گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
غزليات
غزل شمارهٔ ۱۰۷۸


هر چه دارد در خم سربسته گردون از من است
می به حکمت می خورم، جای فلاطون از من است
تا خم می در زمین خانه ام در خاک هست
عشرت روی زمین با گنج قارون از من است
نیست چون عنقا ز من جز نام چیزی در میان
خود پرستش می کند خود را و ممنون از من است
از تلاش قرب ظاهر با خیالش فارغم
لفظ از هر کس که خواهد باش، مضمون از من است
خلوت اندیشه ام چون غنچه لبریز گل است
خار دیوارست هر نقشی که بیرون از من است
باده پر زور در مینا سرایت می کند
این که پیراهن درد هر صبح گردون از من است
اهل معنی می زنند از غیرت من پیچ و تاب
مصرعی را می کند گر سرو موزون از من است
با جنون شهری من برنمی آید کسی
در بیابان این چنین سرگشته مجنون از من است
بوی خون می آید از تیغ زبان بلبلان
ورنه می گفتم که روی باغ گلگون از من است
می زنم نقش دگر بر آب در هر دم زدن
رنگ دریای سخن صائب دگرگون از من است