گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد سوم
دومین سفر معاویه و گرفتن بیعت برای یزید


ابن اثیر می نویسد: چون مردم عراق و شام با او (یزید) بیعت نمودند ، معاویه با هزار سوار ، ره سپار حجاز گشت . نزدیک مدینه ، حسین بن علی علیه السلام پیش از دیگران ، با او دیدار کرد . وقتی چشم معاویه به او افتاد ، گفت: نه سلام و نه علیک! قربانی ای که خونش به آرامی می ریزد و خداوند ، آن را می ریزد! امام حسین علیه السلام فرمود: مَهلَاً ، فَإنّی وَاللّهِ لَستُ بِأهلٍ لِهذهِ المَقالَهِ ! مواظب حرف زدنت باش! چنین حرف هایی ، شایسته من نیست . گفت: شایسته ای و بدتر از این را هم . ابن زبیر به دیدار معاویه آمد . به او گفت: نه سلام و نه علیک! فاسد مُفسد حیله گری که [حیوانی را می ماند که] سرش را به سوراخ فرو می برد و با دمش می جنگد و چیزی نمانده که دمش را بگیرند و کمرش را بشکنند . او را از برابرم دور کنید . مأموران ، تازیانه بر پیشانی اسبش زدند [تا برفت] .



1- .الإمامه و السیاسه : ج 1 ص 204 212 ، تاریخ الطبری : ج 5 ص 303 . نیز ، ر . ک : المعجم الکبیر : ج 19 ص 356 ح 833 .



سپس عبد الرحمان بن ابی بکر با معاویه دیدار کرد . به او هم گفت: نه سلام و نه علیک! پیرمردی که خِرِف شده و عقلش را از دست داده است ! و دستور داد تا بر پیشانی اسبش بزنند و برانندش . او با عبد اللّه بن عمر نیز همین گونه رفتار کرد . با این حال ، همراهش آمدند و هیچ به آنان اعتنا نمی کرد تا به مدینه رسید . به درگاهش ایستادند ؛ ولی اجازه ورود نداد و هیچ روی خوش نشان نداد . در نتیجه ، به مکّه رفتند و آن جا ماندند . معاویه در مدینه سخنرانی کرد و از یزید ، تعریف نمود و گفت: با فضل و فهم و موقعیتی که او دارد ، چه کسی برای خلافت ، شایسته تر از اوست؟! و فکر نمی کنم بعضی دست از مخالفتشان بردارند تا آن که بلایی بر سرشان در آید که ریشه کنشان کند . من ، اخطارم را کردم ، اگر اخطار ، در آنها اثری داشته باشد . و آن گاه ، این اشعار را خواند : ای خاندان مصطلق! من هشدارم را دادمو گفتم : ای عمرو! تابع من باش و آزاد باش . اگر تو مرا به کاری وا داری که در توانم نیست ،آنچه از سوی من مایه شادمانی ات بود ، به ناراحتی ات تبدیل می شود . آنچه من تو را نوشاندم ، بچش و درک کن . سپس به ملاقات عایشه رفت و او قبلاً شنیده بود که معاویه، حسین علیه السلام و دوستانش را تهدید کرده که : اگر بیعت نکنند ، آنان را می کشم . معاویه از آنان به عایشه شکایت برد . عایشه او را اندرز داد و گفت: شنیده ام آنها را تهدید به قتل کرده ای! گفت: ای اُمّ المؤمنین! آنها برایم عزیزتر از این حرف هایند ؛ امّا جریان این است که من با یزید بیعت کرده ام و دیگران نیز همه با او بیعت کرده اند . به نظر تو می شود بیعتی



را که به انجام رسیده ، نقض کنم؟! عایشه گفت: با آنان به ملایمت رفتار کن . شاید إن شاء اللّه وضعی خوشایندِ تو پیدا کنند . گفت: همین کار را خواهم کرد . عایشه همچنین به او گفت: چه طور اطمینان کردی و نترسیدی که مردی را به کمینت بنشانم تا تو را به انتقام آنچه در حقّ برادرم کردی ، بکُشد . و منظورش محمّد بن ابی بکر بود . گفت: نه . هرگز چنین کاری ممکن نیست ؛ چون من در خانه امن هستم . و عایشه نیز حرف او را تصدیق نمود . معاویه مدّتی در مدینه ماند . سپس ره سپار مکّه شد . مردم به استقبالش آمدند . آن چند نفر با خود گفتند: به استقبالش برویم . شاید از کرده خویش ، پشیمان شده باشد . و در بَطن مَر (1) به استقبالش رفتند و اوّلین کسی که به دیدارش رسید ، حسین علیه السلام بود . معاویه به او گفت : خوش آمدی ، ای پسر پیامبر خدا و ای سَرور جوانان بهشتی! سپس دستور داد اسبی برایش زین کنند و همراهش روان گشت . با آن دیگران نیز همین گونه رفتار کرد و آنان نیز همراهش روان شدند و هیچ کس جز ایشان در کنارش نمی راند ، تا به مکّه رسیدند و آنان ، نخستین و آخرین نفراتی بودند که بر او وارد و از نزد او خارج می شدند . و روزی نبود که برای آنان خلعت و انعامی نفرستد و دستوری به عطا ندهد ، تا این که مراسم حج را به پایان رساند و بار سفر بر بست و حرکتش نزدیک شد . یکی از آن چند نفر ، به بقیّه گفت: از رفتارش فریب نخورید ؛ چون این را نه از سرِ



1- .بطن مَرّ ، یکی از مناطق مکّه است که دو بیابان نخله در آن به هم پیوسته و یک وادی شده اند (معجم البلدان : ج 1 ص 449) . نیز ، ر. ک: نقشه شماره 3 در پایان جلد 5 .



دوستی و دل بستگی اش به شما ، بلکه به منظور خاصّی انجام داده است . پس خود را آماده مقابله با او کنید و جوابی برایش تهیّه نمایید . آنان تصمیم گرفتند سخنگویشان ، ابن زبیر باشد . اندکی بعد ، معاویه احضارشان کرد و گفت: رفتارمان را با خودتان دیدید و ملاحظه کردید که حقّ خویشاوندی را به جای آوردم و برخورد بدتان را با بردباری ، تحمّل کردم . یزید ، برادر و پسرعموی شما حساب می شود . می خواهم او را به نام خلیفه جلو بیندازید و خودتان به عزل و نصب فرماندهان و استانداران و جمع آوری مالیات و توزیع و خرج آن بپردازید و او در این امور ، مانعتان نباشد . آنها خاموش ماندند و دم نزدند . گفت: جواب نمی دهید؟ و دو بار تکرار کرد . آن گاه ، رو به عبد اللّه بن زبیر کرد و گفت: بگو . فکر می کنم تو سخنگویشان هستی . گفت: آری . ما تو را میان سه کار ، مُخیَّر می کنیم تا یکی را برگزینی و عمل کنی . گفت: بگو . گفت: چنان عمل کن که پیامبر خدا عمل کرد ، یا آن طور که ابو بکر عمل کرد و یا آن گونه که عمَر عمل کرد . معاویه پرسید: چگونه عمل کردند؟ گفت: پیامبر خدا ، بدون این که کسی را به جانشینی تعیین کند ، در گذشت و مردم ، ابو بکر را برگزیدند . معاویه گفت: در میان شما ، کسی مثل ابو بکر نیست و می ترسم اختلاف پیش بیاید . گفتند: راست می گویی . بنا بر این ، مثل ابو بکر عمل کن که نه از فرزندان و عشیره خود ، بلکه از دورترین شاخه های قریش ، یکی را به جانشینی تعیین کرد . و






