گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد چهارم
4/ 22 استِجارَهُ مُسلِمٍ بِدارِ طَوعَهَ (1)


1175. تاریخ الطبری عن عمّار الدهنی عن أبی جعفر [الباقر] علیه السلام: لَمّا رَأی مُسلِمٌ أنَّهُ قَد بَقِیَ وَحدَهُ یَتَرَدَّدُ فِی الطُّرُقِ، أتی بابا فَنَزَلَ عَلَیهِ، فَخَرَجَت إلَیهِ امرَأَهٌ، فَقالَ لَها: اسقینی، فَسَقَتهُ، ثُمَّ دَخَلَت فَمَکَثَت ما شاءَ اللّهُ، ثُمَّ خَرَجَت فَإِذا هُوَ عَلَی البابِ، قالَت: یا عَبدَ اللّهِ، إنَّ مَجلِسَکَ مَجلِسُ ریبَهً فَقُم.

قالَ: إنّی أنَا مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ، فَهَل عِندَکِ مَأویً؟ قالَت: نَعَم، ادخُل. (2)

1176. تاریخ الطبری عن المجالد بن سعید: لَمّا رَأی [مُسلِمٌ] أَنَّهُ قَد أمسی ولَیسَ مَعَهُ إلّا اولئِکَ النَّفَرُ [ثَلاثونَ نَفَرا]، خَرَجَ مُتَوَجِّها نَحوَ أبوابِ کِندَهَ، وبَلَغَ الأَبوابَ وَمَعهُ مِنهُم عَشَرَهٌ، ثُمَّ خَرَجَ مِنَ البابِ وإذا لَیسَ مَعَهُ إنسانٌ، وَالتَفَتَ فَإِذا هُوَ لا یُحِسُّ أحَدا یَدُلُّهُ عَلَی الطَّریقِ، ولا یَدُلُّهُ عَلی مَنزِلٍ، ولا یُواسیهِ بِنَفسِهِ إن عَرَضَ لَهُ عَدُوٌّ.

فَمَضی عَلی وَجهِهِ یَتَلَدَّدُ فی أزِقَّهِ الکوفَهِ، لا یَدری أینَ یَذهَبُ، حَتّی خَرَجَ إلی دورِ بَنی جَبَلَهَ مِن کِندَهَ، فَمَشی حَتّی انتَهی إلی بابِ امرَأَهٍ یُقالُ لَها: طَوعَهُ، (3) امُّ وَلَدٍ کانَت لِلأَشعَثِ بنِ قَیسٍ فَأَعتَقَها، فَتَزَوَّجَها اسَیدٌ الحَضرَمِیُّ، فَوَلَدَت لَهُ بِلالًا، وکانَ بِلالٌ قَد خَرَجَ مَعَ النّاسِ وامُّهُ قائِمَهٌ تَنتَظِرُهُ، فَسَلَّمَ عَلَیهَا ابنُ عَقیلٍ، فَرَدَّت عَلَیهِ.

فَقالَ لَها: یا أمَهَ اللّهِ اسقینی ماءً، فَدَخَلَت فَسَقَتهُ، فَجَلَسَ، و أدخَلَتِ الإِناءَ ثُمَّ خَرَجَت فَقالَت: یا عَبدَ اللّهِ، ألَم تَشرَب؟ قالَ: بَلی، قالَت: فَاذهَب إلی أهلِکَ! فَسَکَتَ. ثُمَّ عادَت فَقالَت مِثلَ ذلِکَ، فَسَکَتَ.

ثُمَّ قالَت لَهُ: فِئ (4) للّهِ، سُبحانَ اللّهِ یا عَبدَ اللّهِ، فَمُرَّ إلی أهلِکَ عافاکَ اللّهُ! فَإِنَّهُ لا یَصلُحُ لَکَ الجُلوسُ عَلی بابی، ولا احِلُّهُ لَکَ. فَقامَ فَقالَ: یا أمَهَ اللّهِ، ما لی فی هذَا المِصرِ مَنزِلٌ ولا عَشیرَهٌ، فَهَل لَکِ إلی أجرٍ ومَعروفٍ، ولَعَلّی مُکافِئُکِ بِهِ بَعدَ الیَومِ؟ فَقالَت: یا عَبدَ اللّهِ وما ذاکَ؟ قالَ: أنَا مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ، کَذَبَنی هؤُلاءِ القَومُ وغَرّونی.

قالَت: أنتَ مُسلِمٌ؟! قالَ: نَعَم.

قالَت: ادخُل، فَأَدخَلَتهُ بَیتا فی دارِها غَیرَ البَیتِ الَّذی تَکونُ فیهِ، وفَرَشَت لَهُ، وعَرَضَت عَلَیهِ العَشاءَ فَلَم یَتَعَشَّ، ولَم یَکُن بِأَسرَعَ مِن أن جاءَ ابنُها، فَرَآها تُکِثرُ الدُّخولَ فِی البَیتِ وَالخُروجَ مِنهُ، فَقالَ: وَاللّهِ إنَّهُ لَیُریبُنی کَثرَهُ دُخولِکِ هذَا البَیتَ مُنذُ اللَّیلَهِ وخُروجِکِ مِنهُ، إنَّ لَکِ لَشَأنا!

قالَت: یا بُنَیَّ الهَ (5) عَن هذا. قالَ لَها: وَاللّهِ لَتُخبِرِنّی. قالَت: أقبِل عَلی شَأنِکَ ولا تَسَأَلنی عَن شَی ءٍ، فَأَلَحَّ عَلَیها، فَقالَت: یا بُنَیَّ لا تُحَدِّثَنَّ أحَدا مِنَ النّاسِ بِما اخبِرُکَ بِهِ، و أخَذَت عَلَیهِ الأَیمانَ، فَحَلَفَ لَها، فَأَخبَرَتهُ، فَاضطَجَعَ وسَکَتَ، وزَعَموا أنَّهُ قَد کانَ شَریدا مِنَ النّاسِ، وقالَ بَعضُهُم: کانَ یَشرَبُ مَعَ أصحابٍ لَهُ. (6)

1- کانت امّ ولد للأشعث بن قیس، فتزوّجها اسید الحضرمی، وقیل: تزوّجها أسد بن البطین، فولدت بلالًا. کانت من المؤمنات الموالیات لأهل البیت علیهم السلام، وقصّتها فی إخفاء مسلم معروفه(راجع: تاریخ الطبری: ج 5 ص 371 والفتوح: ج 5 ص 50 ومقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی: ج 1 ص 207 و الإرشاد: ج 2 ص 54).
2- تاریخ الطبری: ج 5 ص 350، تهذیب الکمال: ج 6 ص 426، تهذیب التهذیب: ج 1 ص 592، سیر أعلام النبلاء: ج 3 ص 307، الإصابه: ج 2 ص 70؛ الأمالی للشجری: ج 1 ص 191، الحدائق الوردیّه: ج 1 ص 116 عن الإمام زین العابدین علیه السلام.
3- راجع: الخریطه رقم 1 فی آخر مجلّد 4.
4- فی المصدر: «فئ اللّه»، والصواب ما أثبتناه. وفاء یفی ء فیئا: رجع(الصحاح: ج 1 ص 63 «فیأ»).
5- إلهَ عن هذا: أی اترکه(تاج العروس: ج 20 ص 170 «لهو»).
6- تاریخ الطبری: ج 5 ص 371، الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 541، مقاتل الطالبیّین: ص 104، البدایه والنهایه: ج 8 ص 155؛ الإرشاد: ج 2 ص 54، روضه الواعظین: ص 193، إعلام الوری: ج 1 ص 442 کلّها نحوه، بحارالأنوار: ج 44 ص 350 وراجع: الثقات لابن حبّان: ج 2 ص 308.


4/ 22 پناه بردن مسلم به خانه طَوعه

4/ 22 پناه بردن مسلم به خانه طَوعه (1)

1175. تاریخ الطبری به نقل از عمّار دُهنی، از امام باقر علیه السلام: مسلم چون دید تنها مانده و در کوچه ها سرگردان است، نزد خانه ای آمد و [از اسب] فرود آمد. زنی از خانه بیرون آمد. مسلم به وی گفت: به من، آب بدهید. آن زن به مسلم، آب داد. زن، داخل خانه شد و پس از چندی بیرون آمد و آن مرد هنوز بر درِ خانه بود. زن گفت: بنده خدا! نشستن تو در این جا، مایه شک است. برخیز!

گفت: من، مسلم بن عقیل هستم. آیا برایم پناهگاهی داری؟

زن گفت: بلی. داخل شو.

1176. تاریخ الطبری به نقل از مجالد بن سعید: مسلم، چون دید شب شده و جز سی نفر با او کسی نمانده، به سمت درهای کِنده به راه افتاد و وقتی به آن درها رسید، ده نفر باقی مانده بودند و از مسجد که خارج شد، دیگر کسی با او نبود. توجّه کرد. دید کسی نیست تا به او راه را نشان دهد و او را به خانه ای ببرد و اگر دشمن بر او حمله کرد، با او همدردی نماید و از او دفاع کند.

همان گونه سرگردان در کوچه های کوفه می گشت و نمی دانست کجا می رود، تا به خانه های بنی جَبَله(از قبیله کِنْده) رسید. رفت تا به درِ خانه زنی رسید که نامش طَوعه بود. (2) آن زن، کنیز اشعث بن قیس بود و چون از او بچّه دار شده بود، او را آزاد کرده بود. آن گاه اسَیدِ حضرمی، با او ازدواج کرد و فرزندی به نام بلال از او داشت. بلال به همراه مردم، بیرون رفته بود و مادرش بر در ایستاده بود و انتظارش را می کشید. پسر عقیل بر زن، سلام کرد و زن، جواب داد.

مسلم به زن گفت: بنده خدا! به من، قدری آب بده.

زن رفت و برایش آب آورد. مسلم، همان جا نشست. زن، ظرف آب را بُرد و باز گشت و گفت: مگر آب نخوردی؟

مسلم گفت: چرا.

زن گفت: پس نزد خانواده ات باز گرد.

مسلم، سکوت کرد. زن، دو مرتبه حرف هایش را تکرار کرد. باز مسلم، سکوت کرد. آن گاه زن گفت: به خاطر خدا باز گرد، سبحان اللّه! ای بنده خدا! خدا، سلامتت بدارد! نزد خانواده ات باز گرد. شایسته نیست بر درِ خانه من بنشینی و من، این کار را روا نمی دارم.

مسلم برخاست و گفت: ای بنده خدا! من در این شهر، خانه و خانواده ای ندارم. آیا می خواهی پاداشی ببری و کار نیکی انجام دهی؟ شاید در آینده بتوانم جبران کنم.

زن گفت: ای بنده خدا! جریان چیست؟

گفت: من، مسلم بن عقیل هستم. این مردم به من دروغ گفتند و مرا فریفتند.

زن گفت: تو مسلم هستی؟

گفت: آری.

زن گفت: داخل خانه شو. و او را داخل اتاقی غیر از اتاق نشیمن خود کرد و فرشی برایش انداخت و برایش شام برد؛ ولی او شام نخورد.

زمانی نگذشت که پسر آن زن، باز گشت. پسر دید که مادرش به آن اتاق، زیاد رفت و آمد می کند. پس گفت: رفت و آمدِ بسیارت به آن اتاق در این شب، مرا به شک انداخته است. در آن جا کاری داری؟

زن گفت: از این بگذر.

پسر گفت: به خدا سوگند باید مرا در جریان بگذاری.

زن گفت: به کارت برس و از من، چیزی مپرس.

پسر اصرار کرد. زن گفت: فرزندم! در آنچه می گویم، با هیچ کس از مردم سخن مگو. و از او پیمان گرفت و پسر، سوگند یاد کرد. زن، جریان را به وی گفت. پسر، دراز کشید و سکوت کرد. برخی گمان کرده اند که مردم، آن پسر را از خود رانده بودند و برخی گفته اند که با دوستان نزدیکش می گساری می کرد.

