گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد چهارم
4/ 28 اسارت مسلم پس از جراحتْ دیدن بسیار


اشاره

1207. الملهوف: چون مسلم، گروهی از آنان را کشت، محمّد بن اشعث بانگ بر آورد: ای مسلم! تو در امانی.

مسلم گفت: چه اعتمادی به امانِ اهل نیرنگ و فجور هست؟! و باز یورش آورد و با آنان می جنگید و سروده های حَمران بن مالک خَثعَمی را در روز نبرد خثعم و بنی عامر می خواند:

سوگند یاد کرده ام که جز به آزادگی، کشته نشوم،

گرچه مرگ را ناخوش می دارم.

خوش ندارم که به من نیرنگ بزنند یا فریب بخورم

و با آب گوارا، آب گرم و تلخ را مخلوط کنم.

هر کسی روزی، مرگ را ملاقات می کند.

با شما نبرد می کنم و از سختی، هراسی ندارم.

به وی گفتند: به راستی که نیرنگ و فریبی نیست. ولی مسلم، بِدان توجّه نکرد و پس از دیدن جراحت های سنگین، جمعیت بر او هجوم آوردند و مردی از پشت به وی ضربتی زد و به زمین افتاد و به اسارت گرفته شد.

1208. المناقب، ابن شهرآشوب: پسر اشعث گفت: وای بر تو، ای پسر عقیل! تو در امانی. مسلم نیز می گفت: مرا به امان فاجران، نیازی نیست. و این شعر را می خواند:

سوگند یاد کرده ام که جز به آزادگی، کشته نشوم،

گرچه مرگ را چیز تلخی می بینم.

خوش ندارم که به من نیرنگ بزنند و یا فریب بخورم.

هر کسی روزی، مرگ را ملاقات می کند.

با شما نبرد می کنم و از سختی، هراسی ندارم،

مانند جوانی که هرگز فرار نکرده است.

آن گاه آنان او را با تیر و سنگ زدند تا خسته شد و بر دیوار، تکیه کرد و گفت: چرا به سویم مانند کفّار، سنگ پرتاب می کنید، در حالی که من از خاندان پیامبرانِ ابرار هستم؟ آیا حقّ پیامبر خدا را در خاندانش پاس نمی دارید؟

پسر اشعث گفت: خودت را به کشتن مده. تو در ذمّه منی.

مسلم گفت: تا نیرو در بدن دارم، اسیر نخواهم شد. نه، به خدا! این، شدنی نیست. و بر پسر اشعث، یورش بُرد و او فرار کرد. آن گاه مسلم گفت: بار خدایا! عطش، بی تابم کرده است.

آن گاه از هر سو بر مسلم حمله کردند و بُکَیر بن حُمرانِ احمری، ضربتی بر لب بالای مسلم زد و مسلم هم شمشیری بر دل او فرو کرد و او را کشت و کسی از پشت، بر مسلم، نیزه ای زد و او از اسب بر زمین افتاد و به اسارت گرفته شد.



1209. الفتوح: أرسَلَ إلَیهِ [أی إلی مُحَمَّدِ بنِ الأَشعَثِ] عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ أن أعطِهِ الأَمانَ؛ فَإِنَّکَ لَن تَقدِرَ عَلَیهِ إلّا بِالأَمانِ. فَجَعَلَ مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ یَقولُ: وَیحَکَ یَابن عَقیلٍ! لا تَقتُل نَفسَکَ، لَکَ الأَمانُ، ومُسلِمُ بنُ عَقیلٍ یَقولُ: لا حاجَهَ إلی أمانِ الغَدَرَهِ، ثُمَّ جَعَلَ یُقاتِلُهُم وهُوَ یَقولُ:

أقسَمتُ لا اقتَلُ إلّا حُرّا ولَو وَجَدتُ المَوتَ کَأسا مُرّا

أکرَه أن اخدَعَ أو اغَرّا کُلُّ امرِئٍ یَوما یُلاقی شَرّا

أضرِبُکُم ولا أخافُ ضُرّا

قالَ: فَناداهُ مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ وقالَ: وَیحَکَ یَابنَ عَقیلٍ! إنَّکَ لا تُکذَبُ ولا تُغَرُّ، القَومُ لَیسوا بِقاتِلیکَ فَلا تَقتُل نَفسَکَ.

قالَ: فَلَم یَلتَفِت مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ رَحِمَهُ اللّهُ إلی کَلامِ ابنِ الأَشعَثِ، وجَعَلَ یُقاتِلُ حَتّی اثخِنَ بِالجِراحِ، وضَعُفَ عَنِ القِتالِ، وتَکاثَروا عَلَیهِ فَجَعَلوا یَرمونَهُ بِالنَّبلِ وَالحِجارَهِ، فَقالَ مُسلِمٌ: وَیلَکُم! ما لَکُم تَرمونَنی بِالحِجارَهِ کَما تُرمَی الکُفّارُ، و أنَا مِن أهلِ بَیتِ الأَنبِیاءِ الأَبرارِ؟! وَیلَکُم! أما تَرعَونَ حَقَّ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله وذُرِّیَّتِهِ؟

قالَ: ثُمَّ حَمَلَ عَلَیهِم عَلی ضَعفِهِ فَکَسَرَهُم وفَرَّقَهُم فِی الدُّروبِ، ثُمَّ رَجَعَ و أسنَدَ ظَهرَهُ إلی بابِ دارٍ هُناکَ، فَرَجَعَ القَومُ إلَیهِ فَصاحَ بِهِم مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ: ذَروهُ حَتّی اکَلِّمَهُ بِما یُریدُ.

قالَ: ثُمَّ دَنا مِنهُ ابنُ الأَشعَثِ حَتّی وَقَفَ قُبالَتَهُ، وقالَ: وَیلَکَ یَابنَ عَقیلٍ، لا تَقتُل نَفسَکَ، أنتَ آمِنٌ ودَمُکَ فی عُنُقی. فَقالَ لَهُ مُسلِمٌ: أتَظُنُّ یَابنَ الأَشعَثِ أنّی اعطی بِیَدی أبَدا و أنَا أقدِرُ عَلَی القِتالِ؟ لا وَاللّهِ، لا کانَ ذلِکَ أبَدا، ثُمَّ حَمَلَ عَلَیهِ حَتّی ألحَقَهُ بِأَصحابِهِ. ثُمَّ رَجَعَ مَوضِعَهُ فَوَقَفَ وقالَ: اللّهُمَّ إنَّ العَطَشَ قَد بَلَغَ مِنّی.

قالَ: فَلَم یَجسُر أحَدٌ أن یَسِقیَهُ الماءَ ولا قَرُبَ مِنهُ، فَأَقبَلَ ابنُ الأَشعَثِ عَلی أصحابِهِ وقالَ: وَیلَکُم! إنَّ هذا لَهُوَ العارُ وَالفَشَلُ أن تَجزَعوا مِن رَجُلٍ واحِدٍ هذا الجَزَعَ، احمِلوا عَلَیهِ بِأَجمَعِکُم حَملَهً واحِدَهً.

قالَ: فَحَمَلوا عَلَیهِ وحَمَلَ عَلَیهِم، فَقَصَدَهُ مِن أهلِ الکوفَهِ رَجُلٌ یُقالُ لَهُ بُکَیرُ بنُ حُمرانَ الأَحمَرِیُّ، فَاختَلَفا بِضَربَتَینِ: فَضَرَبَهُ بُکَیرٌ ضَربَهً عَلی شَفَتِهِ العُلیا، وضَرَبَهُ مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ ضَرَبهً فَسَقَطَ إلَی الأَرضِ قَتیلًا؛ قالَ: فَطُعِنَ [مُسلِمٌ] مِن وَرائِهِ طَعنَهً

فَسَقَطَ إلَی الأَرضِ، فَاخِذَ أسیرا، ثُمَّ اخِذَ فَرَسُهُ وسِلاحُهُ.

وتَقَدَّمَ رَجُلٌ مِن بَنی سُلَیمانَ، یُقالُ لَهُ: عُبَیدُ اللّهِ بنُ العَبّاسِ، فَأَخَذَ عِمامَتَهُ. (1)

1- الفتوح: ج 5 ص 53.


1209. الفتوح: عبید اللّه بن زیاد برای محمّد بن اشعث، پیغام فرستاد که به مسلم، امان بده؛ چرا که جز از این طریق، نمی توانی بر او دست یابی.

محمّد بن اشعث، پس از آن گفت: وای بر تو، ای مسلم! خودت را به کشتن مده. تو در امانی.

مسلم بن عقیل می گفت: مرا به امانِ اهل نیرنگ، نیازی نیست. آن گاه به نبرد پرداخت و این شعر را می خواند:

سوگند یاد کرده ام که جز به آزادگی، کشته نشوم،

گرچه مرگ را جامی تلخ بیابم.

خوش ندارم به من نیرنگ بزنند و یا فریب بخورم.

هر کسی روزی، مرگ را ملاقات می کند.

با شما نبرد می کنم و از سختی نمی هراسم.

محمّد بن اشعث، بانگ برآورد و گفت: وای بر تو، ای پسر عقیل! به راستی که به تو دروغ گفته نمی شود و تو فریب داده نمی شوی. این جمعیت، قصد کشتن تو را ندارند. پس خودت را به کشتن مده.

