گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
غزليات
غزل شمارهٔ ۱۲۹۳


پاکدامان را غمی از تهمت ناپاک نیست
بحر را از پنجه خونین مرجان باک نیست
نیست اگر آب حیا در چشم گردون گو مباش
شکرلله تخم امیدی مرا در خاک نیست
گل به گلچین دست داد و بلبل از غیرت نسوخت
عشق بی غیرت برآید، حسن چون بیباک نیست
می شوند از گردش چشم بتان زیر و زبر
عشقبازان را غمی از گردش افلاک نیست
گر کمند وحتی در عالم ایجاد هست
پیش سربازان به غیر از حلقه فتراک نیست
می شود از خاک افزون دام را حرص شکار
چشم نرم حرص را اندیشه ای از خاک نیست
مصرع برجسته مستغنی است از تحسین خلق
از خس و خاشاک بال شعله ادراک نیست
پاس اوقات شریف از در گشودن مانع است
کعبه حاجت روا در بسته از امساک نیست