گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد دوم
فصل 30 اثبات حقيقت زمان و بيان ماهيت آن
فصل 30 ( 1 ) در اثبات حقيقت زمان


يكی از مباحث مهم در باب حركت مبحث زمان است . در باب زمان مسائل‏
زيادی هست و در درجه اول دو مسأله قرار دارد : يكی اينكه آيا چيزی به‏
نام زمان وجود دارد يا نه ؟ مقصود اين است كه آن چيزی كه از آن يك تصور
اجمالی داريم و آن را " زمان " می‏ناميم و در محاورات عرفی خود به كار
می‏بريم ، آيا وجود عينی دارد يا وجود ذهنی و وهمی ؟ پس يك بحث اين‏
است كه آيا زمان در خارج وجود دارد يا نه ؟
مطلب دوم اين است كه : ماهيت زمان چيست ؟ تعريف آن چيست ؟ پس در
اينجا دو مطلب است : يكی درباره هليت بسيطه زمان است . می‏گوييم : هل‏
الزمان موجود ام لا ؟ بحث ديگر در " ما " ی حقيقيه زمان است ، می‏گوييم‏
: الزمان ما هو ؟
غير اين دو مسأله مسائل ديگری در باب زمان هست كه بعدها مطرح خواهد
شد . در اينجا بحث‏هائی است كه در " اسفار " متعرض نشده‏اند ، شايد
لازم ندانسته‏اند . بوعلی در طبيعيات " شفاء " بعضی از مباحث زمان را
مفصل‏تر بحث كرده است ، از جمله مجموع عقايدی كه درباره زمان تا زمان‏
شيخ مطرح بوده است
آراء و عقايد در باب زمان


گروه زيادی زمان را يك امر غير موجود و موهوم پنداشته‏اند و ادله‏ای هم‏
بر آن اقامه كرده‏اند . نظير اين عقيده را در عصر جديد يك فيلسوف بسيار
معروف و شايد بزرگترين فيلسوف اخير در اروپا ، كانت آلمانی ابراز كرده‏
است . وی می‏گويد : زمان ساخته ذهن است و در خارج وجود ندارد . ولی اين‏
نظريه بعد از كانت مورد قبول واقع نشده است . از فلاسفه قديم دلايل زيادی‏
بر موهوم بودن زمان نقل شده است . در " شفا " و در " شرح هدايه "
مرحوم آخوند ، كه كتاب " هدايه " اثير الدين ابهری را شرح كرده و
ظاهرا اولين كتاب مرحوم آخوند است ، ادله آنها نقل شده است . مرحوم‏
آخوند سه دليل نقل می‏كند و آنها را رد می‏كند .
كسانی كه به وجود زمان در خارج قائل هستند ، درباره زمان آراء و
نظريات مختلفی دارند : گروهی زمان را جوهر و گروه ديگری آن را عرض‏
دانسته‏اند .
برخی از معتقدين به جوهريت زمان گفته‏اند كه زمان جوهر جسمانی است و
عبارت است از خود فلك اطلس ، و بعضی ديگر گفته‏اند : زمان جوهر مجرد
است نه جوهر مادی و منظور از وقوع اشياء در زمان ، نسبتی است كه آن‏
اشياء با آن جوهر مجرد دارند ( 1 ) .
بعضی گفته‏اند : زمان يعنی واجب الوجود ، زمان اسم ديگری است برای‏
واجب الوجود
اما آن گروهی كه به وجود عينی زمان قائلند ولی آن را جوهر نمی‏دانند و
بلكه عرض می‏دانند ، زمان را عرض غير قار می‏دانند و عرض غير قار به‏
حركت منحصر است ، و گفته‏اند كه زمان عبارت است از حركت و حركت‏
عبارت است از زمان . ما بعدا خواهيم گفت كه ديگران چه گفته‏اند .
از زمان ارسطو اين حرف مطرح شد كه زمان مقدار حركت است ، نه جوهر
مادی است نه جوهر مجرد و نه يك عرض غير قار و نه خود حركت ، بلكه‏
عبارت است از مقدار حركت . اين نظريه را فلاسفه اسلامی قبول كرده‏اند با
اين تفاوت كه ارسطو و بوعلی زمان را مقدار حركت وضعی فلك به دور خود
می‏دانستند ولی
صدر المتألهين زمان را مقدار حركت جوهری می‏داند ، ولی اينكه زمان را
مقدار حركت جوهری كل عالم می‏داند يا مقدار حركت جوهری فلك می‏داند ،
بستگی دارد به مطلبی كه بعدها ان شاء الله به تفصيل بيان می‏كنيم .
پس ما در اينجا با دو مطلب مواجه هستيم ، يكی اثبات وجود زمان در
خارج و ديگر تعريف زمان .

براهين وجود زمان


اما برای اثبات وجود زمان دو برهان اقامه كرده‏اند ، يكی بر طريقه‏
طبيعيين و برهان ديگر بر طريقه الهيين ( 1 ) . برهان بر طريقه طبيعيين‏
برهانی است كه در جاهای ديگر مفصل بيان كرده‏اند ولی مرحوم آخوند در
اينجا به اختصار اشاره كرده و فرموده‏اند كه شرحش در طبيعيات ذكر شده‏
است ، ما نيز فعلا بطور مختصر آن را بيان می‏كنيم و بعدها اگر لازم شد كه‏
لازم هم می‏شود درباره آن بيشتر بحث می‏كنيم .

برهان بر طريقه طبيعيين بر وجود زمان


طبيعيين از عوارض جسم از آن جهت كه قابل حركت و سكون است بحث‏
می‏كنند ، پس اگر حركت و سكون را مبدأ قرار دهيم ، به طريقه علمای‏
طبيعيات بحث كرده‏ايم . در طبيعيات گفته‏اند كه گاهی دو متحرك با هم‏
شروع به حركت می‏كنند و با هم حركت را به پايان می‏رسانند و مسافتی كه طی‏
كرده‏اند مساوی است ، مثل دو اتومبيل كه همزمان در يك جاده راه می‏افتند
و هر دو مثلا با سرعت صد كيلومتر در ساعت حركت می‏كنند و مسافت واحدی‏
را طی می‏كنند و همزمان نيز حركت را ختم می‏كنند .
فرض ديگر اين است كه هر دو متحرك با هم شروع كنند و با هم نيز حركت‏
را ختم كنند ، ولی دو مسافت مختلف را طی كنند . مثلا يكی به سرعت پنجاه‏
و ديگری به سرعت صد حركت كند و مثلا ساعت 11 حركت كرده‏اند و ساعت 12
هر دو ايستاده‏اند ، ولی يكی صد كيلومتر و ديگری پنجاه كيلومتر طی كرده‏
است .
عكس اين قضيه اين است كه دو اتومبيل يكی به سرعت صد و ديگری به‏
سرعت پنجاه حركت كند و مقصد هر دو هم يكی مثلا صد كيلومتر بعد باشد ، آن‏
اولی كه با سرعت صد حركت كرده اين مسير را در يك ساعت و ديگری كه با
سرعت پنجاه حركت كرده همين مسافت را در دو ساعت تمام می‏كند . در اين‏
مورد وقتی دقت كنيم می‏بينيم كه واقعيت حركت دو كشش دارد يعنی از دو
لحاظ تقسيم بردار است . كشش يعنی كميت و كميت آنست كه قابليت‏
انقسام به شی‏ء بدهد .

كشش حركت به تبع كشش مسافت


در همين امثله كه دقت كنيم می‏بينيم كه اتومبيلی كه در يك ساعت‏
مسافت مذكور را طی كرده و آن كه در دو ساعت طی كرده است ، هر دو
مسافت واحدی را طی كرده‏اند . اين مسافت كميتی است برای حركت . يعنی‏
قطع نظر از حركت ، خود اين مسافت يك كميت است ، قابل انقسام است و
آن را به صد كيلومتر و هر كيلومتر را به هزار متر تقسيم می‏كنيم ، خود
حركت هم به تبع مسافت قابل قسمت است و
تا اينجا مطلب مسلم است . لااقل برای كسانی كه قائل به حركت قطعی‏
هستند ، حركت يك امتداد و يك كشش به اعتبار مسافت دارد كه برای‏
تعيين اين كشش واحدهای مسافتی به كار می‏بريم و می‏گوئيم پنج متر حركت ،
همانطور كه می‏گوئيم پنج متر پارچه ، پنج متر چوب . ولی كسانی كه حركت‏
قطعی را منكرند مجبورند مثلا پنج متر پرش فلان قهرمان را نوعی مجاز بدانند
، ولی ما ثابت كرديم حركت قطعی واقعا وجود دارد و فعلا بر همين مبنا
بحث می‏كنيم .

