گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد اول
[سوره البقرة [ 2]: آیه 256




لا إِکراهَ فِی الدِّین قَد تَبَیَّنَ الرُّشدُ مِنَ الغَی فَمَن یَکفُر بِالطّاغُوت وَ یُؤمِن بِاللّه فَقَدِ استَمسَکَ بِالعُروَةِ الوُثقی لا انفِصامَ لَها وَ اللّه سَمِیعٌ
صفحه 246 از 298
« الطاغوت » 22- بمعنی راه مستقیم بسوي درستی و حق در برابر گمراهی. -قرآن- 12 « الرُّشدُ » 208 معنی لغات - عَلِیم [ 256 ] -قرآن- 1
دسته و وسیلهي گرفتن مثل دستهي کوزه « بِالعُروَةِ » . ستمگر، رهبر بگمراهی شیطان، مانع از طریقهي خیر و صلاح، معبودهاي مجعول
بمعنی از یکدگر جدا شدن شکاف و ترك بر- داشتن. - « انفِصامَ » . از مصدر- وثوق بمعنی محکمتر و استوارتر « الوُثقی » . و مانند آن
فی اسباب النزول: ابو داود و نسائی و إبن «199» 230 جهت نزول: طی در لباب النقول - 173 -قرآن- 219 - 105 -قرآن- 163 - قرآن- 92
حیان روایت کردهاند از إبن عباس: بسا، میشد زنی عرب بچه نمیزائید نذر میکرد براي پیدایش و ابقاي فرزندش او را بیهودیها
بسپارد. در قبیلهي بنی نضیر عدّهاي از اینکه بچههاي نذري در سرپرستی یهود بودند که قبل از اسلام پدرانشان بآنها سپرده بودند و
بعد از اسلام خود فی اسباب النزول: ابو داود و نسائی و إبن حیان روایت کردهاند از إبن عباس: بسا، میشد زنی عرب بچه نمیزائید
نذر میکرد براي پیدایش و ابقاي فرزندش او را بیهودیها بسپارد. در قبیلهي بنی نضیر عدّهاي از اینکه بچههاي نذري در سرپرستی
28 [ صفحه 515 ] آنها از انصار و یاران - یهود بودند که قبل از اسلام پدرانشان بآنها سپرده بودند و بعد از اسلام خود -پاورقی- 26
پیغمبر شده بودند. چون یهود بحکم پیغمبر ص مجبور شدند از مدینه مهاجرت کنند پدران اینکه بچهها گفتند: فرزندان خود را رها
نمیکنیم با آنها بروند. اینکه آیه نازل شد که اجباري در دین نیست که اینکه فرزندان را مجبور باسلام کنید و إبن جریر از إبن
عبّاس نقل کرده است: مردي از انصار بنام حصین از قبیلهي بنی سالم بن عوف که خود مسلمان بود و دو پسر داشت مسیحی
مذهب، بپیغمبر عرض کرد: اجازه بده آنها را مجبور کنم بپذیرفتن اسلام چون سخت دلبستهي بدین خود هستند اینکه آیه براي
جواب او نازل شده است. مجمع: از مجاهد روایت شده است مردي از انصار بچهاي داشت سیاه پوست بنام صبیح که پیوسته او را
مجبور میکرد بپذیرفتن اسلام اینکه آیه براي تنبیه او نازل شد. ترجمه: 256 هیچ زور و ناچاري در دینداري نیست چه راه راست ز
بیراهه و گمراهی نمودار است. پس آنکه رو گردان از دیو شد و بخدا گروید، بدستاویزي استوار چنگ زده و دستگیرهي سختی را
گرفته که هرگز کنده نمیشود. چون خداوند شنوا و دانا بود. سخن مفسّرین: لا إِکراهَ فِی الدِّین-ِ 256 کشف نوشته است: قتاده و
ضحّ اك و جماعتی مفسّران گفتند: معنی آیت آن است که: پس از آنکه عرب باسلام درآمدند بر هیچکس اکراه نیست از اهل
کتاب و مجوس و صابئان اگر جزیت در پذیرند. و آن عرب که بر ایشان اکراه رفت از آن بود که امّتی امّی بودند و ایشان را کتابی
و گفتهاند: معنی اکراه «200».« اهل هذه الجزیرة لا یقبل منهم الّا الاسلام » : نبود که میخواندند. و مصطفی صلّی اللّه علیه و آله میگفت
آن لازم است آن لازم است - «201» آن است که هر چه مسلمانان را بناکام بر آن دارند از بیع و طلاق و نکاح و سوگند و عتق
601 [ صفحه 516 ] لیه الاشاره بقوله صلّی اللّه علیه و آله رفع عن امّتی الخطاء و - 468 -پاورقی- 599 - 26 -پاورقی- 466 - قرآن- 1
لا اکراه فی الدّین من قول العرب اکرهت » : 109 ابو الفتوح نوشته است: زجّاج گفت - پاورقی- 107 - .«202» النّسیان و ما استکرهوا له
و معنی آن است که آن را که در اسلام آید مگوي: تو مکرهی ایمان باکراه آوردي او را نسبت نکنی با « فلانا اذا نسبته الی الکره
اکراه. مجمع: در مقصود از اینکه جمله چند قول است: 1- مقصود اهل کتاب است که با دادن جزیه نباید مجبور بپذیرش دین اسلام
بشوند 2- سدّي گفته است: اینکه حکم بطور کلّی و براي همه بوده است و منسوخ نشده است 3- دین عقیده است و دین حقیقی
آن است که مربوط بعقیده باشد و دینی که با اجبار پذیرفته شود دین حقیقی نیست. تنویر المقباس: یعنی پس از آنکه اعراب اسلام
اینکه :«203» را قبول کردند کسی از مسیحی و یهودي و زردشتی نباید مجبور بپذیرش اسلام بشود. ناسخ و منسوخ محمّد بن حزم
143 قَد تَبَیَّنَ الرُّشدُ- - 33 -قرآن- 95 - پاورقی- 31 - .« فَاقتُلُوا المُشرِکِینَ حَیث وَجَدتُمُوهُم » آیه منسوخ است و ناسخ آن اینکه آیه است
با ضم هر دو. -قرآن- « الرّشد » : بفتح راء و شین و عیسی بن عمر خواند « الرّشد » : 256 ابو الفتوح: حسن و مجاهد و اعرج خواندهاند
23-1 فخر: بیان یعنی فاصله و جدائی و معنی جمله اینکه است که: حق از باطل و راه راست از کج جدا است. و مقصود نه آن است
که هر کسی خود متوجّه میشود براه راست بلکه مراد اینکه است: بواسطهي ادله و نشانها و حجتهاي روشن راه راست از کج و
27 [ صفحه 517 ] ابو الفتوح نوشته است: اهل اشارت گفتند: - گمراهی جدا شده است. فَمَن یَکفُر بِالطّ اغُوت-ِ 256 -قرآن- 1
صفحه 247 از 298
طاغوت هر کسی نفس او است. فخر: علماي نحو گفتند: طاغوت بر وزن فعلوت مثل جبروت و تاء زیاده است و مشتق است از طغا
پس اصل آن طغووت بوده است و لام الفعل بجاي عین الفعل آمده است و طوغوت تلفّظ شده است مثل صاعقه و صاقعه و چون
واو متحرّك و ما قبل مفتوح بوده است تبدیل بالف شده است. مفسّرین در اینکه کلمه پنج عقیده نقل کردهاند: 1- مجاهد و قتاده
گفتهاند. یعنی شیطان. 2- سعید بن جبیر گفته است: کاهن و غیبگو است. 3- ابو العالیه گفته است ساحر و جادو است. 4- بعضی
گفتهاند: بت است. 5- دیگران گفتهاند: کافران جن و انس هستند. و مبرّد گفته است: اینکه کلمه جمع است. ابو علی فارسی گفته
است: مصدر است و مفرد. دیگران گفتهاند: براي مفرد و جمع هر دو استعمال میشود. صافی: از احادیث چنین استفاده میشود:
مقصود هر چیزي است که میپرستند مثل بت و غیر آن. قمّی گفته است: مقصود آنهائی هستند که حق آل محمّد را غصب کردند.
بِالعُروَةِ الوُثقی- 256 صافی: در کافی از امام صادق [ع] نقل شده است: مقصود ایمان بخداي واحد است و از امام باقر [ع] نقل شده
20 تأویلات: یعنی خود را وابسته کند بوحدت حقیقی ذاتی که استحکام آن - است: مقصود دوستی اهل بیت است. -قرآن- 1
بخودش هست و هیچ دستاویز محکم و موثقی با آن برابري نمیکند و همهي استحکامات وابستهي باو است. وَ اللّه سَمِیع عَلِیم-ٌ
256 فخر: اینکه جمله را دو معنی کردهاند: 1- خداوند میشنود گفتار آنکه را کافر است و میداند عقاید زشتی را که در دل او است
28 پیغمبر میخواست یهود اطراف مدینه اسلام بپذیرند و پیوسته در نهان و - -2 عطا از إبن عباس روایت کرده است: -قرآن- 1
آشکار دعا میکرد [ صفحه 518 ] و از خدا میخواست. اینکه جمله خطاب بآن حضرت است که خدا میداند میل و خواهش تو را و
میشنود دعا و درخواست تو را. سخن ما: ترجمهي آراء و عقاید گستاولبون ص 82 : بسیار مردم هستند که خود را آزاد فکر دانسته
تعالیم دین را بر کنار مینهند. لیکن با وجود اینکه بالهام قلبی و گواهی دل عقیده دارند. شکّی نیست که ترقیّات و پیشرفتهاي عقلی
نمیتواند در ارکان تدین سستی و فتوري وارد سازد زیرا ملجأ و پناهگاه دین همیشه آخرت و سراي عقبی بوده علم را بدان
دسترسی نیست بدین جهت علاقهمندان بسراي آخرت بسیار زیاد هستند. اینکه نظریه بخوبی روشن میکند جهت طبیعی مفاد جملهي
را که میخواهد بمردم بفهماند: پیغمبر بآنچه وجدان شما شهادت میدهد راهنمائی مینماید و از آن ابهام و «ِ لا إِکراهَ فِی الدِّین »
تاریکی که گاهگاه شما را ناراحت میکند بیک روش روشن و معیّن رهبري مینماید و یک دستاویز محکم و موجب آرامش
87- همیشگی بشما تعلیم میدهد. -قرآن- 59
[ [سوره البقرة [ 2]: آیه 257
اللّه وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخرِجُهُم مِنَ الظُّلُمات إِلَی النُّورِ وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَولِیاؤُهُم الطّ اغُوت یُخرِجُونَهُم مِنَ النُّورِ إِلَی الظُّلُمات أُولئِکَ
دوست، یاور- همسایه، همقسم، پیرو، داماد، اختیار دار، « وَلِیُّ » : 237 معنی لغات - أَصحاب النّارِ هُم فِیها خالِدُونَ [ 257 ] -قرآن- 1
مطیع، شخص مقدّس، مأمور از طرف خدا براي حفظ مصالح مردم. و از مصدر ولی بفتح اوّل و سکون دوّم بمعنی نزدیکی، دنبال
23 [ صفحه 519 ] بمعنی دست اندر کار بودن، اختیار چیزي را داشتن، یاري - کردن بدون فاصله. و از مصدر ولایۀ. -قرآن- 13
کردن. ترجمه: 257 [چو دانستید ایمان دستاویز استوار است بدانید]: خدا یاور مؤمنان است که ز تاریکی [نادانی و بدبینی] بروشنی
[دانش و آرامش] برونشان آرد و رهبري کند و کافران را دوست. دیو است که از روشنی بتاریکیشان برد و ایشان وابستگان
بآتشند و جاویدان در آن بمانند. سخن مفسّرین: اللّه وَلِیُّ- 257 کشف نوشته است: میگوید اللّه دوست و یار مؤمنان است یعنی از
16 ابو الفتوح نوشته است: و گفتهاند: - سه روي: یکی از روي هدایت، یکی از روي نصرت، یکی از روي جزاء طاعت. -قرآن- 1
و از روي اشتقاق و لغت و عموم فوائد، تفسیر ولی بر اولی دادن اولاتر است. یُخرِجُهُم مِنَ « اولی و احق بهم » معنی آن است که
الظُّلُمات إِلَی النُّورِ- 257 کشف نوشته است: ایشان را بیرون آرد از تاریکی جهل با روشنائی علم و از تاریکی نفس با روشنائی دل.
46 روح البیان: یعنی راهنمائی میکند بطرف اقسام روشنائی که ایمان و مراتب یقین و نور عیان باشد، و کلمهي ظلمات - -قرآن- 1
صفحه 248 از 298
بصورت جمع گفته شده است چون گمراهی و کفر راههاي متعدّد و ملّتهاي جوربجور دارد. و کلمهي نور مفرد آورده شده است
چون اسلام یک دین و روش معیّن است. یُخرِجُونَهُم مِنَ النُّورِ- 257 کشف نوشته است: مقاتل و قتاده گفتهاند: قومی جهودانند که
پیش از مبعث مصطفی نعت و صفت وي بتورات میخواندند و بنبوّت وي ایمان داشتند، پس که ربّ العالمین وي را بخلق فرستاد آن
29 [ صفحه 520 ] اخطب و مانند ایشان فرامتبعان خود نمودند: که - سران و پیشروان ضلالت چون کعب اشرف و حیی -قرآن- 1
اینکه نه آن است و نعت و صفت وي بپوشیدند، تا ایشان از ایمان بنبوّت وي بیفتادند و بوي کافر شدند. مجاهد گفت: قومی از دین
اسلام مرتدّ گشتند، اینکه آیت در شأن ایشان فرود آمد، اما اهل معانی گفتند: مراد جملهي کافران زمینند. و بیرون آوردن ایشان از
نور نه آن است که ایشان را نوري بود و از آن بیفتادند، لکن معنی آن است که ایشان را خود از نور بازداشتند، حسن گفت:
نگذاشتند داخل در نورانیّت شوند. صافی: در کتاب کافی از امام صادق ع نقل شده است: نور، آل محمّد است و ظلمات، دشمنان
ایشان. إبن ابی یعفور از صادق [ع] در ضمن حدیث مفصّل نقل کرده است که فرمود: مقصود آنهائی هستند که بنور اسلام روشن
شدهاند و چون پیرو امام و حاکم ستمکار شدهاند از نور اسلام بیرون شده و بتاریکی و ظلمات کفر گرفتار شدهاند. سخن ما:
بمعنی کلّی رابطهي مثبت و وابستگی کامل را میرساند پس ایمان موجب حقیقت ولایت و ارتباط بحق است و «ّ ولی » کلمهي
نتیجهي آن روشنی در نهاد و دل انسان است که همیشه با خاطر آرام و وجدان سالم و خوشبینی بتمام آفرینش نگاه میکند. پس
مؤمن حقیقی با چشم خوشبینی بعالم مینگرد و بدبینی و تردید براي او متصوّر نیست بر خلاف غیر مؤمن که دوري از حق او را
همیشه اسیر شک و بدبینی دارد و درین عالم با رنج و فشار وجدان و پس از مرگ بآتش محرومیّت از رحمت رحمان میسوزد. [
[ صفحه 521
[ [سوره البقرة [ 2]: آیات 258 تا 259
أَ لَم تَرَ إِلَی الَّذِي حَ اج إِبراهِیمَ فِی رَبِّه أَن آتاه اللّه المُلکَ إِذ قالَ إِبراهِیم رَبِّیَ الَّذِي یُحیِی وَ یُمِیت قالَ أَنَا أُحیِی وَ أُمِیت قالَ إِبراهِیمُ
فَإِن اللّهَ یَأتِی بِالشَّمس مِنَ المَشرِق فَأت بِها مِنَ المَغرِب فَبُهِتَ الَّذِي کَفَرَ وَ اللّه لا یَهدِي القَومَ الظّالِمِینَ [ 258 ] أَو کَالَّذِي مَرَّ عَلی قَریَۀٍ
وَ هِیَ خاوِیَۀٌ عَلی عُرُوشِها قالَ أَنّی یُحیِی هذِه اللّه بَعدَ مَوتِها فَأَماتَه اللّه مِائَۀَ عام ثُم بَعَثَه قالَ کَم لَبِثتَ قالَ لَبِثت یَوماً أَو بَعضَ یَوم قالَ
بَل لَبِثتَ مِائَۀَ عام فَانظُر إِلی طَعامِکَ وَ شَرابِکَ لَم یَتَسَنَّه وَ انظُر إِلی حِمارِكَ وَ لِنَجعَلَکَ آیَۀً لِلنّاس وَ انظُر إِلَی العِظام کَیفَ نُنشِزُها ثُمَّ
از مصدر محاجّ ۀ بمعنی «َّ حَاج » : 891 معنی لغات - نَکسُوها لَحماً فَلَمّا تَبَیَّنَ لَه قالَ أَعلَم أَن اللّهَ عَلی کُل شَیءٍ قَدِیرٌ [ 259 ] -قرآن- 1
محل انبوهی « قریۀ النّمل » . ده، شهر، انبوه مردم « قَریَۀٍ » . از مصدر بهت بمعنی درماندن و سرگردانی « فَبُهِتَ » . بحث و احتجاج کردن
جمع عرش بمعنی پایه، استوانه، تخت. « عروش » . از مصدر خواء بمعنی فرو ریختن و منهدم شدن « خاوِیَۀٌ » . خاك لانهي مورچگان
از مصدر لبث بمعنی « لَبِثتَ » . از کلمهي سنه بمعنی چیزي که چند سال بر او گذشته و خوردنی و نوشیدنی بدبوي شده « یَتَسَ نَّه »
از مصدر انشاز بمعنی از جاي بلند کردن و روي هم سوار کردن و فراهم کردن. - « ننشز » . درنگ و مکث کردن و اقامت گزیدن
439 ترجمه: [اي محمّد براي - 331 -قرآن- 429 - 221 -قرآن- 318 - 134 -قرآن- 211 - 80 -قرآن- 125 - 22 -قرآن- 69 - قرآن- 13
خبرداري از روش راهنمائی خداوند] 258 بنگر بآنکه با ابراهیم گفتگو در ایمان بپروردگار او کرد چونکه خدا بآن بیدین پادشاهی
داده بود [و او گولزدهي پادشاهی و توانائی خود بود] ابراهیم که باو گفت: پروردگار من آن کس است که زنده میکند و
میمیراند او گفت: من نیز میکشم و زنده میگذارم. [ صفحه 522 ] ابراهیم گفت: خداي من خورشید از سوي خاور آورد تو [گر
توانی] آن را از باختر آور، آن کافر را زبان بسته شد و [پاسخی نداشت] و البتّه خدا ستمکاران را راه بجائی نشان ندهد. 259 و یا
بمانند [راهنمائی] آنکس که [با خر و خوراك خود] بر دهی ویران بگذشت و با خود اندیشید: خدا چگونه اینکه ویرانه و مردمش
از پس مرگ زنده و آباد کند! خدا او را از پس اندیشهي او صد سال مرده بداشت و زان پس زندهاش کرد و گفت: چند چنین
صفحه 249 از 298
بماندي! او گفت: یک روز بماندم یا کمتر از آن، خدا باو گفت: نه بلکه صد سال چنین بماندي اکنون بخوراك خود بنگر و
بنوشید نیت که هیچ تباهی بآن راه نیافته، و بخر خود بنگر [که چه نابود شده] اینک تو را نشانهي [درستی رستاخیز] براي مردم کنم.
