گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
فصل بیست و سوم

III ـ گوته عضو شورا: 1775-1786

همه، غیراز سیاستمداران، ورود گوته را به وایمار خوشامد گفتند. ویلانت به لاواتر نوشت: «من باید به شما بگویم که گوته از روز سه شنبة گذشته نزد ما بوده است، و ظرف سه روز من چنان علاقة عمیقی به این شخص بزرگوار یافته ام، و چنان به باطن او واقفم و او را احساس و درک می کنم، که شما می توانید او را خیلی بهتر از آنچه که من بتوانم به وصف آورم، تصور کنید.» در همان ماه یکی از اعضای دربار برای والدین گوته نوشت: «پسر خود را صمیمیترین دوست دوک عزیز ما تصور کنید. او همچنین مورد علاقة همة بانوان خوب این طرفهاست.»
ولی ابرهای تیره ای نیز وجود داشتند. دوک از شکارهای پر سروصدا و میخوارگی خوشش می آمد. گوته در آغاز در هر دو کار با وی همراهی می کرد؛ کلوپشتوک علناً این شاعر را به فاسد کردن یک شاهزادة بافضیلت متهم می ساخت. لویزه می ترسید گوته شوهرش را از وی بری کند. ولی حقیقت امر این بود که گوته سعی داشت دوک را به نزد دوشس برگرداند،
تاریخ تمدن جلد 10 - (روسو و انقلاب): صفحه 790
هر چند که ازدواج آنها مبتنی بر عشق نبود. بعضی از مأموران نسبت به گوته به عنوان یک طرفدار افراطی نهضت شتورم اوند درانگ، که دارای معتقدات مشرکانه و رؤیاهای رمانتیک است، بی اعتماد بودند. تنی چند از مبارزان این نهضت ـ لنتس، کلینگر، و عده ای دیگرـ با شتاب به وایمار آمدند، خود را به عنوان دوستان گوته معرفی کردند، و برای تحصیل ثروت سروصدا راه انداختند. وقتی گوته از یک باغ واقعی در خارج از دروازة شهر، ولی نزدیک قصر دوک، خوشش آمد، کارل آوگوست با عمل خود در بیرون کردن مستأجران این خانه برای اینکه گوته بتواند به آن نقل مکان کند، به حسن نیت مردم نسبت به گوته لطمه ای زد (21 آوریل 1776). در اینجا شاعر از تشریفات و قیود دربار آسودگی یافت و کاشتن سبزیهای خوردنی و گلها را آموخت. مدت سه سال در تمام فصول در این خانه زندگی کرد و سپس تا سال 1782 فقط تابستانها در آنجا به سر می برد. در آن سال وی به یک کاخ بزرگ در شهر نقل مکان کرد تا به وظایف روزافزون خود به عنوان یک عضو دولت رسیدگی کند.