كشش زمانی حركت


بعد از تشخيص كشش مسافت در حركات ، وقتی كه اين حركت‏ها را با
يكديگر مقايسه می‏كنيم به يك بعد و يك امتداد ديگر و مقدار ديگر
برمی‏خوريم يعنی در مقايسه حركت‏ها علاوه بر بعد مسافت به چيزی كه آن چيز
نيز از سنخ مقدار است می‏رسيم . مثلا دو اتومبيلی كه مسافت تهران تا قم‏
را يكی در يك ساعت و ديگری در دو ساعت طی می‏كند ، امتداد حركت دومی‏
طولانی‏تر است و می‏گوئيم حركت دوم طولانی‏تر و بيشتر است ، و حال آنكه از
نظر مسافت ، هر دو اتومبيل يك مسافت را طی كرده‏اند . آن حركتی كه‏
سريعتر است با بعد كمتر و
امتداد كمتری مسافت را طی كرده و آن ديگری با امتداد و بعد بيشتری . آيا
از اينجا كشف نمی‏كنيم كه حركت در ذات خود دارای دو كشش و امتداد است‏
: امتدادی مكانی و امتدادی زمانی ؟ دو حركت را كه با هم مقايسه می‏كنيم‏
وقتی امتداد مكانی هر دو برابر باشد ممكن است امتداد زمانی يكی كمتر از
ديگری باشد ، و گاهی امتداد زمانی دو حركت مساوی است ولی امتداد مكانی‏
آنها مساوی نيست .
پس حركت دو تقسيم می‏پذيرد و از دو نظر حالت مقداری دارد . مقدار
يعنی كميت ، و كميت شی‏ء از آن جهت به شی‏ء نسبت داده می‏شود كه آن شی‏ء
قابليت تقسيم داشته باشد . اگر اين انقسامات بالفعل باشد " عدد "
ناميده می‏شود و اگر انقسامات بالقوه باشد و حد مشترك داشته باشد "
مقدار " ناميده می‏شود و در اينجا چون انقسامات بالقوه است تعبير مقدار
می‏كنيم . پس هر حركتی دارای دو مقدار و دو كميت است و از دو جهت‏
قابليت تقسيم دارد .
اكنون يك سؤال باقی می‏ماند كه : درست است كه ما واقعا در هر حركتی‏
دو مقدار و كميت و دو قابليت تقسيم تشخيص می‏دهيم ، ولی به چه دليل يكی‏
از اين دو كشش زمان است ؟ پاسخ اين است كه : از اين دو امتداد آن‏
موردی را كه زمان ناميديم ، امتداد و مقدار غير قاری است ، يعنی يك امر
متصل غير قار است و اجزاء آن با يكديگر اجتماع در وجود ندارند . يعنی‏
حركت دو امتداد دارد : به حسب يك امتداد ، اجزائش با يكديگر قابل‏
اجتماع‏اند و آن امتداد مسافتی است . اگر می‏گوئيم طول اين پرش پنج متر
است ، اين پنج متر اجتماع در وجود دارند و در آن واحد همه با يكديگر
وجود دارند . ولی يك امتداد ديگرش غير قار الذات است و همه اجزاء آن‏
امتداد در يك آن با هم جمع نمی‏شوند . بنابراين ما چنين چيزی داريم . پس‏
حركت دارای يك بعد و امتدادی است كه به حسب آن بعد حركت غير قار
الذات است .
اين برهانی است كه طبيعيون اقامه كرده‏اند و مرحوم آخوند در اينجا بيش‏
از اين شرح نمی‏دهد
آيا به تعداد حركات زمان داريم ؟


قبل از اينكه به برهان الهيون در اثبات وجود زمان بپردازيم ، لازم است‏
كه مقدمه به يك مطلبی اشاره كنيم كه آقای طباطبائی نيز در آن حاشيه‏ای‏
دارند . يكی از مسائلی كه در گذشته هم گفته شد اين است كه معنی واقع شدن‏
اشياء در زمان چيست ؟ اينكه می‏گوئيم زمان مقدار حركت است آيا زمان يك‏
چيز است و مقدار يك حركت از حركات عالم است ؟ و معنی اينكه يك شی‏ء
در زمان قرار گرفته است اين است كه در درون آن حركت قرار گرفته است ؟
مطابق نظر قدما يك حركتی از حركات عالم وجود دارد كه مقدار آن حركت‏
را زمان می‏ناميم و آن حركت دوری فلك اطلس است . و مقدار حركات افلاك‏
ديگر و مقدار حركات موجودات زمينی زمان محسوب نمی‏شوند . معنی زمانی‏
بودن و اينكه ما در زمان واقع هستيم اين است كه در درون زمانی هستيم كه‏
آن زمان از حركت دوری فلك انتزاع می‏شود . پس زمان يك چيز بيشتر نيست‏
.
نظريه ديگر اين است كه به عدد حركات زمان وجود دارد . فرق ميان حركت‏
فلك با حركات ديگر اين است كه آن حركت مقياس ساير حركات است ، نه‏
آنكه زمان فقط متعلق به آن است و حركات ديگر زمان ندارند . نه ، به عدد
حركات عالم زمان داريم . منتهی اين زمانها نياز به مقياس سنجش دارند و
حركت فلك به عنوان
مقياس اعتبار شده است ، همانطور كه برای هر مقدار ديگری از مقدارها
مجبوريم يك كميتی را كه ثابت است و تغيير نمی‏كند به عنوان مقياس‏
اعتبار كنيم ، والا همانطور كه حركت فلك زمان دارد ، هر حركتی در عالم‏
زمان دارد ، ولی چون حركت فلك حالت يكنواخت و غير متغير دارد ، نه‏
تغيير مكان می‏دهد و نه رشد و نمو پيدا می‏كند و نه سرعت و بطؤ دارد ،
می‏تواند مقياس قرار گيرد . اين مطلب در مورد مقادير و كميات ديگر نيز
صادق است و مثلا برای سنجش حرارت بدن ، حركت انبساطی جيوه را مقياس‏
قرار می‏دهند در حالی كه ميان تأثير حرارت در بدن انسان با جيوه فرقی‏
نيست ، ولی بايد چيزی را مقياس قرار داد كه برای سنجيدن از همه بهتر
باشد . يا برای وزن وزنه كيلوگرم را و برای مسافت متر را واحد سنجش‏
اعتبار می‏كنيم .

نظر مرحوم آخوند در تعدد حركات و زمان


اين دو نظريه در باب زمان بود و بايد ديد كدام يك صحيح است ؟ آقای‏
طباطبائی استنباطشان اين است كه برهان طبيعيون دليل بر اين است كه حكما
برای هر چيزی زمان جداگانه قائلند ، و زمان حركت فلك يا حركت شبانه‏
روزی زمين در اصطلاح امروز يك معيار است برای سنجيدن زمان ساير حركات‏
نه اينكه زمان فقط متعلق به آنهاست . لذا آقای طباطبائی می‏گويند از اين‏
برهان و از بعضی حرفهای مرحوم آخوند اين معنی استنباط می‏شود كه هر چيزی‏
زمانی دارد .
وليكن اگر از آن برهان [ برهان طبيعيين ] بخواهيم اين استنباط را بكنيم‏
قدری مشكل است ، با عنوان بحث درست در نمی‏آيد و با ذيل بحث هم جور در
نمی‏آيد ، بلكه مرحوم آخوند در بعضی كلماتش تقريبا طوری حرف می‏زند كه‏
همان حرف قدماست ، يعنی زمان فقط از يك حركت انتزاع می‏شود با اين فرق‏
كه قدما آن حركت را حركت وضعی فلك می‏دانستند و ايشان حركت جوهری فلك‏
. ولی به هر حال آن حركتی كه از آن زمان انتزاع می‏شود حركت فلك است .
پس
ايشان هم حركت جوهری ساير اشياء را منشأ انتزاع زمان نمی‏داند ، يعنی از
بعضی از حرفهايشان چنين استنباط می‏شود . ولی از بعضی حرفهای ديگرشان كاملا
استنباط می‏شود كه هر چيزی برای خود زمانی دارد و اگر حركت فلك را
مقياس زمان می‏گيريم همان مقياس اعتباری است نه آنكه واقعا زمان منحصرا
از حركت فلك انتزاع شود .

