گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد سوم
1 / 7بگومگوی مروان و ولید ، پس از خروج امام علیه السلام


تاریخ الطبری به نقل از ابو مخنف : مروان به ولید گفت: گوش به حرف من ندادی! به خدا سوگند ، هرگز بر او دست نخواهی یافت. ولید گفت: مروان ! دیگران را سرزنش کن . تو برای من ، چیزی را انتخاب کردی که نابودی دینم در آن است. به خدا سوگند ، دوست ندارم تمام ثروت دنیا و مُلک آن در اختیار من باشد و من ، حسین را بکشم. سبحان اللّه ! حسین را بکشم ؛ چون گفت : «بیعت نمی کنم»؟! به خدا سوگند، عقیده دارم که هر کس به خاطر خون حسینْ بازخواست شود ، روز قیامت ، وزنی سبُک نزد خداوند خواهد داشت. مروان به وی گفت: اگر عقیده تو چنین است ، کاری که کردی ، درست است. مروان ، در حالی این سخن را به وی گفت که از کار او ناخشنود بود .

الملهوف :مروان به ولید گفت: گوش به حرف من ندادی! ولید گفت: وای بر تو ، ای مروان! تو می خواستی دین و دنیایم را بر باد دهی. به خدا سوگند ، دوست ندارم تمام مُلک دنیا از آنِ من باشد و من حسین را بکشم. به خدا سوگند ، گمان نمی کنم کسی با [جُرمِ ریختن] خون حسین ، خدا را ملاقات کند ، جز آن که سبُک وزن خواهد بود و خدا در روز قیامت به وی نظر نمی کند و او را پاک نمی گرداند و عذاب دردناک خواهد داشت.

الفتوح :مروان بن حکم به ولید بن عُتبه گفت: به حرف من گوش ندادی تا حسین از چنگت خارج شد. به خدا سوگند که هرگز بر او دست نخواهی یافت . به خدا سوگند که او بر تو و بر امیر مؤمنان ، حتما خواهد شورید . این را بدان. ولید بن عُتبه به وی گفت: وای بر تو! از من ، کشتن حسین را خواستی و کشتن او ، نابودی دین و دنیای من است. به خدا سوگند ، دوست ندارم مالک تمام دنیا باشم و من ، حسین بن علی فرزند فاطمه زهرا را بکُشم . به خدا سوگند ، گمان نمی کنم کسی با [جُرمِ] کشتن حسین ، خدا را ملاقات کند ، جز آن که در روز قیامت نزد خدا سبک وزن خواهد بود و خداوند به وی نظر نمی کند و از او در نمی گذرد و عذابی دردناک خواهد داشت. [راوی] می گوید: مروان ، سکوت کرد.






1 / 8نِقاش بین مَروانَ وَالإِمام علیه السلام فِی الطَّریقِالملهوف :أصبَحَ الحُسَینُ علیه السلام فَخَرَجَ مِن مَنزِلِهِ یَستَمِعُ الأَخبارَ ، فَلَقِیَهُ مَروانُ فَقالَ : یا أبا عَبدِ اللّهِ ، إنّی لَکَ ناصِحٌ فَأَطِعنی تُرشَد . فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام : وما ذاکَ ؟ قُل حَتّی أسمَعَ . فَقالَ مَروانُ : إنّی آمُرُکَ بِبَیعَهِ یَزیدَ أمیرِ المُؤمِنینَ ؛ فَإِنَّه خَیرٌ لَکَ فی دینِکَ ودُنیاکَ . فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام : «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّآ إِلَیْهِ رَ جِعُونَ» (1) ، وعَلَی الإِسلامِ السَّلامُ ، إذ قَد بُلِیَتِ الاُمَّهُ بِراعٍ مِثلِ یَزیدَ ، ولَقَد سَمِعتُ جَدّی رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَقولُ : «الخِلافَهُ مُحَرَّمَهٌ عَلی آلِ أبی سُفیانَ» . وطالَ الحَدیثُ بَینَهُ وبَینَ مَروانَ حَتَّی انصَرَفَ مَروانُ وهُوَ غَضبانُ . (2)

الفتوح :أصبَحَ الحُسَینُ علیه السلام مِنَ الغَدِ [فَ] (3) خَرَجَ مِن مَنزِلِهِ لِیَستَمِعَ الأَخبارَ ، فَإِذا هُوَ بِمَروانَ بنِ الحَکَمِ قَد عارَضَهُ فی طَریقِهِ ، فَقالَ : أبا عَبدِ اللّهِ إنّی لَکَ ناصِحٌ فَأَطِعنی تُرشَد وتُسَدَّد . فَقالَ الحُسَینُ : وما ذلِکَ ؟ قُل حَتّی أسمَعَ . فَقالَ مَروانُ : أقولُ إنّی آمُرُکَ بِبَیعَهِ أمیرِ المُؤمِنینَ یَزیدَ ؛ فَإِنَّهُ خَیرٌ (4) لَکَ فی دینِکَ ودُنیاکَ . قالَ : فَاستَرجَعَ الحُسَینُ علیه السلام ، وقالَ : «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّآ إِلَیْهِ رَ جِعُونَ» ، وعَلَی الإِسلامِ السَّلامُ ، إذ قَد بُلِیَتِ الاُمَّهُ بِراعٍ مِثلِ یَزیدَ . ثُمَّ أقبَلَ الحُسَینُ علیه السلام عَلی مَروانَ وقالَ : وَیحَکَ! أتَأمُرُنی بِبَیعَهِ یَزیدَ وهُوَ رَجُلٌ فاسِقٌ ؟! لَقَد قُلتَ شَطَطا (5) مِنَ القَولِ یا عَظیمَ الزَّلَلِ ، لا ألومُکَ عَلی قَولِکَ لأَِنَّکَ اللَّعینُ الَّذی لَعَنَکَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله وأنتَ فی صُلبِ أبیکَ الحَکَمِ بنِ أبِی العاصِ ؛ فَإِنَّ مَن لَعَنَهُ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله لا یُمکِنُ لَهُ ولا مِنهُ إلّا أن یَدعُوَ إلی بَیعَهِ یَزیدَ . ثُمَّ قالَ : إلَیکَ عَنّی یا عَدُوَّ اللّهِ ؛ فَإِنّا أهلُ بَیتِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، وَالحَقُّ فینا ، وبِالحَقِّ تَنطِقُ ألِسنَتُنا ، وقَد سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَقولُ : «الخِلافَهُ مُحَرَّمَهٌ عَلی آلِ أبی سُفیانَ وعَلَی الطُّلَقاءِ أبناءِ الطُّلَقاءِ ، فَإِذا رَأَیتُم مُعاوِیَهَ عَلی مِنبَری فَابقُروا (6) بَطنَهُ» ، فَوَاللّهِ لَقَد رَآهُ أهلُ المَدینَهِ عَلی مِنبَرِ جَدّی فَلَم یَفعَلوا ما اُمِروا بِهِ ، فَابتَلاهُمُ (7) اللّهُ بِابنِهِ یَزیدَ زادَهُ اللّهُ فِی النّارِ عَذابا . قالَ : فَغَضِبَ مَروانُ بنُ الحَکَمِ مِن کَلامِ الحُسَینِ علیه السلام ، ثُمَّ قالَ : وَاللّهِ لا تُفارِقُنی أو تُبایِعَ لِیَزیدَ بنِ مُعاوِیَهَ صاغِرا (8) ؛ فَإِنَّکُم آلُ أبی تُرابٍ قَد مُلِئتُم کَلاما واُشرِبتُم بُغضَ آلِ بَنی سُفیانَ ، وحَقٌّ عَلَیکُم أن تُبغِضوهُم ، وحَقٌّ عَلَیهِم أن یُبغِضوکُم . قالَ : فَقالَ لَهُ الحُسَینُ علیه السلام : وَیلَکَ یا مَروانُ ! إلَیکَ عَنّی فَإِنَّکَ رِجسٌ ، وإنّا أهلُ بَیتِ الطَّهارَهِ الَّذینَ أنزَلَ اللّهُ عز و جل عَلی نَبِیِّهِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله ، فَقالَ : «إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا » . (9) قالَ : فَنَکَسَ مَروانُ رَأسَهُ لا یَنطِقُ بِشَیءٍ . فَقالَ لَهُ الحُسَینُ علیه السلام : أبشِر یَابنَ الزَّرقاءِ بِکُلِّ ما تَکرَهُ مِنَ الرَّسولِ علیه السلام ، یَومَ تَقدَمُ عَلی رَبِّکَ فَیَسأَلُکَ جَدّی عَن حَقّی وحَقِّ یَزیدَ . قالَ : فَمَضی مَروانُ مُغضَبا حَتّی دَخَلَ عَلَی الوَلیدِ بنِ عُتبَهَ ، فَخَبَّرَهُ بِما سَمِعَ مِنَ الحُسَینِ بنِ عَلِیِّ . (10)



1- .البقره : 156 .
2- .الملهوف: ص 98 ، مثیر الأحزان : ص 14 نحوه ، بحار الأنوار : ج 44 ص 326 .
3- .ما بین المعقوفین إضافه منّا یقتضیها السیاق .
4- .فی الطبعه المعتمده : «خولک» ، والتصویب من طبعه دار الفکر .
5- .الشَّطَط : الجَور والظلم والبُعد من الحقّ (النهایه : ج 2 ص 475 «شطط») .
6- .فی المصدر : «فافقروا» ، والصواب ما أثبتناه کما فی مقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی .
7- .فی المصدر : «قاتلهم» ، والصواب ما أثبتناه کما فی مقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی .
8- .الصاغِر : الراضی بالذلّ (القاموس المحیط : ج 2 ص 70 «صغر») .
9- .الأحزاب : 33 .
10- .الفتوح : ج 5 ص 16 ، مقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی : ج 1 ص 184 .



1 / 8بگومگوی مروان و امام علیه السلام در راه

الملهوف :صبحگاهان ، حسین علیه السلام از منزل بیرون آمد تا ببیند چه خبر است . مروان ، ایشان را دید و گفت: ای ابا عبد اللّه ! من خیرخواه تو ام . به حرف من گوش بده تا نجات یابی. حسین علیه السلام فرمود: «نصیحت تو چیست؟ بگو تا بشنوم». مروان گفت: با یزید ، امیر مؤمنان، بیعت کن که در آن ، خیر دنیا و آخرت توست. حسین علیه السلام فرمود : « «انا للّه و انا الیه راجعون» . با اسلام باید خداحافظی کرد ، اگر امّت [اسلام] به رهبری مانند یزید ، دچار گردد. به راستی که از جدّم پیامبر خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که می فرمود: خلافت بر خاندان ابو سفیان ، حرام است ». گفتگو بین ایشان و مروان به درازا کشید ، تا این که مروان با عصبانیت جدا شد.

الفتوح :فردای آن روز ، حسین علیه السلام از منزل خارج شد تا اخبار را بشنود . در راه ، مروان بن حکم را دید. مروان گفت: ای ابا عبد اللّه ! من خیرخواه تو ام . به حرف من گوش بده تا نجات یابی و انتخابی درست کرده باشی. حسین علیه السلام فرمود: «نصیحت تو چیست؟ بگو تا بشنوم». مروان گفت: می گویم با امیر مؤمنان ، یزید ، بیعت کن که خیر دین و دنیای تو ، در آن است. [راوی] می گوید: حسین علیه السلام استرجاع کرد و فرمود : « «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّآ إِلَیْهِ رَ جِعُونَ» . با اسلام باید خداحافظی کرد ، اگر امّت به رهبری، مانند یزید ، دچار گردد». آن گاه حسین علیه السلام رو به مروان کرد و فرمود: «وای بر تو ! مرا به بیعت با یزید فرمان می دهی ، در حالی که او مردی فاسق است؟ ! سخنی به گزاف و نادرست گفتی، ای صاحب لغزش های بزرگ ! تو را بر این سخن ، سرزنش نمی کنم ؛ چرا که تو نفرین شده پیامبر خدا هستی ، آن گاه که در صُلب پدرت حکم بن ابی العاص، بودی و هر که پیامبر خدا او را نفرین کرده باشد، چاره ای ندارد ، جز آن که به بیعت با یزید فرا بخواند». سپس فرمود: «ای دشمن خدا ! از من دور شو، که ما ، خاندان پیامبر خداییم و حقیقت ، در میان ماست و زبان ما ، به حق ، سخن می گوید و از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که می فرمود: خلافت بر خاندان ابو سفیان و بر آزاد شده ها و فرزندان آنان ، حرام است . هر گاه معاویه را بر منبر من دیدید ، شکم او را پاره کنید . به خدا سوگند ، مردم مدینه او را بر منبر جدّم دیدند و به دستور او عمل نکردند ، تا خداوند ، آنان را به یزید که خدا ، عذابش را زیاد کند دچار ساخت». [راوی] می گوید: مروان بن حکم ، از سخن حسین علیه السلام به خشم آمد و گفت: به خدا سوگند ، از من جدا نخواهی شد ، مگر آن که با خواری ، با یزید بن معاویه بیعت کنی. به راستی که شما فرزندان ابو تراب (علی بن ابی طالب) ، سخنورید و پُر از کینه و دشمنی با خاندان ابو سفیان. حقّ شماست که آنان را دشمن بدارید و حقّ آنان است که شما را دشمن بدارند. [راوی] می گوید: حسین علیه السلام به وی فرمود: «وای بر تو ، ای مروان! از من دور شو ، که تو پلیدی و ما ، خاندان پاکی هستیم که خداوند در باره ما چنین بر پیامبرش محمّد ، نازل کرد: «همانا خداوند می خواهد پلیدی را از شما اهل بیت بزداید و شما را پاک و پاکیزه گرداند» ». [راوی] می گوید: مروان ، سرش را پایین انداخت و هیچ نگفت . سپس حسین علیه السلام به او فرمود: «مژده باد تو را ای پسر زن چشم زاغ به هر آنچه از پیامبر صلی الله علیه و آله ناراحتی ، روزی که بر پروردگارت وارد می شوی و جدّم از حقّ من و حقّ یزید ، از تو می پرسد» . [راوی] می گوید: مروان با عصبانیت ، جدا شد و نزد ولید بن عتبه رفت و آنچه را از حسین بن علی علیه السلام شنیده بود ، به وی خبر داد.