پس باستخوانهاي خر بنگر که چگونه بهم پیوند میکنیم و بر یکدگر جاي میدهیم و سپس گوشت بر آن میپوشیم، پس چون [انجام
شد و] براي او نمودار گشت گفت: بدانم که خدا تواناي بر همه چیز بود. سخن مفسّرین: أَ لَم تَرَ إِلَی الَّذِي حَاج-َّ 258 مفسّرین و
محدّثین نوشتهاند محاجّه و گفتگوي ابراهیم با پادشاه معاصرش نمرود بود که ادّعاي خدائی داشت. براي اطّلاع از اینکه تفصیل
36 کَالَّذِي مَرَّ عَلی قَریَۀٍ- 259 کشف: نوشته است و گفتهاند: اینکه قریه دیر هرقل - بکتابهاي تفسیر و حدیث مراجعه شود. -قرآن- 1
است دهی بر کنار دجله میان واسط و مداین عزیر آنجا برگذشت و اینکه پس از عیساي مسیح بود. بسایهي درختی فرو آمد و با وي
خري بود با درخت بست و خود در میان دیه شد هیچ آدمی در میان دیه ندید و درختان بسیار دید پر بار و میوهي آن فرا رسیده
قعب بنهاد و شیرهي انگور بگرفت «204» 30 [ صفحه 523 ] با وي نان خشک بود در - بگرفت از آن پارهي انگور و انجیر و -قرآن- 1
و بر آن ریخت تا نرم گردد. و انجیر تر چند بر سر آن نهاد.قعب بنهاد و شیرهي انگور بگرفت و بر آن ریخت تا نرم گردد. و انجیر
35 عبده: یعنی آیا دیدهاي همانند آنکه بدهی گذشت! و کاف اوّل جمله بمعنی مثل است و - تر چند بر سر آن نهاد. -پاورقی- 33
همانند و جلال الدّین در تفسیر خود کاف را زاید دانسته است همان طور که علماي بصره میگفتند کاف بمعنی مثل استعمال
گفت «205» نمیشود و همه جا زیادي در کلام است. لیکن مناسب با بلاغت قرآن اینکه است که کاف بمعنی مثل باشد استاد امام
اصرار نحویها بر تطبیق قرآن با قواعد نحو خود اگرچه منافی با بلاغت قرآن باشد، جرأت عجیبی است از آنها نسبت بخداوند و اگر
علم نحو تدوین شده است که قرآن را بآن مطابق نمایند اگرچه مناسب با بلاغت و زیبائی کلام نباشد پس بهتر آن بود که از روز
88 تفسیر سیّد احمد خان هندي: کاف تشبیه را بواسطهي اهتمام در تشبیه یا جهات دیگر - اوّل اینکه علم پیدا نمیشد. -پاورقی- 86
« کان زید الأسد » میشود کاف را از اسد جدا کنیم و بگوئیم « زید کالاسد » میشود از مشبه به جدا کنند و مقدّم ذکر کنند و در مثل
مشبّه به نیست و مقصود از اینکه کلمه حالت کسی است که همانند و شبیه بکسی است که بقریه گذر « الّذي » در اینکه جملهي آیه
و چون در چهار صد و شصت و هفت پیش از میلاد « ا لم تر الی الّذي کانّه مرّ علی قریۀ » و مرور کرده است و تقدیر چنین است
هنوز بیت المقدس بواسطه خرابی بخت النصر بصورت ویرانه باقی بود، و نحمیاء نبی از اینکه ویرانه رنج میبرد و از ارتخششتایا
[ارتاکزرس] پادشاه اجازه گرفت که آنجا را بسازد، و در مدّتی که باین کار مشغول بود، مردم او را مسخره میکردند که اینکه
سنگهاي نفیس و گرانبها که نیم سوخته و زیر خاك رفته و اینکه معبد که بصورت تل [ صفحه 524 ] تبدیل شده چگونه اصلاح و
آبادان خواهد شد! و البتّه در اینکه مدّت از خدا درخواست اصلاح آن را میکرده و با خود فکر میکرده است که بعد از مردن اینکه
شهر یعنی ویرانی و خرابی آن چگونه خداوند آن را زنده یعنی آباد خواهد نمود، اینکه دعا و فکر براي او موجب شده است که در
.«206»« مَرَّ عَلی قَریَۀٍ » خواب هم دیده است آنجا زنده و آباد شده است و اینکه خواب همان است که در اینکه آیه گفته شده است
479 ماتَه اللّه مِائَۀَ عام ثُم بَعَثَه-ُ 20759 عبده: مفسّرین گفتهاند: یعنی مدّت صد سال در حال مرگ - 476 -پاورقی- 477 - -قرآن- 455
باقی ماند چون مرك در یک آن واقع میشود و ظاهر معنی جمله اینکه است که مدّت صد سال او را بمیراند پس مقصود بقاء باین
حالت است ولی آنهائی که اینکه جور معنی کردهاند متوجّه نبودهاند که کلمهي موت معنی دیگر هم دارد و آن حالتی است ممتدّ و
دراز با نابودي حس و حرکت و ادراك که روح بکلّی از بدن جدا نمیشود همان طور که حال اصحاب کهف بود و در قرآن گفته
و جهت اینکه اینکه حالت بر گوش زدن نامیده شده شاید اینکه باشد که گوش «207»« فَضَرَبنا عَلَی آذانِهِم ... سِنِینَ عَدَداً » شده است
مقصود همین حالت است و چون مقصود از «3»« وَ الَّتِی لَم تَمُت فِی مَنامِها » آخرین حسّی است که در خواب از کار میافتد و در آیت
فرستادن است که زوال و برطرف شدن اینکه حالت باشد و در «ُ ثُم بَعَثَه » اینکه موت قبض و نگاهداري نفس است معنی جملهي بعد
و جهت اینکه اینکه حالت بر گوش زدن نامیده شده شاید اینکه باشد که « اینکه زمان اشخاصی هستند که مدّتی بدون حس و 2
صفحه 250 از 298
مقصود همین حالت است و چون «208»« وَ الَّتِی لَم تَمُت فِی مَنامِها » گوش آخرین حسّی است که در خواب از کار میافتد و در آیت
فرستادن است که زوال و برطرف شدن اینکه حالت «ُ ثُم بَعَثَه » مقصود از اینکه موت قبض و نگاهداري نفس است معنی جملهي بعد
- 598 -پاورقی- 599 - 576 -قرآن- 581 - 50 -قرآن- 549 - باشد و در اینکه زمان اشخاصی هستند که مدّتی بدون حس و -قرآن- 1
916 [ صفحه 525 ] حرکت و شعور برگذار میکنند ولی زنده هستند و - 794 -قرآن- 898 - 791 -پاورقی- 792 - -601 قرآن- 752
اینکه حالت را سبات مینامند یعنی خواب ممتد و بادوام و در مجلّهي المقتطف کسی نوشته بود: در تقویمی خواندم: زنی پنج هزار و
پانصد روز بخواب بوده است آیا اینکه ممکن است یا نه! هیئت تحریریهي مجلّه جواب داده بودند جوانی را دیدیم که یک ماه در
خواب بود پس از آن مبتلا باختلال حواس شد و نیز نام اشخاصی را خواندهایم که تا چهار ماه و نیم بخواب بودهاند و اینکه شما
نوشتهاید در حدود پانزده سال میشود که تصدیقش مشکل است و اگرچه اینکه مطلب قابل تصدیق براي مردم نیست که کسی
مدّت صد سال مرده باشد و بعد زنده شود ولی همان طور که ممکن است چهار ماه و نیم یا پانزده سال آدمی بصورت مرده بماند
ممکن است صد سال باین صورت باقی باشد اگرچه ما نتوانیم بوسائل طبیعی اینکه عمل پی ببریم، پس چون در نظر عقل محال
نیست باید آن را بهمان معنی ظاهري قبول کنیم و تأویلش نکنیم، و مقصود ما از نقل اینکه قضایا که مردم بآن مطّلع شدهاند آشنا
کردن افکاري است که نمیتوانند تفکیک کنند میان آنچه دشوار است قبول آن ولی امکان دارد با آنچه محال است. کَم لَبِثتَ قالَ
و بقیهي قرّاء «ّ لبت » لَبِثت-ُ 259 مجمع: ابو عمرو و إبن عامر، حمزه، کسائی، با ادغام قرائت کردهاند یعنی با تاء دو نقطه و با تشدید
28 لَم یَتَسَنَّه- 259 فخر: در تلفّظ و اصل اینکه کلمه مفصل بحث کرده است. - - با اظهار دو حرف که نوشته شده است. -قرآن- 1
16 کَیفَ نُنشِزُها- 259 مجمع: بیشتر اهل حجاز و بصره با راء بینقطه قرائت کردهاند و اهل کوفه و شام بازاء نقطهدار که - قرآن- 1
با صداي بالاي نون و صداي جلو شین و با راء بینقطه « ننشر » قرائت مرسوم است خواندهاند و ابان از عاصم نقل کرده است که او
16 [ صفحه 526 ] نشر بمعنی پراکندن. قالَ أَعلَم-ُ 258 فخر: تأویل اینکه جمله اینکه است که - قرائت کرده است از مصدر -قرآن- 1
پیش از اینکه از طریق استدلال عالم بودم اکنون از راه مشاهده و عیان عالم شدم کسائی و حمزه بصورت فعل امر قرائت کردهاند و
در اینکه قرائت دو احتمال است: 1- پس از وضوح مطلب بخود امر میکند که اکنون بدرستی بدان 2- باو دستور رسید: اکنون
- .« قیل اعلم انّ اللّه » : بدان خدا بهر چیزي توانا است و دلیل اینکه تأویل اینکه است که عبد اللّه و اعمش اینکه طور قرائت کردهاند
14 روح البیان: زنده کردن عزیر و الاغ او براي تنبیه منکرین معاد جسمانی است که زنده شدن انسان کامل یعنی عزیر - قرآن- 1
دلیل بر حیات ابدي روح است و زنده شدن خر که حیوان است دلیل بر زنده شدن اجسام و بدنها است که در حکم حیوان هستند
تأویلات: در اینکه آیه سخنی دارد که ما آن را به اینکه گونه روشن میکنیم: اوّل براي موت سه احتمال میدهد: 1- جهل و غفلت
یعنی دو نوبت « أمتّنا اثنتین » یعنی مرده بودید و شما را زنده کردند و « کُنتُم أَمواتاً فَأَحیاکُم » : چنانکه در آیت دیگر گفته شده است
ما را بمرگ سپردي 2- مرگ ارادي که براي ریاضت و سیر و سلوك در راه حق اینکه مدّت خود را بحال مرگ وادار کند بمفاد
یعنی با میل و خواست خود از اینکه زندگی دست بردار تا نهاد اصلی تو آمادهي « مت بالإرادة تحیی بالطّبیعۀ » : جملهي مشهور
حیات و زندگی طبیعی بشود: 3- مرگ حقیقی که روحش بوسیلهي بدن دیگر همانند و هم جنس بدن خودش براي کسب
کمالات، اینکه مدّت را برگذار کرده است، دوّم- صد سال مدّت که او روزي یا نصف روزي پنداشته است از گرفتاري و یا
یَومَ تَقُوم السّاعَۀُ یُقسِمُ » و « یَومَ یَحشُرُهُم کَأَن لَم یَلبَثُوا إِلّا ساعَۀً » سرگرمی و یا غفلت او بوده است و نظیر آن در قرآن زیاد است مثل
و همان طور که پس از رنج فراق در ساعت وصال تمام آن مدّت فراموش میشود همچنین مدّت لذّت « المُجرِمُونَ ما لَبِثُوا غَیرَ ساعَۀٍ
860 سوّم- براي صد سال سه احتمال داده - 782 -قرآن- 785 - 31 -قرآن- 727 - وصال پس از فراق مانند یک دم است. -قرآن- 1
است: 1- در آن زمان ممکن است آنها سال را یک [ صفحه 527 ] دورهي ماه در فصول چهارگانه حساب میکردند که مطابق با
هشت سال و چهار ماه میشود چون ماه در هر سال دوازده مرتبه یک دور مدار سالیانهي خورشید را طی میکند. 2- مقصود صد
صفحه 251 از 298
فصل بوده است که بیست و پنج سال باشد. 3- مدّت عمر آنها درازتر از مردم امروز بوده است. چهارم- بعث و زنده کردن را
حیات حقیقی ابدي معنی کرده است. پنجم- طعام و شراب را معارف الهی و ادراك کلیّات تأویل کرده است. ششم- الاغ را بدن و
اعضاء او شمرده با دو معنی اوّل براي مرگ و نتیجهي اینکه تأویل چنین میشود: بحال مرگ که غفلت و بیخودي از توجّه بعالم
حقیقت و کسب کمالات انسانی باشد در اینکه مدّت باقی بود تا اینکه معارف استعدادي او که فاسد و تباه شده بود دوباره بکار
افتاد و او را مطّلع کرد که چگونه بدنش از گوشت و استخوان ترکیب شده است و اینکه زندگی علمی پس از مرگ جهل و اینکه
ریاضت پس از آن غفلت، قدرت خدا را براي او نمایان کرد. مفسّرین براي اینکه آیه حکایت مفصّل نوشتهاند و جهت اینکه یهود
براي اینکه است که پس از زندگی وارد آبادي شد یهود «ِ وَ قالَت الیَهُودُ عُزَیرٌ ابن اللّه » عزیر را پسر خدا دانستهاند مطابق اینکه آیه
- که سالیان دراز تورات را از دست داده بودند از او پرسیدند او تمام را از بر خواند و یک حرف را کم و زیاد نکرد. -قرآن- 125
169 طنطاوي: اینکه قضیّه با سقوط حکومت یهود و خرابی بیت المقدس تطبیق میکند که زنده شدن عزیر هم پس از آزادي یهود
و آبادي بیت المقدس بوده است. فی ظلال: آیا داستان عزیر چگونه بوده است! بهمان گونه که آغاز حیات بوده است و زنده شدن
جاندارها که تا کنون آن را درنیافتهایم. چه لازم که قدرت مطلقه را تطبیق کنیم با آنچه باور کردهایم و قانون نامیدهایم با اینکه
اینکه قانون از تجربه و ادراك کوچک ما درست شده است گیرم که یکی از قوانین آفرینش را دریافتیم از کجا که اینکه قانون
کلّی است و در برابر آن و یا بالاتر از آن قانونی نباشد! سخن ما: اصل قضیه بهر صورت بوده است نقل آن براي یک منظور عالی
است یعنی راهنمائی مردم است بوسیلهي پیغمبر و پی بردن بقدرت خداوند. آن روز که [ صفحه 528 ] اینکه آیات قرائت میشد
مردم مؤمن میشدند که وعدههاي قرآن در آینده همانند گذشته حق است و درست و غیر مسلمین از یهود و مسیحی بواسطهي
آشنائی بنظائر آن مانند رؤیاهاي منقوله در تورات اینکه مطالب را انکار نداشتند پس آنچه در اینکه آیه گفته شده است نه اغفال و
گول زدن مردم بلکه یادآوري است براي آنها که باین جور قضایا سابقه داشتهاند مانند یهود و متوجّه کردن دیگران که مردن و
پس از آن در آینده زنده شدن عجیب نیست چون در رمان سابق هم چنین اتّفاقی افتاده است مثل آن مرد که بویرانه رفت و بفکر
عالم دیگر و زنده شدن مردگان بود که خودش بطور آشکار مشاهده کرد مرگ و زندگی دوباره و عجایب قدرت را. مثنوي در
مجلّد سوّم داستان خر عزیر بعد از مردنش اینکه قضیّه را چنین تعبیر کرده است: هین عزیرا در نگر اندر خرت || که بپوسیده است
و ریزنده برت پیش تو گرد آوریم اعضاش را || آن سر و دم و دو گوش و پاش را چشم بگشا حشر را پیدا ببین || تا نماند
شبههات در یوم دین تا به بینی جامعیّم را تمام || تا نلرزي وقت مردن ز اهتمام همچنان که وقت خفتن ایمنی || از فوات جمله
حسهاي تنی
[ [سوره البقرة [ 2]: آیه 260
وَ إِذ قالَ إِبراهِیم رَب أَرِنِی کَیفَ تُحی المَوتی قالَ أَ وَ لَم تُؤمِن قالَ بَلی وَ لکِن لِیَطمَئِن قَلبِی قالَ فَخُ ذ أَربَعَۀً مِنَ الطَّیرِ فَصُ رهُن إِلَیکَ
326 [ صفحه 529 ] معنی - ثُم اجعَل عَلی کُل جَبَل مِنهُن جُزءاً ثُم ادعُهُن یَأتِینَکَ سَ عیاً وَ اعلَم أَن اللّهَ عَزِیزٌ حَکِیم [ 260 ] -قرآن- 1
از مصدر صور بمعنی آواز کردن، «َّ فَصُ رهُن » . از مصدر احیاء بمعنی زنده کردن «ِ تُحی » . از مصدر ارائه بمعنی نمایاندن « أَرِنِی » : لغات
بزرگوار- توانا- بیمانند و « عَزِیزٌ » . پریدن، بطرف خود، کج کردن و متمایل نمودن مثل کج کردن شاخه بسوي خود براي چیدن میوه
- 67 -قرآن- 104 - 23 -قرآن- 59 - کم نظیر- بلند مرتبهاي که چیره است و مغلوب نمیشود و کس را دسترس باو نیست. -قرآن- 13
261 ترجمه: [اي محمّد اینک راه دیگر براي برون آوردن مردم از تیرگی نادانی و کفر] 260 بیاد آن روزگار باش - -117 قرآن- 252
که ابراهیم گفت: پروردگارا بمن بنما چگونه مرده زنده کنی! او گفت: مگر مؤمن نیستی و آن را استوار نداري! گفت بلی، ولی
میخواهم دلم آرام شود، خدا باو گفت: چهار مرغ بگیر و آنان را نزد خود ریز کن و بر هر کوهی پارهاي از آن بگذار و سپس آنها
صفحه 252 از 298
را بخوان که نزد تو بالزنان آیند، و بدان که البتّه خداوند درستکار برتر و بیمانند بود. سخن مفسّرین: إِذ قالَ إِبراهِیم-ُ 260 کشف
نوشته است اینکه بزبان کشف بر ذوق ارباب حقایق رمزي دیگر دارد و بیانی دیگر. گفتند: ابراهیم مشتاق کلام حق بود و سوختهي
خطاب او سوزش بغایت رسیده و سپاه صبرش بهزیمت شده و آتش مهر زبانه زد گفت: خداوندا بنماي مرا تا مرده چون زنده کنی!
گفت: ابراهیم تو ایمان نیاوردهاي که من مرده زنده کنم! گفت: آري و لیکن دلم از آرزوي شنیدن کلام تو و سوز عشق خطاب تو
21- مقصود همین بود که گفتی و در دلم آرام آمد. -قرآن- 1 « أَ وَ لَم تُؤمِن » 21- زیر و زبر شده بود خواستم تا تو گوئی: -قرآن- 1
آرام من پیغام تو || وین پاي من در دام تو و گفتهاند: ابراهیم بآنچه گفت زندگی دل میخواست و طمأنینهي سر دانست که تا دلی
زنده نبود طمأنینت در آن فرو نیاید و تا طمأنینه نبود بغایت مقصد عارفان نرسد [ صفحه 530 ] و غایت مقصد عارفان روح انس و
شهود دل و دوام مهر است زبان در یاد و دل با راز و جان در ناز. زبان در ذکر، و دل در فکر، و جان با مهر. زبان ترجمان، دل در
برسد چون علم در « عین- الیقین » بیان، و جان با عیان. روح البیان: گفتار ابراهیم براي آن بود که علمش عیان شود و بمرتبهي
مینامند و اگر چیزي حاضر بود و مشاهده شد علم « علم الیقین » درجهي اوّل بوسیلهي شنیدهها و اخبار دیگران حاصل میشود که آنرا
ثُمَّ » : مینامند چون تردید در آن راه ندارد همان طور که در قرآن گرفتاري کفّار را معرّفی کرده است « عین الیقین » حاصل از آن را
حقّ » یعنی در آینده گرفتاري خود را بجلو چشم میبیند و اگر مطلوب متحقّق و بصورت خارج نمودار شد آن را «ِ لَتَرَوُنَّها عَینَ الیَقِین
یعنی پس از ورود «ِ فَنُزُل مِن حَمِیم وَ تَصلِیَۀُ جَحِیم إِن هذا لَهُوَ حَ قُّ الیَقِین » : مینامند چنانکه در آیت دیگر گفته شده است « الیقین
بجهنّم وسیلهي پذیرائی موادّ گداخته است و اتّصال بآتش که بآن هنگام یقین محقّق و استوار میشود چون بدرون گرفتاري هستند و
از آن ناگزیرند اینکه است مراتب سه گانهي علم که اوّل به شنیدن است و دوّم بدیدن و آخرین درجه بارتباط و اتّصال بآن است و
« عین الیقین » هم در روح البیان است: ابراهیم براي اطّلاع بحقایق قدرت خداوند اینکه مرتبه را میخواسته است که بوسیلهي معاینه
است و « علم- الیقین » درجهي « لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا » [ پیدا کند تا موجب اطمینان او بشود و معنی اینکه فرمایش علی [ع
مقصود آن حضرت آن است که اگر پرده برداشته شود و تمام حقایق نمودار شود یقین علمی و ایمان من زیادتر نمیشود و همان
-438- است که ابراهیم تصدیق کرد و گفت بلی. که اینکه درجه براي من حاصل است و درجهي بالاتر را میخواهم. -قرآن- 398
702 عبده: در آیت پیش نام شخص مورد حکایت آشکار نشده است و در اینجا نام ابراهیم گفته شده است جهت اینکه - قرآن- 619
است که آن شخص بصورت اعتراض و انکار گفت: چگونه اینکه مردهها زنده میشوند! از اینکه جهت بطور ناشناس و نکره گفته
شده است ولی ابراهیم با ادب و خواهش معرفت، مقصود خود را اظهار کرده است از اینکه جهت نامش آشکار شده است. [ صفحه
531 ] سیّد هندي: همان طور که از سیاق عبارت معلوم میشود عزیر در خواب اینکه و- قایع را دیده است اینکه قضیّه را هم میتوان
فهمید که در خواب واقع شده است. چون زنده شدن مرده و بهبودي بیمار چیزي نیست که بتدریج کسی بچشم به بیند پس اگر
مرده را زنده کنند یا بیماري را شفا دهند فقط یکبارگی او را زنده و سالم میبینند امّا چگونگی برگشت حیات و سلامتی، دیده
نمیشود بعلاوه آرامش قلب مردان بزرگ و اهل دل با مکاشفات و رؤیا و مشاهدات قلبی است چنانکه مطابق با فطرت انسانی
تسکین تردید و ناراحتی او با اینکه وسائل است. و چون تا آن روز کسی زنده شدن مرده را ندیده بوده است معلوم است که
حضرت ابراهیم دیدن اینکه طور مطلب را نخواسته است بلکه در عالم خواب رفع نگرانی خود را خواسته است و باو دستور داده
شده است چهار پرنده بکشد. فَخُذ أَربَعَۀً- 260 کشف نوشته است: گفتند: اي ابراهیم اکنون که زندگی در مردن است و بقا در فنا
شو چهار مرغ را بکش از روي ظاهر چنانک فرمودیم تعظیم فرمان ما را و اظهار بندگی خویش را و از روي باطن هم در نهاد خود
15 کم کن بر عندلیب و طاوس درنگ|| - اینکه فرمان بجاي آر طاوس زینت را سر بردار و با نعیم دنیا آرام مگیر: -قرآن- 1
کاینجا همه بانگ بینی آنجا همه رنگ غراب حرص را بکش نیز حریص مباش بر آنچه نماند و زود بسر آید: چه بازي عشق با
شهوت را بال شکن هیچ شهوت بدل خود «209» یاري کزو بیجان شد اسکندر || چه داري مهر بر مهري کزو بیملک شد دارا. ه
صفحه 253 از 298
8 [ صفحه 532 ] گر از - راه مده که از ما باز مانی.شهوت را بال شکن هیچ شهوت بدل خود راه مده که از ما باز مانی. -پاورقی- 6
میدان شهوانی سوي ایوان عقل آئی || چو کیوان در زمان خود را بهفتم آسمان بینی کرکس أمل را بکش أمل دراز مکن و دل بر
حیات لعب و لهو منه تا بحیات طیبه رسی اي ابراهیم حیات طیبه آن زندگی دل است و طمأنینهي سرّ که تو میخواهی. مجمع:
مجاهد- إبن جریج- عطا و إبن زید گفتهاند: چهار پرنده طاوس و خروس- کلاغ و کبوتر بوده است که مأمور شد آنها را بکشد و
ریزه کند و خون آنها را با پر مخلوط کند. و از امام صادق [ع] نیز همین روایت شده است. ابو الفتوح: اینکه مرغان که موصوفند هر
یک بچیزي و در هر یک یک معنی است کشتن را شاید از تو که اینکه همه معانی در تو جمع شده است بل بیشتر پس تو از وجهی
هر چهار مرغی. و از روي دیگر که بکار ایشان باز نیائی و بجاي ایشان بنشائی و برنج ایشان بنشائی هیچ مرغ نئی. بو العجب پس تو
را از کدامان شمارند و در عداد کدامان آرند! سیمرغ نئی که با تو نام تو برند || طاوس نئی که با تو در تو نگرند بلبل نه که بر
نواي تو جامه درند || آخر تو چه مرغی و تو را با چه خرند! در روزگار سلیمان علیه السّلام شخصی در بازار مرغی خرید که او را
هزار دستان گویند اگر او را در نوا هزار دستان است تو را در هوي هزار دستان بیش است او را در نوا و تو را در بینوائی. آن مرغک
را بخانه بر دو بآواز او مستأنس میبود. یک روز مرغکی بیامد هم از جنس او بر قفس او نشست و چیزي بقفس او فرو گفت آن
مرغک نیز بانگ نکرد. مرد آن قفس برگرفت و پیش سلیمان آورد گفت: اي رسول اللّه اینکه مرغک ضعیف را ببهاي گران
بخریدم تا براي من بانگ کند روزي چند بانگ کرد و مرغکی بیامد و چیزي بقفس او فرو گفت اینکه مرغک گنگ شد. از او
بپرس تا چرا اوّل بانگ کرد و اکنون نمیکند و آن مرغک چه گفت! سلیمان علیه السلام قفس پیش خواست و آن مرغک را
گفت: چرا بانگ نمیکنی! مرغک گفت: یا رسول اللّه من مرغی بوده هرگز دام و دانهي صیاد نادیده صیادي بیامد و در گذر من
دامی بگسترد و دانهاي چند در آن دام فشاند. من چشم حرص باز کردم و چشم [ صفحه 533 ] عبرت باز نکردم تا دام بدیدمی
بطمع دانه در دام شدم، بدانه نارسیده در دام افتادم پایم بدام بسته شد و دانه بدست نیامد. صیّاد مرا بگرفت از جفت و بچه جدا کرد
و ببازار آورد و اینکه مرد مرا بخرید و در زندان قفس باز داشت من از سوز درد و فرقت نالیدن گرفتم او از غفلت و شهوت سماع
میکرد و از درد من غافل و بیخبر. از درد دل محب حبیب آگه نیست || بیمار همی بنالد و طبیب آگه نیست آن مرغک بیامد مرا
گفت: اي بیچاره چند نالی که سبب حبس تو نالهي تو است من عهد کردم که تا در اینکه زندان باشم نیز ننالم. سلیمان علیه السلام
بخندید و مرد را گفت: اینکه مرغک میگوید: عهد کردهام که تا در زندان باشم نیز ننالم. مرد قفس پیش خواست و در او برکشید و
مرغک را رها کرد و گفت: من اینکه را از براي آواز دارم. چون مرا بانگ نخواهد کرد او را چه خواهم کرد! اینکه مثل تو است و
تو مرغ اوئی و دنیا قفس تو است تو را در زندان قفس براي نالهي تو میدارد اگر در اینکه قفس ناله نکنی تو را بر او هیچ خطر
469 فخر: براي انتخاب پرنده دو جهت گفتهاند: 1- چون همّت پرنده - قرآن- 417 - .« قُل ما یَعبَؤُا بِکُم رَبِّی. لَو لا دُعاؤُکُم » نباشد
پرواز بهوا و جاهاي مرتفع است و خلیل الرّحمن همّتش عالی بود و میخواست بملکوت اعلی سیر کند وسیلهي مناسب او نمایش
پرنده براي او بود. 2- چون مرغان را سر برید و نرم کرد و بر هر کوهی پارهاي گذاشت و همه بطرف او پریدند و بدنهاشان درست
شد بخلیل گفتند: ن گونه که اینکه پارههاي بدن پرواز کرد و بهم پیوسته شد. در عالم دیگر پارههاي بدنها پرواز میکند و ببدنها
و براي اختصاص بعدد چهار دو جهت «210»« یَخرُجُونَ مِنَ الَأجداث کَأَنَّهُم جَرادٌ مُنتَشِرٌ » : میچسبد چنانکه اینکه آیت گفته است
است: اوّل- تو بنده هستی و یک سؤال کردي من پروردگارم چهار نمایش بتو میدهم. دوم- اشاره بعناصر چهارگانه است که
موجب پیدایش حیوان و گیاه است و تا نتوانی آنها را از هم جدا کنی نمیتوانیو براي اختصاص بعدد چهار دو جهت است: اوّل-
تو بنده هستی و یک سؤال کردي من پروردگارم چهار نمایش بتو میدهم. دوم- اشاره بعناصر چهارگانه است که موجب پیدایش
227 [ صفحه 534 ] مرغ روحت - 224 -پاورقی- 225 - حیوان و گیاه است و تا نتوانی آنها را از هم جدا کنی نمیتوانی -قرآن- 165
آیه را چنین معنی کرده « فَخُ ذ أَربَعَۀً مِنَ الطَّیرِ » را بصفاي نفسانی و عالم ربوبی پرواز دهی. مولاناي رومی بآغاز دفتر پنجم در معنی
صفحه 254 از 298
75 چار وصف است اینکه بشر را دل فشار || چار میخ عقل گشته اینکه چهار تو خلیل وقتی اي خورشید هش - است. -قرآن- 43
||اینکه چهار اطیار رهزن را بکش زان که هر مرغی از اینها زاغ وش || هست عقل عاقلان را دیده کش چار وصف تن چو مرغان
خلیل || بسمل ایشان دهد جان را سبیل اي خلیل اندر خلاص نیک و بد || سر ببرشان تا رهد پاها ز سدّ زان که اینکه تن شد مقام
چار خو || نامشان شد چار مرغ فتنه جو خلق را گر زندگی خواهی ابد || سر ببر زین چار مرغ شوم بد بازشان زنده کن از نوع
دگر || که نباشد بعد از آن ز ایشان ضرر چار مرغ معنوي راهزن || کردهاند اندر دل خلقان وطن سر ببر اینکه چار مرغ زنده را||
سرمدي کن عمر نا پاینده را بطّ و طاوس است و زاغ است و خروس || اینکه مثال چار خلق اندر نفوس بط حرص است و خروس
آن شهوت است || جاه چون طاوس و زاغ امنیّت است نیّتش آنکه بود عمرش دراز || طامع تأبید آن امید ساز بطّ حرص آمد که
نوکش در زمین || در تر و در خشک میجوید دفین یک زمان نبود معطّل آن گلو || نشنود از حکم جز امر کلوا همچو یغماچی
که خانه میکند || زود زود انبان خود پر میکند اندر انبان میفشارد نیک و بد || دانههاي درّ و حبّات نخود تا مبادا یاغیئی آید
260 مجمع: ابو جعفر و حمزه و خلف با کسر [ 12 [ صفحه 535 - دگر || میفشارد در جوال او خشک و تر فَصُرهُن-َّ 260 -قرآن- 1
صاد قرائت کردهاند و بقیّه با ضم که قرائت مرسوم است. و از إبن عبّاس نقل شده است: با صداي زیر صاد و تشدید و صداي بالاي
را و از عکرمه نقل شده است بعکس اینکه تلفّظ یعنی با فتح صاد و کسر و تشدید را و اینکه کلمه از صور بمعنی بریدن و کج
کردن است. و ابو الحسین گفته است: عرب صار یصیر بمعنی قطع کردن و بریدن استعمال کرده است. انوار التنزیل: اختلاف قرائتها
منطبق است: 1- با معنی کج بکن و بطرف خود بکش آنها را تا بدرستی بشناسی 2- قرائت مشدد که از مصدر تصریه بمعنی جمع
کردن باشد و چنین معنی میشود: آنها را با یکدیگر جمع کن. فخر: ابو مسلم گفته است چون ابراهیم نمایش زنده شدن مردهها را
تقاضا کرد براي او مثال زندهاي نمایش دادند تا فکر او را بموضوع درخواستش نزدیک کنند و تصوّر آن را آسان و جملهي
یعنی آنها را متمایل کن و عادت بده که هر وقت بخوانی بسوي تو بیایند و پس از ورزیده و مأنوس شدن روي هر « فَصُ رهُن تا آخر »
کوهی یکی از آنها را بگذار و آوازشان کن تا به بینی چطور کوشش میکنند و بطرف تو میآیند همینطور است بازگشت ارواح
ببدنها با کمال آسانی. و در اینکه جملهها از جهت لغت و ترکیب کلمات معنی دیگر نمیتوان فهمید مگر با الحاق کلمات دیگر و
قرائت کرده « جزّءا » 217 عَلی کُل جَبَل مِنهُن جُزءاً- 260 فخر: عاصم با همزه و تشدید زا - تقدیم و تأخیر بدون دلیل. -قرآن- 205
است و ابو الفتوح سه قرائت نقل کرده است: 1- جزا با حرکت و تخفیف زاء. 2- جزّا با حرکت و تشدید زاء 3- جزءا با همزه و
37 مجمع: در شمارهي جبل اختلاف است: ضحّاك و مجاهد گفتهاند: یعنی هر - تخفیف زا که قرائت مشهور است. -قرآن- 1
کوهی که ممکن شود. إبن عبّاس و قتاده گفتهاند: چهار کوه بوده است بمناسبت چهار مرغ. سدّي و إبن جریج گفتهاند هفت کوه
بوده است. [ صفحه 536 ] اللّهَ عَزِیزٌ- 260 کشف نوشته است گفتهاند: ابراهیم باین سؤال که کرد طلب رؤیت میکرد چنانک موسی
اي ابراهیم شنیدیم سؤال تو و دانستیم « أَن اللّهَ عَزِیزٌ » کرد. امّا ابراهیم برمز دیدار خواست نه بصریح لا جرم جواب نیز برمز شنید که
مراد تو. و بحقیقت دان که اللّه عزیز است و یافت وي عزیز و دیدار وي عزیز. و موسی بصریح خواست نه برمز لا جرم جواب نیز
436 نیشابوري: ابراهیم خلیل - 432 -پاورقی- 434 - 226 -قرآن- 417 - 23 -قرآن- 202 - قرآن- 1 - «1«211».« لَن تَرانِی » صریح شنید که
چون « اللّهم ارنا الاشیاء کما هی » : امّا حبیب خدا براي خود و امّتش خواست که گفت « ارنی » : براي خودش طلب رؤیت کرد و گفت
یعنی بما بنما تلفّظ فرمود که خود و دیگران را « ارنا » : هم همّت عالی داشت هم مقامی رفیع. نشانهي بلند همّتی آن است که بکلمهي
یعنی همه چیز تلفّظ فرمود چون رفعت مقامش اقتضا « الاشیاء » : شریک در خواستهي خود کرد. و نشانهي والا مقامی آن که بکلمهي
داشت همه چیز را بشناسد تا در آن بیان شناسائی ذات حق حاصل شود از اینکه جهت با رعایت ادب مقصود خود را در پرده گفت،
چه همه چیز فراگیر همهي صفات نیز « الاشیاء » : بعلاوه که خواستهي آن حضرت کمال رؤیت است بجمیع صفات چون گفت
تلفّظ فرموده است چون از هر چیزي شناسائی حقیقت و هویّت آن را خواسته است. حسینی نوشته « کما هی » میباشد و باز بکلمهي
صفحه 255 از 298
بیت: کوزهگر گر کوزهاي را بشکند || چون بخواهد باز قائم میکند آنکه داند کوزه کردن از نخست || چه عجب گر سازد
اشکسته درست. و نیز حسینی: گفتهاند چهار خاصیّت از عناصر اربعه در آدمی پدید شده است که [ صفحه 537 ] باید با تیغ
مخالفت آنها را نابود کند: از آتش گرد نفرازي- از هوا شهوت- از آب آز و تکاپو- از خاك بخل و تیرگی. سنائی در اینکه شعر
خود اشاره بآنها کرده است: چار مرغ است چار طبع بدن || جمله را بهر دین بزن گردن پس بایمان و عشق و دلیل || زنده کن هر
چهار را چو خلیل روح البیان: قشیري گفته است: ابراهیم با اینکه گفتار زندگی دل خواسته است اینکه است که بکنایه باو دستور
دادهاند: براي گذشت و آسودگی از چهار خاصیّت نفسانی: 1- حب آرایش. 2- طول امل. 3- حرص. 4- شهوت. طاوس و کلاغ و
مرغابی و خروس بکشد یعنی تا نفس و خواص آن را بمجاهدت ریاضت نکشد دلش بمشاهدت نور حق زنده نخواهد شد صافی:
از امام صادق ع نقل است: ابراهیم در کنار دریا مرداري دید که نیم آن در آب است و نیم دیگر بکنار. حیوانات دریائی از آن
میخورند و با هم میجنگند و آنکه چیره شد دیگري را میخورد و از نیم دیگر حیوانات زمینی میخورند و با یکدیگر میاویزند و
آنکه مغلوب شد میخورندش. ابراهیم را ازین مشاهدت شگفت آمد و گفت: با اینکه زیر و رو شدن چگونه مردگان زنده میشوند!