برهان بر طريقه الهيين


طبيعيون در اثبات زمان از راه حركت كه متناسب علمشان است وارد
شده‏اند . ولی الهيون از راه حدوث و قدم وارد شده‏اند كه بحث حدوث و قدم‏
جزء مباحث الهيات است و از عوارض موجود بما هو موجود است . در
مباحث حدوث و قدم و بخصوص در مبحث تقدم و تأخر ، ضمن بيان اقسام تقدم‏
و تأخر ، تقدم و تأخر زمانی را ذكر كرده‏اند . گفته‏اند انواع تقدم و تأخر
داريم : تقدم بالعليه مثل تقدم علت تامه بر معلولش ، تقدم بالطبع مثل‏
تقدم واحد بر اثنين برای اينكه " دو " نمی‏تواند موجود باشد مگر اينكه‏
" يك " موجود باشد ، تقدم بالشرف و امثال اينها . يكی از اين تقدمها
، تقدم زمانی است ، مثل تقدم عدم هر حادثی بر وجود آن حادث ، و تقدم‏
اشياء هم زمان با عدم قبلی آن حادث بر وجود آن حادث . مثلا ما كه در قرن‏
چهاردهم متولد شده‏ايم متأخريم از مردمی كه در قرن سيزدهم موجود بوده‏اند .
ويژگی تقدم زمانی اين است كه قبل و بعد با يكديگر امتناع اجتماع دارند و
محال است كه قبل بما أنه قبل با بعد بما أنه بعد ، اجتماع در وجود داشته‏
باشند .
در اينجا می‏خواهيم مناط اين قبليت را بدست آوريم يعنی در ميان‏
قبليت‏ها و بعديت‏ها به يك نوع قبليتی رسيديم كه اجتماع قبل و بعد در آن‏
نا ممكن است ، از همين جا می‏خواهيم وجود زمان را كشف كنيم لذا می‏گوئيم‏
: اينكه می‏گوئيم زيد بر عمرو تقدم دارد ، زيد با عدم قبلی عمرو مقارن‏
است . ملاك اين تقدم چيست ؟
ممكن است كسی بگويد كه ملاك اين تقدم ذات متقدم است ، خود اين ذاتها
ملاك تقدم‏اند ، يعنی زيد متقدم بالذات است بر عمرو و عمرو متأخر
بالذات است از زيد . می‏گوئيم : آن كه زمانا متقدم است در عين اينكه‏
متقدم است می‏تواند وجودش امتداد پيدا كند تا زمان متأخر ، يعنی در عين‏
اينكه متقدم بود اكنون مقارن می‏شود . مثل تقدم اب بر ابن ، هر پدری بر
فرزند خود تقدم زمانی دارد ولی ممكن است معيت زمانی هم داشته باشد .
پدری كه قبل از تولد بچه‏اش زنده است ، متقدم بر او است و بعد از تولد
بچه‏اش مقارن با اوست . بنابراين ذات ملاك تقدم نيست ، زيرا اگر اب‏
متقدم بالذات بود محال بود كه همزمان شود و معيت داشته باشد . و بالاتر
اينكه اب ممكن است نسبت به فرزند خود متأخر گردد و اين وقتی است كه‏
فرزند قبل از پدر بميرد ولی پدر هنوز زنده باشد .
ممكن است طور ديگری گفته شود ، يعنی كسی بگويد كه ملاك تقدم نفس آن‏
عدم است ، يعنی عدم عمرو بالذات تقدم داشته باشد بر وجود عمرو ، و علت‏
اينكه زيد بر وجود عمرو مقتدم است اين است كه وجود زيد مقارن با عدم‏
قبلی عمرو است و از اين جهت بالعرض وجود زيد بر وجود عمرو مقدم شده‏
است ، ولی آنكه بالذات بر وجود عمرو مقدم است خود عدم عمرو است .
می‏گوئيم [ بطلان اين امر ] واضح است چون عدم عمرو ممكن است حتی متأخر از
خود عمرو هم بشود ، همين عمرو كه قبلا عدمش بود ( يعنی عدمش صادق بود )
بعد از معدوم شدن عمرو دو مرتبه عدمش شروع می‏شود يعنی همين عدمی كه‏
متقدم بود همان متأخر می‏شود اگر چه مقارن نمی‏تواند باشد ولی متأخر می‏شود
. بنابراين عدم بالذات ملاك تقدم نيست .
بنابراين در اينجا بايد چيزی باشد كه قبليت عين ذاتش است ، يعنی يك‏
چيزی بايد وجود داشته باشد كه قبليت و بعديت ميان مراتبش عين ذات اين‏
مراتب باشد و ذاتش عين قبليت و عين بعديت باشد ، نه چيزی كه به ملاك‏
ديگر غير از ذات خودش قبل يا بعد شده است . مثلا می‏گوئيم سلمان مقدم‏
است بر اباذر
به تقدم بالفضيله ، پس آيا سلمان از آن جهت كه سلمان است مقدم است بر
اباذر ؟ نه ، سلمان دارای يك سلسله فضائل است كه اباذر هم دارای همان‏
فضائل است . سلمان در آنچه كه با اباذر مشترك است ، كه فضيلت است ،
تقدم دارد بر اباذر . اكنون به خود فضيلت توجه می‏كنيم ، خود فضيلت‏
سلمان بر فضليت اباذر چطور است ؟ لابد آن فضليت بر اين فضليت نوعی‏
تقدم دارد . خود فضليت‏ها بر يكديگر تقدم بالذات دارند و سلمان بر اباذر
تقدم به تبع فضيلت دارد ، چون متلبس به فضيلتی است كه فضيلتش بر
فضيلت ديگری تقدم دارد ، خودش هم تقدم دارد .
در اين قبليت و بعديتها كه با يكديگر مجامع نمی‏شوند ، بايد برسيم به‏
يك حقيقتی كه قبليت و بعديت غير مجامع يعنی قبليت و بعديتی كه امكان‏
اجتماع با يكديگر ندارند در آن ذاتی باشد ، به عبارت ديگر به يك قبليت‏
و بعديتی برسيم كه حقيقتش عين تصرم و عين حدوث دائم و انقضاء باشد .
اين همان است كه اسمش را " زمان " می‏گذاريم . پس حقيقتی داريم كه‏
اين حقيقت ملاك اين تقدم و تأخر است .
حركت از آن جهت كه حركت است يعنی قطع نظر از خصوصيت امتداديش‏
ملاك تقدم نيست . يعنی يك شی‏ء از آن جهت كه متحرك است معنی ندارد كه‏
تقدم زمانی بر ديگری داشته باشد . اگر ماوراء حركت چيزی را اعتبار نكنيم‏
، اين تقدم و تأخر معنی ندارد . بايد ماوراء حركت امری را اعتبار كنيم ،
اگر چه آن امر به منزله تعينی برای خود حركت باشد ، كه اين تعين همان "
زمان " است . همانطور كه مكرر در باب جسم طبيعی و جسم تعليمی گفته‏ايم‏
، هر جسم طبيعی دارای جسم تعليمی است ، جسم طبيعی جدا از جسم تعليمی‏
نيست . ولی جسم طبيعی را مادام كه جسم طبيعی است اعتبار كنيم و مادام‏
كه آن تعين را اعتبار نكنيم ، جسم طبيعی مقدار ندارد ، اگر چه جسم طبيعی‏
هيچ گاه بی‏مقدار نيست ، ولی اگر ذاتش را اعتبار كنيم مقدار ندارد ،
بايد تعينش را هم اعتبار كنيم تا مقدار داشته باشد . حركت نيز همين طور
است ، اگر ذات حركت را اعتبار كنيم ، آن كميت قابل انقسامی كه‏
اجزائش با يكديگر مجامع نيستند ، اعتبار نمی‏شود . ولی اگر حركت را با
آن تعينش اعتبار كنيم مقدار دارد . بحث ما در همان تعين است كه آن‏
تعين " زمان " است .
همانطور كه جسم تعليمی عرض تحليلی جسم طبيعی است ، زمان هم عرض‏
تحليلی حركت است . ولی اينكه مقدار عارض تحليلی جسم طبيعی باشد ، دليل‏
نمی‏شود كه اين عين آن است . زيرا ميان اينكه يك شی‏ء را بدون تعين‏
اعتبار كنيم و شی‏ء را با تعين اعتبار كنيم فرق است . زمان هم كه می‏گوييم‏
مقدار حركت است ، با حركت همان تفاوتی را دارد كه هر تعينی با شی‏ء
مبهمی دارد كه با اين تعين متعين می‏شود
فصل 30 ( 2 ) براهين وجود زمان


بحث درباره براهينی بود كه درباره اثبات وجود زمان در خارج اقامه شده‏
است . عرض كرديم كه مطالب متعددی در باب زمان داريم . از همه مهمتر
دو مطلب است : يكی اثبات حقيقت زمان در خارج و اينكه امر عينی است و
ديگر بيان حقيقت و تعريف آن . در اثبات وجود زمان دو برهان وجود دارد
كه در جلسه گذشته هر دو را بيان كرديم . در جلسه قبل يك برهان را به‏
نحوی تقرير كرديم كه اين تقرير از خود ما بود . و ممكن است با تقرير
حكما متفاوت باشد و ما در اينجا راجع به همان برهان اول توضيح بيشتری‏
می‏دهيم ، بدليل حاشيه‏ای كه آقای طباطبائی در اينجا دارند .