اگر هم می خواهی ، مثل عمَر عمل کن که تعیین حاکم را به شورای شش نفره ای وا گذاشت که هیچ یک از پسران یا افراد عشیره اش ، در آن، عضویت نداشتند . معاویه پرسید: پیشنهادی غیر از این داری؟ گفت: نه . معاویه رو به [بقیّه] آنها کرد که : شما چه طور؟ گفتند: حرف ما ، همان است که او گفت . معاویه گفت: من خواستم قبلاً به شما نصیحت و اخطار کنم ؛ ولی فایده نکرد . سابقاً که من سخنرانی می کردم ، یکی از شما بر می خاست و پیش روی مردم ، مرا دروغگو خطاب می کرد و من تحمّل می نمودم و گذشت می کردم . اکنون من می خواهم سخنرانی کنم ؛ ولی به خدا سوگند ، اگر در اثنای سخنم ، یکی از شما کلمه ای در تکذیب من به زبان آورد ، هنوز کلمه دوم را نگفته ، شمشیری بر فرق سرش فرود خواهد آمد . بنا بر این ، هر کس مسئول حفظ جان خویش است . سپس فرمانده محافظانش را احضار کرد و در برابر آنان ، دستور داد: بالای سر هر یک از اینها ، دو مرد مسلّح می گماری تا هر کدامشان که خواست کلمه ای به تصدیق یا تکذیب ، بر زبان آورد ، هر دو ، با شمشیر بر فرقش بکوبند . آن گاه ، از خانه بیرون آمد و آنان نیز همراهش رفتند ، تا این که به منبر رفت و پس از حمد و ثنای پروردگار ، گفت: این جماعتِ چندنفره، سران مسلمانان و نیک مردانِ آن اند و هیچ کار مهمّی ، بدون نظر و موافقت و بی مشورتشان صورت نمی گیرد . اینک آنان موافقت نموده و برای ولایت عهدی یزید ، بیعت کرده اند . پس شما هم به نام خدا ، شروع به بیعت کنید . مردم ، بیعت کردند و منتظر بودند آن چند نفر نیز بیایند و بیعت نمایند . آن گاه ، معاویه سوار شد و عازم مدینه گشت . مردم به سراغ آن چند نفر آمدند و پرسیدند:

.




شما که ادّعا می کردید بیعت نخواهید کرد ، چه طور شد که موافقت نمودید و بیعت کردید؟! گفتند: به خدا سوگند ، بیعت نکرده ایم . گفتند: پس چرا حرفش را تکذیب نکردید؟! گفتند: ترسیدیم کشته شویم . مردم مدینه نیز بیعت کردند و معاویه پس از آن ، ره سپار اُطراقگاه سپاه شام [در بیرون مدینه] شد و با بنی هاشم ، بنای بدرفتاری گذاشت . ابن عبّاس ، پیش او آمد و گفت: چرا با ما بدرفتاری می کنی؟ گفت : رفیقتان (حسین) با یزید ، بیعت نکرد و شما او را نکوهش ننمودید . ابن عبّاس ، تهدید کرد که : ای معاویه! حقّش این است که به یکی از سواحل و نواحیِ کشور بروم و در آن جا اقامت کنم و سپس حرف هایی را بزنم که خودت هم می دانی تا همه مردم را بر تو بشورانم و به قیام بکشانم . گفت: نه ! مَواجبتان را خواهم داد و اِنعام و اِکرام خواهم کرد . (1) ابن قتیبه ، این گونه نوشته است: معاویه از منبر فرود آمد و به خانه رفت و به جمعی از افراد سپاه مُحافظش دستور داد چند نفری را که از بیعت، خودداری کرده بودند ، احضار نمایند و آنان عبارت بودند از: حسین بن علی علیه السلام ، عبد اللّه بن عمر، عبد اللّه بن زبیر، عبد اللّه بن عبّاس و عبد الرحمان بن ابی بکر . معاویه به آنان گوشزد کرد که : من امشب به میان شامیان می روم و به آنان اطّلاع خواهم داد که این چند نفر ، بیعت کرده و تسلیم شده اند . اگر یکی از آنها کلمه ای به تصدیق یا تکذیبم بر زبان آورد ، سرش را از پیکرش جدا کنید . آن چند نفر را تهدید کرد و بر حذر داشت . چون شب شد ، با همان چند نفر ، در

.

1- .الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 511 ، العقد الفرید : ج 3 ص 359 .



حالی که می خندید و با آنان گفتگو می کرد ، روانه شد و قبلاً به آنان خلعت داده بود و عبد اللّه بن عمر را جامه ای سرخ رنگ ، پوشانده بود و حسین علیه السلام را جامه ای زردرنگ و عبد اللّه بن عبّاس را جامه ای سبزرنگ و ابن زبیر را جامه ای یمنی ، و خود در میان آنان حرکت می کرد و برای شامیان ، این طور وانمود می کرد که از آنها راضی و خشنود است و آنان بیعت کرده اند . به شامیان گفت: اینها را دعوت کردم و دیدم با من که خویشاوندشان هستم ، رفتاری مطابق خویشاوندی دارند و سر به فرمان من اند و بیعت کردند . آن جماعت ، خاموش بودند و از ترس کشته شدن ، هیچ نمی گفتند . برخی از شامیان به جلو پریده ، به معاویه گفتند:اگر به آنها شکّی داری یا از آنان ناراحتی ، اجازه بده گردنشان را بزنیم . گفت: پناه بر خدا! شما شامی ها چه طور کشتن قریش را جایز می دانید؟! نبینم کسی حرف زشتی به آنها بگوید ؛ چرا که آنها بیعت کرده و تسلیم شده اند و با من ، موافقت نموده اند و من هم از آنها خشنود گشته ام . خدا از ایشان ، خشنود باشد ! آن گاه ، به مکّه برگشت و مقرّری های مردم و جوایزی را به آنها داده بود و به هر قبیله ای ، جوایز و مقرّری شان را داد ؛ ولی به بنی هاشم ، نه جایزه داده بود و نه مقرّری . به همین جهت ، عبد اللّه بن عبّاس ، از پیِ او روان شد تا در رَوحاء (1) به او رسید و بر در منزلش نشست . معاویه می پرسید: چه کسی دمِ در، در انتظار است ؟ می گفتند: عبد اللّه بن عبّاس . معاویه ، به هیچ کس اجازه ورود نداد . چون از خواب برخاست ، پرسید: چه کسی



1- .رَوحاء ، جایی است که وقتی تُبَّع از جنگ با مردم مدینه بازگشت و قصد مکّه را داشت ، در آن جا فرود آمد و اقامت کرد و و چون همان جا استراحت نمود ، آن را «روحاء» نامید (معجم البلدان : ج 3 ص 76) . نیز ، ر . ک : نقشه شماره 3 در پایان جلد 5 .



منتظر ملاقات است؟ گفتند: عبد اللّه بن عبّاس . دستور داد قاطرش را حاضر کردند و سوار شده ، به راه افتاد. عبد اللّه بن عبّاس ، پرید و افسار قاطر را گرفت و گفت: کجا می روی؟ گفت: به مکّه . گفت: به همه قبایل ، جایزه و مقرّری دادی . مال ما کو؟ معاویه ، در حالی که با دست به حسین علیه السلام ، اشاره می کرد ، گفت: تا رئیستان بیعت نکرده ، جایزه و مقرّری نخواهید داشت . ابن عبّاس گفت: ابن زبیر هم از بیعت خودداری کرد ؛ ولی جوایز قبیله بنی اسد را دادی . عبد اللّه بن عمر هم خودداری کرد .؛امّا جوایز بنی عدی را دادی . اگر رئیس ما (حسین) خودداری کرده که دیگران هم خودداری کرده اند ، به ما چه ربطی دارد؟ گفت: شما با دیگران فرق دارید . به خدا سوگند ، حتّی یک دِرهم به شما نخواهم داد تا رئیستان بیعت کند . ابن عبّاس گفت: به خدا اگر حقّمان را ندهی ، به یکی از سواحل شام می روم و آنچه را می دانی ، خواهم گفت تا بر ضدّ تو بشورند و قیام کنند . معاویه گفت: نه . جوایز و مقرّری شما را خواهم پرداخت . و از روحاء ، جوایز آنان را ارسال داشت و به شام برگشت . (1) امینی می گوید : از مطالعه ماجرای آن بیعت ننگین و انحرافی ، روشن می شود که بیعت ، در محیطی خفقان آور و با تهدید و ارعاب و تطمیع و رشوه و با تهمت و افترا و دروغ و حیله صورت گرفته است . معاویه برای گرفتن بیعتِ ولایت عهدی یزید ، یکی را تهدید می کرد و دیگری را به قتل می رساند و آن یک را استاندار می ساخت و استانی را تیول و مِلکش می گرداند و پول بر دامان آدم های ضعیف النفس و فرومایه و



1- .الإمامه و السیاسه : ج 1 ص 212 .



