گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد پنجم
[ادامه بخش هفتم]


[ادامه فصل ششم]

اشاره

6 / 14عَبدُ اللّهِ بنُ مُطیعٍ (1)تاریخ الطبری عن عقبه سمعان :خَرَجنا [أی مِنَ المَدینَهِ] فَلَزِمنَا الطَّریقَ الأَعظَمَ ، فَقالَ لِلحُسَینِ علیه السلام أهلُ بَیتِهِ : لَو تَنَکَّبتَ الطَّریقَ الأَعظَمَ کَما فَعَلَ ابنُ الزُّبَیرِ ، لا یَلحَقکَ الطَّلَبُ . قالَ : لا وَاللّهِ ، لا اُفارِقُهُ حَتّی یَقضِیَ اللّهُ ما هُوَ أحَبُّ إلَیهِ ، قالَ : فَاستَقبَلَنا عَبدُ اللّهِ بنُ مُطیعٍ (2) ، فَقالَ لِلحُسَینِ علیه السلام : جُعِلتُ فِداکَ ، أینَ تُریدُ ؟ قالَ : أمَّا الآنَ فَإِنّی اُریدُ مَکَّهَ ، وأمّا بَعدَها فَإِنّی أستَخیرُ اللّهَ . قالَ : خارَ اللّهُ لَکَ ، وجَعَلَنا فِداکَ ! فَإِذا أنتَ أتَیتَ مَکَّهَ فَإِیّاکَ أن تَقرَبَ الکوفَهَ ؛ فَإِنَّها بَلدَهٌ مَشؤومَهٌ ، بِها قُتِلَ أبوکَ وخُذِلَ أخوکَ ، وَاغتیلَ بِطَعنَهٍ کادَت تَأتی عَلی نَفسِهِ ، اِلزَمِ الحَرَمَ فَإِنَّکَ سَیِّدُ العَرَبِ ، لا یَعدِلُ بِکَ وَاللّهِ أهلُ الحِجازِ أحَدا ، وَیتَداعی إلَیکَ النّاسُ مِن کُلِّ جانِبٍ ، لا تُفارِقِ الحَرَمَ فِداکَ عَمّی وخالی ! فَوَاللّهِ لَئِن هَلَکتَ لَنُستَرَقَّنَّ بَعدَکَ . فَأقبَلَ حَتّی نَزَلَ مَکَّهَ . (3)

.

1- .عبداللّه بن مطیع بن الأسود القرشیّ العدویّ ، أبو سلیمان . ولد فی عهد النبیّ صلی الله علیه و آله، صحابیّ ، یقال: روی عن النبیّ صلی الله علیه و آله ، وکان من جلّه قریش ؛ شجاعا وجلدا . لمّا خرج الحسین بن علیّ علیه السلام من المدینه یرید مکّه مرّ به . کان أمیر أهل المدینه من قریش فی وقعه الحرّه ، فلمّا انهزم أهل الحرّه فرّ ، ثمّ سکن مکّه ، فأرسله عبداللّه بن الزبیر الی الکوفه أمیرا ، ثمّ غلبه علیها المختار فأخرجه فلحق بابن الزبیر ، فکان معه فی حصار الحجّاج له ، وکان یقاتل أهل الشام ، وقتل یومئذ سنه (73 أو 74 ه) ، وحمل رأسه مع رأس عبداللّه بن الزبیر (راجع : الطبقات الکبری: ج 5 ص 144 149 واُسد الغابه: ج 3 ص 262 والاستیعاب : ج 3 ص 116 والإصابه : ج 5 ص 21 والأمالی للطوسی : ص 240 ح 424 وقاموس الرجال : ج 6 ص 621 ).
2- .ذکرت أغلب المصادر أنّ مکان لقاء عبد اللّه بن مطیع بالإمام کان بین المدینه ومکّه . وذکر البعض أنه التقی بالإمام فی الطریق بین مکه والکوفه . وعلی هذا لا یمکن أن نحدِّد علی وجه الدقّه مکان اللِّقاء .
3- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 351 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 533 ، الفصول المهمّه : ص 181 .



6 / 14عبد اللّه بن مُطیع

(1)تاریخ الطبری به نقل از عُقْبه سَمعان : از مدینه بیرون رفتیم و راه بزرگ (اصلی) را پیش گرفتیم. خاندان حسین علیه السلام به وی گفتند: بهتر ، آن است که از راه بزرگ (اصلی) صرف نظر کنی تا تعقیب کنندگان به تو نرسند ، چنان که ابن زبیر ، چنین کرد . فرمود : «نه، به خدا! از این راه، جدا نمی شوم تا خدا، هر چه را دوست می دارد ، پیش آوَرَد» . عبد اللّه بن مطیع ، به پیشواز ما آمد (2) و به حسین علیه السلام گفت: فدایت شوم! کجا می روی؟ فرمود : «اکنون به سوی مکّه می روم و پس از آن ، از خدا، خیر می جویم» . گفت: خدا، برای تو خیر بخواهد و ما را فدای تو کند! اگر به مکّه رفتی ، مبادا به کوفه نزدیک شوی که شهری است شوم! پدرت، آن جا کشته شد و برادرت را بی یار گذاشتند و به غافلگیری ، ضربتی به وی زدند که نزدیک بود او را بکشد. در حرم بمان که سَرور عربی. به خدا ، مردم حجاز، هیچ کس را به جای تو بر نمی گیرند و مردم، از هر سو به سمت تو می آیند . عمو و دایی ام به فدایت! از حرم خدا دور مشو که اگر نابود شوی ، پس از تو ، ما به بردگی کشیده می شویم . حسین علیه السلام رفت تا به مکّه رسید.

.

1- .ابو سلیمان عبد اللّه بن مطیع بن اسود قرشی عَدَوی، در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله به دنیا آمد و از صحابه است . گفته اند از پیامبر صلی الله علیه و آله حدیث نقل کرده است. وی از بزرگان قریش و شجاع و چابک بود. وقتی حسین بن علی علیه السلام از مدینه ره سپار مکّه بود ، بر او گذشت. در حادثه حَرّه ، وی فرمانده مردم مدینه از جانب قریش بود و چون این حادثه به شکست انجامید ، فرار کرد و در مکّه سکونت گزید . عبد اللّه بن زبیر ، او را به امیری کوفه منصوب کرد ؛ ولی مختار بر او غالب شد و او را از کوفه بیرون راند. وی به ابن زبیر پیوست و در محاصره حَجّاج ، همراه عبد اللّه بن زبیر بود. وی در نبرد با شامیان شرکت داشت و در سال 73 یا 74 ق، در همان نبرد ، کشته شد و سر او را به همراه سر عبد اللّه بن زبیر [برای حَجّاج] فرستادند .
2- .بیشتر منابع ، محلّ ملاقات عبد اللّه بن مطیع با امام حسین علیه السلام را بین مدینه و مکه دانسته اند؛ ولی در برخی از منابع تاریخی، محلّ ملاقات میان مکه و کوفه ثبت شده است. از این رو، نمی توان به دقّت، محلّ ملاقات را تعیین کرد.



أنساب الأشراف :شَخَصَ [الحُسَینُ علیه السلام ] إلی مَکَّهَ ، فَلَقِیَهُ عَبدُ اللّهِ بنُ مُطیعٍ العَدَوِیُّ مِن قُرَیشٍ ، فَقالَ لَهُ : جُعِلتُ فِداکَ أینَ تُریدُ ؟ قالَ : أمَّا الآنَ فاُریدُ مَکَّهَ ، وأمّا بَعدَ أن آتِیَ مَکَّهَ فَإِنّی أستَخیرُ اللّهَ . فَقالَ : خارَ اللّهُ لَکَ یَابنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ ، وجَعَلَنی فِداکَ ! فَإِذا أتَیتَ مَکَّهَ فَاتَّقِ اللّهَ ولا تَأتِ الکوفَهَ ؛ فَإِنَّها بَلدَهٌ مَشؤومَهٌ ، بِها قُتِلَ أبوکَ وطُعِنَ أخوکَ ، وأنا أری أن تَأتِیَ الحَرَمَ فَتَلزَمَهُ ، فَإِنَّکَ سَیِّدُ العَرَبِ ، ولَن یَعدِلَ أهلُ الحِجازِ بِکَ أحَدا ، ووَاللّهِ لَئِن هَلَکتَ لَنُستَرَقَّنَّ بَعدَکَ . ویُقالُ : إنَّهُ کانَ لَقِیَهُ عَلی ماءٍ فی طَریقِهِ حینَ تَوَجَّهَ إلَی الکوفَهِ مِن مَکَّهَ ، فَقالَ لَهُ : إنّی أری لَکَ أن تَرجِعَ إلَی الحَرَمِ فَتَلزَمَهُ ، ولا تأتِیَ الکوفَهَ . (1)