مسلم که خداوند، رحمتش کند به سخن پسر اشعث، اعتنایی نکرد و به نبرد، ادامه داد تا جراحت های سنگینی بر او وارد شد و از جنگیدن، ناتوان شد. جمعیت بر او یورش بردند و با تیر و سنگ بر او می زدند. مسلم گفت: وای بر شما! آیا به سویم سنگ، پرتاب می کنید آن گونه که به کفّار، سنگ می زنند، در حالی که من از خانواده پیامبرانِ ابرارم؟ آیا حقّ پیامبر را در باره خاندانش پاس نمی دارید؟

سپس با وجود ضعف، بر آنان یورش بُرد و جمعیت را در هم شکست و آنان را پراکنده ساخت. آن گاه برگشت و بر درِ خانه تکیه زد. سپاهیان به سمت مسلم، باز گشتند و محمّد بن اشعث بر آنان بانگ زد که: او را رها کنید تا با او سخن بگویم.

پسر اشعث به مسلم، نزدیک شد و رو به روی وی ایستاد و گفت: وای بر تو، ای پسر عقیل! خودت را به کشتن مده. تو در امانی و خونت بر گردن من است.

مسلم به وی گفت: ای پسر اشعث! گمان می کنی تا نیرویی برای جنگیدن دارم، دست دراز می کنم؟ نه! به خدا، هرگز چنین نمی شود. آن گاه بر پسر اشعث، یورش برد و او را تا پیش یارانش عقب راند. سپس به جای خود باز گشت و ایستاد و گفت: بار خدایا! عطش، امانم را بُریده است!

کسی جرئت نداشت به وی نزدیک شود، یا به او آب دهد. پسر اشعث، رو به یارانش کرد و گفت: وای بر شما! این برای شما ننگ و عار است که این گونه از یک مرد، درمانده شوید. همه با هم، بر او یورش برید.

همه بر مسلم یورش آوردند و او هم بر آنان یورش بُرد. مردی کوفی به نام بُکَیر بن حُمرانِ احمری، به سمت مسلم آمد و دو ضربت میان آنان رد و بدل شد. بُکَیر، ضربتی بر لب بالای مسلم زد و مسلم بن عقیل هم بر او ضربتی زد و او کشته بر زمین افتاد.

آن گاه مسلم از پشت سر، مورد اصابت نیزه قرار گرفت و بر زمین افتاد و به اسارت

گرفته شد و اسب و سلاحش را هم گرفتند. مردی از قبیله بنی سلیمان به نام عبید اللّه بن عبّاس نیز جلو آمد و عمامه اش را برداشت.



1210. مقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی: أرسَلَ إلَیهِ [أی إلی عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ] مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ: أیُّهَا الأَمیرُ! أتَظُنُّ أنَّکَ بَعَثتَنی إلی بَقّالٍ مِن بَقاقیلِ الکوفَهِ، أو جُرمُقانِیٍّ مِن جَرامِقَهِ الحیرَهِ! أفَلا تَعلَمُ أیُّهَا الأَمیرُ أنَّکَ بَعَثتَنی إلی أسَدٍ ضِرغامٍ، وبَطَلٍ هُمامٍ، فی کَفِّهِ سَیفٌ حُسامٌ، یَقطُرُ مِنهُ المَوتُ الزُّؤامُ؟!

فَأَرسَلَ إلَیهِ ابنُ زِیادٍ: أن أعطِهِ الأَمانَ، فَإِنَّکَ لَن تَقدِرَ عَلَیهِ إلّا بِالأَمانِ المُؤَکَّدِ بِالأَیمانِ؛ فَجَعَلَ مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ یُنادیهِ: وَیحَکَ یَابنَ عَقیلٍ! لا تَقتُل نَفسَکَ، لَکَ الأَمانُ، فَیَقولُ مُسلِمٌ: لا حاجَهَ لی فی أمانِ الغَدَرهِ الفَجَرَهِ، ویُنشِدُ:

أقسَمتُ لا اقتَلُ إلّا حُرّا وإنَ رَأَیتُ المَوتَ شَیئا مُرّا

کلُّ امرِئٍ یَوما مُلاقٍ شَرّا رَدَّ شُعاعَ النَّفسِ فَاستَقَرّا

أضرِبُکُم ولا أخافُ ضُرّا ضَربَ هُمامٍ یَستَهینُ الدَّهرا

ویَخلِطُ البارِدَ سُخنا مُرّا ولا اقیمُ لِلأَمانِ قَدرا

أخافُ أن اخدَعَ أو اغَرّا

فَناداهُ مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ: وَیحَکَ یا مُسلِمُ! إنَّکَ لَن تُغَرَّ ولَن تُخدَعَ، وَالقَومُ لَیسوا بِقاتِلیکَ، فَلا تَقتُل نَفسَکَ، فَلَم یَلتَفِت إلَیهِ، فَجَعَلَ یُقاتِلُهُم حَتّی اثخِنَ بِالجِراحِ، وضَعُفَ عَنِ الکِفاحِ، وتَکاثَروا عَلَیهِ مِن کُلِّ جانِبٍ، وجَعَلوا یَرمونَهُ بِالنَّبلِ

وَالحِجارَهِ.

فَقالَ مُسلِمٌ، وَیلَکُم! ما لَکُم تَرمونّی بِالحِجارَهِ کَما تُرمَی الکُفّارُ، و أنَا مِن أهلِ بَیتِ النَّبِیِّ المُختارِ؟! وَیلَکُم! أما تَرعَونَ حَقَّ رَسولِ اللّهِ، ولا حَقَّ قُرباهُ؟ ثُمَّ حَمَلَ عَلَیهِم فی ضَعفِهِ فَهَزَمَهُم وکَسَرَهُم فِی الدُّروبِ وَالسِّکَکِ.

ثُمَّ رَجَعَ و أسنَدَ ظَهرَهُ عَلی بابِ دارٍ مِن تِلکَ الدّورِ، ورَجَعَ القَومُ إلَیهِ، فَصاحَ بِهِم مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ: ذَروهُ حَتّی اکَلِّمَهُ بِما اریدُ، فَدَنا مِنهُ وقالَ: وَیحَکَ یَابنَ عَقیلٍ! لا تَقتُل نَفسَکَ، أنتَ آمِنٌ ودَمُکَ فی عُنُقی، و أنتَ فی ذِمَّتی.

فَقالَ مُسلِمٌ: أتَظُنُّ یَابنَ الأَشعَثِ أنّی اعطی بِیَدی و أنَا أقدِرُ عَلَی القِتالِ؟! لا وَاللّهِ لا یَکونُ ذلِکَ أبَدا. ثُمَّ حَمَلَ عَلَیهِ فَأَلحَقَهُ بِأَصحابِهِ، ثُمَّ رَجَعَ إلی مَوضِعِهِ وهُوَ یَقولُ: اللّهُمَّ إنَّ العَطَشَ قَد بَلَغَ مِنّی، فَلَم یَجتَرِئ أحَدٌ أن یَسقِیَهُ الماءَ ویَدنُوَ مِنهُ.

فَقالَ ابنُ الأَشعَثِ لِأَصحابِهِ: إنَّ هذا لَهُوَ العارُ وَالشَّنارُ (1)، أتَجزَعونَ مِن رَجُلٍ واحِدٍ هذَا الجَزَعَ؟ احمِلوا عَلَیهِ بِأَجمَعِکُم حَملَهَ رَجُلٍ واحِدٍ. فَحَمَلوا عَلَیهِ وحَمَلَ عَلَیهِم، وقَصَدَهُ رَجُلٌ مِن أهلِ الکوفَهِ یُقالُ لَهُ بُکَیرُ بنُ حُمرانَ الأَحمَرِیُّ، فَاختَلَفا بِضَربَتَینِ: ضَرَبَهُ بُکَیرٌ عَلی شَفَتِهِ العُلیا، وضَرَبَهُ مُسلِمٌ فَبَلَغَتِ الضَّربَهُ جَوفَهُ فَأَسقَطَهُ قَتیلًا. (2)

وطُعِنَ [مُسلِمٌ] مِن وَرائِهِ فَسَقَطَ إلَی الأَرضِ، فَاخِذَ أسیرا، ثُمَّ اخِذَ فَرَسُهُ وسِلاحُهُ، وتَقَدَّمَ رَجُلٌ مِن بَنی سُلَیمٍ یُقالُ لَهُ عُبَیدُ اللّهِ بنُ العَبّاسِ، فَأَخَذَ عِمامَتَهُ. (3)

1- الشَّنار: أقبح العیب والعار(لسان العرب: ج 4 ص 430 «شنر»).
2- وبما أنّ النقول المشهوره تفید بأنّ مسلماً استشهد علی ید بکیر بن حُمران، فإنّ بکیراً هذا لم یُقتل علی مایبدو علی ید مسلم، بل جُرح(راجع: ص 328 «الفصل الرابع/ شهاده مسلم بن عقیل»).
3- مقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی: ج 1 ص 209.


1210. مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: محمّد بن اشعث برای عبید اللّه بن زیاد، پیغام فرستاد که: ای امیر! گمان می کنی مرا به سوی یکی از بقّال های کوفه و یا به سوی کفشدوزی از کفشدوزهای حیره فرستاده ای؟ ای امیر! آیا نمی دانی که مرا به سوی شیری درنده و قهرمانی بزرگ فرستاده ای که شمشیری بُرنده در دست دارد و از آن، مرگ می چکد؟

ابن زیاد برایش پیغام فرستاد که: به وی امان بده. به راستی که نمی توانی بر او دست یابی، مگر به امان دادنی که با سوگند، تأکید شود.

