گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
فصل بیست و سوم

V ـ گوته در انتظار: 1788-1794

دوک با موافقت شاعر غایب یک رئیس تازه برای شورا تعیین کرده بود؛ اکنون گوته، به تقاضای خود، از کلیة وظایف اداری بجز وزارت آموزش پرورش معاف شد و از آن پس تنها در نقش مشاور به شورا خدمت می کرد. دوک شخص باعطوفتی بود، ولی یاران محرم دیگری یافته و از احساسات نیمه جمهوریخواهانه ای که در اگمونت بازنویسی شده گنجانده شده بود خوشش نمی آمد. تودة کتابخوان تقریباً گوته را فراموش کرده بودند؛ آنها شاعر تازه ای به نام شیلر را قبول کرده بودند، و با شوروشوق نمایشنامه ای به نام راهزنان را می ستودند که آکنده از احساسات شورشی و خشونت نهضت شتورم اوند درانگ بود، یعنی نهضتی که در نزد شاعری که آمادة موعظه کردن دربارة نظم، تربیت، و خویشتنداری سبک کلاسیک بود، بی معنی و ناپخته به نظر می رسید. شارلوته فون شتاین بسردی از او استقبال کرد. او از غیبت طولانی، بازگشت بی شتاب، و فریفتگی مداوم وی نسبت به ایتالیا خشمگین بود؛ و شاید هم دربارة آن مدلهای رومی چیزهایی شنیده بود. شارلوته نوشت که نخستین برخورد آنها پس از ورود وی «از لحاظ لحن کاملاً کاذب» بود، و افزود: «و غیر از مطالب کسل کننده چیزی میان ما ردوبدل نشد.» شارلوته برای مدتی اقامت در کوخبرگ به این شهر رفت، و گوته آزادی آن را داشت که به کریستیان وولپیوس بیندیشد.
کریستیان در 12 ژوئیة 1788، در حالی که پیامی از برادرش داشت، وارد زندگی گوته شد. بیست وسه ساله بود و در کارخانه ای که گل مصنوعی می ساخت کار می کرد. تازگی و شادابی روحیه، و سادگی فکر و زنانگی در حال شکفتگیش توجه گوته را جلب کرد. گوته او را به عنوان کدبانوی خانه به باغ خود دعوت کرد، و طولی نکشید که به صورت رفیقة گوته درآمد. کریستیان تحصیلاتی نداشت و، به قول گوته، «اصلاً از شعر چیزی نمی فهمید؛» ولی خود را با اعتماد کامل تسلیم گوته کرد و آن نیاز جسمانی را که ظاهراً شارلوته از او دریغ کرده بود برآورد. در نوامبر 1789، وقتی او به مرحلة مادر شدن نزدیک می شد، گوته او را به خانة خود در وایمار برد و از همه لحاظ جز اسم او را همسر خود ساخت. شارلوته و درباریان از اینکه او مرزهای طبقاتی را شکسته و این روابط نامشروع را در پرده نگاه نداشته بود، سخت دچار ناراحتی شدند. این عکس العمل او و کریستیان را بسیار اندوهگین کرد، ولی دوک، که در رفیقه بازی کارکشته بود، نقش پدر تعمیدی بچه ای را که در کریسمس 1789 به دنیا آمد به عهده گرفت؛ و هردر، که سختگیر و بی گذشت بود، روشی عفوآمیز در پیش گرفت و این بچه را در ماه اوت نامگذاری کرد.
گوته بکرات عاشق شده، ولی فقط در این هنگام پدر شده بود. زندگی این «مرد کوچولو» و «زن کوچولو» اینک سعادت بسیاری یافت. کریستیان برایش خانه داری می کرد و با عشق و
تاریخ تمدن جلد 10 - (روسو و انقلاب): صفحه 802
علاقه، حتی هنگامی که حرفهای گوته را نمی فهمید، به گفته هایش گوش می داد و به او سلامت می بخشید. گوته به یکی از دوستانش گفت: «از زمانی که نخستین بار او از آستانة این در گذشت، من از او جز نشاط چیزی ندیده ام.» به نظر گوته تنها عیب کریستیان این بود که حتی بیش از گوته شراب دوست داشت، و این کیفیت گاهی او را به احساس خوشی بی حد و حصری می کشانید. او اغلب به تئاتر می رفت و در مجالس رقص بسیاری حضور می یافت، در حالی که گوته در خانه می ماند و کریستیان را در اثر خود به نام مرثیه های رومی (1789-1790) مشهور می ساخت. این کتاب به سبک پروپرتیوس و منطبق با اخلاقیات کاتولوس نوشته شده بود. این مرثیه های رومی دارای جنبة نوحه سرایی نیستند، بلکه نام آنها مشتق از ترکیب خاص وزن و قافیه است، که بتناوب شش وتدی و پنج وتدی می شود؛ و با رم هم ارتباط ندارد، بلکه مربوط است به بیوة شادی که در زیر پوشش ظاهری او می توان خود کریستیان را دید، مثلاً:
رم جاودانی، آنچه که دیوارهای مقدست در داخل خود دارند
سرشار از زندگی است؛ ولی به نظر من هنوز همه چیز ساکت و مرده است.
آه، در گوش من چه کسی نجوا می کند؟ چه وقت من کنار پنجره
آن چهرة زیبا را که می سوزاند و دوباره زنده می کند خواهم دید؟ ...
عشق من، از اینکه به این زودی تسلیم شدی پشیمان مباش!