الأخبار الطوال :جَعَلَ الحُسَینُ علیه السلام یَطوِی المَنازِلَ ، فَاستَقبَلَهُ عَبدُاللّهِ بنُ مُطیعٍ ، وهُوَ مُنصَرِفٌ مِن مَکَّهَ یُریدُ المَدینَهَ ، فَقالَ لَهُ : أینَ تُریدُ ؟ قالَ الحُسَینُ علیه السلام : أمَّا الآنَ فَمَکَّهَ . قالَ : خارَ اللّهُ لَکَ ، غَیرَ أنّی اُحِبُّ أن اُشیرَ عَلَیکَ بِرَأیٍ . قالَ الحُسَینُ علیه السلام : وما هُوَ ؟ قالَ : إذا أتَیتَ مَکَّهَ ، فَأَرَدتَ الخُروجَ مِنها إلی بَلَدٍ مِنَ البُلدانِ ، فَإِیّاکَ وَالکوفَهَ ؛ فَإِنَّها بَلدَهٌ مَشؤومَهٌ ، بِها قُتِلَ أبوکَ ، وبِها خُذِلَ أخوکَ ، وَاغتیلَ بِطَعنَهٍ کادَت تَأتی عَلی نَفسِهِ ، بَلِ الزَمِ الحَرَمَ ؛ فَإِنَّ أهلَ الحِجازِ لا یَعدِلونَ بِکَ أحَدا ، ثُمَّ ادعُ إلَیکَ شیعَتَکَ مِن کُلِّ أرضٍ ، فَسَیَأتونَکَ جَمیعا . قالَ لَهُ الحُسَینُ علیه السلام : یَقضِی اللّهُ ما أحَبَّ . ثُمَّ أطلَقَ عِنانَهُ ، ومَضی حَتّی وافی مَکَّهَ ، فَنَزَلَ شِعبَ عَلِیٍّ علیه السلام (2) . (3)



1- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 368 .
2- .شِعبُ علیًّ هو شِعبُ أبی طالب نَفسُهُ (راجع: الخریطه رقم 2 فی آخر هذا المجلّد).
3- .الأخبار الطوال : ص 228 .



أنساب الأشراف :حسین علیه السلام رو به سوی مکّه نهاد . عبد اللّه بن مطیع عَدَوی، از قریش، به دیدار او رفت و به وی گفت: فدایت گردم! کجا می روی؟ فرمود : «اکنون به مکّه می روم و پس از رسیدن به مکّه، از خدا خیر می جویم» . گفت: خدا برایت خیر بخواهد ای فرزند دختر پیامبر و مرا فدایت گَرداند! چون به مکّه وارد شدی ، از خدا پروا کن و به کوفه نرو که شهری است شوم . در آن جا پدرت کشته شد و برادرت ضربت خورد . نظر من ، این است که به حرم بروی و در آن جا بمانی ، که تو سَرور عرب هستی و مردم حجاز ، هرگز کسی را به جای تو نمی گیرند. به خدا سوگند ، اگر تو نابود شوی، ما پس از تو به بردگی خواهیم رفت. نیز گفته می شود : حسین علیه السلام را در آبگاهی در مسیر راه، هنگامی که از مکّه به کوفه روی آورْد ، دید و به او گفت: نظر من در باره تو ، آن است که به حرم برگردی و آن جا بمانی و به کوفه نروی.

الأخبار الطِّوال :حسین علیه السلام داشت منزل ها را در می نوردید که عبد اللّه بن مطیع که از مکّه به سوی مدینه باز می گشت با ایشان رو به رو شد و گفت: کجا می روی؟ حسین علیه السلام فرمود: «اکنون به مکّه!» . گفت : خدا، برایت خیر بخواهد! من پیشنهادی دارم . حسین علیه السلام فرمود: «چیست؟» . گفت: چون به مکّه وارد شدی و خواستی از آن جا به شهری از شهرها بروی، زینهار از کوفه که شهر بدشگونی است . پدرت در آن ، کشته شد و برادرت در آن ، تنها ماند و با نیزه، چنان به او شبیخون زدند که نزدیک بود کشته شود. همنشین حرم باش که مردم حجاز ، هیچ کس را به جای تو برنمی گیرند. سپس پیروان خویش را از هر سرزمینی فرا بخوان ، که همگی به تو می پیوندند . حسین علیه السلام به او فرمود : «خدا، آنچه را دوست دارد، رقم می زند» و لگام [ اسبش ]را رها کرد و رفت تا به مکّه رسید و در شِعب علی علیه السلام (1) فرود آمد.



1- .شعب علی علیه السلام ، همان شِعب ابو طالب است که یکی از شیارهای کوهستان مکّه و دره ای در حاشیه شهر مکّه بوده است (ر.ک: نقشه شماره 2 در پایان همین جلد).



الفتوح :فَبَینَمَا الحُسَینُ علیه السلام کَذلِکَ بَینَ المَدینَهِ ومَکَّهَ ، إذِ (1) استَقبَلَهُ عَبدُ اللّهِ بنُ مُطیعٍ العَدَوِیُّ ، فَقالَ : أینَ تُریدُ أبا عَبدِ اللّهِ ، جَعَلَنِی اللّهُ فِداکَ؟! قالَ : أمّا فی وَقتی هذا اُریدُ مَکَّهَ ، فَإِذا صِرتُ إلَیهَا استَخَرتُ اللّهَ تَعالی فی أمری بَعدَ ذلِکَ . فَقالَ لَهُ عَبدُ اللّهِ بنُ مُطیعٍ : خارَ اللّهُ لَکَ یَابنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله فیما قَد عَزَمتَ عَلَیهِ ، غَیرَ أنّی اُشیرُ عَلَیکَ بِمَشورَهٍ ، فَاقبَلها مِنّی ، فَقالَ لَهُ الحُسَینُ علیه السلام : وما هِیَ یَابنَ مُطیعٍ ؟ قالَ : إذا أتَیتَ مَکَّهَ فَاحذَر أن یَغُرَّکَ أهلُ الکوفَهِ ، فیها قُتِلَ أبوکَ ، و[طُعِنَ] (2) أخوکَ بِطَعنَهٍ طَعَنوهُ کادَت أن تَأتِیَ عَلی نَفسِهِ ، فَالزَمِ الحَرَمَ فَأَنتَ سَیِّدُ العَرَبِ فی دَهرِکَ هذا ، فَواللّهِ لَئِن هَلَکتَ لَیَهلِکَنَّ أهلُ بَیتِکَ بِهَلاکِکَ ، وَالسَّلامُ . قالَ : فَوَدَّعَهُ الحُسَینُ علیه السلام ودَعا لَهُ بِخَیرٍ . (3)

.

1- .فی المصدر : «إذا» ، والتصویب من المصادر الاُخری .
2- .. ما بین المعقوفین أثبتناه من مقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی .
3- .الفتوح : ج 5 ص 22 ، مقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی : ج 1 ص 189 .



الفتوح :در آن هنگام که حسین علیه السلام این چنین در میان مکّه و مدینه بود، عبد اللّه بن مطیعِ عَدَوی ، با او رو به رو شد و گفت : کجا می روی ، ای ابا عبد اللّه ؟! فدایت شوم! فرمود : «اینک به سوی مکّه می روم و چون بدان جا رسیدم ، از خدا می خواهم که از آن پس ، خیر پیش آورد» . عبد اللّه بن مطیع به او گفت: خدا برایت ای فرزند دختر پیامبر خدا در این تصمیمی که داری ، خیر بخواهد! من پیشنهادی دارم . از من بپذیر. حسین علیه السلام فرمود : «پیشنهادت چیست ، ای ابن مطیع؟» . گفت: چون به مکّه رسیدی ، زینهار که کوفیان فریبت ندهند، که پدرت در آن جا کشته شد و برادرت با نیزه ای که نزدیک بود به کشتن او بینجامد، آسیب دید. پس در حرم نشیمن گیر که تو سالار عرب در این روزگاری. به خدا، اگر کشته شوی، دودمانت با مرگ تو نابود می گردند. بدرود! حسین علیه السلام با او بدرود گفت و در حقّش دعای نیک کرد.






