گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
غزليات
غزل شمارهٔ ۱۸۱۴


نسیم صبحدم از بوی یار خالی نیست
ز بوی گل نفس نوبهار خالی نیست
یکی است در نظر پاک، توتیا و غبار
که هیچ گردی ازان شهسوار خالی نیست
درون خانه بی سقف روشنی فرش است
ز ماه، دیده شب زنده دار خالی نیست
هلاک آینه روشنند تازه رخان
ز سرو و بید لب جویبار خالی نیست
غم و نشاط جهان جوش می زند با هم
که چشم مست ز خواب و خمار خالی نیست
سبک مگیر ز جا هیچ استخوانی را
که چون صدف ز در شاهوار خالی نیست
فتاده است ترا رشته نظر کوتاه
وگرنه از گل بی خار، خار خالی نیست
مرا ز جوهر آیینه شد چنین روشن
که هیچ سینه ای از خار خار خالی نیست
در ابر تیره شکرخند برق پنهان است
ز صبح وصل شب انتظار خالی نیست
مگر تو چشم بپوشی ازین خراب آباد
وگرنه عالم خاک از غبار خالی نیست
تو از فسانه غفلت به خواب خرگوشی
وگرنه دامن دشت از شکار خالی نیست
سپهر اگر به من پاکباز باخت دغا
قمار نیز ز راه قمار خالی نیست
اگر چه از خط شبرنگ بی صفا شده است
هنوز صبح بناگوش یار خالی نیست
ز داغ عشق سراپای من گلستان است
ز لعل اگر جگر کوهسار خالی نیست
درین دیار کسی گر به داد من نرسید
ز قدردان سخن، روزگار خالی نیست
منم که سوخته صائب مرا ستاره بخت
وگرنه سینه سنگ از شرار خالی نیست