الفصل الثانی : من المدینه إلی مَکَّهَ2 / 1رُؤیَا النَّبِیِّ صلّی الله علیه و آله فِی المَنامِ عِندَ وَداعِ قَبرِهِالأمالی للصدوق عن عبد اللّه بن منصور ، عن جعفر بن محمّد ، عن أبیه ، عن جدّه [زین العابدین] علیهم السلام :لَمّا أقبَلَ اللَّیلُ راحَ [الحُسَینُ علیه السلام ] إلی مَسجِدِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله لِیُودِّعَ القَبرَ ، فَلَمّا وَصَلَ إلَی القَبرِ سَطَعَ لَهُ نورٌ مِنَ القَبرِ ، فَعادَ إلی مَوضِعِهِ . فَلَمّا کانَتِ اللَّیلَهُ الثّانِیَهُ راحَ لِیُوَدِّعَ القَبرَ ، فَقامَ یُصَلّی فَأَطالَ ، فَنَعَسَ وهُوَ ساجِدٌ ، فَجاءَهُ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله وهُوَ فی مَنامِهِ ، فَأَخَذَ الحُسَینَ علیه السلام وضَمَّهُ إلی صَدرِهِ ، وجَعَلَ یُقَبِّلُ بَینَ عَینَیهِ ، ویَقولُ : بِأَبی أنتَ ، کَأَنّی أراکَ مُرَمَّلاً (1) بِدَمِکَ بَینَ عِصابَهٍ مِن هذِهِ الاُمَّهِ ، یَرجونَ شَفاعَتی ، ما لَهُم عِندَ اللّهِ مِن خَلاقٍ (2) . یا بُنَیَّ ، إنَّکَ قادِمٌ عَلی أبیکَ واُمِّکَ وأخیکَ ، وهُم مُشتاقونَ إِلَیکَ ، وإنَّ لَکَ فِی الجَنَّهِ دَرَجاتٍ لا تَنالُها إلّا بِالشَّهادَهِ . فَانتَبَهَ الحُسَینُ علیه السلام مِن نَومِهِ باکِیا ، فَأَتی أهلَ بَیتِهِ فَأَخبَرَهُم بِالرُّؤیا ووَدَّعَهُم . (3)



1- .رَمَلَ الثوبَ : لطخه بالدَم (القاموس المحیط : ج 3 ص 386 «رمل») .
2- .الخَلاق بالفتح : الحظّ والنصیب (النهایه : ج 2 ص 70 «خلق») .
3- .الأمالی للصدوق : ص 216 ح 239 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 312 ح 1 .



فصل دوم : از مدینه تا مکّه

2 / 1دیدن پیامبر صلّی الله علیه و آله در خواب به هنگام وداع با قبر ایشان

الأمالی ، صدوق به نقل از عبد اللّه بن منصور ، از امام صادق ، از پدرش ، از جدّش امام زین العابدین علیهم السلام : چون شب شد، [حسین علیه السلام ]برای وداع با قبر پیامبر صلی الله علیه و آله به مسجد النبی رفت . چون نزدیک قبر شد ، نوری از داخل درخشید و وی به جای خود باز گشت. چون دومین شب رسید ، به مسجد رفت تا با قبر ، وداع کند. به نماز ایستاد و نماز را طولانی کرد . در حال سجده ، خواب ، او را ربود . پیامبر صلی الله علیه و آله نزد او آمد. حسین علیه السلام را به آغوش گرفت و او را به سینه چسبانید و شروع کرد میان چشمان او را بوسیدن و می فرمود : «پدرم به فدایت ! می بینم که در میان گروهی از این امّت ، در خون خود غلتیده ای ، در حالی که امید شفاعت مرا نیز دارند ! آنان را نزد خداوند ، بهره و نصیبی نیست . فرزندم ! تو نزد پدر و مادر و برادرت می آیی و آنان شیفته دیدار تو اند و برای تو در بهشت ، جایگاه هایی است که جز با شهادت ، بِدان دست نمی یابی». حسین علیه السلام با گریه از خواب ، بیدار شد و نزد خاندان خود آمد و خواب را برای آنان بازگو کرد و با آنان وداع نمود.





الفتوح :خَرَجَ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ مِن مَنزِلِهِ ذاتَ لَیلَهٍ وأتی إلی قَبرِ جَدِّهِ صلی الله علیه و آله فَقالَ : السَّلامُ عَلَیکَ یا رَسولَ اللّهِ ، أنَا الحُسَینُ ابنُ فاطِمَهَ ، أنَا فَرخُکَ وَابنُ فَرخَتِکَ ، وسِبطُکَ فِی الخَلَفِ الَّذی خَلَفتَ عَلی اُمَّتِکَ ، فَاشهَد عَلَیهِم یا نَبِیَّ اللّهِ أنَّهُم قَد خَذَلونی وضَیَّعونی وأنَّهُم لَم یَحفَظونی ، وهذا شَکوایَ إلَیکَ حَتّی ألقاکَ ، صَلَّی اللّهُ عَلَیکَ وَسلَّمَ . ثُمَّ وَثَبَ قائِما وصَفَّ قَدَمَیهِ ولَم یَزَل راکِعا وساجِدا . قالَ : وأرسَلَ الوَلیدُ بنُ عُتبَهَ إلی مَنزِلِ الحُسَینِ علیه السلام لِیَنظُرَ هَل خَرَجَ مِنَ المَدینَهِ أم لا ؟ فَلَم یُصِبهُ فی مَنزِلِهِ ، فَقالَ : الحَمدُ للّهِِ الَّذی لَم یُطالِبنِی اللّهُ عز و جل بِدَمِهِ . وظَنَّ أنَّهُ خَرَجَ مِنَ المَدینَهِ . قالَ : ورَجَعَ الحُسَینُ علیه السلام إلی مَنزِلِهِ مَعَ الصُّبحِ . فَلمَّا کانَتِ اللَّیلَهُ الثّانِیَهُ خَرَجَ إلَی القَبرِ أیضا فَصَلّی رَکعَتَینِ ، فَلَمّا فَرَغَ مِن صَلاتِهِ جَعَلَ یَقولُ : اللّهُمَّ إنَّ هذا قَبرُ نَبِیِّکَ مُحَمَّدٍ وأنَا ابنُ بِنتِ مُحَمَّدٍ ، وقَد حَضَرَنی مِنَ الأَمرِ ما قَد عَلِمتَ ، اللّهُمَّ وإنّی اُحِبُّ المَعروفَ وأکرَهُ المُنکَرَ ، وأنَا أسأَ لُکَ یا ذا الجَلالِ وَالإِکرامِ بِحقِّ هذَا القَبرِ ومَن فیهِ مَا اختَرتَ مِن أمری هذا ما هُوَ لَکَ رِضیً . قالَ : ثُمَّ جَعَلَ الحُسینُ علیه السلام یَبکی ، حَتّی إذا کانَ فی بَیاضِ الصُّبحِ وَضَعَ رَأسَهُ عَلَی القَبرِ فَأَغفی ساعَهً ، فَرَأَی النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله قَد أقبَلَ فی کَبکَبَهٍ (1) مِنَ المَلائِکَهِ عَن یَمینِهِ وعَن شِمالِهِ ومِن بَینِ یَدَیهِ ومِن خَلفِهِ ، حَتّی ضَمَّ الحُسَینَ علیه السلام إلی صَدرِهِ وقَبَّلَ بَینَ عَینَیهِ ، وقالَ : یا بُنَیَّ یا حُسَینُ ، کَأَنَّکَ عَن قَریبٍ أراکَ مَقتولاً مَذبوحا بِأَرضِ کَربٍ وبَلاءٍ ، مِن عِصابَهٍ مِن اُمَّتی ، وأنتَ فی ذلِکَ عَطشانُ لا تُسقی وظَمآنُ لا تُروی ، وهُمَ مَعَ ذلِکَ یَرجونَ شَفاعَتی ! ما لَهُم ؟ ! لا أنالَهُمُ اللّهُ شَفاعَتی یَومَ القِیامَهِ ، فَما لَهُم عِندَ اللّهِ مِن خَلاقٍ . حَبیبی یا حُسَینُ ، إنَّ أباکَ واُمَّکَ وأخاکَ قَد قَدِموا عَلَیَّ وهُم إلَیکَ مُشتاقونَ ، وإنَّ لَکَ فِی الجَنَّهِ دَرَجاتٍ لَن تَنالَها إلّا بِالشَّهادَهِ . قالَ : فَجَعَلَ الحُسَینُ علیه السلام یَنظُرُ فی مَنامِهِ إلی جَدِّهِ صلی الله علیه و آله ویَسمَعُ کَلامَهُ وهُوَ یَقولُ : یا جَدّاه لا حاجَهَ لی فِی الرُّجوعِ إلَی الدُّنیا أبَدا ، فَخُذنی إلَیکَ وَاجعَلنی مَعَکَ إلی مَنزِلِکَ . قالَ : فَقالَ لَهُ النّبِیُّ صلی الله علیه و آله : یا حُسَینُ ، إنَّهُ لا بُدَّ لَکَ مِنَ الرُّجوعِ إلَی الدُّنیا حَتّی تُرزَقَ الشَّهادَهَ وما کَتَبَ اللّهُ لَکَ فیها مِنَ الثَّوابِ العَظیمِ ؛ فَإِنَّکَ وأباکَ وأخاکَ وعَمَّکَ وعَمَّ أبیکَ تُحشَرونَ یَومَ القِیامَهِ فی زُمرَهٍ واحِدَهٍ حَتّی تَدخُلُوا الجَنَّهَ . قالَ : فَانتَبَهَ الحُسَینُ علیه السلام مِن نَومِهِ فَزِعا مَذعورا ، فَقَصَّ رُؤیاهُ عَلی أهلِ بَیتِهِ وبَنی عَبدِ المُطَّلِبِ ، فَلَم یَکُن ذلِکَ الیَومُ فی شَرقٍ ولا غَربٍ أشَدَّ غَمّا مِن أهلِ بَیتِ الرَّسولِ صلی الله علیه و آله ولا أکثَرَ مِنهُ باکِیا وباکِیَهً . وتَهَیَّأَ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام وعَزَمَ عَلَی الخُروجِ مِنَ المَدینَهِ ، ومَضی فی جَوفِ اللَّیلِ إلی قَبرِ اُمِّهِ ، فَصَلّی عِندَ قَبرِها ووَدَّعَها . ثُمَّ قامَ عَن قَبرِها وصارَ إلی قَبرِ أخیهِ الحَسَنِ علیه السلام فَفَعَلَ مِثلَ ذلِکَ ، ثُمَّ رَجَعَ إلی مَنزِلِهِ . (2)



1- .کُبْکُبَه بالضمّ والفتح : الجماعه المتضامّه من الناس وغیرهم (النهایه : ج 4 ص 144 «کبکب») .
2- .الفتوح : ج 5 ص 18 ، مقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی : ج 1 ص 186 ؛ بحار الأنوار : ج 44 ص 327 .