اینکه بود که باو چنین دستوري رسید. و تفسیر باطنی اینکه آیه چنین است: اي ابراهیم، چهار نفر که آمادگی تربیت تو را دارند از
علم خود بآنها بیاموزد و بهر سوي روانهشان کن تا رهبر مردم باشند و چون بخواهی نزد تو آیند با اسم اعظم آنها را بخوان تا بشتاب
سوي تو آیند. یَأتِینَکَ سَ عیاً- 260 مجمع: یعنی بپاي خود بسوي تو میآیند. و از خلیل بن احمد پرسیدند آیا پریدن پرنده را عرب
18 فی ظلال - مینامد! گفت نه و معنی اینکه جمله اینکه است که در برابر سعی و کوشش تو آنها بنزد تو آیند. -قرآن- 1 « سعی »
القرآن: چون پیدایش خرد آدمی پس از پیدایش موجودات بوده است [ صفحه 538 ] و جز همین وسیلهي کوچک براي پیدا کردن
راه زندگی دستاویزي نیست پس عقل نمیتواند بمسئلهي کلّی زندگی و مرگ و پیدایش بعد از آن احاطه نماید و آن را درك
کند چون هرگز جزئی احاطهي بکلّی پیدا نمیکند و یک وسیلهي کوچک محدود نمیتواند تا آنجا که نبوده و نخواهد بود برسد
و آن را دریابد پس یگانه راه رسیدن باین حقایق همان الهامات پیغمبران است و بس. سخن ما: در سفر پیدایش تورات باب پانزده
بخش هفتم چنین نوشته است: پس وي را گفت: من هستم یهوه که تو را از اور کلدانیان بیرون آوردم تا اینکه زمین را بارثیّت بتو
بخشم. گفت: اي خداوند یهوه بچه نشان بدانم که وارث آن خواهم بود! بوي گفت: گوسالهي مادهي سه ساله و بز مادهي سه ساله
و قوچی سه ساله و قمري و کبوتري براي من بگیر. پس اینکه همه را بگرفت و آنها را از میان دو پاره کرد و هر پاره را مقابل
جفتش گذاشت لکن مرغان را پاره نکرد و چون لاشخورها بر لاشها فرود آمدند ابرام آنها را راند و چون آفتاب غروب میکرد
خوابی گران برابرام مستولی شد- الخ- اگر چه معلوم نیست اینکه جملهها وحی بموسی باشد و تورات اصلی ولی از آنگونه مطالبی
است که در قرنهاي قدیم بخاطر یهود بوده است و از سخنان پیغمبران شمرده میشده است و نشانه است که از رموز الهامات
بپیغمبران است و چون در آنجا مثل قرآن مطلب دنبال نشده است و جز دستور بابراهیم چیز دیگر گفته نشده است معلوم میشود که
گاهی کشتن حیوانی نشانهاي بوده است براي کشف مجهولی چنانکه در قصهي قربانی فرزندان آدم ردّ و قبول قربانی که در تورات
و قرآن یاد شده است میفهماند که اینکه عمل نشانهي خوشبختی و بدبختی صاحب آن بوده است و همچنین کشتن گاو در بنی
اسرائیل که بسورهي بقره نقل شده است پس شاید نقل اینکه سرگذشت ابراهیم در قرآن براي یهود مدینه بوده است که در
توراتشان نمونهاي از آن داشتهاند و بوسیلهي پیغمبر اصل و حقیقت آن گفته شده است که سخن ابراهیم و دستور باو اینکه بوده
است نه آن که شما بتورات خود دارید. و هم براي آن اعراب که خود را از اولاد ابراهیم میدانستند یادآوري شده است [ صفحه
539 ] که پدر شما ابراهیم رستاخیز باور داشت و از اینکه راه براي خود درستی آن را آشکار کرد پس چگونه شما آن را باور
ندارید! اینجا داستانی بیاد آمد که هنوز مردم از حیوان سر بریده پوشیدهاي را نمودار میکنند: خردسال بودم و نشسته بودم و تماشا
میکردم و همسر باغبان پدرم سر بزغالهاي پاك میکرد. چون خواست آن را بشکافد و دو بخش بالا و پائین را از هم جدا کند
صفحه 256 از 298
گفت: فلان زن باردار است از جدا شدن اینکه دو بخش نمودار کنیم در زهدان او پسر است یا دختر! چون آن را با فشار باز کرد و
بند پائین از بالا جدا شد در سرانهي دو استخوان فک زیرین دو پاره گوشت بسیار کوچک بصورت عمودي بلند شد، او گفت:
بچهي آن زن پسر است. و از قرار مسموع هنوز هم اینکه رسم هست و مخصوص یک آبادي نیست و نزد بسیاري از مردم مرسوم
است.
[ [سوره البقرة [ 2]: آیات 261 تا 264
مَثَل الَّذِینَ یُنفِقُونَ أَموالَهُم فِی سَبِیل اللّه کَمَثَل حَبَّۀٍ أَنبَتَت سَبعَ سَنابِلَ فِی کُل سُنبُلَۀٍ مِائَۀُ حَبَّۀٍ وَ اللّه یُضاعِف لِمَن یَشاءُ وَ اللّه واسِع عَلِیمٌ
261 ] الَّذِینَ یُنفِقُونَ أَموالَهُم فِی سَبِیل اللّه ثُم لا یُتبِعُونَ ما أَنفَقُوا مَنا وَ لا أَذيً لَهُم أَجرُهُم عِندَ رَبِّهِم وَ لا خَوف عَلَیهِم وَ لا هُم ]
یَحزَنُونَ [ 262 ] قَول مَعرُوف وَ مَغفِرَةٌ خَیرٌ مِن صَدَقَۀٍ یَتبَعُها أَذيً وَ اللّه غَنِیٌّ حَلِیم [ 263 ] یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُبطِلُوا صَدَقاتِکُم بِالمَن وَ
الأَذي کَالَّذِي یُنفِق مالَه رِئاءَ النّاس وَ لا یُؤمِن بِاللّه وَ الیَوم الآخِرِ فَمَثَلُه کَمَثَل صَ فوان عَلَیه تُراب فَأَصابَه وابِل فَتَرَکَه صَ لداً لا یَقدِرُونَ
شناخته شده، روزي، «ٌ مَعرُوف » : 863 [ صفحه 540 ] معنی لغات - عَلی شَیءٍ مِمّا کَسَبُوا وَ اللّه لا یَهدِي القَومَ الکافِرِینَ [ 264 ] -قرآن- 1
نشان « رِئاءَ » . بخشش، نیکی کردن، نقص و کم کردن، نیکی خود را بر کسی شمردن، سپاس بر نهادن « من » . نیکی، کار مردمپسند
باران تند دانه درشت. «ٌ وابِل » . جمع صفوانه و صفواء سنگ سخت صاف «ٍ صَ فوان » . دادن، نمایش دادن که همان ریاي مشهور باشد
291 ترجمه: 261 داستان آن کسان - 244 -قرآن- 282 - 176 -قرآن- 234 - 24 -قرآن- 168 - بفتح صاد سخت صاف. -قرآن- 13 « صلد »
که سرمایهي خود را براه خدا [و مصلحت و شایسته] میبخشند داستان دانهاي است که هفت خوشه در آرد و در هر خوشه صد دانه
بود، و خدا براي هر کس بخواهد و بسرنوشت او باشد آن را دو برابر میکند. چه او دانا است و گشاده توانا. 262 پس آنها که براه
خدا میبخشند و بدنبال آن منّت و آزار [بر کار خود بکس] ندارند مزد اینگونه کسان بپیشگاه پروردگار آنها است و نه بیمیشان
بود و نه اندوهناك شوند. 263 [ولی البتّه] سخن مردم پسند بهتر است از بخششی که بدنبال آن آزار بود چه خداوند بینیاز است و
بردبار [که به بیچارگان ببخشید یا بیازاریدشان پس] 264 اي مردمی که بخدا و پیغمبر گرویدهاید بخشش و گذشت از سر مایهي
خود را بآزار و منت [بر فقیران] نابود نکنید بمانند آنکه سرمایهي خود براي بمردم نمودن بخشد و خدا و رستاخیز باور ندارد که
داستان آنکس داستان سنگ سخت همواري است که روي آن خاك است و باران ژاله بر آن رسد و [خاك آن را ببرد همان]
سنگ سخت بماند. [چنین مردم بمانند آن سنگ که تخمی بر آن نروید] توانائی سودي از کوشش و بخشش خود ندارند چون
مردم کافر را خدا رهنما نمیشود [چه که آزار و منت نشانهي کفر و نفاق درونی بود و مهر حق بآن نرسد]. [ صفحه 541 ] سخن
مفسّرین: مَثَل الَّذِینَ- 26212 کشف نوشته است: بو جعفر قائینی گفت: که اللّه تعالی نواخت درویشان و مراعات ایشان بجائی
دیگر از روي « أَنفِقُوا مِمّا رَزَقناکُم » : رسانید که از هفت روي مواسات ایشان از توانگران درخواست: یکی از روي امر چنانک گفت
مَثَل الَّذِینَ یُنفِقُونَ أَموالَهُم فِی » : سوّم- از روي وعد و افزونی پاداش چنانک گفت .« مَن ذَا الَّذِي یُقرِض اللّهَ » : تلطّف چنانک گفت
پنجم- از روي « لَن تَنالُوا البِرَّ حَتّی تُنفِقُوا » : چهارم- از روي وعید چنانک گفت «ُ فَیُضاعِفَه لَه » : جاي دیگر گفت « سَبِیل اللّه کَمَثَل حَبَّۀٍ
لا یَحسَ بَن الَّذِینَ یَبخَلُونَ بِما آتاهُم اللّه مِن » : ششم- از روي تهدید چنانک گفت « الشَّیطان یَعِدُکُم الفَقرَ » نصیحت چنانک گفت
و علی الجمله در «ِ ها أَنتُم هؤُلاءِ تُدعَونَ لِتُنفِقُوا فِی سَبِیل اللّه » : هفتم- از روي تحقیق چنانک گفت « فَضلِه هُوَ خَیراً لَهُم بَل هُوَ شَرٌّ لَهُم
مراعات و مواسات درویشان هم کفّارات گناهان است هم رضاء رحمان هم شفاء بیماران و کشف غمان و هم طهارت دل و جان و
صدقۀ السّرّ تطفئ » : هم قبول و نواخت از جهت خداوند جهان. امّا کفّارات گناهان و رضاء رحمان آن است که مصطفی گفت
و در بعضی اخبار است که جنازهاي حاضر بود رسول «1 «212»« غضب الرّب و صدقۀ العلانیۀ تطفئ الخطیئۀ کما یطفئی الماء النّار
خدا بر آن نماز نمیکرد جبرئیل آمد و گفت: یا رسول اللّه نماز کن بر وي که او در شبی که باران میبارید صدقهاي بدرویشی
صفحه 257 از 298
دائوا مرضاکم » : محتاج داد و اللّه او را بآن صدقه بیامرزید. و شفاء بیماران و کشف غمان آن است که مصطفی گفت
و قبول آن است که مصطفی «214»« خُ ذ مِن أَموالِهِم صَدَقَۀً تُطَهِّرُهُم وَ تُزَکِّیهِم بِها » : و طهارت آن است که اللّه گفت «213»« بالصّدقۀ
- 332 -قرآن- 388 - 259 -قرآن- 296 - 18 -قرآن- 230 - انّ اللّه یقبل -قرآن- 1 » : انّ اللّه یقبلو قبول آن است که مصطفی گفت » : گفت
1279 -پاورقی- - 925 -پاورقی- 1277 - 820 -قرآن- 861 - 664 -قرآن- 703 - 591 -قرآن- 631 - 511 -قرآن- 551 - -472 قرآن- 490
1732 [ صفحه 542 ] دقۀ و لا یقبل الّا الطّیّب یقبلها بیمینه ثم یربیها لصاحبها کما - 1729 -پاورقی- 1730 - -1623-1621 قرآن- 1663
144 فِی سَبِیل اللّه-ِ 261 مجمع: مقصود هر چه - پاورقی- 142 - .«215»« یربی الرّجل منکم مهره حتّی انّ اللّقمۀ لتصیر مثل جبل احد
راه خیر باشد چه براي جهاد و یا غیر جهاد و اینکه معنی از امام صادق نیز روایت شده است و بعضی گفتهاند: مخصوص مخارج
21 نیشابوري: چون در آیات پیش - جهاد است که اینکه درجه پاداش دارد و براي غیر جهاد فقط تا ده برابر پاداش دارد. -قرآن- 1
نمودار شد که براي انسان معاد و عالم دیگر خواهد بود در اینکه آیات فهمانده شده است که توشهي شما براي قیامت از سرمایهتان
همان است که براي خدا بدهید. و بعضی گفتهاند: چون پیش از اینکه گفته شده است: خدا دوست مؤمنان است و دوستدار کافران
طاغوت است در اینکه آیات نشان داده شده است که انفاق مؤمن بچه گونه است و مثال انفاق کافر کدام است. أَنبَتَت سَبعَ سَنابِلَ-
261 مجمع: ممکن است اعتراض شود: کجا دیده شده است که یک دانه هفت خوشه و هر خوشه صد دانه نتیجه بدهد! جواب آن
کَأَنَّهُ » است که اگر چیزي را کسی ندیده باشد براي توجّه ذهن او میتوان بآن تشبیه کرد و در شعر عرب و قرآن نظیر دارد از قبیل
334 ابو الفتوح: ابو - 26 -قرآن- 300 - و بعلاوه در زراعت کاورس اینکه مقدار نتیجه دیده شده است. -قرآن- 1 «ِ رُؤُسُ الشَّیاطِین
خواندهاند. نظامی اینکه مطلب را اینجور تصوّر کرده است: [ صفحه « انبت السّبع » عمرو و حمزه و کسائی تا را در سین ادغام کرده
543 ] با تر و با خشک مرا نیست کار || دانه ز من پرورش از کردگار آنکه بشارت بخودم میدهد || دانه یکی هفتصدم میدهد دانه
بانبازي شیطان مکار || تا ز یکی هفتصد آید ببار دانهي شایسته بباید نخست || تا گره خوشه گشاید درست وَ اللّه یُضاعِف-ُ 261
21 اي خدا بیشتر کن اینکه آیه نازل شد - مجمع: از إبن عمر روایت شده است: چون اینکه آیه نازل شد پیغمبر دعا کرد: -قرآن- 1
إِنَّما » باز دعا فرمود: خدایا براي امّت من زیادتر کن اینکه آیه نازل شد « مَن ذَا الَّذِي یُقرِض اللّهَ قَرضاً حَسَناً فَیُضاعِفَه لَه أَضعافاً کَثِیرَةً »
266 بیضاوي: یعنی بموجب حال شخص که میبخشد، با - 133 -قرآن- 207 - قرآن- 43 - .«ٍ یُوَفَّی ال ّ ص ابِرُونَ أَجرَهُم بِغَیرِ حِساب
اخلاص باشد یا برنج و زحمت، چیزي بدهد بهمان نسبت تفاوت عمل ثواب آن عالم بیشتر یا کمتر میشود. مَنا وَ لا أَذيً- 262
کشف نوشته است: گفتهاند: منّت بر نهادن آن است که چون صدقه داد باز گوید: من با فلان نیکی کردم و او را بپاي آوردم و
شکستگی او را جبر کردم و اذي نمودن آن است که احسان خود را با درویش با کسی گوید که درویش نخواهد که آن کس از
19 مجمع: من آن است که بروي فقیر گوید: من بتو احسان کردم- من تو را - حال وي خبر دارد و نام و ننگ وي داند. -قرآن- 1
بینیاز کردم- مگر من بتو بخشش نکردم! و مانند اینها. و اذي- آن است که گوید خدا شر تو را از من بگرداند- من را از تو راحت
کند و یا روي ترش کند یا او را در برابر احسان خود بکاري بگمارد و بزحمت و رنج وادار کند. نیشابوري: آنچه موجب خواري
که در آیه استعمال شده است استفاده میشود: معنی «ّ ثم » فقیر باشد، مثل: تو موذي هستی خدا تو را از من دور کند. و از کلمهي
فاصله [ صفحه 544 ] و تفاوت مرتبه میان انفاق و منّت و میفهماند: منت و آزار نکردن بهتر است از بخشش. ابو الفتوح نوشته است
عبد الرّحمان بن زید بن اسلم گفت: چون کسی را عطائی دهی و دانی که سلام تو بر او گران خواهد آمد بر او سلام مکن راوي
خبر گوید: زنی بنزدیک اسامۀ بن زید آمد و گفت: من جعبهاي دارم و تیري چند در او: مرا بمردي راه نماي مردي که رفتن او در
جهاد براي خدا بود نه براي ریا که اینکه مجاهدان بیشتر براي آن میروند تا از باغهاي مردمان میوه خورند اسامه گفت. پیش از آنکه
بدادي ایذا کردي: خداي تعالی حرام کرد منّت نهادن بر عطاء. گفت: کسی را نرسد که منّت نهد بر کسی در عطاء اینکه مرا رسد
که بر بندگان خود منّت نهم براي آنکه منّت خلقان تکدیر و تغییر باشد و منّت خداي تنبیه و تذکیر. ابو السعود منّت جلوتر بر آزار
صفحه 258 از 298
گفته شده است بمناسبت اینکه در بیشتر بخششها منّت هست و بیشتر بخشندگان اظهار منت دارند و گفتهاند: اینکه آیه براي عثمان
نازل شد که قشون تبوك را بهزار شتر با اسبابش کومک کرد و براي عبد الرّحمان عوف که چهار هزار درهم حضور پیغمبر آورد
براي کومک بقشون و هیچ تفاخر نداشتند. قَول مَعرُوف-ٌ 263 ابو الفتوح نوشته است: سخنی نیکو یعنی روي جمیل و جوابی بوجه
وسّع اللّه علیک و اصلح اللّه شانک و » : 16 و گفتهاند: و عدهي نکو. کلبی گفت: دعاي نیکو چنانک گوید - سائل را. -قرآن- 1
نیشابوري: گفتاري که بر دلها «217»« قول فی اصلاح ذات البین » : ضحّاك گفت «216»« کفاك المؤنۀ و اغناك عن سؤال النّاس
سخت نباشد و آن را بپذیرند مثل اینکه خواهنده را با زبانی ملایم و وعدهي بآینده امیدوار کند و برگرداند.نیشابوري: گفتاري که
- بر دلها سخت نباشد و آن را بپذیرند مثل اینکه خواهنده را با زبانی ملایم و وعدهي بآینده امیدوار کند و برگرداند. -پاورقی- 148
198 [ صفحه 545 ] وَ مَغفِرَةٌ- 263 نیشابوري: مقصود در گذشتن از گدا وسائل است که چون محرومش کنند و - -150 پاورقی- 196
چیزي ندهند و او تعرّض کند او را معاف دارند و باو تندي نه کنند و بعضی گفتهاند: مقصود از مغفرت بخشش خداوند است که
اگر فقیر را بصورت خوش برگردانند و نرنجانند اگرچه چیزي ندهند خدا میآمرزد. و یا مقصود بخشیدن سائل است که اگر او را
12 خَیرٌ مِن صَدَقَۀٍ- 263 نیشابوري- جهت - برگرداندند و او اعتراض نکرد اینکه عمل فقیر بهتر است از مالی که باو برسد. -قرآن- 1
برتري آن است که اگر چیزي داد و آزار هم کرد هم سود رسانده است و هم زیان و ممکن است گناه زیان با ثواب سود برابري
19 اللّه غَنِیٌّ- - نکند ولی خوشروئی و زبان خوب سودش مسلم است چون موجب خوشحالی انسان است و زیان ندارد. -قرآن- 1
263 ابو الفتوح نوشته است: و خدا بینیاز است از صدقات بندگان و اگر او خواهد همه خلق را غنی گرداند تا کسی را بکسی
وَ اللّهُ » :ّ حاجت نباشد و لیکن توانگران را مال داد تا شاکر باشند و درویشان را امتحان کرد تا صابر باشند و ذلک قوله عزّ و جل
عبد الرّحمان سلمی روایت کند که: رسول علیه السّلام گفت: چون سائل سؤال کند قطع سؤال او «218»«ٍ فَضَّلَ بَعضَکُم عَلی بَعض
نکنی تا از آن فارغ شود آنگه جوابی کنی او را با وقار و لکن یا بچیزي اندك یا بروي نیکو که وقت باشد که سائل بشما آید که نه
انسی باشد و نه جنّی تا بنگرند تا خود شما را در نعمتی که خداي با شما کرامت کرده است چگونه میکنی!عبد الرّحمان سلمی
روایت کند که: رسول علیه السّلام گفت: چون سائل سؤال کند قطع سؤال او نکنی تا از آن فارغ شود آنگه جوابی کنی او را با وقار
و لکن یا بچیزي اندك یا بروي نیکو که وقت باشد که سائل بشما آید که نه انسی باشد و نه جنّی تا بنگرند تا خود شما را در
340 راوي خبر گوید: - 337 -پاورقی- 338 - 19 -قرآن- 293 - نعمتی که خداي با شما کرامت کرده است چگونه میکنی! -قرآن- 1
امیر المؤمنین علیه السّلام و خضر بهم رسیدند، امیر المؤمنین خضر را [ صفحه 546 ] گفت: سخنی حکمت گوي تا از تو یاد گیرم.