دوک او را یک شاعر پنداشته و وی را به عنوان یک زینت ادبی دربارش به وایمار دعوت کرده بود. ولی متوجه شد که این نویسندة بیست وشش سالة یک نمایشنامة شورشی و یک داستان عشقی اشکبار کم کم به صورت مردی درمی آید که دارای قدرت قضاوت عملی است. وی گوته را به تصدی «دفتر کارخانه ها» گماشت و از او خواست که به وضع و عملیات معادن در ایلمناو رسیدگی کند. گوته این کار را با چنان پشتکار و درایتی انجام داد که کارل تصمیم گرفت وی را به «شورای ویژة حکمران»، که امور دوکنشین را اداره می کرد، بیفزاید. یکی از اعضای ارشد شورا به این اختلاط ناگهانی شاعری با کار شورا اعتراض نمود و تهدید به استعفا کرد. دوک و مادرش او را آرام ساختند؛ و در 11 ژوئن 1776 گوته با حقوق سالی 1200 تالر به عضویت شورای ویژه برای امور سفارتخانه ها منصوب شد. او از توجه خود به زنان کاست. در تاریخ 24 ژوئن ویلانت به مرک اطلاع داد: «از زمانی که وی تصمیم گرفت خود را وقف دوک و امور دوک کند، اینک مدتهاست که با حسن تدبیری بی نقص و با حزمی واقعبینانه رفتار کرده است.» در سال 1778 گوته به وزارت جنگ، که در آن موقع شغلی صلح آمیز بود، ارتقا یافت و در 1779 به عضویت کامل شورای ویژة حکمران درآمد. دست به پاره ای اصلاحات زد، ولی متوجه شد که منافع خاص در بالا و بیعلاقگی عمومی در پایین تلاش وی را عقیم می گذارند؛ طولی نکشید که خودش نیز به صورت یک محافظه کار تمام عیار درآمد. در 1781 وی به سمت رئیس خزانة دوک منصوب شد. در 1782 یوزف دوم یک عنوان نجیبزادگی به وی داد، و او به «فون گوته» معروف شد. چهل وپنج سال بعد به اکرمان گفت: «من از خود چنان احساس رضایت می کردم که اگر حتی مقام شاهزادگی به من می دادند، اختلاف وضع خود را خیلی زیاد قابل ملاحظه نمی پنداشتم.»
در تاروپود همین زندگی سیاسی بود که با دوامترین، شدیدترین، و پراحساسترین ماجرای
تاریخ تمدن جلد 10 - (روسو و انقلاب): صفحه 791
عشقی زندگی او بافته شد. به توصیف کاملاً غیرطبی دکتر یوهان تسیمرمان دربارة یکی از بیمارانش در نوامبر 1775 توجه کنید:
بارونس فون شتاین، همسر کاخدار و رئیس اصطبل، دارای چشمانی فوق العاده سیاه و درشت با حد اعلای زیبایی است. صدایش ملایم و گرفته است. هیچ کس نمی تواند در چهرة او ... متوجه جدی بودن، ملایمت، عطوفت ... فضیلت، و حساسیت عمیق نشود. آداب دربار، که وی به حد کمال دارا می باشد، در مورد او به یک سادگی نادر و بلندمرتبه تبدیل شده است. او خیلی مقدس است و علو روحی گیرا و مؤثر دارد. بسختی می توان از طرز بسیار زیبای راه رفتن و مهارت تقریباً حرفه ای او در رقص، نور ماهتاب آرامی را ... که قلبش را از خود پر می کند استنباط کرد. او سی وسه سال سن، چند بچه، و اعصابی ضعیف دارد. گونه اش سرخ، مویش کاملاً سیاه، و چهره اش دارای رنگی ایتالیایی است.
شارلوته فون شتارت، که در 1742 به دنیا آمده بود، در 1764 با بارون یوزیاس گوتلوب فون شتاین ازدواج کرده بود. تا سال 1772 وی هفت بچه به دنیا آورده بود که چهارتای آنها تا آن وقت مرده بودند. هنگامی که گوته با شارلوته آشنا شد، وی هنوز بر اثر بارداری مکرر بیمار بود و احساس رنجوریش به سادگی و خویشتنداری اخلاقیش افزوده شده بود. گوته وی را کمال مطلوب می دانست، زیرا خودش خون یک جوان و تخیل یک شاعر را داشت، به آراستن و زیور دادن واقعیات عادت داشت، و آن را از وظایف خود می شمرد. با این وصف، وی در تمجید و تحسین از شارلوته بر پزشک وی پیشی نگرفت. در مجموعة زنانی که او را دیده بود و می شناخت، شارلوته چیز تازه ای بود. او یک اشرافزاده بود که حسن رفتار در وی ذاتی به نظر می رسید، و گوته او را نجیبزاده ای تمام عیار می دید. یکی از نتایج روابط آنان این بود که شارلوته طرز رفتار مخصوص طبقة خود را به گوته القا کرد و خویشتنداری، آرامش، اعتدال، و نزاکت را به وی آموخت. او از عشق گوته نسبت به خود به عنوان عاملی که علاقه اش به زندگی را اعاده می کرد احساس حقشناسی داشت؛ ولی این عشق را همان طور می پذیرفت که یک زن با اصل ونسبت احساس پرستش جوانی را که هفت سال از خودش جوانتر است می پذیرد ـ به عنوان رنجهای دوران رشد روح پراشتیاقی که در طلب تجربه و اقناع است.
