفی به ذات نيستند . در گذشته‏
گفتيم كه جوهر علت حركات عرضيه است ، ولی مقصود اين نيست كه يك شی‏ء
كه جوهر ذاتش علت حركاتش هست ، از غير خودش كه علل عرضی می‏باشند
بی‏نياز است ، بلكه باز نيازمند به يك سلسله علل معده است . مثلا اگر
درختی را مجزا در نظر بگيريم ، بدون اينكه نوری در كار باشد و هوايی در
كار باشد ، نمو هم در كار نيست . و از اينجا معلوم می‏شود كه تا يك‏
سلسله حركات أينی در ناحيه علل معده رخ ندهد ، عليت جوهر اشياء برای‏
حركات كيفی آنها به تحقق نخواهد رسيد ، و حركت كيفی وجود نخواهد داشت‏
. پس حركت كيفی هم متأخر از حركت مكانی است و متوقف بر آنست .

توقف حركات مكانی بر حركت وضعی


اما خود حركت مكانی هم از حركت وضعی متأخر است ، برای اينكه حركت‏
مكانی به سه قسم است : يا مستقيم است يا منعطف است يا راجع . مستقيم‏
اين است كه شی‏ء روی يك خط مستقيم حركت بكند الی مالا نهايه له . منعطف‏
آنست كه شی‏ء روی خط منحنی حركت بكند . راجع حركتی است كه رفت و
بازگشت داشته باشد ، مثل سنگی كه روی خط مستقيم می‏رود به بالا و بعد
برمی‏گردد . حركت مستقيم غير متناهی وجود ندارد ، چون قائل به تناهی‏
ابعاد هستند . پس هر حركت مسقيمی
يا بايد راجع باشد ، يعنی روی خط مستقيمی برگردد ، يا منعطف كه روی خط
منحنی برگردد .

تخلل سكون در حركات راجعه


يك مسأله ديگری از قديم ، تقريبا از قرن سوم و چهارم ، از زمان ثابت‏
بن قره و اينها مطرح بوده ، كه آيا اگر ما جسمی را روی خط مستقيم به‏
حركت در بياوريم ، و بعد آن جسم بخواهد برگردد ، مثل سنگی كه به هوا
انداخته می‏شود ، آيا جسم در اينگونه موارد ، رفت و برگشت آن به هم متصل‏
است ؟ يعنی هيچ سكونی ولو خيلی كوتاه كه حتی با ثانيه و دهم ثانيه هم‏
قابل اندازه گيری نباشد بين دو حركت فاصله نمی‏شود ؟ يا اينكه يك لحظه‏
هر چند خيلی كوتاه سكون پيدا می‏شود ؟ عده‏ای معتقد بودند كه تخلل سكون‏
صورت نمی‏گيرد و يك حركت واحد است ، ولی اين شخص واحد حركت از نظر
مبدأ و منتهی همه‏اش يك جور نيست ، نيمی از آن مبدأ و منتهائی دارد و
نيم ديگر مبدأ و منتهای ديگر . طبق اين نظر مبدأ و منتهی مشخص حركت‏
نيست .
در آينده بحث خيلی خوبی داريم ، راجع به اينكه مشخص حركت چيست ؟ چه‏
چيز است كه شخص حركت را تغيير می‏دهد و دو حركت می‏كند ؟ بعضی‏ها
معتقدند كه مبدأ و منتهی مشخص حركت است ، و تعدد مبدأ و منتهی سبب‏
تعدد حركت است . ناچار اصحاب اين رأی ، قائل هستند كه در حركات راجعه‏
، در لحظه برگشت سكونی پيدا می‏شود و بعد حركت آغاز می‏شود .
عده‏ای ديگر قائل به تخلل سكون نيستند . خود مرحوم آخوند قائل به تخلل‏
سكون هست ، و آنها هم ايرادهای خيلی مهمی به تخلل سكون دارند . يكی از
ايرادها اين است كه : لازمه قول به تخلل سكون اين است كه مثلا اگر ما يك‏
جسم فوق العاده سنگينی داشته باشيم كه از بالا دارد به سوی پائين می‏آيد ،
و يك سنگ ريزه‏ای را به سوی آن پرتاب كنيم ، اين سنگ ريزه قهرا به آن‏
اصابت می‏كند و
برمی‏گردد . آنهايی كه می‏گويند تخلل سكون نمی‏شود ، می‏گويند لازمه قول‏
قائلين به تخلل سكون اين است كه اگر برای اين سنگ ريزه سكونی پيدا شود
و برگردد ، برای آن سنگ بسيار سنگين هم بايد سكونی پيدا شود . جواب اين‏
اشكال در آينده می‏آيد .
در هر صورت كلام مرحوم آخوند در اينجا بر اين مبتنی است كه در حركت‏
راجعه تخلل سكون پيدا می‏شود .