خضر گفت: چه نیکوست شفقت توانگران بر درویشان رغبت ثواب خداي را. امیر المؤمنین گفت: دانی کی از آن نیکوتر چی
است! گفت: بگو. گفت: و نیکوتر از آن تکبّر درویشان است بر توانگران اعتماد بر خداي عزّ و جل.ّ خضر گفت اینکه کلمه سزاي
آن است که بقلم زرین نویسند. کَمَثَل صَ فوان-ٍ تا آخر 264 فخر: در اینکه تشبیه دو معنی تصوّر میرود: اوّل- عمل ظاهري مردم
منافق مانند خاك است و شخص منافق ریاکار موذي مانند سنگ است و پایان زندگی و روز پاداش آن باران تند است و نتیجه
چنین میشود: اینکه بخشش مانند غبار بر سنگ است که اکنون خاکی دیده میشود که بتوان بر آن تخم فشاند، اما چون مقرون
بحقیقت نیست روز قیامت تمام اینها را نابود شده مانند سنگ صاف و خاك باران شسته در جلو چشم میبینند که هیچ سود برایش
نداشته است. دوّم- سنگ خاك آلود کشتزار است و عمل منافق ریاکار زراعت است و نتیجه چنین است: داستان ریاکار منافق
داستان کشت و زرع بر سنگ غبارآلود است که بیک باران تخم و خاك نابود شده جز سنگ صاف چیزي باقی نمیماند. -قرآن-
18-1 القَومَ الکافِرِینَ- 264 روح البیان: در اینکه جمله اشاره است که: ریا و منّت از اخلاق خاص بکافران است مؤمن باید از اینکه
خوي زشت خودداري نماید. از بعضی باریک بینان روایت شده است: داستان ریاکار داستان مردي است که کیسهاي سنگ ریزه بر
دوش ببازار رود و هر کس او را بیند پندارد که پر از نقدینه است لیکن براي او سودي ندارد جز گفتار مردم. و پیشینیان کوشش
صفحه 259 از 298
میکردند بخشش خود را پوشیده بدارند و از اینکه جهت تا ممکن بود بشخص کور صدقه میدادند یا بدامن خوابیده مینهادند و یا
] 21- بسر راه فقیر مینهادند که ندانند از که بوده است تا باین وسائل از ریا و خودنمائی محفوظ بمانند. مثنوي گفته است: -قرآن- 1
64 از براي چارهي اینکه خوفها || آمد اندر - فرمت- 62 -» صفحه 547 ] گفت پیغمبر بیک صاحب ریا || صل انّک لم تصل یافتی
هر نمازي اهدنا و پیغمبر ص فرمود: ترسم شما بشرك کوچک مشرك شوید عرض کردند آن کدام است! فرمود: ریا که روز
قیامت بریاکاران میگویند براي مزد کار خود نزد آنهائی بروید که عمل را براي خوش آمدشان انجام دادهاید. سخن ما: 1- سعدي
براي ریاکاران چنین گفته است: طریقت همین است کاهل یقین || نکوکار بودند و تقصیر بین بروي ریا خرقه سهل است دوخت
||گرش با خدا در توانی فروخت همان به گر آبستن گوهري || که همچون صدف سر بخود در بري ور آوازه خواهی در اقلیم،
فاش || برون، حلّه کن گو درون حشو باش اگر مشک خالص نداري مگوي || و گر هست خود فاش گردد ببوي چه، زنّار مغ در
میانت چه، دلق || که در پوشی از بهر پندار خلق 2- پاداش انفاق را نمیتوان محدود کرد و حسابش با خداست، 2- اندوه و
نگرانی مردم بر صرف مال براي اینکه است که یا بیهوده صرف کردهاند یا راه خدا و روش حق و خیر بشریت را از غیر آن تشخیص
ندادهاند و گر نه با ایمان به اینکه که سرمایهي از دست رفته براي مصلحت فرد یا نوع بوده است اگرچه خود آثار آن را نه بیند
هرگز تأسف بر آن نخواهد داشت و یقین دارد که هر وقت و هر جا باشد سودش باو خواهد رسید. بقول شاعر: تو نیکی میکن و در
دجله انداز || که ایزد در بیابانت دهد باز 3- براي مردم بدخوي که با فقرا درشتی میکنند دستور است که چیزي ندهید و لیکن
زبانتان با آنها ملایم باشد. 4- براي آنهائیکه همیشه خودستائی میکنند و کار [ صفحه 548 ] نمایان و موجب سر افرازي براي خود
میشمارند یادآوري میشود که تمام کارهاي شما بیهوده است بخصوص کارها و گفتههاي ارباب قدرت که مصداق کامل اینکه
است باید از اینکه آیه پند بگیرند و کارهاي ناکرده و یا ناقص بمنظور استفادههاي نامشروع خود «ٌ کَمَثَل صَ فوان عَلَیه تُراب » : جمله
211- را بنام راه خدا و خدمت بدین و دنیاي مردم نشمارند. -قرآن- 174
[ [سوره البقرة [ 2]: آیات 265 تا 266
وَ مَثَل الَّذِینَ یُنفِقُونَ أَموالَهُم ابتِغاءَ مَرضات اللّه وَ تَثبِیتاً مِن أَنفُسِهِم کَمَثَل جَنَّۀٍ بِرَبوَةٍ أَصابَها وابِل فَآتَت أُکُلَها ضِ عفَین فَإِن لَم یُصِ بها
وابِل فَطَلٌّ وَ اللّه بِما تَعمَلُونَ بَصِ یرٌ [ 265 ] أَ یَوَدُّ أَحَ دُکُم أَن تَکُونَ لَه جَنَّۀٌ مِن نَخِیل وَ أَعناب تَجرِي مِن تَحتِهَا الَأنهارُ لَه فِیها مِن کُلِّ
الثَّمَرات وَ أَصابَه الکِبَرُ وَ لَه ذُرِّیَّۀٌ ضُعَفاءُ فَأَصابَها إِعصارٌ فِیه نارٌ فَاحتَرَقَت کَذلِکَ یُبَیِّن اللّه لَکُم الآیات لَعَلَّکُم تَتَفَکَّرُونَ [ 266 ] -قرآن-
با صداي جلو همزه و کاف و « اکل » . با صداي بالا و زیر و جلو با هر سه حرکت بمعنی زمین مرتفع « ربوة » : 572-1 معنی لغات
بمعنی باران نرم و هر چیز جالب نظر و رطوبت و مرد «ّ طل » . سکون هر دو بمعنی میوه و آنچه خوردنی است و روزي فراوان
درخت «ٍ نَخِیل » . سالخورده و مار و مصدر است بمعنی باران نرم باریدن و حق کسی را تضییع کردن و مماطله و دفع الوقت کردن
350 [ صفحه 549 ] با کسر همزه - 316 -قرآن- 341 - 293 -قرآن- 306 - قرآن- 283 - « إِعصارٌ » . جمع عنب بمعنی انگور «ٍ أَعناب » . خرما
بادي که خاك را بشکل استوانه بلند میکند و یا از دریا آب را آن طور بلند کند. ترجمه: [اینک سنجش بخشنده و بخیل] 265
داستان آنها که سرمایهي خود براي رضاي خدا با آرامش دل میبخشند داستان باغی است بر بالائی که [از آفتاب و لطافت هوا
برخوردار است و از سیل و گزند هواي بد بر کنار و] بارانی تند بر آن بریزد و اگر آن نباشد بارانی نرم [آن را بشوید و آبیاري کند]
و میوهاش دو برابر شود چه خدا بیناي کار شما است. 266 و آیا یکی از شما دوست دارد باغی ز خرما و انگورش بود که رودها از
زیر آن روان است و از همه گونه میوه در آن باشد و او بپیري برسد با فرزندانی ناتوان ناگهان آن باغ را گردبادي سوزان فراگیرد
که آن را بسوزد! به اینکه گونه خدا براي شما نشانههاي قدرت [و سود و زیان مردم بخشنده و بخیل] را نموار میکند تا شاید
بیندیشید [و کار خود راست کنید]. سخن مفسّرین: وَ تَثبِیتاً مِن أَنفُسِهِم- 265 کشف نوشته است: اینکه مثل دیگر است که اللّه تعالی
صفحه 260 از 298
مؤمنان را زد در آن نفقه که کنند دانند اللّه ایشان را بر آن داشت و در دل ایشان محقّق و مقرّر کرد پس در آن خوشدل و خوش
29 ابو الفتوح نوشته است: شعبی و کلبی و ضحّاك گفتند: یعنی زکات دهندگان - تن باشند و بیگمان در ثواب آن. -قرآن- 1
« تَثبِیتاً » : بدلخوشی و ثبات نفس و طیب قلب، متیقّن بآنکه آنچه بدهند به از آن باشد که بنهند. سدّي و ابو صالح و ابو روق گفتند
براي خدا دهند توقّع ثواب او. یمان « احتسابا » : اي یقینا. مف ّ ض ل گفت: باشد که خداي تعالی عوض باز خواهد دادن. قتاده گفت
اي یصنعون اموالهم اندیشه کنند در آنکه مال بکه دهند « یثبتون » : استوار باشد و واثق بخداي تعالی. عطا و مجاهد گفت « ثقۀ » : گفت
47 [ صفحه 550 ] گفت: یکی از صحابه چون خواستی که صدقه دهد اندیشه نیک - و که را مستحق یابند و حسن بصري -قرآن- 36
و « تحقیقا فی دینهم » بکردي اگر ثواب بودي بدادي و اگر چیزي دیگر بآن آمیخته شدي رها کردي. سعید جبیر و ابو مالک گفتند
یعنی بعضی و پارهاي پس معنی چنین است: « من » از سر تحقیق دینی دهند آنچه دهند. فخر: در کشّ اف گفته است چون کلمهي
کسی که براي خدا مال داد قسمتی از روحش ثابت و مطمئن است و آنکه بذل جان و مال میکند بآخرین اندازه نفس خود را
منظور همین ثبات کامل نفسانی است. - « تُجاهِدُونَ فِی سَبِیل اللّه بِأَموالِکُم وَ أَنفُسِکُم » : تثبیت و مطمئن کرده است. و از اینکه آیه
348 روح البیان: نفس انسانی بواسطهي شدّت علاقهي بمال طوري است که مال بمنزلهي نصف جان آدمی است پس - قرآن- 283
کسی که مال براي رضاي خدا داد قسمتی از جان و نفس خود را مستقرّ و ثابت بر ایمان کرده است و آنکه از جان و مال گذشت
او ثابت ایمان و مؤمن کامل است و مثنوي گفته است: دادن نان مرسخی را لایق است || دادن جان خود سخاي عاشق است جان
دهی چون بهر حق جانت دهند || نان دهی چون بهر حق نانت دهند آن فتوت بخش هر بیعلّت است || پاکبازي خارج از هر
قلّتاست در شریعت مال هر کس مال او است || در طریقت ملک ما مملوك دوست کَمَثَل جَنَّۀٍ بِرَبوَةٍ- 265 کمی- آسایش از
بفتح را و بکسر راء و رباوة بکسر راء و زیادي الف نیز « ربوة » خواندهاند. و « بمعنی دانه » با حا و با « حبّۀ » : بیماري و ناداري ابو الفتوح
بسکون کاف خواندهاند و قرائت عموم قاریها با ضم کاف « اکلها » خواندهاند و بضم راء نیز خواندهاند که لغت بیشتر عربها است. و
28 نیشابوري: همانند کرده است دل و روح آدمی را بباغی که از همه میوهها در آن باشد زیرا که آن را آماده - است. -قرآن- 1
کردهاند براي تمام کرامات الهی و همهي مزایاي آدمی. و مقصود از ربوة محل مرتفع و علوّ رتبهي دل مؤمن است در پیشگاه قدس
الهی که وابل و باران تند یعنی واردات ربّانی بآن میرسد و آن را فرا میگیرد، و اگر دلی باشد که [ صفحه 551 ] استعداد و إرادات
ربّانیه را نداشت مورد الهامات غیبی میشود. پس اکل یعنی بهرهي او دو برابر میشود که از خوشیهاي بهشت و نعمت وصال هر دو
بهرهمند میشود. تأویلات: در اینکه آیه جنّۀ و بهشت گفته شده است براي اینکه بفهماند اینجور انفاق مثل حبّه و دانه نیست که
بهرهاش مصرف شود و تمام شود بلکه مثل جنّۀ و بهشت است که بهرهاش پی در پی میرسد و خودش باقی است و زمین مرتفع براي
اشاره به بلندي مرتبه و ارزش عمل آنها است و باران تند اشاره ببهرهي فراوان اینکه مردم است از صفت رحمت و رحمانیّت چون
خوي بخشندگی آنها استعداد اتّصاف بصفت رحمانی است و عمل بآن تکامل صفت است که موجب پیدایش ملکه و خاصیت
نفسانی دائمی میشود براي اتّصال بکمالات معنوي و ذات الهی و همین است معنی باران تند. أَ یَوَدُّ أَحَ دُکُم- 266 کشف نوشته
است: ربّ العزّة در اینکه آیت مثل زد کردارهائی را که تباه گردد بر کارگران و ثواب آن از ایشان فایت شود از بهر فساد در نیت
یا ریاء در فعل یا منت یا اذي در پی آن آن جنت عمر و دل آدمی است و آن جویهاي جهدهاي او است و نخیل و اعناب مهینه
کردارهاي او است از فریضهها و واجبها و آن ثمرات تطوّعها و نافلههاي او است و آن پیري اجل او و بآخرت شدن او و آن ذریّه
21 مجمع: اینکه آیه - امیدهاي او و آن ضعف بیم او آمیخته در امید هاي او و آن اعصار اخلاص جستن اللّه است از او. -قرآن- 1
داستانی است که براي سنجش حسرت محرومین از خوشیهاي خداوندي آورده شده است. بعضی گفتهاند: براي ریاکار است آنچه
که میدهد اندکی از آن استفاده میکند لیکن در موقع کمال احتیاج از آن محروم است. مجاهد گفته است براي آنهائی است که
بخوشیهاي زندگی مشغول و از طاعت و فرمانبري رو گردان هستند که احتیاج اینها بکار نیک مثل احتیاج پیر پر اولاد است
صفحه 261 از 298
بمیوههاي باغ که از دستش رفته و بباد گرم سوخته است و اندوه اینها بزندگی تلف شده مثل افسوس آن پیر است بر میوه و باغ. إبن
عبّاس گفته است: اینکه داستان براي آنهائی است که چون بد کردهاند [ صفحه 552 ] بآخر کار زحمات خود را تباه میکنند.
نیشابوري: باغ دل انسان است که آمادهي همه میوههاي انسانیّت است و در آن جویهاي هدایت و راه مستقیم جاري است و تند
باران، ضعف آدمیّت است و اولاد ضعیف ناتوان قواي بشریّت او است که کمال احتیاج بتربیت او را دارد و درخت، اعمال نیک او
است و باد گرم ریا و نفاق او است که کار خوب او را نابود میکند. لَعَلَّکُم تَتَفَکَّرُونَ- 266 کشف نوشته است: تفکّر سه قسم است:
یکی حرام یکی مستحب یکی واجب آنک حرام است تفکّر است در ذات و صفات ربّ العزّه و در چرائی کار وي، اینکه تفکّر
حرام است و تخم حیرت و نقمت است از آن جز تاریکی و گمراهی نزاید. و آنچه مستحب است تفکّر در صنایع صانع است و در
اقسام آلاء وي، از اینکه تفکّر روشنائی دل زاید و قوّت ایمان. و آنچه واجب است تفکّر در کردار و گفتار خویش است بیندیشد که
27 اص است یا ریا! اینکه - کردارش چونست و گفتارش چیست! بر وفق شرع است یا بر وفق طبع! اتّباع است یا ابتداع! -قرآن- 1
روح البیان: از أبو ذر غفاري صحابی مشهور پیغمبر نقل شده «220»« تفکّر ساعۀ خیر من عبادة سنۀ » : تفکّر است که در خبر میآید
100 اي أبو ذر - است: پیغمبر فرمود:روح البیان: از أبو ذر غفاري صحابی مشهور پیغمبر نقل شده است: پیغمبر فرمود: -پاورقی- 98
کشتی خود را اصلاح کن که عمق دریا زیاد است، و توشه بیشتر بردار که راه دراز است، و بار خود سبک کن که خطر در پیش
است، و عمل باخلاص دار که متاع مغشوش ببازار نمیگذارند. و از وهب بن منبه روایت شده است: بشیطان امر شد حضور پیغمبر
برسد و بپرسش آن حضرت پاسخ دهد. روزي بصورت پیري عصا بدست شرفیاب شد. از او سؤال فرمود دشمنان تو چند نفرند! او
اینکه دسته مردم را شمرد: امام عادل. مالدار فروتن. تاجر راستگو. دانشمند با خشوع و نرم دل و آنکه خود ایمان دارد و بدیگران
پند میدهد و شخص مؤمن با رحم که پیوسته بحال توبه و احتراز از بدکاري [ صفحه 553 ] و حرام است و مؤمن که پیوسته با
طهارت و پاکیزگی است و آنکه بحال فقرا میرسد و صدقه میدهد و مؤمن خوشخوي و آنکه بحال مردم میرسد و مشکل گشائی
میکند و کسی که با قرآن سر و کار دارد و بآن عمل میکند و هر کس که شب در هنگام خواب مردم بیدار است و ببندگی خدا
مشغول است. آن حضرت فرمود: دوستان خود را بشمار. عرض کرد: پادشاه ستمکار، مالدار متکبّر، تاجر خائن، شرابخوار، سخنچین
و نمام، ریاکار، رباخوار، بیباك در مال یتیم، آنکه زکات مال خود را نمیدهد و کسی که طول امل دارد و پیوسته با آرزوهاي دور
و دراز عمر خود را تلف میکند. سخن ما: همان است که نوشته شده است و خلاصهي مطلب: سودي که در دو جهان نصیب مردم
درستکار میشود برايشان نمایش داده است که ثبات و برقراري آنها در کار خیر بجوري در نفوسشان مؤثّر است که یک حقیقت
ثابت و دائمی براي آنها تولید میشود مثل باغ پر درخت شاداب که پیوسته منافعش زیاد میشود و نیز متوجّه کردن مردم ریاکار و
بدکار است بنتیجهي کارشان که مانند بهترین سرمایههاي نابود شده است و دنبالهي آن محرومیّت و بیچارگی است.