تقرير استاد از برهان برطريقه طبيعيين


تقريری كه در گذشته كرديم به اين صورت بود كه : ما می‏بينيم حركات‏
علاوه بر مقداری كه به حسب مسافت دارند ، يعنی علاوه بر نوعی قابليت‏
تقسيم كه بر حسب مسافت دارند ، نوعی قابليت تقسيم هم از يك نظر ديگر
دارند . از اينجا كشف می‏كنيم كه حركات دارای دو نوع مقدارند ، و به‏
تعبير ديگر هر حركتی از
دو نظر دارای مبدأ و منتهی است . از اين دو مبدأ و منتهی و از اين دو
خصوصيت گاهی يكی كوتاهتر می‏شود در حالی كه ديگری به همان حد اولش باقی‏
است يا آن ديگری كوتاهتر می‏شود و اين يكی در حد اولش باقی است . مثال‏
زديم به اتومبيلی كه مسافت تهران تا قم را مثلا در دو ساعت طی می‏كند .
می‏گوئيم 140 كيلومتر راه در دو ساعت ، يعنی 140 كيلومتر حركت در دو
ساعت حركت . برای حركت يك امتداد مكانی به حسب مسافت قائل شده‏ايم‏
كه حركت أينی است و يك امتداد ديگر كه اسمش را فعلا " زمان "
می‏گذاريم . در اينجا دو ساعت و 140 كيلومتر با يكديگر هستند . يعنی يك‏
حركتی است كه در آن واحد دارای 140 كيلومتر امتداد است و در همان حال‏
دارای دو ساعت . ولی همين حركت می‏تواند يك ساعت باشد و 140 كيلومتر .
يعنی از نظر مسافت همان باشد ولی از نظر امتداد دو ساعتی يك ساعت باشد
. پس يك ساعت بودن حركت غير از 140 كيلومتر بودن حركت است . و نيز
ممكن است دو ساعت حركت كند ولی در دو ساعت 70 كيلومتر را طی كند . در
اين حركت سومی كه فرض كرديم از نظر امتداد دو ساعتی مشابه حركت اول‏
است ولی از نظر امتداد مسافتی ، نصف مسافت آن را طی كرده است .
اين مثالهای ساده نشان می‏دهد كه برای حركت دو نوع مقدار و كشش امتداد
است . يكی از اين دو مقدار يك امر قار الذات است و ديگری مقدار يك‏
امر غير قار الذات .
در اينجا يك مقدمه ديگر اضافه می‏كنند كه چون امر غير قار الذات منحصر
به حركت است ، پس آنكه مقدار امر غير قار الذات است مقدار حركت‏
است . بنابراين چيزی در خارج وجود دارد كه آن چيز مقدار حركت است ، و
لا نعنی بالزمان الا هذا . البته در اينكه مقدار حركت است ، مربوط به‏
ماهيت آن می‏شود كه بعد خواهيم گفت
تقرير قدما از اين برهان


اين بيانی بود كه در گذشته بيان كرديم ولی در اينجا مرحوم آخوند به تبع‏
قدما مطلب را به شكلی بيان كرده‏اند كه به حسب ظاهر با بيان قبلی يكی‏
است ، ولی اين دو يكی نيستند . همانطور كه گفتيم مرحوم آخوند در برهان‏
خود از لفظ " امكان " استفاده كرده است . حكما مطلب را با ذكر سه‏
مثال بيان می‏كنند كه مرحوم آخوند مختصر فرموده و تفصيل را به كتب‏
طبيعيات ارجاع داده است .
اول می‏گويند : جسمی را فرض كنيد كه با يك سرعت معين يك مسافتی را
طی كند . مثلا اتومبيلی در ظرف معينی كه اسمش را می‏گذاريم دو ساعت ،
مسافت تهران تا قم را طی كرده است . در اينجا يك " امكان " كشف‏
می‏كنيم و آن اين است كه اگر يك حركت ديگری هم در همين مسافت و با
همين سرعت باشد ، آن حركت نيز اين امكان را دارد . اگر حركت ديگری با
همين سرعت باشد ، در همين " بين الحدين " كه اسمش را دو ساعت‏
گذاشتيم ، می‏تواند مثل همان حركت اولی را داشته باشد . پس اينجا يك‏
امكان وجود حركت 140 كيلومتری با سرعت مشابه با سرعت اولی وجود دارد (
مقصود از امكان يعنی بين الحدين ، همين بين الحدين كه اسمش را گذاشتيم‏
دو ساعت ) .
مثال ديگری كه ذكر می‏كنند اين است كه : اگر دو جسم را فرض كنيم كه‏
اولی 140 كيلومتر را در دو ساعت طی كند ، و يك جسم ديگر كه نصف آن‏
سرعت را داشته باشد و 140 كيلومتر را در چهار ساعت طی كند ، فرض كنيم‏
كه اين دو با هم شروع به حركت كنند و دو ساعت حركت كنند ، اولی به‏
مقصد ( در مثال ما قم ) رسيده و دومی نيمی از راه را طی كرده است . در
اينجا ملاحظه می‏كنيم كه دومی در همان امكان يعنی در همان بين الحدين نصف‏
مسافت را طی كرده است . سرعت كه به نصف تقليل پيدا كرد ، امكان همان‏
امكان است ، در همان امكان يعنی در همان بين الحدين نصف مسافت را طی‏
كرده است
نتيجه‏ای كه از اين مقايسه بدست می‏آيد اين است كه آن امكان عين مسافت‏
نيست ، چون الان امكان همان امكان است ، يعنی بين الحدين است همان بين‏
الحدين است ولی مسافت نصف آن مسافت است ، سرعت هم غير از آن سرعت‏
است . و نتيجه ديگر اينكه امكان يعنی حالت بين الحدين عين سرعت هم‏
نيست ، زيرا سرعت در اولی و دومی يكی نيست ولی امكان و بين الحدين يكی‏
است .
مثال سومی كه ذكر می‏كنند اين است كه : دو حركت را با يك سرعت فرض‏
می‏كنيم ، ولی دو حركتی كه با هم شروع نمی‏كنند . اتومبيل اول ساعت 12 از
تهران حركت می‏كند و اتومبيل دوم در ساعت يك بعد از ظهر از تهران حركت‏
می‏كند . سر ساعت دو هر دو متوقف می‏شوند . هر دو اتومبيل دارای يك‏
سرعت هستند ولی اولی در ساعتی حركت كرده است كه دومی حركت نكرده و
بلكه در يك ساعت بعد حركت كرده است . پس ماشين دوم نصف مسافت را
در نصف امكان اولی گذرانيده است نه در تمام امكان اولی . يعنی نصف از
آن امكان را اتومبيل دوم ساكن بوده و حركت نداشته است ولی به هر حال آن‏
امكان اولی وجود داشته است ، يعنی در نيمی از آن امكان ، اتومبيل دوم‏
حركت نداشت و در نيم ديگر حركت كرد .
نكته‏ای كه از اين مثال می‏فهميم اين است كه علاوه بر مغايرت امكان و
مسافت ، امكان با حركت نيز يكی نيست . امكان عين حركت نيست ، زيرا
نيمی از اين امكان وجود داشته در حالی كه ماشين دوم در آن نيم ساكن بوده‏
است ، يعنی سكون آن بر نيمی از اين امكان منطبق است ، نه حركتش . از
اينجا می‏فهميم كه : ان فی الوجود كونا مقداريا فيه امكان وقوع الحركات‏
المختلفه او المتفقه غير مقدار الاجسام و نهاياتها ، كشف می‏كنيم يك وجود
مقداری را يعنی وجود يك مقدار را كه غير از مقادير اجسام است . مقدار
اجسام قار الذات است و اين مقدار غير قار الذات است
تفاوت تقرير اول با بيان قدما