العقد الفرید عن أبی عبید القاسم بن سلّام :دَعَا الحُسَینُ علیه السلام بِرَواحِلِهِ ، فَرَکِبَها وتَوَجَّهَ نَحوَ مَکَّهَ عَلَی المَنهَجِ الأَکبَرِ ، ورَکِبَ ابنُ الزُّبَیرِ بِرذَونا (1) لَهُ ، وأخَذَ طَریقَ العَرجِ (2) حَتّی قَدِمَ مَکَّهَ . ومَرَّ حُسَینٌ علیه السلام حَتّی أتی عَلی عَبدِ اللّهِ بنِ مُطیعٍ وهُوَ عَلی بِئرٍ لَهُ ، فَنَزَلَ عَلَیهِ ، فَقالَ لِلحُسَینِ علیه السلام : یا أبا عَبدِ اللّهِ ، لا سَقانَا اللّهُ بَعدَکَ ماءً طَیِّبا ، أینَ تُریدُ ؟ قالَ : العِراقَ . قالَ : سُبحانَ اللّهِ ! لِمَ ؟ قالَ : ماتَ مُعاوِیَهُ ، وجاءَنی أکثَرُ مِن حِملٍ صُحُفٌ . قالَ : لا تَفعَل أبا عَبدِ اللّهِ ! فَوَاللّهِ ما حَفِظوا أباکَ وکانَ خَیرا مِنکَ ، فَکَیفَ یَحفَظونَکَ ؟ ووَاللّهِ لَئِن قُتِلتَ ، لا بَقِیَت حُرمَهٌ بَعدَکَ إلَا استُحِلَّت ! فَخَرَجَ حُسَینٌ علیه السلام حَتّی قَدِمَ مَکَّهَ . (3)

تهذیب الکمال :قالَ لَهُ عَبدُ اللّهِ بنُ مُطیعٍ : لا تَفعَل ، أی فِداکَ أبی واُمّی ! مَتِّعنا بِنَفسِکَ ، ولا تَسِر إلَی العِراقِ ، فَوَاللّهِ لَئِن قَتَلَکَ هؤُلاءِ القَومُ ، لَیَتَّخِذُنّا خَوَلاً وعَبیدا . (4)

الطبقات الکبری عن عبد اللّه عن أبیه :مَرَّ حُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام عَلَی ابنِ مُطیعٍ وهُوَ بِبِئرِهِ قَد أنبَطَها (5) فَنَزَلَ حُسَینٌ علیه السلام عَن راحِلَتِهِ ، فَاحتَمَلَهُ ابنُ مُطیعٍ احتِمالاً حَتّی وَضَعَهُ عَلی سَریرِهِ ، ثُمَّ قالَ : بِأَبی واُمّی ! أمسِک عَلَینا نَفسَکَ ، فَوَاللّهِ لَئِن قَتَلوکَ لَیَتَّخِذُنّا هؤُلاءِ القَومُ عَبیدا . (6)

.

1- .البراذین من الخیل : ما کان من غیر نتاج العراب (لسان العرب : ج 13 ص 51 «برذن»).
2- .العَرْجُ : هی قریه جامعه فی وادٍ من نواحی الطائف (معجم البلدان : ج 4 ص 98) وراجع : الخریطه رقم 3 فی آخر هذا المجلّد .
3- .العقد الفرید : ج 3 ص 363 ، المحن : ص 142 ، جواهر المطالب : ج 2 ص 263 . وهذا النقل فیه إشکال؛ وذلک لأنّه یذکر من جهه أنّ لقاء عبداللّه بن مطیع بالإمام الحسین علیه السلام کان قبل دخول الإمام علیه السلام مکّه ، ومن جهه اُخری یذکر رسائل وکتب أهل الکوفه، فی حین أنّ کتب الکوفیّین بدعوه الإمام علیه السلام بلغته وهو فی مکّه .
4- .تهذیب الکمال : ج 6 ص 416 ، الطبقات الکبری (الطبقه الخامسه من الصحابه) : ج 1 ص 443 ، سیر أعلام النبلاء : ج 3 ص 296 ، تاریخ الإسلام للذهبی : ج 5 ص 7 ، تاریخ دمشق : ج 14 ص 207 ، بغیه الطلب فی تاریخ حلب : ج 6 ص 2608 .
5- .أنْبَطَ الحَفّارُ : بلغ الماء (الصحاح : ج 3 ص 1162 «نبط») .
6- .الطبقات الکبری : ج 5 ص 145 .



العقد الفرید به نقل از ابو عبید قاسم بن سلّام : حسین علیه السلام مرکبش را خواست و بر آن سوار شد و از راه اصلی به سوی مکّه ره سپار شد . ابن زبیر نیز بر مرکبش بِرذَون (1) نشست و راه عَرْج (2) را پیش گرفت ، تا به مکّه وارد شد . حسین علیه السلام رفت تا بر عبد اللّه بن مطیع وارد شد و او بر کنار چاهش بود . حسین علیه السلام آن جا فرود آمد. به حسین علیه السلام گفت: ای ابا عبد اللّه ! پس از تو ، خدا، ما را از آب پاکیزه سیراب نکند! کجا می روی؟ فرمود : «عراق» . گفت : سبحان اللّه ! چرا؟ فرمود : «معاویه مُرد و بیش از یک خورجین نامه نوشته اند» . گفت: ای ابا عبد اللّه ! چنین نکن. به خدا، پدرت را که از تو بهتر بود ، نگاه نداشتند . پس چگونه تو را نگاه می دارند؟ به خدا سوگند که اگر کشته شوی، پس از تو هیچ حرمتی نخواهد ماند ، جز آن که شکسته می شود. پس حسین علیه السلام بیرون رفت تا به مکّه رسید. (3)

تهذیب الکمال :عبد اللّه بن مطیع به حسین علیه السلام گفت: نکن، پدر و مادرم به فدای تو! ما را از خود ، بهره مند ساز و به عراق نرو . به خدا سوگند ، اگر این گروه ، تو را بکشند ، ما را به بردگی و بندگی می کشانند.

الطبقات الکبری به نقل از عبد اللّه [بن مطیع] ، از پدرش : حسین علیه السلام بر ابن مطیع که بر سر چاهش بود و آن به آب رسیده بود گذشت و در آن جا از مرکبش پیاده شد . ابن مطیع ، او را در بر گرفت و او را بر تخت خود نشاند و سپس گفت: پدر و مادرم به فدایت! خویش را برای ما نگه دار . به خدا سوگند ، اگر تو را بکشند ، این گروه ، ما را به بردگی می برند.



1- .بِرذَون ، اسبی از نژاد غیر عرب بوده است.
2- .عَرج: روستای بزرگی در ناحیه طائف (ر.ک: نقشه شماره 3 در پایان همین جلد).
3- .این نقل، اشکال دارد، چرا که از یک سو، ملاقات عبد اللّه بن مطیع با امام علیه السلام را قبل از ورود امام علیه السلام به مکّه دانسته و از سوی دیگر، سخن از نامه های دعوت دارد، در حالی که نامه های کوفیان برای دعوت امام علیه السلام در زمان حضور ایشان علیه السلام در مکّه، واصل شده است.



الطبقات الکبری عن أبی عون :لَمّا خَرَجَ حُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام مِنَ المَدینَهِ یُریدُ مَکَّهَ ، مَرَّ بِابنِ مُطیعٍ وهُوَ یَحفِرُ بِئرَهُ ، فَقالَ لَهُ : أینَ (1) ، فِداکَ أبی واُمّی ؟ قالَ : أرَدتُ مَکَّهَ ... وذَکَرَ لَهُ أنَّهُ کَتَبَ إلَیهِ شیعَتُهُ بِها . فَقالَ لَهُ ابنُ مُطیعٍ : أی (2) فِداکَ أبی واُمّی ! مَتِّعنا بِنَفسِکَ ولا تَسِر إلَیهِم ، فَأَبی حُسَینٌ علیه السلام . فَقالَ لَهُ ابنُ مُطیعٍ : إنَّ بِئری هذِهِ قَد رَشَّحتُها (3) ، وهذا الیَومُ أوانٌ ما خَرَجَ إلَینا فِی الدَّلوِ شَیءٌ مِن ماءٍ ، فَلَو دَعَوتَ اللّهَ لَنا فیها بِالبَرَکَهِ . قالَ : هاتِ مِن مائِها ، فَاُتِیَ مِن مائِها فِی الدَّلوِ ، فَشَرِبَ مِنهُ ، ثُمَّ مَضمَضَ ، ثُمَّ رَدَّهُ فِی البِئرِ ، فَأَعذَبَ وأمهی (4) . (5)



1- .فی تاریخ الإسلام : «إلی أین» ، وهو الأنسب للسیاق .
2- .فی المصدر : «إنّی» ، وهو تصحیف ظاهر ، وفی بعض المصادر : «أین» ، والظاهر أنّ الصواب ما أثبتناه .
3- .ترشیح المقطوع من شجر التمر : القیام علیه وإصلاحه حتّی تعود ثمرته تطلع (راجع: لسان العرب : ج 2 ص 450 «رشح») .
4- .أمْهی الشرابَ : أکثر ماءه ، وقد مَهُوَ هو مَهاوَهً (لسان العرب : ج 15 ص 298 «مها») .
5- .الطبقات الکبری : ج 5 ص 144 ، تاریخ الإسلام للذهبی : ج 5 ص 8 ، تاریخ دمشق : ج 14 ص 182 ، بغیه الطلب فی تاریخ حلب : ج 6 ص 2592 عن ابن عون .