به من اعتماد کن؛ من تو را جسور نمی پندارم؛ فقط احساس احترام می کنم. ...
اسکندر، قیصر، هانری، و فردریک قدرتمند
حاضرند با مسرت نیمی از افتخاری را که به دست آوردند به من عطا کنند،
مشروط براینکه من یک شب بستری را که در آن قرار دارم به آنها عطا کنم؛
ولی افسوس که آنان را دنیای اموات سخت در خود نگاه داشته است.
بنابراین، تو که زنده هستی با سعادت کامل در خانه ات، که با نور عشق روشن شده است، شادی کن،
پیش از آنکه امواج غمبار رود لته پای گریزانت را تر کنند.
ممکن است آن بیوة قشنگ یک خاطره از رم بوده باشد، ولی گرمی این ابیات از کریستیان ناشی می شد. از اینها گذشته، مگر او به مطالعة هنر مشغول نبود؟ در جای دیگر می گوید:
با این حال، این کار نیز جنبة مطالعه دارد که با دست حساس
انحناهای زیبای سینه اش را مشخص کنم و بگذارم
انگشتان ماهرم در روی ران صاف بلغزند، زیرا به این ترتیب
من حرفة مجسمه ساز باستانی را فرا می گیرم، به تعمق می پردازم،
مقایسه می کنم، و درمی یابم که بیایم و
با چشمان حس کننده ببینم، و با دستان بیننده حس کنم.
بانوان وایمار از اینکه جذبه های آنان به نحوی چنین ابتذال آمیز عیان شده بود خرسند نبودند، و شارلوتة باوقار از انحطاط اخلاقی «آقای خود» ماتم زده شده بود. حتی کارل
تاریخ تمدن جلد 10 - (روسو و انقلاب): صفحه 803
آوگوست کمی ناراحت شد، ولی بزودی نرم شد. هنگامی که دوشس، مادر کارل، از ایتالیا بازمی گشت، کارل گوته را به ونیز فرستاد تا او را در بازگشت به وطن خود همراهی کند. توقف گوته در آنجا (از مارس تا ژوئن 1790) به نحوی ناراحت کننده طولانی شد. او دلش برای کریستیان خیلی تنگ شده بود و خشم خود را در اثرش به نام اشعار ونیزی بر سر مغازه داران و وضع بهداشت عمومی ایتالیا فروریخت. این اشعار کمتر از کلیة آثار وی جالب توجهند.
پس از بازگشت از ونیز، متوجه شد که انقلاب فرانسه جوانان آلمانی را از خود بیخود می کند و حکمرانان را به هراس می اندازد. بسیاری از دوستانش، از جمله ویلانت و هردر، از برانداخته شدن استبداد سلطنتی در فرانسه تحسین کردند. گوته که متوجه شده بود کلیة تختهای سلطنت در معرض تهدید هستند، خود را کنار دوک مستقر ساخت و اندرز داد که جانب احتیاط نگاه داشته شود. او گفت: «اشخاص بسیاری هستند که، شعله افروز در دست، به این سو و آن سو می دوند؛ و حال آنکه به نظر من آنها باید در جستجوی سبوهای آب سرد باشند تا از گسترش آتش جلوگیری کنند.» او از دستور کارل آوگوست دایر براینکه در لشکرکشی «ائتلاف نخستین» علیه فرانسه همراه وی باشد، اطاعت کرد. در نبرد والمی (20 سپتامبر 1792) حضور داشت، با آرامش در زیر آتش ایستاد، و در شکست سهیم شد. یک افسر آلمانی در دفترچة یادداشتهای روزانه اش نوشت وقتی که از این شاعر عضو شورا خواسته شد دربارة اوضاع اظهارنظر کند، پاسخ داد: «از امروز و از این محل، دوران تازه ای در تاریخ جهان آغاز می شود.» دربارة این مطلب تأییدی دردست نیست. به هرصورت، گوته پس از بازگشت به وایمار، مطالب تندی علیه انقلاب فرانسه، که وارد مرحلة زیاده رویها و وحشیگری می شد (1792-1794)، نوشت.
این تحولات در گوته گردش طبیعی یک ذهن درحال بلوغ را، از علاقه به آزادی به علاقه به نظم و ترتیب، تأیید کرد. همان طور که احمقی می تواند ابداع و ابتکار نشان دهد، به همان ترتیب گوته احساس می کرد که «هر احمقی می تواند خودسرانه زندگی کند» و با احساس امنیت، رسوم و قوانین را به این علت نقض کند که دیگران آنها را مراعات می کنند. او به دموکراسی شوق و علاقه ای نداشت؛ اگر چنین نظامی اصولاً برقرار می شد، به صورت حاکمیت ساده لوحی، جهل، خرافات، و توحش درمی آمد. او در محدودة خود پرعطوفت و سخاوتمند بود، و قسمتی از درآمد خود را صرف کارهای خیریه پنهانی می کرد، ولی از اجتماع توده ها دوری می جست. در حضور انبوه جمعیت و اشخاص غریبه با غرور و کمدلی به درون خویش می گرایید و تنها خوشی خود را در خانة خویش می یافت. در این سالهای نابسامان (1790-1794) به رخوتی ملال آور دچار شد که تأثیر جوانی پرحرارت شیلر و رقابت قلمی وی او را از آن بیرون کشید.
تاریخ تمدن جلد 10 - (روسو و انقلاب): صفحه 804