گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد چهارم
4/ 34 شهادت مسلم بن عقیل


مسلم بن عقیل علیه السلام، یکی از درخشان ترین چهره های نهضت حسینی بود که برای ارزیابی زمینه قیام، به وسیله امام حسین علیه السلام به کوفه اعزام شد. (1) کنیه مسلم، ابو داوود و لقبش، محدّث بوده است. وی به پیامبر خدا صلی الله علیه و آله شباهت داشت و

شجاع ترین فرزند عقیل بن ابی طالب، شمرده می شد. (2)

مادر مسلم علیه السلام، کنیزی (3) به نام حُلَیَّه، (4) از اسیران شام بوده است که پدرش عقیل، او را خریده بود. بر پایه گزارش طبری، مسلم علیه السلام در کوفه متولّد شده است. این گزارش، در کنار گزارش های دیگر که وی را از یاران امام علی علیه السلام و در جنگ صِفّین، از فرماندهان جناح راست پیاده نظام لشکر ایشان شمرده اند، حاکی از آن است که عقیل، سال ها قبل از آمدن امام علی علیه السلام به کوفه، در این شهر، زندگی می کرده است و شاید یکی از عللی که امام حسین علیه السلام، مسلم را به نمایندگی از جانب خود به کوفه اعزام کرد، آشنایی او با مردم آن شهر باشد.

مسلم، داماد امیر مؤمنان علیه السلام بود و نام همسرش در برخی منابع، رُقَیّه (5) و در برخی دیگر، امّ کلثوم، گزارش شده است که احتمالًا کنیه رقیّه باشد. وی، دو فرزند به نام های عبد اللّه و علی داشت که عبد اللّه، در کربلا به شهادت رسید. (6) فرزندان

دیگری نیز از وی، گزارش شده است. (7) به هر حال، تصریح شده که نسلی از وی، باقی نمانده است.

چند تن از برادران مسلم علیه السلام در کربلا حضور داشته اند و به شهادت رسیده اند. (8)

1- ر. ک: ص 29(فصل سوم/ فرستاده شدن نماینده ویژه امام علیه السلام به همراه نامه به کوفه) و ص 61(فصل چهارم/ گزارش هایی در باره رُخدادها در مسیر کوفه).
2- در أنساب الأشراف آمده است: «وی، کامل ترین و شجاع ترین فرزند عقیل بود».
3- در المعارف ابن قتیبه، این افزوده آمده است: «برخی، مادر وی را نبطیّه از آل فرزندا می دانند».
4- در برخی منابع، این نام به گونه هایی دیگر آمده: «حلبه، حبله، جبله».
5- در المُحَبَّر و المجدی، «رُقیّه صُغرا» آمده است. و در برخی منابع دیگر، این افزوده آمده است که مادرش: «امّ ولد(کنیزِ آزاد شده پس از بچه دار شدن از ارباب) بوده است».
6- ر. ک: ج 7 ص 159(بخش هشتم/ فصل هشتم/ عبد اللّه بن مسلم بن عقیل).
7- مانند: مسلم بن مسلم و عبد العزیز بن مسلم. در بعضی نقل ها، سه فرزند برای مسلم ذکر کرده اند: عبد اللّه، چهارده ساله، محمّد، دوازده ساله و عاتکه که در کربلا، هفت ساله بود.
8- ر. ک: ج 7 ص 159(بخش هشتم/ فصل هشتم: کشته شدن فرزندان عقیل).

1237. الإرشاد: قالَ لَهُ ابنُ زِیادٍ: قَتَلَنِی اللّهُ إن لَم أقتُلکَ قِتلَهً لَم یُقتَلها أحَدٌ فِی الإِسلامِ مِنَ النّاسِ.

قالَ لَهُ مُسلِمٌ: أما إنَّکَ أحَقُّ مَن أحدَثَ فِی الإِسلامِ ما لَم یَکُن، وإنَّکَ لا تَدَعُ سوءَ القِتلَهِ، وقُبحَ المُثلَهِ، وخُبثَ السّیرَهِ، ولُؤمَ الغَلَبَهِ.

فَأَقبَلَ ابنُ زِیادٍ یَشتِمهُ ویَشتِمُ الحُسَینَ و عَلِیّا وعَقیلًا عَلَیهِمُ الصَّلاهُ وَالسَّلامُ، و أخَذَ مُسلِمٌ لا یُکَلِّمُهُ. ثُمَّ قالَ ابنُ زِیادٍ: اصعَدوا بِهِ فَوقَ القَصرِ فَاضرِبوا عُنُقَهُ، ثُمَّ أتبِعوهُ جَسَدَهُ.

فَقالَ مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ رَحمَهُ اللّهِ عَلَیهِ: لَو کانَ بَینی وبَینَکَ قَرابَهٌ ما قَتَلتَنی.

فَقالَ ابنُ زِیادٍ: أینَ هذَا الَّذی ضَرَبَ ابنُ عَقیلٍ رَأسَهُ بِالسَّیفِ؟ فَدُعِیَ بَکرُ بنُ حُمرانَ الأَحمَرِیُّ، فَقالَ لَهُ: اصعَد فَلتَکُن أنتَ الَّذی تَضرِبُ عُنُقَهُ.