زمان عمومی عالم


در اينجا يك بحث ديگر پيش می‏آيد ، و آن اينكه سكون هم به نوبه خودش‏
زمان می‏خواهد . در گذشته گفتيم ، در آينده هم خواهيم گفت كه فرق است‏
ميان ثبات و سكون ، مسأله ثابت و متغير غير از مسأله ساكن و متغير است‏
. در اصطلاح اينها ثبات يك معنی است و سكون معنای ديگر . شی‏ء ثابت ،
يعنی شيئی كه نحوه وجودش وجود جمعی است ، و نحوه وجودش وجود بالفعل‏
است ، و هيچ جنبه بالقوه و امكان تغير در آن نيست ، كه منطبق می‏شود بر
مجردات ، ولی ساكن يعنی شيئی كه برای آن امكان حركت هست و حركت‏
نمی‏كند ، و عدم حركت برای آن به نحو عدم ملكه ثابت است . و عدم حركت‏
برای ثابت به نحو سلب تحصيلی از او نفی می‏شود ، ولی از اشياء مادی ساكن‏
به نحو سلب عدولی حركت سلب می‏شود . از اين جهت شی‏ء ساكن زمان دارد ،
همچنانكه شی‏ء متحرك زمان دارد . اين بحث نيز در آينده خواهد آمد .
بنابراين ، اشيائی كه در مكان حركت می‏كنند ، همين قدر كه حركتش حركت‏
مستدير نباشد بايد منتهی به سكون شود ولو سكون آنا ما . خود حركت كه‏
زمان می‏خواهد ، سكون هم زمان می‏خواهد . ممكن است بگوييد : زمانی كه حافظ
حركت است چيست ؟ زمان خود اين شی‏ء ؟ زمان اين شی‏ء همان حركت اين شی‏ء
است ، چون زمان عبارت است از مقدار حركت ، ولی وقتی شی‏ء سكون پيدا
می‏كند زمان آن چيز
ديگر است . بنابراين ، يك چيزی هميشه در عالم بايد وجود داشته باشد كه‏
آن مقدار زمان همه اشياء زمانی باشد ، اعم از اينكه در زمان حركت باشند
و يا در زمان سكون ، و آن جز حركت وضعی چيز ديگری نمی‏تواند باشد ، يعنی‏
اگر چنين حركت وضعی در عالم نداشته باشيم ، لااقل برای اشياء ساكن زمان‏
معنی ندارد ، و حال آنكه زمان برای همه چيز معنی دارد . پس يك حركت‏
وضعی مستدير دائمی بايد در عالم باشد .