الفتوح :حسین بن علی علیه السلام شبی از منزل ، خارج شد و نزد قبر جدّش آمد و گفت : «سلام بر تو ، ای پیامبر خدا ! من ، حسین ، فرزند فاطمه ام . من ، زاده تو و فرزندِ زاده تو ام و نواده تو ام که در میان امّتت بر جای نهادی . ای پیامبر خدا ! گواه باش که مرا خوار کردند و نابود ساختند و حریم مرا نگه نداشتند. این ، شِکوه من به توست ، تا آن هنگام که تو را ملاقات کنم. درود و سلام خداوند ، بر تو باد!». آن گاه برای نماز ، به پا خاست و یکسره در رکوع و سجده بود. [راوی] می گوید: ولید بن عُتبه ، کسی را به منزل حسین علیه السلام روانه کرد تا ببیند که آیا از مدینه بیرون رفته یا نه . او را در منزل نیافت و با خود گفت: ستایش ، خداوندی را که مرا با خون او مؤاخذه نکرد ! و گمان کرد [امام علیه السلام ]از مدینه بیرون رفته است. [راوی] می گوید : حسین علیه السلام ، هنگام صبح به خانه باز گشت. چون شب دوم شد ، نزد قبر آمد و دو رکعت نماز گزارد و چون از نماز فارغ گشت ، می گفت : «بار خدایا ! این ، قبر پیامبر تو محمّد است و من هم فرزند دختر محمّدم . برای من ، حادثه ای پیش آمده که خود می دانی. بار خدایا ! به راستی که من ، خوبی (معروف) را دوست می دارم و از زشتی (مُنکَر) ، بیزارم . از تو درخواست می کنم ای صاحب جلال و کرامت به حُرمت این قبر و آن که در آن خفته است، که در این حادثه آنچه را خشنودی تو در آن است ، برای من پیش آوری» . [راوی] می گوید: آن گاه حسین علیه السلام شروع به گریه کرد و به هنگام سپیده صبح ، سر را بر روی قبر نهاد و لحظه ای در خواب رفت . پیامبر صلی الله علیه و آله را در خواب دید که با انبوهی از فرشتگان که از چهار سو ، ایشان را در بر گرفته بودند، می آید ، تا آن که حسین علیه السلام را به سینه چسبانید و میان چشمانش را بوسید و فرمود : «ای فرزندم، ای حسین ! گویی می بینم که به زودی در سرزمینِ کرب (اندوه) و بلا ، به دست گروهی از امّتم کشته و سر بُریده می شوی، در حالی که تشنه ای و سیراب نمی گردی و عطش داری و آب از تو دریغ می گردد . آنان با این رفتار ، امید شفاعت مرا دارند! آنان را چه شده است ؟! خدا ، شفاعتم را روز قیامت ، نصیب آنان نگرداند ! آنان نزد خداوند ، بهره ای ندارند . عزیز من ، ای حسین ! به راستی که پدر، مادر و برادرت نزد من آمده اند و مشتاق تو اند و برای تو در بهشت ، درجه هایی است که جز با شهادت ، بدانها دست نمی یابی». [راوی] می گوید: حسین علیه السلام در خواب به جدّش می نگریست و سخن او را می شنید و می گفت: «ای جدّم ! مرا هرگز نیازی به بازگشت به دنیا نیست . مرا نزد خود ، نگه دار و در منزِلت ، همراه خود ساز» . [راوی] می گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله به وی فرمود: «حسینم! تو می باید به دنیا باز گردی تا به شهادت برسی و از پاداش بزرگی که خداوند برایت در نظر گرفته ، برخوردار گردی. به راستی که تو و پدرت و برادرت و عمویت و عموی پدرت در روز قیامت با هم محشور می شوید تا این که داخل بهشت شوید». [راوی] گفت: حسین علیه السلام با بی تابی و ناراحتی از خواب ، بیدار شد. پس خوابش را برای خاندانش و فرزندان عبد المطّلب تعریف کرد . آن روز در شرق و غرب عالم ، غصّه دارتر از خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله و گریان تر از زن و مردِ آنان نبود. حسین بن علی علیه السلام آماده شد و تصمیم گرفت از مدینه خارج شود . سپس در نیمه های شب ، نزد قبر مادرش رفت و در آن جا نماز گزارد و با مادرش وداع کرد . سپس از کنار قبر مادرش برخاست و به سوی قبر برادرش حسن علیه السلام رفت و در آن جا نیز نماز گزارد و وداع کرد . آن گاه به منزل خود باز گشت.

.
المناقب لابن شهر آشوب :کانَ الحُسَینُ علیه السلام یُصَلّی یَوما إذ وَسِنَ (1) ، فَرَأَی النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله فی مَنامِهِ یُخبِرُهُ بِما یَجری عَلَیهِ ، فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام : لا حاجَهَ لی فِی الرُّجوعِ إلَی الدُّنیا فَخُذنی إلَیکَ ، فَیَقولُ : لا بُدَّ مِنَ الرُّجوعِ حَتّی تَذوقَ الشَّهادَهَ (2) .

2 / 2نِیاحَهُ نِساءِ بَنی عَبدِ المُطَّلِبِ عِندَ شُخوصِهِکامل الزیارات عن جابر عن محمّد بن علیّ [الباقر] علیه السلام :لَمّا هَمَّ الحُسَینُ علیه السلام بِالشُخوصِ عَنِ المَدینَهِ أقبَلَت نِساءُ بَنی عَبدِ المُطَّلِبِ فَاجتَمَعنَ لِلنِّیاحَهِ ، حَتّی مَشی فیهِنَّ الحُسَینُ علیه السلام . فَقالَ : أنشُدُکُنَّ اللّهَ أن تُبدینَ هذَا الأَمرَ مَعصِیَهً للّهِِ ولِرَسولِهِ . فَقالَت لَهُ نِساءُ بَنی عَبدِ المُطَّلِبِ : فَلِمَن نَستَبقِی النِّیاحَهَ وَالبُکاءَ ؟ ! فَهُوَ عِندَنا کَیَومَ ماتَ فیهِ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله وعَلِیٌّ وفاطِمَهُ ورُقَیَّهُ وزَینَبُ واُمُّ کُلثومٍ ؟ فَنَنشُدُکَ اللّهَ جَعَلَنَا اللّهُ فِداکَ مِنَ المَوتِ یا حَبیبَ الأَبرارِ مِن أهلِ القُبورِ . وأقبَلَت بَعضُ عَمّاتِهِ تَبکی وتَقولُ : أشهَدُ یا حُسَینُ ، لَقَد سَمِعتُ الجِنَّ ناحَت بِنَوحِکَ وهُم یَقولونَ : فَإِنَّ قَتیلَ الطَّفِّ مِن آلِ هاشِمٍأذَلَّ رِقابا مِن قُرَیشٍ فَذَلَّتِ حَبیبُ رَسولِ اللّه لَم یَکُ فاحِشاأبانَت مُصیبَتُکَ الاُنوفَ وجَلَّتِ وقُلنَ أیضا : أبکی حُسَینا سَیِّداولِقَتلِهِ شابَ الشَّعَرْ ولِقَتلِهِ زُلزِلتُمُولِقَتلِهِ انکَسَفَ القَمَرْ وَاحمَرَّت آفاقُ السَّماءِ مِنَ العَشِیَّهِ وَالسَّحَرْ وتَغَبَّرَت شَمسُ البِلادِ بِهِم وأظلَمَتِ الکُوَرْ (3) ذاکَ ابنُ فاطِمَهَ المُصابُ بِهِ الخَلائِقُ وَالبَشَرْ أورَثتَنا ذُلّاً بِهِجَدعُ الاُنوفِ مَعَ الغُرَرْ (4)



1- .الوَسَنُ : أوَّلُ النوم (النهایه : ج 5 ص 186 «وسن») .
2- .المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 88 .
3- .الکُوره : المدینه والصُقع ، الجمع کُوَر (القاموس المحیط : ج 2 ص 130 «کور») .
4- .کامل الزیارات : ص 195 ح 275 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 88 ح 26 .



المناقب ، ابن شهرآشوب :حسین علیه السلام روزی نماز می گزارد که خواب ، او را در بر گرفت . پیامبر صلی الله علیه و آله را در خواب دید که از آنچه بر او خواهد گذشت ، به وی خبر می دهد. حسین علیه السلام گفت: «مرا نیازی به بازگشت به دنیا نیست . مرا نزد خود نگه دار» . پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «می باید باز گردی تا به شهادت، نائل شوی».

2 / 2نوحه سرایی زنان خاندان عبد المطّلب به هنگام سفر امام علیه السلام

کامل الزیارات به نقل از جابر ، از امام باقر علیه السلام : چون حسین علیه السلام تصمیم گرفت از مدینه بیرون رود، زنان خاندان عبد المطّلب آمدند تا به نوحه سرایی بپردازند . امام حسین علیه السلام نزد آنان رفت و فرمود: «شما را به خدا ، مبادا این کار را فاش کنید که [افشای خروج من] معصیت خدا و پیامبر اوست». زنان خاندان عبد المطّلب گفتند: پس نوحه سرایی و گریه را برای که نگه داریم؟ این روز برای ما ، مانند روزی است که پیامبر خدا، علی، فاطمه، رقیّه، زینب و امّ کلثوم [ ، دختران پیامبر صلی الله علیه و آله ] از دنیا رفتند. خدا ، ما را پیشْ مرگ تو قرار دهد، ای محبوب خوبانِ درگذشته ! یکی از عمّه های حسین علیه السلام ، با حالت گریان آمد و گفت: گواهی می دهم ای حسین که شنیدم پریان هم برای تو نوحه سرایی می کنند و می گویند : کشته طَف که از خاندان هاشم است ،مردمانی از قریش را خوار کرد و آنان خوار شدند . حبیب پیامبر خدا که جرمی مرتکب نشد .مصیبت تو، بزرگ بود و بینی ها را برید . زنان خاندان عبد المطّلب نیز این چنین نوحه سرایی کردند: گریه می کنم برای حسینِ سَرور که شهادت او ، موها را سپید کرد.برای کشته شدنش زلزله به پا شد و ماه گرفت. آفاق آسمان در شب و سحر ، گلگون گشتو خورشیدِ شهرها را غبار گرفت و شهرها تاریک شدند. این ، فرزند فاطمه است که تمام موجودات و انسان ها عزادار اویند.شهادت او ، ما را خوار ساخت و بینی ها را قطع کرد و به خسارت انداخت.






2 / 3اِقتِراحُ عُمَرَ بنِ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ (1)الملهوف عن محمّد بن عمر :سَمِعتُ أبی عُمَرَ بنَ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ علیه السلام یُحَدِّثُ أخوالی آلَ عَقیلٍ ، قالَ : لَمَّا امتَنَعَ أخِی الحُسَینُ علیه السلام عَنِ البَیعَهِ لِیَزیدَ بِالمَدینَهِ دَخَلتُ عَلَیهِ فَوَجَدتُهُ خالِیا ، فَقُلتُ لَهُ : جُعِلتُ فِداکَ یا أبا عَبدِ اللّهِ ، حَدَّثَنی أخوکَ أبو مُحَمَّدٍ الحَسَنُ عَن أبیهِ علیهماالسلام ، ثُمَّ سَبَقَتنِی الدَّمعَهُ وعَلا شَهیقی . فَضَمَّنی إلَیهِ وقالَ : حَدَّثَکَ أنّی مَقتولٌ؟ فَقُلتُ : حوشیتَ یابنَ رَسولِ اللّهِ . فَقالَ : سَأَلتُکَ بِحَقِّ أبیکَ ، بِقَتلی خَبَّرَکَ؟ فَقُلتُ : نَعَم ، فَلَولا ناوَلتَ وبایَعتَ ! فَقالَ : حَدَّثَنی أبی أنَّ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله أخبَرَهُ بِقَتلِهِ وقَتلی ، وأنَّ تُربَتی تَکونُ بِقُربِ تُربَتِهِ ، فَتَظُنُّ أنَّکَ عَلِمتَ ما لَم أعلَمهُ! وإنَّهُ لا اُعطِی الدَّنِیَّهَ (2) عَن نَفسی أبَدا ، ولَتَلقَیَنَّ فاطِمَهُ أباها شاکِیَهً ما لَقِیَتْ ذُرِّیَّتُها مِن اُمَّتِهِ ، ولا یَدخُلُ الجَنَّهَ أحَدٌ آذاها فی ذُرِّیَّتِها . (3)



1- .عمر بن علیّ بن أبی طالب یکنّی أبا حفص ، وکان آخر من ولد من بنی علیّ الذکور. اُمّه الصهباء الثعلبیّه (التغلبیّه) اُمّ حبیب ، تخلّف عمر عن أخیه الحسین علیه السلام و لم یسر معه إلی الکوفه . وذکر فی الفتوح ومقتل الحسین للخوارزمی أنّه حضر واقعه الطفّ واستشهد فیها ، ولکنّ الأخبار تدلّ علی خلاف ذلک ، لتصریح کثیر من النسّابه بعدم حضوره فی الطفّ ، ولم یذکره من استقصی شهداء الطفّ من العامّه والخاصّه مضافا إلی ما روی من أنّه لمّا بلغه قتل أخیه الحسین علیه السلام ، خرج فی معصفرات له ، وجلس بفناء داره وقال: أنا الغلام الحازم ، ولو خرجت معهم لذهبت فی المعرکه وقتلت.ومات بینبع وهو ابن سبع وسبعین أو خمس وسبعین سنه (راجع:الإرشاد: ج 2 ص150 وعمده الطالب: ص 361 و362 و المجدی: ص 15 والمناقب لابن شهر آشوب: ج 4ص 172 وبحار الأنوار: ج 45 ص 37 و معجم رجال الحدیث: ج 13 ص 45 وقاموس الرجال: ج8 ص212 ونسب قریش: ص42 ومقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی: ج 2 ص 28) .
2- .فی المصدر : «الدنیا» ، والتصویب من بعض النسخ .
3- .الملهوف (طبعه أنوار الهدی) : ص19 .