این عشق خلق الساعه و مخلوق اولین برخورد نبود؛ شش هفته پس از اینکه گوته به محفل وایمار پیوست، هنوز اشعاری دربارة «لیلی شونمان محبوب» می نوشت. ولی در 29 دسامبر 1775 دکتر تسیمرمان متوجه وقوف گوته به «محاسن و زیباییهای تازه در شارلوته» شد. تا 15 ژانویه گوته کوشش داشت که در برابر این دلدادگی نورس مقاومت کند. او به شارلوته گفت: «من خوشحالم که از نزد شما می روم و فکر شما را از سر به در می کنم.» تا 28 ژانویه وی کاملاً تسلیم شده بود. او به شارلوته نوشت: «فرشتة عزیزم، من به دربار نمی آیم. من بیش
تاریخ تمدن جلد 10 - (روسو و انقلاب): صفحه 792
از آن احساس خوشبختی می کنم که بتوانم تاب در میان جمعیت بودن را بیاورم. به من اجازه بده تو را به همین نحو که دوستت دارم دوست داشته باشم.» و در 23 فوریه نوشت: «من باید به تو، برگزیدة همة زنان، بگویم که تو عشقی در قلبم جای داده ای که مرا مسرور می دارد.»
شارلوته نامه های متعددی در پاسخ نوشت، ولی از این نخستین دوران تنها یک نامه باقی است. در این نامه او گفت: «من به طور کامل از جهان بریده بودم، ولی اینک دنیا برایم عزیز می شود، به وسیلة تو برایم عزیز می شود. قلبم مرا سرزنش می کند؛ من احساس می کنم که هم تو و هم خودم را عذاب می دهم. شش ماه پیش من کاملاً آمادة مرگ بودم، و اینک دیگر چنین آمادگی ندارم.» گوته از خود بیخود بود. او به ویلانت گفت: « ... برای آنچه که این زن بر سر من می آورد توضیحی وجود ندارد، مگر اینکه تو نظریة تناسخ را بپذیری. آه بلی زمانی ما زن و شوهر بودیم!» او به خود این حق اشخاص مزدوج را می داد که با شارلوته نزاع و بعد آشتی کند. شارلوته در مه 1776 به تسیمرمان گفت: «او یک هفته پیش با حالتی طوفانی از نزد من رفت، و سپس مالامال از عشق باز گشت. ... او سرانجام مرا به چه صورتی در خواهد آورد؟» ظاهراً شارلوته اصرار داشت عشق آنان به صورت افلاطونی باقی بماند، و احساسات گوته هم تندتر از آن بود که این عشق را به آن صورت بگذارد. او به شارلوته گفت: «اگر قرار باشد من با تو زندگی نکنم، عشق تو برایم بیش از عشق دیگران که غایبند سودی ندارد.» ولی روز بعد گفت: «از اینکه تو را رنج می دهم، مرا ببخش. کوشش می کنم از این پس رنج خود را بتنهایی تحمل کنم.»