دنیاپرست می پاشید . با این حال ، کسانی بودند که هیچ یک از اینها در اراده استوار و ایمان تزلزل ناپذیرشان ، اثری نداشت ؛ امّا چه فایده ؛ چرا که عامّه ، پیرو این چند تن نیستند . امام حسین علیه السلام پیشوای هدایتگر و راه نما ، نواده پاک پیامبر گرامی ، و نمادِ شهادت و فداکاری و ستم ناپذیری ، پیوسته در تقبیح آن کار ننگین می کوشید تا خلق را آگاه سازد و به مخالفت بر انگیزد و هشدار دهد که مصالح عمومی اسلام ، با ولایت عهدی و مخصوصاً ولایت عهدی یزید ، به خطر افتاده و باید با آن ، مبارزه و ستیز کرد ، و اهمّیتی به این نداد که مردم ، سخنش را به گوش می گیرند و اطاعت می کنند یا نه . او وظیفه اش را در این دید که وضع و مصلحت را برای آنان ، روشن سازد و آنان را با وظیفه شان آشنا گرداند . به تهمت معاویه که می گفت او با ولایت عهدی یزید ، موافقت نموده و بیعت کرده ، اعتنایی نکرد و به تهدیدات مکرّر و پیاپی اش در راه خدا ، سرزنش طعنه زنان را به چیزی نشمرد و به این رویّه ، ادامه داد تا این که معاویه با ننگ و گناهکاری مُرد ؛ اما امام حسین علیه السلام در حالی از دنیا رفت و رو به رحمت خدا آورد که وظیفه اش را به تمامی و به نیکوترین وجه ، به پایان برده و به رمز جاودانگی و بهره مندی از خشنودی ایزدی ، نایل گشته بود . آری! امام حسین علیه السلام در حالی به دیدار رحمت پروردگارش نائل آمد که قربانی بیعت یزید شد ، همان گونه که امام حسن مجتبی علیه السلام قربانی شد و او را برای تحقّق بیعت پلید و شوم یزیدی ، زهر دادند ؛ برای بیعتی که هزاران بدبختی و فلاکت برای امّت اسلامی به وجود آورد و باعث ویران شدن کعبه و هجوم بر هجرتگاه مدینه ، در جنگ معروف حَرّه شد که در آن ، دختران مهاجران و انصار ، به معرض بی ناموسی در افتادند و سهمناک ترین صحنه تاریخ ، پدید آمد ؛ صحنه کربلا که در آن، خاندان گهربار پیامبر صلی الله علیه و آله تار و مار و ریشه کن گشتند و بانگ عزا و شیون ، از تمام خانه های آنان و از خانه هر دینداری و هر دوستدار پیامبری ، بر آمد و سیل اشک ، روان شد و هیچ کس ، دیگر روی خوش ندید و هیچ لبی به خنده گشوده نگشت و بلاها و






مصیبت ها ، پیاپی ، رو آورد . «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ رَ جِعُونَ ؛ (1) ما از خداییم و به سوی او باز می گردیم» . «وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُواْ أَیَّ مُنقَلَبٍ یَنقَلِبُونَ ؛ (2) و کسانی که ستم کردند ، به زودی خواهند دانست که به چه جا و چه روزی در می افتند» . کسی ولی عهد شد که نه تنها هیچ گونه صلاحیتی برای تصدّی چنین مقام مهمّی نداشت ، بلکه به پست ترین رذایل ، آلوده بود و بی عفّت و بی آزرم و همنشین کنیزکان مطرب و آوازه خوان بود ، سگ بازی می کرد و دیگر کارهای زشت و احمقانه را نیز . اینها را مردم می دانستند و او در افکار عمومی ، کاملاً رسوا بود . بسیاری اشخاص ، او را با ذکر همین خصوصیّات ، معرّفی کرده بودند . کافی است به شهادت هیئت نمایندگی مدینه توجّه کنیم ؛ هیئتی که از طرف مردم آن سامان ، به دمشق نزد یزید رفته بود و در میان آن ، افرادی چون عبد اللّه بن حنظله غسیل الملائکه ، عبد اللّه بن ابی عمرو مخزومی ، مُنذر بن زبیر و دیگر بزرگان مدینه قرار داشتند . یزید ، آنان را گرامی داشت و بسیار احترام کرد و هدایای گران بهایی به آنها داد . از نزدیک ، ناظر کارهایش بودند و او را به خوبی شناختند و همگی ، جز منذر ، به مدینه باز گشتند . چون این هیئت ، وارد مدینه شد ، یکایک اعضایش در میان مردم به نطق ایستاده ، شروع کردند به شرح کارهای زشت یزید و بدگویی او . گفتند: ما از پیش کسی می آییم که دین ندارد ، شراب می خورد ، ساز می زند و در حضورش کنیزان ، ساز می نوازند . سگ بازی می کند و با اوباش ، نشست و برخاست دارد و آنها راه زنان و گردن کلفت ها هستند . ما شما را شاهد می گیریم که او را برکنار و بی اعتبار می نماییم . در نتیجه ، مردم به پیروی از ایشان ، یزید را خلع کردند . (3) عبد اللّه بن حنظله ، صحابی عالی قدر که او را پارسا نامیده اند و در قیام حَرّه [پس



1- .بقره : آیه 56 .
2- .شعرا : آیه 227 .
3- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 480 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 588 ، البدایه و النهایه : ج 8 ص 216 ، فتح الباری : ج 13 ص 70 .



از واقعه کربلا ، در مدینه] شهید شد ، در نطقش گفت: همشهریانم! از خدای یگانه بی شریک ، بترسید و پرهیزگاری کنید . به خدا سوگند ، از قیام بر ضدّ یزید ، آن قدر خودداری کردیم که ترسیدیم از آسمان ، سنگ بر سرمان فرو ریزد . او کسی است که مادر و دختر و چند خواهر را با هم به ازدواج خویش در می آورد و شراب می خورد و نماز را ترک می کند . به خدا ، اگر از مردم هم کسی با من نبود ، باز در راه خدا و بر ضدّ او ، به نیکوترین وجهی مبارزه می کردم . (1) وقتی به مدینه رسید ، مردم از او پرسیدند : او را چگونه دیدی؟ گفت: من از نزد کسی می آیم که به خدا سوگند اگر همراهی جز همین فرزندانم نیابم ، با آنان بر ضدّ او جهاد خواهم کرد . (2) منذر بن زبیر ، چون به مدینه وارد شد ، گفت: یزید به من جایزه ای به مبلغ یکصد هزار [سکّه ]داده است و این سبب نمی شود که ماهیّت او را به اطّلاع شما نرسانم . به خدا ، او شراب می خورَد . به خدا ، آن قدر مست می کند که نمازش را ترک می نماید . (3) عُتبه بن مسعود ، به ابن عبّاس گفت: با یزید که شراب می خورَد و با کنیزان مطرب ، هوسبازی می کند و با خون سردی و گستاخی ، دست به کارهای زشت می زند ، بیعت می کنی؟! گفت: خاموش باش! مگر فراموش کردی که چه گفتم؟ بسیار شرابخوار و بدتر از شرابخوار خواهد آمد که شما ، با شتاب ، با او بیعت خواهید کرد . هان! به خدا ، من شما را از آن، منع می کنم و پرهیز می دهم ، در عین حالی که می دانم شما مرتکب خواهید شد ، تا آن که آن قُرَشی به دار آویخته را در مکّه به دار آویزند . و مقصودش عبد اللّه بن زبیر بود . (4)



1- .تاریخ دمشق : ج 27 ص 429 .
2- .تاریخ دمشق : ج 27 ص 427 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 588 ، الإصابه : ج 4 ص 58 .
3- .الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 588 ، البدایه و النهایه : ج 8 ص 216 .
4- .الإمامه و السیاسه : ج 1 ص 224 .