در نظر اول اين دو بيان با يكديگر فرقی ندارند ولی در اينجا تفاوتی‏
وجود دارد و به نظر ما اگر ايرادی به حاشيه آقای طباطبائی هست در همين‏
جاست . از آنجا كه ايشان اين دو بيان را يكی گرفته‏اند ، مرقوم فرموده‏اند
كه : اين خود دليل است بر اينكه زمان به تعدد حركات متعدد می‏شود . حالا
كار نداريم كه بيان قدما ناقص است يا نه ، كه البته بيان آنها بيان‏
درستی نيست . ولی آنها با اين بيان نخواسته‏اند اين مطلب را نتيجه‏
بگيرند . بيان اولی كه خود ما كرديم ، از آن می‏توان نتيجه گرفت كه به‏
عدد حركات عالم زمان هست . ولی ما در آنجا كلمه " امكان " را مطرح‏
نمی‏كرديم . در حالی كه از بيان مرحوم آخوند در اينجا چنين نتيجه‏ای را
نمی‏توان گرفت .
قدما و به تبع قدما مرحوم آخوند در اينجا از لفظ " امكان " استفاده‏
كرده‏اند . اين برهان از زمان شيخ و شايد قبل از شيخ مطرح بوده است و شيخ‏
در " نجات " و در " شفاء " به همين شكل آن را بيان كرده‏اند و بعد از
او هم بقيه حكما به تبع شيخ همين كلمه را آورده‏اند . از اين بيان‏
می‏خواهند اين نتيجه را بگيرند كه عكس آن مطلبی است كه آقای طباطبائی‏
فرموده‏اند . می‏خواهند نتيجه بگيرند كه در عالم يك وجود مقداری وجود دارد
، نه اينكه به عدد حركات وجود مقداری داشته باشد . و اين وجود مقداری‏
خارج از سنخ مقادير اجسام است كه حركات مختلفه با آن وجود مقداری قياس‏
می‏شود . يعنی در تمام عالم فقط يك " زمان " وجود دارد .
از نظر قدما اين امكان و بين الحدين از طرفی غير از مسافت است ، و از
طرفی غير از سرعت است و گاهی سكون هست ولی در عين حال آن امكان و بين‏
الحدين نيز وجود دارد . چيزی است در ماوراء اين حركات كه اين حركات و
حتی سكونها با آن سنجيده می‏شوند و يك وجود مقداری غير قارالذات است .
زمان مقدار يك امر غير قار الذات است ، و ما امر غير قار الذات غير
از حركت نداريم ، پس
زمان مقدار حركت است .
مرحوم آخوند بعد از اين می‏فرمايند : حال كه ما يك كون مقداری در عالم‏
داريم كه مقدار حركت است ، به دليل اينكه اين كون مقداری خودش‏
نمی‏تواند شدت و ضعف پيدا كند و حتی نمی‏تواند مبدأ داشته باشد و منتهی‏
داشته باشد ، به همين دليل قابل اين كون مقداری نمی‏تواند هر جسمی باشد (
فصل قبل را هم برای مقدمه اينجا ذكر كرده‏اند ) . اجسام عنصری نمی‏توانند
راسم زمان باشند ، جسم غير عنصری بايد راسم زمان باشد . هر فاعلی و هر
علتی در عالم نمی‏تواند علت اين كون مقداری باشد ، يعنی علت طبيعی‏
نمی‏تواند و علت نفسانی و علت عقلانی می‏خواهد ، كه اينها در باب افلاك‏
به آن قائل هستند .
همه شواهد و خود اين برهان و نيز حرفهائی كه بعد می‏زنند دلالت می‏كنند
كه اين تقرير غير از آن تقريری است كه ما قبلا كرديم و در اين جلسه نيز
آن را مطرح كرديم . البته تقريری كه ما كرديم بهتر است از تقرير قدما .
ولی اينكه آقای طباطبائی می‏فرمايند اين خود دليل است بر اينكه به عدد
حركات عالم زمان وجود دارد ، از تقرير قدما استنباط نمی‏شود ، از تقريری‏
كه ما كرديم استنباط می‏شود . ايشان تقريری كه در ذهن داشته‏اند و خودشان‏
به آن تقرير معتقد بودند ، آن تقرير را در نظر گرفته‏اند و بعد چنين‏
نتيجه‏ای را گرفته‏اند . تقرير قدما كه در " شرح هدايه " و " شفاء " و
كتابهای ميرداماد و در جاهای ديگر است غير از تقرير ما است .
البته بعدا خواهيم گفت كه : خود مرحوم آخوند خلاف اين را می‏گويد .
همانطور كه گفتيم يكی از براهين ايشان در حركت جوهريه از راه زمان است‏
. در اواخر جلد سوم ، يعنی اواخر الهيات بالمعنی الاخص ، با مقدماتی كه‏
ذكر می‏كنند حرف اينجا را رد می‏كنند و می‏گويند : اين حرف بی‏معنی است كه‏
معنی زمانی بودن اشياء اين است كه زمان در بيرون اشياء باشد . اگر مثلا
اين درخت زمانی است به اين معنی نيست كه زمان در بيرون اين درخت وجود
دارد و يك حركت فلكی است كه يك مقداری دارد و معنی زمانی بودن اين‏
حركت اين باشد كه سكون و
حركت آن منطبق باشد با مقدار حركت آن فلك . نه ، اينطور نيست . خود
ايشان يك برهان اقامه كرده است بر اينكه زمان بيرون از وجود اشياء
نيست ( 1 ) .
نتيجه اينكه حاشيه آقای طباطبائی با مبنای مرحوم آخوند و با مبنای خود
ايشان تطبيق می‏كند . اما يك وقت بحث اين است كه حرف صحيح چيست ؟ و
يك وقت بحث اين است كه در اينجا چه گفته‏اند ؟ حرفی را كه مرحوم آخوند
در اينجا زده‏اند همان است كه شيخ و ديگران گفته‏اند كه زمان مقدار يك‏
حركت است و آن حركت فلك است و حركات ديگر به اعتبار نوعی انطباق با
آن زمانی هستند ، نه اينكه خودشان زمان دارند و زمانشان را با آن زمان‏
منطبق می‏كنيم . پس فرموده آقای طباطبائی فی حد ذاته مطلب درستی است و
با مبانی مرحوم آخوند هم سازگار است . ولی مرحوم آخوند در اين فصل‏
نخواسته اين را بگويد ، بلكه همان مطلب نادرست ديگران را تقرير كرده‏
است
برهان الهيين در اثبات زمان