فَصَعِدَ بِهِ وهُوَ یُکَبِّرُ ویَستَغفِرُ اللّهَ، ویُصَلّی عَلی رَسولِهِ، ویَقولُ: اللّهُمّ احکُم بَینَنا وبَینَ قَومٍ غَرّونا وکَذَّبونا وخَذَلونا.

و أشرَفوا بِهِ عَلی مَوضِعِ الحَذّائینَ الیَومَ، فَضُرِبَت عُنُقُهُ، واتبِعَ جَسَدُهَ رَأسَهُ. (1)

1- الإرشاد: ج 2 ص 62، إعلام الوری: ج 1 ص 444، بحار الأنوار: ج 44 ص 356 و راجع: روضه الواعظین: ص 196 و الأمالی للشجری: ج 1 ص 191 والحدائق الوردیّه: ج 1 ص 116.


1237. الإرشاد: ابن زیاد به وی گفت: خداوند، مرا بکشد، اگر تو را به گونه ای نکشم که [پیش از این] در اسلام، کسی آن گونه کشته نشده است!

مسلم به وی گفت: تو سزاوارترین کسی هستی که در اسلام، بدعت بگذارد و تو هیچ گاه بدترین کشتن و زشت ترین مُثله کردن و بدسرشتی و پیروزیِ دنائت آمیز را رها نمی کنی.

ابن زیاد، شروع به دشنام دادن به مسلم و حسین و علی و عقیل که درود و سلام خداوند بر آنان باد کرد و مسلم، هیچ پاسخ نمی گفت. آن گاه ابن زیاد گفت: او را بالای قصر ببرید و گردنش را بزنید و آن گاه بدنش را به سرش ملحق سازید.

مسلم بن عقیل که رحمت خدا بر او باد گفت: اگر میان من و تو، خویشاوندی ای بود، مرا نمی کشتی!

ابن زیاد گفت: کجاست کسی که ابن عقیل بر سرش ضربت زد؟

بکر بن حُمرانِ احمری را آوردند. ابن زیاد به وی گفت: بالا [ی قصر] برو. باید تو گردنش را بزنی.

او مسلم را بالا [ی قصر] بُرد، در حالی که مسلم تکبیر می گفت، استغفار می کرد و بر پیامبر صلی الله علیه و آله درود می فرستاد و می گفت: خداوندا! میان ما و قومی که ما را فریفتند و تکذیب کردند و خوار ساختند، داوری فرما.

مسلم را به بالای محلّی که امروزه جایگاه کفشدارها نامیده می شود، بردند و گردنش را زدند و بدنش را به دنبال سرش پایین انداختند.



1238. تاریخ الطبری عن أبی مخنف: حَدَّثنی سعید بن مدرک بن عُماره: ثُمَّ قالَ [ابنُ زِیادٍ]: اصعَدوا بِهِ فَوقَ القَصرِ فَاضرِبوا عُنُقَهُ، ثُمَّ أتبِعوا جَسَدَهُ رَأسَهُ، فَقالَ [مُسلِمٌ]: یَابنَ الأَشعَثِ: أما وَاللّهِ لَولا أنَّکَ آمَنتَنی مَا استَسلَمتُ، قُم بِسَیفِکَ دونی فَقَد أخفَرتَ (1) ذِمَّتَکَ.

ثُمَّ قالَ: یَا بنَ زِیادٍ! أمَا وَاللّهِ لَو کانَت بَینی وبَینَکَ قَرابَهٌ ما قَتَلتَنی.

ثُمَّ قالَ ابنُ زِیادٍ: أینَ هذَا الَّذی ضَرَبَ ابنُ عَقیلٍ رَأسَهُ بِالسَّیفِ وعاتِقَهُ؟ فَدُعِیَ فَقالَ: اصعَد فَکُن أنتَ الَّذی تَضرِبُ عُنُقَهُ.

فَصَعِدَ بِهِ وهُوَ یُکَبِّرُ ویَستَغفِرُ، ویُصَلّی عَلی مَلائِکَهِ اللّهِ وَرُسُلِهِ، وهُوَ یَقولُ: اللّهُمَّ احکُم بَینَنا وبَینَ قَومٍ غَرّونا وکَذَّبونا و أذَلّونا.

واشرِفَ بِهِ عَلی مَوضِعِ الجَزّارینَ الیَومَ، فَضُرِبَت عُنُقُهُ، واتبِعَ جَسَدُهُ رَأسَهُ.

قالَ أبو مِخنَفٍ: حَدَّثَنِی الصَّقعَبُ بنُ زُهَیرٍ، عَن عَوفِ بنِ أبی جُحَیفَهَ، قالَ: نَزَلَ الأَحمَرِیُّ بُکَیرُ بنُ حُمرانَ الَّذی قَتَلَ مُسلِما، فَقالَ لَهُ ابنُ زِیادٍ: قَتَلتَهُ؟ قالَ: نَعَم، قالَ: فَما کانَ یَقولُ و أنتُم تَصعَدونَ بِهِ؟ قالَ: کانَ یُکَبِّرُ ویُسَبِّحُ ویَستَغفِرُ، فَلَمّا أدنَیتُهُ لِأَقتُلَهُ، قالَ: اللّهُمَّ احکُم بَینَنا وبَینَ قَومٍ کَذَّبونا وغَرّونا، وخَذَلونا وقَتَلونا.