وقتی شارلوته برای درمان به پیرمونت، که در شمال دوردست قرار داشت، رفت، گوته افسرده و پریشان خاطر بود، ولی وقتی او بازگشت، در 5 و 6 اوت 1776 در ایلمناو از گوته دیدن کرد. در 8 اوت گوته نوشت: «حضور تو تأثیر اعجاب آوری بر من داشته است. ... وقتی من فکر می کنم که تو در این غار من نزدم بودی، و من دست تو را در دست داشتم، در حالی که تو به روی من تکیه داده بودی ... رابطة تو با من هم مقدس است و هم عجیب. ... کلماتی نیستند که بتوانند آن را بیان دارند و چشمان بشر نمی تواند آن را مشاهده کند.» تقریباً پنج سال پس از نخستین ملاقات آنها، گوته هنوز حرارت خود را حفظ کرده بود. به این ترتیب، در 12 سپتامبر 1780، گوته، که در تسیلباخ تنها و مغموم بود، نوشت: «هر وقت از رؤیاهای خود بیدار می شوم، متوجه می شوم که هنوز تو را دوست دارم و مشتاق توام. امشب که ما سواره می رفتیم و پنجره های روشن یک خانه را در پیش روی خود می دیدیم، من با خود فکر کردم چه خوب بود که او اینجا و میزبان ما بود. این خانه دخمه ای پوسیده و خراب است، ولی با این وصف اگر من می توانستم همة طول زمستان را آرام با تو در آن زندگی کنم، خیلی از آن خوشم می آمد.» در 12 مارس 1781 او نوشت:
روح من، همان طور که خودت می دانی، چنان به داخل روح تو نفوذ یافته است که من
تاریخ تمدن جلد 10 - (روسو و انقلاب): صفحه 793
به نحوی ناگسستنی به تو پیوسته ام، و نه بلندی می تواند ما را از یکدیگر جدا کند، نه ژرفا. کاش میثاق یا پیمانی بود که به نحوی مشهود و طبق یک قانون مرا به تو پیوند می داد. چنین چیزی چقدر پرارزش می شد! و مطمئناً دوران تازه کاری من به قدر کافی طولانی بود که من بتوانم همة مطالب لازم را کسب کنم ... یهودیان قیطانهایی دارند که در هنگام نماز به بازوان خود می بندند. به این ترتیب، هنگامی که من دعای خود را خطاب به تو می خوانم، قیطان عزیز تو را به بازوی خود می بندم و می خواهم که تو خوبی، خرد، اعتدال، و شکیبایی خود را به من بدهی.
بعضیها پایان دوران «تازه کاری» یا دوران آزمایشی را حاکی از تسلیم جسمانی شارلوته تفسیر کرده اند؛ ولی، با وجود این تفسیر، شش سال بعد گوته به وی نوشت: «لوتة عزیزم، تو نمی دانی من چه رفتار خشونت آمیزی نسبت به خود کرده ام و هنوز می کنم، و چگونه فکر اینکه من تو را در تملک خود ندارم ... مرا از پای درمی آورد و می خورد.» اگر هم وصال حاصل شده باشد، این راز خوب حفظ شد. بارون فون شتاین، که تا سال 1793 زنده بود، با نزاکت یک آقای قرن هجدهم این رابطه را تحمل می کرد. گاهی گوته نامه های خود را با این جمله پایان می داد: «سلام مرا به شتاین برسان.»
گوته عادت کرده بود که اطفال شارلوته را نیز دوست بدارد، و فقدان اطفالی از خود را با شدت هرچه بیشتر احساس می کرد. در بهار 1783 او شارلوته را وادار کرد که اجازه دهد پسر دهساله اش فریتس برای دیدارهای طولانی نزدش بماند و حتی در سفرهای طولانی همراه وی باشد. یکی از نامه های شارلوته به فریتس (سپتامبر 1783) جنبة مادری وی و قلب انسانی را از پس ظاهر غیرانسانی شدة وقایع تاریخی نشان می دهد:
خیلی خوشحالم که تو در خارج و در جهان زیبا مرا فراموش نمی کنی و نامه هایی قابل قبول، هر چند نه خیلی خوب ترکیب بندی شده، برایم می نویسی. چون تو خیلی بیش از آنچه که من انتظار داشتم می مانی، می ترسم لباسهایت ظاهر خیلی خوبی نداشته باشند. اگر لباسهایت کثیف شدند، و یا خودت، به «گوته عضو شورای ویژه» بگو که عیناً فریتس کوچک عزیزم را به داخل آب بیندازد. ... سعی کن ارزش بخت خوب خودت را درک کنی و منتهای سعی خود را بکن که با طرز رفتار خود «عضو شورا» را خرسند سازی. پدرت آرزو دارد که به یادش باشی.