اين برهان را قبلا بيان كرديم ولی چون اين بحث‏ها دقيق و عميق است‏
تكرارش لازم است . گفتيم الهيون از بحث تقدم و تأخر شروع كرده‏اند و در
ضمن شمردن اقسام تقدم و تأخر به نوعی رسيده‏اند كه قابل انكار نيست و آن‏
تقدم و تأخر زمانی است كه متقدم و متأخر در آن قابل جمع نيستند ، و اين‏
نوع سبق و لحوق منشأ اعتبار تاريخ است و بقدری وجودش بديهی است كه حتی‏
فردی مثل فخررازی می‏گويد : روی وجود زمان نبايد بحث كرد ، زمان ظاهر
الانيه و خفی الماهيه است و بايد روی ماهيت آن بحث كرد . و از بداهت‏
زمان همين بس كه ما هيچ چيز را نمی‏توانيم بيان كنيم مگر اينكه وجود زمان‏
را به نحوی فرض كنيم مثلا در همين مطالبی كه گفتيم نمی‏توانستيم فرض زمان‏
را از كلام خود بيرون آوريم ، مثل اينكه می‏گفتيم ماشينی 140 كيلومتر را در
دو ساعت طی می‏كند ، دو
ساعت خود يعنی زمان ، و نيز می‏گفتيم در يك امكانی . . . مجبور بوديم‏
كلمه امكان را به كار بريم و قس عليهذا .
به هر حال نوعی تقدم و تأخر وجود دارد كه مثلا می‏گوئيم سعدی بر ما مقدم‏
است . در اين نوع ، تقدم و تأخر با يكديگر جمع نمی‏شوند . در مقابل اين‏
نوع تقدم و تأخر انواع ديگری است كه با يكديگر هستند مثل واحد كه بر
اثنين تقدم دارد ، در عين تقدم با هم معيت دارند . اكنون می‏خواهيم‏
بدانيم ملاك اين تقدم و تأخر چيست .
ممكن است گفته شود كه : چيزی غير از متقدمها وجود ندارد و تقدم چيزی‏
جز متقدم نيست و تأخر هم غير از متأخر چيزی نيست ، قهرا معيت هم غير
از ذات معين چيزی نيست . معنای تقدم سعدی بر ما اين است كه سعدی ،
سعدی است و ذات سعدی مساوی است با تقدم بر ما و ذات ما مساوی است با
تأخر از سعدی .
همانطور كه قبلا نيز گفتيم لازمه اين معنا اين است كه هيچ متقدم زمانی‏
نتواند با متأخر خود معيت داشته باشد و يا نسبت به آن تأخر يابد در
حالی كه در مورد پدری كه ابتداء نسبت به فرزند خود متقدم است و بعد از
تولد فرزند با وی معيت دارد و در صورت فوت فرزند نسبت به آن تأخر
پيدا می‏كند ، چنين امری اتفاق می‏افتد .
و نيز ممكن است كه گفته شود كه : تقدم و تأخر از عدم و وجود انتزاع‏
می‏شود ، عدم از آن جهت كه عدم است ملاك تقدم ، و وجود از آن جهت كه‏
وجود است ملاك تأخر است . معنی اينكه پدر زيد بر زيد تقدم دارد اين‏
است كه پدر زيد مقارن است با عدم زيد ، و عدم زيد بر زيد تقدم زمانی‏
دارد و تقدم عدم بر وجود ذاتی است . پس معنای تقدم زمانی يعنی تقدم عدم‏
بر وجود .
بطلان اين بيان نيز واضح است ، زيرا درست است كه عدم مع وجود واقع‏
نمی‏شود ولی ممكن است كه متأخر بشود . زيد كه معدوم است و اكنون موجود
شده ، عدمش مقدم بر وجودش است ولی زيد كه بعد از وجود معدوم شد ، در
اين
حالت وجودش مقدم بر عدمش خواهد شد . حركتی را كه انسان به دست خود
می‏دهد و بعد اين حركت معدوم می‏شود نيز همين طور است .
ممكن است گفته شود كه : اين تقدم و تأخر همان تقدم و تأخر علی است‏
يعنی از ذات فاعل انتزاع می‏شود . جوابش اين است كه فعل با فاعل خودش‏
جمع می‏شود و اجتماع در وجود دارند و حال اينكه اين متقدم و متأخر اجتماع‏
ندارند .
پس اين توجيهات ملاك تقدم و تأخر يا به تعبير ديگر ملاك قبليت و
بعديت نيست . از اينجا معلوم می‏شود كه به حكم : " كل ما بالعرض ينتهی‏
الی ما بالذات " ( البته اين تعبير را اينجا نكرده‏اند ولی در جاهای‏
ديگر كرده‏اند ) ، متقدمها بايد متقدم باشند ، به اعتبار نوعی وحدت با
يك حقيقتی كه آن حقيقت متقدم بالذات است . يعنی ما بايد يك متقدم‏
بالذات و يك متأخر بالذات داشته باشيم ، بايد قبل بالذات و بعد
بالذات داشته باشيم كه آن قبل ذاتا محال است با بعد خودش اجتماع پيدا
كند و آن بعد ذاتا محال است كه با قبل خودش اجتماع پيدا كند .
حالا ، اين مطلب را هم بايد توجه كنيم كه قبليت مرز ندارد ، و اين يكی‏
از اركان مطلب و نيازمند توضيح است :
ممكن است كسی قائل شود كه صحيح است كه حقيقتی در كار هست كه او ملاك‏
قبليت و بعديت است ، ولی شايد آن حقيقت يك حقيقت نباشد ، بلكه‏
حقايق باشد ، مثل آنچه در باب اجسام گفته می‏شود كه هر جسم مركب است از
ذراتی ، در اينجا نيز آنچه كه اسمش را زمان گذاشته‏ايم شايد مجموع يك‏
سلسله اموری باشد كه در كنار يكديگر قرار گرفته‏اند .
جواب اين هم روشن است ، آن اموری كه در كنار يكديگر قرار گرفته‏اند
آيا قابل انقسامند يا قابل انقسام نيستند ؟ اگر قابل انقسام نيستند پس‏
اجزاء لايتجزای زمان‏اند ، يعنی آنات جوهری و به اصطلاح آنات متتالی هستند
، اجزای لا يتجزای از زمان در كنار يكديگر ، اين را همان براهين ابطال جزء
لا يتجزی در اجسام باطل می‏كند . پس اين شق باطل است
و اما در صورتی كه اجزاء قابل انقسام باشند ، هر امر قابل انقسامی الی‏
غير النهايه قابل انقسام است ، اين را هم مكرر گفته‏ايم . اگر جزئی از
اين حقيقت را كه زمان نام دارد ، در نظر بگيريم مثلا يك دقيقه را ، اين‏
به دو جزء تقسيم می‏شود كه يك جزء قبل از ديگری و يك جزء بعد از ديگری‏
است . باز آن نصف قبل هم خودش قابل تقسيم به دو نصف است كه نصف اول‏
آن هم قبل از نصف ديگرش است . و آن نيمه اول نيز همين طور ، يعنی‏
قبلياتی الی غير النهايه قابل انتزاع است ، نه اينكه قبليتها همين طور
وجود دارند ، بلكه آن حقيقتی است كه الی غير النهايه به جزء قبل و جزء
بعد قابل انقسام است . به همين دليل ما هيچ گاه به زمان " حال "
نمی‏رسيم يعنی ميان زمان بودن و حال بودن تناقض است . چون زمان يعنی‏
مقدار ، حال بودن يعنی نه ماضی و نه مستقبل ، هر مقدار زمان را كه به‏
عنوان حال در نظر بگيريم نيمش گذشته و نيمش آينده است و نيز هر چه‏
باقی بماند همين طور است . آنچه به عنوان حال می‏شود اعتبار كرد " آن "
است يعنی حد ميان ماضی و آينده . ( اين " آن " با آن به معنی جزء لا
يتجزای زمان كه باطل كرديم ، فرق می‏كند ) .
پس هر چه را در نظر بگيريم نصفش گذشته است و نصفش آينده و به چيزی‏
كه هم زمان باشد و هم حال نمی‏رسيم .
معنای اين سخن اين است كه اين قبليات تجدد اتصالی دارند . يعنی آنا
فانا متجدد می‏شوند . آنا فانا ، به معنای تجددات منفصل از يكديگر نيست‏
، بلكه يك حقيقت متجدد بالذات در اينجا وجود دارد . نتيجه اينكه به‏
يك حقيقت متجدد بالذاتی در عالم خارج می‏رسيم . در اينجا نيز برمی‏گرديم‏
به آن مطلبی كه در آن برهان گفتيم ، اگر نظر به خود آن حقيقت متجدد
بالذات بكنيم ، خودش حركت است ، و اگر از آن نظر كه دارای مقدار و
تعين خاص است و نظر به مقدارش بكنيم ، مقدارش غير از متقدر است ،
مقدارش همان است كه اسمش را زمان گذاشتيم . بنابراين مطابق اين برهان‏
وجود يك حقيقتی كه آن حقيقت عين قبليت و بعديت باشد و متجدد بالذات‏
و غير قارالذات باشد ، در خارج محرز و مسلم است . اين بود برهان الهيون‏
فصل 30 ( 3 ) ادامه بحث در برهان بر طريقه الهيين و اثبات فاعل زمان