فَقُلتُ لَهُ: ادنُ مِنّی، الحَمدُ للّهِ الَّذی أقادَنی (2) مِنکَ، فَضَرَبتُهُ ضَربَهً لَم تُغنِ شَیئا. فَقالَ [مُسلِمٌ]: أما تَری فی خَدَشٍ تَخدِشنیهِ وَفاءً مِن دَمِکَ أیُّهَا العَبدُ؟

فَقالَ ابنُ زِیادٍ: أوَ فَخرا عِندَ المَوتِ!

قالَ: ثُمَّ ضَرَبتُهُ الثّانِیَهَ فَقَتَلتُهُ. (3)

1- أخْفَرْت الرجل: إذا نقضت عهده وذمامه(النهایه: ج 2 ص 52 «خفر»).
2- القَوَد: القصاص(الصحاح: ج 2 ص 528 «قود»).
3- تاریخ الطبری: ج 5 ص 378، الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 544 نحوه وراجع: أنساب الأشراف: ج 2 ص 340 ومقاتل الطالبیّین: ص 109 والبدایه والنهایه: ج 8 ص 157.


1238. تاریخ الطبری به نقل از ابو مخنف: سعید بن مُدرِک بن عُماره برایم نقل کرد که: آن گاه ابن زیاد گفت: او را بالای قصر ببرید و گردنش را بزنید و بدنش را به سرش ملحق سازید.

مسلم گفت: ای پسر اشعث! بدان که به خدا سوگند، اگر نه آن بود که تو مرا امان دادی، تسلیم نمی شدم. با شمشیرت از من دفاع کن. به راستی که عهدت را شکستی.

آن گاه گفت: ای پسر زیاد! به خدا سوگند، اگر میان من و تو، خویشاوندی ای بود، مرا نمی کشتی!

ابن زیاد گفت: کجاست کسی که مسلم بر سر و گردن او، شمشیر زد؟

او فرا خوانده شد. ابن زیاد به وی گفت: بالای قصر برو، که تو باید گردنش را بزنی.

مسلم را بالای قصر بُردند، در حالی که تکبیر می گفت، استغفار می کرد و بر فرشتگان خداوند و پیامبرانش درود می فرستاد و می گفت: بار خدایا! میان ما و قومی که ما را فریفتند و تکذیب کردند و خوار ساختند، داوری فرما.

مسلم را بر بالای محلّی که امروز، جایگاه قصّاب هاست، بردند و گردنش را زدند و بدنش را به سرش ملحق کردند.

نیز صَقْعَب بن زُهَیر از عوف بن ابی جُحَیفه برایم نقل کرد که: احمری یعنی بُکَیر بن حُمران که مسلم را کشت از قصر، پایین آمد. ابن زیاد به وی گفت: او را کشتی.

گفت: آری.

گفت: وقتی او را بالا بُردی، چه می گفت؟

گفت: تکبیر و تسبیح می گفت و استغفار می کرد و وقتی خواستم او را بکشم، گفت: بار خدایا! میان ما و قومی که ما را تکذیب کردند و خوار ساختند و کشتند، داوری فرما.

[احمری گفت:] به مسلم گفتم: نزدیک من شو. ستایش، خدای را که قصاص مرا از تو گرفت! آن گاه به وی ضربتی زدم؛ ولی اثر نکرد.

مسلم گفت: نمی دانی که خدشه ای که بر من وارد کردی، به اندازه خون توست، ای بَرده؟

ابن زیاد گفت: فخرفروشی به هنگام مرگ؟!

احمری گفت: ضربه دوم را زدم و او را کشتم.



1239. مروج الذهب: ادخِلَ إلَی ابنِ زِیادٍ، فَلَمَّا انقَضی کَلامُهُ، ومُسلِمٌ یُغلِظُ لَهُ فِی الجَوابِ، أمَرَ بِهِ فاصعِدَ إلی أعلَی القَصرِ، ثُمَّ دَعا الأَحمَرِیَّ الَّذی ضَرَبَهُ مُسلِمٌ فَقالَ: کُن أنتَ الَّذی تَضرِبُ عُنُقَهُ، لِتَأخُذَ بِثَأرِکَ مِن ضَربَتِهِ، فَأَصعَدوهُ إلی أعلَی القَصرِ، فَضَرَبَ بُکَیرٌ الأَحمَرِیُّ عُنُقَهُ، فَأَهوی رَأسُهُ إلَی الأَرضِ، ثُمَّ أتبَعوا رَأسَهُ جَسَدَهُ ....