1- طوعه، کنیز اشعث بن قیس بود و پس از [مرگ] وی، اسَید حضرمی، او را به همسری گرفت. نیز گفته شده که اسد بن بطین با وی ازدواج کرد و او بلال را به دنیا آورد. طوعه، از زنان دوستدار اهل بیت علیهم السلام بود و ماجرای پنهان شدن مسلم بن عقیل به کمک او، مشهور است.
2- ر. ک: نقشه شماره 1 در پایان جلد 4.


1177. أنساب الأشراف: دُفِعَ [مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ] إلی بابِ امرَأَهٍ یُقالُ لَها: طَوعَهُ، فَاستَسقی

ماءً فَسَقَتهُ، ثُمَّ قالَ: یا أمَهَ اللّهِ، أنَا مُسلِمُ بنُ عَقیلِ بنِ أبی طالِبٍ، کَذَبَنی هؤُلاءِ القَومُ وغَرّونی، فَآوینی.

فَأَدخَلَتهُ مَنزِلَها وآوَتهُ، وجاءَ ابنُها فَجَعَلَ یُنکِرُ کَثرَهَ دُخولِها إلی مُسلِمٍ وخُروجِها مِن عِندِهِ، فَسَأَلَها عَن قِصَّتِها، فَأَعلَمَتهُ إجارَتَها مُسلِما، فَأَتی عَبدَ الرَّحمنِ بنَ مُحَمَّدِ بنِ الأَشعَثِ فَأَخبَرَهُ بِذلِکَ. (1)

1- أنساب الأشراف: ج 2 ص 338.


1177. أنساب الأشراف: مسلم بن عقیل به طرف خانه زنی به نام طَوعه کشیده شد و از او

درخواست آب کرد. زن به وی آب داد. آن گاه گفت: ای بنده خدا! من، مسلم بن عقیل بن ابی طالبم. این مردم به من دروغ گفتند و مرا فریفتند. مرا پناه ده.

زن، مسلم را به خانه بُرد و او را پناه داد. پسرش آمد و از رفت و آمدِ مادر، تعجّب کرد و جریان را از او پرسید. زن به او گفت که به مسلم، پناه داده است. پسر، نزد عبد الرحمن بن محمّد بن اشعث آمد و جریان را به وی گزارش داد.



1178. مروج الذهب: فَلَم یُمسِ مُسلِمٌ ومَعَهُ غَیرَ مِئَهِ رَجُلٍ، فَلَمّا نَظَرَ إلَی النّاسِ یَتَفَرَّقونَ عَنهُ، سارَ نَحوَ أبوابِ کِندَهَ، فَما بَلَغَ البابَ إلّا ومَعَهُ مِنهُم ثَلاثَهٌ، ثُمَّ خَرَجَ مِنَ البابِ فَإِذا لَیسَ مَعَهُ مِنهُم أحَدٌ، فَبَقِیَ حائِرا لا یَدری أینَ یَذهَبُ، ولا یَجِدُ أحَدا یَدُلُّهُ عَلَی الطَّریقِ.

فَنَزَلَ عَن فَرَسِهِ، ومَشی مُتَلَدِّدا فی أزِقَّهِ الکوفَهِ، لا یَدری أینَ یَتَوَجَّهُ، حَتَّی انتَهی إلی بابِ مَولاهٍ لِلأَشعَثِ بنِ قَیسٍ، فَاستَسقاها ماءً فَسَقَتهُ، ثُمَّ سَأَلَتهُ عَن حالِهِ، فَأَعلَمَها بِقَضِیَّتِهِ، فَرَقَّت لَهُ وآوَتهُ. (1)

1179. الطبقات الکبری(الطبقه الخامسه من الصحابه): وکَثَرَهُم أصحابُ عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ، وجاءَ اللَّیلُ فَهَرَبَ مُسلِمٌ، حَتّی دَخَلَ عَلَی امرَأَهٍ مِن کِندَهَ یُقالُ لَها: طَوعَهُ، فَاستَجارَ بِها. (2)

1180. الأخبار الطوال: صَلّی مُسلِمٌ العِشاءَ فِی المَسجِدِ، وما مَعَهُ إلّا زُهاءُ ثَلاثینَ رَجُلًا، فَلَمّا رَأی ذلِکَ مَضی مُنصَرِفا ماشِیا ومَشَوا مَعَهُ، فَأَخَذَ نَحوَ کِندَهَ، فَلَمّا مَضی قَلیلًا التَفَتَ فَلَم یَرَ مِنهُم أحَدا، ولَم یُصِب إنسانا یَدُلُّهُ عَلَی الطَّریقِ، فَمَضی هائِما عَلی

وَجهِهِ فی ظُلمَهِ اللَّیلِ، حَتّی دَخَلَ عَلی کِندَهَ. فَإِذَا امرَأَهٌ قائِمَهٌ عَلی بابِ دارِها تَنتَظِرُ ابنَها وکانَت مِمَّن خَفَّ مَعَ مُسلِمٍ فَآوَتهُ و أدخَلَتهُ بَیتَها.

وجاءَ ابنُها، فَقالَ: مَن هذا فِی الدّارِ؟ فَأَعلَمَتهُ، و أمَرَتهُ بِالکِتمانِ. (3)

1- مروج الذهب: ج 3 ص 67.
2- الطبقات الکبری(الطبقه الخامسه من الصحابه): ج 1 ص 461، سیر أعلام النبلاء: ج 3 ص 299 نحوه وراجع: الملهوف: ص 119.
3- الأخبار الطوال: ص 239.


1178. مروج الذهب: به هنگام شب، کمتر از صد نفر، همراه مسلم بودند. مسلم، چون دید که مردم از اطرافش پراکنده می شوند، به سمت درهای کِنده [که از مسجد به طرف خانه های قبیله کِنده باز می شدند]، رفت و چون به درها [ی مسجد] رسید، جز سه نفر، کسی با او نبود و وقتی از مسجد بیرون آمد، هیچ کس باقی نمانده بود. مسلم، سرگردان ماند و نمی دانست کجا برود و کسی را نیافت که راه را به او نشان دهد.

او از اسب، پیاده شد و سرگردان در کوچه های کوفه می گشت و نمی دانست به کجا می رود، تا این که به درِ خانه کنیزِ اشعث بن قیس رسید. از او آب خواست و آن زن به وی آب داد. آن گاه زن از احوالش پرسید. مسلم، جریان را به وی گفت. زن، دلش به حال مسلم سوخت و به وی پناه داد.

1179. الطبقات الکبری(الطبقه الخامسه من الصحابه): یاران عبید اللّه بن زیاد، بر آنان(یاران مسلم) غلبه کردند و شب، فرا رسید. مسلم، فرار کرد تا به درِ خانه زنی از قبیله کِنده به نام طوعه رسید. آن گاه به او پناه برد.

1180. الأخبار الطوال: مسلم، نماز عشا را در مسجد گزارد و کسی جز سی مرد، با او نبود. وقتی اوضاع را چنین دید، پیاده باز گشت و آنان نیز با وی حرکت کردند. او به سمت قبیله کِنده می رفت. اندکی که گذشت، نگاه کرد و دیگر کسی را ندید و انسانی را نیافت که راه را به وی نشان دهد. در تاریکی شب، سرگردان حرکت می کرد تا

به [محلّه] قبیله کِنده رسید. زنی را دید که بر درِ خانه ای ایستاده و منتظر پسرش است. آن زن، از کسانی بود که با مسلم، سختگیری نمی کردند. آن زن، او را پناه داد و به داخل خانه اش بُرد. پسر آن زن آمد و پرسید: در خانه کیست؟

زن، جریان را به وی گفت و دستور داد که آن را کتمان کند.




1181. تذکره الخواصّ: جاءَ [مُسلِمٌ] إلی بابٍ فَجَلَسَ عَلَیهِ، فَجاءَتهُ امَرأَهٌ أو خَرَجَت إلَیهِ فَقالَ لَها: یا أمَهَ اللّهِ اسقینی ماءً، فَسَقَتهُ وقالَت: مَن أنتَ؟ فَقالَ: أنَا مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ، فَقالَت: ادخُل، فَدَخَلَ.

وکانَتِ المَرأَهُ امَّ مَولیً لِمُحَمَّدِ بنِ الأَشعَثِ، فَعَرَفَهُ ابنُها، فَانطَلَقَ فَأَخبَرَ ابنَ الأَشعَثِ، فَأَخبَرَ ابنَ زِیادٍ. (1)

1182. مثیر الأحزان: دَخَلَ [مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ] المَسجِدَ یُصَلّی، وطَلَعَ مُتَوَجِّها نَحوَ بابِ کِندَهَ، فَإِذا هُوَ وَحدَهُ لا یَدری أینَ یَذهَبُ، حَتّی وَصَلَ إلی دورِ بَنی جَبَلَهَ، فَتَوَقَّفَ عَلی بابِ امرَأَهٍ اسمُها «طَوعَهُ»، وهِیَ تَنتَظِرُ وَلَدَها وَاسمُهُ بِلالٌ، فَاستَسقاها فَسَقَتهُ، و أشعَرَها بِأَمرِهِ، فَأَدخَلَتهُ. (2)

1183. المناقب لابن شهر آشوب: مَشی [مُسلِمٌ] حَتّی أتی إلی بابِ امرَأَهٍ یُقالُ لَها: طَوعَهُ، کانَت امَّ وَلَدِ مُحَمَّدِ بنِ الأَشعَثِ، فَتَزَوَّجَها اسَیدٌ الحَضرَمِیُّ فَوَلَدَت لَهُ بِلالًا، وکانَ بِلالٌ خَرَجَ مَعَ النّاسِ وامُّهُ قائِمَهٌ تَنتَظِرُهُ، فَقالَ لَها مُسلِمٌ: یا أمَهَ اللّهِ اسقینی، فَسَقَتهُ وجَلَسَ.

فَقالَت لَهُ: یا عَبدَ اللّهِ اذهَب إلی أهلِکَ، فَسَکَتَ، ثُمَّ عادَت فَسَکَتَ.

فَقالَت: سُبحانَ اللّهِ، قُم إلی أهلِکَ! فَقالَ: ما لی فی هذَا المِصرِ مَنزِلٌ ولا عَشیرَهٌ.

قالَت: فَلَعَلَّکَ مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ، فَآوَتهُ، فَلَمّا دَخَلَ بِلالٌ عَلی امِّهِ وَقَفَ عَلَی الحالِ ونامَ. (3)

1- تذکره الخواصّ: ص 242.
2- مثیر الأحزان: ص 34.
3- المناقب لابن شهرآشوب: ج 4 ص 93.


1181. تذکره الخواصّ: مسلم به درِ خانه ای آمد و آن جا نشست. زنی بیرون آمد. مسلم به وی گفت: بنده خدا! به من آبی بده.

زن برایش آب آورد و پرسید: کیستی؟

گفت: من، مسلم بن عقیل هستم.

زن گفت: داخل خانه شو. و مسلم، داخل شد.

این زن، مادر غلامِ محمّد بن اشعث بود. پسر، مسلم را شناخت. پس به راه افتاد و خبر را به پسر اشعث داد و او به ابن زیاد، خبر داد.

1182. مثیر الأحزان: مسلم بن عقیل، وارد مسجد شد تا نماز بخواند و سپس به سمت درِ کِنده [که به خانه های قبیله کِنده باز می شد، از مسجد، بیرون] رفت. مسلم، خود را تنها دید و نمی دانست کجا برود، تا این که به خانه های بنی جَبَله رسید. آن گاه بر درِ خانه زنی که نامش طوعه بود، ایستاد. آن زن، انتظار پسرش را که نامش بلال بود می کشید. مسلم از او آب خواست و زن برای او آب آورد. آن گاه مسلم، داستان خود را گفت و زن، او را به منزل بُرد.