آری! کارهای زشت یزید ، مخفیانه صورت نمی گرفت تا از کسی که دور است ، پنهان بماند یا کسی بتواند آنها را ندیده بگیرد . با این وصف ، نزدیک ترین کسان ، یعنی پدرش ، همه آنها را نادیده انگاشت و در برابر افکار عمومی و برجسته ترین شخصیت های جامعه ، خواست پرده پوشی کند و بنا کرد به تعریف کردن از فضل و کمالات او و از سیاستدانی اش ، تا سخنگوی دین و نماینده حق و فضیلت ، حسین بن علی علیه السلام بر دهانش کوبید و پرده از رسوایی های یزید ، بر گرفت و آنها را نمایان ساخت . خود معاویه ، در نامه ای پسرش را توبیخ کرد و زشتکاری اش را غیر قابل تحمّل دانست . وی به یزید نوشته بود : بدان ای یزید که اوّلین چیزی که مستی از تو سلب می کند ، شناختِ هنگام شکرگزاری خدا بر نعمت های آشکار و پیاپی اوست ، و این سلب معرفت ، بزرگ ترین آسیب و مصیبتی سهمناک است ؛ چرا که آدمی ، نمازی را که باید در اوقات معیّن به جای آورد ، ترک می کند ، و ترک نماز ، از بزرگ ترین آفت های مستی و می گساری است و پس از آن ، این آفت که آدمی کارهای بد را خوب می پندارد و مرتکب گناه می شود و امور پنهان کردنی را آشکار می کند و راز را افشا می نماید . بنا بر این ، خود را از این که در پنهان ، کاری انجام می دهی ، در امان و بی مخاطره مپندار و به کار خود ، ادامه مده ... . (1) با توجّه به همین رذیلت ها و رسوایی های شُهره یزید بوده که حسن بصری ، تعیین او را به حکومت ، یکی از چهار گناه سهمگین معاویه و از تبهکاری او شمرد (2) . (3)



1- .صبح الأعشی : ج 6 ص 388 .
2- .الغدیر : ج 10 ص 227 256 .
3- .علّامه امینی، در این نوشتار ، نقل های تاریخی را از مصادر مشهور ، گردآوری کرده و نظم خوب و زیبایی به آنها داده است . طبعا دور از واقعیّت نیست که در برخی از این نقل ها ، افزوده هایی از سوی قصّه پردازان نیز وجود داشته باشد .



3 / 5وَصِیَّهُ مُعاوِیَهَ لِیَزیدَ لَمّا حَضَرَهُ المَوتُالطبقات الکبری (الطبقه الخامسه من الصحابه) :لَمّا حُضِرَ مُعاوِیَهُ ، دَعا یَزیدَ بنَ مُعاوِیَهَ فَأَوصاهُ بِما أوصاهُ بِهِ ، وقالَ : اُنظُر حُسَینَ بنَ عَلِیِّ بنِ فاطِمَهَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ؛ فَإِنَّهُ أحَبُّ النّاسِ إلَی النّاسِ ، فَصِل رَحِمَهُ وَارفُق بِهِ یَصلُح لَکَ أمرُهُ ، فَإِن یَکُ مِنهُ شَیءٌ فَإِنّی أرجو أن یَکفِیَکَهُ اللّهُ بِمَن قَتَلَ أباهُ وخَذَلَ أخاهُ . (1)

تاریخ الطبری فی حَوادِثِ سَنَهِ سِتیّنَ : وفیها کانَ أخَذَ مُعاوِیَهُ عَلَی الوَفدِ الَّذینَ وَفَدوا إلَیهِ مَعَ عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ البَیعَهَ ، لِابنِهِ یَزیدَ ، وعَهِدَ إلَی ابنِهِ یَزیدَ حینَ مَرِضَ فیها ما عَهِدَ إلَیهِ فِی النَّفَرِ الَّذینَ امتَنَعوا مِنَ البَیعَهِ لِیَزیدَ حینَ دَعاهُم إلَی البَیعَهِ ، وکانَ عَهدُهُ الَّذی عَهِدَ ما ذَکَرَ هِشامُ بنُ مُحَمَّدٍ عن أبی مِخنَفٍ ، قالَ : حَدَّثَنی عَبدُ المَلِکِ بنِ نَوفَلِ بنِ مُساحِقِ بنِ عَبدِ اللّهِ بنِ مَخرَمَهَ : أنَّ مُعاوِیَهَ لَمّا مَرِضَ مَرضَتَهُ الَّتی هَلَکَ فیها ، دَعا یَزیدَ ابنَهُ فَقالَ : یا بُنَیَّ ، إنّی قَد کَفَیتُکَ الرِّحلَهَ وَالتَّرحالَ ، ووَطَّأتُ لَکَ الأَشیاءَ ، وذَلَّلتُ لَکَ الأَعداءَ ، وأخضَعتُ لَکَ أعناقَ العَرَبِ ، وجَمَعتُ لَکَ مِن جَمعٍ واحِدٍ ، وإنّی لا أتَخَوَّفُ أن یُنازِعَکَ هذَا الأَمرَ الَّذِی استَتَبَّ لَکَ إلّا أربَعَهُ نَفَرٍ مِن قُرَیشٍ : الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ ، وعَبدُ اللّهِ بنُ عُمَرَ ، وعَبدُ اللّهِ بنُ الزُّبَیرِ ، وعَبدُ الرَّحمنِ بنُ أبی بَکرٍ . فَأَمّا عَبدُ اللّهِ بنُ عُمَرَ فَرَجُلٌ قَد وَقَذَتهُ (2) العِبادَهُ ، وإذا لَم یَبقَ أحَدٌ غَیرُهُ بایَعَکَ . وأمَّا الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ فَإِنَّ أهلَ العِراقِ لَن یَدَعوهُ حَتّی یُخرِجوهُ ، فَإِن خَرَجَ عَلَیکَ فَظَفِرتَ بِهِ فَاصفَح عَنهُ ، فَإِنَّ لَهُ رَحِما ماسَّهً وحَقّا عَظیما . وأمَّا ابنُ أبی بَکرٍ فَرَجُلٌ إن رَأی أصحابَهُ صَنَعوا شَیئا صَنَعَ مِثلَهُم ، لَیسَ لَهُ هِمَّهٌ إلّا فِی النِّساءِ وَاللَّهوِ . وأمَّا الَّذی یَجثُمُ لَکَ جُثومَ الأَسَدِ ویُراوِغُکَ مُراوَغَهَ الثَّعلَبِ ، فَإِذا أمکَنَتهُ فُرصَهٌ وَثَبَ فَذاکَ ابنُ الزُّبَیرِ ، فَإِن هُوَ فَعَلَها بِکَ فَقَدَرتَ عَلَیهِ فَقَطِّعهُ إربا إربا . (3)



1- .الطبقات الکبری (الطبقه الخامسه من الصحابه) : ج 1 ص 441 ، تهذیب الکمال : ج 6 ص 414 ، تاریخ الإسلام للذهبی : ج 5 ص 7 ، تاریخ دمشق : ج 14 ص 206 ، سیر أعلام النبلاء : ج 3 ص 295 ، بغیه الطلب فی تاریخ حلب : ج 6 ص 2607 ، البدایه والنهایه : ج 8 ص 162 .
2- .یقال : وَقَذَهُ النعاس : إذا غلبَهُ . والوقیذ : الشدید المرض الذی قد أشرف علی الموت (لسان العرب : ج 3 ص 519 «وقذ») .
3- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 322 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 523 نحوه ، البدایه والنهایه : ج 8 ص 115 ، تاریخ ابن خلدون : ج 3 ص 23 .


3 / 5وصیّت معاویه به یزید ، هنگام مرگ

الطبقات الکبری (الطبقه الخامسه من الصحابه) :معاویه به هنگام احتضار ، پسرش یزید را فرا خواند و به او چنین وصیّت کرد : مراقب حسین بن علی ، پسر دختر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله باش ، که او محبوب ترینِ افراد نزد مردم است . پس پیوند خویشی ات را با او نگاه دار و با او مدارا کن تا کارت سامان بگیرد ، و اگر کاری [و شورشی] از او پدیدار شد ، من امید می برم که خداوند ، کار تو را با او به وسیله کسانی کفایت کند که پدرش را کُشتند و برادرش را وا نهادند .