2 / 3پیشنهاد عُمَر بن علی بن ابی طالب به امام علیه السلام

(1)الملهوف به نقل از محمّد بن عمر : از پدرم عمر بن علی بن ابی طالب ، شنیدم که برای خویشانم (خاندان عقیل) چنین تعریف می کرد: وقتی برادرم حسین علیه السلام از بیعت با یزید در مدینه سر باز زد، نزد او رفتم و او را تنها یافتم . به وی گفتم : جانم فدایت، ای ابا عبد اللّه ! برادرت حسن ، از پدرش برایم نقل کرد که ... دیگر گریه امانم نداد و هِق هقِ گریه ام بلند شد . او مرا در آغوش گرفت و فرمود: «برادرم گفت که من کشته می شوم؟» . گفتم: از این بگذر ، ای پسر پیامبر خدا [که من توان گفتنش را ندارم] ! فرمود: «تو را به جان پدرت سوگند ، آیا از کشته شدن من خبر داد؟» . گفتم: بله . پس چرا بیعت نمی کنی؟ فرمود: «پدرم به من خبر داد که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به وی از کشته شدن خودش و من خبر داده است و خبر داده که قبر من ، نزدیک قبر وی خواهد بود. تو می پنداری چیزی را می دانی که من نمی دانم ؟ به راستی که هیچ گاه خودم را خوار نخواهم ساخت و به راستی که فاطمه پدرش را در حالی ملاقات می کند که از رفتار امّتش با فرزندانش شاکی است و کسی که فاطمه را از ناحیه فرزندانش آزار دهد ، هرگز وارد بهشت نمی شود» .



1- .عمر بن علی بن ابی طالب که کنیه اش ابو حفص است ، آخرین پسر امام علی علیه السلام است . مادرش صهبای ثعلبی یا تغلبی است و کنیه صهبا امّ حبیب است. عمر به همراه برادرش حسین علیه السلام به کوفه نرفت . در کتاب الفتوح و مقتل خوارزمی آمده که در کربلا حضور داشت و به شهادت رسید ؛ ولی اخبار درست ، بر خلاف آن دلالت دارند ؛ زیرا بیشتر شرح حال نویسان گفته اند که وی در کربلا حضور نداشته و کسانی که نام شهدای کربلا را به دست آورده اند (از شیعه و اهل سنّت) ، نام او را ثبت نکرده اند . علاوه بر آن ، گزارش شده که وقتی خبر شهادت امام حسین علیه السلام به وی رسید ، لباس های رنگی اش را پوشید و بر درِ خانه اش نشست و گفت: من ، جوانی دوراندیشم . اگر با آنان می رفتم ، باید در نبرد ، شرکت می کردم و کشته می شدم. وی در ینبع در هفتاد و هفت یا هفتاد و پنج سالگی در گذشت .



2 / 4اِقتِراحُ ابنِ الحَنَفِیَّهِ (1)تاریخ الطبری عن أبی مخنف :وأمَّا الحُسَینُ علیه السلام فَإِنَّهُ خَرَجَ بِبَنیهِ وإخوَتِهِ وبَنی أخیهِ وجُلِّ أهلِ بَیتِهِ إلّا مُحَمَّدَ ابنَ الحَنَفِیَّهِ فَإِنَّهُ قالَ لَهُ : یا أخی ، أنتَ أحبُّ النّاسِ إلَیَّ وَأعَزُّهُم عَلَیَّ ، ولَستُ أدَّخِرُ النَّصیحَهَ لأَِحَدٍ مِنَ الخَلقِ أحَقَّ بِها مِنکَ ، تَنَحَّ بِتَبِعَتِکَ عَن یَزیدَ بنِ مُعاوِیَهَ وعَنِ الأَمصارِ ما استَطَعتَ ، ثُمَّ ابعَث رُسُلَکَ إلَی النّاسُ فَادعُهُم إلی نَفسِکَ ، فَإِن بایَعوا لَکَ حَمِدتَ اللّهَ عَلی ذلِکَ ، وإن أجمَعَ النّاسُ عَلی غَیرِکَ لم یُنقِصِ اللّهُ بِذلِکَ دینَکَ ولا عَقلَکَ ، ولا یُذهِبُ بِهِ مُروءَتَکَ ولا فَضلَکَ ، إنّی أخافُ أن تَدخُلَ مِصرا مِن هذِهِ الأَمصارِ وتَأتِیَ جَماعَهً مِنَ النّاسِ فَیَختَلِفونَ بَینَهُم ، فَمِنهُم طائِفَهٌ مَعَکَ واُخری عَلَیکَ فَیَقتَتِلونَ ، فَتَکونُ لأَِوَّلِ الأَسِنَّهِ ، فَإِذا خَیرُ هذِهِ الاُمَّهِ کُلِّها نَفسا وأبا واُمّا أضیَعُها دَما ، وأذَلُّها أهلاً . قالَ لَهُ الحُسَینُ علیه السلام : فَإِنّی ذاهِبٌ یا أخی . قالَ : فَانزِل مَکَّهَ ، فَإِنِ اطمَأَنَّت بِکَ الدّارُ فَسَبیلٌ ذلِکَ ، وإن نَبَت (2) بِکَ لَحِقتَ بِالرِّمالِ وشَعَفِ (3) الجِبالِ ، وخَرَجتَ مِن بَلَدٍ إلی بَلَدٍ حَتّی تَنظُرَ إلی ما یَصیرُ أمرُ النّاسِ وتَعرِفَ عِندَ ذلِکَ الرَّأیَ ، فَإِنَّکَ أصوَبُ ما تَکونُ رَأیا وأحزَمُهُ عَمَلاً حینَ تَستَقبِلُ الاُمورَ استِقبالاً ، ولا تَکونُ الاُمورُ عَلَیکَ أبَدا أشکَلَ مِنها حینَ تَستَدبِرُها استِدبارا . قالَ : یا أخی ! قَد نَصَحتَ فَأَشفَقتَ ، فَأَرجو أن یَکونَ رَأیُکَ سَدیدا مُوَفَّقا . (4)



1- .محمّد بن الحنفیّه ابن الإمام أمیر المؤمنین علیه السلام ، کنیته أبو القاسم ؛ والجمع بین هذه الکنیه وبین اسم محمّد هو ممّا اختصّ به ابن الحنفیّه . قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله لأمیر المؤمنین علیه السلام : «إنّه سَیولَدُ لَکَ بَعدی غُلامٌ فَقَد نَحَلتُهُ اسمی وکُنیَتی ، ولا تَحلُّ لِأَحَدٍ مِن اُمَّتی بَعدَهُ» . ولد فی أیّام أبی بکر ، کانت اُمّه من الأسری ، فوقعت فی نصیب الإمام علیه السلام . کان من العلماء المحدّثین اُولی شأن فی آل علیّ علیه السلام ، وکان شجاعا حمل اللواء یوم الجمل وصفّین ، ولم یشهد کربلاء . وذکر ابن اعثم فی کتابه الفتوح أنّ الإمام الحسین علیه السلام قال له : «وأمّا أنتَ یا أخی فَلا عَلیکَ أن تُقیمَ فِی المدینَهِ فَتکونَ لی عَینا عَلَیهِم ، ولا تُخفِ عَلَیَّ شیئا من اُمورهم» . لم یبایع عبداللّه بن الزبیر بعد تسلّطه ، فعزم علی حرقه ، لکنّ جیش المختار أنقذه مع ابن عبّاس من مخالبه . کان للمختار صله وثیقه به ، وقد نسّق معه فی الثأر من قتله الحسین علیه السلام . توفّی بالمدینه سنه (81 ه) (راجع : الطبقات الکبری : ج 5 ص 91 116 وسیر أعلام النبلاء : ج 4 ص 110 128 وتاریخ دمشق : ج 54 ص 321 359 والکافی : ج 1 ص 348 ح 5 والخصال : ص 380 ورجال الکشّی : ج 1 ص 286 وقاموس الرجال : ج 9 ص 246 ).
2- .نَبا منزلُه به : لم یوافقه (القاموس المحیط : ج 4 ص 393 «نبا») .
3- .الشَّعَفَهُ بالتحریک : رأس الجبل ، والجمع شَعَف وشعوف وشِعاف (الصحاح : ج 4 ص 1381 «شعف») .
4- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 341 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 530 ؛ الإرشاد : ج 2 ص 34 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 326 وراجع : روضه الواعظین : ص 190 وإعلام الوری : ج 1 ص 435 .



2 / 4پیشنهاد محمّد بن حنفیّه به امام علیه السلام

(1) تاریخ الطبری به نقل از ابو مخنف : حسین علیه السلام به همراه پسران و برادران و برادرزاده ها و اکثر خاندانش، جز محمّد بن حنفیّه ، [از مدینه] بیرون رفت ؛ زیرا محمّد به حسین علیه السلام گفت: برادرم ! تو برایم دوست داشتنی ترین و عزیزترینِ مردمان هستی. خیرخواهی برای هیچ کس ، سزاوارتر از تو نیست. تو با همراهانت ، هر چه می توانی ، از یزید بن معاویه و از شهرها دور شو. آن گاه نمایندگانت را به سوی مردم بفرست و آنان را به سوی خود ، دعوت کن . اگر با تو بیعت کردند ، خدا را بر آن ، سپاس گزار باش و اگر با جز تو بیعت کردند، خداوند با این کار از دین و خِرد تو نمی کاهد و جوان مردی و فضیلت تو با این کار ، از بین نمی رود. می ترسم وارد شهری از این شهرها شوی و نزد گروهی از مردم بروی و میان آنان ، اختلاف شود: گروهی از تو طرفداری کنند و گروهی بر ضدّ تو باشند . سپس میان آنان ، درگیری و کشتار شود و [در این میان ،] تو ، هدف اوّلین تیر خواهی بود و در این صورت ، بهترینِ این امّت از جهت شخصیت و پدر و مادر ، خوارترینِ آنها می شود و خونش هدر می رود. حسین علیه السلام به وی فرمود: «به راستی که من ، رفتنی هستم ، ای برادر!». [محمّد] گفت: پس وارد مکّه شو . اگر جایی مطمئن بود ، همان جا می مانی ، و گرنه به کوه پایه ها و کوه ها پناه می بری و از شهری به شهری می روی تا ببینی کار مردم ، به کجا می انجامد و آن گاه تصمیم می گیری ؛ چرا که بهترین زمان برای تصمیم گیری درست و سنجیده، هنگامی است که به استقبال حوادث می روی و دشوارترینِ کارها آن است که به حوادث ، پشت کنی . حسین علیه السلام فرمود: «برادرم ! خیرخواهیِ دلسوزانه ای کردی . امیدوارم رأی تو ، رأیی محکم و درست باشد».



1- محمّد بن حنفیّه، فرزند امیر مؤمنان امام علی علیه السلام است که کنیه اش ابو القاسم بود و داشتن نام محمّد و کنیه ابو القاسم، از ویژگی های خاصّ اوست. پیامبر صلی الله علیه و آله به امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: «به زودی برایت پسری به دنیا خواهد آمد که نام و کنیه ام را به وی بخشیدم و پس از او در امّتم، برای کسی چنین امری روا نیست». وی در زمان خلافت ابو بکر به دنیا آمد و مادرش، جزو اسیران بود و در سهم امام علیه السلام قرار گرفت. محمّد، از عالمان محدّث و صاحب منزلت در خاندان امیر مؤمنان علیه السلام است. وی شجاع و در نبرد جَمَل و صفّین، پرچمدار بود. او در حادثه کربلا حضور نداشت. ابن اعثم، در الفتوح آورده است که: امام حسین علیه السلام به وی فرمود: «برادرم! تو در مدینه بمان و از جانب من، مراقب آن باش و چیزی را از من، پنهان مدار». او بعد از تسلّط ابن زبیر بر مدینه، با وی بیعت نکرد و وی می خواست او را بسوزاند که سپاه مختار، او و ابن عبّاس را از چنگال ابن زبیر، نجات دادند. مختار با وی ارتباط صمیمی و نزدیکی داشت و با وی در خونخواهی از قاتلان حسین علیه السلام، همراه بود. وی به سال 81 هجری در مدینه در گذشت.