[ [سوره البقرة [ 2]: آیه 267
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَنفِقُوا مِن طَیِّبات ما کَسَ بتُم وَ مِمّا أَخرَجنا لَکُم مِنَ الَأرض وَ لا تَیَمَّمُوا الخَبِیثَ مِنه تُنفِقُونَ وَ لَستُم بِآخِ ذِیه إِلاّ أَن
از مصدر تیمّم بمعنی قصد و آهنگ کار کردن و « تَیَمَّمُوا » : 258 معنی لغت - تُغمِضُوا فِیه وَ اعلَمُوا أَن اللّهَ غَنِیٌّ حَمِیدٌ [ 267 ] -قرآن- 1
25 [ صفحه 554 ] بخاك زدن و بصورت و دست کشیدن براي طهارت مخصوص که تیمّم مشهور باشد. - دست -قرآن- 12
- از مصدر اغماض بمعنی حقیر و ناچیز شمردن و چشمپوشی کردن و راضی شدن و بهاء جنس را کم کردن. -قرآن- 1 « تُغمِضُوا »
12 جهت نزول: مجمع: از حضرت صادق ع روایت شده است: مردمی بودند که از سود مرابحههاي قبل از اسلام سرمایه جمع کرده
بودند و موقع پرداخت زکات از آن مال میدادند اینکه آیه براي ممانعت از اینکار نازل شد. و از حضرت امیر علیه السلام و براء بن
عازب و قتاده و حسن روایت شده است: مردمی بودند که براي پرداخت زکات خرماي بد را با خرماي خوب آمیخته میکردند و
صفحه 262 از 298
بمأمور زکات تسلیم میکردند و یا هنگام چیدن، خرماي خوب را جدا میکردند و مأمور که میآمد از خرماي بد باو میدادند آیه براي
جلوگیري از اینکه عمل نازل شد. ترجمه: 267 اي کسانی که به پیغمبر و آئین اسلام گرویدهاید از بهترین دسترنج خود و هم ز
آنچه ما از زمین برايتان درآوردیم بناداران دهید نه از آن کالاهاي پست که خود ز کس نمیپذیرید مگر بناچاري. و بدانید: خدا
بینیاز است و ستوده [و هم ستایندهي آنکه ز سرمایهي خوب خود بخشد]. سخن مفسّرین: أَنفِقُوا مِن طَیِّبات-ِ 267 کشف نوشته
است: بر زبان اشارت اینکه خطاب با جوانمردان طریقت است ایشان که چون دیگران تحصیل مال کردند ایشان تصفیت حال
جستند دیگران بخرج مال بنعیم و ناز بهشت رسیدند و ایشان بانفاق حال وصال حق یافتند اگر جویندهي بهشت تا طیّبات کسب
خویش انفاق نکند ببهشت نمیرسد پس جویندهي حق اولیتر که تا کسب احوال و طیّبات اعمال در نبازد بحق نرسد. و باختن احوال
25 [ صفحه 555 ] بلکه بیارد و بگذارد. اگر عمل ثقلین درآرد در آن ننگرد و آرامگاه و - و اعمال نه آنست که نیارد -قرآن- 1
تکیهگاه خویش نسازد و بر طاعت خویش بیش از آن ترسد که عاصی بر معصیت خویش تا غرور و پندار در راه وي نیاید و راه بر
وي نزند. سلطان طریقت با یزید بسطامی قدّس اللّه روحه گفت: ي نشسته بودم بخاطرم درآمد که من امروز پیر وقتم و وحید عصر
خویش پس با خود افتادم دانستم که آن غرور است و پندار که بر من راه میزند. برخاستم براه خراسان فرو رفتم در میان بیابان
دیدم بر راحله نشسته «221» سوگند یاد کردم که از اینجا نروم تا مراد من ننمایند. سه شبانه روز آنجا بماندم روز چهارم مردي اعور
و میآید و بروي نشان آشنایان پیدا است. دست بیرون بردم و به شتر اشارت کردم که باش، هم در ساعت دو پاي اشتر بزمین فرو
رفت آن مرد اعور در من نگریست گفت: هان هان اي با یزید: بدان میآري که چشم فراز کرده باز کنم و در بسته بگشایم بسطام را
با اهل بسطام و با یزید را غرقه کنم. گفتا هیبتی از وي بر من افتاد. آنگه گفتم از کجا میائی! گفتا از آنگه باز که تو آن عهد کردي
و پیمان بستی سه هزار فرسنگ آمدهام پس گفت: زینهار اي با یزید که فریفتۀ نشوي و با پندار نمانی که آنگه از جادهي حقیقت
بیفتی. اینکه بگفت و روي از من بگردانید و رفت.دیدم بر راحله نشسته و میآید و بروي نشان آشنایان پیدا است. دست بیرون بردم
و به شتر اشارت کردم که باش، هم در ساعت دو پاي اشتر بزمین فرو رفت آن مرد اعور در من نگریست گفت: هان هان اي با یزید:
بدان میآري که چشم فراز کرده باز کنم و در بسته بگشایم بسطام را با اهل بسطام و با یزید را غرقه کنم. گفتا هیبتی از وي بر من
افتاد. آنگه گفتم از کجا میائی! گفتا از آنگه باز که تو آن عهد کردي و پیمان بستی سه هزار فرسنگ آمدهام پس گفت: زینهار اي
با یزید که فریفتۀ نشوي و با پندار نمانی که آنگه از جادهي حقیقت بیفتی. اینکه بگفت و روي از من بگردانید و رفت. -پاورقی-
330-328 با یزید گفت: آنگاه از روي الهام بسرّم فرو گفتند: که اي با یزید در خزینهي فضل ما بسی طاعت مطیعان است و خدمت
خدمتگاران. گر زان که ما را خواهی سوز و نیاز باید و درد و گداز شکستگی تن و زبان و غارت دل و جان: وي را نتوان یافت
بتسبیح و نماز || تا بتکده از بتان تو خالی نکنی. مجمع: إبن مسعود و مجاهد: مقصود از اینکه جمله کسب حلال بوسیلهي تجارت
است و بعضی گفتهاند: یعنی مال بهتر و برگزیده و سعید بن عمیر گفت: از پیغمبر پرسیدند چه جور بهره و سود براي زندگی
پاکیزهتر و بهتر است! فرمود: آنچه شخص بدست خود تحصیل کند و معاملهاي که پسند باشد و بر اساس خوشرفتاري انجام شود. و
[ صفحه 556 ] !!! که مقصود از انفاق، پرداختنی واجب است یا غیر واجب و صحیحتر آن است که!!! شد. ابو الفتوح نوشته است:
مفسّرین گفتند: مراد بکسب در آیه تجارت است یا صناعت. ابراهیم النّخعی بزنی بگذشت از قبیلهي مراد او دوك میرشت او را
گفت یا امّ بکر پیر شدي وقت نه آمد که اینکه از دست بیفکنی! گفت: چگونه بیفکنم که من از امیر المؤمنین علی علیه السلام
شنیدم که او گفت: که اینکه از روزیهاي پاك است. : اختلاف است که مقصود از کلمهي طیّبات مال خوب و پسند است یا بقول
إبن مسعود و مجاهد مال حلال است! و بهتر آنکه مقصود از طیّب، پاکیزه از همه جهت است یعنی از جنس خوب و حلال بدهید. و
ظاهر آیه دلالت دارد بر وجوب زکات در هر مالی که انسان بدست میآورد از تجارت و استخراج معادن و اقسام نباتات و حیوانات
چنانکه ابو حنیفه از ظاهر اینکه جمله استفاده نموده و حکم کرده است بوجوب زکات از هر چیز و هر مقدار که باشد بدون قید
صفحه 263 از 298
جنس مخصوص و نصاب مخصوص ولی دیگران گفتهاند: عموم آیه از نظر جنس تخصیص داده شده بغیر تره بار بواسطهي حدیث
منقول از پیغمبر که: در سبزه و تره بار زکات نیست و نیز عموم آیه از جهت مقدار محدود است بپنج وسق که هر وسق تقریبا مقدار
848 وَ لا تَیَمَّمُوا- 267 ابو - پاورقی- 846 - .«222»« لیس فیما دون خمسۀ اوسق صدقۀ » : یک بار شتر است بمقتضاي حدیث پیغمبر
الفتوح نوشته است: إبن کثیر بتشدید تاء خواند در همه قرآن و آن سی و یک جایگاه است تاء محذوف بازآورد آنگه ادغام کرد
و لا تأمّموا من الام و هو » بوده است یکی تاء خطاب یکی تاء تفعّل. و عبد اللّه مسعود خواند « و لا تتیمّموا » براي آنکه در اصل
17 [ صفحه 557 ] یعنی پلید و - قرآن- 1 - « بضم تاء و کسر میم اوّل من التفعیل اعنی لا توجّهوا « تیمّموا » عبد اللّه عباس خواند « القصد
78 آیه در جماعت انصاریان آمد که - براء بن عازب گفته: -قرآن- 59 .« وَ لا تَیَمَّمُوا » حرام را روزي مسازي و باقی قراء خواندند
چون مردمان صدقه آوردندي بر خوشهها، ایشان حشف و خرماي بد در میان بیاوردندي و بنهادندي و رسول علیه السلام فرموده
بود تا رسنی بسته بودند در میان دو استوانه آن خوشهها از آنجا بیاویختندي و چون درویشان بیامدندي از آنجا بخوردندي. چون
434- قرآن- 411 - .« یا أَیُّهَا الَّذِینَ تا آخر » خیانت در میان آوردند و خرماي بد در میان بقیّه کردند خداي تعالی اینکه آیه را فرستاد
بفتح تاء و « تغمضوا » بفتح تاء و ضم میم و حسن بصري خواند « تغمضوا » إِلّا أَن تُغمِضُوا- 267 ابو الفتوح نوشته است: زهري خواند
و « الّا ان تغمض لکم » بضم تاء و فتح میم یعنی « تغمضوا » تغمّضوا من التغمیض للمبالغه و ابو مغلس خواند » : کسر میم. و قتاده خواند
-20- بضم تا و کسر میم است و در معنی اینکه جمله چند قول گفتند: -قرآن- 1 « أَن تُغمِضُوا » اینکه همه در شواذ است و قرائت عامه
335 یکی آنکه چیزي بحق خداي صدقه ندهید که اگر بشما دهند نستانی مگر با سهل انگاري و بیاعتنائی و امیر - قرآن- 319
المؤمنین علیه السلام گفت و براء بن عازب معنی آیه اینکه است: اگر کسی را بر کسی حقّی بود و از اینکه جنس چیزي باو دهد و
چنان داند که حق او را اغماض کرده است یعنی نقصان یعنی چنان داند که حق خود بعضی بستده است و بعضی رها کرده. و اینکه
روایت عوفی است از عبد اللّه عباس و والبی روایت کرد از او که معنی آیه آن است که اگر شما را بر کسی حقّی و دینی بود اینکه
بدهد بنستانی الّا آنکه وضع کنی چیزي از او و نقصان کنی و بد بحساب نیک بستانی از او. حسن و قتاده گفتند: معنی اینکه است
که اینکه جنس در بازار بینی که میفروشند نبستانی مگر آنکه بر شما ظلم کنند و حیف. و اینکه قول بنابر قرائت خود کرد که
بصورت فعل مجهول. براء بن عازب نیز گفت: اگر کسی بهدیه بشما آرد شما نپذیري الّا که چشم بر هم «ِ إِلّا أَن تُغمِضُوا فِیه » خواند
نهی از شرم خداوندش. ابو شریح الکلبی گفت: چون مرا بینی که مال بد بصدقه میدهم مرا بند کنی و داغ نهی و بدانی که دیوانه
489 [ صفحه 558 ] أَن اللّهَ غَنِیٌّ حَمِیدٌ- 267 مجمع: یعنی خدا سزاوار - شدهام و اینکه ابو شریح از اصحاب رسول بود. -قرآن- 460
ستایش است و بعضی گفتهاند یعنی خدا براي مردم پیدایش میدهد آنچه موجب ستایش آنها بشود. و گفتهاند: یعنی با اینکه بینیاز
است از شما میپذیرد و بر آن ستایشتان میکند و کلمهي حمید در اینجا مناسبتر است از حکیم چون دنبالهي امر بانفاق از قسمت
32 فخر: - پاکیزه و خوب است گفته شده است: خدا باینها احتیاج ندارد ولی شما را ستایش میکند و پاداش میدهد. -قرآن- 1
اشاره است بتوبیخ و « وَ اعلَمُوا » کلمهي غنی بمنزلهي تهدید مردم است که جنس بد براي زکات میدادند. تفسیر ابی السعود: جملهي
سرزنش آنها بر پرداخت جنس بد که اینکه عمل مولود جهل است و شما جاهل هستید. ولی بدانید که خدا از بخشش شما بینیاز
40 تنویر المقباس فیروز آبادي از إبن عباس: مقصود اینکه است که در برابر بخشش کم سپاسگزار است و زیاد را - است. -قرآن- 27
مزد فراوان میدهد. تأویلات: اشاره است که شما بصفت غناي خداوندي متّصف شوید تا بتوانید از دوستی خداوند و اموالی که در
جهان موجود است بهره ببرید. و چون او غیر از پسند ندارد شما هم بصفت او متّصف شوید و کار و گفتار خود را پسندیده نمائید.
طنطاوي: امروزه مسئلهي مال و سرمایه تمام فکر و هم بشر را بخود جلب کرده است چنانکه میبینیم اینکه جنگ جهانی بزرگ
[جنگ بین الملل اوّل 1914 میلادي] فقط بمنظور سرمایه دنیا را زیر و زبر کرد و بساط سلطنت قیاصرهي روسیه را برچید و زمینها را
میان مردم بخش کرد و بلشویکی مردم را بکار وادار کرد و سرمایهها بکلّی متزلزل شد. ولی قرآن وادار بانفاق کرده است با
صفحه 264 از 298
اخلاص و توجّه به اینکه که مال از خدا زمین از خدا نیروها و فعّالیّتها و پیشرفتها همه از خدا. پس براي خدا باید از فقرا و مخلوق
خدا دستگیري کرد نه از ترس شمشیر و گلوله. ولی بلشویکها با دل و رضاي مردم کار ندارند و بزور و فشار اموال مردم را
میگیرند. اینکه است عظمت قرآن که ما فوق آنچه [ صفحه 559 ] دیگران میخواهند بمردم دستور میدهد. سخن ما: عمدهي مفهوم
از آیه همان است که در ترجمه نوشتیم. و اگرچه مشهور نقل کردند که جهت نزول آیه در موقع پرداخت جنس پست براي زکات
بوده است ولی ظاهر آیه عام است که پرداخت بفقیر و انفاق باید جنس پسند و بدردخور باشد نه آنچه براي خود نمیپسندند و یا
در اضطرار آن را بپذیرند بفقیر بدهند. و معلوم است که اینکه حکم فرق ندارد در واجب که زکات باشد و غیر واجب و کلیّهي
بخششها. مطلب دیگري که ممکن است گفته شود تصور تکرار پی در پی است که در اینکه آیات متوالی مردم بمفت خوردن و
مفت دادن تشویق میشوند ولی مطلب مهمتر و واضحتر از اینکه طرز فکر است. آیا آن وضع غارت و کشتار و جنگهاي عرب نه
عمده از فقر و بینوائی بوده است! البتّه یک عدّهي زیاد فقیر و بیچاره بودند و یک عدّه متمکّن و بتناسب وضع زندگی خود
خوشگذران که بفکر فقرا نبودند و اگر احسان و کرم میکردند براي شهرت و ستایش بوده است که شاعري آنها را مدح کند و
جایزه بدهند یا مهمان را پذیرائی کند که در میان قبایل برود و از آنها ستایش کند. اینجاست که قرآن آنها را تربیت میکند و
همین است که با تکرار و توالی اینکه مطلب را یادآوري مینماید که از نظر تربیت و متمرکز کردن در خاطرهها همه روز بگویند و
بشنوند و بخوانند تا بانجام کار شایسته خوي بگیرند. چنانکه اینکه تمدّن و انسانیّت از همین روش توسعه یافت.
[ [سوره البقرة [ 2]: آیات 268 تا 269
الشَّیطان یَعِدُکُم الفَقرَ وَ یَأمُرُکُم بِالفَحشاءِ وَ اللّه یَعِدُکُم مَغفِرَةً مِنه وَ فَضلًا وَ اللّه واسِع عَلِیم [ 268 ] یُؤتِی الحِکمَۀَ مَن یَشاءُ وَ مَن یُؤتَ
275 [ صفحه 560 ] ترجمه: 268 اي مسلمانان دیو شما را - الحِکمَ ۀَ فَقَد أُوتِیَ خَیراً کَثِیراً وَ ما یَذَّکَّرُ إِلاّ أُولُوا الَألباب [ 269 ] -قرآن- 1
ز ناداري میترساند و فرمان بزشتی میدهد و خدا شما را وعدهي آمرزش و بخشش و فزونی ز سوي خود میدهد که او را توان فراخ
است و دانش بیپایان. 269 آن را که او خواهد دانش دهد و هر که را او دانش دهد خوشی بسیار باو رسیده و از اینکه سخنان پند
نگیرند مگر خردمندان. سخن مفسّرین: الشَّیطان یَعِدُکُم الفَقرَ- 268 کشف نوشته است: شیطان که خود از حق درویش است می
وعدهي درویشی دهد که دارد و دستش بدان میرسد. خود خرمن سوخته است دیگران را خرمن سوخته خواهد. آري هر کس آن
31 شیخ الاسلام انصاري قدّس سرّه گفت: توانگري سه چیز - کند که سزاي اوست و ز کوزه همان تراود که در اوست. -قرآن- 1
است: توانگري مال توانگري خوي توانگري دل. توانگري مال سه چیز است: آنچه حلال است محنت است و آنچه حرام است لعنت
است و آنچه فزونی است عقوبت است. و توانگري خوي سه چیز است: خرسندي. خوشنودي. جوانمردي. و توانگري دل سه چیز
است: همّتی مه از دنیا. مرادي به از عقبی. اشتیاقی فادیدار مولی. فخر: إبن مسعود گفت: بسا باشد که شیطان بسوي شما گامی
بردارد و خود را نزدیک کند. نشانهي آن وعدههاي بد است و تیرگی دل. و هر کس آن را حس کند باید پناه برد بخدا از شیطان و
گاهی ملک بشما نزدیک میشود و نوید و خبر خوش میدهد و اگر چنین حالتی حس شد معلوم است که از جانب خدا است. و
روایت از بعضی مهاجرین است: هر کس بخواهد بداند که شیطان با او چه رابطه دارد بیندیشد که تا چه اندازه میل بمنکر و زشتی
26 [ صفحه - دارد! وَ یَأمُرُکُم بِالفَحشاءِ- 268 فخر: هر خوئی دو طرف دارد و میانی در انفاق طرف کامل، بخشش از مال -قرآن- 1
561 ] خوب و بد است و طرف ناقص بخل و امساك است. و میانه، بخشش جنس بد و امساك چیزهاي خوب است. و شیطان که
بخواهد بطرف ناقص ببرد ناچار اوّل باید بمیانه روي وادار کند. در اینکه صورت اگر آدمی نافرمانی او کرد و از انفاق بد خودداري
کرد او مأیوس میشود و انسان آسوده و اگر فرمان برد او طمع میکند که از وسط بکناره بکشاند و وادار ببخل کند و دنبالهي آن
حب مال و خیانت و منع حقوق و جنایت و کلیه رذایل است. در قسمت اول بکلمهي فقر اشاره بحدّ متوسّط کرده است و در کلمهي
صفحه 265 از 298
فحشاء اشاره بعمل فاحش و بخل شده است و پس از اشاره بوسوسههاي شیطان اشاره بالهامات رحمانی شده است که مغفرت گفته
است یعنی سود اخروي و فضل یعنی سود دنیا. و در آیه اشارهاي است لطیف: وعدهي فقر شیطان براي آیندهي در اینکه عالم است
و آن مشکوك است که راست باشد و بر فرض راست باشد و از ترس فقر کسی امساك کرد ممکن است آن مال باقی نماند یا
نتواند از آن استفاده کند و اگر استفاده کرد فانی است و تمام میشود و بعلاوه ممکن است بواسطهي استفادهي از آن گرفتار مضرّات
و امراض بشود. و وعدهي خداوند براي آیندهي در عالم دیگر است که مسلم است و از تمام اینکه آسیبها مصون. برهان: إبن بابویه:
عبد الرّحمن گفت: بحضرت صادق عرض کردم: گاهی اندوهناکم که مربوط بمتعلّقات زندگی مثل زن و فرزند و مال نیست و
گاهی در دل احساس شادي میکنم که براي هیچ یک اینها نیست اینکه حالات از کجا است! فرمود: با هر کسی ملکی است و
- تا آخر. -قرآن- 378 «ُ الشَّیطان یَعِدُکُم » : شیطانی شادي از نزدیکی ملک است و اندوه از نزدیکی شیطان و همین است گفتار خدا
نهایت کرم خداوندي است که بالاي فکر انسان است و ممکن است مقصود آن «ُ مِنه » 403 فِرَةً مِنه وَ فَضلًا- 268 نیشابوري: کلمهي
و یا آمرزش دیگران باشد بواسطهي شفاعت او. «223»«ٍ یُبَدِّل اللّه سَیِّئاتِهِم حَسَنات » : آمرزشی باشد که در جاي دیگر گفته شده است
- 61 -قرآن- 197 - 26 -قرآن- 53 - و فضل ممکن استو یا آمرزش دیگران باشد بواسطهي شفاعت او. و فضل ممکن است -قرآن- 1
244 [ صفحه 562 ] فضیلت نفسانی باشد که ملکهي جود و سخاوت است چونکه مال فضیلت خارجی است و - -241 پاورقی- 242
بخل رذیلهي نفسانی و چون مال بخشیده شد کمال خارجی از دست رفته است و رذیلهي نفسانی بزوال آمده است و جاي گیر آن
شده است نقص خارجی که فقدان مال باشد و کمال نفسانی که بخشش است. و چون دوستی مال از دل بزوال آمد اشتغال
بکارهاي بد و مهلک دنیا دور میشود و روشنیهاي دل و آرامش خاطر فراهم میشود و اینهم فضل بزرگی است. و پس از آنکه کسی
بخشنده شناخته شد نفوس و افکار و همّتها متوجّه بآسایش او است و معلوم است تأثیر آن تا چه اندازه خواهد بود. یُؤتِی الحِکمَۀَ-
- 269 برهان: از امام صادق ع است: حکمت پرتوي است از معرفت و ترازوي پرهیزگاري است و میوهي راستگوئی است. -قرآن- 1
17 کشف: نوشته است: بقول سدّي: حکمت اینجا نبوّت است، میگوید: کرامت نبوّت و شرف رسالت و قربت درگاه عزّت، اللّه
آنکس را دهد که خود خواهد. مهتران قریش و سران عرب پنداشتند که اینکه کار بسروري و مهتري دنیا میگردد هر که سر افرازتر
نبوت را سزاوارتر تا آن حد که ولید مغیره روزي گفت: اگر سخن محمّد حق باشد باید بر من و مسعود ثقفی نازل شود. ربّ
العالمین گفت: قسمت رحمت و کرامت نبوّت نه ایشان میکنند ما کردیم و ما دانیم آن را که شایستهتر و بدان سزاوارتر. گفتهاند:
حکمت را حقیقتی است و ثمرتی اما حقیقت حکمت شناختن کاري است سزاي آن کار و بنهادن چیزي است بر جاي آن چیز و
شناخت هر کس در قالب آنکس و بدیدن آخر هر سخنی باوّل آن و شناختن باطن هر سخنی از ظاهر آن. و ثمرهي حکمت وزن
معاملت با خلق نگه داشتن است میان شفقت و مداهنت، و وزن معاملت با خود نگه داشتن است میان بیم و امید و وزن معاملت با
حق نگهداشتن است میان هیبت و انس. حکمت آن نور است که چون شعاع آن پرتو زد زبان بصواب ذکر بیاراید و دل بصواب فکر
بیاراید و ارکان بصواب حرکت بیاراید. سخن که گوید بحکمت گوید، دلها رباید، جانها را صید کند. فکرت که کند بحکمت
کند، بازوار پرواز [ صفحه 563 ] کند، در ملکوت اعلی جولان کند و جز در حضرت عندیّت آشیان نسازد. بحکمتهاي قوي پر کن
تو مر طاوس عرشی را || که تا زین دامگاه او را نشاط آشیان بینی و گرزي حضرت قدسی خرامان گردي از عزّت || ز دار الملک
ربّانی جنیبتها روان بینی مجمع: در معنی حکمت چند وجه گفتهاند: 1- إبن عبّاس و إبن مسعود علم قرآن گفتهاند که تمام جزئیّات
آن باشد از محکم و متشابه و ناسخ و منسوخ و غیره. 2- إبن زید گفته است: علم دین است 3- عطا گفته است: معرفت بخدا است.
-4 ابراهیم گفته است: فهم است. 5- ربیع گفته است: ترس از خدا است. 6- علمی که سودش زیاد و ارزش آن فراوان باشد.
نیشابوري: کمال آدمی در دو چیز است: 1- شناختن حق چون حق است و استوار. 2- شناختن خوبی براي عمل کردن بآن. اوّل را
خدایا بمن حکم و نیروي تشخیص عنایت فرما، و دوّم حکمت « رَب هَب لِی حُکماً » : حکمت نظري مینامند که ابراهیم تقاضا کرد
صفحه 266 از 298
یعنی درست کاریم را « أَلحِقنِی بِالصّالِحِینَ » : عملی مینامند که وسیلهي نجات خیر است و همان بود که ابراهیم باین جمله تقاضا کرد
من » 393 مجمع: یعقوب قرائت کرده است - 210 -قرآن- 365 - بجائی رسان که در مجمع بشمار شایستگانم بداري. -قرآن- 185
با صداي زیر در تا و بقیّه با صداي بالا قرائت کردهاند. سخن ما: 1- در دورهي زندگی دیدهایم: براي کوچکترین کار و خرج « یؤت
و صرف مال متعذّر میشوند بنا داري و یا ترس از فقر فردا و شاید براي زیادي درآمد خود هم از ترس فقر خرج نمیکنند: از علوفه
و خوراك حیوان مضایقه میکنند که ندارم از آبادي ملک و خرج زیاد کردن آب خودداري میکنند بعذر اینکه پول را نباید خرج
کرد و همین اندازه که صرف میشود کافی است و نظایر اینجور بهانهها که در مورد استفادهي خود هم باز مضایقه دارند. از جملهي
اوّل آیه حال اینکه مردم را میتوان فهمید که اینکه طرز فکر و سلیقه در زندگی موجب میشود که خودش ناراحت یا حیوانش در
[ آزار باشد ملک و سرمایه هاي خداوندي بایر و خراب بماند و شریک و رفیق و کارگر در زحمت و رنج باشند. اینها [ صفحه 564
همه مولود وسوسههاي شیطان و وعدهي بد او است که اینگونه مردم بیچاره را از فقر میترساند و آنها هم عمري بفقر میگذرانند ز
بیم فقر. اوّلین راه بهبود اینگونه بیماري و گرفتاري از وسوسهي شیطان تأمّل در آیات قرآن است و فهم معانی آن با ایمان کامل
همان طور که خودش معیّن کرده عمل شود و غیر از تشخیص وظیفه و رفتار بآن دیگر اندیشه و دغدغهاي بدل راه داده نشود و
همین است معنی شهامت با شجاعت که شرط است در عدالت اخلاقی و تمام موفّقیتها و پیشرفتها مولود همین فضیلت انسانی است
که از نگرانی و پیروي شیطان اجتناب شود. 2- در جملهي دوّم آنهائی را معرّفی میکند که با هزاران وسیله و کلاههاي شرعی از
پرداخت حقوق فقرا خود را معاف میدارند و مسلمان متدیّن هم شمرده میشوند. اینها فرمانبر شیطان هستند که فقرا را از حقوقشان
محروم میکنند. 3- در دنبالهي روابط شیطان با انسان یادآوري میشود که خداي جهان را جهان تنگ نیست. ترس فقر کفري است
نهانی و گر نه جهان وسیع خداوند میدان کار و کوشش است که بوسائل مثبت دست بزنند و از راههاي شیطانی خودداري نمایند تا
بهره ببرند و موفّق بآمرزش و فضل خداوند بشوند 4- در آیت دوّم دستور است که خوب بسنجید و درست قضاوت کنید تا بفهمید
که کارهاي مفید و دستگیري فقرا و دوري از وسوسههاي شیطان مولود حکمت و دانش در کارهاي زندگی است که مردم خردمند
اوّل توجّه میکنند و سپس تشخیص میدهند و بکار میبندند.