آن گاه محمّد بن اشعث، مسلم را صدا زد: وای بر تو، ای پسر عقیل! خودت را به کشتن مده. تو در امانی.

مسلم هم می گفت: مرا به امانِ اهل نیرنگ و فاجران، نیازی نیست. و این شعر را می خواند:

سوگند خورده ام که جز به آزادگی، کشته نشوم،

گرچه مرگ را تلخ می دانم.

هر کسی روزی، مرگ را ملاقات می کند

و پرتو جان، باز می گردد و استقرار می یابد.

با شما می جنگم و از سختی ها هراسی ندارم،

مانند جنگیدن بزرگی که روزگار را خوار می بیند

و سرد را با گرم، مخلوط می سازد.

برای امان شما، قدر و منزلتی نمی بینم.

می ترسم که به من نیرنگ بزنند و یا فریب بخورم.

محمّد بن اشعث، فریاد زد: وای بر تو، ای مسلم! تو هرگز فریب و نیرنگ نخواهی خورد. این جمعیت، قصد کشتن تو را ندارند. پس خودت را به کشتن مده.

مسلم به این سخنان، توجّهی نکرد و به نبرد، ادامه داد تا جراحت های سنگین برداشت و از نبرد کردن، ناتوان شد. سپاهیان با هم از هر سو بر او یورش بردند و او را با سنگ و تیر، هدف قرار دادند.

مسلم گفت: وای بر شما! چرا به سویم سنگ پرتاب می کنید آن گونه که به کفّار، سنگ می زنند در حالی که من از خاندان پیامبر برگزیده ام؟ وای بر شما! آیا حقّ پیامبر خدا را پاس نمی دارید و حقّ نزدیکانِ او را حرمت نمی نهید؟!

آن گاه با ناتوانی بر آنان یورش بُرد و آنان را به سوی کوچه ها و دروازه ها فراری داد. آن گاه باز گشت و بر درِ خانه ای تکیه داد.

جمعیت به سویش باز گشتند. محمّد بن اشعث بر آنان بانگ زد: رهایش کنید تا با او سخن بگویم. آن گاه به مسلم نزدیک شد و گفت: وای بر تو، ای پسر عقیل! خودت را به کشتن مده. تو در امانی و خونت بر گردن من است. تو در پناه منی.

مسلم گفت: ای پسر اشعث! گمان می کنی تا وقتی که نیرو برای جنگیدن دارم، دست تسلیم، دراز می کنم؟ نه، به خدا! هرگز چنین نمی شود. آن گاه بر او یورش بُرد و او را تا پیش یارانش عقب راند و به جایگاه خود باز گشت و می گفت: بار خدایا! عطش توانم را بُرده است! ولی کسی جرئت نداشت به او آب بدهد، یا به وی نزدیک شود.

پسر اشعث به یارانش گفت: این، برای شما ننگ و عار است که این چنین از یک نفر، درمانده شده اید! همه با هم، یکباره بر او یورش برید.

آنان بر مسلم حمله کردند و مسلم هم بر آنان یورش بُرد. مردی کوفی به نام بُکَیر بن حُمرانِ احمری، به سمت مسلم آمد و دو ضربت، میان آن دو، رد و بدل شد. بُکَیر بر لب بالای مسلم، ضربتی زد و مسلم نیز ضربتی بر او زد که کشته بر زمین افتاد. (1)

مسلم از پشت سر، نیزه خورد و بر زمین افتاد و به اسارت گرفته شد و اسب و

سلاحش را برداشتند و مردی از بنی سُلَیم به نام عبید اللّه بن عبّاس، جلو آمد و عمامه اش را برداشت.

1- بر اساس نقل های مشهور، مسلم علیه السلام توسّط بُکَیر بن حُمران به شهادت رسیده است. بنا بر این، به نظر می رسد که در این درگیری، بُکَیر توسّط مسلم کشته نشده و تنها مجروح گردیده است. در این باره، ر. ک: ص 329(فصل چهارم/ شهادت مسلم بن عقیل).


1211. تاریخ الطبری عن قدامه بن سعید بن زائده بن قدامه الثّقفی: فَأَقبَلَ عَلَیهِ [أی عَلی مُسلِمِ بنِ عَقیلٍ] مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ، فَقالَ: یافَتی، لَکَ الأَمانُ، لا تَقتُل نَفسَکَ! فَأَقبَلَ یُقاتِلُهُم وهُوَ یَقولُ:

أقسَمتُ لا اقتَلُ إلّا حُرّا وإن رَأَیتُ المَوتَ شَیئا نُکرا

کُلُّ امرِئٍ یَوما مُلاقٍ شَرّا ویَخلِطُ البارِدَ سُخنا مُرّا

رَدَّ شُعاعَ الشَّمسِ فَاستَقَرّا أخافُ أن اکذَبَ أو اغَرّا

فَقالَ لَهُ مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ: إنَّکَ لا تُکذَبُ ولا تُخدَعُ ولا تُغَرُّ، إنَّ القَومَ بَنو عَمِّکَ، ولَیسوا بِقاتِلیکَ ولا ضارِبیکَ.

وقَد اثخِنَ بِالحِجارَهِ، وعَجَزَ عَنِ القِتالِ وَانبَهَرَ (1)، فَأَسنَدَ ظَهرَهُ إلی جَنبِ تِلکَ الدّارِ، فَدَنا مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ فَقالَ: لَکَ الأَمانُ.

فَقالَ: آمِنٌ أنا؟ قالَ: نَعَم، وقالَ القَومُ: أنتَ آمِنٌ، غَیرَ عَمرِو بنِ عُبَیدِ اللّهِ بنِ العَبّاسِ السُّلَمِیِّ فَإِنَّهُ قالَ: لا ناقَهَ لی فی هذا ولا جَمَلٍ، وتَنَحّی.

وقالَ ابنُ عَقیلٍ: أما لَو لَم تُؤَمِّنونی، ما وَضَعتُ یَدی فی أیدیکُم. (2)

1- انبهر: تتابع نفسه، والبُهر بالضمّ: تتابع النفس من الإعیاء(لسان العرب: ج 4 ص 82 «بهر»).
2- تاریخ الطبری: ج 5 ص 374، مقاتل الطالبیّین: ص 106 عن قدامه بن سعد، الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 542 نحوه؛ الإرشاد: ج 2 ص 59، روضه الواعظین: ص 194، مثیر الأحزان: ص 35 نحوه، إعلام الوری: ج 1 ص 443 ولیس فیه «وقد اثخن بالحجاره» إلی «وقال ابن عقیل»، بحار الأنوار: ج 44 ص 352.


1211. تاریخ الطبری به نقل از قدامه بن سعید بن زائده بن قدامه ثقفی: محمّد بن اشعث به سمت مسلم آمد و گفت: ای جوان مرد! تو در امانی. خودت را به کشتن مده. ولی مسلم به نبرد ادامه داد و چنین می خواند:

سوگند خورده ام که جز به آزادگی، کشته نشوم،

گرچه مرگ را ناخوش می دارم.

هر کسی روزی، مرگ را ملاقات می کند؛

مرگی که سرد و گرم را به تلخی به هم می آمیزد.

مرگی که نور خورشید را پس می زند و استقرار می یابد.

[تنها] می ترسم که به من دروغ گفته شود یا فریب بخورم.

محمّد بن اشعث به مسلم گفت: به تو دروغ گفته نمی شود و تو نیرنگ و فریب داده نمی شوی. این جمعیت، عموزاده های تو اند و قصد کشتن و زدن تو را ندارند.

مسلم بر اثر پرتاب سنگ، جراحت های سنگین برداشت و از نبرد، ناتوان و خسته شد و بر دیوار، تکیه زد. محمّد بن اشعث به وی نزدیک شد و گفت: تو در امانی.

مسلم گفت: من، در امانم؟

پسر اشعث گفت: آری. و جمعیت نیز گفتند: تو در امانی. جز عمرو بن عبید اللّه بن عبّاس سُلَمی که گفت: از این [مسلم]، هیچ شتری به من نمی رسد! و خود را [از دادن امان،] کنار کشید.

پسر عقیل گفت: بدانید که اگر به من امان ندهید، دست در دست شما نمی گذارم.



1212. مروج الذهب: لَمّا رَأَوا ذلِکَ مِنهُ [أی شِدَّهَ قِتالِ مُسلِمٍ وبَسالَتَهُ]، تَقَدَّمَ إلَیهِ مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ، فَقالَ لَهُ: فَإِنَّکَ لا تُکذَبُ ولا تُغَرُّ، و أعطاهُ الأَمانَ، فَأَمکَنَهُم مِن نَفسِهِ، وحَمَلوهُ عَلی بَغلَهٍ و أتَوا بِهِ ابنَ زِیادٍ، وقَد سَلَبَهُ ابنُ الأَشعَثِ حینَ أعطاهُ الأَمانَ سَیفَهُ وسِلاحَهُ. (1)

1213. تاریخ الطبری عن عمّار الدّهنی عن أبی جعفر [الباقر] علیه السلام: فَأَعطاهُ عَبدُ الرَّحمنِ الأَمانَ، فَأَمکَنَ مِن یَدِهِ. (2)

1- مروج الذهب: ج 3 ص 68.
2- تاریخ الطبری: ج 5 ص 350، تهذیب الکمال: ج 6 ص 426، تهذیب التهذیب: ج 1 ص 592، الإصابه: ج 2 ص 71، سیر أعلام النبلاء: ج 3 ص 308 نحوه وفیها «محمّد بن الأشعث» بدل «عبد الرحمن»، البدایه والنهایه: ج 8 ص 155، الأمالی للشجری: ج 1 ص 191، الحدائق الوردیّه: ج 1 ص 116 عن الإمام زین العابدین علیه السلام وفیهما «محمّد بن الأشعث» بدل «عبد الرحمن» وراجع: الثقات لابن حبّان: ج 2 ص 308 و أنساب الأشراف: ج 2 ص 339 وتذکره الخواصّ: ص 242.