تاریخ الطبری در یادکرد وقایع سال شصتم : در این سال ، معاویه از گروهی که با عبید اللّه بن زیاد نزد او آمده بودند ، برای یزید بیعت گرفت و هنگامی که بیمار شد ، به پسرش یزید ، وصیّت کرد و در آن سفارش ، چگونگی برخورد با کسانی هم بود که به هنگام گرفتن بیعت برای یزید ، از بیعت خودداری کرده بودند . هشام بن محمّد ، متن وصیّت را از ابو مِخنَف ، چنین گزارش کرده است : عبد الملک بن نَوفَل بن مُساحِق بن عبد اللّه بن مَخرَمه برایم گفت : چون معاویه به بیماریِ منجر به هلاکتش مبتلا شد ، پسرش یزید را فرا خواند و گفت : پسر عزیزم! من کار تو را آسان کردم و رنج رفت و آمد را از دوشَت برداشتم و همه چیز را برایت آماده ساختم و دشمنانت را برایت رام نموده ، گردنکشان عرب را برایت سر به زیر ساختم و همه را زیر یگانه پرچم تو در آورده ام . تنها از چهار نفر از قریش ، برای این حکومتی که برایت فراهم کرده ام ، بیم دارم : حسین بن علی ، عبد اللّه بن عمر ، عبد اللّه بن زبیر و عبد الرحمان بن ابی بکر . امّا عبد اللّه بن عمر ، مردی است که عبادت ، او را از پای در آورده است و اگر تنها بماند ، با تو بیعت می کند . امّا حسین بن علی ، عراقیان او را رها نخواهند کرد تا او را به شورش در آورند ، و اگر شورید و بر او چیره شدی ، از او درگذر که خویشاوندِ نزدیک است و حقّی بزرگ دارد . امّا پسر ابو بکر ، مردی است که دنباله رو خواستِ هوادارانش است و جز به زن و خوش گذرانی نمی اندیشد . و امّا آن که چون شیر در کمین تو نشسته است و چون روباه با تو حیله می کند و چون فرصتی به دست آورد ، بر تو یورش می آورد ، ابن زبیر است که اگر چنین کرد و بر او قدرت یافتی ، او را تکّه تکّه کن .





تاریخ الطبری عن عوانه :إنَّ مُعاوِیَهَ لَمّا حَضَرَهُ المَوتُ وذلِکَ فی سَنَهِ سِتّینَ وکانَ یَزیدُ غائِبا ، فَدَعا بِالضَّحّاکِ بنِ قَیسٍ الفِهرِیِّ وکانَ صاحِبَ شُرطَتِهِ ومُسلِمِ بنِ عُقبَهَ المُرِّیِّ ، فَأَوصی إلَیهِما ، فَقالَ : بَلِّغا یَزیدَ وَصِیَّتی : اُنظُر أهلَ الحِجازِ فَإِنَّهُم أصلُکَ ، فَأَکرِم مَن قَدِمَ عَلَیکَ مِنهُم وتَعاهَد مَن غابَ . وَانظُر أهلَ العِراقِ ، فَإِن سَأَلوکَ أن تَعزِلَ عَنهُم کُلَّ یَومٍ عامِلاً فَافعَل ، فَإِنَّ عَزلَ عامِلٍ أحَبُّ إلَیَّ مِن أن تُشهَرَ عَلَیکَ مِئَهُ ألفِ سَیفٍ . وَانظُر أهلَ الشّامِ فَلیَکونوا بِطانَتَکَ وعَیبَتَکَ (1) ، فَإِن نابَکَ شَیءٌ مِن عَدُوِّکَ فَانتَصِر بِهِم ، فَإِذا أصَبتَهُم فَاردُد أهلَ الشّامِ إلی بِلادِهِم ؛ فَإِنَّهُم إن أقاموا بِغَیرِ بِلادِهِم أخَذوا بِغَیرِ أخلاقِهِم . وإنّی لَستُ أخافُ مِن قُرَیشٍ إلّا ثَلاثَهً : حُسَینَ بنَ عَلِیٍّ ، وعَبدَ اللّهِ بنَ عُمَرَ ، وعَبدَ اللّهِ بنَ الزُّبَیرِ . فَأَمَّا ابنُ عُمَرَ ، فَرَجُلٌ قَد وَقَذَهُ الدِّینُ ، فَلَیسَ مُلتَمِسا شَیئا قِبَلَکَ . وأمَّا الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ ، فَإِنَّهُ رَجُلٌ خَفیفٌ ، وأرجو أن یَکفِیَکَهُ اللّهُ بِمَن قَتَلَ أباهُ وخَذَلَ أخاهُ ، وإنَّ لَهُ رَحِما ماسَّهً وحَقّا وقَرابَهً مِن مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله ، (2) ولا أظُنُّ أهلَ العِراقِ تارِکیهِ حَتّی یُخرِجوهُ ، فَإِن قَدَرتَ عَلَیهِ فَاصفَح عَنهُ ؛ فَإِنّی لَو أنّی صاحِبُهُ عَفَوتُ عَنهُ . وأمَّا ابنُ الزُّبَیرِ فَإِنَّهُ خَبٌّ ضَبٌّ ، فَإِذا شَخَصَ لَکَ فَالبُد لَهُ إلّا أن یَلتَمِسَ مِنکَ صُلحا ، فَإِن فَعَلَ فَاقبَل وَاحقِن دِماءَ قَومِکَ مَا استَطَعتَ . (3)



1- .عَیبتی : أی خاصّتی وموضع سرّی . والعرب تکنّی عن القلوب والصدور بالعیاب ؛ لأنّها مستودع السرائر ، کما أنّ العیابَ مستودع الثیاب (النهایه : ج 3 ص 327 «عیب») .
2- .»هاشم» جد الإمام الحسین علیه السلام و «عبد شمس» جد معاویه کانا أخوین ، مضافاً إلی أن إحدی أخوات معاویه کانت زوجاً للنبی صلی الله علیه و آله و إحدی بنات أخته کانت زوجه للإمام الحسین علیه السلام و هی أم علی الأکبر (راجع : أسد الغابه : ج 7 ص 303 ، الطبقات الکبری : ج 1 ص 75 و راجع : هذه الموسوعه : ج 1 ص 279 / القسم الأول / الفصل الخامس / لیلی و ج 7 ص 31 ح 1770) .
3- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 323 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 523 وفیه «قیل : إنّ یزید کان غائبا فی مرض أبیه وموته ، وإنّ معاویه أحضر الضحّاک بن قیس ومسلم بن عقبه المرّی فأمرهما أن یؤدّیا هذه الرساله إلی یزید ابنه» وهو الصحیح ، العقد الفرید : ج 3 ص 360 کلاهما نحوه ، تاریخ ابن خلدون : ج 3 ص 24 .



تاریخ الطبری به نقل از عوانه : معاویه ، هنگامی که در سال شصت هجری مرگش در رسید و یزید غایب بود ، ضحّاک بن قیس فِهری که فرمانده نگهبانانش بود و مسلم بن عُقبه مُرّی را فرا خواند و به آنان ، چنین وصیّت کرد : وصیّتم را به یزید برسانید [و بگویید] : مواظب حجازیان باش که ریشه تو هستند و هر یک از آنان را که بر تو وارد می شود ، بنواز و از هر کس که غایب است ، سراغ بگیر . و مراقب عراقیان باش و اگر هر روز هم از تو برکناریِ کارگزاری را خواستند ، چنین کن ، که از نگاه من ، برکنار کردن کارگزاری ، بهتر از بیرون آمدن صد هزار شمشیر بر ضدّ توست . و محافظ شامیان باش و آنان را خاصّان و رازداران خود قرار ده ، که اگر نیشی از دشمنت رسید ، از آنان یاری می گیری و چون کار دشمنان را ساختی ، شامیان را به سرزمین های خود بازگردان ، که آنان چون در جای دیگری اقامت گزینند ، خویِشان دگرگون می شود . و من از قریش ، تنها از سه تن بیمناکم : حسین بن علی ، عبد اللّه بن عمر و عبد اللّه بن زبیر . امّا ابن عمر ، مردی است که دین ، او را از پای در آورده و در برابر تو نمی ایستد و چیزی نمی خواهد . امّا حسین بن علی ، او مردی کم پشتیبان است و امید می برم که خدا ، کار تو را با او به وسیله کسانی کفایت کند که پدرش را کُشتند و برادرش را وا نهادند . او حقّ خویشاوندی با تو (1) و نزدیکی به محمّد صلی الله علیه و آله دارد و مطمئن نیستم که عراقیان، تا او را به شورش نکشانند ، دست از او بدارند . پس اگر بر او قدرت یافتی ، از او در گذر ، که اگر در روزگار من چنین کند ، از او در می گذرم . امّا ابن زبیر ، حلیه گر و مکّار است . اگر بر تو خروج کرد ، به او بچسب و رهایش مکن ، جز آن که از تو صلح بخواهد . پس اگر چنین خواست ، بپذیر و تا می توانی ، خون خویشانت (قُریش) را مریز . (2)



1- .هاشم (جدّ امام حسین علیه السلام ) و عبدِ شمس (جدّ معاویه)، برادر بودند. به علاوه، یکی از خواهران معاویه، همسر پیامبر صلی الله علیه و آله بود و یکی از خواهرزادگانش نیز همسر امام حسین علیه السلام و مادر علی اکبر.
2- .ابن اثیر نوشته است : «گفته شده: معاویه هنگام مرگش ، این مطالب را در نامه ای نوشت و از ضحّاک بن قیس و مسلم بن عُقبه خواست که آن نامه را به پسرش یزید برسانند» و این ، درست است .