1183. المناقب، ابن شهرآشوب: مسلم، حرکت کرد تا به درِ خانه زنی به نام طوعه رسید. او [کنیز اشعث و] مادر محمّد بن اشعث بود که اسَید حضرمی، با او ازدواج کرده بود و از وی پسری به نام بلال داشت. بلال به همراه مردم، بیرون رفته بود و مادرش بر در، ایستاده بود و انتظار او را می کشید. مسلم به زن گفت: ای بنده خدا! به من آب بده.

زن به وی آب داد. مسلم، همان جا نشست. زن به وی گفت: بنده خدا! نزد خانواده ات برو.

مسلم، سکوت کرد. زن، حرف خود را تکرار کرد و مسلم، باز، سکوت کرد. زن گفت: سبحان اللّه! نزد خانواده ات برو.

مسلم گفت: من در این شهر، خانه و خانواده ای ندارم.

زن گفت: پس تو مسلم بن عقیل هستی. و به وی پناه داد. بلال، وقتی وارد خانه شد، از اوضاع، مطّلع گشت و خوابید.



1184. الفتوح: دَخَلَ مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ المَسجِدَ الأَعظَمَ لِیُصَلِّیَ المَغرِبَ، وتَفَرَّقَ عَنهُ العَشَرَهُ، فَلَمّا رَأی ذلِکَ استوی عَلی فَرَسِهِ ومَضی فی بَعضِ أزِقَّهِ الکوفَهِ، وقَد اثخِنَ بِالجِراحاتِ، حَتّی صارَ إلی دارِ امرَأَهٍ یُقالُ لَها: طَوعَهُ، وقَد کانَت فیما مَضَی امرَأَهَ قَیسٍ الکِندِیِّ، فَتَزَوَّجَها رَجُلٌ مِن حَضرَمَوتَ یُقالُ لَهُ: أسَدُ بنُ البطینِ (1)، فَأَولَدَها وَلَدا یُقالُ لَهُ أسَدٌ. (2)

وکانَتِ المَرأَهُ واقِفَهً عَلی بابِ دارِها، فَسَلَّمَ عَلَیها مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ، فَرَدَّت عَلَیهِ السَّلامَ، ثُمَّ قالَت: ما حاجَتُکَ؟ قالَ: اسقینی شُربَهً مِنَ الماءِ، فَقَد بَلَغَ مِنِّی العَطَشُ.

قالَ: فَسَقَتهُ حَتّی رَوِیَ، فَجَلَسَ عَلی بابِها.

فَقالَت: یا عَبدَ اللّهِ، ما لَکَ جالِسٌ؟ أما شَرِبتَ؟ فَقالَ: بَلی وَاللّهِ، ولکِنّی ما لی بِالکوفَهِ مَنزِلٌ، وإنّی غَریبٌ قَد خَذَلنی مَن کُنتُ أثِقُ بِهِ، فَهَل لَکِ فی مَعروفٍ تَصطَنِعیهِ إلَیَّ، فَإِنّی رَجُلٌ مِن أهلِ بَیتِ شَرَفٍ وکَرَمٍ، ومِثلی مَن یُکافِئُ بِالإِحسانِ.

فَقالَت: وکَیفَ ذلِکَ، ومَن أنتَ؟ فَقالَ مُسلِمٌ رَحِمَهُ اللّهُ: خَلّی هذَا الکَلامَ و أدخِلینی مَنزِلَکِ، عَسَی اللّهُ أن یُکافِئَکِ غَدا بِالجَنَّهِ.

فَقالَت: یا عَبدَ اللّهِ، خَبّرنِی اسمَکَ ولا تَکتُمنی شَیئا مِن أمرِکَ؛ فَإِنّی أکرَهُ أن یُدخَلَ مَنزلی مِن قَبلِ مَعرِفَهِ خَبَرِکَ، وهذِهِ الفِتنَهٌ قائِمَهٌ، وهذا عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ بِالکوفَهِ.

فَقالَ لَها مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ: إنَّکِ لَو عَرَفتِنی حَقَّ المَعرِفَهِ لَأَدخَلتِنی دارَکِ، أَنا مُسلِمُ بنُ عَقیلِ بنِ أبی طالِبٍ، فَقالَتِ المَرأَهُ: قُم فَادخُل رَحِمَکَ اللّهُ! فَأَدخَلَتهُ مَنزِلَها، وجاءَتهُ بِالمِصباحِ وبِالطَّعامِ، فَأَبی أن یَأکُلَ.

فَلَم یَکُن بِأَسرَعَ مِن أن جاءَ ابنُها، فَلَمّا أتی وَجَدَ امَّهُ تُکِثرُ دُخولَها وخُروجَها إلی بَیتٍ هُناکَ، وهِیَ باکِیَهٌ، فَقالَ لَها: یا امّاهُ، إنَّ أمرَکِ یُریبُنی لِدُخولِکِ هذَا البَیتَ وخُروجِکِ مِنهُ باکِیَهً، ما قِصَّتُکِ؟

فَقالَت: یا وَلَداه، إنّی مُخبِرَتُکَ بِشَی ءٍ لا تُفشِهِ لِأَحَدٍ، فَقالَ لَها: قولی ما أحبَبتِ، فَقالَت لَهُ: یا بُنَیَّ، إنَّ مُسلِمَ بنَ عَقیلٍ فی ذلِکَ البَیتِ، وقَد کانَ مِن قِصَّتِهِ کَذا وکَذا.

قالَ: فَسَکَتَ الغُلامُ ولَم یَقُل شَیئا، ثُمَّ أخَذَ مَضجَعَهُ ونامَ. (3)

1- فی مقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی «اسید الحضرمی».
2- فی مقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی: «بلال بن أسید».
3- الفتوح: ج 5 ص 50، مقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی: ج 1 ص 207 نحوه.


1184. الفتوح: مسلم بن عقیل، وارد مسجد جامع شد تا نماز مغرب بخواند. ده نفرِ باقی مانده هم از گرد او پراکنده شدند. او وقتی اوضاع را چنین دید، بر اسبش سوار شد و در کوچه های کوفه می گشت و از زخم هایی که بر تَن داشت، ناتوان شده بود، تا این که به درِ خانه زنی به نام طوعه رسید. این زن در گذشته همسر قیس کِنْدی بود که پس از آن، مردی از قبیله حَضرَموت به نام اسد بن بطین، (1) او را به همسری گرفته بود و از او فرزندی به نام اسد داشت.

زن بر درِ خانه ایستاده بود. مسلم بن عقیل به وی سلام کرد و او هم پاسخ داد و پرسید: چه می خواهی؟

مسلم گفت: قدری آب به من بده که عطشم شدّت یافته است.

زن برایش آب آورد تا سیراب شد. او سپس همان جا نشست. زن گفت: بنده خدا! چرا نشسته ای؟ مگر آب نیاشامیدی؟

مسلم گفت: چرا به خدا؛ ولی من در کوفه خانه ای ندارم. من غریبم و افراد مورد اعتمادم، مرا تنها گذاشتند. آیا می خواهی در کار خیری شریک شوی؟ من، مردی از خانواده ای شریف و بخشنده هستم و کسی مانند من، حتما خوبی را جبران می کند.

زن گفت: جریان چیست و تو کیستی؟

مسلم که خداوند، رحمتش کند گفت: این سخن را وا بگذار و مرا وارد خانه ات کن. امید است خداوند در بهشت، پاداشت دهد.

زن گفت: بنده خدا! اسمت را به من بگو و چیزی را پنهان مکن. من خوش ندارم قبل از دانستن شرح حالت، وارد منزل من شوی. فتنه برپاست و عبید اللّه بن زیاد در کوفه است.

مسلم بن عقیل به زن گفت: اگر مرا درست بشناسی، به خانه ات را هم خواهی داد. من، مسلم پسر عقیل بن ابی طالب هستم.

زن گفت: برخیز و داخل شو. خداوند، تو را رحمت کند!

آن گاه وی را وارد خانه کرد و برایش چراغ روشن نمود و غذا آورد؛ ولی مسلم، غذا نخورد.

چیزی نگذشت که پسر آن زن آمد. وقتی به خانه رسید، دید مادرش به اتاق دیگر، زیاد رفت و آمد می کند و گریان است. گفت: مادرم! رفتار تو و گریه ات و رفت و آمدت به آن اتاق، مرا به شک انداخته است. داستان چیست؟

زن گفت: پسرم! چیزی را برایت می گویم؛ ولی آن را افشا مکن.

پسر گفت: آنچه دوست داری، بگو.

زن گفت: فرزندم! مسلم بن عقیل، در آن اتاق است و قصّه اش چنین است. جوان، ساکت شد و چیزی نگفت و بسترش را پهن کرد و خوابید

1- در مقتل الحسین خوارزمی، «اسَید حَضْرَمی» آمده است و نام فرزند وی «بِلال بن اسَید» آمده است.


4/ 23 فَحصُ ابنِ زِیادٍ عَن مُسلِمٍ و أصحابِهِ

1185. تاریخ الطبری عن المجالد بن سعید: لَمّا طالَ عَلَی ابنِ زِیادٍ، و أخَذَ لا یَسمَعُ لِأَصحابِ ابنِ عَقیلٍ صَوتا کَما کانَ یَسمَعُهُ قَبلَ ذلِکَ، قالَ لِأَصحابِهِ: أشرِفوا، فَانظُروا هَل تَرَونَ مِنهُم أحَدا؟

فَأَشرَفوا فَلَم یَرَوا أحَدا، قالَ: فَانظُروا لَعَلَّهُم تَحتَ الظِّلالِ قَد کَمَنوا لَکُم، فَفَرَعوا (1) بَحابِحَ (2) المَسجِدِ، وجَعَلوا یَخفِضونَ شُعَلَ النّارِ فی أیدیهِم، ثُمَّ یَنظُرونَ هَل فِی الظِّلالِ أحَدٌ؟ وکانَت أحیانا تُضی ءُ لَهُم، و أحیانا لا تُضی ءُ لَهُم کَما یُریدونَ،

فَدَلَّوا القَنادیلَ و أنصافَ الطِّنانِ (3) تُشَدُّ بِالحِبالِ، ثُمَّ تُجعَلُ فیهَا النیرانُ، ثُمَّ تُدَلّی حَتّی تَنتَهِیَ إلَی الأَرضِ، فَفَعَلوا ذلِکَ فی أقصَی الظِّلالِ و أدناها و أوسَطِها، حَتّی فَعَلوا ذلِکَ بِالظُّلَّهِ الَّتی فیهَا المِنبَرُ. (4)

1- فَرَعَ الشی ء: علاه(لسان العرب: ج 8 ص 247 «فرع»).
2- بحبوحه الدار: وسطها(النهایه: ج 1 ص 98 «بحبح»).
3- الطُّنّ: حُزمه القصب(الصحاح: ج 6 ص 2158 «طنن»).
4- تاریخ الطبری: ج 5 ص 372؛ الإرشاد: ج 2 ص 55 نحوه وفیه «فنزعوا تخاتج المسجد» بدل «ففرعوا بحابح المسجد»، بحار الأنوار: ج 44 ص 351 وراجع: الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 541 ومقاتل الطالبیّین: ص 105.


4/ 23 ابن زیاد در جستجوی مسلم و یارانش

1185. تاریخ الطبری به نقل از مُجالد بن سعید: وقتی زمانی طولانی گذشت و از یاران مسلم بن عقیل چنان که پیش از آن، صدا شنیده می شد صدایی شنیده نشد، ابن زیاد به یارانش گفت: از بالای قصر، نگاه کنید که آیا کسی از آنها را می بینید.

آنان نگریستند و کسی را نیافتند. ابن زیاد گفت: درست بنگرید. شاید در تاریکی، به کمینِ شما نشسته اند.

آنان به بام مسجد رفتند و قندیل های روشن را به دست گرفتند و در تاریکی به دنبال آنان می گشتند. قندیل ها گاهی فضا را روشن می کردند و گاهی آن گونه که می خواستند، فضا را روشن نمی کردند. آنها قندیل های روشن را با طناب هایی

فرود می آوردند تا به زمین می رسید و فضا را روشن می کرد.