1212. مروج الذهب: وقتی شدّت نبرد مسلم و دلاوری اش را دیدند، محمّد بن اشعث، جلو آمد و گفت: به تو دروغ گفته نمی شود و تو فریب نمی خوری. و به وی امان داد.

مسلم هم خود را در اختیار آنان گذارد. او را بر استری سوار کردند و نزد ابن زیاد آوردند، در حالی که پسر اشعث، شمشیر و اسلحه او را هنگامی که به وی امان داد برداشته بود.

1213. تاریخ الطبری به نقل از عمّار دُهْنی، از امام باقر علیه السلام: عبد الرحمن [بن محمّد بن اشعث] (1) به وی امان داد و او تسلیم شد.

1- چنان که در چند روایت اخیر در سُطور قبل دیدید، کسی که به مسلمْ امان داد، محمّد بن اشعث بود و نه پسرش عبد الرحمن بن محمد بن اشعث؛ امّا شاید راوی به خاطر مشترک بودنِ کُنیه «ابن اشعث» بین این دو تن، در گزارش مَطلب امام علیه السلام دچار خطا شده است.


تأمّلی در گزارش های مربوط به دستگیری مسلم، پس از امان دادن به او

گزارش هایی را که حاکی از دستگیری مسلم علیه السلام پس از امان دادن به او هستند، می توان به سه دسته تقسیم کرد:

1. گزارشی که بیشتر منابع تاریخی نقل کرده اند که: مسلم علیه السلام، پیشنهاد امان را قاطعانه رد کرد و در پاسخ محمّد بن اشعث که این پیشنهاد را مطرح کرد، گفت:

و أیُّ أمانٍ لِلغَدَرَهِ الفَجَرَهِ؟!

چه اعتمادی به امان اهل نیرنگ و فجور هست؟!

سپس با تمثّل به اشعار حُمران بن مالک خَثعَمی، خطاب به دشمنان حاضر در صحنه نبرد گفت:

أقْسَمْتُ لا اقتَلُ إلّا حُرّا ....

سوگند یاد کرده ام که جز به آزادگی، کشته نشوم.

سپس به نبردْ ادامه داد، تا این که از پشتِ سر، مورد اصابت نیزه قرار گرفت و به زمین افتاد و اسیر شد. (1)

2. گزارشی که حاکی از آن است که مسلم علیه السلام پس از درگیری با دشمن و وارد شدن جراحت های بسیار به او و زمینگیر شدن، امان را پذیرفت. (2)

1- ر. ک: ص 272 ح 1207 1208 و ص 274 ح 1209.
2- ر. ک: ص 283 ح 1211.


3. گزارشی که به طور مطلق، پذیرش امان به وسیله مسلم علیه السلام را تأیید کرده است. (1)

با تأمّل در گزارش های یاد شده، می توان در یافت که گزارش سوم، بی تردید، نادرست است؛ زیرا مشخّص است که پیشنهاد امان دادن به رهبر قیامی که زمینه را برای نهضتی بزرگ تر آماده می کند، آن هم از سوی فاسق و فاجری مانند ابن زیاد، دام و فریبی بیش نیست. چگونه می توان پذیرفت که مسلم علیه السلام، متوجّه چنین نکته ای نبوده و بدون چون و چرا، امان ابن زیاد را پذیرفته و خود را تسلیم نموده است؟!

در مورد گزارش دوم نیز به نظر می رسد که گزارشگر، تسلیم شدن مسلم علیه السلام را پس از این که جراحات بسیاری برداشته و دیگر توان جنگیدن نداشته، «پذیرفتن امان» تصوّر کرده است.

بر این اساس، گزارش نخست که بسیاری از منابع، آن را نقل کرده اند و متن آن با روح بلند و عزم استوار و شهامت و شجاعت یاران سیّد الشهدا علیه السلام سازگاری دارد، نزدیک به واقع است که: مسلم علیه السلام، هیچ گاه پیشنهاد امان را نپذیرفت و تا آخرین رمق جنگید و هنگامی که دیگر توان دفاع نداشت، دستگیر شد

1- ر. ک: ص 285 ح 1212 1213.


4/ 29 بُکاءُ مُسلِمٍ عَلَی الحُسَینِ علیه السلام و أهلِ بَیتِهِ

1214. تاریخ الطبری عن قدامه بن سعید بن زائده بن قدامه الثقفی: واتِیَ [مُسلِمٌ] بِبَغلَهٍ فَحُمِلَ عَلَیها، وَاجتَمَعوا حَولَهُ، وَانتَزَعوا سَیفَهُ مِن عُنُقِهِ، فَکَأَنَّهُ عِندَ ذلِکَ أیِسَ مِن نَفسِهِ، فَدَمَعَت عَیناهُ، ثُمَّ قالَ: هذا أوَّلُ الغَدرِ.

قالَ مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ: أرجو ألّا یَکونَ عَلَیکَ بَأسٌ.

قالَ: ما هُوَ إلّا الرَّجاءُ، أینَ أمانُکُم؟ إنّا للّهِ وإنّا إلَیهِ راجِعونَ، وبَکی، فَقالَ لَهُ عَمرُو بنُ عُبَیدِ اللّهِ بنِ عَبّاسٍ: إنَّ مَن یَطلُبُ مِثلَ الَّذی تَطلُبُ، إذا نَزَلَ بِهِ مِثلُ الَّذی نَزَلَ بِکَ لَم یَبکِ!

قالَ: إنّی وَاللّهِ ما لِنَفسی أبکی، ولا لَها مِنَ القَتلِ أرثی، وإن کُنتُ لَم احِبَّ لَها طَرفَهَ عَینٍ تَلَفا، ولکِن أبکی لِأَهلِیَ المُقبِلینَ إلَیَّ، أبکی لِحُسَینٍ وآلِ حُسَینٍ. (1)

1215. مثیر الأحزان: فَاتِیَ [مُسلِمٌ] بِبَغلَهٍ فَرَکِبَها، فَکَأَنَّهُ عنِدَ ذلِکَ یَئِسَ مِن نَفسِهِ، فَدَمَعَت عَیناهُ، فَقالَ لَهُ عُبَیدُ اللّهِ بنُ العَبّاسِ: إنَّ مَن یَطلُبُ مِثلَ ما تَطلُبُ لا یَجزَعُ!

فَقالَ: وَاللّهِ ما لِنَفسی أجزَعُ، وإن کُنتُ لا احِبُّ لَها ضُرّا طَرفَهَ عَینٍ، ولکِنَّ جَزَعی لِلحُسَینِ و أهلِ بَیتِهِ المُغتَرّینَ بِکتابی. وقالَ: هذا أوانُ الغَدرِ. (2)

1216. البدایه والنهایه: وجاؤوا بِبَغلَهٍ فَأَرکَبوهُ عَلَیها، وسَلَبوا عَنهُ سَیفَهُ، فَلَم یَبقَ یَملِکُ مِن

نَفسِهِ شَیئا، فَبَکی عِندَ ذلِکَ، وعَرَفَ أنَّهُ مَقتولٌ، فَیَئِسَ مِن نَفسِهِ، وقالَ: إنّا للّهِ وإنّا إلَیهِ راجِعونَ.

فَقالَ بَعضُ مَن حَولَهُ: إنَّ مَن یَطلُبُ مِثلَ الَّذی تَطلُبُ، لا یَبکی إذا نَزَلَ بِهِ هذا!

فَقالَ: أمَا وَاللّهِ لَستُ أبکی عَلی نَفسی، ولکِن أبکی عَلَی الحُسَینِ وآلِ الحُسَینِ، إنَّهُ قَد خَرَجَ إلَیکُمُ الیَومَ أو أمسِ مِن مَکَّهَ. (3)

1- تاریخ الطبری: ج 5 ص 374، الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 542 وفیه «المنقلبین» بدل «المقبلین»، مقاتل الطالبیّین: ص 107 عن قدامه بن سعد بن زائده الثقفی، مقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی: ج 1 ص 210 نحوه؛ الإرشاد: ج 2 ص 59، روضه الواعظین: ص 195 وفی الأربعه الأخیره «عبید اللّه بن عبّاس»، بحار الأنوار: ج 44 ص 353 وراجع: إعلام الوری: ج 1 ص 443.
2- مثیر الأحزان: ص 35.
3- البدایه والنهایه: ج 8 ص 155.


4/ 29 گریه مسلم بر امام حسین علیه السلام و خانواده اش

1214. تاریخ الطبری به نقل از قُدامه بن سعید بن زائده بن قدامه ثقفی: استری آوردند و مسلم را بر آن، سوار کردند و دورش را گرفتند و شمشیرش را برداشتند. در این حال، مسلم که گویا از زندگی و جانش ناامید شده بود، اشکش جاری شد و گفت: این، آغاز نیرنگ است.