ثُمَّ دَعَا ابنُ زِیادٍ بِبُکَیرِ بنِ حُمرانَ الَّذی ضَرَبَ عُنُقَ مُسلِمٍ، فَقالَ: أقَتَلتَهُ؟ قالَ: نَعَم، قالَ: فَما کانَ یَقولُ و أنتُم تَصعَدونَ بِهِ لِتَقتُلوهُ؟ قالَ: کانَ یُکَبِّرُ ویُسَبِّحُ اللّهَ، ویُهَلّلُ ویَستَغفِرُ اللّهَ، فَلَمّا أدنَیناهُ لِنَضرِبَ عُنُقَهُ، قالَ: اللّهُمَّ احکُم بَینَنا وبَینَ قَومٍ غَرّونا وکَذَّبونا، ثُمَّ خَذَلونا وقَتَلونا.

فَقُلتُ: الحَمدُ للّهِ الَّذی أقادَنی مِنکَ، وضَرَبتُهُ ضَربَهً لَم تَعمَل شَیئا، فَقالَ لی [مُسلِمٌ]: أوَ ما یَکفیکَ، وفی خَدشٍ مِنّی وَفاءٌ بِدَمِکَ أیُّهَا العَبدُ؟!

قالَ ابنُ زِیادٍ: أوَ فَخرا عِندَ المَوتِ!

قالَ: وضَرَبتُهُ الثّانِیَهَ فَقَتَلتُهُ، ثُمَّ أتبَعنا رَأسَهُ جَسَدَهُ. (1)

1240. الثقات لابن حبّان: و أدخَلوهُ [أی مُسلِمَ بنَ عَقیلٍ] عَلی عُبَیدِ اللّهِ، فَاصعِدَ القَصرَ وهُوَ یَقرَأُ ویُسَبِّحُ ویُکَبِّرُ ویَقولُ: اللّهُمَّ احکُم بَینَنا وبَینَ قَومٍ غَرّونا، وکَذَّبونا، ثُمَّ خَذَلونا، حَتّی دُفِعنا إلی ما دُفِعنا إلَیهِ.

ثُمَّ أمَرَ عُبَیدُ اللّهِ بِضَربِ رَقَبَهِ مُسلِمِ بنِ عَقیلٍ، فَضَرَبَ رَقَبَهَ مُسلِمِ بنِ عَقیلٍ

بُکَیرُ بنُ حُمرانَ الأَحمَرِیُّ عَلی طَرَفِ الجِدارِ، فَسَقَطَت جُثَّتُهُ، ثُمَّ أتَبَعَ رَأسَهَ جَسَدَهُ. (2)

1- مروج الذهب: ج 3 ص 69.
2- الثقات لابن حبّان: ج 2 ص 308 وراجع: تهذیب الکمال: ج 6 ص 426 وسیر أعلام النبلاء: ج 3 ص 308 والإصابه: ج 2 ص 71.


1239. مروج الذهب: مسلم را نزد ابن زیاد آوردند. وقتی سخن ابن زیاد تمام شد و مسلم هم جواب های درشتی به وی داد، دستور داد او را بالای قصر ببرند. آن گاه احمَری همان که مسلم بر او ضربت زده بود را فرا خواند و گفت: تو باید گردنش را بزنی تا انتقام ضربتی را که خورده ای، بگیری.

مسلم را به بالای قصر بردند و بُکَیر احمری، گردنش را زد و سر مسلم بر زمین افتاد. آن گاه بدن را به سر، ملحق کردند ....

آن گاه ابن زیاد، بُکَیر بن حُمران که گردن مسلم را زد را خواست و به وی گفت: او را کشتی؟

گفت: آری.

ابن زیاد گفت: وقتی او را برای کشتن به بالای قصر می بردی، چه می گفت؟

گفت: تکبیر و تسبیح و تهلیل می گفت و استغفار می کرد و هنگامی که می خواستم گردنش را بزنم، گفت: بار خدایا! میان ما و قومی که ما را فریفتند و تکذیب کردند و آن گاه ما را خوار ساختند و کشتند، داوری فرما.

[بُکَیر گفت:] من گفتم: ستایش، خدای را که قصاص مرا از تو گرفت! و سپس ضربتی به وی زدم؛ ولی تأثیر نکرد.

مسلم به من گفت: آیا بس نیست؟ [دیه وارد آوردن] یک خدشه بر من، به اندازه خون توست، ای بَرده!

ابن زیاد گفت: فخرفروشی به هنگام مرگ؟!

احمری گفت: ضربه دوم را زدم و او را کشتم و سپس بدنش را به سرش ملحق ساختیم.

1240. الثقات، ابن حبّان: مسلم بن عقیل را بر عبید اللّه وارد کردند. او را به بالای قصر بردند، در حالی که قرآن می خواند و بر زبان، تسبیح و تکبیر داشت و می گفت: بار خدایا! میان ما و قومی که ما را فریفتند و تکذیب کردند و خوار ساختند و ما را به این روز انداختند، داوری فرما.

آن گاه عبید اللّه، دستور گردن زدنِ مسلم بن عقیل را صادر کرد. بُکَیر بن حُمرانِ

احمری، در کنار دیوار، گردن مسلم بن عقیل را زد. جنازه اش از بالا افتاد. آن گاه سرِ او را به بدنش ملحق ساخت.