الفتوح :لَمّا جاءَ إلَیهِ [أی إلَی الإِمامِ الحُسَینِ علیه السلام ] مُحَمَّدُ ابنُ الحَنَفِیَّهِ قالَ : یا أخی فَدَتکَ نَفسی ، أنتَ أحَبُّ النّاسِ إلَیَّ وأعَزُّهُم عَلَیَّ ، ولَستُ وَاللّهِ أدَّخِرُ النَّصیحَهَ لأَِحَدٍ مِنَ الخَلقِ ، ولَیسَ أحَدٌ أحَقَّ بِها مِنکَ ، فَإِنَّکَ کَنَفسی وروحی وکَبیرُ أهلِ بَیتی ومَن عَلَیهِ اعتِمادی وطاعَتُهُ فی عُنُقی ، لأَِنَّ اللّهَ تَبارَکَ وتَعالی قَد شَرَّفَکَ وجَعَلَکَ مِن ساداتِ أهلِ الجَنَّهِ ، وإنّی اُریدُ أن اُشیرَ عَلَیکَ بِرَأیی فَاقبَلهُ مِنّی . فَقالَ لَهُ الحُسَینُ علیه السلام : قُل ما بَدا لَکَ . فَقالَ : اُشیرُ عَلَیکَ أن تَنجُوَ نَفسَکَ عَن یَزیدَ بنِ مُعاوِیَهَ وعَنِ الأَمصارِ مَا استَطَعتَ ، وأن تَبعَثَ رُسُلَکَ إلَی النّاسِ وتَدعُوَهُم إلی بَیعَتِکَ ، فَإِنّی إن بایَعَکَ النّاسُ وتابَعوکَ حَمِدتُ اللّهَ عَلی ذلِکَ ، وقُمتَ فیهِم بِما یَقومُ فیهِمُ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله وَالخُلَفاءُ الرّاشِدونَ المَهدِیّونَ مِن بَعدِهِ ، حَتّی یَتَوَفّاکَ اللّهُ وهُوَ عَنکَ راضٍ ، وَالمُؤمِنونَ کَذلِکَ ، کَما رَضوا عَن أبیکَ وأخیکَ ، وإن أجمَعَ النّاسُ عَلی غَیرِکَ حَمِدتَ اللّهَ عَلی ذلِکَ ، وإنّی خائِفٌ عَلَیکَ أن تَدخُلَ مِصرا مِنَ الأَمصارِ أو تَأتِیَ جَماعَهً مِنَ النّاسِ فَیَقتَتِلونَ فَتَکونُ طائِفَهٌ مِنهُم مَعَکَ وَطائِفَهٌ عَلَیکَ فَتُقتَلَ بَینَهُم (1) . فَقالَ لَهُ الحُسَینُ علیه السلام : یا أخی ! إلی أینَ أذهَبُ ؟ قالَ : اُخرُج إلی مَکَّهَ ، فَإِنِ اطمَأَنَّت بِکَ الدّارُ فَذاکَ الَّذی تُحِبُّ واُحِبُّ ، وإن تَکُنِ الاُخری خَرَجتَ إلی بِلادِ الیَمَنِ ، فَإِنَّهُم أنصارُ جَدِّکَ وأخیکَ وأبیکَ ، وهُم أرأَفُ النّاسِ وأرَقُّهُم قُلوبا ، وأوسَعُ النّاسِ بِلادا وأرجَحُهُم عُقولاً ، فَإِنِ اطمَأَنَّت بِکَ أرضُ الیَمَنِ وإلّا لَحِقتَ بِالرِّمالِ وشُعوبِ (2) الجِبالِ ، وصِرتَ مِن بَلَدٍ إلی بَلَدٍ لِتَنظُرَ ما یَؤُولُ إلَیهِ أمرُ النّاسِ ، ویُحکَمَ بَینَکَ وبَینَ القَومِ الفاسِقینَ . فَقالَ لَهُ الحُسَینُ علیه السلام : یا أخی ! وَاللّهِ لَو لَم یَکُن فِی الدُّنیا مَلجَأٌ ولا مَأوی لَما بایَعتُ وَاللّهِ یَزیدَ بنَ مُعاوِیَهَ أبَدا ، وقَد قالَ صلی الله علیه و آله : «اللّهُمَّ لا تُبارِک فی یَزیدَ» . قالَ : فَقَطَعَ عَلَیهِ مُحَمَّدُ ابنُ الحَنَفِیَّهِ الکَلامَ وبَکی ، فَبَکی مَعَهُ الحُسَینُ علیه السلام سَاعَهً ثُمَّ قالَ : جَزَاکَ اللّهُ یا أخی عَنّی خَیرا ، ولَقَد نَصَحتَ وأشَرتَ بِالصَّوابِ ، وأنَا أرجو أن یَکونَ إن شاءَ اللّهُ رَأیُکَ مُوَفَّقا مُسَدَّدا ، وإنّی قَد عَزَمتُ عَلَی الخُروجِ إلی مَکَّهَ ، وقَد تَهَیَّأتُ لِذلِکَ أنَا وإخوَتی وبَنو إخوَتی وشیعَتی ، وأمرُهُم أمری ، ورَأیُهُم رَأیی . وأمّا أنتَ یا أخی فَلا عَلَیکَ أن تُقیمَ بِالمَدینَهِ فَتَکونَ لی عَینا عَلَیهِم ، ولا تُخفِ عَلَیَّ شَیئا مِن اُمورِهِم . (3)



1- .فی المصدر : «منهم» ، والصواب ما أثبتناه کما فی مقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی .
2- .الشَّعب : الطریق فی الجبل (القاموس المحیط : ج 1 ص 88 «شعب») .
3- .الفتوح: ج 5 ص 20 ، مقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی: ج 1 ص 187 نحوه؛ بحار الأنوار : ج 44 ص 329.



الفتوح :چون محمّد بن حنفیّه نزد او (حسین علیه السلام ) آمد ، گفت: برادرم ! جانم فدایت ! تو دوست داشتنی ترین و عزیزترینِ کسان نزد منی . به خدا سوگند که هیچ کس برای دلسوزی و خیرخواهی ، سزاوارتر از تو نیست، که تو جان و روح من و بزرگ خاندان و تکیه گاه منی و اطاعت تو ، بر گردن من است ؛ چرا که خداوند ، تو را گرامی داشته و از بزرگان بهشت ، قرار داده است. من می خواهم رأیم را به تو گوشزد کنم . آن را از من بپذیر. حسین علیه السلام فرمود: «آنچه به نظرت رسیده ، بگو» . محمّد گفت: می گویم : خود را تا آن جا که می توانی ، از یزید بن معاویه و شهرها دور نگه دار و آن گاه نمایندگانت را نزد مردم بفرست و آنان را به بیعت کردن با خودت فرا بخوان. اگر مردم با تو بیعت کردند و از تو پیروی نمودند ، خدا را بر این ، سپاس می گویی و آن گاه در میان مردم ، مانند پیامبر صلی الله علیه و آله و خلفای هدایتگر و هدایت یافته پس از پیامبر صلی الله علیه و آله ، امور را در دست می گیری، تا زمانی که خداوند ، تو را نزد خود فرا خواند ، در حالی که از تو خشنود است و مؤمنان نیز از تو خشنودند ، همان گونه که از پدرت و برادرت رضایت داشتند ؛ و اگر مردم به دنبال دیگری رفتند ، [باز] تو خداوند را بر آن شکر می کنی. به راستی که من می ترسم وارد شهری شوی یا نزد گروهی فرود آیی و آنان با یکدیگر نزاع و ستیز کنند : گروهی طرفدار تو باشند و گروهی بر ضدّ تو و تو در این میان ، کشته شوی. حسین علیه السلام به وی فرمود: «برادرم ! به کجا روم؟» . گفت: به سمت مکّه حرکت کن . اگر آن جا برایت امن بود، این ، همان است که تو و من ، هر دو ، دوست می داریم ؛ و اگر آن جا ایمن نبود ، به سمت شهرهای یمن حرکت کن ؛ چرا که مردم آن جا ، یاران جد و پدر و برادرت بوده اند. آنان ، مردمانی رئوف و دلْ رحم اند و شهرهای بزرگ دارند و خردمندترینِ مردمان اند . اگر یمن را محلّی امن یافتی [، اقامت گزین] ، وگرنه به سمت کوه پایه ها و کوهستان ها حرکت کن و از شهری به شهری در سفر باش تا ببینی عاقبت مردم ، به کجا می انجامد و خداوند ، چگونه میان تو و این قوم فاسق ، داوری می نماید . حسین علیه السلام به وی فرمود: «برادرم ! به خدا سوگند ، اگر در دنیا هیچ پناه و مأوایی نداشته باشم ، هرگز با یزید بن معاویه بیعت نمی کنم ؛ چرا که پیامبر خدا فرمود: بار خدایا ! در یزید ، برکتی قرار مده ». [راوی] می گوید: محمّد بن حنفیّه ، سخن خویش با برادر را قطع نمود و شروع به گریه کرد . حسین علیه السلام نیز مدّتی با او گریست و آن گاه فرمود: «برادرم ! خداوند ، تو را پاداش خیر دهد ! حقیقتا برایم خیرخواهی کردی و به صواب و حقیقت ، راه نمایی نمودی . امیدوارم که رأی تو ، استوار و درست باشد. من تصمیم بر خروج به سمت مکّه دارم و خودم، برادرانم، برادرزاده ها و دوستارانم را برای این کار ، مهیّا ساخته ام. نظر آنان ، نظر من و تصمیم آنان ، تصمیم من است ؛ امّا تو ای برادرم منعی نیست که در مدینه بمانی و از سوی من مراقب حوادث باشی و چیزی از اخبار آنان را از من پنهان نکنی».



2 / 5ما أوصی بِهِ الإِمامُ أخاهُ مُحَمَّداالفتوح عن الإمام الحسین علیه السلام فیما أوصی بِهِ مُحَمَّدَ ابنَ الحَنَفِیَّهِ : أمّا أنتَ یا أخی فَلا عَلَیکَ أن تُقیمَ بِالمَدینَهِ ، فَتَکونَ لی عَینا عَلَیهِم ، ولا تُخفِ عَلَیَّ شَیئا مِن اُمورِهِم . قالَ [ابنُ أعثَمَ] : ثُمَّ دَعَا الحُسَینُ علیه السلام بِدَواهٍ وبَیاضٍ ... فَکَتَبَ : بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ ، هذا ما أوصی بِهِ الحُسَینُ بنُ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ لأَِخیهِ مُحَمَّدِ ابنِ الحَنَفِیَّهِ المَعروفِ وَلَدِ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ علیه السلام : إنَّ الحُسَینَ بنَ عَلِیٍّ یَشهَدُ أن لا إلهَ إلَا اللّهُ وَحدَهُ لا شَریکَ لَهُ ، وأنَّ مُحَمَّدا عَبدُهُ ورَسولُهُ ، جاءَ بِالحَقِّ مِن عِندِهِ ، وأنَّ الجَنَّهَ حَقٌّ ، وَالنّارَ حَقٌّ . وأنَّ السّاعَهَ آتِیَهٌ لا رَیبَ فیها ، وأنَّ اللّهَ یَبعَثُ مَن فِی القُبورِ ، وأنّی لَم أخرُج أشِرا (1) ولا بَطِرا (2) ، ولا مُفسِدا ولا ظالِما ، وإنَّما خَرَجتُ لِطَلَبِ النَّجاحِ وَالصَّلاحِ فی اُمَّهِ جَدّی مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله ، اُریدُ أن آمُرَ بِالمَعروفِ وأنهی عَنِ المُنکَرِ ، وأسیرَ بِسیرَهِ جَدّی مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله ، وسیرَهِ أبی عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ . . . فَمَن قَبِلَنی بِقَبولِ الحَقِّ فَاللّهُ أولی بِالحَقِّ ، ومَن رَدَّ عَلَیَّ هذا أصبِرُ حَتّی یَقضِیَ اللّهُ بَینی وبَینَ القَومِ بِالحَقِّ ، ویَحکُمَ بَینی وبَینَهُم بِالحَقِّ ، وهُوَ خَیرُ الحاکِمینَ ، هذِهِ وَصِیَّتی إلَیکَ یا أخی ، وما تَوفیقی إلّا بِاللّهِ ، عَلَیهِ تَوَکَّلتُ وإلَیهِ اُنیبُ ، وَالسَّلامُ عَلَیکَ وعَلی مَنِ اتَّبَعَ الهُدی ، ولا حَولَ ولا قُوَّهَ إلّا بِاللّهِ العَلِیِّ العَظیمِ . قالَ : ثُمَّ طَوَی الکِتابَ الحُسَینُ علیه السلام وخَتَمَهُ بِخاتَمِهِ ، ودَفَعَهُ إلی أخیهِ مُحَمَّدِ ابنِ الحَنَفِیَّهِ ثُمَ وَدَّعَهُ . (3)



1- .الأشِرُ : الفَرِحُ البَطِر ، کأنّه یرید کفران النعمه وعدم شکرها (مجمع البحرین : ج 1 ص 50 «أشر») .
2- .البَطَرُ : الطُغیان عند النعمه وطول الغنی (لسان العرب : ج 4 ص 69 «بطر») .
3- .الفتوح : ج 5 ص 21 ، مقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی : ج 1 ص 188 ؛ المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 89 نحوه ، بحار الأنوار : ج 44 ص 329 .