چنانكه گفته شد درباره زمان دو بحث اساسی وجود دارد ، يكی اثبات وجود
زمان و ديگری حقيقت و تعريف زمان . ما بايد اولا ثابت كنيم كه شی‏ء خاصی‏
غير از اشيای ديگری كه می‏شناسيم در عالم وجود دارد كه مشخصات خاص خود
را دارد . بعد از اثبات اين شی‏ء به وسيله برهان ، بايد كوشش كنيم كه‏
ماهيت و تعريف آن را بدانيم . در اثبات وجود زمان دو برهان اقامه‏
كرديم كه در برهان اول كه برهان طبيعيون بود از طريق حركت ، وجود زمان‏
را اثبات كرديم و در برهان الهيون قطع نظر از اينكه حركتی در عالم هست‏
، وجود زمان اثبات گرديد .
در برهان الهيون اصلی كه مبدأ قرار داده شده است قبليت و بعديت و
تقدم و تأخر است . ما انواعی از قبليات و بعديات داريم كه با هم جمع‏
می‏شوند ، يعنی اگر هم الان جمع نيستند قابل جمع شدن هستند ، ولی در عالم‏
نوعی قبليت و بعديت داريم كه قبل و بعد ذاتا امتناع اجتماع دارند ،
يعنی قبليت قبل نسبت به بعد و بعديت بعد نسبت به قبل لذاته است .
اشيايی در عالم حادث می‏شوند بعد از آنكه حادث نبوده‏اند . در اينجا يك‏
قبليتی تصور می‏شود كه با اين بعديت غير قابل اجتماع است . می‏گوييم اين‏
شی‏ء حادث است بعد از آنكه حادث نبوده است
حادث نبوده است در قبل و حادث شده است در بعد . يا مثلا همين كه‏
می‏گوئيم ديروز بر امروز تقدم دارد و امروز از ديروز تأخر دارد . اينجا
اين قبليت و بعديت يعنی ديروز با وصف ديروز بودن و امروز با وصف‏
امروز بودن امكان اجتماع ندارند و نمی‏توانند مقارن يكديگر باشند .
برخلاف قرب و بعدهای مكانی كه مثلا يك شی‏ء نسبت به يك مكانی قريب‏
است و ديگری نسبت به آن مكان بعيد . در اين موارد می‏شود كه اين قرب و
بعد از بين برود و هر دو يك نسبت داشته باشند و يا اينكه قريب بعيد
بشود و بعيد قريب بشود . مثلا يكبار يك گوشه اطاق را در نظر بگيريم و
بگوييم زيد قريب به آن و عمرو بعيد از آن است . و بار ديگر يك گوشه‏
ديگر را لحاظ كنيم و بگوئيم عمر و قريب و زيد بعيد است . يا در صف‏
نماز می‏گوئيم زيد در صف اول و عمرو در صف دوم است و زيد مقدم است بر
عمرو ، در اينجا قبليت و بعديت ، تقدم و تأخر همه اينها انتزاع می‏شود
ولی آن ذاتی را كه ما آن ذات را قبل می‏گيريم و ذاتی را كه بعد می‏گيريم‏
قبليت و بعديت اينها قبليت و بعديت ذاتی نيست ، يعنی اين طور نيست‏
كه زيد كه قبل است محال است كه بعد باشد و عمرو كه بعد است محال است‏
كه قبل باشد ، بلكه اين به علت خاصی است كه بعدا در بحث تقدم و تأخر ،
بعد از مباحث حركت می‏آيد .
به اين علت است كه ما يك مبدأ مفروضی را اعتبار كرده‏ايم و با آن‏
مبدأ مفروض كه مثلا گوشه اطاق يا امام جماعت می‏باشد ، با مقايسه به اين‏
مبدأ زيد را قبل و عمرو را بعد می‏ناميم . اگر اينها مكانشان را عوض كنند
اين تقدم و تأخر نيز از بين می‏رود . و اگر يك مبدأ ديگر را مبدأ قرار
دهيم باز اين تقدم و تأخر از بين می‏رود . علت اين امر اين است كه‏
قبليت و بعديت از ذات زيد و عمرو انتزاع نشده است ، قبليت از زيد با
مقايسه با يك مبدأ معين ، آن هم از زيد در اين مكان معين يعنی با داشتن‏
اين عرض معين و عمرو در آن مكان معين با مقايسه با آن مبدأ ، انتزاع شده‏
است . ولی يك تقدم و تأخرهائی وجود دارد كه تقدم و تأخر لذاته‏
انتزاع می‏شود . البته در بحث تقدم و تأخر در اين زمينه نقض و ابرامهای‏
بسياری است كه فعلا نمی‏خواهيم طرح كنيم .
مثلا تقدم علت بر معلول لذاته است . علت از آن جهت كه علت است ،
نه به اعتبار امری وراء ذاتش تقدم دارد بر معلول از آن جهت كه معلول‏
است ، نه به اعتبار امری ورای ذاتش . ولی در عين حال اين تقدم نوعی از
تقدم است كه با اجتماع در وجود هم سازگار است . اما نوعی تقدم و تأخر
داريم كه تقدم و تأخر هم لذاته است ( از اين جهت شبيه تقدم علت بر
معلول است ) و هم امتناع اجتماع در وجود دارند ، يعنی وجود يكی ملازم‏
است با عدم آن ديگری ، وجود متقدم ملازم است با عدم متأخر و وجود متأخر
ملازم است با عدم متقدم .
حرف حكما در اينجا اين است كه چنين پديده‏ای ( كه بعدها خواهيم گفت‏
به آن نمی‏توان پديده گفت ) و چنين حقيقتی در عالم وجود دارد ، يعنی‏
قبليات و بعديات بالذاتی كه به نحوی هستند كه در آنها وجود قبل ملازم با
عدم بعد و وجود بعد ملازم با عدم قبل است و نام اين تقدم و تأخر ، تقدم و
تأخر زمانی است . اين تقدم و تأخر به حسب زمان به سبب وجود تقدمها و
تأخرهای بالذات غير ممكن الاجتماع است . و وقتی به سراغ اين متقدمها و
متأخرهای غير ممكن الاجتماع برويم ، همان تحليلی كه هميشه در باب حركت‏
يا در باب هر امر متصل ديگر می‏كرديم ، در اينجا می‏كنيم . آيا واقعا اين‏
طور است كه شی‏ء متقدم برای خودش شخصی و شی‏ء متأخر برای خودش شخص ديگر
است ؟ يعنی يك سلسله امور منفصل هستند كه بالذات بر يكديگر تقدم و
تأخر دارند ؟ آيا به صورت يك سلسله منفصلاتند ؟ يعنی اموری هستند كه در
كنار يكديگر قرار گرفته‏اند ؟ اگر چنين باشد ، سؤال می‏كنيم كه آيا خود اين‏
متقدم يا متأخر خود تقسيم به دو جزء می‏شود كه يكی متقدم باشد و ديگری‏
متأخر ؟ اگر قابل تقسيم نباشد ، معنايش " آن " است . البته نه " آن‏
" به معنای حد زمان كه امری اعتباری است ، بلكه " آن " به معنای جزء
لا يتجزای در زمان . اگر اين طور باشد كه همان براهين ابطال جزء لا يتجزا
آن را
باطل می‏كند . يعنی همانطور كه وجود نقطه جوهری مادی را باطل می‏كند ، نقاط
زمانی را هم باطل می‏كند .
ولی اگر گفته شود اين منفصلات به صورتی هستند كه هر جزئی باز تقسيم‏
می‏شود به متقدم و متأخری كه يك جزء تقدم بالذات بر جزء ديگر دارد و جزء
ديگر تأخر بالذات دارد ، يعنی يك كميت است ، زيرا هر چيزی كه قابل‏
انقسام بود كميت است . پس آن چيزی كه دارای يك سلسله اجزا است و هر
جزء قابل انقسام است ، لااقل اجزای آن هر كدام كميت است . بعد می‏گوييم‏
نه تنها اجزاء كميتند ، بلكه اصلا نمی‏توانند حتی به صورت اجزاء وجود
داشته باشند ولو هر جزئی دارای كميت باشد ، بلكه تمام اينها كه ما آنها
را اجزاء اعتبار می‏كنيم ، جزء بودنشان بالقوه است ، يعنی يك واحد كميت‏
متصل است كه تقسيم به اجزا می‏شود و هر جزيی قبل يا بعد است و باز آن‏
اجزا هم تقسيم به اجزايی می‏شود كه يكی گذشته است و ديگری آينده . بعدها
اين جهت را ثابت خواهيم كرد كه زمان حتی نمی‏تواند منقسم بشود به اجزائی‏
كه هر جزء خودش كميت باشد . يعنی نمی‏شود نظير فرضيه ذيمقراطيس را در
باب زمان آورد . و اين غير از نظريه‏ای است كه زمان را منقسم به اجزائی‏
می‏داند كه هر جزء آن نقطه است ، ادله جزء لا يتجزی آن را باطل می‏كند .
بنابراين رسيديم به حقيقتی كه اين حقيقت مناط تقدمهای بالذات و
تأخرهای بالذات غير ممكن الاجتماع در وجود است و از اين به غير
قارالذات تعبير می‏كنيم . چنين چيزی كه مناط تقدمها و تأخرهای غير قابل‏
اجتماع است ، بلكه عين قبليتها و بعديتها و عين اين گونه تقدمها و
تأخرهاست ، چيزی است كه متصرم بودن و متجدد بودن از حاق ذاتش انتزاع‏
می‏شود .

اعتبار دو جهت ثبات و تجدد در زمان


مطلب ديگری كه درباره اين حقيقت بايد گفت اين است كه دارای جهات‏
مختلف است ، از يك جهت امری است ثابت و دائمی ، و از يك جهت ديگر
امری
است متجدد و متصرم . اكنون می‏بينيم همان حرفهائی كه در باب حركت‏
گفته‏ايم در اينجا می‏آيد . از جهتی واحد و از جهتی كثير است . وقتی سؤال‏
می‏شود كه آيا زمان وجود دارد يا ندارد ؟ می‏گوئيم وجود دارد ، و اگر سؤال‏
شود زمان از كی وجود داشته است ؟ فرضا می‏گوئيم قديم است و " كی " در
مورد زمان معنی ندارد ، زمان هميشه بوده و وجود خواهد داشت . و اگر قائل‏
به حدوث زمان باشيم ، می‏گوئيم فرضا از يك ميليارد سال پيش وجود داشته‏
و تا يك ميليارد سال ديگر هم وجود خواهد داشت . از اين نظر به زمان‏
يعنی اين شی‏ء متصل غير قارالذات به صورت يك امر واحد نگاه كرده‏ايم و
آن را به عنوان امری ثابت لحاظ كرده‏ايم ، اين وجهه نظير همان وجهه حركت‏
توسطی در حركت است و در آينده می‏گوئيم كه اين دو چگونه با هم منطبق‏
می‏شوند .
به اعتباری ديگر زمان باقی نيست ، اصلا بقاء در زمان فرض نمی‏شود ،
حدوثش عين زوالش است و بقايش عين فنايش است . در اينجا ديگر زمان‏
باقی است يعنی چه ؟ زمان يعنی ديروز و پريروز و ساعت قبل و دقيقه قبل ،
در اينجا ديگر بقاء معنی ندارد .