1241. الأخبار الطوال: أمَرَ ابنُ زِیادٍ بِمُسلِمٍ فَرُقِیَ بِهِ إلی ظَهرِ القَصرِ، فَاشرِفَ بِهِ عَلَی النّاسِ، وهُم عَلی بابِ القَصرِ مِمّا یَلِی الرَّحَبَهَ (1)، حَتّی إذا رَأَوهُ ضُرِبَت عُنُقُهُ هُناکَ، فَسَقَطَ رَأسُهُ إلَی الرَّحَبَهِ، ثُمَّ اتبِعَ الرَّأسُ بِالجَسَدِ. وکانَ الَّذی تَوَلّی ضَربَ عُنُقِهِ أَحمَرُ بنُ بُکَیرٍ (2).

1242. الملهوف: أمَرَ ابنُ زِیادٍ بُکَیرَ بنَ حُمرانَ أن یَصعَدَ بِهِ [أی بِمُسلِمٍ] إلی أعلَی القَصرِ فَیَقتُلَهُ، فَصَعِدَ بِهِ وهُوَ یُسَبِّحُ اللّهَ تَعالی ویَستَغفِرُهُ، ویُصَلّی عَلی نَبِیِّهِ صلی الله علیه و آله، فَضَرَبَ عُنُقَهُ، ونَزَلَ وهُوَ مَذعورٌ.

فَقالَ لَهُ ابنُ زِیادٍ: ما شَأنُکَ؟ فَقالَ: أیُّهَا الأَمیرُ، رَأَیتُ ساعَهَ قَتلِهِ رَجُلًا أسوَدَ شَنی ءَ الوَجهِ حِذایَ، عاضّا عَلی إصبَعِهِ أو قالَ عَلی شَفَتَیهِ فَفَزِعتُ فَزَعا لَم أفزَعهُ قَطُّ. فَقالَ ابنُ زِیادٍ: لَعَلَّکَ دَهِشتَ (3).

1243. الفتوح: قالَ عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ: الحَقوا بِهِ [أی بِمُسلِمٍ] إلی أعلَی القَصرِ فَاضرِبوا عُنُقَهُ، و ألحِقوا رَأسَهُ جَسَدَهُ.

فَقالَ مُسلِمٌ: أما وَاللّهِ یَا بنَ زِیادٍ: لَو کُنتَ مِن قُرَیشٍ، أو کانَ بَینی وبَینَکَ رَحِمٌ أو قَرابَهٌ لَما قَتَلتَنی، ولکِنَّکَ ابنُ أبیکَ!

قالَ: فَأَدخَلَهُ ابنُ زِیادٍ القَصرَ، ثُمَّ دَعا رَجُلًا مِن أهلِ الشّام قَد کانَ مُسلِمُ بنُ

عَقیلٍ ضَرَبَهُ عَلی رَأسِهِ ضَربَهً مُنکَرَهً، فَقالَ لَهُ: خُذ مُسلِما وَاصعَد بِهِ إلی أعلَی القَصرِ، وَاضرِب عُنُقَهُ بِیَدِکَ، لِیَکونَ ذلِکَ أشفی لِصَدرِکَ.

قالَ: فَاصعِدَ مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ إلی أعلَی القَصرِ، وهُوَ فی ذلِکَ یُسَبِّحُ اللّهَ تَعالی ویَستَغفِرُهُ، وهُوَ یَقولُ: اللّهُمَّ احکُم بَینَنا وبَینَ قَومٍ غَرّونا وخَذَلونا.

فَلَم یَزَل کَذلِکَ، حَتّی اتِیَ بِهِ إلی أعلَی القَصرِ، وتَقَدَّمَ ذلِکَ الشّامِیُّ فَضَرَبَ عُنُقَهُ رَحِمَهُ اللّهُ ثُمَّ نَزَلَ الشّامِیُّ إلی عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ وهُوَ مَدهوشٌ.

فَقالَ لَهُ ابنُ زِیادٍ: ما شَأنُکَ؟ أقَتَلتَهُ؟ قالَ: نَعَم، أصلَحَ اللّهُ الأَمیرَ، إلّا أنَّهُ عَرَضَ لی عارِضٌ، فَأَنَا لَهُ فَزِعٌ مَرعوبٌ. فَقالَ: مَا الَّذی عَرَضَ لَکَ؟ قالَ: رَأَیتُ ساعَهَ قَتَلتُهُ رَجُلًا حِذایَ أسوَدَ، کَثیرَ السَّوادِ کَریهَ المَنظَرِ، وهُوَ عاضٌّ عَلی إصبَعَیهِ أو قالَ: شَفَتَیهِ فَفَزِعتُ مِنهُ فَزَعا لَم أفزَع قَطُّ مِثلَهُ!

قالَ: فَتَبَسَّمَ ابنُ زِیادٍ، وقالَ لَهُ: لَعَلَّکَ دَهِشتَ، وهذِهِ عادَهٌ لَم تَعتَدها قَبلَ ذلِکَ (4).