2 / 5وصیّت های امام علیه السلام به برادرش محمّد

الفتوح در باره وصیّت امام حسین علیه السلام به برادرش محمّد بن حنفیّه : حسین علیه السلام فرمود : «تو ای برادرم منعی نیست که در مدینه بمانی و از سوی من ، مراقب امور باشی و چیزی از اخبار آنان را از من مخفی مداری». راوی می گوید: آن گاه حسین علیه السلام ، کاغذ و قلمی خواست و نوشت: «به نام خداوند بخشنده مهربان . این است آنچه حسین بن علی بن ابی طالب ، به برادرش محمّد بن حنفیّه فرزند علی بن ابی طالب علیه السلام ، وصیّت می کند: به راستی که حسین بن علی ، شهادت می دهد که جز خدای یگانه ، خدایی نیست و همتایی ندارد ، و به راستی که محمّد ، بنده و فرستاده اوست و پیام حق را از جانب او (خدا) آورْد و به راستی که بهشت ، حق است و دوزخ ، حق است و قیامت ، بی شک ، خواهد آمد و خداوند ، بدن ها[ی خفته ]در قبرها را بر خواهد انگیخت. به درستی که من از روی ناسپاسی و زیاده خواهی و برای فساد و ستمگری ، قیام نکردم ؛ بلکه برای تحقّق رستگاری و صلاح امّت جدّم پیامبر صلی الله علیه و آله ، قیام نمودم . می خواهم امر به معروف و نهی از منکر نمایم و به سیره جدّم محمّد صلی الله علیه و آله و پدرم علی بن ابی طالب علیه السلام ، رفتار کنم... . آن که مرا به حقّانیت می پذیرد، [بداند که] خداوند ، سرچشمه حق است [و پاداش او را خواهد داد] و اگر کسی در این دعوت، دستِ رد بر من زند ، شکیبایی می ورزم تا خداوند ، میان من و این گروه ، بر پایه حقیقت ، داوری کند و به حقیقت ، حکم دهد، که او بهترینِ داوری کنندگان است. برادرم ! این است وصیّت من به تو. جز از خداوند ، توفیق ، طلب نمی کنم. بر او توکّل می کنم و به سوی او باز می گردم . درود بر تو و هر آن که از راه درست ، پیروی کند ! و نیرو و توانی جز از جانب خداوندِ برتر و بزرگ نیست». [راوی] می گوید: آن گاه حسین علیه السلام نامه را بست و مُهرِ خود را بر آن زد و آن را به برادرش محمّد بن حنفیّه سپرد و با او خداحافظی کرد.



2 / 6شُخوصُ الإِمامِ علیه السلام مِنَ المَدینَهِ وإقامَتُهُ فی مَکَّهَالإرشاد :أقامَ الحُسَینُ علیه السلام فی مَنزِلِهِ تِلکَ اللَّیلَهَ ، وهِیَ لَیلَهُ السَّبتِ لِثَلاثٍ بَقینَ مِن رَجَبٍ سَنَهَ سِتّینَ . وَاشتَغَلَ الوَلیدُ بنُ عُتبَهَ بِمُراسَلَهِ ابنِ الزُّبَیرِ فِی البَیعَهِ لِیَزیدَ وَامتِناعِهِ عَلَیهِ . وخَرَجَ ابنُ الزُّبَیرِ مِن لَیلَتِهِ عَنِ المَدینَهِ مُتَوَجِّها إلی مَکَّهَ ، فَلَمّا أصبَحَ الوَلیدُ سَرَّحَ فی أثَرِهِ الرِّجالَ ، فَبَعَثَ راکِبا مِن مَوالی بَنی اُمَیَّهَ فی ثَمانینَ راکِبا ، فَطَلَبوهُ فَلَم یُدرِکوهُ فَرَجَعوا . فَلَمّا کانَ آخِرُ نَهارِ یَومِ السَّبتِ بَعَثَ الرِّجالَ إلَی الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام لِیَحضُرَ فَیُبایِعَ الوَلیدَ لِیَزیدَ بنِ مُعاوِیَهَ ، فَقالَ لَهُمُ الحُسَینُ علیه السلام : أصبِحوا ثمَّ تَرَونَ ونَری ، فَکَفّوا تِلکَ اللَّیلَهَ عَنهُ ولَم یُلِحّوا عَلَیهِ . فَخَرَجَ علیه السلام مِن تَحتِ لَیلَتِهِ وهِیَ لَیلَهُ الأَحَدِ لِیَومَینِ بَقِیا مِن رَجَبٍ مُتَوَجِّها نَحوَ مَکَّهَ. (1)



1- .الإرشاد : ج 2 ص 34 ، روضه الواعظین : ص 189 ، إعلام الوری : ج 1 ص 435 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 326 .



2 / 6بیرون رفتن امام علیه السلام از مدینه و اقامت گزیدن او در مکّه

الإرشاد :حسین علیه السلام آن شب را در منزل خود ، باقی ماند و آن ، شبِ شنبه، سه روزْ باقی مانده از ماه رجب سال شصت بود. ولید بن عقبه، در این شب ، مشغول گرفتن بیعت از پسر زبیر برای یزید و [شاهدِ] امتناع وی بود. پسر زبیر ، همان شب از مدینه به سمت مکّه خارج شد. صبحگاهان ، ولید ، مردانی را در پی او فرستاد. او هشتاد سواره از دوستاران بنی امیّه را در جستجوی او فرستاد ؛ ولی به وی دست نیافتند و باز گشتند. آخرهای روز شنبه، ولید ، مردانی را در پی حسین بن علی علیه السلام فرستاد تا در مجلس او حضور یافته ، با ولید از طرف یزید بن معاویه بیعت نماید. حسین علیه السلام به آنان فرمود: «تا فردا شود و ببینیم چه می کنیم». آنان آن شب ، دست از حسین علیه السلام برداشتند و به وی [برای بیعت] اصرار نکردند. [امام حسین علیه السلام ] همان شب یعنی شب یکشنبه، دو شبْ مانده از ماه رجب به سمت مکّه بیرون رفت.






تاریخ الطبری عن أبی مخنف :أمَّا ابنُ الزُّبَیرِ فَقالَ : الآنَ آتیکُم ، ثُمَّ أتی دارَهُ فَکَمَنَ فیها ، فَبَعَثَ الوَلیدُ إلَیهِ فَوَجَدَهُ مُجتَمِعا فی أصحابِهِ مُتَحَرِّزا ، فَأَلَحَّ عَلَیهِ بِکَثرَهِ الرُّسُلِ وَالرِّجالِ فی أثَرِ الرِّجالِ . فَأَمّا حُسَینٌ علیه السلام فَقالَ : کُفَّ حَتّی تَنظُرَ ونَنظُرَ ، وتَری ونَری . وأمَّا ابنُ الزُّبَیرِ فَقالَ : لا تُعجِلونی ؛ فَإِنّی آتیکُم ، أمهِلونی . فَأَلَحّوا عَلَیهِما عَشِیَّتَهُما تِلکَ کُلَّها وأوَّلَ لَیلِهِما، وکانوا عَلی حُسَینٍ علیه السلام أشَدَّ إبقاءً . وبَعَثَ الوَلیدُ إلَی ابنِ الزُّبَیرِ مَوالِیَ لَهُ فَشَتَموهُ وصاحوا بِهِ : یَابنَ الکاهِلِیَّهِ ، وَاللّهِ لَتَأتِیَنَّ الأَمیرَ أو لَیَقتُلَنَّکَ . فَلَبِثَ بِذلِکَ نَهارَهُ کُلَّهُ وأوَّلَ لَیلِهِ ، یَقولُ : الآنَ أجیءُ ، فَإِذَا استَحَثّوهُ قالَ : وَاللّهِ لَقَدِ استَرَبتُ بِکَثرَهِ الإِرسالِ وتَتابُعِ هذِهِ الرِّجالِ ، فَلا تُعجِلونی حَتّی أبعَثَ إلَی الأَمیرِ مَن یَأتینی بِرَأیِهِ وأمرِهِ . فَبَعَثَ إلَیهِ أخاهُ جَعفَرَ بنَ الزُّبیرِ ، فَقالَ : رَحِمَکَ اللّهُ کُفَّ عَن عَبدِ اللّهِ ؛ فَإِنَّکَ قَد أفزَعتَهُ وذَعَرتَهُ بِکَثرَهِ رُسُلِکَ وهُوَ آتیکَ غَدا إن شاءَ اللّهُ ، فَمُر رُسُلَکَ فَلیَنصَرِفوا عَنّا . فَبَعَثَ إلَیهِم فَانصَرَفوا . وخَرَجَ ابنُ الزُّبَیرِ مِن تَحتِ اللَّیلِ ، فَأَخَذَ طَریقَ الفُرعِ (1) هُوَ وأخوهُ جَعفَرٌ لَیسَ مَعَهُما ثالِثٌ ، وتَجَنَّبَ الطَّریقَ الأَعظَمَ مَخافَهَ الطَّلَبِ ، وتَوَجَّهَ نَحوَ مَکَّهَ . فَلَمّا أصبَحَ بَعَثَ إلَیهِ الوَلیدُ فَوَجَدَهُ قَد خَرَجَ ، فَقالَ مَروانُ : وَاللّهِ إن أخطَأَ مَکَّهَ فَسَرِّح فی أثَرِهِ الرِّجالَ . فَبَعَثَ راکِبا مِن مَوالی بَنی اُمَیَّهَ فی ثَمانینَ راکِبا فَطَلَبوهُ فَلَم یَقدِروا عَلَیهِ فَرَجَعوا ، فَتَشاغَلوا عَن حُسَینٍ علیه السلام بِطَلَبِ عَبدِ اللّهِ یَومَهُم ذلِکَ حَتّی أمسَوا . ثُمَّ بَعَثَ الرِّجالَ إلی حُسَینٍ علیه السلام عِندَ المَساءِ ، فَقالَ : أصبِحوا ثُمَّ تَرَونَ ونَری . فَکَفّوا عَنهُ تِلکَ اللَّیلَهَ ولَم یُلِحّوا عَلَیهِ ، فَخَرَجَ حُسَینٌ علیه السلام مِن تَحتِ لَیلَتِهِ وهِیَ لَیلَهُ الأَحَدِ لِیَومَینِ بَقِیا مِن رَجَبٍ سَنَهَ سِتّینَ ، وکانَ مَخرَجُ ابنِ الزُّبَیرِ قَبلَهُ بِلَیلَهٍ ؛ خَرَجَ لَیلَهَ السَّبتِ. (2)



1- .الفُرْعُ : قریه من نواحی المدینه ... بینها وبین المدینه ثمانیه بُرُد علی طریق مکّه (معجم البلدان : ج 4 ص 252) وراجع: الخریطه رقم 3 فی آخر مجلّد 5 .
2- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 340 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 530 وراجع : الأخبار الطوال : ص 228 و تذکره الخواصّ : ص 236 .



تاریخ الطبری به نقل از ابو مخنف : پسر زبیر گفت: «هم اینک نزد شما می آیم» و سپس به خانه اش رفت و پنهان شد. ولید ، کسی را در پی او فرستاد و او را در جمع یارانش که آماده[ی جنگ] بودند یافتند. ولید ، یکسره افراد را به دنبال او می فرستاد. حسین علیه السلام فرمود: «دست بردارید تا ببینید و ببینیم چه می شود». پسر زبیر نیز گفت: شتاب نکنید . به من فرصت دهید ؛ نزد شما خواهم آمد» . حکومتی ها، آن روز و قسمتی از آن شب را یکسره در حال اصرار و سختگیری بر آن دو بودند و این اصرار ، به حسین علیه السلام بیشتر بود. ولید ، دوستانش را به سراغ پسر زبیر فرستاد و او را دشنام دادند و بر سرش فریاد زدند که : ای فرزند زن کاهلی ! به خدا سوگند ، یا نزد امیر می آیی ، یا تو را می کشد . پسر زبیر با همین وضع ، تمام روز و اوّل شب را پشت سر گذارد ، در حالی که می گفت: الآن می آیم. وقتی اصرارها فراوان شد، گفت: از این پیگیری و پیک فرستادن های بسیار ، به شک افتاده ام. شتاب نکنید تا کسی را نزد امیر بفرستم و رأی و نظر امیر را برایم بیاورد. آن گاه برادرش جعفر بن زبیر را فرستاد و او [به ولید] گفت : خدا تو را رحمت کند ! از عبد اللّه دست بردار . به راستی که او را با فرستادن پیک فراوان ، بی تاب و وحشت زده کرده ای . او فردا به خواست خدا ، نزد تو خواهد آمد . به فرستادگانت دستور بده از او دست بر دارند . ولید هم پیغام داد که باز گردند. پسر زبیر ، همان شب از طریق روستای فُرع (1) و در حالی که تنها برادرش جعفر به همراه او بود ، بیرون رفت و از راه اصلی، اجتناب کرد که مبادا کسانی در پی آنان باشند و به سمت مکّه ره سپار شد. چون صبح شد، ولید در پی او فرستاد ؛ ولی دریافتند که از مدینه خارج شده است. مروان گفت: به خدا سوگند ، اگر بتواند به مکّه پا بگذارد ! مردانی در پی او بفرست. ولید ، گروهی هشتاد نفره را در جستجوی او فرستاد ؛ ولی او را نیافتند و باز گشتند . حکومتی ها که گرفتار گریختن عبد اللّه بن زبیر بودند، در آن روز ، از حسین علیه السلام غافل شدند تا شب شد. [ولید] شب هنگام ، مردانی را نزد حسین علیه السلام فرستاد و [حسین علیه السلام ]فرمود: «صبح شود ؛ ببینیم و ببینید چه می شود». آنان شب [از حسین علیه السلام ] دست برداشتند و اصرار نکردند. حسین علیه السلام همان شب، یعنی شب یکشنبه، دو روز مانده به پایان ماه رجب سال شصت ، از مدینه بیرون رفت و پسر زبیر ، یک شب قبل ، یعنی شب شنبه ، بیرون رفته بود.