جهت تجدد در حركت حقيقی است


اكنون كه در زمان دو اعتبار و جهت ثبات و تجدد و تصرم تشخيص داديم ،
كدام اعتبار واقعی است و كدام يك انتزاعی است ؟ اگر در باب حركت‏
گفتيم آنچه وجود دارد حركت قطعی است و حركت توسطی اعتباری است ، پس‏
ثبات برای زمان امری اعتباری و تجدد و تصرم امری حقيقی است . اگر عكس‏
اين را بگوييم ، ثبات حقيقی است و تجدد و تصرم اعتباری است . ولی اگر
حرف مرحوم آخوند را بپذيريم ، برای هر دو می‏توانيم واقعيت قائل شويم ،
يعنی زمان در آن واحد هم باقی است و هم فانی است .
به هر حال هر نظر را كه بپذيريم ، قدر مسلم اين است كه زمان دارای دو
جهت
و اعتبار است : اعتبار ثبات و اعتبار تجدد و تصرم كه همان حدوث و فناء
است .

اعتبار وحدت و كثرت در زمان


همين حقيقت دارای دو اعتبار ديگر است : اعتبار وحدت و اعتبار كثرت‏
. مثل هر متصل واحدی كه هم اعتبار وحدت برای آن می‏شود ، چون متصل واحد
است و يك واحد است ، و هم اعتبار كثرت برای آن می‏شود ، چون متصل است‏
و قابل انقسام به اجزاء است ، يعنی می‏توان در آن اعتبار كثرت و تجزی‏
كرد .
می‏فرمايند : حال كه زمان جهت ثبات دارد ، نياز دارد به فاعلی ثابت‏
كه حافظ زمان باشد . از اين جهت زمان مثل هر ممكن الوجود ديگری نيازمند
به فاعل است ( 1 ) . از آن جهت كه امری است ثابت و دائم نيازمند به‏
فاعلی است ثابت و دائم و از آن جهت كه امری است متصرم و متجدد
نيازمند به قابلی است كه آن قابل در قابليت خودش دائما متجدد و متصرم‏
باشد . اين مطلب روی همان مبنای مرحوم آخوند است كه هم حركت توسطی را
قبول دارد و هم حركت قطعی را . يعنی دو حيثيت واقعی در يك شی‏ء قائل‏
است ، ثبات و تجدد را كه دو امر متضاد و متناقض هستند ، در آن واحد دو
حيث واقعی در حركت و زمان می‏داند و می‏فرمايد : حيثيت ثبات به فاعلش‏
و حيثيت تجدد و تصرم به قابلش وابسته است . و نيز می‏فرمايد : از جنبه‏
وحدتش نيازمند به يك فاعل مبرا و منزه از كثرت است . معنای اين سخن‏
اين است كه فاعل زمان نمی‏تواند امری جسمانی باشد . اين مسأله‏ای است كه‏
آيا فاعل
زمان و بوجود آورنده زمان كه فعلا بحث در همان زمان عام است نه زمان‏
خاص هر شی‏ء می‏تواند يك امر جسمانی و مادی باشد ؟ حكما معتقدند كه آن‏
چيزی كه زمان را خلق می‏كند بايد امری باشد متبرء الذات از هر گونه كثرتی‏
، و از آن حيث كه كثرت دارد ، كثرتش بستگی دارد به همان قابل‏
جسمانی‏اش كه دارای كثرت است .
پس زمان يك حقيقتی است كه در آن واحد هم باقی است و هم فانی ، هم‏
واحد است و هم كثير ، و از نظر مرحوم آخوند هر دو حيثيت در زمان واقعی‏
است .
مرحوم آخوند در باب قابل در اينجا كه بحث از زمان عام می‏كنند ،
می‏گويند : زمان عام احتياج به قابلی دارد كه آن قابل جسم باشد ولی اتم‏
اجسام باشد ، بايد جسمی باشد كه خواص اجسام عنصری را نداشته باشد . يعنی‏
حركتش حركت مستديره باشد ، نه حركت مستقيم ، جسمی باشد كه در آن نمو و
ذبول نباشد ، جسمی باشد كه در آن حركت مكانی يعنی حركت مستقيم نباشد ،
تخلخل و تكاثف نباشد . به همين جهت بود كه فصل سابق را مطرح كرد و آن‏
فصل را مقدمه‏ای برای اينجا قرار داد
فصل 30 ( 1 ) فی اثبات حقيقه الزمان و أنه بهويته الاتصاليه الكميه


مقدار الحركات و بما يعرض له من الانقسام الوهمی عددها ( 2 )


اما اثبات وجود الزمان و حقيقته ، فالهادی لنا علی طريقه الطبيعيين‏
مشاهده اختلاف الحركات فی المقطوع من المسافه مع اتفاقها فی الاخذ و
الترك تاره ، ثم اتفاقها فی المقطوع من المسافه و اختلافها فيهما أو فی‏
أحدهما تاره اخری ، فحصل لنا العلم بأن فی الوجود كونا مقداريا فيه امكان‏
وقوع الحركات المختلفه أو المتفقه
غير مقدار الاجسام ( 1 ) و نهاياتها ، لانه غير قار و هذه قاره ، فهو مقدار
لامر غير قار و هو ( هی - خ‏ل ) الحركه ، و شرح ذلك موكول الی علم‏
الطبيعيه .
و أما علی طريقه الالهيين فلان كل حادث هو بعد شی‏ء له قبليه عليه لا
يجامع به ( 2 ) البعديه لا كقبليه الواحد علی الاثنيين لانه يجوز فيها
الاجتماع ، و لا كقبليه الاب علی الابن أو ذات الفاعل مما يجوز أن يكون قبل‏
و مع و بعد ، و لا العدم اذ قد يتحقق للشی‏ء عدم لاحق ، بل قبليه قبل يستحيل‏
أن يجامع مع البعد لذاته ، ثم ما من قبليه الا و بين القبل بهذه القبليه و
بين الذی هو البعد ( 3 ) يتصور قبليات و بعديات غير واقفه عند حد ، و
مثل هذا الذی هو ملاك هذا التقدم و التأخر فيه تجدد قبليات و بعديات و
تصرم تقدمات و تأخرات ، فلابد من هويه متجدده متصرمه بالذات علی نعت‏
الاتصال بمحاذات الحركات فی المسافات الممتنعه الانقسام الی ما لا ينقسم‏
أصلا ، فهو لقبوله الانقسام و الزياده و النقصان كم ، و لكونه متصلا فهو
كميه متصله غير قاره أو ذو كميه ( 4 ) متصله غير قاره ، و علی التقديرين‏
فاما جوهر أو عرض فان كان جوهرا
فلاشتماله علی الحدوث التجددی لا يمكن أن يكون مفارقا عن الماده و القوه‏
الامكانيه ، فهو اما مقدار جوهر مادی غير ثابت الهويه بل متجدد الحقيقه‏
أو مقدار تجدده و عدم قراره ( 1 ) .
و بالجمله اما مقدار حركه أو ذی حركه ذاتيه ( 2 ) يتقدر به من جهه‏
اتصاله و يتعدد به من جهه انقسامه الوهمی الی متقدم و متأخر ( 3 ) . فهذا
النحو من الوجود له ثبات و اتصال و له ايضا تجدد و انقضاء ( 4 ) فكأنه‏
شی‏ء بين صرافه القوه و محوضه الفعل ، فمن جهه وجوده و دوامه يحتاج الی‏
فاعل حافظ يديمه ، و من جهه حدوثه و انصرامه
يحتاج الی قابل يقبل امكانه ( 1 ) و قوه وجوده فلا محاله يكون جسما أو
جسمانيا ( 2 ) .
و أيضا له وحده اتصاليه و كثره تجدديه ( 3 ) ، فمن حيث كونه أمرا
واحدا يجب أن يكون له فاعل واحد و قابل واحد ( 4 ) ، اذ الصفه الواحد
يستحيل أن يكون الا لموصوف واحد من فاعل واحد ، ففاعله يجب أن يكون‏
متبری الذات عن الماده و علائقها و الا لاحتاج فی تجسمه و تكونه المادی‏
لتجدد أحواله كما علمت الی حركه اخری و زمان آخر ( 5 ) و ماده سابقه و
عدم قائم بها ، و قابله يجب أن يكون أقدم الطبائع و الاجسام و أتمها اذ
الزمان لا يتقدم عليه شی‏ء غيره هذا التقدم ، فقابله يستحيل أن يتكون من‏
جسم آخر أو يتكون منه جسم آخر ( 6 ) و الا لانقطع اتصال الزمان فيكون‏
قابله تام الخلقه غير عنصری ، و لا يكون فی طبيعه حركه مكانيه و لا حركه‏
كميه كالنمو و الذبول و التخلخل و التكاثف و لا استحاله كيفيه ، لان هذه‏
الاشياء توجب
انصرامه و انقطاعه و تسقط تقدمه علی سائر الاجرام .
و أما من جهه كونه ذا حدوث و تجدد ففاعله القريب المباشر له يجب أن‏
يكون له تجدد و تصرم ، و كذا قابله يجب أن يكون مما يلحقه أكوان تجدديه‏
علی نعت الاتصال و الوحده ( 1 ) ، و كذا الكلام فی غايته ، و لنبين هذا
المعنی بوجه أبسط