الطبقات الکبری به نقل از ابو عون : حسین علیه السلام چون از مدینه به سوی مکّه روانه شد ، به ابن مطیع که چاه خود را حفر می کرد رسید. ابن مطیع به او گفت: پدر و مادرم به فدایت! کجا؟ فرمود : «به مکّه می روم ...» و یادآوری کرد که شیعیانش در کوفه، به او نامه نوشته اند. ابن مطیع به او گفت: پدر و مادرم به فدای تو! ما را از خویش بهره مند کن و به سوی آنان نرو . ولی حسین علیه السلام نپذیرفت. ابن مطیع به او گفت: این چاه را تازه به آب رسانده ایم و امروز ، اوّلین بار ، مقداری آب با دَلْو برای ما بیرون آمده است . دعا کن که خدا برای ما در آن ، برکت قرار دهد. فرمود: «از آبش برگیر» . او با دَلْو از آن آب برای حسین علیه السلام آورد و وی از آن نوشید و مَزه مَزه کرد و سپس آن را به چاه برگرداند . آب آن ، گوارا و فراوان گشت.






تاریخ الطبری عن محمّد بن قیس :ثُمَّ أقبَلَ الحُسَینُ علیه السلام سَیرا إلَی الکوفَهِ ، فَانتَهی إلی ماءٍ مِن مِیاهِ العَرَبِ ، فَإِذا عَلَیهِ عَبدُ اللّهِ بنُ مُطیعٍ العَدَوِیُّ ، وهُوَ نازِلٌ هاهنا ، فَلَمّا رَأَی الحُسَینَ علیه السلام قامَ إلَیهِ ، فَقالَ : بِأَبی أنتَ واُمّی یَابنَ رَسولِ اللّهِ ! ما أقدَمَکَ ؟! وَاحتَمَلَهُ فَأَنزَلَهُ . فَقالَ لَهُ الحُسَینُ علیه السلام : کانَ مِن مَوتِ مُعاوِیَهَ ما قَد بَلَغَکَ ، فَکَتَبَ إلَیَّ أهلُ العِراقِ یَدعونَنی إلی أنفُسهِمِ . فَقالَ لَهُ عَبدُ اللّهِ بنُ مُطیعٍ : اُذَکِّرُکَ اللّهَ یَابنَ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله وحُرمَهَ الإِسلامِ أن تُنتَهَکَ ! أنشُدُکَ اللّهَ فی حُرمَهِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ! أنشُدُکَ اللّهَ فی حُرمَهِ العَرَبِ ! فَوَاللّهِ لَئِن طَلَبتَ ما فی أیدی بَنی اُمَیَّهَ لَیَقتُلُنَّکَ ، ولَئِن قَتَلوکَ لا یَهابونَ بَعدَکَ أحَدا أبَدا ، وَاللّهِ إنَّها لَحُرَمَهُ الإِسلامِ تُنتَهَکُ ، وحُرمَهُ قُرَیشٍ ، وحُرمَهُ العَرَبِ ، فَلا تَفعَل ، ولا تَأتِ الکوفَهَ ، ولا تَعرِض لِبَنی اُمَیَّهَ . قالَ : فَأَبی إلّا أن یَمضِیَ ، قالَ : فَأَقبَلَ الحُسَینُ علیه السلام حَتّی کانَ بِالماءِ فَوقَ زَرودَ (1) . (2)

الإرشاد :ثُمَّ أقبَلَ الحُسَینُ علیه السلام مِنَ الحاجِزِ یَسیرُ نَحوَ الکوفَهِ ، فَانتَهی إلی ماءٍ مِن مِیاهِ العَرَبِ ، فَإِذا عَلَیهِ عَبدُ اللّهِ بنُ مُطیعٍ العَدَوِیُّ ، وهُوَ نازِلٌ بِهِ ، فَلَمّا رَأَی الحُسَینَ علیه السلام قامَ إلَیهِ فَقالَ : بِأَبی أنتَ واُمّی یَابنَ رَسولِ اللّهِ ، ما أقدَمَکَ ؟ وَاحتَمَلَهُ وأنزَلَهُ . فَقالَ لَهُ الحُسَینُ علیه السلام : کانَ مِن مَوتِ مُعاوِیَهَ ما قَد بَلَغَکَ ، فَکَتَبَ إلَیَّ أهلُ العِراقِ یَدعونَنی إلی أنفُسِهِم . فَقالَ لَهُ عَبدُ اللّهِ بنُ مُطیعٍ : اُذَکِّرُکَ اللّهَ یَابنَ رَسولِ اللّهِ وحُرمَهَ الإِسلامِ أن تُنتَهَکَ ، أنشُدُکَ اللّهَ فی حُرمَهِ قُرَیشٍ ، أنشُدُکَ اللّهَ فی حُرمَهِ العَرَبِ ! فَوَاللّهِ لَئِن طَلَبتَ ما فی أیدی بَنی اُمَیَّهَ لَیَقتُلُنَّکَ ، ولَئِن قَتَلوکَ لا یَهابوا بَعدَکَ أحَدا أبَدا ، وَاللّهِ إنَّها لَحُرمَهُ الإِسلامِ تُنتَهَکُ ، وحُرمَهُ قُرَیشٍ ، وحُرمَهُ العَرَبِ ، فَلا تَفعَل ، ولا تَأتِ الکوفَهَ ، ولا تُعَرِّض نَفسَکَ لِبَنی اُمَیَّهَ ؛ فَأَبَی الحُسَینُ علیه السلام إلّا أن یَمضِیَ . (3)



1- .زَرُود : رمال بین الثعلبیّه والخزیمیّه بطریق الحجّ من الکوفه (معجم البلدان : ج 3 ص 139) وراجع: الخریطه رقم 3 فی آخر هذا المجلّد .
2- .. تاریخ الطبری : ج 5 ص 395 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 548 ، الفصول المهمّه : ص 186 نحوه وزاد فیه «قریب من الحاجز» بعد «إلی ماء» وفیه «أتی الثعلبیّه» بدل «فوق زرود» .
3- .الإرشاد : ج 2 ص 71 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 370 .



تاریخ الطبری به نقل از محمّد بن قیس : پس از آن ، حسین علیه السلام به سوی کوفه روان بود تا به یکی از آبگاه های عرب رسید . عبد اللّه بن مُطیعِ عَدَوی را دید که آن جا فرود آمده است . او چون حسین علیه السلام را دید، پیش پای وی برخاست و گفت: ای پسر پیامبر خدا! پدر و مادرم به فدایت! برای چه آمده ای ؟ و او را در بر گرفت و فرود آورد . حسین علیه السلام به او فرمود : «معاویه چنان که شنیده ای مُرده است و مردم عراق به من [نامه ]نوشته اند و مرا به سوی خویش خوانده اند» . عبد اللّه بن مطیع گفت: ای پسر پیامبر خدا! تو را به خدا ، مگذار حرمت اسلام بشکند. تو را به خدا ، حرمت پیامبر صلی الله علیه و آله را حفظ کن. تو را به خدا ، حرمت عرب را حفظ کن. به خدا، اگر آنچه را بنی امیّه به دست دارند ، مطالبه کنی ، حتما تو را می کشند و اگر تو را بکشند ، پس از تو ، هرگز از کسی بیم نخواهند داشت . به خدا، حرمت اسلام می شکند و حرمت قریش و حرمت عرب نیز [از بین می رود] . این کار را مکن. به کوفه مرو و با بنی امیّه، درگیر مشو . امّا حسین بر رفتن ، اصرار داشت. حسین علیه السلام تا آبگاهی بالای زَروُد (1) آمد .