این کار را در دورترین نقطه تاریکی و نزدیک ترینِ آن، انجام دادند، حتّی در تاریکیِ سمت منبر نیز چنین کردند [و کسی را ندیدند].



1186. الأخبار الطوال: إنَّ ابنَ زِیادٍ لَمّا فَقَدَ الأَصواتَ، ظَنَّ أنَّ القَومَ دَخَلُوا المَسجِدَ، فَقالَ: انظُروا، هَل تَرَونَ فِی المَسجِدِ أحَدا؟ وکانَ المَسجِدُ مَعَ القَصرِ فَنَظَروا فَلَم یَرَوا أحَدا، وجَعَلوا یُشعِلونَ أطنابَ (1) القَصَبِ، ثُمَ یَقذِفونَ بِها فی رُحبَهِ المَسجِدِ لِیُضی ءَ لَهُم، فَتَبَیَّنوا، فَلَم یَرَوا أحَدا.

فَقالَ ابنُ زِیادٍ: إنَّ القَومَ قَد خَذَلوا و أسلَموا مُسلِما وَانصَرَفوا. فَخَرَجَ فیمَن کانَ مَعَهُ، وجَلَسَ فِی المَسجِدِ، ووُضِعَتِ الشُّموعُ والقَنادیلُ. (2)

4/ 24 خُطبَهُ ابنِ زِیادٍ و أمرُهُ بِتَجَسُّسِ الدّورِ

1187. تاریخ الطبری عن المجالد بن سعید: لَمّا لَم یَرَوا شَیئا [مِن مُسلِمٍ و أصحابِهِ] أعلَمُوا ابنَ زِیادٍ، فَفَتَحَ بابَ السُدَّهِ الَّتی فِی المَسجِدِ، ثُمَّ خَرَجَ فَصَعِدَ المِنبَرَ وخَرَجَ أصحابُهُ مَعَهُ، فَأَمَرَهُم فَجَلَسوا حَولَهُ قُبَیلَ العَتَمَهِ. (3)

و أمَرَ عَمرَو بنَ نافِعٍ فَنادی: ألا بَرِئَتِ الذِّمَّهُ مِن رَجُلٍ مِنَ الشُّرطَهِ وَالعُرَفاءِ، أوِ المَناکِبِ (4) أو المُقاتِلَهِ، صَلَّی العَتَمَهَ إلّا فِی المَسجِدِ، فَلَم یَکُن لَهُ إلّا ساعهٌ، حَتَّی امتَلَأَ المَسجِدُ مِنَ النّاسِ، ثُمَّ أمَرَ مُنادِیَهُ فَأَقامَ الصَّلاهَ.

فَقالَ الحُصَینُ بنُ تَمیمٍ: إن شِئتَ صَلَّیتَ بِالنّاسِ، أو یُصَلّی بِهِم غَیرُکَ ودَخَلتَ أنتَ فَصَلَّیتَ فِی القَصرِ؛ فَإِنّی لا آمَنُ أن یَغتالَکَ بَعضُ أعدائِکَ.

فَقالَ: مُر حَرَسی فَلیَقوموا وَرائی کَما کانوا یَقِفونَ، ودُر فیهِم فَإِنّی لَستُ بِداخِلٍ إذا. فَصَلّی بِالنّاسِ.

ثُمَّ قامَ فَحَمِدَ اللّهَ و أثنی عَلَیهِ، ثُمَّ قالَ: أمّا بَعدُ، فَإِنَّ ابنَ عَقیلٍ السَّفیهَ الجاهِلَ، قَد أتی ما قدَ رَأَیتُم مِنَ الخِلافِ وَالشِّقاقِ، فَبَرِئَت ذِمَّهُ اللّهِ مِن رَجُلٍ وَجَدناهُ فی دارِهِ، ومَن جاءَ بِهِ فَلَهُ دِیَتُهُ، اتَّقُوا اللّهَ عِبادَ اللّهِ، وَالزَموا طاعَتَکُم وبَیعَتَکُم، ولا تَجعَلوا عَلی أنفُسِکُم سَبیلًا.

یا حُصَینَ بنَ تَمیمٍ، ثَکِلَتکَ (5) امُّکَ إن صاحَ بابُ سِکَّهٍ (6) مِن سِکَکِ الکوفَهِ، أو خَرَجَ هذَا الرَّجُلُ ولَم تأتِنی بِهِ، وقَد سَلَّطتُکَ عَلی دورِ أهلِ الکوفَهِ فَابعَث مُراصِدَهً عَلی أفواهِ السِّکَکِ، و أصبِح غَدا وَاستَبرِ الدّورَ وجُسَّ (7) خِلالَها، حَتّی تَأتِیَنی بِهذَا الرَّجُلِ وکانَ الحُصَینُ عَلی شُرَطِهِ، وهُوَ مِن بَنی تَمیمٍ ثُمَّ نَزَلَ ابنُ زِیادٍ فَدَخَلَ،

وقَد عَقَدَ لِعَمرِو بنِ حُرَیثٍ رایَهً و أمَّرَهُ عَلَی النّاسِ. (8)

1- الطُّنُبُ: عِرق الشجر، جمعه: أطناب(تاج العروس: ج 2 ص 187 «طنب»).
2- الأخبار الطوال: ص 239.
3- العَتَمَهُ من اللَّیل: بعدَ غیبوبَهِ الشَّفَقِ إلی آخِرِ الثُلُثِ الأوّل. وعَتَمَهُ اللیل: ظلامُ أوّله عند سقوط نور الشفَق(المصباح المنیر: ص 392 «عتم»).
4- المناکِبُ: قوم دون العرفاء واحدهم مَنکِب، وقیل: المَنکِبُ: رأس العرفاء(النهایه: ج 5 ص 113 «نکب»).
5- ثَکِلَتْکَ امُّک: أی فقدتک، والثُکلُ: فقد الولد(النهایه: ج 1 ص 217 «ثکل»).
6- السِّکَّهُ: الزُقاق(لسان العرب: ج 10 ص 440 «سکک»).
7- جَسّ الخَبَرَ: بحث عنه وفحص(لسان العرب: ج 6 ص 38 «جسس»).
8- تاریخ الطبری: ج 5 ص 372، الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 541، مقاتل الطالبیّین: ص 105؛ الإرشاد: ج 2 ص 56 وفیه «حصین بن نمیر» وکلّها نحوه، بحار الأنوار: ج 44 ص 351 وراجع: الأخبار الطوال: ص 240 والمناقب لابن شهرآشوب: ج 4 ص 93 والمختصر فی أخبار البشر لأبی الفداء: ج 1 ص 190.


1186. الأخبار الطوال: ابن زیاد، وقتی دیگر سر و صداها را نشنید، گمان کرد جمعیت، وارد مسجد شده اند. گفت: بنگرید و ببینید در مسجد، کسی را می یابید.

مسجد، کنار قصر بود. آنها مسجد را جستجو کردند؛ ولی کسی را نیافتند. آنان طناب های حصیری [مسجد] را آتش زدند و آنها را به طرف صحن مسجد، پرتاب کردند تا فضا روشن شود. آن گاه جستجو کردند؛ ولی کسی را نیافتند.

ابن زیاد گفت: مردم، پراکنده شده اند و مسلم را رها کرده اند و بازگشتند.

ابن زیاد سپس به همراه گروهی بیرون آمد و وارد مسجد شد و شمع ها و قندیل ها روشن شدند

4/ 24 سخنرانی ابن زیاد و فرمان جستجوی خانه به خانه

1187. تاریخ الطبری به نقل از مُجالِد بن سعید: وقتی نشانی از مسلم و یارانش ندیدند، این را به ابن زیاد گزارش دادند. آن گاه دری را که به مسجد باز می شد، گشودند و عبید اللّه به همراه یارانش از قصر، بیرون آمدند. او بر منبر رفت و به آنان دستور داد اطرافش بنشینند و تا یک سوم از سرِ شبْ رفته، در مسجد نشستند.

او دستور داد که عمرو بن نافع، بانگ بر آورد: بدانید هر یک از نگهبانان و نقیبان

و سران و جنگجویان که نماز عشا را در غیر مسجد بخواند، از تعهّد به حکومت، بیرون رفته است.

ساعتی نگذشت که مسجد، پر از جمعیت شد. آن گاه به مؤذّن، دستور [اذان] داد و سپس نماز گزارد.

حُصَین بن تمیم (1) [به ابن زیاد] گفت: اگر دوست داری، خودت با مردم نماز بخوان، یا دیگری نماز بخواند و تو در قصر، نماز بخوانی؛ چرا که احساس امنیت نمی کنم. مبادا برخی از دشمنانت، به تو آسیبی رسانند!

عبید اللّه گفت: به محافظانم دستور بده پشت سرم بِایستند، همان گونه که همیشه می ایستند و خود در میان آنان بچرخ؛ چرا که داخل قصر نمی شوم.

او با مردم، نماز خواند. آن گاه برخاست و حمد و ثنای خدا به جا آورد و گفت: امّا بعد، به درستی که پسر عقیل، آن مرد سفیه و نادان، چنان که دیدید، اختلاف و دودستگی به وجود آورد. ذمّه خداوند را از مردی که مسلم را در خانه اش بیابیم، بر می داریم(خونش مُباح است) هر کس مسلم را بیاورد، به مقدار دیه او [جایزه می گیرد]. بندگان خدا! تقوا پیشه کنید و به بیعت و فرمانبری، پایبند باشید و هیچ راهی را برای بهانه گیری، بر خود، هموار مسازید.

ای حُصَین بن تمیم! مادرت به عزایت بنشیند، اگر بانگی از یکی از کوچه های کوفه بر آید، یا که این مرد از کوفه خارج شود و او را نزد من نیاوری! اینک، تو را مأمور خانه های کوفیان کردم. مراقبانی را بر سر کوچه ها بگمار و فردا تمام خانه ها را جستجو کن تا این مرد را بیاوری. حُصین، رئیس شُرطه و از قبیله بنی تمیم بود.

آن گاه از منبر، پایین آمد و داخل قصر شد. همچنین به عمرو بن حُرَیث، پرچمی داد و او را فرمانده کرد.

1- در الإرشاد، «حُصَین بن نُمَیر» آمده است.


1188. الفتوح: لَمّا کانَ مِنَ الغَدِ، نادی عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ فِی النّاسِ أن یَجتَمِعوا، ثُمَّ خَرَجَ مِنَ القَصرِ، و أتی إلَی المَسجِدِ الأَعظَمِ فَصَعِدَ المِنبَرَ، فَحَمِدَ اللّهَ و أثنی عَلَیهِ، ثُمَّ قالَ: أیُّهَا النّاسُ! إنَّ مُسلِمَ بنَ عَقیلٍ أتی هذَا البِلادَ، و أظهَرَ العِنادَ وشَقَّ العَصا، وقَد بَرِئَتِ الذِّمَّهُ مِن رَجُلٍ أصَبناهُ فی دارِهِ، ومَن جاءَ بِهِ فَلَهُ دِیَتُهُ، اتَّقُوا اللّهَ عَبادَ اللّهِ، وَالزَموا طاعَتَکُم وبَیعَتَکُم، ولا تَجعَلوا عَلی أنفُسِکُم سَبیلًا، ومَن أتانی بِمُسلِمِ بنِ عَقیلٍ فَلَهُ عَشَرَهُ آلافِ دِرهَمٍ، وَالمَنزِلَهُ الرَّفیعَهُ مِن یَزیدَ بنِ مُعاوِیَهَ، ولَهُ فی کُلِّ یَومٍ حاجَهٌ مَقضِیَّهٌ وَالسَّلامُ.

