گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
غزليات
غزل شمارهٔ ۱۷۹۷


به آبداری لعل تو هیچ گوهر نیست
به این صفا، گهری در ضمیر کوثر نیست
مرا به ساغری ای خضر نیک پی دریاب
که بی دلیل ز خود رفتنم میسر نیست
توانگرست به یک مشت خاک، دیده فقر
دل حریص به صد گنج زر توانگر نیست
شهادتی که بود دیگری وسیله آن
ز زندگانی خضر و مسیح کمتر نیست
من و تردد خاطر، خدا نگه دارد!
به قلزمی که منم، موج او شناور نیست
دل شکسته ما را به لطف خود بپذیر
نظر به مورچه، پای ملخ محقر نیست
ببر ز خویش اگر جنت آرزو داری
که دوزخی بتر از صحبت مکرر نیست
حمایت ضعفا مانع پریشانی است
وگرنه رشته سزاوار قرب گوهر نیست
ز چاک دل بود امید فتح باب مرا
چو آفتاب مرا روی دل به هر در نیست
شفق همین نه به خورشید کار دارد و بس
کدام لقمه این هفت خوان به خون تر نیست؟
ترا که پای طلب بسته اند، سنگین باش
درین محیط که ماییم جای لنگر نیست
مدار چشم مروت ز هیچ کس صائب
که خضر را غم محرومی سکندر نیست