الفتوح عن معاویه فی عَهدِهِ لِابنِهِ یَزیدَ : إنَّ ابنَ عَبّاسٍ حَدَّثَنی فَقالَ : إنّی حَضَرتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله وهُوَ فِی السِّیاقِ (1) وقَد ضَمَّ الحُسَینَ بنَ عَلِیٍّ إلی صَدرِهِ وهُوَ یَقولُ : هذا مِن أطائِبِ أرومَتی (2) وأنوارِ عِترَتی (3) وخِیارِ ذُرِّیَّتی ، لا بارَکَ اللّهُ فیمَن لا یَحفَظُهُ بَعدی ! قالَ ابنُ عَبّاسٍ : ثُمَّ اُغمِیَ عَلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله ساعَهً ثُمَّ أفاقَ وقالَ : یا حُسَینُ ! إنَّ لی ولِقاتِلِکَ یَومَ القِیامَهِ مَقاما بَینَ یَدَی رَبّی وخُصومَهً ، وقَد طابَت نَفسی إذ جَعَلَنِیَ اللّهُ خَصیما لِمَن قَتَلَکَ یَومَ القِیامَهِ . یا بُنَیَّ ! هذا حَدیثُ ابنِ عَبّاسٍ ، وأنَا اُحَدِّثُکَ عَن رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله أنَّهُ قالَ : أتانی جِبریلُ یَوما فَخَبَّرَنی وقالَ : یا مُحَمَّدُ ! إنَّ اُمَّتَکَ سَتَقتُلُ ابنَکَ حُسَینا وقاتِلَهُ لَعینُ هذِهِ الاُمَّهِ . ولَقَد لَعَنَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله یا بُنَیَّ قاتِلَ الحُسَینِ مِرارا ، فَانظُر لِنَفسِکَ ثُمَّ انظُر ألّا یُتَعَرَّضَ لَهُ بِأَذِیَّهٍ ، فَحَقُّهُ وَاللّهِ یا بُنَیَّ عَظیمٌ ، ولَقَد رَأَیتَنی کَیفَ کُنتُ أحتَمِلُهُ فی حَیاتی ، وأضَعُ لَهُ رَقَبَتی وهُوَ یُواجِهُنی بِالکَلامِ الَّذی یُمِضُّنی (4) ویُؤلِم قَلبی ، فَلا اُجیبُهُ ولا أقدِرُ لَهُ عَلی حیلَهٍ ؛ فَإِنَّهُ بَقِیَّهُ أهلِ الأَرضِ فی یَومِهِ هذا ، وقَد أعذَرَ مَن أنذَرَ . قالَ : ثُمَّ أقبَلَ عَلَی الضَّحّاکِ ومُسلِمِ بن عُقبَهَ فَقالَ لَهُما مُعاوِیَهُ : اِشهَدا عَلی مَقالَتی هذِهِ ، فَوَاللّهِ إن فَعَلَ بِیَ الحُسَینُ کُلَّ ما یَسوؤُنی لَاحتَمَلتُهُ أبَدا ولَم یَکُنِ اللّهُ یَسأَلُنی عَن دَمَهِ ، أفَهِمتَ عَنّی ما أوصَیتُکَ بِهِ یا یَزیدُ ؟ فَقالَ : فَهِمتُ یا أمیرَ المُؤمِنینَ . ثُمَّ قالَ مُعاوِیَهُ : اُنظُر فی أهلِ الحِجازِ ؛ فَهُم أصلُکَ وفَرعُکَ ، فَأَکرِم مَن قَدِمَ عَلَیکَ مِنهُم ومَن غابَ عَنکَ ، فَلا تَجفُهُم ولا تَعِقُّهُم ، وَانظُر أهلَ العِراقِ فَإِنَّهُم لا یُحِبّونَکَ أبَدا ولا یَنصَحونَکَ ، ولکِن دارِهِم مَهما أمکَنَکَ وَاستَطَعتَ ، وإن سَأَلوکَ عَلی کُلِّ یَومٍ أن تَعزِلَ عَنهُم عامِلاً فَافعَل ؛ فَإِنَّ عَزلَ عامِلٍ واحِدٍ هُوَ أیسَرُ وأخَفُّ مِن أن یُشهَرَ عَلَیکَ مِئَهُ ألفِ سَیفٍ . وَانظُر یا بُنَیَّ أهلَ الشّامِ ؛ فَإِنَّهُم بِطانَتُکَ وظِهارَتُکَ وقَد بَلَوتُهُم وَاختَبَرتُهُم ، فَهُم صُبَّرٌ عِندَ اللِّقاءِ ، حُماهٌ فِی الوَغی (5) ، فَإِن رابَکَ أمرٌ مِن عَدُوٍّ یَخرُجُ عَلَیکَ فَانتَصِر بِهِم ، فَإِذا أصَبتَ مِنهُم حاجَتَکَ فَاردُدهُم إلی بِلادِهِم یَکونوا بِها إلی وَقتِ الحاجَهِ إلَیهِم . قالَ : ثُمَّ تَنَفَّسَ مُعاوِیَهُ الصُّعَداءَ (6) وغُشِیَ عَلَیهِ طَویلاً ، فَلَمّا أفاقَ قالَ : آوَّه آوَّه (7) «جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَطِلُ إِنَّ الْبَطِلَ کَانَ زَهُوقًا » (8) . ثُمَّ جَعَلَ یَقولُ : إن تُناقِش یَکُن نِقاشُکَ یا رَبِّ عَذابا لا طَوقَ لی بِالعَذابِ أو تُجاوِز فَأَنتَ رَبٌّ رَحیمٌعَن مُسیءٍ ذُنوبُهُ کَالتُّرابِ قالَ : ثُمَّ التَفَتَ إلی أهلِ بَیتِهِ وقَرابَتِهِ وبَنی عَمِّهِ فَقالَ : اِتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ ؛ فَإِنَّ تَقوَی اللّهِ جُنَّهٌ حَصینَهٌ ، ووَیلٌ لِمَن لَم یَتَّقِ اللّهَ ویَخافُ عَذابَهُ وألیمَ عِقابِهِ ! ثُمَّ قالَ : اِعلَموا أنّی کُنتُ بَینَ یَدَیِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله ذاتَ یَومٍ وهُوَ یُقَلِّمُ أظفارَهُ ، فَأَخَذتُ مِن قُلامَتِهِ فَجَعَلتُها فی قارورَهٍ فَهِیَ عِندی ، وعِندی أیضا شَیءٌ مِن شَعرِهِ ، إذا أنَا مِتُّ وغَسَّلتُمونی وکَفَّنتُمونی فَقَطِّعوا تِلکَ القُلامَهَ فَاجعَلوها فی عَینی ، وَاجعَلُوا الشَّعرَ فی فَمی واُذُنی ، وصَلُّوا عَلَیَّ ووارونی فی حُفرَتی ، وذَرونی ورَبّی ؛ فَإِنَّ رَبّی رَؤوفٌ رَحیمٌ . قالَ : ثُمَّ انقَطَعَ کَلامُهُ فَلَم یَنطِق بِشَیءٍ . (9)



1- .ساقَ المریضُ سَوقا وسیاقا : شرعَ فی نزع الروح (القاموس المحیط : ج 3 ص 247 «سوق») .
2- .الأرومه بوزن الأکوله : الأصل (النهایه : ج 1 ص 41 «أرم») .
3- .فی مقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی : «أبرار عترتی» .
4- .مَضَّنی الجُرح وأمضّنی : آلمنی وأوجعنی . ویقال : أمَضَّنی هذا الأمر : أی بلغت منه المشقّه (لسان العرب : ج 7 ص 233 «مضض») .
5- .الوغی : الحرب (لسان العرب : ج 15 ص 397 «وغی») .
6- .الصُّعَداء : تنفُّسٌ طویل (القاموس المحیط : ج 1 ص 307 «صعد») .
7- .. آوّه ، وأوّه ، وآووه ، وأوهِ ، وأوه، وآهِ کلّها : کلمه معناها التحزّن (لسان العرب : ج 13 ص 472 «أوه») .
8- .الإسراء : 81 .
9- .الفتوح : ج 4 ص 350 ، مقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی : ج 1 ص 176 نحوه .