[ [سوره البقرة [ 2]: آیه 270
خود را ملزم « نَذرٍ » : 123 معنی لغات - وَ ما أَنفَقتُم مِن نَفَقَۀٍ أَو نَذَرتُم مِن نَذرٍ فَإِن اللّهَ یَعلَمُه وَ ما لِلظّالِمِینَ مِن أَنصارٍ [ 270 ] -قرآن- 1
20 [ صفحه 565 ] انجام شدن چیزي. ترجمه: 270 و آنچه هزینهي - کردن و بر خود فرض نمودن کار خوب در برابر -قرآن- 13
بینوائی کنید و یا دل بر نکوکاري بندید و نذر خیر کنید البتّه خدا آن را بداند [و آنکه بخشش نابجا و نذر بیهوده کند ستمکار
است] و ستمکاران را یاوري نباشد. سخن مفسّرین: مِن نَذرٍ- 270 چون نذر و عهد و قسم احکامی دارد که در کتب فقه مف ّ ص ل
نوشتهاند بهتر است عوض ترجمه از کتب فقها گفتار ابو الفتوح را که خود فقیه بزرگواري بوده است بطور خلاصه نقل کنیم: نذر
آنگه منعقد باشد که گوید: خداي را بر من فلان خیر است: از حج و نماز و روزه و صدقه اگر فلان کار بباشد. بر اینکه اتفاق
یعنی بر « للّه علی کذا » اصحاب است و بیشتر فقهاء و به نزدیکی بعضی اصحاب ما نذر منعقد شود و اگرچه مطلق باشد چنانکه گوید
یعنی اگر فلان چیز شد چون چنین گوید وفا واجب « ان کان کذا » عهدهي من است که براي خدا فلان کار بکنم و اگرچه نگوید
یعنی بر من است فلان کار یا نذر کردم با خودم « علی کذا او نذرت او عاهدت نفسی » و اگر ذکر خداي نکند گوید «224» بود با آن
یا تعهّد کردم با خودم و آنچه بآن ماند وفا کردن بآن مستحب بود. و نذر بر وجوه باشد: یکی نذر بر اداء واجبات یا اجتناب
مقبّحات یا فعل بعضی خیرات وفاء باین واجب بود. و دیگر نذر معصیت که نذر کند واجبی نکند یا هرگه او را معصیتی میسّر شود
کاري کند از خیر وفاء بآن واجب نبود دیگر نذر بر کاري از کارهاي مباح چون شرکت و سفر تجارت نگاه کند اگر صلاح باشد
صفحه 267 از 298
- 655 -پاورقی- 1274 - 10 -پاورقی- 653 - قرآن- 1 - «2«225». وفاء کردن بآن واجب بود و اگر مصلحت نبود وفاء بآن واجب نبود
[ 1276 [ صفحه 566
[ [سوره البقرة [ 2]: آیه 271
- [ إِن تُبدُوا الصَّدَقات فَنِعِمّا هِیَ وَ إِن تُخفُوها وَ تُؤتُوهَا الفُقَراءَ فَهُوَ خَیرٌ لَکُم وَ یُکَفِّرُ عَنکُم مِن سَیِّئاتِکُم وَ اللّه بِما تَعمَلُونَ خَبِیرٌ [ 271
« نعم و ما » مرکّب از « فَنِعِمّا » . از ریشهي ابدا بمعنی نمایان کردن و در سخن زیادهروي کردن « تُبدُوا » : 184 معنی لغات - قرآن- 1
جمع سیئه برابر حسنه یعنی بدي. « سیّآت » بمعنی پوشید و تواضع کرد و کفّاره داد « کفر » از ریشهي « یُکَفِّرُ » . بمعنی نیکو چیزي است
165 جهت نزول: ابو الفتوح: سبب نزول آن بود که از پیغمبر پرسیدند صدقه آشکارا - 103 -قرآن- 154 - 22 -قرآن- 92 - -قرآن- 13
بدهیم یا نهان! اینکه آیه در جواب آنها است. ترجمه: 271 اگر بآشکار بنیازمندان بخشید نکو باشد و اگر پوشیده بخشید بسود شما
بود و تلافی کارهاي بد شما کند که خدا بآنچه کنید آگاه بود. سخن مفسّرین: فَنِعِمّا- 271 اینکه کلمه سه جور قرائت شده است:
قرائت ابو عمرو و نافع و عاصم با صداي زیر در نون است و سکون عین [نعمّا] بقول ابو الفتوح با اختلاس حرکت عین بجوري که نه
ساکن باشد نه متحرّك بمنظور ظهور شدید در میم. و در کشف الأسرار از ابو عبید نقل کرده است که اینکه لغت رسول خدا است
و در کشف الاسرار نوشته است در « نعمّا بالمال الصّالح للرّجل الصّالح » : و ابو الفتوح نوشته است که: پیغمبر بعمر و عاص فرمود
ظهور تشدید میم است. 2- قرائت حمزه و « اختلاس حرکت عین » تشدید میم هیچ خلاف نیست. اینکه است که میگویند منظور از
وَ إِن .« نعمّا » 9 [ صفحه 567 ] قرائت حفص و یعقوب کسر نون و عین - کسائی است فتح نون و کسر عین [نعما] 3- -قرآن- 1
تُخفُوها- 271 مجمع: صدقهي واجب و زکات را آشکار بدهند که دیگر مردم یاد بگیرند و دهنده متهم بخودداري از زکات نشود و
صدقهي مستحب و احسان را مخفی کنند تا از ریا و تدلیس دور باشد. و علی بن ابراهیم از حضرت صادق روایت کرده است:
16 ابو الفتوح نوشته است: و - زکات را آشکارا جدا کنید و بمردم بدهید و غیر زکات اگر در نهان داده شود بهتر است. -قرآن- 1
ابو هریره روایت کند از رسول علیه السلام که او گفت: فرداي قیامت خداي تعالی هفت کس را در سایهي عرش سایه کند آنجا که
سایه نبود جز سایهي عرش: اوّل امام عادل را دوّم جوانی که او در طاعت خدا پرورده شده باشد و مردي که او را دل بمسجد باشد
و دو مرد را که با یکدیگر دوستی کنند براي خداي تعالی، مواصلتشان فی اللّه باشد و مفارقتشان فی اللّه و مردي که او را زنی
ذات جمال با خود دعوت کند بفساد او رها کند او را براي خدا و مردي که بدست راست صدقه دهد از دست چپ پوشیده دارد و
زکات و « إِن تُبدُوا » مردي که در خلوت خدا را یاد کند و از ترس بگرید. و عمّار دهنی روایت کند از باقر علیه السلام که او گفت
802 نیشابوري: انسان بسا میشود کار خوبی - 756 -قرآن- 787 - صدقهي مستحب.ّ -قرآن- 742 « إِن تُخفُوها » صدقهي واجب است و
پنهانی انجام میدهد و میخواهد آن را آشکار کند ولی اینکه خواهش را از خود دور میکند و با شیطان و وسوسههاي او میجنگد.
اینکه است که فضیلت نهانی آن چند برابر آشکار آن خواهد بود و باز کسانی هستند که بقدري دلشان بنور هدایت خداوند روشن
است که از وسوسه دور هستند پس اگر آشکار احسان کنند براي آن است که مردم از آنها تقلید کنند آنها خود کامل هستند و
36 [ صفحه 568 ] فخر: جهت اینکه قید شده است مخفی بفقیر - وسیلهي تکمیل دیگران. وَ تُؤتُوهَا الفُقَراءَ فَهُوَ خَیرٌ- 271 : -قرآن- 1
دادن بهتر است براي اینکه است که شاید در غیر خفا دقّت نشود و بخویشاوند و دوست با مسامحهي در استحقاق داده شود اینکه
جمله اشاره است که کوشش کنید و فقیر را تشخیص دهید و در نهان باو تصدّق کنید. وَ یُکَفِّرُ- 271 خلاصهي سخن ابو الفتوح:
إبن عباس و عکرمه با تا خواندهاند یعنی صدقه میپوشاند گناه شما را، و إبن عامر و حفص با یا خواندهاند یعنی خدا میپوشد. و
بقرائت مشهور که با نون است یعنی ما میپوشیم. و کلمهي من بمعنی تبعیض و تفکیک است یعنی قسمتی از گناهان شما پوشیده
12 وَ اللّه بِما تَعمَلُونَ- 271 فخر: اشاره - میشود، براي اشاره به اینکه که مغرور نشوند که صدقه هر گناهی را میآمرزد. -قرآن- 1
صفحه 268 از 298
است به اینکه که بخشش نهانی بهتر است و پس از آنکه در دل قصد خیر دارید چرا آشکارا بدهید و به ریا گرفتار شوید! -قرآن-
27-1 عبده: اینکه آیه عموم فقرا را شامل است اگرچه کافر باشد چون کلمهي فقرا مقیّد بدستهي مخصوص نشده است. و بعضی
مفسّرین گفتهاند: آیه براي فقراء یهود و مسیحیها است و فقها منع نکردهاند از دادن صدقهي مستحب بفقیر و گفتهاند: چون زکات
یکی از ارکان اسلام است چه زکات مال چه فطرهي رمضان مختص است بمسلمانان و نباید بکافر داده شود. سخن ما: تذکّر مردم
است که اگر مال خود را براي نیکوکاري بفقیر و مصرف خیر دادید خداي داند که شما چه کار کردهاید و چه منظوري داشتهاید و
[ نتیجهاش را خواهد بخشید و آشکار و نهان فرقی ندارد اصل را که خیر است منظور کنید و باین جزئیّات نپردازید. [ صفحه 569
[ [سوره البقرة [ 2]: آیات 272 تا 273
لَیسَ عَلَیکَ هُداهُم وَ لکِن اللّهَ یَهدِي مَن یَشاءُ وَ ما تُنفِقُوا مِن خَیرٍ فَلِأَنفُسِکُم وَ ما تُنفِقُونَ إِلاَّ ابتِغاءَ وَجه اللّه وَ ما تُنفِقُوا مِن خَیرٍ یُوَفَّ
إِلَیکُم وَ أَنتُم لا تُظلَمُونَ [ 272 ] لِلفُقَراءِ الَّذِینَ أُحصِ رُوا فِی سَبِیل اللّه لا یَستَطِیعُونَ ضَرباً فِی الَأرض یَحسَبُهُم الجاهِل أَغنِیاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ
از مصدر توفیه «َّ یُوَف » : 502 معنی لغات - تَعرِفُهُم بِسِیماهُم لا یَسئَلُونَ النّاسَ إِلحافاً وَ ما تُنفِقُوا مِن خَیرٍ فَإِن اللّهَ بِه عَلِیم [ 273 ] -قرآن- 1
بمعنی مسافرت کردن و حرکت «ِ ضَ رباً فِی الَأرض » . از حصر بمعنی در فشار گذاردن و حبس کردن « أُحصِ رُوا » . بمعنی انجام کردن
آسا. نشانههاي صورت. علائم چهره که وسیلهي شناختن اشخاص است. « سیما » خودداري از سؤال و خواهش «ِ التَّعَفُّف » کردن
195- 144 -قرآن- 180 - 73 -قرآن- 122 - 23 -قرآن- 62 - پی در پی سؤال کردن و اصرار کردن در خواهش خود. -قرآن- 13 « الحاف »
جهت نزول: مجمع: مسلمانان از تصدّق و احسان بغیر مسلمان خودداري میکردند اینکه آیه براي جلوگیري از اینکه عمل نازل شد.
و گفتهاند: مادر و مادربزرگ اسماء دختر ابی بکر مشرك بودند. از او تقاضاي کمک مالی کردند. گفت: شما بدین ما نیستید باید
با اجازهي پیغمبر بشما کومک کنم چون حضور پیغمبر عرض کرد اینکه آیه نازل شد. ترجمه: 272 اي محمّد راهنمائی مردم کاري
بر دوش تو نیست چه هر که را [ صفحه 570 ] خدا خواهد و بسرنوشت کرده رهبري کند. [اي مسلمانان دستور پیغمبر ببخشش
مایهي نیک بختی شما است] و آنچه براه خیر و نکوکاري ببخشید براي خود شما است و بسود شما و بجز خواست راه حق براه دگر
و هدفی دگر نبخشید که آنچه پسندیده بود و بمردم دهید سودش بدرستی بشما میرسد و بر شما ستم نمیشود. جهت نزول آیه
273 : مجمع: امام باقر ع فرمود و هم کلینی از إبن عبّاس روایت کرده است: آیه براي اصحاب صفّه نازل شد که آنها در حدود چهار
صد نفر بودند نه خانه و مسکن و نه وسیلهي معاش داشتند. در مسجد جا گرفتند و براي هر جنگی که پیغمبر تجهیز میفرمود آماده
بودند. خداوند مردم را وادار بکومک آنها کرد و هر کس غذاي او از مصرفش زیاد بود شب براي آنها میبرد. ترجمه: [و بدانید:
صدقه] 283 ویژهي آن مردم نادار است که براي راه خدا در تنگنایند که توان سفر [و کسب روزي] ندارند و چنان خوددار از
نموداري ناداري خود بوند که مردم بیخبر بینیازشان پندارند و ز چهرهشان شناسی [که چه مردمی بوند] وز کسی بکوشش چیزي
نخواهند [و یا کوشاي در خودداري ز خواهشند] و بدانید: آنچه براه نکوکاري ببخشید البته خدا بآن دانا بود. سخن مفسّرین: لَیسَ
عَلَیکَ هُداهُم- 272 ابو الفتوح نوشته است: مراد بهدي در آیه توفیق و لطف است که بخداي تعالی تعلّق دارد. مراد بهدي بیان و
دعوت نیست که هداي بیان و دعوت بر رسول است فخر: پیغمبر بایستی دعوت بحق بکند و چراغ جلو مردم باشد ولی وظیفهي او
24 چه اینکه مردم براه راست باشند - نیست که مردم براه راست بروند و از اینکه جهت معنی هدي اهتداء است و میگوید: -قرآن- 1
چه نباشند در صدقه و احسان آنها کوتاهی مکن و [ صفحه 571 ] ممکن است اینطور گفت: تو موظف نیستی از احسان بآنها
خودداري کنی تا مجبور به ایمان بشوند که اینجور ایمان بحال آنها سودمند نیست. نیشابوري: در کشّاف است: بر تو لازم نیست
آنها را هدایت کنی بخودداري از منهیات و کار زشت که جلوگیرشان شوي از انفاق با منّت و آزار و پرداختن جنس بد بفقرا. عبده:
از سعید بن جبیر نقل شده است که پیغمبر نهی فرمود از تصدّق به غیر مسلمان اینکه آیه نازل شد. پس چون پیغمبر مکلف بابلاغ
صفحه 269 از 298
است نه باجبار مردم بر دین پس بر ما جایز نیست که منع خیر در آنها بکنیم از نظر مجازات بر کفر بلکه شأن مؤمن است که نظر
احسان بعموم بشر داشته باشد و در کرم و بزرگواري جلوتر از دیگران باشد. وَ ما تُنفِقُوا مِن خَیرٍ فَلِأَنفُسِکُم- 272 عبده: مفسّرین
گفتهاند مقصود سود در آخرت است. ولی در دنیا هم سودش بآنها میرسد که شر فقرا را دور میکند چون اگر آنها در مضیقه
42 ابتِغاءَ وَجه اللّه-ِ 272 عبده: صوفیان گفتهاند: هر موجودي دو سو دارد: - بودند از آزار اغنیا خودداري نخواهند کرد. -قرآن- 1
یک سو بعالم ماده و حوادث که نابود میشود و یک سو بجانب حقیقت و بقاء که سوي خدا باشد. پس در بخشش باید سوي خدا
23 أُحصِرُوا فِی سَبِیلِ - را منظور کنند که سوي همیشگی است و سودش پایدار نه سوي عالم ماده و زود گذر بخواهند. -قرآن- 1
اللّه-ِ 273 کشف نوشته است: وصف الحال درویشان صحابه است و بیان سیرت ایشان و تا قیامت مرهم دل سوختگان و شکستگان.
31 [ صفحه 572 ] فرود آمدند و بدان رضا دادند و استقبال فرمان کردند، - اوّل صفت ایشان اینکه است که بحکم اللّه -قرآن- 1
نفس را بر طاعت داشته و دل با معرفت پرداخته و روح با محبّت آرام گرفته و سر در انتظار رؤیت مانده بحکم آنکه ربّ العزّه
چندان شغل افتاد ایشان را بحق که نه با خلق پرداختند و نه با خود. نه در طلب روزي گام زدند نه دل بر « لا یَستَطِیعُونَ ضَرباً » : گفت
جوانمردانی که یاد اللّه ایشان را شعار و مهر اللّه ایشان را « لا تُلهِیهِم تِجارَةٌ » کسب و تجارت نهادند. همانست که گفت جل جلاله
گوئی بینیازانند و در شمار توانگرانند که با اختلال « یَحسَ بُهُم الجاهِل أَغنِیاءَ » دثار همتشان منزّه از اغیار لختی مهاجر لختی انصار
حال و ضرورت افتقار که دارند هرگز سؤال نه کنند نه از خلق نه از حق.ّ سؤال ناکردن از خلق عین توکّل است و سؤال ناکردن از
حق حقیقت رضاست. عبد اللّه مبارك را دیدند که میگریست. گفتند: چه رسید مهتر دین را! گفت: امروز از خداي عزّ و جلّ
آمرزش خواستم پس با خود افتادم که اینکه چه فضولی است که من کردم او خداوند است و من بنده آنچه باید دهد نه در
434 -قرآن- - 230 -قرآن- 410 - خوابست تا بیدارش کنند یا از کار غافل تا آگاهی دهند. جنید قدّس اللّه روحه گفت: -قرآن- 204
میان من و خود میانجی !« تدخل بینی و بینک » خدایا آبم بده ندائی شنیدم که « اللّهم اسقنی » : 597-563 وقتی بر زبانم برفت که
میشوي! اینکه صفت قومی است که بعالم تحقیق رسیدهاند و از جام وصال شربتی چشیده و از مشغلهي خلق و نفس باز رسته. اما
آنکس که وي را اینکه حال نیست و باین مقام نرسیده راه وي آن است که دست در دعا زند و رستگاري خود را از حق خواهد. ابو
الفتوح نوشته است: ایشان اصحاب صفه بودند همه روز و شب در مسجد بودندي اگر کسی ایشان را کاري فرمودي بکردندي و الا
همه روز در مسجد نشستندي و گاهگاه استخوان خرما کوفتندي براي شتر مردمان و قرآن میآموختند. فخر: اینکه جمله چند معنی
شده است: 1- خود را محصور و محدود کردهاند بجهاد چون احتیاج بکومک جنگی بوده است و اینکه عدّه بودند که همیشه
مهیّاي اینکه کار بودهاند. 2- قتاده و إبن زید گفتهاند: محصور و ممنوع کردهاند خود را از تجارت [ صفحه 573 ] و کسب در
زندگی بواسطهي ترس دشمنها که در اطراف مدینه بودند جرئت نمیکردند بروند دنبال کار و کسب که اگر میدیدند
میکشتندشان. 3- کسائی و سعید بن مسیّب گفتهاند: بواسطهي زخمهائی که در جنگها بآنها وارد شده بود محدود و ممنوع بودند
از حرکت و رفتن پی کار زندگی و معیشت. 4- إبن عبّاس گفته است. فقر و بیچارگی آنها را محبوس و محدود کرده بود از بیرون
رفتن براي جنگ. یَحسَ بُهُم الجاهِل-ُ 273 ابو الفتوح نوشته است: حمزه و عاصم و ابو جعفر در همهي قرآن یحسب بفتح سین
خواندهاند و اینکه اختیار حسن و اعمش و شیبه است و باقی بکسر خوانند و هر دو لغت است [یعنی عرب تلفّظ میکند] و روایت
22 م بن لقیط روایت کرد از پدرش که گفت: من در وافد بنی المصطلق - کردهاند که فتح لغت رسول است علیه السلام. -قرآن- 1
لا تحسبن انّا » : چون بر رسول علیه السلام فرود آمدیم شبان را بخواند و گفت: گوسفندي براي اینان بکش. آنگه گفت «226» بودم
اینکه لغت بفتح سین گفت بکسر نگفت.چون بر رسول علیه السلام فرود آمدیم شبان را بخواند و گفت: « انّما اذبحناها من اجلکم
اینکه لغت بفتح سین گفت بکسر نگفت. - « لا تحسبن انّا انّما اذبحناها من اجلکم » : گوسفندي براي اینان بکش. آنگه گفت
87 گفت مپنداري که اینکه براي شما کشتم و لکن ما را صد گوسفند هست هر گه که یکی بیفزاید بکشیم تا صد - پاورقی- 85
صفحه 270 از 298
بیش نباشد محمّد بن المفضّل گفت: بلند همّتی ایشان را کند که جز از خداوند خود سؤال کنند و حاجت خواهند و اینکه کاري
عظیم است. از اینجا قدیم جل جلال رسول خود را مدح کرد که چون شب معراج کون و کاینات بر او عرضه کردند از بلند همّتی
بگوشهي چشم با هیچ ننگرید عرش با عظمت و کرسی با وسعت و لوح با بسطت و قلم با حریت و بهشت با نعمت و دوزخ با
-648- قرآن- 617 - «227»« ما زاغَ البَصَرُ وَ ما طَغی » : سطوت نه باین طمع کرد نه از آن شکوهید لا جرم قرآن مجیدش چنان ستود که
651 [ صفحه 574 ] تَعرِفُهُم بِسِیماهُم- 273 کشف نوشته است: نه هر دیده ایشان را بیند نه هر سري ایشان را شناسد - پاورقی- 649
کسی ایشان را بیند و شناسد که هم بصر نبوّت دارد و هم بصیرت حقیقت. بصر نبوّت از نور احدیّت است و بصیرت حقیقت از برق
ازلیّت. مرتعش گفت: سیماي ایشان غیرت ایشان است بر فقر خود و ملازمت ایشان با اضطرار و انکسار خود، گوهر درویشی
بحقیقت بشناختند و سرّ آن بدانستند و بجان و دل بازگرفتند و یک ذرّه از آن بدنیا و عقبی نه فروختند. بو علی درویشی را دید
بر دوش گرفته پاره پاره بر هم نهاده و بر هم بسته بر سبیل مطایبت گفت: اي درویش اینکه بچند خریدي! درویش «1 «228» لاینی
گفت: اینکه بکل دنیا خریدم و یک رشتهي از آن به نعیم عقبی میخواهند و نمیدهم. آري روشنائی گوهر فقر جز بنور نبوّت و
روشنائی ولایت نتوان دید. و مصطفی [ص] بنور نبوّت جمال فقر بدید و سرّ آن بشناخت فقر را بر دنیا و عقبا اختیار کرد. دنیا را
ما زاغَ البَ َ ص رُ » و از نعیم عقبی دل برداشت و چشم بر آن نگماشت تا ربّ العزّه او را بستود «229»« اشبع یوما و اجوع یوما » گفت
شیخ الاسلام انصاري قدّس اللّه روحه گفت: در هر کس چیزي پیدا است:شیخ الاسلام انصاري قدّس اللّه روحه گفت: «230»« الخ
1084 در - 1075 -پاورقی- 1082 - 966 -قرآن- 1057 - 532 -پاورقی- 964 - 23 -پاورقی- 530 - در هر کس چیزي پیدا است: -قرآن- 1
عالم دین پیداست در عارف نور مولی پیدا است در محب فناء کون پیدا است در صوفی پیدا است آنچه پیدا است. باین زبان نشان
دادن از آن، ناید راست. سیّارهي عشق را منازل مائیم || ز اشکال جهان نقطهي مشکل مائیم چون قصّهي عاشقان بیدل خوانند||
سر قصّهي عاشقان بیدل مائیم ابو الفتوح نوشته است: در الف سیما، حمزه و کسائی با ما له خواندهاند و باقی بتفخیم. مجاهد گفت:
و شادمانی ایشان «231» علامت ایشان که ایشان را بآن بشناختند تواضع و خشوع بود. یمان گفت: سکینه و وقار با نحول و هزال
130 [ صفحه 575 ] طیب قلب و بشاشت روي و اظهار تجمّل. فخر: مقصود آن است - بدرویشی بعضی دیگر گفتند: -پاورقی- 128
که بندگان خدا هیبتی دارند که هر کس بیندشان فروتن بایشان شود چنانکه حیوانات، از شیر و پرندگان، از باز شکاري. لا یَسئَلُونَ
اشکالی است که با جملهي جلو منافی است، چون شخص با عفّت هیچ سؤال نمیکند و اینکه « إِلحافاً » النّاسَ إِلحافاً- 273 در قید
کلمه میفهماند که در سؤال سماجت و اصرار نمیکنند. امام فخر رازي و دیگران چند جهت براي اینکه کلمه گفتهاند خلاصهي
گفتار امام اینکه است الحافا قید سؤال نیست بلکه قید براي فاعل یسئلون است و نتیجه چنین است: در خودداري از سؤال بحالت
- الحاف و فشار بر خود هستند که با همهي دست تنگی و احتیاج بر خود فشار میدهند و دست پیش کسی دراز نمیکنند. -قرآن- 1
59 ابو الفتوح نوشته است: ابو سعید خدري گفت: مرا سالی نکبتی رسید پیش رسول خداي رفتم بر آنکه او را - -32 قرآن- 49
سؤالی کنم و از او چیزي بخواهم. اوّل حدیث که کرد رسول علیه السّلام چون مرا دید اینکه بود که گفت: هر که عفّت کند خداي
او را عفیف گرداند و رسول علیه السلام گفت: سؤال، بنده را بجائی آرد که چون با پیش خداي شود بروي او هیچ گوشت نبود. و
از آن حضرت پرسیدند بچه قدر مال سؤال روا نیست! فرمود: پنجاه درم سرمایه. فَإِن اللّهَ بِه عَلِیم-ٌ 273 کشف نوشته است: اینجا
ارباب حقایق میان اینکه دو آیت لطیفهاي نیکو دیدهاند. گفتند: بندهاي که در راه « یُوَف إِلَیکُم » چنین گفت و در آخر آیت اوّل
خدا هزینه کند آن انفاق ویرا دو وجه است: یکی آنکه نظر بمقصود خود دارد و در تحصیل ثواب خود کوشد از دوزخ ترسد و
وجه دیگر آن است که در آن انفاق نظر بدرویش « یُوَف إِلَیکُم » طمع ببهشت میدارد. انفاق وي و ثواب وي آن است که اللّه گفت
434 [ صفحه 576 ] و بحق وي کوشد و حظّ خود در آن بیند. - 118 -قرآن- 414 - 31 -قرآن- 98 - دارد و آسایش وي جوید -قرآن- 1
177 سخن - قرآن- 144 - .«ٌ فَإِن اللّهَ بِه عَلِیم » : اینکه حال عارف است لا جرم ربّ العزّه باین نواخت، عظیم او را گرامی کرد و گفت
صفحه 271 از 298
جلوگیري از تعصّبهاي عوام که بخیال ارشاد جاهل یا تنبیه غافل یا امر بمعروف و نهی « لَیسَ عَلَیکَ هُداهُم » ما: 1- آیت اوّل جملهي
از منکر مردم را آزار میکنند و یا دشنام میدهند و پیوسته با بحث و جدل، خود و دیگران را ناراحت دارند که ممکن است اینکه
عملشان خلاف دین باشد. در اوّل آیه بوسیلهي خطاب با پیغمبر وظیفهي مردم را معیّن میکند که راهنمائی حدّ معیّن دارد و
نتیجهي آن مربوط بشما نیست و وابستهي بخود اشخاص است. 2- تکرار و یادآوري مطالب گذشته است که از ریا و پرداخت
جنس بد خودداري کنید و رضاي خدا و مصلحت آفرینش را منظور کنید نتیجهاش بشما میرسد. 3- آیت دوّم فقیر مستحق زکات
معرّفی میشود که آن روز اصحاب صفه بودند و پس از آنها امروز و براي همیشه باید داراي اینکه خصوصیّات باشند تا مستحقّ
زکات شوند چون الف و لام الفقراء براي استغراق است پس شامل عموم فقراء است و بوسیلهي جملهي بعد توصیف و تحدید شده
است بفقیر واحد شرایط معیّن و نتیجه چنین میشود: زکات براي فقیرهائی است که داراي اینکه خصوصیّات باشند. و با اینکه تعبیر
که ما کردیم معلوم میشود حال آنهائی که از اینکه اموال استفاده میکنند چگونه واجد شرط هستند و آیا در راه خدا از کار و
60- کسب ممنوع شدهاند یا در راه شیطان و مفتخواري! -قرآن- 34
[ [سوره البقرة [ 2]: آیه 274
167- الَّذِینَ یُنفِقُونَ أَموالَهُم بِاللَّیل وَ النَّهارِ سِ  را وَ عَلانِیَۀً فَلَهُم أَجرُهُم عِندَ رَبِّهِم وَ لا خَوف عَلَیهِم وَ لا هُم یَحزَنُونَ [ 274 ] -قرآن- 1
اسباب النزول سیوطی: إبن عبّاس گفت: علی علیه السّلام چهار درهم داشت [ صفحه 577 ] یکی را در شب بخشید و یکی بروز یکی
آشکارا و چهارم را در نهان اینکه آیه براي او نازل شد. فخر رازي: پس از نزول آیت پیش عبد الرّحمان بن عوف پول طلا براي
اصحاب صفّه فرستاد علی علیه السلام در شب یک شتر خرما فرستاد و بخشش علی بهتر بود. اینکه آیه نازل شد. ترجمه: 274 آن
کسان که بشب و روز و نهان و آشکار ز سرمایهي خود میبخشند مزدشان به پیشگاه پروردگارشان بود که نه ترس دارند و نه
اندوهناك میشوند. سخن مفسّرین: طبري: ابو درداء هر وقت یک اسب عربی میان یابوها و نژادهاي غیر خالص میدید میگفت:
و مقصودش اینکه بوده است: آنکه اینکه اسب را براي جهاد « الَّذِینَ یُنفِقُونَ أَموالَهُم » صاحب اینجور اسب مشمول اینکه آیه است
175 الفتوح اینکه آیه توصیف آنها است که - داده است گذشت از مال خود نموده است اینکه آیه او را شامل میشود. -قرآن- 139
اسب براي جهاد نگاه میداشتند و در شب و روز و نهان و آشکار خرج آنها میکردند پیغمبر فرمود: شیطان گرد سرائی نگردد که
در آنجا اسب تازي بسته باشد. أبو ذرّ غفاري چند اسب دید گفت: صاحبان اینها همانها هستند که اینکه آیه برايشان نازل شده
است و اسماء بنت برید روایت کند: که رسول علیه السّلام گفت: هر که او اسبی در راه خداي تعالی باز بندد و بر او نفقه کند سیري
آن اسب روز قیامت در ترازوي او بود.آن اسب روز قیامت در ترازوي او بود. - «232» و گرسنگی و سیرابی و تشنگی و بول روث
517 کشف نوشته است: مال و زر و چیز، رایگان باید باخت || چون کار بجان رسید جان باید باخت. مال در راه - پاورقی- 515
دین بر وفق شریعت خرج کردن کار مؤمنان است جان در مشاهدهي جلال [ صفحه 578 ] و جمال مولی از روي حقیقت بذل کردن
کار جوان مردان است جهد بندگی از بندگان اینکه است. سزاي خدا و کرم الهی در حق بندگان چیست! فخر: اینکه آیه دلالت
دارد بر رجحان صدقهي سرّ چون اوّل کلمه سرّ گفته شده است بعد علانیه و اوّل لیل گفته شده است بعد نهار. روح البیان: روایت
شده است: نیکوئی علم بعمل است و عدالت با سلطنت، و سخاوت از ثروتمندان پسندیده است و توبه از جوانان و صبر از فقیران
نیکو است و شرم از زنان. سخن ما: گذشت از مال موجب آسایش خاطر است در زندگی و آرامش دل است از اندیشهي پس از
مرگ.