ثُمَّ نَزَلَ عَنِ المنِبَرِ، ودَعَا الحُصَینَ بنَ نُمَیرٍ السَّکونِیَّ، فَقالَ: ثَکِلَتکَ امُّکَ إن فاتَتکَ سِکَّهٌ مِن سِکَکِ الکوفَهِ لَم تُطبَق عَلی أهلِها، أو یَأتوکَ بِمُسلِمِ بنِ عَقیلٍ، فَوَاللّهِ لَئِن خَرَجَ مِنَ الکوفَهِ سالِما لَنُریقَنَّ (1) أنفُسَنا فی طَلَبِهِ، فَانطَلِقِ الآنَ فَقَد سَلَّطتُکَ عَلی دورِ الکوفَهِ وسِکَکِها، فَانصِبِ المَراصِدَ، وجُدَّ الطَّلَبَ، حَتّی تَأتِیَنی بِهذَا الرَّجُلِ. (2)

1189. الأمالی للشجری عن سعید بن خالد: قالَ عُبَیدُ اللّهِ عَلَی المِنبَرِ: یا أهلَ الکوفَهِ! وَاللّهِ لا أدَعُ فِی الکوفَهِ بِیتَ مَدَرٍ (3) إلّا هَدَمتُهُ، ولا بَیتَ قَصَبٍ إلّا أحرَقتُهُ. (4)

1- هو یریق بنفسه ریوقا: یجود بها عند الموت(القاموس المحیط: ج 3 ص 240 «ریق»).
2- الفتوح: ج 5 ص 51، مقتل الحسین للخوارزمی: ج 1 ص 208 نحوه.
3- المَدَرُ: قطع الطین، وبعضهم یقول: الطین العلک الذی لا یخالطه رمل(المصباح المنیر: ص 567 «مدر»).
4- الأمالی للشجری: ج 1 ص 167.


1188. الفتوح: چون فردا شد، عبید اللّه بن زیاد دستور داد که مردم، اجتماع کنند. آن گاه خود از قصر، بیرون آمد و وارد مسجد جامع شد و بر منبر رفت. حمد و ثنای خدا به جا آورد و سپس گفت: ای مردم! به راستی که مسلم بن عقیل، وارد این شهر شد و دشمنی و دودستگی را آشکار ساخت. ذمّه را از کسی که مسلم را در خانه اش بیابیم، برداشتیم(خونش مباح است) و هر کس او را بیاورد، به اندازه دیه اش [جایزه دریافت می کند].

بندگان خدا! پروا کردن از خدا را پیشه سازید و به بیعت و فرمانبری، مُلتزِم باشید و راه [بدرفتاری من] را بر خود، هموار مسازید. هر کس مسلم بن عقیل را بیاورد، ده هزار درهم جایزه می گیرد و نزد یزید بن معاویه جایگاهی والا خواهد داشت و هر روز، یکی از خواسته هایش برآورده خواهد شد. والسلام!

آن گاه از منبر، پایین آمد و حُصَین بن نُمَیر سَکونی را فرا خواند و به وی گفت: مادرت به عزایت بنشیند، اگر از یکی از کوچه های کوفه غافل شوی و راه را بر مردم آن جا نبندی، مگر این که مسلم بن عقیل را بیاورند! به خدا سوگند، اگر مسلم از کوفه بیرون رود، جان هایمان را در جستجویش به خطر خواهیم انداخت. الآن حرکت کن. تو را مأمور خانه های کوفه و کوچه های آن قرار دادم. مراقبان را بگمار و با جدّیت، جستجو کن تا این مرد را نزد من آوری.

1189. الأمالی، شجری به نقل از سعید بن خالد: عبید اللّه بر منبر گفت: ای کوفیان! به خدا سوگند، در کوفه، خانه ای گِلی نیست، مگر این که آن را خراب می کنم و خانه ای چوبی نیست، مگر این که آن را آتش می زنم.



1190. البدایه والنهایه: أمّا عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ، فَإِنَّهُ نَزَلَ مِنَ القَصرِ بِمَن مَعَهُ مِنَ الامَراءِ وَالأَشرافِ، بَعدَ العِشاءِ الآخِرَهِ، فَصَلّی بِهِمُ العِشاءَ فِی المَسجِدِ الجامِعِ، ثُمَّ خَطَبَهُم، وطَلَبَ مِنهُم مُسلِمَ بنَ عَقیلٍ، وحَثَّ عَلی طَلَبِهِ، ومَن وَجَدَهُ عِندَهُ ولَم یُعلِم بِهِ فَدَمُهُ هَدرٌ (1)، ومَن جاءَ بِهِ فَلَهُ دِیَتُهُ. وطَلَبَ الشُّرَطَ وحَثَّهُم عَلی ذلِکَ، وتَهَدَّدَهُم. (2)

4/ 25 إخبارُ ابنِ طَوعَهَ بِمَکانِ ابنِ عَقیلٍ

1191. تاریخ الطبری عن عمّار الدهنی عن أبی جعفر [الباقر] علیه السلام: کانَ ابنُها [أیِ ابنُ طَوعَهَ] مَولیً لِمُحَمَّدِ بنِ الأَشعَثِ، فَلَمّا عَلِمَ بِهِ [أی بِمُسلِمٍ] الغُلامُ، انطَلَقَ إلی مُحَمَّدٍ فَأَخبَرَهُ، فَانطَلَقَ مُحَمَّدٌ إلی عُبَیدِ اللّهِ فَأَخبَرَهُ. (3)

1192. تاریخ الطبری عن المجالد بن سعید: لَمّا أصبَحَ [ابنُ زِیادٍ] جَلَسَ مَجلِسَهُ، و أذِنَ لِلنّاسِ فَدَخَلوا عَلَیهِ، و أقبَلَ مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ فَقالَ: مَرحَبا بِمَن لا یُستَغَشُّ ولا یُتَّهَمُ، ثُمَّ أقعَدَهُ إلی جَنبِهِ، و أصبَحَ ابنُ تِلکَ العَجوزِ وهُوَ بِلالُ بنُ اسَیدٍ، الَّذی آوَت امُّهُ ابنَ عَقیلٍ، فَغَدا إلی عَبدِ الرَّحمنِ بنِ مُحَمَّدِ بنِ الأَشعَثِ فَأَخبَرَهُ بِمَکانِ ابنِ عَقیلٍ عِندَ امِّهِ.

قالَ: فَأَقبَلَ عَبدُ الرَّحمنِ حَتّی أتی أباهُ وهُوَ عِندَ ابنِ زِیادٍ فَسارَّهُ، فَقالَ لَهُ

ابنُ زِیادٍ: ما قالَ لَکَ؟ قالَ: أخبَرَنی أنَّ ابنَ عَقیلٍ فی دارٍ مِن دورِنا. فَنَخَسَ (4) بِالقَضیبِ فی جَنبِهِ، ثُمَّ قالَ: قُم فَاْتِنی بِهِ السّاعَهَ. (5)

1- ذَهَبَ دَمُهُ هَدْرا: أی باطلًا لا قَود فیه(المصباح المنیر: ص 635 «هَدَرَ»).
2- البدایه والنهایه: ج 8 ص 155.
3- تاریخ الطبری: ج 5 ص 350، تهذیب الکمال: ج 6 ص 426، تهذیب التهذیب: ج 1 ص 592، سیر أعلام النبلاء: ج 3 ص 308، الإصابه: ج 2 ص 71، تذکره الخواصّ: ص 242 والثلاثه الأخیره نحوه؛ الأمالی للشجری: ج 1 ص 191، الحدائق الوردیّه: ج 1 ص 116 عن الإمام زین العابدین علیه السلام وراجع: الثقات لابن حبّان: ج 2 ص 308 والطبقات الکبری(الطبقه الخامسه من الصحابه): ج 1 ص 461 والملهوف: ص 120 ومثیر الأحزان: ص 35.
4- نَخَسَ الدابّه وغیرها: غرز جنبَها أو مؤخّرها بعود أو نحوه(لسان العرب: ج 6 ص 228 «نخس»).
5- تاریخ الطبری: ج 5 ص 373، الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 542، الأخبار الطوال: ص 240، مقاتل الطالبیّین: ص 105، البدایه والنهایه: ج 8 ص 155؛ الإرشاد: ج 2 ص 57، روضه الواعظین: ص 194، إعلام الوری: ج 1 ص 443 کلّها نحوه، بحار الأنوار: ج 44 ص 352 وراجع: مروج الذهب: ج 3 ص 68 والمناقب لابن شهرآشوب: ج 4 ص 93.


1190. البدایه و النهایه: عبید اللّه بن زیاد به همراه فرماندهان و بزرگان، به هنگام نماز عشا از قصر بیرون آمد و نماز عشا را با مردم در مسجد جامع اقامه کرد. آن گاه برای مردم، خطبه خواند و مسلم بن عقیل را از آنان خواست و بر جستجو برای یافتن مسلم، تأکید کرد و گفت: هر کس مسلم را نزد خود بیابد و خبر ندهد، خونش هدر خواهد بود و هر کس او را بیاورد، به اندازه دیه اش [جایزه می گیرد].

او نگهبانان را نیز فرا خواند و آنان را بر جستجو برای یافتن مسلم، تحریک و تهدید کرد

4/ 25 خبر دادن پسر طَوعه از مخفیگاه مسلم بن عقیل

1191. تاریخ الطبری به نقل از عمّار دُهنی، از امام باقر علیه السلام: پسر طوعه، از یاران محمّد بن اشعث بود و چون از وجود مسلم باخبر شد، نزد محمّد آمد و به وی گزارش داد و محمّد هم به سرعت نزد عبید اللّه رفت و به وی خبر داد.

1192. تاریخ الطبری به نقل از مجالد بن سعید: چون صبح شد، ابن زیاد جلوس کرد و اجازه داد مردم بر او وارد شوند. آن گاه محمّد بن اشعث آمد. عبید اللّه گفت: مرحبا به کسی که دورویی ندارد و مورد اتّهام نیست! و او را کنار خود نشاند.

پسر پیرزن که مادرش مسلم بن عقیل را پناه داده بود [نامش] بلال بن اسَید بود. او صبحگاهان نزد عبد الرحمن بن محمّد بن اشعث رفت و به وی خبر داد که مسلم بن عقیل، نزد مادر اوست. عبد الرحمن به نزد پدرش که در مجلس ابن زیاد بود آمد و با او درِ گوشی صحبت کرد. ابن زیاد پرسید: چه گفت؟

محمّد بن اشعث گفت: به من خبر داد که مسلم بن عقیل در یکی از خانه های ماست.

ابن زیاد با چوبش به پهلوی محمّد زد و گفت: برخیز و هم اینک، او را بیاور.



1193. أنساب الأشراف: کانَ ابنُ زِیادٍ حینَ تَفَرَّقَ عَنِ ابنِ عَقیلٍ النّاسُ فَتَحَ بابَ القَصرِ، وخَرَجَ إلَی المَجلِسِ فَجَلَسَ فیهِ، وحَضَرَهُ أهلُ الکوفَهِ، فَجاءَ عَبدُ الرَّحمنِ بنُ مُحَمَّدِ بنِ الأَشعَثِ إلی أبیهِ وهُوَ عِندَ ابنِ زِیادٍ فَأَخبَرَهُ خَبَرَ ابنِ عَقیلٍ، فَأَعلَمَ مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ ابنَ زِیادٍ بِذلِکَ. (1)

1194. الفتوح: أقبَلَ مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ حَتّی دَخَلَ عَلی عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ، فَلَمّا رَآهُ قالَ: مَرحَبا بِمَن لا یُتَّهَمُ فی مَشورَهٍ. ثُمَّ أدناهُ و أقعَدَهُ إلی جَنبِهِ، و أقبَلَ ابنُ تِلکَ المَرأَهِ الَّتی مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ فی دارِها إلی عَبدِ الرَّحمنِ بنِ مُحَمَّدِ بنِ الأَشعَثِ، فَخَبَّرهُ بِمَکانِ مُسلِمِ بنِ عَقیلٍ عِندَ امِّهِ، فَقالَ لَهُ عَبدُ الرَّحمنِ: اسکُتِ الآنَ ولا تُعلِم بِهذا أحَدا مِنَ النّاسِ.