1- .فُرْع: روستایی در اطراف مدینه در مسیر مکّه (ر.ک: نقشه شماره 3 در پایان جلد 5).



البدایه والنهایه عن أبی مخنف :بَعَثَ الوَلیدُ إلی عَبدِ اللّهِ بنِ الزُّبَیرِ فَامتَنَعَ عَلَیهِ وماطَلَهُ یَوما ولَیلَهً ، ثُمَّ إنَّ ابنَ الزُّبَیرِ رَکِبَ فی مَوالیهِ وَاستَصحَبَ مَعَهُ أخاهُ جَعفَرا وسارَ إلی مَکَّهَ عَلی طَریقِ الفُرعِ ، وبَعَثَ الوَلیدُ خَلفَ ابنِ الزُّبَیرِ الرِّجالَ وَالفُرسانَ فَلَم یَقدِروا عَلی رَدِّهِ ... . وأمَّا الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام فَإِنَّ الوَلیدَ تَشاغَلَ عَنهُ بِابنِ الزُّبَیرِ وجَعَلَ کُلَّما بَعَثَ إلَیهِ یَقولُ : حَتّی تَنظُرَ ونَنظُرَ . ثُمَّ جَمَعَ أهلَهُ وبَنیهِ ورَکِبَ لَیلَهَ الأَحَدِ لِلَیلَتَینِ بَقِیَتا مِن رَجَبٍ مِن هذِهِ السَّنَهِ [60 ه] بَعدَ خُروجِ ابنِ الزُّبَیرِ بِلَیلَهٍ ، ولَم یَتَخَلَّف عَنهُ أحَدٌ مِن أهلِهِ سِوی مُحَمَّدِ ابنِ الحَنَفِیَّهِ. (1)

الطبقات الکبری (الطبقه الخامسه من الصحابه) :خَرَجَ الحُسَینُ علیه السلام وعَبدُ اللّهِ بنُ الزُّبَیرِ مِن لَیلَتِهِما إلی مَکَّهَ ، فَأَصبَحَ النّاسُ فَغَدَوا عَلَی البَیعَهِ لِیَزیدَ ، وطُلِبَ الحُسَینُ علیه السلام وَابنُ الزُّبَیرِ فَلَم یوجَدا . فَقالَ الِمسوَرُ بنُ مَخرَمَهَ : عَجِلَ أبو عَبدِ اللّهِ ، وَابنُ الزُّبَیرِ الآنَ یَلفِتُهُ (2) ویُزجیهِ (3) إلَی العِراقِ لِیَخلُوَ بِمَکَّهَ. (4)



1- .البدایه والنهایه : ج 8 ص 147 .
2- .لَفَتَهُ عن رأیه : صرَفَه (الصحاح : ج 1 ص 364 «لفت») .
3- .زَجاهُ : ساقه ودفَعه (القاموس المحیط : ج 4 ص 338 «زجو») .
4- .الطبقات الکبری (الطبقه الخامسه من الصحابه) : ج 1 ص 443 ، تهذیب الکمال : ج 6 ص 415 ، تاریخ دمشق : ج 14 ص 207 ، البدایه والنهایه : ج 8 ص 162 وراجع : سیر أعلام النبلاء : ج 3 ص 295 .



البدایه و النهایه به نقل از ابو مخنف : ولید به دنبال عبد اللّه بن زبیر فرستاد و او از بیعت ، سر باز زد و یک شبانه روز، آنان را معطّل کرد . سپس به همراه یاران و برادرش جعفر ، به سمت مکّه ره سپار شد و راه فُرع را برگزید. ولید ، سوارانی را به دنبال او فرستاد ؛ ولی ردّ او را پیدا نکردند و باز گشتند... . امّا حسین بن علی علیه السلام ، ولید به خاطر پیگیری کار پسر زبیر ، از او باز ماند و هر گاه به دنبال ایشان می فرستاد ، می فرمود: «تا ببینی و ببینیم». آن گاه فرزندان و خاندانش را جمع کرد و شب یکشنبه ، دو شب مانده از ماه رجب سال شصت ، یک شب پس از خروج پسر زبیر، حرکت کرد و هیچ یک از بستگانش جز محمّد بن حنفیّه در مدینه باقی نماند.

الطبقات الکبری (الطبقه الخامسه من الصحابه) :حسین علیه السلام و عبد اللّه بن زبیر، همان شب به سمت مکّه ره سپار شدند. مردم ، روز بعد، برای بیعت با یزید ، حاضر شدند . سراغ حسین علیه السلام و پسر زبیر را گرفتند ؛ ولی آنان را نیافتند. مِسوَر بن مَخرَمه گفت: ابا عبد اللّه علیه السلام عجله کرد و اکنون پسر زبیر ، نظر او را بر می گرداند و او را به سوی عراق روانه می کند تا خودش تنها، مکّه را در اختیار بگیرد .


تاریخ الطبری عن عقبه بن سمعان مَولَی الرَّبابِ ابنَهِ امرِئِ القَیسِ الکَلبِیَّهِ امرَأَهِ الحُسَینِ علیه السلام : خَرَجنا فَلَزِمنَا الطَّریقَ الأَعظَمَ ، فَقالَ للِحُسیَنِ علیه السلام أهلُ بَیتِهِ : لَو تَنَکَّبتَ الطّریقَ الأَعظَمَ کَما فَعَلَ ابنُ الزُّبَیرِ ، لا یَلحَقُکَ الطَّلَبُ . قالَ : لا وَاللّهِ ، لا اُفارِقُهُ حَتّی یَقضِیَ اللّهُ ما هُوَ أحَبُّ إلَیهِ. (1)

تاریخ الطبری عن أبی سعد المقبری :نَظَرتُ إلَی الحُسَینِ علیه السلام داخِلاً مَسجِدَ المَدینَهِ ، وإنَّهُ لَیَمشی وهُوَ مُعتَمِدٌ عَلی رَجُلَینِ یَعتَمِدُ عَلی هذا مَرَّهً وعَلی هذا مَرَّهً ، وهُوَ یَتَمَثَّلُ بِقَولِ ابنِ مُفَرِّغٍ : لا ذَعَرتُ السَّوامَ (2) فی فَلَقِ الصُبحِ مُغیرا ولا دُعیتُ یَزیدا یَومَ اُعطی مِنَ المَهابَهِ ضَیما وَالمَنایا یَرصُدنَنی أن أحیدا قالَ : فَقُلتُ فی نَفسی : وَاللّهِ ما تَمَثَّلَ بِهذَینِ البَیتَینِ إلّا لِشَیءٍ یُریدُ . قالَ : فَما مَکَثَ إلّا یَومَینِ حَتّی بَلَغَنی أنَّهُ سارَ إلی مَکَّهَ. (3)

الفتوح فی خُروجِ الحُسَینِ علیه السلام عَنِ المَدینَهِ : فَجَعَلَ یَسیرُ وَیَقرَأُ هذِهِ الآیَهَ : «فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفًا یَتَرَقَّبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّلِمِینَ » (4) ، قالَ لَهُ ابنُ عَمِّهِ مُسلِمُ بنُ عَقیلِ بنِ أبی طالِبٍ : یَا بنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، لَو عَدَلنا عَنِ الطَّریقِ وسَلَکنا غَیرَ الجادَّهِ کَما فَعَلَ عَبدُ اللّهِ بنُ الزُّبَیرِ کانَ عِندِی الرَّأیُ ؛ فَإِنّا نَخافُ أن یَلحَقَنَا الطَّلَبُ . فَقالَ لَهُ الحُسَینُ علیه السلام : لا وَاللّهِ یَا بنَ عَمّی ، لا فارَقتُ هذَا الطَّریقَ أبَدا أو أنظُرَ إلی أبیاتِ مَکَّهَ ، أو یَقضِیَ اللّهُ فی ذلِکَ ما یُحِبُّ ویَرضی . ثُمَّ جَعَلَ الحُسَینُ علیه السلام یَتَمَثَّلُ شِعرَ یَزیدَ بنِ المُفَرِّغِ الحِمیَرِیِّ وهُوَ یَقولُ : لا سَهَرتُ السَّوامَ فی فَلَقِ الصُبحِ مُضیئا ولا دُعیتُ یَزیدا یَومَ اُعطی مِنَ المَخافَهِ ضَیما وَالمَنایا یَرصُدنَنی أن أحیدا (5)



1- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 351 .
2- .السَّوام والسَّائِمَه : الإبل الراعیه (لسان العرب : ج 12 ص 311 «سوم») .
3- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 342 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 368 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 531 ، تاریخ دمشق : ج 14 ص 204 ، تذکره الخواصّ : ص 237 عن أبی سعید المقری ؛ الأمالی للشجری : ج 1 ص 185 ، شرح الأخبار : ج 3 ص 144 ح 1086 کلاهما عن أبی سعید المقبری وکلّها نحوه وراجع : مروج الذهب : ج 3 ص 64 ومثیر الأحزان : ص 38 .
4- .القصص : 21 .
5- .الفتوح : ج 5 ص 22 ، مقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی : ج 1 ص 189 ولیس فیه ذیله من «ثمّ جعل ...» .



تاریخ الطبری به نقل از عقبه بن سَمعان ، غلام رَباب ، دختر امرؤ القیس کلبی، همسر امام حسین علیه السلام : ما به راه افتادیم و راه اصلی را در پیش گرفتیم. خاندان حسین علیه السلام به ایشان گفتند: خوب است راه عمومی را ترک کنی چنان که پسر زبیر انجام داد ، تا جستجوگران به تو نرسند. فرمود: «نه ! به خدا سوگند، از راه اصلی جدا نمی شوم تا خداوند ، آنچه را دوست دارد ، مقدّر فرماید» .

تاریخ الطبری به نقل از ابو سعد مَقبُری : به حسین علیه السلام نگاه کردم ، در حالی که وارد مسجد مدینه می شد . او راه می رفت و بر دو مرد ، تکیه داشت . تکیه اش را گاهی بر این و گاهی بر آن می افکند و این شعرِ [یزید ]پسر مُفَرِّغ را بر زبان داشت: من ، شترچران ها را در صبح دمان نترسانده امبا شبیخون زدن ، و مرا یزید [بن مُفَرِّغ] نخوانند ، در آن روزی که از ترس ، دست در دست ظلم بگذارمو از کمین مرگ ، [هراسان] کنار بکشم . با خود گفتم: به خدا سوگند ، این دو بیت را بر زبان نرانْد ، مگر آن که می خواهد کاری مهم انجام دهد. دو روز نگذشت که خبردار شدم به سمت مکّه ره سپار شده است.

الفتوح در باره خارج شدن امام حسین علیه السلام از مدینه : او حرکت می کرد و این آیه را می خواند: «از آن دیار ، با ترس و هراس ، بیرون رفت و اوضاع را می پایید. گفت : پروردگارا ! مرا از قوم ستمگر ، رهایی بخش» . پسر عمویش مسلم بن عقیل بن ابی طالب ، به وی گفت: ای پسر دختر پیامبر خدا ! اگر از راه اصلی کناره گیری و راهی دیگر انتخاب کنیم چنان که عبد اللّه بن زبیر انجام داد ، بهتر است . می ترسیم جستجوگرانِ حکومتی ، به ما برسند. حسین علیه السلام به وی فرمود: «نه به خدا ، ای پسر عمو ! هرگز از این راه، جدا نمی شوم ، تا آن که خانه های مکّه را ببینم ، یا خداوند ، آنچه را دوست می دارد و از آن خشنود است ، مقدّر فرماید». آن گاه حسین علیه السلام شعر یزید بن مُفَرِّغ حِمیَری را به زبان آورد: «من شترچران ها را در صبح دمان نترسانده امبا شبیخون زدن ، و مرا یزید [بن مُفَرِّغ] نخوانند ، در آن روزی که از ترس ، دست در دست ظلم بگذارمو از کمین مرگ ، [هراسان] کنار بکشم» .