[ [سوره البقرة [ 2]: آیات 275 تا 277
صفحه 272 از 298
الَّذِینَ یَأکُلُونَ الرِّبا لا یَقُومُونَ إِلاّ کَما یَقُوم الَّذِي یَتَخَبَّطُه الشَّیطان مِنَ المَس ذلِکَ بِأَنَّهُم قالُوا إِنَّمَا البَیع مِثل الرِّبا وَ أَحَل اللّه البَیعَ وَ
حَرَّمَ الرِّبا فَمَن جاءَه مَوعِظَۀٌ مِن رَبِّه فَانتَهی فَلَه ما سَلَفَ وَ أَمرُه إِلَی اللّه وَ مَن عادَ فَأُولئِکَ أَصحاب النّارِ هُم فِیها خالِدُونَ [ 275 ] یَمحَقُ
اللّه الرِّبا وَ یُربِی الصَّدَقات وَ اللّه لا یُحِبُّ کُل کَفّارٍ أَثِیم [ 276 ] إِن الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّکاةَ لَهُم
با صداي زیر راء فائده، « الرِّبا » : 669 [ صفحه 579 ] معنی لغات - أَجرُهُم عِندَ رَبِّهِم وَ لا خَوف عَلَیهِم وَ لا هُم یَحزَنُونَ [ 277 ] -قرآن- 1
از مصدر خبط با فتح خا و سکون با، ضربت، بسختی پایمال کردن، راه « یتخبط » 22- فزونی، سودي که طلبکار میکرد. -قرآن- 13
از مصدر محق «ُ یَمحَق » . پسودن و دست مالیدن « مس » . نبرده براهی در شب رفتن، بدون اطّلاع از چیزي در آن دست بکار شدن
«ٍ أَثِیم » . از مصدر اربا بمعنی گرفتن بیش از دادن « یُربِی » 204- بفتح اوّل و سکون دوّم بمعنی بیهوده و نابود و کم کردن. -قرآن- 194
67 ترجمه: 275 آنانکه ربا میخورند [از آن بهره نبرند] و بر پاي خود نپایند مگر - 10 -قرآن- 57 - از اثم بمعنی گناه. -قرآن- 1
بمانند جن زده [که چند تواند بپاي ایستد! ربا خواران ز سود پول خود آنچنان توانند بهرهمند و پایدار شوند و یا چنین معنی شود: از
گور نتوانند برآیند مگر بمانند جن زده که دمادم افتد و خیزد ایشان هم به پیشگاه حق نتوانند بپاي ایستند] اینکه آزار و زیان از آن
رواست که ربا خواران گفتند: ربا گرفتن یک گونه خریدن است و ز هم جدا نیست ولی البتّه خداوند خرید و فروش حلال کرده
است و ربا حرام نموده. پس آنکه پند و دستور پروردگارش باو رسید و از ربا خودداري کرد آنچه زین پیش گرفته مال اوست و
سر و کارش با خدا است و آنها که زین پس رباخواري از سر گرفتند یاران آتشند و در آن جاودان بمانند. 276 چون خدا ربا را
نابود میکند و صدقه را فزون میکند و او هیچ ناسپاس گناهکار را دوست ندارد. 277 البتّه آن کسان که مؤمن شدند و نکوکاري
کردند و نماز بپا داشتند و زکات دادند مزدشان نزد پروردگارشان باشد که نه ترس دارند و نه اندوهناك شوند. سخن مفسّرین:
30 پیش از اسلام - الَّذِینَ یَأکُلُونَ الرِّبا- 285 طبري مجاهد گفت: ربائی که در قرآن جلوگیري شده است چنین بوده است: -قرآن- 1
کسی مقروض میشد بطلبکار خود میگفت من را مهلت بده فلان مبلغ یا فلان مقدار بتو میدهم او هم قبول میکرد. قتاده گفت
شخصی چیزي میخرید بمدّت معیّن در موقع صاحب جنس نمیتوانست آن را فراهم کند خریدار بر مقدار جنس میافزود و [ صفحه
59 کشف نوشته است: یعنی رباخواران را فردا در قیامت - پاورقی- 57 - .«233» 580 ] ت میداد اینکه آیه آن مردم را توصیف میکند
اینکه نشان باشد که چون دیوانگان آیند و از خلق پنهان نباشند، که باین نشان هر کس بداند ایشان رباخواران بودند. فخر: میان
صدقه و ربا تناسب تضادّ است چون صدقه یعنی کم کردن از مال بوسیلهي دادن بفقرا بامر خداوند و ربا زیاد کردن مال است
« یأکلون » و مقصود از «ِ یَمحَق اللّه الرِّبا وَ یُربِی الصَّدَقات » : بواسطهي گرفتن از دیگران با نهی خداوند از اینکه جهت گفته شده است
یعنی میخورند، کلیّهي تصرّفات است [چنانکه ما هم میگوئیم مال مردم را خورد یعنی تصرّف کرد] و اینکه کلمهي ربا را حمزه و
با صداي زیر تلفّظ میشود الف را جوري تلفّظ « را » کسائی با ما له خواندهاند بواسطهي کسرهي را [مقصود اینکه است که چون
میکنند که متمایل بصداي بالا یعنی میان صداي بالا و الف باشد.] و بقیّهي قرّاء با فتح باء و تفخیم الف: [یعنی روشن و تمام] تلفّظ
و جایز است با واو و یاء و الف نوشته شود. و صاحب کشّاف گفته است: ربا با «234» کردهاند. و در قرآنها آن را با واو مینویسند
واو نوشته شده است بمناسبت تلفّظ با تفخیم چنانکه صلات و زکات را با واو نوشتهاند. و ربا دو جور است: 1- رباي نسیه. 2- رباي
فزونی در معاملهي بنقد. اوّلی مرسوم عرب قبل از اسلام بوده است که سرمایهاي میدادند و ماه بماه مبلغی میگرفتند و در آخر
مدّت اگر مدیون نمیتوانست بپردازد باز چیزي میافزودند و مهلت میدادند. دستهي دوّم آن است که جنس را میدادند و بهنگام
معامله مقداري زیاد میگرفتند. از إبن عبّاس روایت شده است که فقطّ اوّل را حرام دانسته و رباي نقد را جایز میدانست. روزي ابو
سعید خدري باو گفت من مواقعی حاضر بودهام که تو نبودهاي و از پیغمبر چیزهائی شنیدهام که تو نشنیدهاي. نقل کردند که پس از
790 [ صفحه 581 ] خانهاي - 276 -پاورقی- 788 - آن إبن عبّاس از اینکه رأي خود برگشت. و محمّد بن سیرین گفت در -قرآن- 226
با عکرمه شاگرد إبن عباس بودیم مردي گفت اي عکرمه یادت هست آن روز که با إبن عبّاس در فلان منزل بودیم او گفت: من
صفحه 273 از 298
اینکه ربا را باجتهاد و رأي خود حلال میدانستم بعد مطّلع شدم که پیغمبر ص حرام فرموده است. اکنون شما شاهد باشید که من
آن را حرام میدانم. ابو الفتوح نوشته است: بدانکه خلافی نیست میان اهل اسلام در تحریم رباء و صادق علیه السّلام گفت: یک درم
ربا بنزدیک خداي تعالی عظیمتر است از هفتاد بار زنا کردن همه با محرم خود از مادر و خواهر: و ربا نباشد الّا در مکیلات و
موزونات بنزدیک ما و نزدیک ابو حنیفه و اصحابش و اهل عراق و مذهب شافعی و اهل حجاز آن است که ربا نباشد الّا در أثمان
از زر و سیم و در مأکول و مشروب. و در مذهب مالک آن است که ربا در آن باشد که قوّت را شاید و بقوّت بخورند. لا یَقُومُونَ-
275 مفسّرین معنی کردهاند: از قبر و قیامت برنمیخیزند و لکن ما بمناسبت معنی قیام با وسیلهي نگهداري و کفایت در معاش نظیر
237 وَ أَمرُهُ - 14 -قرآن- 157 - استفاده و بهره نمیبرند.] معنی کردیم. -قرآن- 1 ] « وَ لا تُؤتُوا السُّفَهاءَ أَموالَکُم الَّتِی جَعَلَ اللّه لَکُم قِیاماً »
إِلَی اللّه-ِ 275 مفسّرین گفتهاند: یعنی در آینده هر چه صلاح باشد از توفیق و خودداري از ربا و قبول توبه و هر چه بخواهد با او
26 عبده: اینکه جمله اشاره است به اینکه که ربائی که تا کنون گرفته است گرچه بر او حلال است ولی - رفتار میکند. -قرآن- 1
عَفَا اللّه عَمّا » بهتر آن است که بصاحبش رد کند زیرا در اوّل گفته نشده است عفو کرد از گذشته مثل نکاح اختین که گفته است
مطلب تمام شده است که مفاد و نتیجه «ِ أَمرُه إِلَی اللّه » بلکه گفته است آنچه گذشته مال خودش و پس از آن با اینکه جملهي « سَلَفَ
381 گذشته مال خودش اما سر و کارش با خدا است و سزایش را معیّن نکرده است - 275 -قرآن- 356 - چنین میشود: -قرآن- 246
و براي تکرار [ صفحه 582 ] وعدهي انتقام داده است. تفسیر المیزان: معنی اینکه دو جمله مبهم است و بر هر معصیت که جلوگیري
شده است اینکه معنی درست است و نتیجه چنین است که نسبت باین کارهاي ممنوع آنچه گذشته است معفو است و امّا آنچه
دنبالهي آن است کارش با خدا است که ممکن است تکلیفی بر شخص باشد مثل برگردانیدن مال دزدي و اموال مغصوب مردم و
قضاي روزه و نماز و امثال اینها و ممکن است هیچ تکلیفی نباشد مثل کافر که مسلمان شود یا توبهي از شراب و دیگر معاصی و
انحرافات اخلاقی نفسانی که پس از توبه وظیفهي دیگري نسبت بگذشته ندارد. یُربِی الصَّدَقات-ِ 275 کتابهاي تفسیر: پیغمبر فرمود
خدا صدقهي شما را براي شما پرورش میدهد همانطور که کرهي اسب و شتر خود را پرورش میدهید. از نظر لغت یربی یعنی بیش
از آنچه داده است میگیرد و در اینکه جمله چون نسبت فعل بخدا داده شده است پس معنی چنین است که خدا براي صدقه دهنده
20 لَهُم أَجرُهُم- 277 کشف - معامله میکند و صدقهي او را بیش از آنچه داده است براي او میگیرد و باو میرساند. -قرآن- 1
نوشته است: اي هر که بما پیوست از شبیخون قطیّعت باز رست اي هر که دل در کرم ما بست رخت از حجرهي غمان بر بست اي
هر که ما را دید جانش بخندید. بما رسید او که در خود رسید و او که در خود برسید چه گویم که چه دید و چه شنید! عجب
کاري است کار اینکه درویش جبرئیل با ششصد پر طاوس نتوانست که یک قدم با آن مهتر عالم [ص] از و راي سد ره بردارد و
اینکه درویش گدا دست از دامن وي برندارد تا با وي پاي بر عرش مجید نه نهد اما میدان که اینکه بستاخی نه امروزینه است که
یُحِبُّهُم وَ » اینکه دیرینه است. در عهد ازل که بنیاد دوستی مینهاد ارواح درویشان در مجلس انس بر بساط انبساط یک جرعه شراب
756 [ صفحه 583 ] عالی - 16 -قرآن- 726 - نوش کردند و بدان بستاخ شدند مقرّبان ملأ أعلی گفتند: اینکه است -قرآن- 1 «ُ یُحِبُّونَه
همّت قومی که ایشانند ما باري از اینکه شراب هرگز جرعهاي نچشیدیم و نه شمهاي یافتیم و هاي هوي اینکه گدایان در عیوق افتاد
که: اوّل تو حدیث عشق کردي سر آغاز || اندر خور خویش کار ما را میساز ما کی گنجیم در سرا پردهي راز || لافی است بدست
ما و منشور نیاز
[ [سوره البقرة [ 2]: آیات 278 تا 280
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ ذَرُوا ما بَقِیَ مِنَ الرِّبا إِن کُنتُم مُؤمِنِینَ [ 278 ] فَإِن لَم تَفعَلُوا فَأذَنُوا بِحَرب مِنَ اللّه وَ رَسُولِه وَ إِن تُبتُم
فَلَکُم رُؤُسُ أَموالِکُم لا تَظلِمُونَ وَ لا تُظلَمُونَ [ 279 ] وَ إِن کانَ ذُو عُسرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلی مَیسَرَةٍ وَ أَن تَ َ ص دَّقُوا خَیرٌ لَکُم إِن کُنتُم تَعلَمُونَ
صفحه 274 از 298
از مصدر اذن با صداي زیر و همزه « فَأذَنُوا » . بمعنی بریدن و رها کردن « وذر » از مصدر « ذَرُوا » : 383 معنی لغات - 280 ] -قرآن- 1 ]
بمعنی اجازه و روا داشتن چیزي و آگاه و مطّلع و دانا شدن بچیزي. و با صداي بالاي همزه و ذال بمعنی گوش فرا دادن بچیزي.
- 21 -قرآن- 65 - با کسر و ضم سین بمعنی آسانی بینیازي و مالداري. -قرآن- 13 « مَیسَرَةٍ » . درنگ و تأخیر و امهال کردن « فَنَظِرَةٌ »
302 جهت نزول: طبري: از سدّي نقل است: قبل از اسلام عبّاس عموي پیغمبر ص با مردي از بنی - 260 -قرآن- 291 - -76 قرآن- 248
مغیره شریک بود و با مردم ثقیف معاملهي مرابحه داشتند و بعد از اسلام مطالبات [ صفحه 584 ] مرابحهشان زیاد شد. اینکه آیه نازل
شد و پیغمبر فرمود: ربا که تا کنون میگرفتند دیگر حقّی ندارند. و اوّلین ربا که من ساقط میکنم طلبهاي رباي عبّاس بن عبد
المطلب است و از إبن جریح نقل است: قبیلهي ثقیف با پیغمبر صلح کردند و از شرایط اینکه بود که آنچه معاملات مرابحه با مردم
دارند چه طلب و چه قرض از طرفین حقوقشان ساقط باشد پس از فتح مکّه عتّاب بن اسید را حاکم بر مکّه مقرّر فرمود و چون
قبیلهي بنی عمرو بن عوف با بنی مغیره معاملهي مرابحه داشتند و ربح میگرفتند پس از اسلام قرض آنها سنگین شد و طلب بنی
عمرو از آنها زیاد شد چون اینها طلب خود را خواستند بنی مغیره گفتند: در اسلام ربا دادن روا نیست طرفین نزد عتّاب بن اسید
حاکم مکّه بشکایت رفتند او نامه نوشت و از حضور پیغمبر کسب تکلیف کرد. آیت 278 و 279 نازل شد و پیغمبر در جواب او
مرقوم فرمود و پیغام داد که اگر بمفاد آیات راضی نشدند با آنها اعلان جنگ کن. طبري: سعید بن مسیّب از عمر نقل کرده است:
آخرین آیه آیات ربا است و پیغمبر پیش از آنکه تفسیر نماید وفات نمود از اینکه جهت شما از ربا و آنچه مشکوك است که ربا
است احتراز کنید. و حمید بن مسعده گفت: عمر روزي در خطبهي خود گفت: ممکن است ما شما را بچیزهائی امر و نهی کنیم که
مصلحت شما نباشد. آخرین آیات قرآن که نازل شد آیات ربا بود که قبل از توضیح آن پیغمبر وفات کرد پس شما از آنچه موجب
ربا میشود احتراز کنید. و شعبی از إبن عبّاس نقل کرد که آخر آیت نازل بر پیغمبر آیت ربا بود و ما نمیدانیم، ممکن است بچیزي
امر کنیم که جایز نباشد و از چیزي نهی کنیم که جایز باشد. ترجمه: 278 اي مردمی که بخدا و پیغمبر گرویدهاید ز خشم خدا
دوري کنید و اگر بدرستی مؤمن هستید آنچه از سود پول خود بر مردم دارید دست بدارید 279 و اگر نکنید آگاه باشید که با خدا
و پیغمبرش در جنگید و اگر توبه کنید [و از سود سرمایهي خود بگذرید] سرمایهتان مال شما که [باید وام دارانتان بشما باز دهند]
تا نه ستم کنید و نه ستم بینید. 280 و اگر وام گرفته بتنگی بود آزاد است تا گشایشی یابد [و [ صفحه 585 ] چیزي بدست آرد که
وام خود بدهد] و اگر صدقه کنید [و از چنین کسان نگیرید] برايتان بهتر است اگر بدانید. سخن مفسّرین: ذَنُوا بِحَرب-ٍ 279 مجمع:
و بقیّه با سکون همزه و فتح ذال. بقرائت اوّل « آمنوا » بشکل « فآذنوا » عاصم و حمزه با همزهي ممدود و ذال مکسور قرائت کردهاند
معنی اینکه است که بربا خواران خبر دهید و بر قرائت مشهور معنی اینکه است که: اي ربا خواران بدانید. و حضرت صادق ع
ثابت شد کسی ربا خورده است تأدیبش باید بکنند اگر دوباره مرتکب شد باز هم تأدیبش بکنند و اگر «235» فرمود: اگر به بیّنه
مرتبهي سوّم مرتکب شد باید او را بکشند.ثابت شد کسی ربا خورده است تأدیبش باید بکنند اگر دوباره مرتکب شد باز هم
332 وَ إِن کانَ ذُو عُسرَةٍ فَنَظِرَةٌ- 280 - 18 -پاورقی- 330 - تأدیبش بکنند و اگر مرتبهي سوّم مرتکب شد باید او را بکشند. -قرآن- 1
با ها و ضم سین خوانده است یعنی « میسره » با ضم سین و بقیه با سکون خواندهاند و زید بن یعقوب « عسرة » مجمع: ابو جعفر
با تخفیف صاد خواندهاند و بقیّه با صاد مشدّد قرائت کردهاند. و اینکه اختلافات در قرائت موجب « تصدّقوا » بینیازي او و عاصم
36 اگر با میانه روي - اختلاف معنی نمیشود. و در اندازهي اعسار اختلاف است. از حضرت صادق ع روایت شده است: -قرآن- 1
در معاش پسانداز ممکن نشود اعسار است، و ابو علی جبّائی گفته است: اگر چیزي نبود که بقرض داده شود یا بازار کساد بود و
جنس را نمیخریدند اعسار است و در مهلت شخص معسر سه قول است: 1- در هر قرض باید معسر را مهلت داد و اینکه عقیدهي
إبن عبّاس و ضحّاك و حسن است. و از حضرت امام باقر و صادق ع نیز اینکه روایت شده است. 2- شریح و ابراهیم گفتهاند فقطّ
در قروض مرابحه باید براي اصل سرمایه [ صفحه 586 ] معسر را مهلت بدهند. 3- گفتهاند در قرض مرابحه بصریح آیه و در غیر آن
صفحه 275 از 298
بمقایسه و سنجش با اینکه موضوع تصریح شدهي قرآن باید بمقروض بقرض غیر مرابحه هم مهلت بدهند علّامهي حلّی در کتاب
تذکره باب حجر چاپ تهران در مسئلهي ربا: اگر اعسار مدیون ثابت شد نه حبس او جایز است و نه ملازمت او که همه جا
تا آخر و بواسطهي حدیثی که اهل « وَ إِن کانَ ذُو عُسرَةٍ » همراهش باشند تا بیچاره شود و لازم است باو مهلت بدهند بواسطهي آیت
455 هر چه بیابید بگیرید و جز اینکه حقّی - سنّت از پیغمبر روایت کردهاند که آن حضرت به طلبکاران مقروض فرمود: -قرآن- 428
ندارید و راویهاي شیعه از حضرت باقر علیه السلام روایت کردهاند که حضرت امیر ع مقروض را حبس میکرد و اگر ثابت میشد که
چیزي ندارد او را رها میفرمود تا سرمایهاي بچنگ آورد. و ابو حنیفه گفته است: طلبکار حق دارد ملازم مقروض خود باشد و همه
جا همراهش باشد ولی حق ندارد جلوگیر از کسب او شود. غزالی قسمت چهارم احیاء العلوم در شکر ص 58 : درهم و دینار از
نعمتهاي خداوند است که خود قابل استفاده نیست امّا وسیلهي رفع احتیاج مردم است چون هر کس بچیزهائی احتیاج دارد که در
اختیارش نیست و آنچه در اختیار دارد رفع احتیاجش را نمیکند براي نمونه کسی زعفران زیاد دارد و محتاج است بشتر براي
سواري خود و دیگر شتر زیاد دارد و محتاج به زعفران است و چون اینکه دو قابل معاوضه نیست پس ناچار بایستی جنس متوسّطی
باشد که بتوانند اینکه اجناس بیتناسب را بوسیلهي آن تبدیل کنند از اینکه جهت خداوند درهم و دینار را آفرید تا با آنها بسنجند و
وسیلهي دسترسی باشد بتمام کالاهاي نیازمندي بشر چون خود اینکه دو ماده فایدي مخصوص ندارد ولی واسطهي مبادله است. پس
هر کس اینها را داشته باشد مثل اینکه است که داراي تمام اجناس احتیاجی خود است و مثل آئینه است که خود رنگ و شکل
مخصوص ندارد ولی وسیلهي نمایش رنگها و شکلهاي سایر موجودات است و مثل حروف الف باء که خود معنی ندارد ولی
وسیلهي فهم معانی مختلف احساسات و تمایلات درونی بشر است پس اینکه دو جنس وسیلهي حکومت و تعیین ارزش اجناس
مختلف نیازمندي انسان است. [ صفحه 587 ] بنابراین اگر کسی در اینکه درهم و دینار طوري تصرّف کند که مناسب با فایدهي آن
و غرض از خلقت آن نباشد کفران نعمت خدا کرده است و اگر آنها را ذخیره کند ستم کرده است و بر خلاف مصلحت رفتار کرده
است مثل کسی که حاکم مسلمین را حبس کند و او نتواند کار حکمرانی خود را انجام دهد و در نتیجه کار مردم نامنظّم شود چون
معلوم است که درهم و دینار براي فرد خاص ساخته نشده است زیرا قابلیّت استفادهي خاص ندارد تا براي شخص معیّن مفید باشد و
همچنین اگر از آنها ظرف طلا و نقره بسازند کفران نعمت است و بدتر است از ذخیره کردن آنها زیرا مانند آن است که کسی
حاکم شهر را مجبور کند به پارچه بافی یا وصول عوارض و درآمدهاي دروازه و مانند آن که کار هر کسی است. و اینکه اجبار او
بدتر است از حبس او و همین طور هم ساختن ظروف طلا و نقره زیرا با فلزات و چینی و سفال میتوانند ظرف بسازند ولی بوسیلهي
آنها معامله و حکومت میان اجناس مختلف ممکن نیست و همچنین هر کس با درهم و دینار معاملهي مرابحه و ربا بکند ستم کرده
است و کفران نعمت چون اینها خود قابل استفاده نیست و وسیلهي استفاده از اجناس دیگر است. عبده: مردم میگویند: فرقی نیست
میان ربا و خرید و فروش ولی موقعی اینکه دو عمل با هم مساوي هستند که حق داشته باشند مانند گرگ گرسنه در کمین باشند که
همنوع خود را پاره پاره کنند و لیکن دین و آئین انسانیّت میگوید باید مردم بیکدیگر کمک کنند بخصوص بهنگام سختی و از