محمّد بن اشعث گفت: امیدوارم برایت مشکلی پیش نیاید.

مسلم گفت: این، جز آرزویی بیش نیست. کجاست امان شما؟ «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ». و گریه کرد.

عمرو بن عبید اللّه بن عبّاس، به مسلم گفت: کسی که دنبال چیزی است مانند آنچه تو دنبال آنی، وقتی چنین حوادثی برایش رخ می دهد، گریه نمی کند.

مسلم گفت: به خدا سوگند، من برای جان خود، گریه نمی کنم و برای کشتن خویش، مرثیه نمی خوانم، گرچه یک لحظه زیان [و گرفتاری] را هم بر خویش نمی پسندم؛ امّا [اکنون] برای خاندانم گریه می کنم که به سمت من می آیند. من برای حسین و خاندان حسین، گریه می کنم.

1215. مثیر الأحزان: برای مسلم، استری آوردند و سوار شد و گویا از زندگی و جان خود، ناامید شده بود. اشکش سرازیر شد. عبید اللّه بن عبّاس به وی گفت: کسی که دنبال چیزی است مانند آنچه تو دنبال آنی، بی تابی نمی کند.

مسلم گفت: به خدا سوگند، برای خود، بی تابی نمی کنم، گرچه یک لحظه زیان [و گرفتاری] را هم برای خود نمی پسندم. بی تابی من، برای حسین و خانواده اوست که با نامه من [به خاطر بیعت مردم،] فریفته شدند. و گفت: این، آغاز نیرنگ است.

1216. البدایه و النهایه: استری آوردند و مسلم را بر آن، سوار کردند و شمشیرش را

گرفتند. او دیگر از خود، اختیاری نداشت. آن گاه گریست و دانست که کشته می شود و از [زنده ماندنِ] خود، ناامید شد و گفت: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ».

برخی از کسانی که اطراف مسلم بودند، گفتند: کسی که دنبال چیزی است مانند آنچه تو دنبال آنی، وقتی برایش چنین حوادثی رخ می دهد، گریه نمی کند.

مسلم گفت: بدانید به خدا سوگند که بر جان خود نمی گریم؛ بلکه بر حسین و خاندان حسین می گریم؛ چرا که او امروز یا دیروز از مکّه به طرف کوفه راه افتاده است



4/ 30 نداء مُسلِمٍ إلَی الحُسَینِ علیه السلام بِعَدَمِ المَجی ءِ إلَی الکوفَهِ

1217. تاریخ الطبری عن أبی مخنف عن قدامه بن سعید بن زائده بن قدامه الثقفی: ثُمَّ أقبَلَ [مُسلِمٌ] عَلی مُحَمَّدِ بنِ الأَشعَثِ فَقالَ: یا عَبدَ اللّهِ، إنّی أراکَ وَاللّهِ سَتَعجِزُ عَن أمانی، فَهَل عِندَکَ خَیرٌ؟ تَستَطیعُ أن تَبعَثَ مِن عِندِکَ رَجُلًا عَلی لِسانی یُبلِغُ حُسَینا علیه السلام فَإِنّی لا أراهُ إلّا قَد خَرَجَ إلَیکُمُ الیَومَ مُقبِلًا، أو هُوَ خارِجٌ (1) غَدا هُوَ و أهلُ بَیتِهِ، وإنَّ ماتَری مِن جَزَعی لِذلِکَ فَیَقولَ: إنَّ ابنَ عَقیلٍ بَعَثَنی إلَیکَ، وهُوَ فی أیدِی القَومِ أسیرٌ، لا یَری أن تَمشِیَ حَتّی تُقتَلَ (2)، وهُوَ یَقولُ: ارجِع بِأَهلِ بَیتِکَ، ولا یَغُرُّکَ أهلُ الکوفَهِ، فَإِنَّهُم أصحابُ أبیکَ الَّذی کانَ یَتَمَنّی فِراقَهُم بِالمَوتِ أوِ القَتلِ، إنَّ أهلَ الکوفَهِ قَد کَذَّبوکَ، وکَذَّبونی، ولَیسَ لِمُکَذَّبٍ رَأیٌ.

فَقالَ ابنُ الأَشعَثِ: وَاللّهِ لَأَفعَلَنَّ، ولَاعلِمَنَّ ابنَ زِیادٍ أنّی قَد آمَنتُکَ.

قالَ أبو مِخنَفٍ: فَحَدَّثَنی جَعفَرُ بنُ حُذَیفَهَ الطّائِیُّ ... قالَ: دَعا

مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ إیاسَ بنَ العَثِلِ الطائِیَّ، مِن بَنی مالِکِ بنِ عَمرِو بنِ ثُمامَهَ، وکانَ شاعِرا، وکانَ لِمُحَمَّدٍ زَوّارا، فَقالَ لَهُ: القَ حُسَینا فَأَبلِغهُ هذَا الکِتابَ، وکَتَبَ فیهِ الَّذی أمَرَهُ ابنُ عَقیلٍ.

وقالَ لَهُ: هذا زادُکَ وجَهازُکَ ومُتعَهٌ لِعِیالِکَ، فَقالَ: مِن أینَ لی بِراحِلَهٍ؟ فَإِنَّ راحِلَتی قَد أنضَیتُها (3)، قالَ: هذِهِ راحِلَهٌ فَارکَبها بِرَحلِها، ثُمَّ خَرَجَ فَاستَقبَلَهُ بِزُبالَهَ (4) لِأَربَعِ لَیالٍ، فَأَخبَرَهُ الخَبَرَ، وبَلَّغَهُ الرِّسالَهَ، فَقالَ لَهُ حُسینٌ علیه السلام: کُلُّ ما حُمَّ (5) نازِلٌ، وعِندَ اللّهِ نَحتَسِبُ أنفُسَنا، وفَسادَ امَّتِنا. (6)

1- فی المصدر: «أو هو خرج» وهو تصحیف، والصواب ما أثبتناه کما فی المصادر الاخری.
2- فی الإرشاد وإعلام الوری: «لا یری أن یمشیَ حتّی یُقتل».
3- أنضی فلان بعیره: أی هَزَلَه(الصحاح: ج 6 ص 2511 «نضا»).
4- زُباله: منزل معروف بطریق مکّه من الکوفه(معجم البلدان: ج 3 ص 129).
5- حُمَّ الأمرُ حَمّا: قُضی(القاموس المحیط: ج 4 ص 100 «حمّ»).
6- تاریخ الطبری: ج 5 ص 374، البدایه والنهایه: ج 8 ص 158 وفیه «إیاس بن العبّاس الطائی»؛ الإرشاد: ج 2 ص 59، إعلام الوری: ج 1 ص 443 ولیس فیهما ذیله من «قال أبو مخنف»، بحار الأنوار: ج 44 ص 353 وراجع: الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 543 ومقاتل الطالبیّین: ص 107.


4/ 30 پیغام مسلم برای امام حسین علیه السلام جهت نیامدن به کوفه

1217. تاریخ الطبری به نقل از ابو مخنف: قدامه بن سعید بن زائده بن قدامه ثقفی برایم نقل کرد که: آن گاه مسلم به سمت محمّد بن اشعث آمد و گفت: ای بنده خدا! به خدا سوگند، می بینم که به زودی از عمل کردن به امانی که داده ای، ناتوان خواهی شد. آیا می توانی کار خیری انجام دهی؟ می توانی از جانب خود، مردی را بفرستی که از زبان من، پیغامی به حسین برساند چرا که می دانم او و خانواده اش، امروز از مکّه به سمت کوفه به راه افتاد یا فردا حرکت می کند و بی تابیِ من هم برای این است و بگوید: «پسر عقیل، مرا نزد تو فرستاده و او اینک در دست این قوم، اسیر است و صلاح نمی داند که به سوی مرگ، حرکت کنی. او می گوید: با خانواده ات برگرد و کوفیان، تو را فریب ندهند. آنان، همان یاران پدر تو اند که آرزو می کرد با مرگ یا کشته شدن، از آنان رهایی یابد. به راستی که کوفیان، تو را فریفتند و مرا هم فریفتند و کسی که فریفته می شود، رأیی ندارد».

پسر اشعث گفت: به خدا سوگند که این کار را انجام می دهم و به ابن زیاد خواهم گفت که من به تو امان داده ام.

همچنین جعفر بن حُذَیفه طایی برایم نقل کرد ... و گفت: محمّد بن

اشعث، ایاس بن عَثِلِ طایی را که از طایفه بنی مالک بن عمرو بن ثُمامه بود فرا خواند. این مرد، شاعر بود و بسیار نزد محمّد، رفت و آمد می کرد. به وی گفت: حسین را ملاقات کن و این نامه را به وی برسان. و در آن نامه آنچه را پسر عقیل گفته بود، نوشت و به وی گفت: این، زاد و توشه راه و این هم متاعی برای خانواده ات.

ایاس گفت: از کجا مرکب بیاورم؟ به راستی که مرکبم لاغر است.

پسر اشعث گفت: این هم مرکب. آن را با هر آنچه بر آن است، سوار شو.

ایاس از کوفه خارج شد و در منزل زُباله(محلّی معروف در راه مکّه به کوفه) پس از چهار شب به حسین علیه السلام برخورد کرد و خبر را رساند و نامه را به وی داد. حسین علیه السلام به وی فرمود: «هر آنچه تقدیر شده، رُخ می دهد. جان خود و نیز فساد امّت را به [رضا و] حساب خداوند، وا می گذاریم».