قالَ: ثُمَّ أقبَلَ عَبدُ الرَّحمنِ بنُ مُحَمَّدٍ إلی أبیهِ فَسارَّهُ فی اذُنِهِ وقالَ: إنَّ مُسلِما فی دارِ طَوعَهَ، ثُمَّ تَنَحّی عَنهُ.

فَقالَ عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ: مَا الَّذی قالَ لَکَ عَبدُ الرَّحمنِ؟ فَقالَ: أصلَحَ اللّهُ الأَمیرَ، البِشارَهُ العُظمی! فَقالَ: وما ذاکَ؟ ومِثلُکَ مَن بَشَّرَ بِخَیرٍ! فَقالَ: إنَّ ابنی هذا یُخبِرُنی أنَّ مُسلِمَ بنَ عَقیلٍ فی دارِ طَوعَهَ، عِندَ مَولاهٍ لَنا. قالَ: فَسُرَّ بِذلِکَ، ثُمَّ قالَ: قُم

فَائتِ بِهِ، ولَکَ ما بَذَلتُ مِنَ الجائِزَهِ الحَظُّ الأَوفی. (2)

1- أنساب الأشراف: ج 2 ص 338 وراجع: الأمالی للشجری: ج 1 ص 167.
2- الفتوح: ج 5 ص 52، مقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی: ج 1 ص 208.


1193. أنساب الأشراف: چون مردم از اطراف پسر عقیلْ پراکنده شدند، ابن زیاد، درِ قصر را گشود و در مجلس حضور یافت. کوفیان در مجلس وی، حاضر شدند. عبد الرحمن بن محمّد بن اشعث نزد پدرش که در مجلس ابن زیاد حضور داشت آمد و گزارش مسلم بن عقیل را به وی داد و محمّد بن اشعث نیز مطلب را به اطّلاع ابن زیاد رساند.

1194. الفتوح: محمّد بن اشعث، بر عبید اللّه وارد شد. ابن زیاد چون او را دید، گفت: مرحبا به کسی که در مشورت، مورد اتّهام نیست! آن گاه او را نزد خود، فرا خواند و پهلوی خود نشاند.

پسر آن زنی که مسلم در خانه اش بود، سراغ عبد الرحمن بن محمّد بن اشعث آمد و از وجود مسلم بن عقیل در نزد مادرش، خبر داد. عبد الرحمن به وی گفت: اکنون سکوت کن و هیچ کس را از این جریان، باخبر مکن.

آن گاه عبد الرحمن بن محمّد، نزد پدرش آمد و با او درِ گوشی صحبت کرد و گفت: مسلم در خانه طوعه است. و از او دور شد.

عبید اللّه بن زیاد گفت: عبد الرحمن به تو چه گفت؟

محمّد بن اشعث گفت: خداوند، کارهای امیر را سامان بخشد! مژده ای بزرگ!

عبید اللّه گفت: چیست آن مژده بزرگ؟ کسی مانند تو، همیشه بشارت خوب می دهد.

محمّد بن اشعث گفت: این پسرم خبر داد که مسلم بن عقیل در خانه طوعه یکی از کنیزان ماست.

عبید اللّه خوش حال شد و گفت: برخیز و او را بیاور. آن جایزه بزرگی که تعیین کرده بودم، برای توست



4/ 26 هَجمَهٌ غاشِمَهٌ عَلی دارِ طَوعَهَ لِاعتِقالِ مُسلِمٍ

1195. تاریخ الطبری عن قدامه بن سعید بن زائده بن قدامه الثقفی: إنَّ ابنَ الأَشعَثِ حینَ قامَ لِیَأتِیَهُ بِابنِ عَقیلٍ، بَعَثَ [عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ] إلی عَمرِو بنِ حُرَیثٍ وهُوَ فِی المَسجِدِ خَلیفَتُهُ عَلَی النّاسِ أنِ ابعَث مَعَ ابنِ الأَشعَثِ سِتّینَ أو سَبعینَ رَجُلًا کُلَّهُم مِن قَیسٍ، وإنَّما کَرِهَ أن یَبعَثَ مَعَهُ قَومَهُ؛ لِأَنَّهُ قَد عَلِمَ أنَّ کُلَّ قَومٍ یَکرَهونَ أن یُصادَفَ فیهِم مِثلُ ابنِ عَقیلٍ، فَبَعَثَ مَعَهُ عَمرَو بنَ عُبَیدِ اللّهِ بنِ عَبّاسٍ السُّلَمِیَّ فی سِتّینَ أو سَبعینَ مِن قَیسٍ، حَتّی أتَوا الدّارَ الَّتی فیهَا ابنُ عَقیلٍ. (1)

1196. الفتوح: أمَرَ عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ خَلیفَتَهُ عَمرَو بنَ حُرَیثٍ المَخزومِیَّ، أن یَبعَثَ مَعَ مُحَمَّدِ بنِ الأَشعَثِ ثَلاثَمِئَهِ راجِلٍ مِن صَنادیدِ (2) أصحابِهِ.

قالَ: فَرَکِبَ مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ حَتّی وافَی الدّارَ الَّتی فیها مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ. (3)

1197. تاریخ الطبری عن عمّار الدهنی عن أبی جعفر [الباقر] علیه السلام: بَعَثَ عُبَیدُ اللّهِ عَمرَو بنَ حُرَیثٍ المَخزومِیَّ وکانَ صاحِبَ شُرَطِهِ إلَیهِ، ومَعَهُ عَبدُ الرَّحمنِ بنُ مُحَمَّدِ بنِ الأَشعَثِ، فَلَم یَعلَم مُسلِمٌ حَتّی احیطَ بِالدّارِ، فَلَمّا رَأی ذلِکَ مُسلِمٌ خَرَجَ إلَیهِم بِسَیفِهِ

فَقاتَلَهُم. (4)

1- تاریخ الطبری: ج 5 ص 373، الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 542، مقاتل الطالبیّین: ص 106 عن قدامه بن سعد بن زائده الثقفی ولیس فیهما صدره إلی «ابن عقیل»؛ الإرشاد: ج 2 ص 57، روضه الواعظین: ص 194 کلاهما نحوه وراجع: الثقات لابن حبّان: ج 2 ص 308 ومروج الذهب: ج 3 ص 68 ومثیر الأحزان: ص 35 وإعلام الوری: ج 1 ص 443.
2- الصندید: السیّد الشجاع(الصحاح: ج 2 ص 499 «صند»).
3- الفتوح: ج 5 ص 53، مقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی: ج 1 ص 208.
4- تاریخ الطبری: ج 5 ص 350، تهذیب الکمال: ج 6 ص 426، تهذیب التهذیب: ج 1 ص 592، تذکره الخواصّ: ص 242 وفیها «ومعه محمّد بن الأشعث»، البدایه والنهایه: ج 8 ص 155؛ الأمالی للشجری: ج 1 ص 191، الحدائق الوردیّه: ج 1 ص 116 عن الإمام زین العابدین علیه السلام وفیهما «ومعه محمّد بن الأشعث» وراجع: أنساب الأشراف: ج 2 ص 339 وسیر أعلام النبلاء: ج 3 ص 308 والإصابه: ج 2 ص 71 ومروج الذهب: ج 3 ص 68 والمناقب لابن شهرآشوب: ج 4 ص 93 وبحار الأنوار: ج 44 ص 354.


4/ 26 حمله وحشیانه به خانه طَوعه برای دستگیری مسلم

1195. تاریخ الطبری به نقل از قُدامه بن سعید بن زائده بن قدامه ثَقَفی: چون محمّد بن اشعث حرکت کرد تا مسلم بن عقیل را بیاورد، عبید اللّه بن زیاد برای عمرو بن حُرَیث که او را به جای خودش برای نماز گزاردن با مردم، به مسجد فرستاده بود پیغام داد که شصت یا هفتاد نفر از مردان قبیله قیس را به همراه پسر اشعث بفرست.

عبید اللّه خوش نداشت که مردمان قبیله عمرو بن حُرَیث [مخزومی] را با محمّد بن اشعث بفرستد؛ زیرا می دانست هیچ قبیله ای خوش ندارد حادثه [کشته شدن] پسر عقیل در میان آنها رخ دهد.

عمرو بن حُرَیث، عمرو بن عبید اللّه بن عبّاس سُلَمی را به همراه شصت یا هفتاد نفر از مردان قبیله قیس، همراه محمّد بن اشعث کرد تا به خانه ای بروند که مسلم بن عقیل در آن بود.

1196. الفتوح: عبید اللّه بن زیاد به جانشین خود، عمرو بن حُرَیث مخزومی، دستور داد که سیصد مرد دلاور را به همراه پسر اشعث بفرستد.

محمّد بن اشعث حرکت کرد تا به خانه ای رسید که مسلم بن عقیل در آن بود.

1197. تاریخ الطبری به نقل از عمّار دُهْنی، از امام باقر علیه السلام: عبید اللّه، عمرو بن حُرَیث مخزومی را که رئیس شُرطه بود به همراه عبد الرحمن بن محمّد بن اشعث فرستاد و مسلم، متوجّه نشد، تا این که خانه به محاصره در آمد. وقتی مسلم از

محاصره خانه مطّلع شد، با شمشیر از خانه بیرون آمد و با آنان به نبرد پرداخت.



1198. الأمالی للشجری عن سعید بن خالد: فَبَعَثَ [ابنُ زِیادٍ] رَجُلًا مِن بَنی سُلَیمٍ فی مِئَهِ فارِسٍ إلَی الدّارِ، فَأَخَذَ فَواتَها (1). (2)

4/ 27 القِتالُ الشَّدیدُ حَولَ دارِ طَوعَهَ

1199. تاریخ الطبری عن قدامه بن سعید بن زائده بن قدامه الثقفی: لَمّا سَمِعَ [مُسلِمٌ] وَقعَ حَوافِرِ الخَیلِ، و أصواتَ الرِّجالِ، عَرَفَ أنَّهُ قَد اتِیَ، فَخَرَجَ إلَیهِم بِسَیفِهِ، وَاقتَحَموا عَلَیهِ الدّارَ، فَشَدَّ عَلَیهِم یَضرِبُهُم بِسَیفِهِ حَتّی أخرَجَهُم مِنَ الدّارِ، ثُمَّ عادوا إلَیهِ فَشَدَّ عَلَیهِم کَذلِکَ، فَاختَلَفَ هُوَ وبُکَیرُ بنُ حُمرانَ الأَحمَرِیُّ ضَربَتَینِ، فَضَرَبَ بُکَیرٌ فَمَ مُسلِمٍ فَقَطَعَ شَفَتَهُ العُلیا، و أشرَعَ السَّیفَ فِی السُّفلی، ونَصَلَت لَها ثَنِیَّتاهُ، فَضَرَبَهُ مُسلِمٌ ضَربَهً فی رَأسِهِ مُنکَرَهً، وثَنّی بِاخری عَلی حَبلِ العاتِقِ (3) کادَت تَطلُعُ عَلی جَوفِهِ.

فَلَمّا رَأَوا ذلِکَ أشرَفوا عَلَیهِ مِن فَوقِ ظَهرِ البَیتِ، فَأَخَذوا یَرمونَهُ بِالحِجارَهِ، ویُلهِبونَ النّارَ فی أطنانِ القَصَبِ، ثُمَّ یَقلِبونَها عَلَیهِ مِن فَوقِ البَیتِ، فَلَمّا رَأی ذلِکَ

خَرَجَ عَلَیهِم مُصلِتا بِسَیفِهِ فِی السِّکَّهِ فَقاتَلَهُم. (4)

1- الفوات: السبق، وقولک: فاتنی فلان بکذا: أی سبقنی إلیه(النهایه: ج 3 ص 477 «فوت»).
2- الأمالی للشجری: ج 1 ص 167.
3- حَبْلُ العاتق: عَصبَهٌ بین العُنُقِ والمَنکِب(لسان العرب: ج 11 ص 135 «حبل»).
4- تاریخ الطبری: ج 5 ص 373، الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 542، أنساب الأشراف: ج 2 ص 339، مقاتل الطالبیّین: ص 106 عن قدامه بن سعد بن زائده الثقفی وکلاهما نحوه؛ الإرشاد: ج 2 ص 57، روضه الواعظین: ص 194، إعلام الوری: ج 1 ص 443 نحوه وفی الثلاثه الأخیره «بکر بن حمران الأحمری»، بحار الأنوار: ج 44 ص 352 وراجع: الثقات لابن حبّان: ج 2 ص 308 والإصابه: ج 2 ص 71 ومثیر الأحزان: ص 35.