1- رَحَبَهُ المکان کالمسجد والدار بالتحریک وتُسَکَّن: ساحته ومتّسعه(تاج العروس: ج 2 ص 18 «رحب»).
2- الأخبار الطوال: ص 241.
3- الملهوف: ص 122، بحار الأنوار: ج 44 ص 357 ولیس فیه صدره إلی «نبیّه صلی الله علیه و آله».
4- الفتوح: ج 5 ص 58، مقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی: ج 1 ص 213 وزاد فیه «مذعور» قبل «مدهوش».


1241. الأخبار الطوال: ابن زیاد، دستور داد مسلم را به بالای قصر در مقابل مردم بردند و مردم در جلوی درِ قصر از طرف میدان بودند و وقتی مردم، مسلم را دیدند، گردنش زده شد و سر به داخل میدان افتاد. سپس سر به بدن، ملحق شد. کسی که او را گردن زد، احمر بن بُکَیر بود.

1242. الملهوف: ابن زیاد، دستور داد بُکَیر بن حُمران، مسلم را به بالای قصر ببرد و بکشد. او مسلم را بالا برد و مسلم، تسبیح خدای متعال می گفت و استغفار می کرد و بر پیامبر صلی الله علیه و آله درود می فرستاد. بُکَیر، گردن مسلم را زد و از بالای قصر پایین آمد، در حالی که وحشت زده بود.

ابن زیاد به وی گفت: چه شده است؟

گفت: ای امیر! به هنگام کشتن مسلم، مردی سیاه و زشت چهره در برابر خود دیدم که انگشتش را دندان می گرفت یا گفت: لبش را می گزید. چنان بی تاب شدم که سابقه نداشت.

ابن زیاد گفت: شاید وحشت کرده ای!

1243. الفتوح: ابن زیاد گفت: مسلم را به بالای قصر ببرید و گردنش را بزنید و سپس بدن را به سرش ملحق سازید.

مسلم گفت: به خدا سوگند ای پسر زیاد اگر تو از قریش بودی، یا میان من و تو خویشاوندی بود، هرگز مرا نمی کشتی؛ ولی تو پسر پدرت هستی [و بی ریشه]!

ابن زیاد، او را وارد قصر کرد و مرد شامی را که مسلم بر سرش ضربتی زده بود، خواست و به وی گفت: مسلم را بگیر و به بالای قصر ببر و خودت گردنش را بزن تا تسلّای خاطرت باشد.

مسلم را به بالای قصر بردند و او تسبیح خداوند متعال می گفت و استغفار می کرد. همچنین می گفت: بار خدایا! میان ما و این قومی که ما را فریفتند و خوار ساختند، داوری فرما.

مسلم، همچنان ذکر می گفت، تا این که به بالای قصر برده شد. آن مرد شامی جلو آمد و گردن مسلم که خداوند، رحمتش کند را زد. مرد شامی نزد عبید اللّه آمد، در حالی که وحشت زده بود.

ابن زیاد به وی گفت: چه شده است؟ او را کشتی؟

گفت: آری. خدا کارهای امیر را سامان بخشد؛ لیکن حادثه ای برایم پیش آمد که به خاطر آن، بی تابم و ترسیده ام.

ابن زیاد گفت: چه رخ داده است؟

گفت: هنگامی که او را کشتم، در برابرم، مردی بسیار سیاه و زشت را دیدم که انگشتش را دندان می گرفت یا گفت: لبش را می گزید. از این واقعه، چنان بی تاب شده ام که تا به حال، چنین بی تاب نشده بودم.

ابن زیاد، لبخند زد و به او گفت: شاید وحشت کرده ای که تاکنون این کار را نکرده ای!



1244. مثیر الأحزان: أمَرَ [عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ] بِقَتلِهِ، فَأَغلَظَ لَهُ مُسلِمٌ فِی الکَلامِ وَالسَّبِّ، فَاصعِدَ عَلَی القَصرِ، فَضَرَبَ عُنُقَهُ بُکَیرُ بنُ حُمرانَ الأَحمَرِیُّ، و ألقی جَسَدَهُ إلَی النّاسِ (1).

1245. المناقب لابن شهر آشوب: فَاتِیَ بِهِ [أی بِمُسلِمِ بنِ عَقیلٍ] إلَی ابنِ زِیادٍ فَتَجاوَبا، وکانَ ابنُ زِیادٍ یَسُبُّ حُسَینا وعَلِیّا علیهما السلام، فَقالَ مُسلِمٌ: فَاقضِ ما أنتَ قاضٍ یا عَدُوَّ

اللّهِ، فَقالَ ابنُ زِیادٍ: اصعَدوا بِهِ فَوقَ القَصرِ وَاضرِبوا عُنُقَهُ، وکانَ مُسلِمٌ یَدعُو اللّهِ، ویَقولُ: اللّهُمَّ احکُم بَینَنا وبَینَ قَومٍ غَرّونا وخَذَلونا، فَقَتَلَهُ وهُوَ عَلی مَوضِعِ الحَذّائینَ. (2)

1- مثیر الأحزان: ص 37.
2- المناقب لابن شهرآشوب: ج 4 ص 94 وراجع: المختصر فی أخبار البشر لأبی الفداء: ج 1 ص 190.