الفتوح :معاویه در وصیّت به پسرش یزید ، گفت : ابن عبّاس برایم نقل کرد که : من هنگام جان دادنِ پیامبر خدا ، حاضر بودم . پیامبر صلی الله علیه و آله حسین بن علی را به سینه اش چسبانده بود و می فرمود : «این ، از پاک ترین [فرزندان] تبار من و نورهای خاندانم و گزیده زاد و رود من است . خدا به کسی که او را پس از من نپاید ، برکت ندهد!» . ابن عبّاس گفت : سپس پیامبر صلی الله علیه و آله ساعتی از هوش رفت و چون به هوش آمد ، فرمود : «ای حسین! روز قیامت ، میان من و قاتل تو ، محاکمه ای در پیشگاه خداوندم خواهد بود و خوش حال و دل آسوده ام که خداوند مرا در روز قیامت ، خصم و طرف دعوای قاتل تو قرار داده است» . پسر عزیزم ! این ، سخن ابن عبّاس است و من برایت می گویم که پیامبر خدا فرمود : «جبرئیل علیه السلام روزی نزد من آمد و به من خبر داد و گفت : ای محمّد! به زودی امّت تو ، پسرت حسین را می کُشند و قاتل او ، نفرین شده این امّت است» . پسر عزیزم! پیامبر خدا ، بارها قاتل حسین را لعنت کرد . مراقب خودت باش تا به او آزار نرسانی که پسرکم! به خدا سوگند ، او حقّی بزرگ دارد و دیدی که من چگونه او را در حیاتم تحمّل می کردم و در برابرش سر فرود می آوردم ، با آن که با سخن تند و تلخ ، با من روبه رو می شد و دلم را به درد می آورد ؛ امّا من پاسخش را نمی دادم و چاره ای نداشتم ؛ چرا که او در این روزگار ، یادگاری برای زمینیان است ؛ و هر کس هشدار داد ، عذر دارد . معاویه ، سپس رو به ضحّاک و مُسلم بن عُقبه کرد و به آن دو گفت : بر این گفته ام ، گواه باشید که به خدا سوگند ، اگر حسین، هر بدی ای با من بکند ، او را همیشه تحمّل خواهم کرد و خداوند، مرا برای [ریختن] خون او ، مؤاخذه نخواهد کرد . ای یزید ! آیا آنچه را به تو وصیّت کردم ، دریافتی؟ گفت : دریافتم ، ای امیر مؤمنان ! معاویه آن گاه ، گفت : مواظب حجازیان باش ، که ریشه و شاخه تو هستند . هر یک از آنان که نزد تو آمد و یا غایب بود ، گرامی اش بدار و با آنان ، جفا مدار و از خود مران . و مراقب عراقیان باش ، که آنان هرگز تو را دوست نخواهند داشت و خیرخواهت نخواهند بود ، امّا تا آن جا که امکان دارد و می توانی ، با آنان مدارا کن و اگر هر روز از تو برکناریِ کارگزاری را خواستند ، چنین کن ، که برای تو برکناریِ یک کارگزار ، آسان تر و سبُک تر از در آمدن صدهزار شمشیر بر ضدّ توست . و محافظ شامیان باش ، که آنان خاصّان و پشتوانه تو هستند و من ، آنان را آزموده و امتحان کرده ام . آنان به گاه رویارویی ، شکیبا و در نبرد ، پشتیبان اند ، و اگر کاری از دشمنت تو را بیمناک کرد ، از شامیان کمک بگیر و چون کارشان را ساختی ، شامیان را به سرزمین های خود باز گردان و تا به هنگام نیاز ، در همان شام باشند . سپس معاویه نفس عمیقی کشید و مدّتی طولانی از هوش رفت . چون به هوش آمد ، گفت : آخ ، آخ ! «حق آمد و باطل رفت ، که باطل ، رفتنی است» . سپس با این شعر ، آغاز کرد : ای خدا ! اگر در حساب ، سخت بگیریعذابی خواهم داشت که تاب آن را ندارم. ای خدای مهربان! بُوَد که در گذریاز بدکاری که به اندازه خاک ، گناه دارد . آن گاه ، به خانواده و نزدیکان و پسر عموهایش رو کرد و گفت : از خدا پروا کنید ، آن چنان که حقّ پروا کردن از اوست . پروای الهی ، سپری محکم و نگاه دارنده است . و وای بر آن که از خدا پروا نکند ، در حالی که از عذاب و کیفر دردناک او می هراسد . سپس گفت : بدانید که من ، روزی پیش روی پیامبر صلی الله علیه و آله بودم . پیامبر صلی الله علیه و آله ناخن هایش را می چید و من از ناخن های او بر گرفتم و آنها را در ظرفی که نزدم بود ، نهادم . از موی او نیز پیش من هست . هنگامی که من مُردم و مرا غسل و کفن کردید ، آن ناخن را تکّه تکّه کنید و در چشم من بگذارید و مو را هم در دهان و گوش هایم بنهید و بر من ، نماز بخوانید و در قبرم به خاک بسپارید و مرا با خدایم وا نهید ، که خدای من ، رئوف و مهربان است . سپس سخنش قطع شد و دیگر ، چیزی نگفت .



الأمالی للصدوق عن عبداللّه بن منصور عن الإمام الصادق عن أبیه عن جدّه علیهم السلام :لَمّا حَضَرَت مُعاوِیَهَ الوَفاهُ ، دَعا ابنَهُ یَزیدَ فَأَجلَسَهُ بَینَ یَدَیهِ ، فَقالَ لَهُ : یا بُنَیَّ ، إنّی قَد ذَلَّلتُ لَکَ الرِّقابَ الصِّعابَ ، ووَطَّدتُ لَکَ البِلادَ ، وجَعَلتُ المُلکَ وما فیهِ لَکَ طُعمَهً ، وإنّی أخشی عَلَیکَ مِن ثَلاثَهِ نَفَرٍ یُخالِفونَ عَلَیکَ بِجَهدِهِم ، وهُم : عَبدُ اللّهِ بنُ عُمَرَ بنِ الخَطّابِ ، وعَبدُ اللّهِ بنُ الزُّبَیرِ ، وَالحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ ؛ فَأَمّا عَبدُ اللّهِ بنُ عُمَرَ ، فَهُوَ مَعَکَ فَالزَمهُ ولا تَدَعهُ ، وأمّا عَبدُ اللّهِ بنُ الزُّبَیرِ ، فَقَطِّعهُ إن ظَفِرتَ بِهِ إربا إربا ؛ فَإِنَّهُ یَجثو لَکَ کَما یَجثُو الأَسَدُ لِفَریسَتِهِ ، ویُوارِبُکَ (1) مُوارَبَهَ الثَّعلَبِ لِلکَلبِ . وأمَّا الحُسَینُ ، فَقَد عَرَفتَ حَظَّهُ مِن رَسولِ اللّهِ ، وهُوَ مِن لَحمِ رَسولِ اللّهِ ودَمِهِ ، وقَد عَلِمتَ لا مَحالَهَ أنَّ أهلَ العِراقِ سَیُخرِجونَهُ إلَیهِم ثُمَّ یَخذُلونَهُ ویُضَیِّعونَهُ ، فَإِن ظَفِرتَ بِهِ فَاعرِف حَقَّهُ ومَنزِلَتَهُ مِن رَسولِ اللّهِ ، ولا تُؤاخِذهُ بِفِعلِهِ ، ومَعَ ذلِکَ فَإِنَّ لَنا بِهِ خِلطَهً (2) ورَحِما ، وإیّاکَ أن تَنالَهُ بِسوءٍ ، أو یَری مِنکَ مَکروها . (3)



1- .. المُوارَبَهُ : المداهاه والمخاتله (القاموس المحیط : ج 1 ص 136 «ورب») .
2- .الخلطه بالضمّ : الشرکه ، وبالکسر : العشره (الصحاح : ج 3 ص 1124 «خلط») .
3- .الأمالی للصدوق : ص 215 ح 239 ، المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 87 نحوه ، بحار الأنوار : ج 44 ص 311 .