تا 1785 شدت احساسات گوته کاهش یافته و جای آن را سکوتهای طولانی گرفته بود. در ماه مه 1786 شارلوته شکایت کرد که «گوته زیاد فکر می کند و هیچ سخن نمی گوید.» او اینک چهل وچهار سال داشت، و گوته سی وهفت سال، و به درون خویش می گرایید. اغلب به ینا می رفت تا از دربار وایمار به دور باشد و در میان دانشجویان تجدید جوانی کند. پیوسته با طبیعت رفع خستگی می کرد و خاطر خود را تازه می داشت، به قلة بروکن (حدود 1200 متر در کوههای هارتس، که مدتها با افسانة فاوست رابطه داشت) صعود می کرد، و با دوک در سویس به مسافرت می پرداخت (از سپتامبر 1779 تا ژانویة 1780). گاهی او، با نگاه به گذشته،
تاریخ تمدن جلد 10 - (روسو و انقلاب): صفحه 794
احساس می کرد که طی نخستین ده سال زندگی رسمی و درباری خود در وایمار، تقریباً هیچ کار سودمندی در زمینة ادبیات یا علوم انجام نداده است. ولی این حسن تصادف بود که زندگی وی ترکیبی بود از شاعری و ادارة امور کشور، و جوان نیمه لوس و عاشق بی وفا، بر اثر مسئولیتهای اداری و تعویق پیروزی عشقی، انضباطی یافته بود. او از همة تجربیات استفاده می برد و با هر شکست رشد بیشتری می کرد. او می گوید: «بهترین خاصیت من سکون عمیق درونی است که من، علی رغم جهان، در آن زندگی و رشد می کنم از طریق آن آنچه را که دنیا هرگز نمی تواند از من بگیرد به دست می آورم.» در مورد وی هیچ چیز به هدر نمی رفت، و همه چیز در آثار وی در جایی بیان می شد؛ و سرانجام، او وجود واحدی بود که بهترین متفکران آلمان در او تلفیق شده بودند.
دو منظومه از بزرگترین منظومه هایش متعلق به این دورانند: یکی به نام طبیعت که ترویج فلسفه و مذهب و نظم و نثر است؛ و دیگری، شیواترین غزلش، به نام «آواز شب جهانگردان» ـ که وی در سپتامبر 1780، شاید در حالتی از اشتیاق بی تابانه، روی دیوارهای یک کلبة شکار حک کرد:
فراز همة تپه ها
اینک آرام است؛
بر بالای همة درختان
تو بسختی
صدای یک نفس را می شنوی؛
پرندگان در درختان خوابیده اند.
صبر کن: بزودی مانند اینها
تو هم استراحت خواهی کرد.