1198. الأمالی، شجری به نقل از سعید بن خالد: ابن زیاد، مردی از قبیله بنی سُلَیم را به همراه صد سواره به آن خانه فرستاد و مسلم را غافلگیر کردند

4/ 27 نبرد شدید در اطراف خانه طوعه

1199. تاریخ الطبری به نقل از قدامه بن سعید بن زائده بن قدامه ثقفی: مسلم، چون صدای سُم اسبان و سر و صدای مردان را شنید، دانست که به سراغ وی آمده اند. پس با شمشیر، به سوی آنان آمد. آنان به خانه یورش آوردند. مسلم، سخت با آنان درگیر شد و آنان را با شمشیر می زد تا آنها را از خانه بیرون راند.

آنان دوباره باز گشتند و باز مسلم، سخت با آنان درگیر شد. میان مسلم و بُکَیر بن حُمرانِ احمری، دو ضربه شمشیر، رد و بدل شد. بُکَیر، ضربتی بر دهان مسلم زد و لب بالای او قطع شد و شمشیر بر لب پایین نشست و دندان های پیشین مسلم افتاد و مسلم هم ضربتی بر سر و ضربتی دیگر بر رگ گردن وی زد که نزدیک بود به عُمق [گردنش] رخنه کند.

سپاهیان، چون اوضاع را چنین دیدند، از بالای بام خانه بر مسلم، هجوم آوردند و سنگ به طرفش پرتاب می کردند و توده های نِی را آتش می زدند و به سویش می انداختند. مسلم، چون اوضاع را چنین دید، با شمشیرِ برهنه به کوچه آمد و با آنان به نبرد پرداخت.



1200. مروج الذهب: اقتَحَموا عَلی مُسلِمٍ الدّارَ، فَثارَ عَلَیهِم بِسَیفِهِ وشَدَّ عَلَیهِم فَأَخرَجَهُم مِنَ الدّارِ، ثُمَّ حَمَلوا عَلَیهِ الثّانِیَهَ فَشَدَّ عَلَیهِم و أخرَجَهُم أیضا، فَلَمّا رَأَوا ذلِکَ عَلَوا ظَهرَ البُیوتِ فَرَمَوهُ بِالحِجارَهِ.

وجَعَلوا یُلهِبونَ النّارَ بِأَطرافِ القَصَبِ، ثُمَّ یُلقونَها عَلَیهِ مِن فَوقِ البُیوتِ، فَلَمّا رَأی ذلِکَ قالَ: أکُلُّ ما أری مِنَ الإِحلابِ (1) لِقَتلِ مُسلِمِ بنِ عَقیلٍ؟ یا نَفسُ اخرُجی إلَی المَوتِ الَّذی لَیسَ عَنهُ مَحیصٌ.

فَخَرَجَ إلَیهِم مُصلِتا سَیفَهُ إلَی السِّکَّهِ فَقاتَلَهُم، وَاختَلَفَ هُوَ وبُکَیرُ بنُ حُمرانَ الأَحمَرِیُّ ضَربَتَینِ: فَضَرَبَ بُکَیرٌ فَمَ مُسلِمٍ فَقَطَعَ السَّیفُ شَفَتَهُ العُلیا وشَرَعَ فِی السُّفلی، وضَرَبَهُ مُسلِمٌ ضَربَهً مُنکَرَهً فی رَأسِهِ، ثُمَّ ضَرَبَهُ اخری عَلی حَبلِ العاتِقِ فَکادَ یَصِلُ إلی جَوفِهِ، وهُوَ یَرتَجِزُ ویَقولُ:

اقسِمُ لا اقتَلُ إلّا حُرّا وإنَ رَأَیتُ المَوتَ شَیئا مُرّا

کُلُّ امرِئٍ یَوما مُلاقٍ شَرّا أخافُ أن اکذَبَ أو اغَرّا (2)

1201. مقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی: أمَرَ ابنُ زِیادٍ خَلیفَتَهُ عَمرَو بنَ حُرَیثٍ المَخزوِمیَّ أن یَبعَثَ مَعَ مُحَمَّدِ بنِ الأَشعَثِ ثَلاثَمِئَهِ رَجُلٍ مِن صَنادیدِ أصحابِهِ، فَرَکِبَ مُحَمَّدُ بنُ

الأَشعَثِ حَتّی وافَی الدّارَ الّتی فیها مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ، فَسَمِعَ مُسلِمٌ وَقعَ حَوافِرِ الخَیلِ و أصواتَ الرِّجالِ، فَعَلِمَ أنَّهُ قَد اتِیَ، فَبادَرَ مُسرِعا إلی فَرَسِهِ، فَأَسرَجَهُ و ألجَمَهُ وصَبَّ عَلَیهِ دِرعَهُ، وَاعتَجَرَ بِعِمامَتِهِ وتَقَلَّدَ سَیفَهُ، وَالقَومُ یَرمونَ الدّارَ بِالحِجارَهِ، ویُلهِبونَ النّارَ فی هوارِی القَصَبِ، فَتَبَسَّمَ مُسلِمٌ ثُمَّ قالَ: یا نَفسِی! اخرُجی إلَی المَوتِ الَّذی لَیسَ مِنهُ مَحیصٌ ولا مَحیدٌ.

ثُمَّ قالَ لِلمَرأَهِ: رَحِمَکِ اللّهُ وجَزاکِ خَیرا، اعلَمی إنّی ابتُلیتُ مِن قِبَلِ ابنِکِ، فَافتَحِی البابَ، فَفَتَحَتهُ، وخَرَجَ مُسلِمٌ فی وُجوهِ القَومِ کَالأَسَدِ المُغضَبِ، فَجَعَلَ یُضارِبُهُم بِسَیفِهِ حَتّی قَتَلَ جَماعَهً، وبَلَغَ ذلِکَ ابنَ زِیادٍ، فَأَرسَلَ إلی مُحَمَّدِ بنِ الأَشعَثِ: سُبحانَ اللّهِ أبا عَبدِ الرَّحمنِ، بَعَثناکَ إلی رَجُلٍ واحِدٍ لِتَأتِیَنا بِهِ، فَثَلَمَ مِن أصحابِکَ ثُلمَهً عَظیمَهً!!

فَأَرسَلَ إلَیهِ مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ: أیُّهَا الأَمیرُ، أتَظُنُّ أنَّکَ بَعَثتَنی إلی بَقّالٍ مِن بَقاقیلِ الکوفَهِ، أو جُرمُقانِیٍّ مِن جَرامِقَهِ الحیرَهِ؟ أفَلا تَعلَمُ أیُّهَا الأَمیرُ، أنَّکَ بَعَثتَنی إلی أسَدٍ ضِرغامٍ (3)، وبَطَلٍ هُمامٍ؛ فی کَفِّهِ سَیفٌ حُسامٌ (4)، یَقطُرُ مِنهُ المَوتُ الزُّؤامُ (5)!

فَأَرسَلَ إلَیهِ ابنُ زِیادٍ: أن أعطِهِ الأَمانَ؛ فَإِنَّکَ لَن تَقدِرَ عَلَیهِ إلّا بِالأَمانِ المُؤَکَّدِ بِالأَیمانِ. (6)

1- أحلَبَ القومُ: اجتمعوا للنصره والإعانه(النهایه: ج 1 ص 423 «حلب»).
2- مروج الذهب: ج 3 ص 68.
3- الضِرْغام: وهو الضاری الشدید المقدام من الأُسود(النهایه: ج 3 ص 86 «ضرغم»).
4- الحُسامُ: السیف القاطع(الصحاح: ج 5 ص 1899 «حسم»).
5- موت زؤام: أی موت کریه، أو عاجل، أو سریع مُجهِزْ(تاج العروس: ج 16 ص 312 «زأم»).
6- مقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی: ج 1 ص 208، الفتوح: ج 5 ص 53 نحوه؛ بحار الأنوار: ج 44 ص 354.


1200. مروج الذهب: بر خانه مسلم، هجوم آوردند و مسلم با شمشیر برخاست و سخت با آنان درگیر شد و آنان را از خانه بیرون راند. آن گاه دوباره هجوم آوردند و مسلم بر آنان تاخت و آنان را بیرون راند.

سپاهیان، چون اوضاع را چنین دیدند، بر بام خانه رفتند و به طرفش سنگ پرتاب کردند و دسته های نِی را آتش می زدند و آنها را به طرفش می انداختند. مسلم، چون اوضاع را چنین دید، گفت: تمام این لشکرکشی، برای کشتن مسلم بن عقیل است؟ ای جان! به سوی مرگ بشتاب که گریزی از آن نیست.

آن گاه با شمشیرِ برهنه به کوچه آمد و با آنان به نبرد پرداخت. میان مسلم و بُکَیر بن حُمرانِ احمری، دو ضربه رد و بدل شد. بُکَیر، ضربتی بر دهان مسلم زد و شمشیر، لب بالای او را قطع کرد و بر لب پایین نشست، و مسلم ضربه ای بر سر او و ضربتی دیگر بر رگ گردنش زد که نزدیک بود به داخل رخنه کند و چنین رجز می خواند:

سوگند یاد می کنم که جز با آزادگی، کشته نشوم،

گرچه مرگ را تلخ می بینم.

هر کسی روزی، مرگ را ملاقات می کند.

می ترسم که به من دروغ گویند، یا فریبم دهند.

1201. مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ابن زیاد به جانشین خود، عمرو بن حُرَیث مخزومی، دستور داد که سیصد مرد دلاور را از یاران خود، به همراه محمّد بن اشعث بفرستد. محمّد بن اشعث، سوار شد و به خانه ای که مسلم در آن بود، رسید. مسلم، صدای

سُم اسبان و سر و صدای مردان را شنید و دانست که به سراغش آمده اند. با سرعت به سمت اسبش رفت و آن را زین کرد و زره پوشید و عمامه بر سر نهاد و شمشیر به کمر بست.

سپاهیان، خانه را سنگباران می کردند و با نی های آتش گرفته، آتش می افکندند.

مسلم، لبخندی زد و گفت: ای جان! به سمت مرگ بشتاب که از آن، چاره و گریزی نیست. آن گاه به زن گفت: خدا، تو را رحمت کند و به تو پاداش خیر دهد! بدان که من از جانب پسرت، گرفتار شدم. درِ خانه را بگشا.

زن، در را گشود و مسلم مانند شیر خشمگین در برابر سپاهیان، قرار گرفت و با شمشیر بر آنان حمله بُرد و گروهی را کُشت.

خبر به عبید اللّه بن زیاد رسید. برای محمّد بن اشعث پیغام فرستاد: سبحان اللّه! ای ابو عبد الرحمن! ما تو را فرستادیم که یک مرد را نزد ما بیاوری و اینک، گروهی از یارانت کشته شده اند؟!

محمّد بن اشعث برایش چنین پاسخ فرستاد: ای امیر! گمان می کنی مرا به سوی یکی از بقّال های کوفه یا کفشدوزی از کفشدوزان حیره فرستاده ای؟ آیا نمی دانی که مرا به سوی شیری خطرناک و قهرمانی بزرگ فرستاده ای که در دست، شمشیری بُرنده دارد که از آن، مرگ می چکد؟!

ابن زیاد برایش پیغام فرستاد که: به وی امان بده؛ زیرا نمی توانی بر او دست یابی، مگر با دادن امانی که با قسم های سنگین، همراه باشد.