الإرشاد :پس حسین علیه السلام از منزل حاجِز ، حرکت کرد و به سوی کوفه آمد تا به آبی از آب های عرب رسید که عبد اللّه بن مطیعِ عَدَوی ، در کنار آن فرود آمده بود . او چون حسین علیه السلام را دید ، پیش پای ایشان برخاست و گفت: پدر و مادرم به فدایت ، ای فرزند پیامبر خدا ! چه چیزی تو را به این جا کشانده است ؟ سپس، ایشان را در بر گرفت و فرود آورد . حسین علیه السلام به او فرمود : «از مرگ معاویه که خبر داری. مردم عراق، [نامه ]نوشته اند و مرا به سوی خود ، فرا خوانده اند» . عبد اللّه بن مطیع به او گفت: ای فرزند پیامبر خدا! خدا را به تو یادآور می شوم که مبادا حرمت اسلام ، شکسته شود! تو را به خدا، در باره حرمت قریش و حرمت عرب، سوگند می دهم. به خدا، اگر آنچه را که در دستان بنی امیّه است ، بخواهی، حتما تو را می کشند و اگر تو را بکشند ، هرگز پس از تو، از کسی پروا نخواهند کرد. به خدا سوگند ، حرمت اسلام و حرمت قریش و حرمت عرب می شکند . پس این کار را مکن و به کوفه مرو و خود را در معرض بنی امیّه، قرار مده . حسین علیه السلام جز ادامه دادن راه، چیزی را نپذیرفت.



1- .همان رَمْل های میان ثعلبیّه و خُزَیمیّه که در راه حج از مسیر کوفه قرار دارند (ر.ک: نقشه شماره 3 در پایان همین جلد).



الأخبار الطوال :سارَ الحُسَینُ علیه السلام مِن بَطنِ الرُّمَّهِ (1) ، فَلَقِیَهُ عَبدُ اللّهِ بنُ مُطیعٍ ، وهُوَ مُنصَرِفٌ مِنَ العِراقِ ، فَسَلَّمَ عَلَی الحُسَینِ علیه السلام ، وقالَ لَهُ : بِأَبی أنتَ واُمّی یَابنَ رَسولِ اللّهِ ! ما أخرَجَکَ مِن حَرَمِ اللّهِ وحَرَمِ جَدِّکَ ؟ فَقالَ : إنَّ أهلَ الکوفَهِ کَتَبوا إلَیَّ یَسأَلونَنی أن أقدَمَ عَلَیهِم ، لِما رَجَوا مِن إحیاءِ مَعالِمِ الحَقِّ ، وإماتَهِ البِدَعِ . قالَ لَهُ ابنُ مُطیعٍ : أنشُدُکَ اللّهَ ألّا تَأتِیَ الکوفَهَ ، فَوَاللّهِ لَئِن أتَیتَها لَتُقتَلَنَّ . فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام : «لَّن یُصِیبَنَا إِلَا مَا کَتَبَ اللَّهُ لَنَا» ، (2) ثُمَّ وَدَّعَهُ ومَضی . (3)

مقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی :وأقبَلَ إلَیهِ [أی إلَی الحُسَینِ علیه السلام ] عَبدُ اللّهِ بنُ مُطیعٍ العَدَوِیُّ ، فَقالَ : جُعِلتُ فِداکَ یَابنَ رَسولِ اللّهِ ، لا تَخرُج إلَی العِراقِ ، فَإِنَّ حُرمَتَکَ مِنَ اللّهِ حُرمَهٌ ، وقَرابَتَکَ مِن رَسولِ اللّهِ قَرابَهٌ ، وقَد قُتِلَ ابنُ عَمِّکَ بِالکوفَهِ ، وإنَّ بَنی اُمَیَّهَ إن قَتَلوکَ لَم یَرتَدِعوا عَن حُرمَهِ اللّهِ أن یَنتَهِکوها ، ولَم یَهابوا أحَدا بَعدَکَ أن یَقتُلوهُ ، فَاللّهَ اللّهَ أن تَفجَعَنا بِنَفسِکَ ! فَلَم یَلتَفِتِ الحُسَینُ علیه السلام إلی کَلامِهِ . (4)



1- .بَطنُ الرُمّه : منزل لأهل البصره إذا أرادوا المدینه ، بها یجتمع أهل الکوفه والبصره (معجم البلدان : ج 3 ص 72) وراجع: الخریطه رقم 3 فی آخر هذا المجلّد .
2- .التوبه : 51 .
3- .الأخبار الطوال : ص 246 .
4- .مقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی : ج 1 ص 216 وراجع : الحدائق الوردیّه : ج 1 ص 114 والأمالی للشجری : ج 1 ص 167 .



الأخبار الطوال :حسین علیه السلام از بطن الرُمَّه (1) حرکت کرد و عبد اللّه بن مطیع را دید که از عراق، باز می گشت . او بر حسین علیه السلام سلام کرد و به ایشان گفت: پدر و مادرم به فدایت، ای فرزند پیامبر خدا! چه چیزی تو را از حرم خدا و حرم جدّت، بیرون آورده است؟ فرمود: «مردم کوفه ، نامه هایی برایم نوشته اند و از من خواسته اند که به سوی آنان بروم ؛ چون به زنده کردن نشانه های حق و میراندن بدعت ها، امید بسته اند» . ابن مطیع به ایشان گفت : تو را به خدا ، سوگند می دهم که به کوفه وارد نشوی . به خدا سوگند که اگر بِدان وارد شوی ، حتما تو را خواهند کشت . حسین علیه السلام فرمود : « «جز آنچه خدا بر ما مقرّر کرده است ، به ما نخواهد رسید » » و آن گاه با او خداحافظی کرد و رفت.

مقتل الحسین علیه السلام ، خوارزمی :عبد اللّه بن مطیعِ عَدَوی ، به سوی حسین علیه السلام آمد و گفت: فدایت شوم ، ای فرزند پیامبر خدا! به عراق نرو ؛ چرا که تو نزد خدا، احترام ویژه ای داری و با پیامبر خدا نیز خویشاوندی ویژه داری. پسرعموی تو در کوفه کشته شد و اگر بنی امیّه تو را بکشند ، از شکستن هیچ حرمتی پروا نخواهند کرد و پس از از کشتن تو ، از کشتن هیچ کس پروا نخواهند کرد. پس خدا را ، خدا را ، که با [ دادن ]جان خویش ، ما را مصیبت زده گردانی! حسین علیه السلام به سخن او توجّه نکرد.



1- .بطن الرُّمّه، منزلگاه مردم بصره در سفرشان به مدینه است و کوفی ها و اهل بصره، در آن جا به هم می رسند. (ر.ک: نقشه شماره 3 در پایان همین جلد).



6 / 15عُمَرُ بنُ عَبدِ الرَّحمنِ (1)تاریخ الطبری عن عمر بن عبد الرحمن بن الحارث بن هشام المخزومی(2) : لَمّا قَدِمَت کُتُبُ أهلِ العِراقِ إلَی الحُسَینِ علیه السلام ، وتَهَیَّأَ لِلمَسیرِ إلَی العِراقِ ، أتَیتُهُ فَدَخَلتُ عَلَیهِ وهُوَ بِمَکَّهَ ، فَحَمِدتُ اللّهَ وأثنَیتُ عَلَیهِ ، ثُمَّ قُلتُ : أمّا بَعدُ ، فَإِنّی أتَیتُکَ یَابنَ عَمِّ لِحاجَهٍ اُریدُ ذِکرَها لَکَ نَصیحَهً ، فَإِن کُنتَ تَری أنَّکَ تَستَنصِحُنی وإلّا کَفَفتُ عَمّا اُریدُ أن أقولَ . فَقالَ : قُل ، فَوَاللّهِ ما أظُنُّکَ بِسَیِّئِ الرَّأیِ ، ولا هَوٍ (3) لِلقَبیحِ مِنَ الأَمرِ وَالفِعلِ . قالَ : قُلتُ لَهُ : إنَّهُ قَد بَلَغَنی أنَّکَ تُریدُ المَسیرَ إلَی العِراقِ ، وإنّی مُشفِقٌ عَلَیکَ مِن مَسیرِکَ ؛ إنَّکَ تَأتی بَلَدا فیهِ عُمّالُهُ واُمَراؤُهُ ، ومَعَهُم بُیوتُ الأَموالِ ، وإنَّمَا النّاسُ عَبیدٌ لِهذَا الدِّرهَمِ وَالدّینارِ ، ولا آمَنُ عَلَیکَ أن یُقاتِلَکَ مَن وَعَدَکَ نَصرَهُ ، ومَن أنتَ أحَبُّ إلَیهِ مِمَّن یُقاتِلُکَ مَعَهُ . فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام : جَزاکَ اللّهُ خَیرا یَابنَ عَمِّ ! فَقَد وَاللّهِ عَلِمتُ أنَّکَ مَشَیتَ بِنُصحٍ ، وتَکَلَّمتَ بِعَقلٍ ، ومَهما یُقضَ مِن أمرٍ یَکُن ، أخَذتُ بِرَأیِکَ أو تَرَکتُهُ ، فَأَنتَ عِندی أحمَدُ مُشیرٍ ، وأنصَحُ ناصِحٍ . قالَ : فَانصَرَفتُ مِن عِندِهِ فَدَخَلتُ عَلَی الحارِثِ بنِ خالِدِ بنِ العاصِ بنِ هِشامٍ ، فَسَأَلَنی : هَل لَقیتَ حُسَینا ؟ فَقُلتُ لَهُ : نَعَم . قالَ : فَما قالَ لَکَ ؟ وما قُلتَ لَهُ ؟ قالَ : فَقُلتُ لَهُ : قُلتُ کَذا وکَذا ، وقالَ : کَذا وکَذا . فَقالَ : نَصَحتَهُ ورَبِّ المَروَهِ الشَّهباءِ (4) ، أما ورَبِّ البَنِیَّهِ ، إنَّ الرَّأیَ لَما رَأَیتَهُ ، قَبِلَهُ أو تَرَکَهُ ، ثُمَّ قالَ : رُبَّ مُستَنصَحٍ یَغُشُّ وَیُردی (5)وَظنینٍ بِالغَیبِ یُلفی (6) نصیحا . (7)