یکی دیگر از اشعار مشهور گوته متعلق به این مرحله از رشد و تکامل وی است و «پادشاه پریان» نام دارد، که شعری تأثرانگیز است و شوبرت آن را به موسیقی درآورد. احساس یک طفل دربارة موجودات مرموزی که بر طبیعت حکمفرمایی می کنند در کجا به وضوح این وهم زودگذر بچة محتضری که «پادشاه پریان» را می بیند که آمده است او را از آغوش پدرش برباید، بیان شده است؟
همچنین در این هنگام گوته سه نمایشنامه به نثر نوشت، به نامهای اگمونت (1775)، ایفیژنی در تاوریس (1779) و تورکواتو تاسو (1780). اینها ثمرة کافی از پنج سال زندگی سیاسی بودند. اگمونت تا سال 1788 روی صحنه نیامد. ایفیژنی در 6 آوریل 1779 (شش هفته قبل از برنامة افتتاحیة اپرای گلوک به همان نام) در تئاتر وایمار روی صحنه آمد؛ ولی این نمایشنامه در مدت اقامت گوته در رم چنان تغییر شکل یافت و به قالب شعری درآورده شد که بهتر است آن را به عنوان محصول دوران شیوة کلاسیک گوته تلقی کنیم. تاسو نیز در
تاریخ تمدن جلد 10 - (روسو و انقلاب): صفحه 795
ایتالیا تغییر شکل یافت و به شعر درآمد، ولی این نمایشنامه به عنوان قسمتی از دلباختگی گوته به شارلوته فون شتاین به این دوران تعلق دارد. در 19 آوریل 1781 گوته به شارلوته نوشت: «آنچه تاسو می گوید خطاب به توست.» شارلوته، که این حرف گوته را کاملاً قبول کرده بود، خود را در قالب لئونورا، گوته را در قالب تاسو، و کارل آوگوست را در قالب دوک فرارا می پنداشت.
گوته بآسانی این افسانه را قبول کرد که ماجرای عشقی ناکام با یکی از خواهران آلفونسو دوم (که در 1559-1597 سلطنت کرد)، اگر نگوییم باعث از کار افتادگی ذهنی تاسو شد، دست کم آن را تشدید کرد. او وقتی طرز تفکر شاعرانة تاسو را توصیف می کرد، بدون شک وضع خودش را درنظر داشت:
چشمانش بندرت بر این صحنة زمینی دوخته می شوند؛
گوشش با هماهنگی طبیعت منطبق است.
آنچه تاریخ عرضه می دارد و زندگی ارائه می کند،
آغوشش بسرعت و با سرور می پذیرد.
آنچه در همه جا پراکنده است، او یکجا جمع می کند،
و احساس سریع الانتقالش به مردگان جان می دهد. ...
به این ترتیب، در حالی که این مرد اعجاب انگیز
در دنیای طلسم شدة خود
حرکت می کند، هنوز ما را وسوسه می کند
که با او بگردیم و در خوشیش شریک باشیم.
با آنکه او ظاهراً به ما نزدیک می شود،
مانند همیشه از ما دور است و شاید چشمانش،
که به ما دوخته شده، به جای ما، ارواحی را می بینند.
و لئونورا، شاهدخت باشکوهی که عشق شاعر را می پذیرد ولی از او می خواهد حرارت خود را در حدود اصول آداب و نزاکت نگاه دارد، به احتمال بسیار همان شارلوته فون شتاین است که نمی گذارد احساسات تند گوته به مرز زناکاری برسد. تاسو ندا برمی دارد ـ و در اینجا هر دو شاعر به صحبت می پردازند ـ
آنچه در آواز من به قلب می رسد
و در آن طنینی می یابد، من آن را مرهون یک نفر هستم،
و تنها یک نفر! هیچ تصویر نامشخصی
در برابر روح من قرار نداشت، و باشکوهی درخشان
نزدیک نمی شد که بار دیگر ناپدید شود.
من با چشمان خودم
کیفیت هر فضیلت و هر زیبایی را مشاهده کرده ام.
دوک آلفونسو ازنظر شکیبایی و تحمل کج خلقیها، ماجراهای عشقی، و رؤیاپروریهای شاعر،
تاریخ تمدن جلد 10 - (روسو و انقلاب): صفحه 796
با کارل آوگوست شباهت دارد و مانند او از تأخیر شاعر در به پایان رسانیدن یک شاهکار که وعدة آن داده شده بود اظهار تألم می کند؛
او پس از هر پیشرفت بطئی، کارش را رها می کند.
مرتباً در حال تغییر دادن است،
و هیچ وقت نمی تواند کار را به پایان برساند.