1244. مثیر الأحزان: عبید اللّه بن زیاد، دستور کشتن مسلم را صادر کرد. مسلم در سخن گفتن با ابن زیاد، درشتی کرد. او را بالای قصر بردند و بُکَیر بن حُمران احمری، گردنش را زد و جنازه اش را به طرف مردم، پرتاب کرد.

1245. المناقب، ابن شهرآشوب: مسلم بن عقیل را نزد ابن زیاد آوردند. آن دو با یکدیگر، بگومگو کردند و ابن زیاد به حسین علیه السلام و علی علیه السلام دشنام می داد. مسلم گفت: ای دشمن خدا! هر چه می خواهی، بکن.

ابن زیاد گفت: او را به بالای قصر ببرید و گردنش را بزنید.

مسلم در این حال، خدا را می خوانْد و می گفت: بار خدایا! میان ما و این قومی که ما را فریفتند و خوار ساختند، داوری فرما.

[جلّاد،] او را در بالای محلّ کفش فروش ها، گردن زد.



1246. تذکره الخواصّ: فَآمَنَهُ [أی مُسلِمَ بنَ عَقیلٍ] ابنُ الأَشعَثِ، وجاءَ بِهِ إلَی ابنِ زِیادٍ، فَأَمَرَ بِهِ، فَاصعِدَ إلی أعلَی القَصرِ فَضُرِبَت عُنُقُهُ، والقِیَ رَأسُهُ إلَی النّاسِ، وصُلِبَت جُثَّتُهُ بِالکُناسَهِ (1). ثُمَّ فُعِلَ بِهانِی بنِ عُروَهَ کَذلِکَ. (2)

4/ 35 مُدَّهُ مقامِ مُسلِمٍ فِی الکوفَهِ

1247. مروج الذهب: خَرَجَ مُسلِمٌ مِن مَکَّهَ فِی النِّصفِ مِن شَهرِ رَمَضانَ، حَتّی قَدِمَ الکوفَهَ لِخَمسٍ خَلَونَ مِن شَوّالٍ. (3)

1248. مروج الذهب: کانَ ظُهورُ مُسلِمٍ بِالکوفَهِ یَومَ الثَّلاثاءِ، لِثَمانِ لَیالٍ مَضَینَ مِن ذِی الحِجَّهِ سَنهَ سِتّینَ، وهُوَ الیَومُ الَّذِی ارتَحَلَ فیهِ الحُسَینُ علیه السلام مِن مَکَّهَ إلَی الکوفَهِ، وقیلَ: یَومَ الأَربِعاءِ، یَومَ عَرَفَهَ، لِتِسعٍ مَضَینَ مِن ذِی الحِجَّهِ سنَهَ سِتّینَ. (4)

1249. الإرشاد: کانَ خُروجُ مُسلِمِ بنِ عَقیلٍ رَحمَهُ اللّهِ عَلَیهِما بِالکوفَهِ یَومَ الثَّلاثاءِ، لِثَمانٍ مَضَینَ مِن ذِی الحِجَّهِ، سَنَهَ سِتّینَ، وقَتلُهُ یَومَ الأَربِعاءِ، لِتِسعٍ خَلَونَ مِنهُ یَومَ عَرَفَهَ، وکانَ تَوَجُّهُ الحُسَینِ علیه السلام مِن مَکَّهَ إلَی العِراقِ فی یَومِ خُروجِ مُسلِمٍ بِالکوفَهِ،

وهُوَ یَومُ التَّروِیَهِ (5). (6)

1- الکُناسَهُ: محلّه بالکوفه(معجم البلدان: ج 4 ص 481).
2- تذکره الخواصّ: ص 242 وراجع: مروج الذهب: ج 3 ص 70.
3- مروج الذهب: ج 3 ص 64.
4- مروج الذهب: ج 3 ص 70، تاریخ الطبری: ج 5 ص 381 عن عون بن أبی جحیفه وفیه «لسبع» بدل «لتسع»، أنساب الأشراف: ج 3 ص 371، الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 545 کلّها نحوه.
5- یَومُ التَّرْویَه: هو الیوم الثامن من ذی الحجّه(مجمع البحرین: ج 2 ص 756 «روی»).
6- الإرشاد: ج 2 ص 66، إعلام الوری: ج 1 ص 445، مثیر الأحزان: ص 38 کلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج 44 ص 363؛ البدایه والنهایه: ج 8 ص 158 عن عون بن جحیفه وفیه «وکان ذلک بعد خروج الحسین من مکّه قاصدا أرض العراق بیوم واحد» بدل «وکان توجّه الحسین علیه السلام ...».


1246. تذکره الخواصّ: پسر اشعث، مسلم بن عقیل را امان داد و نزد ابن زیاد آورد. ابن زیاد، دستور داد او را به بالای قصر بردند و گردنش را زدند و سرش به سوی مردم پرتاب شد و جنازه اش در محلّه کُناسه [در کوفه]، به دار آویخته شد. پس از آن، همین کار با هانی بن عروه انجام شد

4/ 35 مدّت حضور مسلم در کوفه

اشاره

1247. مروج الذهب: مسلم در نیمه ماه رمضان، از مکّه خارج شد و پنجم شوّال به کوفه رسید.