.

1- .عمر بن عبد الرحمن بن الحارث القرشیّ المخزومیّ المدنیّ . تابعیّ ، أخوه أبوبکر بن عبد الرحمن أحد الفقهاء السبعه بالمدینه ، قیل : مات یوم مات عمر ، ولکن الأصحّ أنّه ولد فی هذا الیوم . قیل : استعمله ابن الزبیر علی الکوفه فخدعه المختار فانصرف عنه ، ثمّ صار مع الحجّاج ، ومات بالعراق ، فعلیه تأخّر موته الی حدود السبعین (راجع : الثقات لابن حبّان : ج 5 ص 147 وتهذیب الکمال : ج 21 ص 424 وتقریب التهذیب : ص 723) .
2- .هناک وجوه شبه بین الکلام الذی نُقل عنه والکلام الذی نُقل عن أخیه أبی بکر بن عبد الرحمن ، ولا یستبعد وقوع الخلط فیما بینهما (راجع: ج 4 ص 412 «أبو بکر بن عبد الرحمن») .
3- .هَوِیَهُ هَوَیً فهو هَوٍ : أحبَّهُ (القاموس المحیط : ج 4 ص 404 «هوی») .
4- .الشهباء : البیضاء (لسان العرب : ج 1 ص 508 «شهب») .
5- .رَدِی رَدیً من باب تَعِبَ : هَلَکَ ، ویتعدّی بالهمز (المصباح المنیر : ص 225 «ردی») .
6- .ألفیت الشیء : إذا وجدته وصادفته ولقیته (النهایه : ج 4 ص 262 «لفا») .
7- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 382 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 545 ، الفصول المهمّه : ص 183 کلاهما نحوه وفیهما إلی «أنصح ناصح» .



6 / 15عمر بن عبد الرحمان

(1)تاریخ الطبری به نقل از عمر بن عبد الرحمان بن حارث بن هشام مخزومی (2) : چون نامه های مردم عراق به حسین علیه السلام رسید و او آماده سفر به عراق شد ، نزد او آمدم و در مکّه بر او وارد شدم. پس خدا را سپاس گفتم و ستایش کردم و آن گاه گفتم: امّا بعد ، ای پسرعمو برای کاری ، پیش تو آمده ام و می خواهم از روی نیکخواهی ، آن را به تو یادآور شوم . اگر مرا خیرخواهِ خود می دانی ، بگویم ؛ وگر نه از آنچه می خواهم بگویم، خودداری می ورزم . فرمود : «بگو . به خدا سوگند ، تو را بدعقیده و دوستدار کار زشت و امور ناپسند نمی پندارم» . به وی گفتم: به من خبر رسیده که تو آهنگ حرکت به عراق داری و من از رفتن تو ، نگرانم . تو به سرزمینی می روی که کارگزاران و فرمان روایانش در آن هستند و بیت المال، در کفشان است و مردم ، بردگان این درهم و دینارند. بر تو بیمناکم که آن که به تو وعده یاری داده و آن که تو را از مخالفانت بیشتر دوست می دارد ، با تو بجنگند . پس حسین علیه السلام فرمود : «پسرعمو! خدا به تو پاداش نیکو دهد! به خدا سوگند ، دانستم که تو برای نیکخواهی آمده ای و از روی خِرد ، سخن می گویی. هر چه سرنوشت باشد، همان می شود ، چه رأی تو را به کار بندم و چه آن را وا بگذارم . پس تو نزد من ، ستوده ترین مشورت دهنده و نیکخواه ترین اندرزگویی» . از نزد او باز گشتم و بر حارث بن خالد بن عاص بن هشام، وارد شدم . او از من پرسید : آیا حسین را دیدی؟ به او گفتم: آری. گفت: به تو چه گفت؟ و تو به او چه گفتی ؟ گفتم : به او چنین و چنان گفتم و او هم ، چنین و چنان گفت . گفت: به پروردگار مروه ، سوگند که برای او خیرخواهی کرده ای . هان! سوگند به پروردگار کعبه ، رأی درست ، همین است، بپذیرد یا نپذیرد. سپس شعری بدین مضمون گفت : چه بسا مشورت دهنده ای که فریب می دهد و نابود می کند!و ای بسا بدخواهی که خیرخواه شمرده می شود!



1- .عمر بن عبد الرحمان بن حارث قرشی مخزومی مدنی، از تابعیان است و برادرش ابو بکر بن عبد الرحمان ، یکی از فقهای هفتگانه در مدینه بود . گفته اند : روز مرگ عمَر ، وی هم از دنیا رفت ؛ ولی درست آن است که در روز مرگ عمَر ، به دنیا آمد . گفته اند : ابن زبیر ، او را فرماندار کوفه کرد ؛ ولی مختار به او نیرنگ زد و او از این کار ، انصراف داد. آن گاه با حَجّاج بود و در عراق از دنیا رفت . بر این اساس ، در سنّ حدود هفتاد، از دنیا رفته است.
2- .میان سخنانی که از وی نقل شده است و سخنانی که از برادرش ابو بکر بن عبد الرحمان نقل گردیده، مشابهت وجود دارد و بعید نیست که میان آنها، خَلطی صورت گرفته باشد (ر. ک : ج 4 ص 413 «ابو بکر بن عبد الرحمان»).



أنساب الأشراف :ولَمّا کَتَبَ أهلُ الکوفَهِ إلَی الحُسَینِ علیه السلام بِما کَتَبوا بِهِ ، فَاستَخَفّوهُ لِلشُّخوصِ ، جاءَهُ عُمَرُ بنُ عَبدِ الرَّحمنِ بنِ الحارِثِ بنِ هِشامٍ المَخزومِیُّ بِمَکَّهَ ، فَقالَ لَهُ : بَلَغَنی أنَّکَ تُریدُ العِراقَ ، وأنَا مُشفِقٌ عَلَیکَ مِن مَسیرِکَ ، لِأَنَّکَ تَأتی بَلَدا فیهِ عُمّالُهُ واُمَراؤُهُ ، ومَعَهُم بُیوتُ الأَموالِ ، وِإنّما النّاسُ عَبیدُ الدّینارِ وَالدِّرهَمِ ، فَلا آمَنُ عَلَیکَ أن یُقاتِلَکَ مَن وَعَدَکَ نَصرَهُ ، ومَن أنتَ أحَبُّ إلَیهِ مِمَّن یُقاتِلُکَ مَعَهُ . فَقالَ لَهُ : قَد نَصَحتَ ، ویَقضِی اللّهُ . (1)



1- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 373 .



