گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
غزليات
غزل شمارهٔ ۹۸۰


از نسیم آن زلف مشک افشان سبک جولانترست
از صدف آن غنچه سیراب خوش دندانترست
گر چه زلف عنبرین پر پیچ و تاب افتاده است
پیش ما نازک خیالان آن کمر پیچانترست
نیست هر چند از لباس گل جدایی رنگ را
جامه گلرنگ بر اندام او چسبانترست
لطف معنی را لباس لفظ رسوا می کند
در ته پیراهن آن سیمین بدن عریانترست
پرده داری می کند شرم از عرق آن چهره را
ورنه صد پیراهن از گل روی او خندانترست
گر چه از آیینه آتش زیر پا دارد گهر
بر جبین او عرق بسیار خوش جولانترست
نیست زیر حلقه های زلف غیر از خال یار
مرکز شوخی که از پرگار سرگردانترست
مرد میدان نیست طوطی، ورنه از صد رهگذر
صفحه آن روی از آیینه خوش میدانترست
قوت گیرایی شهباز در سرپنجه است
زود می چسبد به دل چشمی که خوش مژگانترست
پرده شرم و نقاب عصمتی در کار نیست
چشم ما صد پرده از قربانیان حیرانترست
چون ز آتش می شود پشت کمان سخت نرم
در سر مستی چرا آن شوخ نافرمانترست؟
ناله صاحبدلان را بیشتر باشد اثر
رخنه در خارا کند تیری که خوش پیکانترست
در طلب ما بی زبانان امت پروانه ایم
سوختن از عرض مطلب پیش ما آسانترست
از تهیدستی شود امید صاحب دستگاه
حرص نان بیش است پیری را که بی دندانترست
تا زبان حال را فهمیده ایم از فیض عشق
غنچه از منقار بلبل پیش ما نالانترست
از سر منصور شور عشق کی بیرون رود؟
از سر دار فنا بسیار بی سامانترست
ما رگ ابر بهاران را مکرر دیده ایم
خامه صائب به صد معنی گهر افشانترست