الأمالی ، صدوق به نقل از عبد اللّه بن منصور ، از امام صادق ، از پدرش امام باقر ، از جدّش امام زین العابدین علیهم السلام : هنگامی که مرگ معاویه رسید ، پسرش یزید را فرا خواند ، و او را پیش روی خود نشاند و به او گفت : پسر عزیزم ! من گردن های افراشته را برایت فرود آوردم و سرزمین ها را برایت کوبیدم و استوار کردم و پادشاهی و بهره هایش را خوراک آماده تو ساخته ام ؛ ولی از سه تن ، بیمناکم که با تمام توانشان با تو مخالفت کنند : عبد اللّه بن عمر بن خطّاب ، عبد اللّه بن زبیر و حسین بن علی . امّا عبد اللّه بن عمر ، با توست . تو هم با او باش و او را وا مگذار . امّا عبد اللّه بن زبیر ، اگر به او دست یافتی ، تکّه تکّه اش کن ، که او چون شیری که بر سرِ طعمه اش می نشیند ، به کمین تو نشسته است و مانند بازیِ روباه با سگ ، به تو نیرنگ می زند . امّا حسین ، بهره اش را از پیامبر خدا می دانی . او از گوشت و خون پیامبر خداست و تو بی تردید ، می دانی که عراقیان به زودی ، او را به شورش وا می دارند و آن گاه ، او را وا می نهند و تباه می کنند . پس اگر بر او دست یافتی ، حقّ او و جایگاهش نسبت به پیامبر خدا را به جای آور و او را بر کارش بازخواست نکن ؛ چرا که با این همه ، ما با او قرابت و خویشاوندیِ نسبی داریم . مبادا که با او بدی کنی یا از تو دل چرکین شود !



مقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی عن معاویه بن أبی سفیان فی وَصِیَّتِهِ لِابنِهِ یَزیدَ : یا بُنَیَّ أنّی أخافُ عَلَیکَ مِن هذِهِ الاُمَّهِ أربَعَهَ نَفَرٍ مِن قُرَیشٍ : عَبدَ الرَّحمنِ بنَ أبی بَکرٍ ، وعَبدَ اللّهِ بنَ عُمَرَ ، وعَبدَ اللّهِ بنَ الزُّبَیرِ ، وشَبیهَ أبیهِ الحُسَینَ بنَ عَلِیٍّ ... . أمَّا الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ ، فَأَوِّه أوِّه یا یَزیدُ ، ماذا أقولُ لَکَ فیهِ ؟ ! فَاحذَر أن تَتَعَرَّضَ لَهُ إلّا بِسَبیلِ خَیرٍ ، وَامدُد لَهُ حَبلاً طَویلاً ، وذَرهُ یَذهَب فِی الأَرضِ کَیفَ یَشاءُ ، ولا تُؤذِهِ ولکِن أرعِد لَهُ وأبرِق ، وإیّاکَ وَالمُکاشَفَهَ لَهُ فی مُحارَبَهٍ بِسَیفٍ أو مُنازَعَهٍ بِطَعنِ رُمحٍ ، بَل أعطِهِ وقَرِّبهُ وبَجِّلهُ ، فَإِن جاءَ إلَیکَ أحَدٌ مِن أهلِ بَیتِهِ فَوَسِّع عَلَیهِم وأرضِهِم ؛ فَإِنَّهُم أهلُ بَیتٍ لا یَسَعُهُم إلَا الرِّضی وَالمَنزِلَهُ الرَّفیعَهُ ، وإیّاکَ یا بُنَیَّ أن تَلقَی اللّهَ بِدَمِهِ فَتَکونَ مِنَ الهالِکینَ . (1)



1- .مقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی : ج 1 ص 175 .



مَقتَل الحسین علیه السلام ، خوارزمی به نقل از معاویه بن ابی سفیان ، در وصیّت به پسرش یزید : پسر عزیزم ! بر تو از چهارتن از این امّت می ترسم : عبد الرحمان بن ابی بکر ، عبد اللّه بن عمر ، عبد اللّه بن زبیر ، و شبیه پدرش ، حسین بن علی ... . امّا حسین بن علی ، وای وای ، ای یزید ! برایت از او چه بگویم؟! مراقب باش که جز به راه خیر ، متعرّض او نشوی . رشته ای طویل برای او بکش (1) و او را وا بگذار تا هر کجا که خواست ، برود . او را میازار ؛ امّا با جوش و خروشت ، او را بترسان و مبادا با او به جنگ آشکار با شمشیر و نیزه رو بیاوری ؛ بلکه به او عطا کن و او را نزدیک خود کن و بزرگ بدار ، و اگر کسی از خاندان او نزد تو آمد ، بر او گشایش ده و خشنودش کن ، که آنان خاندانی هستند که جز خشنودی و جایگاه والا ، راضی شان نمی کند . پسر عزیزم ! مبادا دستت را به خون او بیالایی که از هلاک شدگان خواهی شد .



1- .کنایه از مدارا و تحمّل گسترده و فراوان است . م .



فتح الباری عن محمّد بن سعید بن رمّانه :إنَّ مُعاوِیَهَ لَمّا حَضَرَهُ المَوتُ قالَ لِیَزیدَ : قَد وَطَّأتُ لَکَ البِلادَ ومَهَّدتُ لَکَ النّاسَ ، ولَستُ أخافُ عَلَیکَ إلّا أهلَ الحِجازِ ، فَإِن رابَکَ مِنهُم رَیبٌ (1) فَوَجِّه إلَیهِم مُسلِمَ بنَ عُقبَهَ ؛ فَإِنّی قَد جَرَّبتُهُ وعَرَفتُ نَصیحَتَهُ . قالَ : فَلَمّا کانَ مِن خِلافِهِم عَلَیهِ ما کانَ ، دَعاهُ فَوَجَّهَهُ فَأَباحَها ثَلاثا ، ثُمَّ دَعاهُم إلی بَیعَهِ یَزیدَ . (2)

تاریخ دمشق عن رجل من الزیادیین لَمّا أصابَت مُعاوِیَهَ اللَّقوَهُ (3) بَکی : فَقالَ لَهُ مَروانُ بنُ الحَکَمِ : یا أمیرَ المُؤمِنینَ لِمَ بَکَیتَ ؟ قالَ : یا مَروانُ کَبُرَ سِنّی ورَقَّ عَظمی ، وَابتُلیتُ فی أحسَنِ ما یَبدو مِنّی ، وخَشیتُ أن تَکونَ عُقوبَهً مِن رَبّی ، ولَولا هَوایَ فی یَزیدَ لَأَبصَرتُ رُشدی . (4)



1- .الرَّیْبُ : الشَّکّ . وقیل : الشکّ مع التُّهمه (النهایه : ج 2 ص 286 «ریب») .
2- .فتح الباری : ج 13 ص 71 نقلاً عن الطبرانی ، تاریخ دمشق : ج 58 ص 113 وراجع : الإمامه والسیاسه : ج 1 ص 231 .
3- .اللَّقْوَه : هی مرض یعرض للوجه ، فیمیلُه إلی أحد جانبیه (النهایه : ج 4 ص 268 «لقا») .
4- .تاریخ دمشق : ج 59 ص 215 ، سیر أعلام النبلاء : ج 3 ص 155 ؛ شرح الأخبار : ج 2 ص 157 الرقم 485 کلاهما عن الشعبی نحوه .



فتح الباری به نقل از محمّد بن سعید بن رمّانه : معاویه هنگام احتضارش ، به یزید گفت : سرزمین ها را به زیر پایت در آورده ام و مردم را برایت آماده ساخته ام . از حجازیان بر تو نمی ترسم و اگر به آنان شک بُردی ، مسلم بن عقبه را به سوی آنان بفرست ، که من او را آزموده ام و خیرخواهی اش را شناخته ام . هنگامی که مخالفت حجازیان آغاز شد ، یزید مسلم را فرا خواند و او را به سوی آنان ، روانه کرد و سه روز ، آن جا (مکّه و مدینه) را برایش مباح کرد . آن گاه ، مسلم آنان را به بیعت با یزید فرا خواند .

تاریخ دمشق : _ بنقل از مردی از آل زیاد _هنگامی که معاویه دچار لَقْوه (1) شد و گریست ، مروان بن حکم به او گفت : ای امیر مؤمنان ! چرا می گِریی؟ گفت : ای مروان ! سنّم زیاد شده و استخوانم نازک گشته و حکومتم در بهترین وضعیّت (فرمان روایی مطلق) است ؛ امّا می ترسم که این ، کیفر خدا باشد و اگر آرزوهایم برای [جانشین کردن] یزید نبود ، راهم را خوب دیده بودم .



1- .لَقْوه : بیماری ای تأثیرگذار در چهره است که فک و دهان را کج می کند .