أنساب الأشراف :چون کوفیان برای حسین علیه السلام آن نامه ها را نوشتند و درخواست کردند که به سرعت به سوی آنان حرکت کند، عمر بن عبد الرحمان بن حارث بن هشام مخزومی ، در مکّه نزد وی آمد و به وی گفت: به من خبر رسیده که به سوی عراق می روی و من از این سفر ، بر تو بیمناکم ؛ چرا که به شهری می روی که کارگزاران و فرمان روایان در آن حضور دارند و بیت المال ، در اختیار آنهاست و مردم ، بنده درهم و دینارند. پس بر تو بیمناکم که آن که به تو وعده یاری داده و آن که تو برای او دوست داشتنی تر از آنهایی هستی که برایشان می جنگد ، با تو بجنگند. حسین علیه السلام به او فرمود: «تو خیرخواهی کردی و خداوند ، قضایش را عملی می سازد» .






الفتوح :إنَّهُ [أیِ الحُسینَ علیه السلام ] عَزَمَ عَلَی المَسیرِ إلَی العِراقِ ، فَدَخَلَ عَلَیهِ عُمَرُ بنُ عَبدِ الرَّحمنِ بنِ الحارِثِ بنِ هِشامٍ المَخزومِیُّ ، فَقالَ : یَابنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، إنّی أتَیتُ إلَیکَ بِحاجَهٍ اُریدُ أن أذکُرَها لَکَ ، فَأَنَا غَیرُ غَاشٍّ لَکَ فیها ، فَهَل لَکَ أن تَسمَعَها ؟ فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام : هاتِ ، فَوَاللّه ما أنتَ عِندی بِمُسیءِ الرَّأیِ ، فَقُل ما أحبَبتَ . فَقالَ : قَد بَلَغَنی أنَّکَ تُریدُ العِراقَ ، وإنّی مُشفِقٌ عَلَیکَ مِن ذلِکَ ؛ إنَّکَ تَرِدُ إلی قَومٍ فیهِمُ الاُمَراءُ ، وَمَعهُم بُیوتُ الأَموالِ ، ولا آمَنُ عَلَیکَ أن یُقاتِلَکَ مَن أنتَ أحَبُّ إلَیهِ مِن أبیهِ واُمِّهِ ، مَیلاً إلَی الدُّنیا وَالدِّرهَمِ ، فَاتَّقِ اللّهَ ولا تَخرُج مِن هذَا الحَرَمِ . فَقالَ لَهُ الحُسَینُ علیه السلام : جَزاکَ اللّهُ خَیرا یَابن عَمِّ ! فَقَد عَلِمتُ أنَّکَ أمَرتَ بِنُصحٍ ، ومَهما یَقضِ اللّهُ مِن أمرٍ فَهُوَ کائِنٌ ، أخَذتُ بِرَأیِکَ أم تَرکتُهُ . قالَ : فَانصَرَفَ عَنهُ عُمَرُ بنُ عَبدِ الرَّحمنِ وهُوَ یَقولُ : رُبَّ مُستَنصَحٍ سَیُعصی ویُؤذیوظَنینٍ (1) بِالغَیبِ یُلفی نَصیحا (2)

المناقب لابن شهر آشوب :فَلَمّا عَزَمَ الحُسَینُ علیه السلام عَلَی الخُروجِ ، نَهاهُ عَمرُو (3) بنُ عَبدِ الرَّحمنِ بنِ هِشامٍ المَخزومِیُّ . فَقالَ : جَزاکَ اللّهُ خَیرا یَابن عَمِّ ، مَهما یُقضَ یَکُن ، وأنتَ عِندی أحمَدُ مُشیرٍ ، وأنصَحُ ناصِحٍ . (4)



1- .فی الطبعه المعتمده : «ونصیح» ، والتصویب من طبعه دار الفکر .
2- .الفتوح : ج 5 ص 64 ، مقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی : ج 1 ص 215 نحوه .
3- .. کذا فی المصدر ، والظاهر أنّ الصحیح «عُمَر» کما فی غیره من المصادر .
4- .المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 94 .



الفتوح :حسین علیه السلام آهنگ حرکت به سوی عراق کرد. عمر بن عبد الرحمان بن حارث بن هشام مخزومی ، بر وی وارد شد و گفت: ای پسر دختر پیامبر خدا! برای خواسته ای نزد تو آمده ام و می خواهم آن را بیان کنم . من در این خواسته ، اهل نیرنگ نیستم . آیا آن را از من می شنوی؟ حسین علیه السلام فرمود: «بگو . به خدا سوگند ، تو نزد من ، بدعقیده نیستی . هر چه دوست داری ، بگو» . او گفت: به من خبر رسیده که به عراق می روی و من، از این سفر برای تو بیمناکم . تو بر مردمی وارد می شوی که فرمان روایانشان در آن جا حضور دارند و بیت المال ، در اختیار آنهاست و من بیم آن دارم که آن کسی که تو نزد او از پدر و مادرش عزیزتری ، به خاطر درهم و دینار دنیا، با تو بجنگد . از خدا، پروا کن و از این حرم ، بیرون مرو. حسین علیه السلام به وی فرمود: «پسرعمو! خداوند ، به تو پاداش خیر دهد! می دانم که از روی دلسوزی چنین گفتی . هر چه خدا بخواهد ، همان می شود ، چه بر طبق نظر تو رفتار کنم ، یا بر خلاف آن عمل نمایم» . عمر بن عبد الرحمان، از حسین علیه السلام جدا شد ، در حالی که می گفت : چه بسا مشورت دهنده ای ، که نافرمانی می شود و آزار می بیند!و ای بسا بدخواهی که خیرخواه شمرده می شود!

المناقب ، ابن شهرآشوب :چون حسین علیه السلام قصد بیرون رفتن [از مکّه ]کرد ، عمرو (1) بن عبد الرحمان بن هشام مخزومی ، وی را از این کار، بر حذر داشت. امام علیه السلام فرمود: «پسرعمو! خداوند ، به تو پاداش نیکو دهد! هر چه مقدّر باشد ، همان می شود و تو نزد من ، بهترین مشورت دهنده و دلسوزترین خیرخواهی» .



1- .صحیح ، «عمر» است .



6 / 16عُمَرُ بنُ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ (1)الملهوف عن محمّد بن عمر :سَمِعتُ أبی عُمَرَ بنَ عَلیِّ بنِ أبی طالِبٍ یُحَدِّثُ أخوالی آلَ عَقیلٍ ، قالَ : لَمَّا امتَنَعَ أخِیَ الحُسَینُ علیه السلام عَنِ البَیعَهِ لِیَزیدَ بِالمَدینَهِ ، دَخَلتُ عَلَیهِ فَوَجَدتُهُ خالِیا ، فَقُلتُ لَهُ : جُعِلتُ فِداکَ یا أبا عَبدِ اللّهِ ، حَدَّثَنی أخوکَ أبو مُحَمَّدٍ الحَسَنُ عَن أبیهِ علیهماالسلام ، ثُمَّ سَبَقَتنِی الدَّمعَهُ وعَلا شَهیقی ، فَضَمَّنی إلَیهِ وقالَ : حَدَّثَکَ أنّی مَقتولٌ ؟ فَقُلتُ : حوشیتَ یَا بنَ رَسولِ اللّهِ . فَقالَ : سَأَلتُکَ بِحَقِّ أبیکَ ، بِقَتلی خَبَّرَکَ؟ فَقُلتُ : نَعَم ، فَلَولا ناوَلتَ وبایَعتَ! فَقالَ : حَدَّثَنی أبی أنَّ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله أخبَرَهُ بِقَتلِهِ وقَتلی ، وأنَّ تُربَتی تَکونُ بِقُربِ تُربَتِهِ ، فَتَظُنُّ أنَّکَ عَلِمتَ ما لَم أعلَمهُ ! وإنَّهُ لا اُعطی الدُّنیا (2) عَن نَفسی أبَدا ، ولَتَلقَیَنَّ فاطِمَهُ أباها شاکِیَهً ما لَقِیَت ذُرِّیَّتُها مِن اُمَّتِهِ ، ولا یَدخُلُ الجَنَّهَ أحَدٌ آذاها فی ذُرِّیَّتِها . (3)

6 / 17عَمرَهُ بِنتُ عَبدِ الرَّحمنِ (4)الطبقات الکبری (الطبقه الخامسه من الصحابه) :وکَتَبَت إلَیهِ [أی إلَی الحُسَینِ علیه السلام ] عَمرَهُ بنتُ عَبدِ الرَّحمنِ ، تُعَظِّمُ عَلَیهِ ما یُریدُ أن یَصنَعَ ، وتَأمُرُهُ بِالطّاعَهِ ولُزومِ الجَماعَهِ ! وتُخبِرُهُ أنَّهُ إنَّما یُساقُ إلی مَصرَعِهِ ، وتَقولُ : أشهَدُ لَحَدَّثَتنی عائِشَهُ أنَّها سَمِعَت رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَقولُ : «یُقتَلُ حُسَینٌ بِأَرضِ بابِلَ» . فَلَمّا قَرَأَ کِتابَها ، قالَ : فَلابُدَّ لی إذا مِن مَصرَعی ! ومَضی . (5)