1218. مقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی: لَمّا رَکِبَ [مُسلِمٌ] عَلَی البَغلَهِ، ونُزِعَ مِنهُ السَّیفُ، استَرجَعَ، وقالَ: هذا أوَّلُ الغَدرِ، و أیِسَ مِن نَفسِهِ، وعَلِمَ أن لا أمانَ لَهُ مِنَ القَومِ، فَقالَ لِمُحَمَّدِ بنِ الأَشعَثِ: إنّی لَأَظُنُّکَ أن تَعجِزَ عَن أمانی، أفَتَستَطیعُ أن تَبعَثَ رَجُلًا عَن لِسانی یُبلِغُ حُسَینا علیه السلام؛ فَإِنّی لا أراهُ إلّا قَد خَرَجَ إلی ما قِبَلَکُم، هُوَ و أهلُ بَیتِهِ، فَیقولَ لَهُ: إنَّ مُسلِما بَعَثَنی إلَیکَ، وهُوَ أسیرٌ فی یَدِ العَدُوِّ، یَذهَبونَ بِهِ إلَی القَتلِ، فَارجِع بِأَهلِکَ، ولا یَغُرَّنَّکَ أهلُ الکوفَهِ؛ فَإِنَّهُم أصحابُ أبیکَ الَّذی کانَ یَتَمَنّی فِراقَهُم بِالمَوتِ أوِ القَتلِ، إنَّ أهلَ الکوفَهِ قَد کَذَبونی فَکَتَبتُ إلَیکَ، ولَیسَ لِمکذوبٍ رَأیٌ.

فَقالُ مُحَمَّدٌ: وَاللّهِ لَأَفعَلَنَّ، ودَعا بِإِیاسٍ الطائِیِّ، وکَتَبَ مَعَهُ إلَی الحُسَینِ علیه السلام ما قالَهُ

مُسلِمٌ عَن لِسانِ مُسلِمٍ، و أعطاهُ راحِلَهً وزادا، فَذَهَبَ فَاستَقبَلَ الحُسَینَ علیه السلام بِزُبالَهَ، وکانَ مُسلِمٌ حینَ تَحَوَّلَ إلی دارِ هانی کَتَبَ إلَی الحُسَینِ علیه السلام کِتابا، ذَکَرَ فیهِ کَثرَهَ مَن بایَعَهُ، فَهُوَ قَولُهُ: کَذَبونی فَکَتَبتُ إلَیکَ (1).

1- مقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی: ج 1 ص 211.


1218. مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: چون مسلم بر استر سوار شد و شمشیرش از وی ستانده شد، استرجاع(إنّا للّه ...) گفت و گفت: این، آغاز نیرنگ است. و از جان خود، ناامید شد و دانست که امانی از جانب آن قوم برایش نیست. از این رو به محمّد بن اشعث گفت: من گمان می کنم که تو از امان دادن به من، ناتوانی. آیا می توانی مردی از جانب من به سوی حسین بفرستی چرا که می دانم او و خاندانش به سوی شما حرکت کرده است و [این پیام را] به حسین بگوید: «مرا مسلم فرستاده است و او در چنگال دشمن، گرفتار است و او را به سمت کشتن می بَرند. به همراه خانواده ات باز گرد و کوفیان، تو را نفریبند. آنان، همان یاران پدرت هستند که آرزو داشت با مرگ یا کشته شدن، از آنان رهایی یابد. به راستی، کوفیان به من دروغ گفتند و من هم همان را برای شما نوشتم و کسی که با دروغِ دیگران فریفته می شود، رأیی ندارد»؟

محمّد گفت: به خدا سوگند، این کار را انجام می دهم. آن گاه ایاسِ طایی را فرا خواند و آنچه را مسلم گفته بود، از زبان مسلم نوشت و به وی مرکب و توشه راه داد. ایاس، حرکت کرد و در منزل زُباله، با حسین علیه السلام مواجه شد.

مسلم وقتی به خانه هانی منتقل شده بود، نامه ای برای حسین علیه السلام نوشته بود و از بسیاریِ بیعت کنندگان، یاد کرده بود. سخن مسلم که «به من دروغ گفتند و من هم برای شما نامه نوشتم»، بِدان اشاره دارد.



1219. الأخبار الطوال: لَمّا وافی [أیِ الإِمامُ الحُسَین علیه السلام] زُبالَهَ، وافاهُ بِها رَسولُ مُحَمَّدِ بنِ الأَشعَثِ وعُمَرَ بنِ سَعدٍ بِما کانَ سَأَلَهُ مُسلِمٌ أن یَکتُبَ بِهِ إلَیهِ مِن أمرِهِ، وخِذلانِ أهلِ الکوفَهِ إیّاهُ بَعدَ أن بایَعوهُ، وقَد کانَ مُسلِمٌ سَأَلَ مُحَمَّدَ بنَ الأَشعَثِ ذلِکَ.

فَلَمّا قَرَأَ الکِتابَ استَیقَنَ بِصِحَّهِ الخَبَرِ، و أفظَعَهُ قَتلُ مُسلِمِ بنِ عَقیلٍ وهانِئِ بنِ عُروَهَ، ثُمَّ أخبَرَهُ الرَّسولُ بِقَتلِ قَیسِ بنِ مُسهِرٍ، رَسولِهِ الَّذی وَجَّهَهُ مِن بَطنِ الرِّمَّهِ.

وقَد کانَ صَحِبَهُ قَومٌ مِن مَنازِلِ الطَّریقِ، فَلَمّا سَمِعوا خَبَرَ مُسلِمٍ وقَد کانوا ظَنّوا أنَّهُ یَقدَمُ عَلی أنصارٍ وعَضُدٍ تَفَرَّقوا عَنهُ، ولَم یَبقَ مَعَهُ إلّا خاصَّتُهُ (1).

ملاحظه

رغم أنّ سلوک ابن الأشعث وابن سعد کان فی الظاهر هو العمل بوصیه مسلم علیه السلام وإیصال رسالته إلی الإمام الحسین علیه السلام (2) إلّا أنّ من البدیهی أنّ هدفهما الرئیس کان هو الحیلوله دون مجی ء الإمام إلی الکوفه ومنع وصوله إلی مرکز الثوره، أی الکوفه، ولذلک فعندما واصل الإمام طریقه باتجاه الکوفه خلافاً لتوصیه مسلم علیه السلام، فقد سدا الطریق علیه وقتلاه هو و أصحابه فی کربلاء.

1- الأخبار الطوال: ص 247.
2- راجع: ص 318(وصایا مسلم بن عقیل).


1219. الأخبار الطوال: چون حسین علیه السلام به منزل زُباله رسید، فرستاده محمّد بن اشعث و عمر بن سعد با ایشان مواجه شد و پیام مسلم را که خواسته بود شرح حالش را به حسین علیه السلام گزارش دهد و پراکنده شدن کوفیان را پس از بیعتشان با او، بازگو کند، رسانْد. مسلم، این کار را از محمّد بن اشعث درخواست کرده بود.

حسین علیه السلام چون نامه را خواند، به درستیِ آن یقین کرد و کشته شدن مسلم بن عقیل و هانی بن عروه، ایشان را ناراحت کرد. همچنین فرستاده خبر، کشته شدن قیس بن مُسهِر را که ایشان او را از مکان «بطن الرّمّه» فرستاده بود، به ایشان داد.

گروهی، از منزل های بین راه با ایشان همراه شده بودند. چون خبر کشته شدن مسلم را شنیدند، پراکنده شدند. آنان گمان می کردند که ایشان بر یاران و همراهان خود در کوفه وارد می شود. با ایشان کسی جز یاران نزدیکش، باقی نماند.

نکته

هر چند اقدام ابن اشعث و ابن سعد، در ظاهر، عمل کردن به وصیّت مسلم علیه السلام و رساندن پیام او به امام حسین علیه السلام بود، (1) ولی بدیهی است که هدف اصلی آنان، منصرف کردن امام علیه السلام از آمدن به کوفه و جلوگیری از رسیدن ایشان به کانون نهضت، یعنی کوفه بوده است. به همین جهت، هنگامی که امام علیه السلام بر خلاف توصیه مسلم علیه السلام به حرکت خود به سوی کوفه ادامه داد، در سرزمین کربلا، راه را بر ایشان بستند و او و یارانش را به شهادت رساندند

1- ر. ک: ص 319(وصیّت های مسلم بن عقیل).


4/ 31 طَلَبُ مُسلِمٍ الماءَ

1220. تاریخ الطبری عن أبی مخنف عن قدامه بن سعد: إنَّ مُسلِمَ بنَ عَقیلٍ حینَ انتَهی إلی بابِ القَصرِ، فَإِذا قُلَّهٌ (1) بارِدَهٌ مَوضوعَهٌ عَلَی البابِ، فَقالَ ابنُ عَقیلٍ: اسقونی مِن هذَا الماءِ، فَقالَ لَهُ مُسلِمُ بنُ عَمرٍو: أتَراها ما أبرَدَها؟! لا وَاللّهِ، لا تَذوقُ مِنها قَطرَهً أبَدا، حَتّی تَذوقَ الحَمیمَ فی نارِ جَهَنَّمَ!