و این بیان بخوبی قطعه نویسی گوته و امروز و فردا کردن او در مورد استاد ویلهلم و فاوست را توصیف می کند. یک شاهدخت دیگر آلفونسو (کارل آوگوست) را به خاطر اینکه به تاسو (گوته) فرصتی می دهد تا بر اثر تماس با امور پختگی پیدا کند، مورد تمجید قرار می دهد، و این ابیات مشهور از آنجا ناشی می شوند:
استعداد در آرامش شکل می گیرد؛
خصوصیات اخلاقی در مسیر امور جهان شکل می پذیرد.
ولی وجوه اشتراک این دو شاعر در پایان زایل می شوند: تاسو به هیچ وجه ظرفیت و توانایی گوته را برای شنا کردن در مسیر امور جهانی از خود نشان نمی دهد. او در قلمرو رؤیاهای خود غرق می شود، احتیاط و مناسب بودن را به دور می افکند، شاهدخت وحشتزده را در آغوش می گیرد، و وقتی شاهدخت خود را از آغوش و زندگی او خارج می کند، دیوانه می شود. شاید گوته احساس می کرد که از آن ورطه گذشته است.
او اغلب دربارة ایتالیا به عنوان جایی برای گریز از وضعی که سلامت فکرش را تهدید می کرد می اندیشید. مقارن همین اوقات، او در نخستین فرمی که برای استاد ویلهلم درست کرد، یک آواز حسرتبار برای مینیون نوشت که با امیدهای خودش بیشتر مناسب بود تا با امیدهای مینیون. این آواز چنین است:
آیا سرزمینی را که در آن درختان لیمو شکوفه می کنند،
نارنجهای طلایی در میان برگهای تیره می درخشند،
نسیمی ملایم از آسمان آبی رنگ می وزد،
و درخت مورد آرام و درخت غار بلندبالا قرار دارند
می شناسی؟ آیا آن را خوب می شناسی؟
آه، محبوبم، مایلم با تو به آنجا بروم!
وایمار زیبا بود، ولی گرم نبود. و گرفتاریهای اداری سوهان روح شاعر شده بود. او می گفت: «تلاش برای برقرار کردن هماهنگی میان ناهماهنگیهای جهان راهی پرمشقت برای امرار معاش است.» زندگی دربار او را کسل می کرد. «من با این مردم هیچ وجه مشترکی ندارم، آنها هم با من همین طور.» او، که نمی توانست با دوک در شکار و مؤانست زنان
تاریخ تمدن جلد 10 - (روسو و انقلاب): صفحه 797
همگامی می کند، تا حدودی از دوک فاصله گرفته و تنها عشق بزرگش بر اثر گذشت زمان و نزاعهای فیمابین به سردی گراییده بود. احساس می کرد که باید خود را از قید این بندهای متعدد آزاد سازد و جهت و چشم انداز تازه ای پیدا کند. از دوک تقاضای مرخصی کرد. دوک رضایت داد و موافقت کرد پرداخت حقوق گوته ادامه یابد. گوته برای تهیة پول بیشتر، حق انتشار مجموعة آثار خود را برای یک بار چاپ به گوشن در لایپزیگ فروخت. از این مجموعه، تنها 602 دوره خریداری شد. گوشن 1720 تالر در این کار زیان کرد.
در اول سپتامبر 1786 گوته از کارلسبارد به شارلوته نوشت:
اینک وداع نهایی. می خواهم بار دیگر به تو بگویم که از صمیم دل دوستت دارم ... و اطمینانی که تو به من می دهی، که دوباره از عشق من احساس مسرت می کنی، سرور زندگیم را تجدید می کند. من تاکنون در سکوت تحمل بسیار کرده ام، ولی به هیچ چیز بیش از این علاقه نداشته ام که روابط ما شکلی به خود بگیرد که هیچ حادثه ای نتواند بر آن اثر بگذارد. اگر این آرزو عملی نباشد، من در جایی که تو هستی نخواهم ماند، بلکه ترجیح می دهم در دنیایی که اینک به داخل آن گام برمی دارم، تنها باشم.