بررسی بيان مرحوم آخوند


اين بحث را ايشان اينجا كرده ، ولی همينطور كه آقای طباطبائی هم در
حواشی ديگرشان نوشته‏اند ، اين حرف با مبنای خود ايشان هم جور در نمی‏آيد
، چون معنای اين حرف همان چيزی است كه شيخ و اينها می‏گفتند كه زمان از
حركت وضعی فلك انتزاع می‏شود . خود ايشان بارها تصريح می‏كنند كه زمان از
حركت جوهری طبيعت انتزاع می‏شود ، لذا اگر ما حركت فلك هم نداشته‏
باشيم ، يك زمان مستمر دائم داريم . در آينده اين بحث مطرح خواهد شد كه‏
آيا براهين اثبات زمان ، فقط يك زمان اثبات می‏كنند ؟ يعنی يك حركت‏
است كه منشأ انتزاع زمان است ؟ و معنی زمانی بودن اشياء به اينست كه‏
در آن زمان قرار گرفته‏اند ؟ يا اينكه نه ، به عدد حركتها در عالم زمان‏
وجود دارد . همين جور كه به عدد اشياء ذی كميت كميات وجود دارد . منتهی‏
ما ميان كميت‏ها يك كميت را اعتبار می‏كنيم كه مقياس كميت‏های ديگر
واقع بشود ، و آن يك چيز اعتباری است و اولويتی ندارد . مثلا يك چهل‏
ميليونيم نصف النهار را متر اعتبار كرده‏ايم و هر چيزی را با آن متر
می‏سنجيم آن متر و اين پارچه و اندام انسانها در كميت داشتن هيچ فرقی‏
نمی‏كنند ، هر چيزی برای خودش كميتی دارد ، همچنانكه هر جسمی وزن دارد
ولی ما يك مقدار معين را مقياس وزنها قرار داده‏ايم زمان هم همين جور ،
هر چيزی كه در عالم حركت دارد ، زمان دارد . همين جور كه حركتها متعدد
است زمان هم
متعدد است ، ولی در ميان حركتها و زمانهای عالم يكی را مقياس قرار
داده‏ايم برای سنجش ساير حركت‏ها ، به قول قدما حركت فلك را به دور
زمين ، و به قول امروزی‏ها حركت وضعی يا انتقالی زمين را مقياس برای‏
حركت‏ها قرار می‏دهيم و مثلا حركت وضعی زمين را به بيست و چهار قسمت‏
تقسيم كرده‏ايم و نام هر قسمت را يك ساعت گذاشته‏ايم پس معنی اينكه فلان‏
كار يك ساعت طول می‏كشد اين است كه اين مقدار كار منطبق با يك بيست و
چهارم آن حركت است ، و الا از نظر زمان بودن هيچ كدام اولويتی بر يكديگر
ندارند ، هر دو زمانند .
پس اين حرفها بيشتر بر مبنای قدما است نه خود مرحوم آخوند .

اتميت و اشرفيت حركت وضعيه


تا اينجا ، ما تقدم حركت وضعی را بر ساير حركات بيان كرديم .
ادوميتش چطور ؟ ادوميتش هم خيلی واضح و روشن است . هيچ حركت كمی الی‏
الابد ادامه پيدا نمی‏كند ، يعنی هر شيئی كه حركت كمی بكند بالاخره متوقف‏
می‏شود . اينست كه همه حركت‏های كمی اول و آخر دارند . حركت كيفی هم‏
همينطور ، هيچ وقت ادامه پيدا نمی‏كند ، حركت مكانی هم همينطور . و تنها
حركتی كه امكان اين است تا ابد ادامه پيدا بكند حركت وضعيه است ، يعنی‏
اگر يك شی‏ء روی محوری حركت بكند قابليت اين را دارد كه اين حركت تا
ابد ادامه پيدا بكند و قدما معتقد بودند كه حركت فلك چنين چيزی است ،
از ازل شروع شده و تا ابد ادامه دارد ، و " شروع شده " هم مسامحه لفظی‏
است ، يعنی لا أول له و لا آخر .
و اما اينكه اين حركت اتم است . اين هم واضح است ، برای اينست كه‏
اين حركتی است كه نقصان در آن فرض نمی‏شود ، نقصان آنجاست كه يك شی‏ء
امكان حركتی داشته باشد بعد به علت مانعی حركت متوقف بشود . وقتی كه‏
حركتی هميشه در هميشه ادامه دارد ، بنابراين هيچ وقت نقصان در آن پيدا
نمی‏شود ، پس اتم است
بعد ، از يك جهت ديگر هم اتميت آن را اثبات می‏كند . چون قدما حركت‏
وضعيه را حركت فلك می‏دانستند ، و فلك را دارای نفس می‏دانستند ، و
معتقد بودند كه فلك محرك عقلی دارد ، و محركش شوق است ، بنابراين‏
غايت حركت فلكی را يك غايت عقلانی می‏دانستند ، پس حركت وضعی از نظر
غايت هم كه غايت عقلانی است اتم است از ساير حركات ، يعنی حركات‏
ديگر غايت عقلانی ندارند .
اشرفيت چطور ؟ می‏گويد : اتميت كه ثابت شد اشرفيت هم ثابت شده است‏
. اين خلاصه اين فصل بود كه فصل مهمی هم نيست
فصل 29 فی أن أقدم الحركات الواقعه فی مقوله عرضيه و أدومها هی