1202. الملهوف: خَرَجَ [مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ] وَحیدا فی سِکَکِ الکوفَهِ، حَتّی وَقَفَ عَلی بابِ امرَأَهٍ یُقالُ لَها: طَوعَهُ، فَطَلَبَ مِنها ماءً فَسَقَتهُ، ثُمَّ استَجارَها فَأَجارَتهُ، فَعَلِمَ بِهِ وَلَدُها فَوَشَی الخَبَرَ إلی عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ، فَأَحضَرَ مُحَمَّدَ بنَ الأَشعَثِ وضَمَّ إلَیهِ

جَماعَهً، و أنفَذَهُ لإِحضارِ مُسلِمٍ، فَلَمّا بَلَغوا دارَ المَرأَهِ، وسَمِعَ مُسلِمٌ وَقعَ حَوافِرِ الخَیلِ، لَبِسَ دِرعَهُ، ورَکِبَ فَرَسَهُ، وجَعَلَ یُحارِبُ أصحابَ عُبَیدِ اللّهِ. (1)

1- الملهوف: ص 119.


1202. الملهوف: مسلم بن عقیل، تنها در کوچه های کوفه رفت تا بر درِ خانه زنی به نام طوعه رسید. از او آب درخواست کرد و او به وی آب داد. آن گاه از او پناه خواست. زن به مسلم، پناه داد. پسر آن زن، از جریان، مطّلع شد و خبر را به عبید اللّه بن زیاد

رساند. ابن زیاد، محمّد بن اشعث را احضار کرد و جمعیتی را به وی سپرد و او را برای آوردن مسلم فرستاد. وقتی به خانه زن رسیدند و مسلم، صدای سم اسبان را شنید، زره پوشید و بر اسب خود، سوار شد و با سپاه عبید اللّه به نبرد پرداخت.



1203. المناقب لابن شهر آشوب: أنفَذَ عُبَیدُ اللّهِ عَمرَو بنَ حُرَیثٍ المَخزومِیَّ، ومُحَمَّدَ بنَ الأَشعَثِ، فی سَبعینَ رَجُلًا حَتّی أطافوا بِالدّارِ، فَحَمَلَ مُسلِمٌ عَلَیهِم وهُوَ یَقولُ:

هُوَ المَوتُ فَاصنَع وَیکَ ما أنتَ صانِعُ فَأَنتَ بِکَأسِ المَوتِ لا شَکَّ جارِعُ

فَصَبرٌ لِأَمرِ اللّهِ جَلَّ جَلالُهُ فَحُکمُ قَضاءِ اللّهِ فِی الخَلقِ ذایعُ

فَقَتَلَ مِنهُم واحِدا و أربَعینَ رَجُلًا، فَأَنفَذَ ابنُ زِیادٍ اللّائِمَهَ إلَی ابنِ الأَشعَثِ، فَقالَ أیُّهَا الأَمیرُ! إنَّکَ بَعَثتَنی إلی أسَدٍ ضِرغامٍ، وسَیفٍ حُسامٍ، فی کَفِّ بَطَلٍ هُمامٍ، مِن آلِ خَیرِ الأَنامِ. (1)

1204. البدایه والنهایه: دَخَلوا عَلَیهِ [أی عَلی مُسلِمٍ] فَقامَ إلَیهِم بِالسَّیفِ، فَأَخرَجَهُم مِنَ الدّارِ ثَلاثَ مَرّاتٍ، واصیبَت شَفَتُهُ العُلیا وَالسُّفلی، ثُمَّ جَعَلوا یَرمونَهُ بِالحِجارَهِ، ویُلهِبونَ النّارَ فی أطنابِ القَصَبِ، فَضاقَ بِهِم ذَرعا، فَخَرَجَ إلَیهِم بِسَیفِهِ فَقاتَلَهُم. (2)

1205. الأخبار الطوال: قالَ [ابنُ زِیادٍ] لِعُبَیدِ بنِ حُرَیثٍ: ابعَث مِئَهَ رَجُلٍ مِن قُرَیشٍ (3)، وکَرِهَ أن یَبعَثَ إلَیهِ غَیرَ قُرَیشٍ (4) خَوفا مِنَ العَصَبِیَّهِ أن تَقَعَ، فَأَقبَلوا حَتّی أتَوا الدّارَ الَّتی

فیها مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ فَفَتَحوها، فَقاتَلَهُم، فَرُمِیَ فَکُسِرَ فوهُ واخِذَ، فَاتِیَ بِبَغلَهٍ فَرَکِبَها، وصاروا بِهِ إلَی ابنِ زِیادٍ. (5)

1- المناقب لابن شهرآشوب: ج 4 ص 93، بحار الأنوار: ج 44 ص 354.
2- البدایه والنهایه: ج 8 ص 155.
3- الظاهر أنّ الصواب: «قیس»، کما فی تاریخ الطبری وغیره. راجع: ص 262 ح 1196(هجمه غاشمه علی دار طوعه لاعتقال مسلم).
4- الظاهر أنّ الصواب: «قیس» هنا أیضا.
5- الأخبار الطوال: ص 240.


1203. المناقب، ابن شهرآشوب: عبید اللّه بن زیاد، عمرو بن حُرَیث مخزومی و محمّد بن اشعث را به همراه هفتاد مرد فرستاد تا آن خانه را محاصره کردند. مسلم بر آنان یورش بُرد و این شعر را می خواند:

این مرگ است. هر چه می توانی، انجام بده.

تو از جام مرگ، بی شک، خواهی نوشید.

پس برای [انجام] فرمان خداوند عز و جل، استقامت داشته باش

که تقدیر الهی در میان بندگانش، اجرا می گردد.

مسلم، 41 نفر از مردان آنان را کشت. ابن زیاد، پیغام سرزنش برای پسر اشعث فرستاد. پسر اشعث هم جواب فرستاد که: ای امیر! مرا به سوی شیری درنده و شمشیری بُرنده که در دست قهرمانی بزرگ از خاندان بهترینِ انسان هاست، فرستاده ای.

1204. البدایه و النهایه: سپاهیان بر مسلم، هجوم آوردند و مسلم با شمشیر، در برابر آنان ایستاد و سه مرتبه آنان را از خانه بیرون راند. لب بالا و پایین مسلم، ضربت خورد. آن گاه سپاهیان به سوی مسلم، سنگ پرتاب کردند و طناب های حصیری را آتش زدند [و به طرفش انداختند]؛ ولی باز هم نتوانستند بر او دست یابند. مسلم با شمشیر از خانه بیرون آمد و به نبرد با آنان پرداخت.

1205. الأخبار الطوال: ابن زیاد به عُبَید بن حُرَیث گفت: یکصد مرد از قبیله قریش (1) بفرست. او خوش نداشت که از غیر قریش (2) بفرستد و می ترسید طغیان کنند. آنان به

راه افتادند تا به خانه ای که مسلم در آن بود، رسیدند. در را گشودند. مسلم با آنان به نبرد پرداخت. به سمت مسلم، سنگ پرتاب شد. دهانش شکست و دستگیر شد. او را بر استری سوار کردند و نزد ابن زیاد آوردند.

1- قبیله قیس، درست است ر. ک: ص 263 ح 1196.
2- قبیله قیس، درست است.


1206. العقد الفرید عن أبی عبید القاسم بن سلام: ارسِلَ إلی مُسلِمِ بنِ عَقیلٍ، فَخَرَجَ إلَیهِم بِسَیفِهِ، فَما زالَ یُقاتِلُهُم حَتّی أثخَنوهُ بِالجِراحِ، فَأَسَروهُ. (1)

4/ 28 أسرُ مسلِمٍ بَعدَ أن اثخِنَ بِالجِراحِ

1207. الملهوف: ولَمّا قَتَلَ مُسلِمٌ مِنهُم جَماعَهً، نادی إلَیهِ مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ: یا مُسلِمُ! لَکَ الأَمانُ. فَقالَ لَهُ مُسلِمٌ: و أیُّ أمانٍ لِلغَدَرَهِ الفَجَرَهِ! ثُمَّ أقبَلَ یُقاتِلُهُم ویَرتَجِزُ بِأبیاتِ حَمرانَ بنِ مالِکٍ الخَثعَمِیِّ یَومَ القرنِ، حَیثُ یَقولُ:

أقسَمتُ لا اقتَلُ إلّا حُرّا وإن رَأَیتُ المَوتَ شَیئا نُکرا

أکرَهُ أن اخدَعَ أو اغَرّا أو أخلِطَ البارِدَ سُخنا مُرّا

کُلُّ امرِئٍ یَوما یُلاقی شَرّا أضرِبُکُم ولا أخافُ ضُرّا

فَقالوا لَهُ: إنَّکَ لا تُخدَعُ ولا تُغَرُّ، فَلَم یَلتَفِت إلی ذلِکَ، وتَکاثَروا عَلَیهِ بَعدَ أن اثخِنَ بِالجِراح، فَطَعَنَهُ رَجُلٌ مِن خَلفِهِ، فَخَرَّ إلَی الأَرضِ، فَاخِذَ أسیرا. (2)

1208. المناقب لابن شهر آشوب: قالَ [ابنُ الأَشعَثِ]: وَیحَکَ ابنَ عَقیلٍ! لَکَ الأَمانُ. وهُوَ یَقولُ: لا حاجَهَ لی فی أمانِ الفَجَرَهِ! وهُوَ یَرتَجِزُ:

أقسَمتُ لا اقتَلُ إلّا حُرّا وإنَ رَأَیتُ المَوتَ شَیئا نُکرا

أکرَهُ أن اخدَعَ أو اغَرّا کُلُّ امرِئٍ یَوما یُلاقی شَرّا

أضرِبُکُم ولا أخافُ ضُرّا ضَربَ غُلامٍ قَطُّ لَم یَفِرّا

فَضَرَبوهُ بِالسِّهامِ وَالأَحجارِ حَتّی عَیِیَ وَاستَنَدَ حائِطا، فَقالَ: ما لَکُم تَرمونی بِالأَحجارِ کَما تُرمَی الکُفّارُ، و أنَا مِن أهلِ بَیتِ الأَنبِیاءِ الأَبرارِ؟! ألا تَرعَونَ حَقَّ رَسولِ اللّهِ فی ذُرِّیَّتِهِ؟!

فَقالَ ابنُ الأَشعَثِ: لا تَقتُل نَفسَکَ، و أنتَ فی ذِمَّتی، قالَ: اؤسَرُ وبی طاقَهٌ؟! لا وَاللّهِ، لا یَکونُ ذلِکَ أبَدا. وحَمَلَ عَلَیهِ فَهَرَبَ مِنهُ، فَقالَ مُسلِمٌ: اللّهُمَّ إنَّ العَطَشَ قَد بَلَغَ مِنّی.

فَحَمَلوا عَلَیهِ مِن کُلِّ جانِبٍ، فَضَرَبَهُ بُکَیرُ بنُ حُمرانَ الأَحمَرِیُّ عَلی شَفَتِهِ العُلیا، وضَرَبَهُ مُسلِمٌ فی جَوفِهِ فَقَتَلَهُ، وطُعِنَ مِن خَلفِهِ فَسَقَطَ مِن فَرَسِهِ فَاسِرَ. (3)

1- العقد الفرید: ج 3 ص 365، المحاسن والمساوئ: ص 60 عن أبی معشر، الإمامه والسیاسه: ج 2 ص 9، المحن: ص 145، جواهر المطالب: ج 2 ص 268.
2- الملهوف: ص 120، بحار الأنوار: ج 44 ص 357.
3- المناقب لابن شهرآشوب: ج 4 ص 93.
273

1206. العِقد الفرید به نقل از ابو عبید قاسم بن سلام: [سپاهیان] به سمت مسلم بن عقیل روانه شدند. مسلم با شمشیر به سوی آنان آمد و با آنان می جنگید، تا این که جراحت های سنگین برداشت و او را اسیر کردند