1- .راجع: ج3 ص424(الفصل الثانی/اقتراح عمر بن علی بن أبیطالب علیه السلام ).
2- .فی بعض النسخ : «لا اُعطِی الدَّنِیَّهَ» .
3- .الملهوف (طبعه أنوار الهدی) : ص 19 .
4- .عمره بنت عبد الرحمن بن سعد بن زراره الأنصاریّه المدنیّه ، من بنی النجّار . ولدت فی سنه (21 ه) ، تابعیّه ثقه ، کانت فی حجر عائشه ، وروت عنها وعن اُمّ سلمه وکانت عالمه . أمر عمر بن عبد العزیز والی المدینه بأن یکتب أحادیثها خشیه من دروس العلم . تزوّجها عبد الرحمن بن حارثه بن النعمان ، وتوفّیت فی سنه 98 أو 96 ه (راجع : الطبقات الکبری : ج 8 ص 480 وسیر أعلام النبلاء : ج 4 ص 507 وتهذیب التهذیب : ج 6 ص 552 ).
5- .الطبقات الکبری (الطبقه الخامسه من الصحابه) : ج 1 ص 446 ، تهذیب الکمال : ج 6 ص 418 ، سیر أعلام النبلاء : ج 3 ص 296 ولیس فیه «وتأمره بالطاعه ولزوم الجماعه» ، تاریخ دمشق : ج 14 ص 209 الرقم 3542 ، تاریخ الإسلام للذهبی : ج 5 ص 9 ولیس فیه ذیله من «فلمّا» ، بغیه الطلب فی تاریخ حلب : ج 6 ص 2609 ، البدایه والنهایه : ج 8 ص 163 .



6 / 16عمر بن علی بن ابی طالب

(1)الملهوف به نقل از محمّد بن عمر : از پدرم عمر بن علی بن ابی طالب شنیدم که برای دایی هایم ، خاندان عقیل ، صحبت می کرد و می گفت: چون برادرم حسین، از بیعت با یزید در مدینه سر باز زد ، نزد او رفتم و او را تنها یافتم . به وی گفتم : جانم فدایت ، ای ابا عبد اللّه ! برادرت حسن، از پدرت برایم چنین نقل کرد . [در این هنگام ]گریه و اشک ، امانم ندادند و صدای هق هق گریه ام بلند شد. حسین ، مرا در آغوش گرفت و فرمود: «برایت نقل کرد که من کشته می شوم؟» . گفتم: حاشا که چنین بگوید ، ای پسر پیامبر خدا! فرمود: «تو را به جان پدرت سوگند می دهم ، آیا از کشته شدن من خبر داد؟» . گفتم: آری. پس چرا دست نمی دهی و بیعت نمی کنی؟ فرمود: «پدرم خبر داد که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله او را از کشته شدن او و من، باخبر ساخت و این که قبر من نزدیک قبر او خواهد بود . آیا گمان می بری که چیزی را می دانی که من نمی دانم؟ به راستی که خواری و پَستی را هرگز بر خود نمی پسندم. فاطمه، پدرش را در حالی ملاقات می کند که از رفتار بنی امیّه با فرزندانش شاکی است. هرگز کسی که او را از طریق [آزردن] فرزندانش بیازارد، وارد بهشت نخواهد شد!» .

6 / 17عَمره، دختر عبد الرحمان

(2)الطبقات الکبری (الطبقه الخامسه من الصحابه) :عَمره دختر عبد الرحمان ، برای حسین علیه السلام نامه نوشت و تصمیم او [برای رفتن به کوفه] را سنگین شمرد و او را به تسلیم شدن و همراهی با جماعت ، سفارش کرد و به او خبر داد که به قتلگاه می رود. نیز می گفت: گواهی می دهم که عایشه، برایم روایت کرد که از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله شنیده است که می فرمود : «حسین، در سرزمین بابِل، کشته خواهد شد». حسین علیه السلام چون نامه اش را خواند ، فرمود: «پس من باید به قتلگاه خویش بروم»، و رفت.



1- .ر. ک: ج 3 ص 425 (فصل دوم / پیشنهاد عمر بن علی بن ابی طالب علیه السلام ).
2- .عَمره دختر عبد الرحمان بن سعد بن زراره انصاری مدنی ، از قبیله بنی نجّار است که در سال 21 هجری به دنیا آمد . وی تابعی و زنی مورد وثوق بود که در خانه عایشه زندگی می کرد . وی از عایشه و امّ سلمه روایت کرده است و زنی دانشمند بود . عمر بن عبد العزیز، به فرماندار مدینه دستور داد که روایت های وی، نوشته شود تا مبادا از بین بروند . عبد الرحمان بن حارثه بن نعمان ، با وی ازدواج کرد . عَمره، در سال 98 یا 96 هجری در گذشت.



6 / 18عَمرُو بنُ لوذانَ (1)الإرشاد عن عبد اللّه بن سلیمان والمنذر بن المُشمَعِلّ الأسدیّین :فَلَمّا کانَ السَّحَرُ أمَرَ [الحُسَینُ علیه السلام ]أصحابَهُ فَاستَقَوا ماءً وأکثَروا ، ثُمَّ سارَ حَتّی مَرَّ بِبَطنِ العَقَبَهِ (2) فَنَزَلَ عَلَیها ، فَلَقِیَهُ شَیخٌ مِن بَنی عِکرِمَهَ یُقالُ لَهُ عَمرُو بنُ لوذانَ ، فَسَأَلَهُ : أینَ تُریدُ ؟ فَقالَ لَهُ الحُسَینُ علیه السلام : الکوفَهَ ، فَقالَ الشَّیخُ : أنشُدُکَ اللّهَ لَمَّا انصَرَفتَ ؛ فَوَاللّهِ ما تَقدَمُ إلّا عَلَی الأَسِنَّهِ وحَدِّ السُّیوفِ ، وإنَّ هؤُلاءِ الَّذینَ بَعَثوا إلَیکَ لَو کانوا کَفَوکَ مَؤونَهَ القِتالِ ، ووَطَّؤوا لَکَ الأَشیاءَ فَقَدِمتَ عَلَیهِم کانَ ذلِکَ رَأیا ، فَأَمّا عَلی هذِهِ الحالِ الَّتی تَذکُرُ ، فَإِنّی لا أری لَکَ أن تَفعَلَ ! فَقالَ لَهُ : یا عَبدَ اللّهِ ، لَیسَ یَخفی عَلَیَّ الرَّأیُ ، ولکِنَّ اللّهَ تَعالی لا یُغلَبُ عَلی أمرِهِ . ثُمَّ قالَ علیه السلام : وَاللّهِ لا یَدَعونّی حَتّی یَستَخرِجوا هذِهِ العَلَقَهَ مِن جَوفی ، فَإِذا فَعَلوا ، سَلَّطَ اللّهُ عَلَیهِم مَن یُذِلُّهُم ، حَتّی یَکونوا أذَلَّ (3) فِرَقِ الاُمَمِ . (4)

.

1- .عمرو بن لوذان هکذا وردت العباره فی الإرشاد ، وأمّا الطبری فقد نقل الروایه نفسها ولکنّه ذکر اسم «لوذان» فقط . وأمّا فی الکامل فی التاریخ فقد جاء التعبیر ب «رجل من العرب» . وعلی أیّ حال فإنّ المصادر الرجالیه والروائیّه لم تذکر شخصا بهذا الاسم (راجع: تاریخ الطبری: ج 5 ص 399 و الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 549 والبدایه والنهایه: ج 8 ص 171).
2- .العَقَبَهُ : منزل فی طریق مکّه ، وهو ماء لبنی عکرمه من بکر بن وائل (معجم البلدان : ج 4 ص 134) وراجع: الخریطه رقم 3 فی آخر هذا المجلّد .
3- .فی المصدر : «أذلّ من فرق الاُمم» ، والتصویب من بحار الأنوار .
4- .الإرشاد : ج 2 ص 76 ، إعلام الوری : ج 1 ص 447 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 375 ؛ تاریخ الطبری : ج 5 ص 399 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 549 کلاهما نحوه .