تاریخ الطبری عن أبی مخنف :فَلَمّا سارَ الحُسَینُ نَحوَ مَکَّهَ ، قالَ : «فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفًا یَتَرَقَّبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّلِمِینَ » . (1)

الإرشاد :سارَ الحُسَینُ علیه السلام إلی مَکَّهَ وهُوَ یَقرَأُ : «فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفًا یَتَرَقَّبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّلِمِینَ » ولَزِمَ الطَّریقَ الأَعظَمَ . فَقالَ لَهُ أهلُ بَیتِهِ : لَو تَنَکَّبتَ الطَّریقَ الأَعظَمَ کَما صَنَعَ ابنُ الزُّبَیرِ لِئَلّا یَلحَقَکَ الطَّلَبُ ، فَقالَ : لا وَاللّهِ ، لا اُفارِقُهُ حَتّی یَقضِیَ اللّهُ ما هُوَ قاضٍ . (2)

تاریخ الطبری عن عون بن أبی جحیفه:کانَ مَخرَجُ الحُسَینِ مِنَ المَدینَهِ إلی مَکَّهَ یَومَ الأَحَدِ لِلَیلَتَینِ بَقِیَتا مِن رَجَبٍ سَنَهَ سِتّینَ ودَخَلَ [الإمام الحُسَینُ علیه السلام ]مَکَّهَ لَیلَهَ الجُمُعَهِ لِثَلاثٍ مَضَینَ مِن شَعبانَ، فَأَقامَ بِمَکَّهَ شَعبانَ وشَهرَ رَمَضانَ وشَوّالاً وذَا القَعدَه ثُمَّ خَرَجَ مِنها لِثَمانٍ مَضَینَ مِن ذِی الحِجَّهِ یَومَ الثُّلاثاءِ یَومَ التَّروِیَهِ فِی الیَومِ الَّذی خَرَجَ فیهِ مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ. (3)



1- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 343 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 531 ، تذکره الخواصّ : ص 237 نحوه .
2- .الإرشاد : ج 2 ص 35 ، روضه الواعظین : ص 190 ، إعلام الوری : ج 1 ص 435 وفیهما صدره إلی «الظالمین» ، بحار الأنوار : ج 44 ص 332 .
3- .تاریخ الطبری: ج 5 ص 381، أنساب الأشراف: ج 3 ص 371، تذکره الخواصّ: ص 245 ؛ الإرشاد: ج 2 ص 35، إعلام الوری: ج 1 ص 435 وفیهما صدره، بحار الأنوار: ج 44 ص 332 وراجع: الإستیعاب: ج 1 ص 445.



تاریخ الطبری به نقل از ابو مخنف : وقتی حسین علیه السلام به سمت مکّه ره سپار شد ، [این آیه را] تلاوت کرد: «از آن دیار ، با ترس و هراس ، بیرون رفت و اوضاع را می پایید . گفت: پروردگارا ! مرا از قوم ستمگر ، رهایی بخش» .

الإرشاد :حسین علیه السلام به سمت مکّه ره سپار شد ، در حالی که [این آیه را ]می خواند: «از آن دیار ، با ترس و هراس ، بیرون رفت و اوضاع را می پایید . گفت: پروردگارا ! مرا از قوم ستمگر ، رهایی بخش» . او راه اصلی را در پیش گرفت. خانواده اش به وی گفتند: اگر از راه اصلی صرف نظر کنی چنان که پسر زبیر انجام داد ، [بهتر است] تا مبادا جستجوگرانِ حکومتی به تو برسند. فرمود: «نه ! به خدا سوگند، هرگز از این راه، جدا نمی شوم تا خداوند ، آنچه را می خواهد ، مقدّر فرماید».

تاریخ الطبری به نقل از عون بن ابی جُحَیفه : خروج حسین علیه السلام از مدینه به سوی مکّه روز یکشنبه، دو شبْ باقی مانده از ماه رجب سال شصت بود و شب جمعه، سه شب از ماه شعبانْ گذشته، وارد مکّه شد و باقی مانده ماه شعبان و ماه های رمضان، شوّال و ذی قعده را در مکّه اقامت کرد. آن گاه در هشتم ذی حجّه، روز سه شنبه، روز ترویه و در همان روزی که مسلم بن عقیل در کوفه قیام نموده بود، از مکّه خارج شد.



الفتوح :خَرَجَ [الإمامُ الحُسَینُ علیه السلام ] فی جَوفِ اللَّیلِ یُریدُ مَکَّهَ بِجَمیعِ أهلِهِ ، وذلِکَ لِثَلاثِ لَیالٍ مَضَینَ مِن شَهرِ شَعبانَ فی سَنَهِ سِتّینَ . (1)

راجع : ص390 (ما جری بین الإمام علیه السلام والولید لأخذ البیعه) .

2 / 7مَن خَرَجَ مَعَهُ مِن أهلِ بَیتِهِتاریخ الطبری عن أبی مخنف :أمَّا الحُسَینُ علیه السلام فَإِنَّهُ خَرَجَ بِبَنیهِ وإخوَتِهِ وبَنی أخیهِ وجُلِّ أهلِ بَیتهِ إِلّا مُحَمَّدَ ابنَ الحَنَفِیَّهِ. (2)

الأخبار الطوال :مَضَی الحُسَینُ علیه السلام أیضا نَحوَ مَکَّهَ ومَعَهُ اُختاهُ : اُمُّ کُلثومٍ وزَینَبُ ، ووُلدُ أخیهِ ، وإخوَتُهُ : أبو بَکرٍ وجَعفَرٌ وَالعَبّاسُ ، وعامَّهُ مَن کانَ بِالمَدینَهِ مِن أهلِ بَیتِهِ إلّا أخاهُ مُحَمَّدَ ابنَ الحَنَفِیَّهِ. (3)

الأمالی للصدوق عن عبداللّه بن منصور عن جعفر بن محمّد عن أبیه عن جدّه [زین العابدین] علیهم السلام :حَمَلَ [الحُسَینُ علیه السلام ]أخَواتِهِ عَلَی المَحامِلِ وَابنَتَهُ وَابنَ أخیهِ القاسِمَ بنَ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ ، ثُمَّ سارَ فی أحَدٍ وَعِشرینَ رَجُلاً مِن أصحابِهِ وأهل بَیتِهِ ، مِنهُم : أبو بَکرِ بنُ عَلِیٍّ ، ومُحَمَّدُ بنُ عَلِیٍّ ، وعُثمانُ بنُ عَلِیٍّ ، وَالعَبّاسُ بنُ عَلِیٍّ ، وعَبدُ اللّهِ بنُ مُسلِمِ بنِ عَقیلٍ ، وعَلِیُّ بنُ الحُسَینِ الأَکبَرُ ، وَعلِیُّ بنُ الحُسَینِ الأَصغَرُ (4) . (5)



1- .الفتوح : ج 5 ص 21 ، مقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی : ج 1 ص 189 ؛ الملهوف: ص 101، مثیر الأحزان: ص 25، المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 89 کلّها نحوه .
2- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 341 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 530 ؛ الإرشاد : ج 2 ص 34 ، روضه الواعظین : ص 190 ، إعلام الوری : ج 1 ص 435 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 326 .
3- .الأخبار الطوال : ص 228 .
4- .راجع حول المقصود من «علی بن الحسین الأکبر» و «علی بن الحسین الأصغر» : ج 1 ص 306 (القسم الأول / الفصل السادس : الأولاد) و ج 7 ص 6 (القسم الثامن / الفصل الرابع : مقتل أولاد الإمام الحسین علیه السلام ) .
5- .الأمالی للصدوق : ص 217 ح 293 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 312 .


الفتوح :[حسین علیه السلام ] در دل شب، به همراه خاندانش به سوی مکّه به راه افتاد و این ، در حالی بود که سه روز از ماه شعبان سال شصت ، گذشته بود.

ر. ک: ص 391 (رخدادهای میان امام علیه السلام و ولید برای بیعت گرفتن) .

2 / 7همراهان امام علیه السلام از خاندانش، در سفر به مکّه

تاریخ الطبری به نقل از ابو مخنف : حسین علیه السلام با فرزندان، برادران، برادرزاده ها و تمام خانواده اش بجز محمّد بن حنفیّه ، بیرون رفت .

الأخبار الطوال :حسین علیه السلام نیز به سمت مکّه ره سپار شد و دو خواهرش : زینب و امّ کلثوم ، و برادرزاده هایش و برادرانش : ابو بکر، جعفر و عبّاس ، و تمام بستگانش که در مدینه بودند، جز برادرش محمّد بن حنفیّه ، همراه ایشان بودند .

الأمالی ، صدوق به نقل از عبد اللّه بن منصور ، از امام صادق ، از پدرش ، از جدّش امام زین العابدین علیهم السلام : حسین علیه السلام خواهرانش و دخترش و برادرزاده اش قاسم بن حسن بن علی را بر مَحمل ، سوار کرد . سپس با بیست و یک مرد از یاران و خانواده اش از جمله: ابو بکر بن علی، محمّد بن علی، عثمان بن علی، عبّاس بن علی، عبد اللّه بن مسلم بن عقیل، علی اکبر و علی اصغر (1) ، ره سپار شد.



1- .در باره مقصود از «علی اکبر» و «علی اصغر» (ر . ک : ج 1 ص 307 «بخش یکم / فصل ششم : فرزندان» و ج 7 ص 7 «بخش هشتم / فصل چهارم : شهادت فرزندان امام حسین علیه السلام ») .



مقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی عن الإمام الحسین علیه السلام فیما قالَهُ لأَِخیهِ مُحَمَّدِ ابنِ الحَنَفِیَّهِ : أنَا عازِمٌ عَلَی الخُروجِ إلی مَکَّهَ ، وقَد تَهَیَّأتُ لِذلِکَ أنَا وإخوَتی وبَنو أخی وشیعَتی مِمَّن أمرُهُم أمری ورَأیُهُم رَأیی ، وأمّا أنتَ یا أخی فَلا عَلَیکَ أن تُقیمَ فِی المَدینَهِ فَتَکونَ لی عَینا عَلَیهِم ، ولا تُخفِ عَلَیَّ شَیئا مِن اُمورِهِم . (1)

2 / 8عَزلُ الوَلیدِ عَن إمارَهِ المَدینَهِتاریخ الطبری فی حَوادِثِ سَنَهِ 60 ه : وفی هذِهِ السَّنَهِ عَزَلَ یَزیدُ الوَلیدَ بنَ عُتبَهَ عَنِ المَدینَهِ ، عَزَلَهُ فی شَهرِ رَمَضانَ ، فَأَقَرَّ عَلَیها عَمرَو بنَ سَعیدٍ الأَشدَقَ ، وفیها قَدِمَ عَمرُو بنُ سَعیدِ بنِ العاصِ المَدینَهَ فی رَمَضانَ. (2)

البدایه والنهایه :وفی هذِهِ السَّنَهِ [سَنَهِ 60 ه ] فی رَمَضانَ مِنها عَزَلَ یَزیدُ بنُ مُعاوِیَهَ الوَلیدَ بنَ عُتبَهَ عَن إمرَهِ المَدینَهِ لِتَفریطِهِ ، وأضافَها إلی عَمرِو بنِ سَعیدِ بنِ العاصِ نائِبِ مَکَّهَ ، فَقَدِمَ المَدینَهَ فی رَمَضانَ. (3)

المحاسن والمساوئ :قَدِمَ عَمرُو بنُ سَعیدِ بنِ العاصِ فی رَمَضانَ أمیرا عَلَی المَدینَهِ وعَلَی المَوسِمِ ، وعُزِلَ الوَلیدُ بنُ عُتبَهَ. (4)



1- .مقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی : ج 1 ص 188 ، الفتوح : ج 5 ص 21 ؛ بحار الأنوار : ج 44 ص 329 .
2- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 343 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 532 نحوه .
3- .البدایه والنهایه : ج 8 ص 148 و 171 نحوه وراجع : المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 88 .
4- .المحاسن والمساوئ : ص 59 ، الإمامه والسیاسه : ج 2 ص 5 .



مقتل الحسین علیه السلام ، خوارزمی از امام حسین علیه السلام ، در سخنانش به برادرش محمّد بن حنفیّه : من تصمیم رفتن به مکّه را دارم و برای این سفر ، خودم، برادرانم، برادرزاده هایم و شیعیانم را آماده ساخته ام ؛ آنان را که رأی و نظرشان ، رأی و نظر من است، و تو ای برادر مانعی ندارد که در مدینه بمانی و از جانب من مراقب اوضاع باشی و چیزی از کارهای آنان را از من مخفی مداری.

2 /


2 / 8برکنار شدن ولید از فرمانداری مدینه

تاریخ الطبری در باره حوادث سال شصت هجری : در این سال ، یزید ، ولید بن عُتبه را از حکومت مدینه برکنار کرد. این برکناری ، در ماه رمضان بود و به جای وی ، عمرو بن سعید اَشدَق را گمارد. عمرو بن سعید بن عاص (اَشدَق) ، در ماه رمضان ، وارد مدینه شد.

البدایه و النهایه : یعنی سال شصت هجری در این سال در ماه رمضان ، یزید بن معاویه، ولید بن عُتبه را به سبب کوتاهی هایش، از حکومت مدینه برکنار کرد و حکومت مدینه را به عمرو بن سعید بن عاص ، نایب مکّه ، سپرد . عمرو در ماه رمضان ، وارد مدینه شد.

المحاسن و المساوئ :عمرو بن سعید بن عاص ، در ماه رمضان به عنوان امیر مدینه و نیز امیر مراسم حج ، وارد مدینه شد و ولید بن عُتبه برکنار گشت.