1248. مروج الذهب: قیام مسلم در کوفه، روز سه شنبه هشتم ذی حجّه سال شصت [هجری] بود و در این روز، حسین علیه السلام از مکّه به سمت کوفه حرکت کرد. برخی گفته اند: روز چهارشنبه در روز عرفه یعنی نهم ذی حجّه سال شصت [هجری].

1249. الإرشاد: قیام مسلم بن عقیل که رحمت خداوند بر آن دو باد در کوفه، روز سه شنبه هشتم ذی حجّه سال شصت [هجری] بود و شهادت او در روز چهارشنبه نهم ذی حجّه یعنی روز عرفه واقع شد.

حرکت حسین علیه السلام از مکّه به سمت عراق، روز قیام مسلم در کوفه بود، یعنی:

روز تَروِیَه(هشتم ذی حجّه).



1250. تذکره الخواصّ: کانَ قَتلُ مُسلِمٍ لِثَمانٍ مَضَینَ مِن ذِی الحِجَّهِ، بَعدَ رَحیلِ الحُسَین علیه السلام مِن مَکَّهَ بِیَومٍ، وقیلَ: یومَ رَحیلِهِ، ولَم یَعلَمِ الحُسَینُ علیه السلام بِما جَری فِی الکوفَهِ. (1)

1251. الأخبار الطوال: کانَ قَتلُ مُسلِمِ بنِ عَقیلٍ یَومَ الثَّلاثاءِ، لِثَلاثٍ خَلَونَ مِن ذِی الحِجَّهِ سَنَهَ سِتّینَ، وهِیَ السَّنَهُ الَّتی ماتَ فیها مُعاوِیَهُ. (2)

1252. الملهوف: کانَ قَد تَوَجَّهَ الحُسَینُ علیه السلام مِن مَکَّهَ یَومَ الثَّلاثاءِ، لِثَلاثٍ مَضَینَ مِن ذِی الحِجَّهِ، وقیلَ: لِثَمانٍ مَضَینَ مِن ذِی الحِجَّهِ، سَنهَ سِتّینَ مِنَ الهِجرَهِ، قَبلَ أن یَعلَمَ بِقَتلِ مُسلِمٍ، لِأَنَّهُ علیه السلام خَرَجَ مِن مَکَّهَ فِی الیَومِ الَّذی قُتِلَ فیهِ مُسلِمٌ رِضوانُ اللّهِ عَلَیهِ. (3)

کلام حول مده تواجد مسلم فی الکوفه

خرج مسلم علیه السلام من مکه فی منتصف شهر رمضان کما تفید الروایات السابقه، ووصل إلی الکوفه فی الخامس من شوال، واشتبک مع جنود ابن زیاد فی الثامن من ذی الحجّه تزامناً مع انطلاق الإمام من مکّه باتّجاه الکوفه، واستشهد فی التاسع من ذی الحجّه.

وعلی هذا فإنّ مده تواجده فی الکوفه بلغت شهرین و أربعه أیام، ولکنّ بعض المصادر التاریخیه ذکرت أنّ شهادته کانت فی الثالث وذکر البعض الآخر أنها کانت فی الثامن من شهر ذی الحجّه، وفی هذه الحاله ینقص من المده المذکوره یوم، أو ستّه أیّام.

1- تذکره الخواصّ: ص 243، المختصر فی أخبار البشر لأبی الفداء: ج 1 ص 190 نحوه.
2- الأخبار الطوال: ص 242.
3- الملهوف: ص 124.


1250. تذکره الخواصّ: شهادت مسلم در هشتم ذی حجّه، یک روز پس از حرکت حسین علیه السلام از مکّه بود و گفته شده در همان روز بود و حسین علیه السلام ماجراهای کوفه را نمی دانست.

1251. الأخبار الطوال: شهادت مسلم بن عقیل در روز سه شنبه سوم ذی حجّه سال شصت، رخ داد و این، همان سال مرگ معاویه بود.

1252. الملهوف: امام حسین علیه السلام روز سه شنبه سوم ذی حجّه از مکّه [به سمت عراق] حرکت کرد و گفته شده روز هشتم ذی حجّه سال شصت هجری بود، پیش از آگاه شدن از شهادت مسلم؛ چرا که در همان روزی که مسلم که رضوان خدا بر او باد به شهادت رسید، ایشان از مکّه به راه افتاد.

سخنی در باره مدّت حضور مسلم در کوفه

بر پایه گزارش هایی که گذشت، مسلم علیه السلام، نیمه ماه رمضان از مکّه خارج شد و پنجم شوّال، وارد کوفه گردید. وی هشتم ذی حجّه، مقارن با حرکت امام حسین علیه السلام از مکّه به سوی کوفه، در داخل شهر با نیروهای ابن زیاد، درگیر شد و نهم ذی حجّه، به شهادت رسید.

بنا بر این، مدّت حضور او در کوفه، دو ماه و چهار روز بوده است. البتّه برخی منابع تاریخی، شهادت مسلم علیه السلام را سوم و برخی، هشتم ذی حجّه ذکر کرده اند که در این صورت، یک یا شش روز از مدّتِ یاد شده، کاسته می گردد