گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
غزليات
غزل شمارهٔ ۲۰۸۶


تا از عقیق او به بدخشان سخن گذشت
از سنگ، لعل چون عرق از پیرهن گذشت
دامان چین ز عطسه خون لاله زار شد
از بس نسیم زلف به مغز ختن گذشت
گرد لب پیاله که از مجلس شراب
حرفی برون نبرد اگر صد سخن گذشت
یوسف ز شرم سر به گریبان چاه برد
تا از قماش پیرهن او سخن گذشت
آتش ز روی صورت دیوار می چکد
پروانه چون تواند ازین انجمن گذشت؟
صائب کمال زلف در آشفته خاطری است
نتوان ز بیم ناخن دخل از سخن گذشت