الوضعيه المستديره و هی أيضا أتمها و أشرفها


أما أنها أقدم الحركات ، فلان الحركه فی الكم مثل النمو و الذبول يفتقر
الی حركات مكانيه ( 1 ) اذ لابد للنامی و الذابل من وارد يتحرك اليه أو
خارج يتحرك منه ، و هی ( 2 ) و الوضعيه تستغنيان عن الكميه ، و التخلخل‏
و التكاثف أيضا لا يخلو عن حركه كيفيه ( 3 ) و هی الاستحاله بتحليل ( 4 )
مسخن أو تجميد مبرد ، و الاستحاله ( 5 ) لا تكون دائمه فلا بد لها من عله‏
محيله حادثه مثل نار تحيل الماء بأن تقرب منه أو يقرب هو منها بعد أن‏
لم يكن ( 6 ) . فالحركه المكانيه أقدم من الكميه و الكيفيه ، لكن‏
المكانيه اما
مستقيمه أو منعطفه ( 1 ) أو راجعه ( 2 ) ، و المستقيمات لا تدوم علی‏
اتصالها لتناهی الابعاد ( 3 ) المكانيه كلها ، و الاخيرتان غير متصلتين‏
لتخلل السكون بين كل حركتين متخالفتين جهه ( 4 ) ، و السكون لا يكون الا فی‏
الزمان ، لانه قوه الحركات كما مر و قوه الشی‏ء لابد أن تكون متقدمه عليه‏
زمانا ( 5 ) و الزمان يفتقر الی حركه حافظه له ، و هو لا ينحفظ بحركه‏
متصرمه بل بما يقبل الدوام التجددی الاتصالی ، و التی تقبل هذا الدوام هی‏
المستديره ( 6 ) التی يجوز اتصالها دائما ، فهی غنيه عن سائر الحركات‏
العرضيه و هی لا تستغنی عن المستديره ، فهی أقدم الحركات ( 7 ) .
و أما أن المستديره أدومها فلما مر أن غيرها منقطعه الی سكون ، لانه‏
عدمها ، و
هو لكونه عدما خاصا يصحبه قوه أو ملكه مفتقرتين الی قابل زمانی متجدد
الوجود يحتاج الی زمان بعد زمان الحركه التی هو يقابلها . و قد علم أن‏
حافظ الزمان هو المستديره فی المشهور ( 1 ) .
و أما اتمها ، فلانها فی نفسها لا يحتمل الزياده فی الكميه كباقی‏
الحركات و لا الاشتداد و لا التضعف فی السرعه و البطؤ ( 2 ) لما ستعلم ( 3
) فی مباحث الافلاك ، و لان فاعلها و غايتها ليس أمرا محسوسا بل أمر عقلی‏
غير متفاوت فی القرب اليه و البعد عنه لكونه خارجا عن هذا العالم كما
يتفاوت غايه الحركات الطبيعيه الاينيه و تشتد حركتها أخيرا ( 4 ) كلما
قرب المتحرك من الحيز الطبيعی ، و القسريه يضعف أخيرا كلما
بعد من القاسر ، و ذلك لان الشی‏ء كلما هو أقرب من مبدئه و أصله فهو أشد
و أقوی ، و كلما بعد منه فهو أضعف و أوهن .
و أما أنها أشرف منها ، فلانها تامه و التام أشرف من الناقص ،
فالدوريه أشرف من سائر الحركات ، فحينئذ قد ظهر أن الجرم المتحرك‏
بالاستداره وجب ان يكون أقدم الاجرام و أتمها و أشرفها ( 1 ) طبيعه ، اذ
شرف الفعل و تمامه و دوامه يستدعی شرف الفاعل و تمامه و دوامه ، فبقوته‏
الممسكه له تحدد جهات الحركات الطبيعيه الاينيه المستقيمه و جهات‏
الابعاد المكانيه كما سيجی‏ء موعد بيانه فی مباحث الجهات و مباحث‏
الفلكيات انشاء الله تعالی