اینکه جهت عمل مرابحه که فقطّ در ناچاري انجام میشود حرام شده است و خرید و فروش حلال شده است چون در توانائی و براي
انجام امور زندگی است نه از براي استفادهي سرمایهدار از بیچارهي نادار. و نیز خداوند راه داد و ستد مردم را بوسیلهي کار و عمل
قرار داده است و براي کسی بدون عمل و کوشش حقّی بر دیگري معیّن نکرده است و از همین جهت است که خرید و فروش
حلال است چون در مقابل عوض است ولی ربا حرام است چون در مقابل اینکه مبلغ زیادي عوضی نیست. منتسکیو در روح
القوانین چاپ دوّم ص 541 : پول شاخص و نمایندهي ارزشها [ صفحه 588 ] است و همانطوریکه میتوان سایر ما یحتاج را کرایه
نمود، در صورت نیازمندي باین شاخص باید بتوانند آنرا هم کرایه نمایند تفاوتی که پول با سایر چیزها دارد اینکه استکه میتوان
چیزهاي دیگر را اجاره کرد و هم خریداري نمود و حال آنکه پول را فقطّ میتوان اجاره کرد و قابل خریداري نیست مگر اینکه
صفحه 276 از 298
بصورت طلا و نقرهي بازرگانی یعنی مال التجاره درآید. اگر انسان پول خود را بدون نفع بدیگري قرض بدهد کار خوبی کرده
ولی اینکه عمل که در ادیان بدان توصیه شده یک کار اخلاقی است نه یک قانون و رسم کشوري و اجتماعی. براي رواج تجارت
باید پول نفع داشته باشد مشروط بر آنکه نفع آن از حدود معیّن تجاوز نکند زیرا اگر نفع پول زیاد شد آنوقت تاجر براي تجارت
پولی قرض نمیکند زیرا فایدهي تجارت او باندازهاي نیست که بتواند هم نفع پول را بپردازد و هم خود انتفاع ببرد. و چنانچه پول
هیچ نفع نداشته باشد باز هم موجب رکود تجارت است زیرا هیچکس آن را قرض نمیدهد و دست تجاري که نیازمند پول هستند
بسته میماند. ولی از آنجائی که باید همواره کار جامعه راه بیفتد وقتی پول ربح رسمی و تجارتی نداشت اصول ربا خواري رایج
میگردد و اینکه اصول داراي معایبی است که در تمام ادوار دیده شده است. در قانون محمّد نظر به اینکه که ربح رسمی پول با ربا
خواري یک سان فرض شده و ممنوع گردیده باین جهت اصول ربا خواري رایج گردیده و چون از لحاظ ممنوعیّت خطرناك
میباشد ربا خواران هم زیادتر ربا میگیرند که در قبال خطر احتمالی خود را بیمه نموده باشند. طنطاوي: در سال 1914 جنگ آغاز
شد و در سال 1918 جنگ تمام و صلح بر قرار شد و پیوسته مردم در اضطراب و هرج و مرج افتادند و آنچه در کتاب خدا وعده
داده شده است نمودار شد و دولت روسیه و آن قدرت و ثروت نابود شد. اینکه است که میگوئیم وعدهي خدا حق است و حربی
در .«ِ فَأذَنُوا بِحَرب مِنَ اللّه وَ رَسُولِه » که در قرآن گفته است: در نتیجه مال و ثروت پیدا میشود محقّق شد و همین است معنی آیه
453 اگر سرمایهدار توانست بوسیلهي ربا خواري استفاده کند و سود بدست بیاورد دست - حکمت حرمت ربا گفتهاند: -قرآن- 405
از [ صفحه 589 ] کار و صنعت بر میدارد و از ربا معیشت میکند و اینکه موجب رکود کار و زندگی بشر میشود. دیگري گفته
است. در بیشتر قرضها طلبکار سرمایهدار است و مقروض فقیر و اگر معاملهي ربا را تجویز کنیم مستلزم تسلّط سرمایهدار است بر فقیر
و گرفتن مال بسیاري از او و اینکه کاري است ناروا. و هم او نوشته است: چون از طرف صاحب شریعت حدّ ربا معیّن و تثبیت نشده
است گفتار علماي ما هم مختلف شده است. عبد اللّه عمر گفت: پیغمبر از دنیا رفت و ما از آن حضرت ربا را توضیح نخواستیم و
مقصود عبد اللّه اینکه بوده است که اینکه آیه از مجملات قرآن است. ما: 236 - حرمت ربا مشروط بعلم است و اگر کسی ندانست
ربا حرام است و ربح گرفت بر او حلال است چنانکه تفسیر المیزان مجلّد دوّم ص 450 : از کتاب تهذیب شیخ طوسی از محمّد بن
مسلم روایت کرده است: مردي خراسانی از مرابحه مال فراوان فراهم کرد و از فقهاء اهل سنّت کسب تکلیف کرد گفتند: باید
سودهائی که گرفتهاي بصاحبانش ردّ کنی چون حضور حضرت امام محمّد باقر ع رسید و قصّهي خود را حکایت کرد آن حضرت
از اینکه جهت « أَحَل اللّه البَیعَ وَ حَرَّمَ الرِّبا » «236»ِ فَمَن جاءَه مَوعِظَ ۀٌ مِن رَبِّه » فرمود: تکلیف تو را قرآن معیّن کرده است در اینکه آیه
میگوئیم: مطابق معنی اصل لغت ربا که بمعنی زیادي و سود هست پس هر کس در هر معاملهاي که بیش از آنچه داده است بگیرد
ربا است و حرام چنانکه امام فخر و طنطاوي از عبد الملک بن ماجشون نقل کردهاند: در هر جنسی که قابل استفاده باشد ربا متصوّر
أَحَل اللّهُ ». است ولی بطوریکه پیشتر نوشتیم چون فقها حکم به عموم نکردهاند ما هم نمیتوانیم از متابعت عموم فقها تخلف کنیم
از اینکه جهت میگوئیم: مطابق معنی اصل لغت ربا که بمعنی زیادي و سود هست پس هر کس در هر معاملهاي که « البَیعَ وَ حَرَّمَ الرِّبا
بیش از آنچه داده است بگیرد ربا است و حرام چنانکه امام فخر و طنطاوي از عبد الملک بن ماجشون نقل کردهاند: در هر جنسی
که قابل استفاده باشد ربا متصوّر است ولی بطوریکه پیشتر نوشتیم چون فقها حکم به عموم نکردهاند ما هم نمیتوانیم از متابعت
3- همانطور که از تفسیر عبده نقل شد از جملهي 616- 568 -قرآن- 569 - 565 -پاورقی- 566 - عموم فقها تخلف کنیم. -قرآن- 526
81 [ صفحه 590 ] کسی که بنادانی و جهل ربا گرفت معاف است ولی اینکه عمل - استفاده میشود: -قرآن- 56 «ِ أَمرُه إِلَی اللّه »
نشانهي طمع و بیانصافی است و عاقبت کارش با خدا است که اگر خود را اصلاح کرد صالح خواهد بود و گر نه مورد انتقام است.
-4 بطوریکه از روح القوانین نقل شد و در تفسیر محمّد عبده نیز تصریح شده است: پیشوایان دین و پیغمبرها از ربا منع کردهاند و
در اجتماع زندگی بشر از قدیم اینکه عمل مرسوم و تا اندازهاي مورد لزوم براي معاملات مردم بوده است و در رم قدیم براي مرابحه
صفحه 277 از 298
قانون و اندازه معیّن میکردهاند روح القوانین در بحث از قوانین و ارتباط آنها با مصرف پول اینکه طور نوشته است: پس اینکه
فاصلهي شدید میان دین و زندگی براي چی است بخصوص در دین اسلام که در ضمن مصلحتهاي معنوي احتیاجات مادّي انسان
بیشتر از ادیان دیگر منظور شده است و با منع شدید. باز فقها آن را بصورت بیع شرط تجویز کرده اند که در حقیقت باید آنرا کلاه
شرعی یا خود گولزدن بنامیم. و نیز نوشتهي محمّد عبده است: با حیلهي شرعی ربا میخورند مثل مسألهي مشهور به سبحه که
کسی صد ریال قرض میدهد در برابر صد ریال یک ساله و یک تسبیح میدهد بده ریال یک ساله و خریدار تسبیح را بصاحب
پول میبخشد در آخر سال صد ریال بابت قرض خود و ده ریال بابت بهاي تسبیح که بصاحبش بخشیده است میپردازد. ما در
نتیجهي اینکه نظریات مختلف که نقل کردیم میتوانیم اینطور بگوئیم: منتسکیوکه میگوید پول را میتوان مثل دیگر چیزها باجاره
داد صحیح نیست زیرا اجناس مورد اجاره ثابت است و استفاده از آن در جریان و گذشت زمان تجدید میشود ولی از پول با صرف
و بکار بردن آن میتوان استفاده کرد پس اصل آن از دست میرود و بهرهي آن مربوط بکار و کوشش شخص است نه مثل آب و
زمین و اثاثیه و مزدور که خود منفعت مخصوص دارد بلی مالیّت و ارزش پول بصورت اموال دیگري است که بوسیلهي آن خریده
شده است و باقی است، پس چون از دست صاحبش خارج میشود تلف شده است و مانند اجناس دیگر قابل اجاره نیست چون
منفعت مخصوص ندارد. و چون مالیّت و ارزش آن بصورت دیگر باقی است مثل سایر اجناس مصرف [ صفحه 591 ] کردنی نیست
که استفادهي آن بوسیلهي تلف آن باشد پس در دین اسلام که ربا حرام شده است معلوم میشود پول قابل اجاره و جنس بهره دادنی
نیست و استفادهي از آن مربوط بکار و کوشش آدمی است و بهمان صورت حقیقی که قابل استفاده است یعنی بضمیمهي کار و
کوشش شخص دیگر براي آن منفعت تصویب شده است که فقها آن را مضاربه نامیدهاند و براي روشن شدن مطلب از کتاب
تذکرهي علّامه مجلّد دوّم بحث قراض ترجمه میکنیم: قراض پیمانی است که در دین مجاز شده است براي تجارت کردن انسان
بوسیلهي سرمایهي دیگر در برابر قسمتی از سود تجارتش و اینکه را مضاربه نیز مینامند. قراض لغت مردم حجاز است و مضاربه لغت
مردم عراق. و بجواز اینکه معامله پیشوایان دین تصریح کردهاند و علماء متّفق بر آن هستند چون اهل سنّت روایت کردهاند: اصحاب
پیغمبر متّفق بودهاند بر صحّت اینکه معامله. شافعی گفته است: ابو حنیفه روایت کرده است که عمر خلیفهي دوّم مال یتیمی را
بمضاربه داد و در عراق با آن تجارت میکردند. افعی روایت کرده است که عبد اللّه و عبید اللّه دو پسر عمر با قشونی ببصره رفتند
در مراجعت از جنگ نهاوند با ابو موساي اشعري ملاقات کردند و از سرمایهاي بقرض گرفتند و جنسی خریدند و در مدینه فروختند
و استفاده کردند. عمر خواست سرمایه و تمام سود را از آنها بگیرد آنها گفتند: اگر ضرر میکرد ضامن بودیم پس چرا از سود
و هم در .«237» محروم باشیم مردي باو گفت: خوب است اینکه عمل را قراض قرار دهی او هم قبول کرد و نصف سود را بآنها داد
تذکره نوشته است: روایت کردهاند: عثمان سرمایهاي بکسی داد که با آن بمضاربه تجارت کند. و قتاده از علی [ع] روایت کرده
است که فرمود: هر شرطی که سرمایهدار با تاجر قرار گذارد هر دو ملزم هستند بآن رفتار کنند ابو بصیر از و هم در تذکره نوشته
است: روایت کردهاند: عثمان سرمایهاي بکسی داد که با آن بمضاربه تجارت کند. و قتاده از علی [ع] روایت کرده است که فرمود:
488 [ صفحه 592 ] امام - هر شرطی که سرمایهدار با تاجر قرار گذارد هر دو ملزم هستند بآن رفتار کنند ابو بصیر از -پاورقی- 486
صادق [ع] سؤال کرده است: اگر کسی سرمایهاي براي مضاربه بکسی داد و شرط کرد بجاي دیگري نرود و او مخالفت کرد!
فرمود: در صورت مخالفت با شرط ضامن است و سود میان هر دو باید تقسیم شود. حلبی از آن حضرت روایت کرده است: در
مضاربه شخص تاجر از سود استفاده میکند و از مخارج گمرك و کسر سرمایه چیزي بر عهدهي او نیست مگر بدستور صاحب
سرمایه رفتار نکند. اسحاق بن عمّار گفت از حضرت موسی بن جعفر [ع] پرسیدم: در مضاربه چطور باید رفتار شود! فرمود: در سود
هر دو شریک هستند و کسر سرمایه و مخارج دولتی بعهدهي صاحب سرمایه است. و روایت در اینکه موضوع زیاد است بعلاوه که
مردم محتاج به اینکه جور معامله هستند زیرا از پول استفاده نمیشود مگر بداد و ستد و نمیتوان آن را ذخیره کرد و هر
صفحه 278 از 298
سرمایهداري نمیتواند تجارت کند و سر رشته آن را ندارد و آنکه میتواند مال ندارد پس حکمت و نظم اجتماع مقتضی تجویز
اینکه جور معامله است. اینجا ترجمهي از تذکره تمام شد و اینکه مطلب آخر که نظر خود علّامه عالم متبحّر قرن هشتم است جواب
اشکال منتسکیو است که نقل کردیم. یک تذکر مهم دیگر که سالها بآن متوجه بودیم و در موقع مراجعهي بتفاسیر معلوم شد که
مرحوم محمّد عبده و طنطاوي هم بآن اشاره کردهاند اینکه است که: اگرچه از قوانین مرابحه و بانگی مسلکهاي سوسیالیستی و
کمونیستی اطّلاع نداریم ولی اینکه اندازه مسلم است که رهبرهاي اینکه مسلکها ربا و سود پول را براي مردم تجویز نکردهاند. یعنی
بشري که بخیال خود بمنتهاي تمدّن رسیده است و بهترین روشها در زندگی براي خود پیدا کرده است. یکی از راههاي آسایش از
اختلافات طبقات و رفع نگرانی مردم را از یکدیگر در اینکه دانسته است که پول در دست اشخاص نباشد و معاملهي بمرابحه نه
کنند. بقول مرحوم محمّد عبده در تفسیر اینکه آیه: دانشمندان ممالکی که قوانین آنها ربا را تجویز کرده است میگویند: امروز براي
مشکلات مولود از مرابحه فقط بایستی بهمان دستورهاي دین و منع معاملات مرابحه متوسّل بشویم. و تولستوي دانشمند روسی در
کتاب خود بنام [معنی کار چیست!] نوشته است: اروپا در [ صفحه 593 ] قانون منع بردگی خوب موفّق شد ولی غافل است از یوغ
پول طلا که روي گردن مردم گذارده شده است و بزودي طبقات مردم را برده و زر خرید خواهد کرد. پس ما باین نتیجه رسیدیم:
از یهود تا کمونیست ربا خواري و مرابحه کاري خلاف مصلحت بشر دانسته شده است و دین اسلام در برابر اینکه حکم عمومی
بشري، خود براي جلوگیري از ذخیره و بیکار بودن پول و رفع احتیاج تاجر کم پول مسئلهي مضاربه را معیّن کرده است که از هیچ
جهت موجب ستم و تعطیل سرمایه و دست تنگی تاجر نباشد. اینجا مطلبی بیاد آمد: آنچه بانگها بنام سود سپردهي پس انداز و
سپردهي موقّت و غیر آن بمردم میدهند آیا همان رباي حرام است یا نه! شاید بتوان گفت: اگر اینکه بانگها که در برابر پول سپردهي
مردم سودي کم بآنها میدهند حدّ متوسّط سود معاملات خود را با اینکه سرمایه حساب کنند و مبلغی از آن را بعنوان حق السّ هم
سود معامله از سرمایههاي مردم بآنها بدهند. از همان مضاربهاي باشد که فقها گفتهاند و ربا و ناروا نباشد.
[ [سوره البقرة [ 2]: آیه 281
123 ترجمه: [پس با خودداري از - وَ اتَّقُوا یَوماً تُرجَعُونَ فِیه إِلَی اللّه ثُم تُوَفّی کُلُّ نَفس ما کَسَ بَت وَ هُم لا یُظلَمُونَ [ 281 ] -قرآن- 1
ربا] 281 بپرهیزید ز سختی آن روز که شما را بسوي خدا باز گردانند و زان پس هر که هر چه کرده بود یابد و انجام شده بیند و بر
کس ستم نشود. سخن مفسّرین: طبري: سدّي و إبن عبّاس گفتهاند: آخرین آیت قرآن که نازل شد اینکه آیه بود [ صفحه 594 ] و
إبن جریج گفته است: میگویند: پس از نزول اینکه آیه پیغمبر نه شب زنده بود و روز شنبه از خانه بیرون آمد و روز دوشنبه از دنیا
رفت. کشف نوشته است: مفسّران گفتند پسین آیت از آسمان اینکه آیت آمد: جبرئیل گفت آن را بر سر آیت دویست و هشتاد
سورهي بقره بگذارید و مصطفی بعد از آن هفت روز بزیست و گفتهاند هشتاد و یک روز. إبن عبّاس گفت: پسین آیت که از
و مفسّران را خلاف « و لَقَد جاءَکُم رَسُول مِن أَنفُسِکُم » « الیَومَ أَکمَلت لَکُم دِینَکُم » آسمان فرود آمد اینکه بود و آخر سورة النّساء
بود. سدّي و ضحّاك و « یستفتونک » بود براء عازب گفت « لقد جاءکم رسول » است که آخرتر کدام بود ابی بن کعب گفت: آخرتر
30 ابو الفتوح نوشته است: مفسّران گفتند: - 392 وَ اتَّقُوا یَوماً تُرجَعُونَ بود. -قرآن- 1 - 347 -قرآن- 351 - جماعتی گفتند: -قرآن- 310
إِنَّکَ مَیِّت وَ إِنَّهُم مَیِّتُونَ یعنی تو و همهي مردم میمیرید رسول علیه السّلام گفت » : چون خداي تعالی اینکه آیه فرستاد که گفت
فرستاد رسول صلّی اللّه علیه و آله پس از «ُ إِذا جاءَ نَصرُ اللّه وَ الفَتح » کاشکی تا من دانستم که کی خواهد بودن! خداي تعالی آیت
الی آخرها و رسول علیه « لَقَد جاءَکُم رَسُول مِن أَنفُسِکُم » نزول آیه و سوره یک سال دیگر بماند پس از آن خداي تعالی آیه فرستاد
چون بازگشت در « یَستَفتُونَکَ قُل اللّه یُفتِیکُم فِی الکَلالَۀِ » : السلام پس آن ششماه بزیست آنگه بحج وداع رفت و در راه فرود آمد
چون پیغام بگذارد و قائم مقام فرود داشت چنانک « یا أَیُّهَا الرَّسُول بَلِّغ ما أُنزِلَ إِلَیکَ » : منصرف او، بغدیر خم برسید فرود آمد که
صفحه 279 از 298
الیَومَ أَکمَلت لَکُم دِینَکُم پس از آن هشتاد و دو » : شرحش بیاید در جاي خود انشاء اللّه تعالی. و هم در آن منزل بود که آیه آمد
-137- و اینکه آخرین است. -قرآن- 94 «ِ اتَّقُوا یَوماً تُرجَعُونَ فِیه إِلَی اللّه » : روز برآمد آیت ربا بر آمد پس از آن اینکه آیه آمد
1085 وَ اتَّقُوا یَوماً- 281 - 945 -قرآن- 1034 - 762 -قرآن- 909 - 644 -قرآن- 708 - 480 -قرآن- 587 - 304 -قرآن- 438 - قرآن- 267
فخر: یعنی بوسیلهي کارهاي نیک آماده شوید براي مواجه شدن با آن روز و چون روز باقی نمیماند ولی سختی آن پایدار است و
« اتَّقُوا » 18 [ صفحه 595 ] باجتناب از ناشایست و مواظبت از وظائف پس جملهي - جلوگیري از آن ممکن نیست مگر -قرآن- 1
69 تُرجَعُونَ- 281 با ضم تاء و فتح جیم از مصدر - بهمهي وظایف مکلّف میکند که در همهي کارها پرهیزگار باشید. -قرآن- 59
11 فخر: - بمعنی خود بازگشتن. -قرآن- 1 « رجوع » بمعنی برگرداندن و قرائت دیگر با فتح تاء و کسر جیم است از مصدر « ارجاع »
برگشت بسوي خدا از نظر زمان و مکان ممکن نیست و بسوي علم و حفظ خدا اختصاص بوقت معیّن ندارد چون همیشه هست.
پس در هر جاي قرآن که بازگشت بسوي خدا گفته شده است مقصود آن است که: آن وقت مثل اینکه دوران زندگی نیست که
وسائل ظاهري دیگر در اختیار باشد و در آن هنگام فقطّ قدرت خدا میبیند نه سرمایه و کس و کار و آنچه در زندگی بآن مطمئن
هستید و ممکن است مقصود اینکه باشد که آن روز بازگشت شما بسوي پاداش و سزائی است که خدا براي شما آماده کرده است.
ابو الفتوح: رجوع را بمعنی ذهاب و رفتن گفته است و از شعر عرب شاهد آورده است که رجوع بمعنی رفتن استعمال شده است و
گفتهاند یعنی: روزي که « مصیرکم » از اینکه جهت چنین معنی کرده است روزي که میروید بسوي خدا. بیضاوي و صافی بمعنی
عاقبت و پایان کارتان با خداست و ابو الفتوح اینکه معنی را هم احتمال داده است و میبدي هم گفته است: با اللّه گرویده. کشف
نوشته است: آه از آن روزي که بینی خلق را حیران شده جانها بر لب رسیده دیدهها گریان شده روزي و چه روزي کاري و چه
کاري روز بازار و چه روز بازاري داوریگاه دنیا بسی دیدهاي باش تا به داوریگاه قیامت رسی درگاه پادشاهان بسی دیدهاي! باش تا
درگاه عزت ذو الجلال بینی دیوان مظالم سلاطین بسی دیدهاي باش تا دیوان مظالم قیامت بینی: سرا پردهي هیبت زده بساط جلال
گسترده ایوان کبریاء برکشیده میزان عدل درآویخته صراط راستی بازکشیده فرادیس جمال آراسته دوزخ هیبت برآشفته [ صفحه
596 ] یکی را بینی از خاك بر آمده چون خاکستر از میان آتش یکی چون در شاهوار از میان صدف. بزرگان دین گفتهاند که: فردا
اینکه رویها همه، رنگ دلها گیرد هر که را امروز دل روشن است و به نور معرفت آراسته فردا آن روشنائی بر ظاهر افتد و رنگ
رویش آفتابوار در عرصهي کبري بتابد جمال روي بلال در آن عالم چنان بتابد که چون جمال روي یوسف در اینکه عالم. سخن
ما. در دنبالهي امر بدادن زکاة از جنس خوب و خودداري از ربا یادآوري میکند که اینها وسیلهي پاکیزگی و پاکی شما است براي
دوران پس از زندگی که بمعنویت خود و عالم حقیقت واصل میشوید و نتیجهي کارهاي دوران زندگی بدون کم و زیاد بشما
[ میرسد. [ صفحه 597
[