قالَ لَهُ ابنُ عَقیلٍ: وَیحَکَ! مَن أنتَ؟ قالَ: أنَا ابنُ مَن عَرَفَ الحَقَّ إذ أنکَرتَهُ، ونَصَحَ لِإِمامِهِ إذ غَشَشتَهُ، وسَمِعَ و أطاعَ إذ عَصَیتَهُ وخالَفتَ، أنَا مُسلِمُ بنُ عَمرٍو الباهِلِیُّ.

فَقالَ ابنُ عَقیلٍ: لِامِّکَ الثُّکلُ، ما أجفاکَ وما أفَظَّکَ! و أقسی قَلبَکَ و أغلَظَکَ!! أنتَ یَابنَ باهِلَهَ أولی بِالحَمیمِ وَالخُلودِ فی نارِ جَهَنَّمَ مِنّی. ثُمَّ جَلَسَ مُتَسانِدا إلی حائِطٍ.

قالَ أبو مِخنَفٍ: فَحَدَّثَنی قُدامَهُ بنُ سَعدٍ: أنَّ عَمرَو بنَ حُرَیثٍ بَعَثَ غُلاما یُدعی سُلَیمانَ، فَجاءَهُ بِماءٍ فی قُلَّهٍ فَسَقاهُ.

قال أبو مِخنَفٍ: وحَدَّثَنی سَعیدُ بنُ مُدرکِ بنِ عُمارَهَ: أنَّ عُمارَهَ بنَ عُقبَهَ بَعَثَ غُلاما لَهُ یُدعی قَیسا، فَجاءَهُ بِقُلَّهٍ عَلَیها مِندیلٌ ومَعَهُ قَدَحٌ، فَصَبَّ فیه ماءً ثُمَّ سَقاهُ، فَأَخَذَ کُلَّما شَرِبَ امتَلَأَ القَدَحُ دَما، فَلَمّا مَلَأَ القَدَحَ المَرَّهَ الثّالِثَهَ ذَهَبَ لِیَشرَبَ

فَسَقَطَت ثَنِیَّتاهُ فیهِ. فَقَالَ: الحَمدُ للّهِ، لَو کانَ لی مِنَ الرِّزقِ المَقسومِ شَرِبتُهُ. (2)

1- القُلّه: الحُبُّ العظیم. وقیل: الجرّه العظیمه. قیل: الجرّه عامّه. وقیل: الکوز الصغیر(لسان العرب: ج 11 ص 565 «قلل»).
2- تاریخ الطبری: ج 5 ص 375، الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 543، مقاتل الطالبیّین: ص 107 وفیه «نسیما» بدل «قیسا»؛ الإرشاد: ج 2 ص 60 وفیه «عمرو بن حریث» بدل «عماره بن عقبه» وکلّها نحوه، بحار الأنوار: ج 44 ص 355 وراجع: مروج الذهب: ج 3 ص 68 والمناقب لابن شهرآشوب: ج 4 ص 94 وروضه الواعظین: ص 195.


4/ 31 آب خواستن مسلم

1220. تاریخ الطبری به نقل از ابو مِخنَف: قُدامه بن سعد، برایم نقل کرد که: چون مسلم بن عقیل به درِ قصر رسید، کوزه خنکی در آن جا نهاده شده بود. پسر عقیل گفت: از این آب، به من بدهید.

مسلم بن عمرو به وی گفت: می بینی چه قدر خنک است؟ نه، به خدا سوگند! از این آب، قطره ای نخواهی نوشید تا از آب های داغ در آتش جهنّم بچشی.

پسر عقیل به وی گفت: وای بر تو! کیستی؟

گفت: من، پسر کسی هستم که حقیقت را شناخت، آن گاه که تو آن را انکار کردی، و برای امامش خیرخواهی کرد، آن گاه که تو با او نفاق ورزیدی، و از پیشوایش حرف شنوی و فرمانبری داشت، زمانی که تو مخالفت و سرکشی کردی. من، مسلم بن عمرو باهِلی هستم.

پسر عقیل گفت: مادرت به عزایت بنشیند! چه قدر جفاپیشه و خشن و سنگ دل و درشت خو هستی! تو ای پسر باهله به آب های داغ و جاودانگی در آتش جهنّم، از من سزاوارتری. آن گاه نشست و به دیوار، تکیه داد.

قدامه بن سعد برایم نقل کرد که: عمرو بن حُرَیث، غلامی را به نام سلیمان فرستاد و کوزه ای آب آورد و مسلم از آن نوشید.

همچنین سعید بن مُدرِک بن عُماره برایم نقل کرد که: عُماره بن عُقبه، غلامی را به نام قیس صدا کرد و او کوزه ای که بر آن پارچه ای بود، به همراه ظرفی آورد و در آن، آب ریخت و به مسلم نوشاند. هر گاه مسلم آب می نوشید، ظرفْ پر از خون می شد. وقتی برای بار سوم، ظرف را پر از آب کرد و خواست بنوشد،

دندان های جلویش در ظرف افتاد. آن گاه گفت: ستایش، خدا را! اگر این آب، روزیِ من بود، آن را می نوشیدم!



1221. المحاسن والمساوئ عن أبی معشر: أرسَلَ [ابنُ زِیادٍ] إلی مُسلِمِ بنِ عَقیلٍ، فَخَرَجَ عَلَیهِم بِسَیفِهِ، فَما زالَ یُناوِشُهُم ویُقاتِلُهُم حَتّی جُرِحَ واسِرَ، فَعَطِشَ وقالَ: اسقونی ماءً، ومَعَهُ رَجُلٌ مِن آلِ أبی مُعَیطٍ، ورَجُلٌ مِن بَنی سُلَیمٍ.

فَقالَ شِمرُ بنُ ذی جَوشَنٍ: وَاللّهِ لا نَسقیکَ إلّا مِنَ البِئرِ. وقالَ المُعَیطِیُّ: وَاللّهِ لا نَسقیهِ إلّا مِنَ الفُراتِ. فَأَتاهُ غُلامٌ لَهُ بِإِبریقٍ مِن ماءٍ، وقَدَحٍ قَواریرَ ومِندیلٍ فَسَقاهُ، فَتَمَضمَضَ فَخَرَجَ الدَّمُ، فَما زالَ یَمُجُّ (1) الدَّمَ ولا یُسیغُ (2) شَیئا، حَتّی قالَ: أخِّرهُ عَنّی، فَلَمّا أصبَحَ دَعاهُ عُبَیدُ اللّهِ لِیَضرِبَ عُنُقَهُ. (3)

1222. الفتوح: فَجَعَلَ [مُسلِمٌ] یَقولُ: اسقونی شُربَهً مِنَ الماءِ، فَقالَ لَهُ مُسلِمُ بنُ عَمرٍو الباهِلِیُّ: وَاللّهِ لا تَذوقُ الماءَ یَابنَ عَقیلٍ أو تَذوقَ المَوتَ، فَقالَ لَهُ مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ: وَیلَکَ یا هذا، ما أجفاکَ و أفَظَّکَ و أغلَظَکَ!! اشهِدُ عَلَیکَ أنَّکَ إن کُنتَ مِن قُرَیشٍ فَإِنَّکَ مُلصَقٌ (4)، وإن کُنتَ مِن غَیرِ قُرَیشٍ فَإِنَّکَ مُدَّعٍ إلی غَیرِ أبیکَ. مَن أنتَ یا

عَدُوَّ اللّهِ؟

فَقالَ: أنَا مَن عَرَفَ الحَقَّ إذ أنکَرتَهُ، ونَصَحَ لِإِمامِهِ إذ غَشَشتَهُ (5)، وسَمِعَ و أطاعَ إذ خالَفتَهُ، أنَا مُسلِمُ بنُ عَمرٍو الباهِلِیُّ.

فَقالَ لَهُ مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ: أنتَ أولی بِالخُلودِ وَالحَمیمِ، إذ آثَرتَ طاعَهَ بَنی سُفیانَ عَلی طاعَهِ الرَّسولِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله.

ثُمَّ قالَ مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ رَحِمَهُ اللّهُ: وَیحَکُم یا أهلَ الکوفَهِ! اسقونی شُربَهً مِن ماءٍ. فَأَتاهُ غُلامٌ لِعَمرِو بنِ حُرَیثٍ الباهِلِیِّ بِقُلَّهٍ فیها ماءٌ، وقَدَحٍ فیها، فَناوَلَهُ القُلَّهَ، فَکُلَّما أرادَ أن یَشرَبَ امتَلَأَ القَدَحُ دَما، فَلَم یَقدِر أن یَشرَبَ مِن کَثرَهِ الدَّمِ، وسَقَطَت ثَنِیَّتاهُ فِی القَدَحِ، فَامتَنَعَ مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ رَحِمَهُ اللّهُ مِن شُربِ الماءِ.

قالَ: واتِیَ بِهِ حَتّی ادخِلَ عَلی عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ. (6)

1- مَجَّ الرجلُ الماءَ من فیه: رَمی بِهِ(المصباح المنیر: ص 564 «مج»).
2- یُسیغُ: یَبتَلِعُ(المصباح المنیر: ص 296 «سوغ»).
3- المحاسن والمساوئ: ص 60، الإمامه والسیاسه: ج 2 ص 10 وفیه «شهر بن حوشب» بدل «شمر بن ذی جوشن»، المحن: ص 145.
4- فی الطبعه المعتمده: «مصلق»، والتصویب من طبعه دار الفکر.
5- فی المصدر: «فششته»، وهو تصحیف.
6- الفتوح: ج 5 ص 55، مقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی: ج 1 ص 210 وفیه «لعمرو بن حریث المخزومی».


1221. المحاسن و المساوئ به نقل از ابو مَعشَر: ابن زیاد، نیروهایش را به دنبال مسلم بن عقیل فرستاد. مسلم با شمشیر در برابر آنان ایستاد و با آنان نبرد می کرد، تا این که مجروح شد و به اسارت در آمد. مسلم، عطش داشت و گفت: به من آب بدهید. همراه او مردی از خاندان ابو مُعَیط و مردی از بنی سُلَیم بودند. شمر بن ذی الجوشن گفت: به خدا سوگند، به تو آب نمی دهیم، مگر از چاه.

مرد مُعَیطی گفت: به خدا سوگند، جز از فرات، آبش نمی دهیم.

آن گاه غلامی از غلامان مرد مُعَیطی، با تُنگی از آب و ظرفی و پارچه ای آمد و به وی آب داد. مسلم، مَزمَزه کرد و خون از دهانش آمد. یکسر، خونْ بیرون می ریخت و او نمی توانست آب بنوشد. آن گاه گفت: آن را از من، دور کن.

چون صبح شد، عبید اللّه، مسلم را فرا خواند تا گردنش را بزند.

1222. الفتوح: مسلم، پیوسته می گفت: به من، قدری آب بدهید. مسلم بن عمرو باهِلی به او گفت: به خدا سوگند، آب نخواهی چشید، تا مرگ را بچشی.

مسلم بن عقیل به وی گفت: وای بر تو! چه قدر جفاپیشه و خشن و تندخو هستی! گواهی می دهم که اگر از قریش هستی، به آنها چسبیده ای [و در اصل، از قریش نیستی] و اگر از غیر قریشی، خود را به غیر پدرت نسبت داده ای. کیستی، ای دشمن خدا؟

گفت: من کسی هستم که حقیقت را شناخت، آن گاه که تو آن را انکار کردی، و با امامش یک رنگ بود، آن گاه که تو با او نفاق ورزیدی، و حرف شنو و فرمانبر بود، آن گاه که تو مخالفت ورزیدی. من، مسلم بن عمرو باهِلی ام.

مسلم بن عقیل به وی گفت: تو به جاودانگی در آتش و آب داغ آن، سزاوارتری؛ چرا که فرمانبری از فرزندان سفیان را بر پیروی از محمّدِ پیامبر، ترجیح داده ای.

آن گاه مسلم بن عقیل که خداوند، رحمتش کند گفت: وای بر شما، ای کوفیان! قدری آب به من بدهید.

در این هنگام، غلام عمرو بن حُرَیث باهلی، با کوزه و ظرفی آمد و کوزه را به وی داد؛ ولی هر بار که مسلم خواست بنوشد، ظرف، پُر از خون می شد. او به جهت خون بسیار، نتوانست آب بنوشد و دندان های جلویش در ظرف افتاد. مسلم بن عقیل که خداوند، رحمتش کند از نوشیدن آب، صرف نظر کرد.

مسلم را آوردند تا بر عبید اللّه بن زیاد، وارد شد.



1223. البدایه والنهایه: لَمَّا انتَهی مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ إلی بابِ القَصرِ، إذا عَلی بابِهِ جَماعَهٌ مِنَ الامَراءِ مِن أبناءِ الصَّحابَهِ، مِمَّن یَعرِفُهُم ویَعرِفونَهُ، یَنتَظِرونَ أن یُؤذَنَ لَهُم عَلَی ابنِ زِیادٍ، ومُسلِمٌ مُخَضَّبٌ بِالدِّماءِ فی وَجهِهِ وثِیابِهِ، وهُوَ مُثخَنٌ بِالجِراحِ، وهُوَ فی غایَهِ العَطَشِ، وإذا قُلَّهٌ مِن ماءٍ بارِدٍ هُنالِکَ، فَأَرادَ أن یَتَناوَلَها لِیَشرَبَ مِنها، فَقالَ لَهُ رَجُلٌ مِن اولئِکَ: وَاللّهِ لا تَشرَبُ مِنها حَتّی تَشرَبَ مِنَ الحَمیمِ!

فَقالَ لَهُ: وَیلَکَ یَابنَ ناهِلَهَ (1)، أنتَ أولی بِالحَمیمِ وَالخُلودِ فی نارِ الجَحیمِ مِنّی. ثُمَّ جَلَسَ فَتَسانَدَ إلَی الحائِطِ مِنَ التَّعَبِ وَالکَلالِ وَالعَطَشِ، فَبَعَثَ عُمارهُ بنُ عُقبَهَ بنِ أبی مُعَیطٍ مَولیً لَهُ إلی دارِهِ، فَجاءَ بِقُلَّهٍ عَلَیها مِندیلٌ ومَعَهُ قَدَحٌ، فَجَعَلَ یُفرِغُ لَهُ فِی

القَدَحِ ویُعطیهِ فَیَشرَبُ، فَلا یَستَطیعُ أن یُسیغَهُ مِن کَثرَهِ الدِّماءِ الَّتی تَعلو عَلَی الماءِ، مَرَّتَینِ أو ثَلاثا، فَلَمّا شَرِبَ سَقَطَت ثَنایاهُ مَعَ الماءِ، فَقالَ: الحَمدُ للّهِ، لَقَد کانَ بَقِیَ لی مِنَ الرِّزقِ المَقسومِ شُربَهُ ماءٍ. (2)

1- هکذا فی المصدر، والظاهر: «یابن باهله» کما مرّ فی بعض النقول السابقه، نسبه إلی قبیله «باهله».
2- البدایه والنهایه: ج 8 ص 156.


1223. البدایه و النهایه: چون مسلم بن عقیل به درِ قصر رسید، در آن جا گروهی از فرمان روایان از پسران صحابه ایستاده بودند که مسلم، آنان را می شناخت و آنان هم مسلم را می شناختند. آنان منتظر بودند که به آنان، اجازه ورود به نزد ابن زیاد داده شود.

مسلم، صورت و لباسش، خون آلود بود و جراحت های بسیار داشت و بسیار تشنه بود. کوزه آب خنکی در آن جا بود. خواست از آن بنوشد، که مردی از میان آن جمعیت گفت: به خدا سوگند، از این آب نمی نوشی تا از آب داغِ جهنّم بنوشی.

مسلم به وی گفت: وای بر تو، ای پسر باهله! تو به آب های داغ و جاودانگی در آتش جهنّم، سزاوارتری. آن گاه نشست و از خستگی و ناتوانی و عطش، به دیوار، تکیه داد.

عُماره بن عُقبه بن ابی مُعَیط، غلامش را به منزلش فرستاد و او کوزه ای را که بر آن پارچه ای بود، به همراه ظرفی آورد و آب را در ظرف می ریخت و به مسلم می داد

تا بنوشد؛ ولی مسلم به خاطر بسیاریِ خونی که در آب می ریخت، نتوانست آبی بنوشد. این کار، دو یا سه بار تکرار شد و چون اندکی نوشید، دندان های جلویش در ظرف افتاد. پس گفت: ستایش، خدای را که از روزی ام، قدری آب مانده بود



4/ 32 ماجَری بَینَ مُسلِمٍ وَابنِ زِیادٍ فی دارِ الإِمارَهِ

1224. أنساب الأشراف: اتِیَ بِهِ [أی بِمُسلِمٍ] ابنَ زِیادٍ، وقَد آمَنَهُ ابنُ الأَشعَثِ، فَلَم یُنفِذ أمانَهُ. (1)

1225. تاریخ الطبری عن جعفر بن حذیفه الطائی: أقبَلَ مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ بِابنِ عَقیلٍ إلی بابِ القَصرِ، فَاستَأذَنَ فَاذِنَ لَهُ، فَأَخبَرَ عُبَیدَ اللّهِ خَبَرَ ابنِ عَقیلٍ، وضَربِ بُکَیرٍ إیّاهُ، فَقالَ: بُعدا لَهُ! فَأَخبَرَهُ مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ بِما کانَ مِنهُ، وما کانَ مِن أمانِهِ إیّاهُ.

فَقالَ عُبَیدُ اللّهِ: ما أنتَ وَالأَمانُ، کَأَنّا أرسَلناکَ تُؤمِنُهُ! إنَّما أرسَلناکَ لِتَأتِیَنا بِهِ. فَسَکَتَ.

وَانتَهَی ابنُ عَقیلٍ إلی بابِ القَصرِ وهُوَ عَطشانُ، وعَلی بابِ القَصرِ ناسٌ جُلوسٌ یَنتَظِرونَ الإِذنَ، مِنهُم: عُمارَهُ بنُ عُقبَهَ بنِ أبی مُعَیطٍ، وعَمرُو بنُ حُرَیثٍ، ومُسلِمُ بنُ عَمرٍو، وکَثیرُ بنُ شِهابٍ. (2)

1- أنساب الأشراف: ج 2 ص 339.
2- تاریخ الطبری: ج 5 ص 375، الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 543 ولیس فیه ذیله من «وانتهی»؛ الإرشاد: ج 2 ص 60 وفیه «بکر» بدل «بکیر»، روضه الواعظین: ص 195، إعلام الوری: ج 1 ص 444 کلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج 44 ص 354 وراجع: الطبقات الکبری(الطبقه الخامسه من الصحابه): ج 1 ص 461.